بهترین فیلمهای ژاپنی تاریخ سینما که باید ببینید
ژاپن از اولین کشورهای صاحب صنعت سینما است. سینمایی که سالها روی فیلمهای سایر کشورها، حتی هالیوود هم تاثیر گذاشته و تاریخی بینظیر خلق کرده که در کمتر کشوری میتوان یافت. برخی فیلمهای ژاپنی امروز بخش مهمی از گنجینهی تاریخ سینما را تشکیل میدهند و برخی از کارگردانان متولد این کشور جزو مهمترین فیلمسازان هنر هفتم به حساب میآیند. با چنین پیشزمینهای انتخاب بهترین فیلمهای ژاپنی تمام دوران کاری سخت اما لذتبخش است. در این لیست ۱۶ اثر مهم از سینمای این کشور را زیر ذرهبین بردهایم تا شاید بتوان دریچهای برای ورود به این سنت سینمایی باشکوه باز کرد و لیستی از بهترین فیلمهای ژاپنی تاریخ سینما ارائه داد.
- ۵۰ فیلم قرون وسطایی برتر تاریخ سینما از بدترین تا بهترین
- ۷ فیلم که از «هفت سامورایی» الهام گرفتند؛ از مکس دیوانه تا جان ویک
ژاپن از اولین کشورهای آسیایی بود که پس از اختراع سینما در فرانسه، با این هنر آشنا شد و خیلی زود هنر هفتم در آن کشور جنبهای صنعتی پیدا کرد، پس طول عمر سینما در ژاپن نزدیک به طول عمر این هنر است. در همان دوران سینمای صامت بود که فیلم ژاپنی تبدیل به بخشی از چرخهی درآمدزایی استودیوها و سالنهای سینما در سرتاسر دنیا شد و این موضوع فیلمهای ژاپنی را در مسیر پیشرفت قرار داد؛ چرا که کارگردانان ژاپنی میتوانستند از طریق چرخهی پخش فیلمهای خود در دیگر کشورها و البته تماشای فیلمهای دیگران در کشور خود، با آخرین تکنیکهای سینمایی و مکاتب هنری در اروپا و آمریکا آشنا شوند و از این تجربیات در آثار خود استفاده کنند. از همین زاویه بررسی بهترین فیلمهای ژاپنی تاریخ سینما اهمیت ویژهای دارد.
اما ژاپنیها به همین قانع نبودند. آنها همان کاری را با سینما کردند که با هر چیز وارداتی دیگری انجام میدهند؛ آن محصول وارداتی را میگیرند، از تمام ظرفیتهایش استفاده میکنند و در نهایت محصولی کاملا بومی ارائه میدهند که فقط در کلیات به آن محصول وارداتی ابتدایی شباهت دارد. به همین دلیل هم یک فیلم ژاپنی اصیل بلافاصله قابل تشخیص است و این موضوع اصلا ربطی به ظاهر مردم آن سوی دنیا ندارد. این بومیسازی باعث شد که هر ژانری در این کشور رنگ و بوی خاص خود را بگیرد. اول این که تمام فیلمها به دو دستهی کلی «جیدای گکی» به معنای فیلمهای تاریخی که داستانشان به قبل از دوران «میجی» اشاره دارند و «جندای گکی» که داستانشان به دوران معاصر اختصاص دارد، تقسیم شدند.
پس فیلمهای ژاپنی جنگی یا فیلمهای ژاپنی رزمی یا هر ژانر دیگری، پیش از آن که مانند هر کشور دیگری به این ژانرها تعلق داشته باشند، با پسزمینهی داستانی خود و در واقع زمان اتفاقات قصه شناخته میشوند. به عنوان نمونه یک فیلم ژاپنی جنگی که داستانش در دوران جنگ دوم جهانی میگذرد، اثری جندای گکی است و اگر مانند «هفت سامورایی» به دوران قبل از ژاپن نوین اختصاص داشته باشد، جیدای گکی است. پس هر فیلم ژاپنی عاشقانه، ترسناک، جنگی و … اول به یکی از این دو دسته تعلق دارد، بعد اثری متعلق به ژانری خاص است. اما این موضوع شامل حال فیلمهای سامورایی ژاپنی که به آنها «چامبارا» به معنای شمشیرزنی هم میگویند، نمیشود؛ تمام فیلمهای سامورایی ژاپنی، آثاری متعلق به سینمای جیدای گکی هستند.
همه چیز در صنعت سینمای ژاپن به درستی پیش میرفت تا این که دوران «شووآ» یا دوران آغاز نظامیگری و سلطهطلبی در دههی ۱۹۳۰ میلادی آغاز شد. از این پس ژاپنیها ارتباط تنگاتنگی با آلمان هیتلری پیدا کردند و تحت این جو و این زمانه فیلمها هم به محصولاتی با رویکردی خاص و یک دست تبدیل شدند. اما چند سال بعد و با آغاز جنگ دوم جهانی، کارگردانان قدیمی ژاپن از فرصت استفاده کرده و دوباره سینمای شخصی خود را راه انداختند. پس از پایان جنگ هم نسل تازهای از فیلمسازان شروع به کار کردند که ما امروزه سینمای ژاپن را بیشتر با آنها میشناسیم.
اما یکی از اجحافهای تاریخی منتقدان ناآشنا با سینمای ژاپن، بر سر همین دورهی مهم تاریخی شکل گرفته است. بسیاری دوران شکوفایی سینمای این کشور را فقط مخصوص به پس از جنگ دوم جهانی و به خاطر کارگردانانی چون آکیرا کوروساوا یا ماساکی کوبایاشی میدانند و فراموش میکنند که فیلمسازهای بزرگی مانند یاسوجیرو اوزو کنجی میزوگوچی بسیاری از شاهکارهای خود را در دوران صامت ساختند. در واقع سینمای صامت ژاپنی مانند جواهری است که هنوز توسط بسیاری کشف نشده و نیاز دارد که زیر ذرهبین قرار گیرد تا میزان درخشندگیاش مشخص شود.
در این لیست به طور طبیعی حضور چند نام چشمگیرتر از دیگران است. آکیرا کوروساوای بزرگ سه فیلم در لیست دارد و اگر قرار بود که تعداد فیلمها از ۱۶ به عددی چون ۲۰ یا ۳۰ برسد، یکی دو فیلم دیگر از او هم شایستهی حضور در فهرست بودند. بزرگانی چون یاسوجیرو اوزو، کنجی میزوگوچی، ماساکی کوبایاشی هم دو فیلم در فهرست دارند. نگارنده در ابتدا فیلم دیگری از کوبایاشی به نام «وضع بشر» (The Human Condition) را هم در لیست قرار داده بود که در واقع یک سهگانهی طولانی است که به ادیسهای با شکوه میماند. این اثر با شکوه، هم یک فیلم ژاپنی عاشقانه است، هم اثری جنگی است و هم اثری شدیدا انسانی. در پایان هم نمیشد به سینمای ژاپن اشاره کرد و از انیمهساز بزرگی چون میازاکی نام نبرد. پس «شهر اشباح» او به عنوان نمایندهی این بخش مهم از سینمای ژاپن در فهرست قرار گرفت.
اما لیستهای این چنین برای بررسی بهترین فیلمهای ژاپنی تاریخ سینما در نهایت به نوعی بازی میمانند؛ کسی مانند نگارنده پیدا میشود و مدتی با داشتههای سینماییاش کلنجار میرود و در نهایت به فهرستی از آثار محبوبش میرسد. شخص دیگری با داشتههای بیشتری قطعا میتواند لیست منسجمتر و بهتری دست و پا کند. اما در نهایت تمام تلاش نگارنده بر این متمرکز بوده که بتواند بین سلیقه سینمایی خود و تاریخ هنری سینمای ژاپن تعادلی برقرار کند تا به هدف نهاییاش، یعنی معرفی اجمالی بخشی از تاریخ سینمای ژاپن برسد.
۱. داستان توکیو (Tokyo Story)
- کارگردان: یاسوجیرو اوزو
- بازیگران: ستسوکو هارا، چیشو ریو و چیکو هیگاشیاما
- محصول: 1953، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
رفت و آمدهای کلامی بین شخصیتها در کنار سکانسهای پر از سکوت و سکون، «داستان توکیو» را به گزینهی مناسبی برای کسانی تبدیل میکند که به دنبال یک فیلم ژاپنی دوبله فارسی میگردند. در این جا یاسوجیرو اوزو قصهی مردمان برگزیدهاش را به شکلی پیش برده که انگار در حال تعریف کردن قصهای به عظمت تمام هستی است و شخصیتهایش باری به سنگینی تمام مشکلات عالم را حمل میکنند. این در حالی است که اتفاقات جاری در قاب، همان اتفاقات جاری در یک زندگی معمولی است. این برکشیدن مفهوم زندگی از دل چند اتفاق طبیعی، «داستان توکیو» را به یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما تبدیل میکند.
پس از جنگ جهانی دوم، ژاپنیهای زیسته در پیش از جنگ دوم سردرگم شدند و جوانان بالیده پس از جنگ به شیوهی مردم غرب شروع به کار و زندگی کردند. شهرها پر جمعیتتر و پیشرفتهتر شد و در نتیجه شکل زیست مردم تغییر کرد. نتیجهی همهی اینها دوری از سنت و حرکت به سمت مدرنیته و زندگی پر شتاب بود که وقت کمی برای استراحت و فراغت باقی میگذاشت. به همهی اینها اضافه کنید، بازسازی کشوری ویران را که مردمی را زخم خورده کرده بود و غرورشان را جریحهدار. در میانهی این گیر و دار و درست در زمانی که مرهمی بر زخمهای جنگ گذاشته شده، یاسوجیرو اوزو داستان تلخ پیرمرد و پیرزنی را تعریف میکند که به زندگی گذشته خو گرفتهاند.
آدمهای قصه، آدمهایی معمولی هستند، درگیر مشکلاتی کاملا معمولی؛ مشکلاتی که از یک زندگی کاملا معمولی میآید. اصلا پیوند زدن دغدغههای درونی مردمان یک کشور به موضوعاتی فرازمان و فرامکانی است که فیلم را در دنیا چنین پرآوازه کرده و باعث شده که از آزمون زمان سربلند خارج شود. اما مگر فیلمهای کمی با محوریت زندگی آدمهای معمولی ساخته شده است؟ چرا این فیلم یاسوجیرو اوزو این قدر محبوب است و مدام در تاریخ سینما بر صدر فهرست بهترین فیلم مینشیند؟ دلیل اصلی این موضوع فارغ از برخورداری از داستانی برای تمام فصول و تمام آدمها به کارگردانی و البته شخصیت پردازی خارقالعادهی فیلمساز برمیگردد. اوزو داستان این مردمان معمولی را در بستر یک طراحی درخشان قرار میدهد و چنان داستانش را با دوربینی فوقالعاده و تدوینی معرکه تعریف میکند که میتواند کلاس درس کامل فیلمسازی باشد.
اوزو ژاپن پس از جنگ جهانی دوم را که در راه پیشرفت و مدرن شدن قدم گذاشته بود، جایی خالی از احساس و شور زندگی میبیند و تلاش برای بالا رفتن از پلکان طبقاتی جامعه را تلاشی جانفرسا که شور و احساس را در آدمی میکشد، میداند. داستان فیلم حول سفر یک پدربزرگ و مادر بزرگ پیر میگردد که به توکیو سفر میکنند تا فرزندان خود را ببینند. اما هیچکدام از فرزندان آنها وقت کافی برای نگهاداری از ایشان ندارند. تمام داستان فیلم همین است اما اصلا گمان نکنید که با اثری کسالتبار روبهرو هستید. شیوهی فیلمسازی کارگردان و البته آن دوربین جادوییاش که در هیچ زمانی تکان نمیخورد، چنان جادویی خلق میکند که دست از سر مخاطب بر نمیدارد.
در چنین فضایی اوزو مانند یک حکیم فرزانه به حال نسلی دل میسوزاند که در پیچ و تاب شرایط مدرن و سرعت زندگی در شرایط جدید، قافیه را باخته اما هنوز وقار خود را حفظ کرده است. به همین دلیل فیلم «داستان توکیو» نمایانگر یک تراژدی کامل انسانی در دوران مدرن است اما فیلمساز به خوبی میداند که آن چه که در پایان باقی میماند خود زندگی است پس در امید را کامل بر مخاطب خود نمیبندد. اوزو با این فیلم بسیاری از تکنیکهای خود را به جهانیان شناساند؛ از جمله قاببندی معروف به «نمای تاتامی». در این نوع قاببندی دوربین طوری از سوژه قرار میگیرد که انگار نمای نقطه نظر فردی ست که روی تاتامی نشسته است. یک نما با مشخصاتی کاملا بومی.
بسیاری یاسوجیرو اوزو را در کنار آکیرا کوروساوا بهترین فیلمساز تاریخ ژاپن میدانند اما حتی کوروساوا هم فیلمی چنین محبوب میان کارگردانان مختلف در سرتاسر دنیا ندارد. «داستان توکیو» حد نهایت هنر سینمای بومی در کشور ژاپن است. بازی ستسوکو هارا در نقش عروس باعث شد تا او به هنرپیشهای مطرح در سطح جهانی تبدیل شود و بعدها هم در دیگر آثار اوزو بدرخشد. همهی اینها «داستان توکیو» را لایق قرار گرفتن در صدر فهرست بهترین فیلمهای ژاپنی میکند.
«پدر و مادر پیری تصمیم دارند تابستان را به توکیو سفر کنند تا فرزندان خود را ببینند. اما فرزندان به دلیل مشغلهی فراوان از دیدن آنها سر باز میزنند تا این که …»
۲. هفت سامورایی (Seven Samurai)
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: تاکاشی شیمورا، توشیرو میفونه و کیکو سوشیما
- محصول: 1954، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
شاید بسیاری این توقع را داشته باشند که حتما باید فیلمی از آکیرا کوروساوا در صدر لیستی از بهترین فیلمهای ژاپنی تاریخ سینما قرار گیرد. حقیقتا این رقابت بین «هفت سامورایی» و «داستان توکیو» آن قدر تنگاتنگ است که میتوان ترجیح دادن یکی به دیگری را به سلیقهی انتخابکننده ارتباط داد و در لیست دیگری، جای دو فیلم را با هم عوض کرد. پس اگر ایرادی هم از نظر شما وجود دارد، بگذارید به پای سلیقهی نویسنده.
فیلمهای سامورایی ژاپنی، مانند فیلم وسترن آمریکایی یک ژانر کاملا بومی هستند. نمیتوان بساط شمشیرزنان آن دوره را جمع و در جای دیگری از کرهی خاکی پهن کرد. البته که به خاطر تعلق خاطر این ژانر به سینمای جیدای گکی، در دوران تاریخی بسیاری میتوان به این جنگاوران پرداخت اما داستان عمدهی فیلمهای سامورایی، در دوران حکمرانی خاندان توکوگاوا که به دوران «ادو» هم معروف است، میگذرد.
در این دوران صلح بر ژاپن حکمفرما شده بود و ساموراییها جنگ را از یاد برده بودند. این جنگجوها، آهسته آهسته تشکیل طبقهای تازه دادند و به خاطر قدرت جنگاوری، در خدمت اربابان درآمدند. البته که راه و رسم زندگی آنها هم چیزی جز این نبود اما مشکل از جایی آغاز شد که دوران صلح طولانی گشت و دلیل وجود ساموراییها که همان جنگیدن است، از بین رفت. پس آنها در یک برزخ وجودی قرار گرفتند.
فیلم «هفت سامورایی» دقیقا در چنین حالتی آغاز میشود و به زندگی ساموراییها یا به طور دقیقتر «رونین»های سرگشته ای میپردازد که نمیدانند از زندگی خود چه میخواهند و هیچ هدفی ندارند. در چنین حالتی است که سر و کلهی روستاییان زخمخورده و بیچارهای پیدا میشود و به آنها دلیلی برای ادامهی حیات میدهد.
آکیرا کوروساوا گرچه تا پیش از ساختن این فیلم برای خود نامی در سطح جهانی دست و پا کرده بود، اما این فیلم «هفت سامورایی» بود که همهی چشمها را به سمت وی برگرداند. «هفت سامورایی» همه چیز برای جلب مخاطب دارد؛ هم شخصیت پردازی جذاب، هم صحنههای زد و خورد و شمشیرزنی، هم روابط مردانهی پر فراز و فرود، هم عشق، هم فراغ یار و افسوس بر عمر رفته و خلاصه همهی آنچه که تماشای یک فیلم را برای هر مخاطبی، با هر سلیقهای جذاب میکند.
عبور جهان و نگاه ساموراییها از فیلتر ذهنی آکیرا کوروساوا به آنها خلق و خوی یکهای میبخشد که متفاوت از ساموراییهای دیگر در سینمای ژاپن است. انسانهای برگزیدهی او هم توان خندیدن و خنداندن و بذلهگویی داشتند و هم به موقع تبدیل به همان ساموراییهای عصاقورت دادهی آشنا میشدند. جهان با تمام مصیبتهایش برای آنها محل گذر است و اگر دستاویزی برای حیات نداشته باشند، خود دست به کار میشوند و یکی میجویند. آنها قوانین سختگیرانهی بوشیدو (آیین ساموراییها) را با همین نگاه منعطف میکنند و گاهی مانند رهبر ساموراییهای همین فیلم حاضر هستند به خاطر نجات جان انسانی، توهینی چون بریدن گیس موی خود را به جان بخرند تا به ندای دل خود گوش کنند. چرا که برای آنها کمک به دیگران، مهمتر از پیروی از آیینها به شکلی کورکورانه است.
پیدا شدن سر و کلهی اهالی یک دهکدهی فلکزده که از دست راهزنان و دزدان جان به لب شدهاند، زندگی ۶ رونین (سامورایی بدون ارباب) و یک بی سر و پا را زیر و رو میکند. اهالی دهکده از این هفت نفر میخواهند تا در دفاع از روستا به آنها کمک کنند و قبول این مسئولیت و پذیرش ارباب جدید، آنها را به ساموراییهای شرافتمند و متفاوتی تبدیل میکند. رفته رفته تحت تاثیر زندگی این روستاییان چیزی درون ساموراییها تغییر میکند. آنها دیگر نه به خاطر پول یا کسب افتخار و شهرت بلکه به خاطر آرمانی والاتر میجنگند که به هیچ عنوان فردی یا خودخواهانه نیست. این ساموراییها اولین ساموراییهایی هستند که نه به شوگان (امپراطور) خدمت میکنند و نه به اربابی مقتدر.
ارباب آنها عدهای روستایی است و دستمزدشان سه وعده غذای روزانه و یک جای خواب و زندگی در کنار مردمانی که تمام دلخوشی و شادی و زندگیشان کاشت و برداشت محصول و عشقهای پایدار به خانواده است. در واقع این مردم گرچه عدهای انسان معمولی با دغدغههای معمولی هستند اما از تمام چیزهایی برخوردار هستند که ساموراییها آرزوی آنها را دارند. بازی توشیرو میفونه در نقش کشاورززداهای دست و پا چلفتی که یاد میگیرد سامورایی باشد، از نقطههای اوج بازیگری تاریخ سینما است؛ او چنان بی عرضگی و خشم این شخصیت را قابل باور درآورده که مخاطب هم به رفتار خارج از چارچوبش بخندد و هم به خاطر پایمردیاش تحسینش کند. و تاکاشی شیمورا در نقش رهبر معنوی ساموراییها خوش میدرخشد؛ او درست همان چیزی است که از یک سامورایی درستکار انتظار میرود، مردی مقتدر و در عین حال منزوی.
اگر به دنبال یک فیلم ژاپنی سامورایی دوبله فارسی میگردید، «هفت سامورایی» انتخاب خوبی برای تماشا است.
«مردم روستایی به شکل پیوسته توسط راهزنان مورد سرقت قرار میگیرند. سارقان مردم را به فلاکت و بدبختی کشاندهاند، به طوری که برخی از آنها حاضر هستند خود را بکشند و خلاص شوند تا این وضع را تحمل کنند. در چنین شرایطی، پیر دانای روستا پیشنهاد میکند تا روستاییان تعدادی سامورایی برای دفاع از خود استخدام کنند. چند نفر از اهالی دهکده در حالی که چیز چندانی برای پیشکش کردن ندارند، رهسپار شهر میشوند تا چند سامورایی پیدا کنند اما به دلیل نداشتن پول کافی مدام جواب رد میشنوند. تا این که …»
۳. سانشوی مباشر (Sansho The Bailiff)
- کارگردان: کنجی میزوگوچی
- بازیگران: کینویو تاناکا، یوشیاکی هانایاکی
- محصول: 1954، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
کنجی میزوگوچی از بزرگترین کارگردانهای تاریخ سینما و از بهترینهای سینمای ژاپن است. او در کنار بزرگانی مانند یاسوجیرو اوزو، آکیرا کوروساوا و میکیو ناروسه، سینمای این کشور را صاحب اعتباری در سطح بینالمللی کردهاند و هویتی یگانه به این هنر در شرق آسیا بخشیدهاند. «سانشوی مباشر» بهترین فیلم او است که داستانی تاریخی دارد اما رویکرد میزوگوچی در برابر تاریخ، تفاوتی اساسی با نگاه فیلمسازی مانند کوروساوا و دیگر همکارانش دارد؛ دیدگاهی که آن را نامزد یکی از بهترین فیلمهای ژاپنی تاریخ میکند.
داستان فیلم در قرن یازدهم میلادی و در دوران جنگهای داخلی ژاپن میگذرد و دربرگیرندهی ملودرامی تکان دهنده است که به شکلی پیچیده روایت نابودی یک خاندان را با قرار دادن وزن عاطفی بر دوش دو کودک به تصویر میکشد. در این میان فیلم «سانشوی مباشر» میان داستانگویی رئالیستی و خیال در رفت و آمد است، البته نه خیالی از جنس رویا، بلکه تصوراتی از جنس کابوس. به همین دلیل «سانشوی مباشر» فیلم بسیار تلخی است و حتی میتوان آن را یک فیلم ترسناک ژاپنی تمام عیار در نظر گرفت. در این جا برخلاف فیلمهای کسانی چون آکیرا کوروساوا خبری از دلاوریهای قهرمانی نیست تا سر و کلهاش پیدا شود و دست مظلومی را بگیرد و حق را در پایان به حقدار برساند یا انتقام بگیرد. هر چه که هست چرکی و زشتی است و آدمهایی که از هیچ چیزی برای نمایش پلشتی فرو گذار نیستند.
از این منظر نگرانی برای سرنوشت افراد قطب مثبت ماجرا که در این نکبت متکثر در جستجوی راهی برای حفظ باورهای خود هستند، جنبهای احساسی پیدا میکند اما میزوگوچی به خوبی میداند که تا کجا این نوع احساساتگرایی را کنترل کند. در واقع او همان قدر که به احساسات قهرمانهای بختبرگشتهی خود اهمیت میدهد، من و شمای مخاطب را مجبور میکند تا به این وحشت موجود در قاب نگاه کنیم و به آن دملهای چرکین زل بزنیم.
روند داستان به شکلی پیش میرود که من و شمای مخاطب مدام به فکر پیدا کردن مردی به نام سانشو هستیم. اما با دیدن او و تصویری که فیلمساز از رفتار وی نمایش میدهد، پشت مخاطب میلرزد. او مردی ظالم و زورگو است که مانند سردستهی یک گروه از جانیان خونریز زندگی میکند و دو شخصیت اصلی داستان حال باید در زیر چنگال وی له شوند. میزوگوچی با این کار خرق عادتی در بازی با انتظارات مخاطب میکند و تصویری وارونه از انتخاب نام یک فیلم ارائه میدهد.
تاریخ در این فیلم، فقط یک بازهی زمانی خاص نیست؛ این درست که کنجی میزوگوچی کاری کرده که با تمهایدات خاصی به نظر برسد که از زمان حال به گذشته رفتهایم و از امروز، تاریخ را ورق میزنیم، اما همین تمهیدات باعث شده تا او از شکافتن تاریخ، راهی بسازد برای رسیدن به مناسبات مصرفگرایانهی مردم ژاپن بعد از زمان جنگ دوم جهانی. پس این موضوع که شخصیت سانشوی مباشر، انسانی خودخواه و مالاندوز تصویر میشود که هیچ اصول اخلاقی خاصی ندارد و نام فیلم هم از وی گرفته شده، حال معنای تازهای پیدا میکند.
میزوگوچی در سال ۱۹۵۴ سه فیلم بلند ساخت که این فیلم به بهترین اثر کارنامهی او تبدیل شد. پیچیدگی طرح داستانی در دستان فیلمساز کاربلدی چون او، در کنار یک تصویربرداری پیچیده و لایه لایه قرار گرفته است تا روایت تراژیک سرنوشت چند انسان که در دنیا به هیچ انگاشته میشوند، در چارچوب سینما ابعادی عظیم پیدا کند. به دلیل همین داستانگویی پیچیده، فیلم «سانشوی مباشر» در خارج از ژاپن و در اروپا بیشتر دیده شد و سپس در ژاپن هم به شهرت رسید.
«فرماندار تایرو به خاطر اعتراض به بیعدالتی ارباب دستگیر و تبعید میشود. همسر و پسر و دخترش نیز در این سفر او را همراهی میکنند تا به تبعیدگاه برسند. تا اینکه در میانهی راه آنها توسط عدهای مرد ربوده میشوند. همسر او به خانهای بدنام فرستاده میشود و فرزندانش به جایی فرستاده میشوند که توسط فردی ظالم به نام سانشوی مباشر اداره میشود …»
۴. هاراکیری (Hara-Kiri)
- کارگردان: ماساکی کوبایاشی
- بازیگران: تاتسویا ناکادای، شیما ایشاواتا و آکیرا ایشیهاما
- محصول: 1962، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
کوبایاشی شاید شهرتی در حد کوروساوا، اوزو یا میزوگوچی نداشته باشد اما سر و شکل فیلمهایش بیش از هر فیلمساز دیگری به بافت اجتماعی مردم ژاپن نزدیک است. اگر به عنوان نمونه اوزو سعی کرد با استفاده از نمای تاتامی به شیوهی زیست مردم کشورش نزدیک شود، خوانش کوبایاشی از فرهنگ کشورش در کنار پرداخت درست آن، دید مخاطب از زندگی ژاپنیها را تغییر خواهد داد. از سوی دیگر او خالق یکی از بهترین فیلمهای اکشن ژاپنی هم هست؛ فیلمی که خود را به ما در انتخاب بهترین فیلمهای ژاپنی تاریخ تحمیل میکند.
نگاه کوبایاشی به تاریخ ژاپن و زندگی ساموراییها، نگاهی تیره و پردرد و توام با غمخواری است. کوبایاشی ساموراییها را انسانهای دربندی میبیند که آداب و رسوم و قانونهای غیرقابل انعطاف زمانه دست و پایشان را بسته و آنها را به غلامی حلقه به گوش در خدمت اربابان جاه طلب تبدیل کرده است. اما این ساموراییها وقتی کارد به استخوانشان برسد، خوب بلد هستند تا در برابر ظلم بایستند و حق بردگان ارباب را کف دستشان بگذارند. کوبایاشی از طریق این قهرمان به جامعهی معاصر کشورش میرسد و سیستم سرمایهداری افسار گسیخته و مردمان بردهی آن را هدف قرار میدهد. در چنین قابی دو نوع سامورایی در فیلمهای او وجود دارد.
دستهی اول غلامانی منفعت طلب هستند که جز رضایت ارباب نمیخواهند تا از این راه کیسهای از زر و طلا برای خود بدوزند و دستهی دوم یا همان قهرمانان او، آدمهایی پایبند به اصول و عاشق هستند که خط قرمزی به نام ظلم به کانون گرم خانوادهی خود دارند. این همان مساله ای است که سبب میشود تا قهرمان داستان نه تنها بر علیه ارباب خود قیام کند، بلکه انسانیت را به همهی آن آموزههای کهن زندگی سامورایی ترجیح دهد و شرافت را نه در خدمت ارباب، بلکه در جایی دیگر، در سمت انسانیت بجوید.
تنها این دستهی دوم هستند که توان ایستادگی در برابر زورگوییهای مداوم اربابان قدرت را دارند تا حماسهای از خون خود بسازند و زمین زیر پای خود را همچون فرشی سرخفام کنند. قدرت پاکیزگی و حمایت همه جانبهی آنها از سمت خوب و روشن زندگی همیشه هم ختم به خیر نمی شود و گاهی مانند طوفانی میآید و ویران میکند و میرود تا فقط قصهای از آن در یادها باقی بماند. اما این قصه میتواند مسیری باز کند برای امید آنها که برای حفظ شرافت و درک خویشتن از زندگی، نمایش بردهوار و تا کمر خم شدن در برابر قدرت را پس میزنند و علیه ستم و زور قیام میکنند؛ گرچه این قیام به قیمت جانشان تمام شود. «هاراکیری» داستان یکی از همین مردان است.
از سوی دیگر کوبایاشی فیلمش را به شکلی تلخ و آمیخته به یک تقدیرگرایی شوم میبیندد. این که انگار هیچ چیز عوض نشده و عصیان سامورایی راه به جایی نبرده و فقط سبب شکلگیری داستانی عدالتخواهانه شده، ممکن است کمی عذابآور باشد. اما نگاه کوبایاشی به ادامهی حیات ساموراییها، ضامن وجود چنین پایانبندی تلخی است.
«یک سامورایی پس از سالها زحمت برای نجات خانوادهاش از فقر و بدبختی و شکست در این راه به خدمت اربابی میرود تا از او برای ستاندن جان خودش در محوطهی قصر کسب اجازه کند. ساموراییهای قصر به دلیل زیاد شدن فقر در میان ساموراییها این حربه را راهی برای کسب چند ریو (واحد پول ژاپن در آن زمان) میدانند. غافل از آنکه سامورایی ستم دیده فکر انتقامی خونین در سر دارد. چرا که اهالی آن قصر را سبب مرگ اعضای خانوادهاش میداند …»
۵. جزیره برهنه (The Naked Island)
- کارگردان: کانهتو شینودو
- بازیگران: نوبوکو اتاوا، تاییجی تونویاما و شینجی تاناکا
- محصول: 1960، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
کسانی که سنت سینمایی ساموراییها را نمیپسندند و از علاقهی اوزو به ارزشهای قدیمی دل خوشی ندارند، احتمالا فیلمهایی از شینودو یا ناروسه را به عنوان بهترین فیلمهای ژاپنی تاریخ انتخاب میکنند. کانهتو شینودو را بسیاری با فیلم «اونی بابا» (Onibaba) که یک فیلم ترسناک ژاپنی است، میشناسند. او در آن جا تصویری ترسناک از خشونت خانگی ارائه داده بود تا از طریق نمایش تلاشهای یک مادر برای کنترل کردن عروس خود، به دردهای زندگی مردم کشورش در جدال میان سنت و مدرنیته در ژاپن پس از جنگ دوم جهانی به طور خاص و ژاپن پس از دوران میجی به طور عام برسد. در آن جا مادر به عنوان نمادی از سنتها مدام سدی در برابر عروسش قرار میدهد و جلوی پیروزی و بهروزی او را میگیرد. اما از آن سو هم نشانههای آینده مورد نظر دختر، چندان روشن روشن و پرامید تصویر نمیشود و همین هم «اونیبابا» را به اثری چنین تاثیرگذار تبدیل میکند.
اما بهترین فیلم شینودو قطعا همین فیلم «جزیره برهنه» است. فیلمی صامت دربارهی زندگی اعضای یک خانواده در جزیرهای به دور از تمدن که تمام زندگی خود را به دست و پا زدن و تلاش میگذرانند و فیلمساز تصویری لخت و بیمارگون از این تلاش در مقابل مخاطبش میگذارد. قدرت اصلی فیلم، تصاویر معرکهای است که فیلمساز ساخته. در پیشزمینهی این تصاویر خانوادهای قرار دارد که انگار قهرمانان اصلی قصه هستند. اما رفته رفته جزیره به شخصیت اصلی داستان تبدیل میشود و حضورش را به رخ میکشد. بخش اعظم این تصور از شیوهی روایتگری فیلم زاده میشود؛ شینودو به نحوی داستانش را به تصویر کشیده که انگار اعضای این جزیره، بردگان و زندانیان آن هستند و جزیره به هر شکلی که بخواهد با آنها رفتار میکند و در واقع به استثمار در میآورد.
از سوی دیگر «جزیره برهنه» تفاوتی اساسی با دیگر فیلمهای فهرست دارد. علاوه بر صامت بودن و عدم استفاده از کلام در اکثر اوقات فیلم، فیلمساز در تلاش است که روند زندگی عدهای انسان در یک جزیرهای پرت را با حوصله و دقت فراوان نشان دهد. آب آوردن زن از شیب یک تپه، همان آب را استفاده کردن برای مصروف روزانه و البته آبیاری گیاهان، غذا خوردن، حمام کردن، لباس پوشیدن و …. این روند مدام تکرار میشود و فیلمساز هم بر این تکرار تاکید میکند. این گونه است که بهش کلی نمادین زندگی این مردمان بخت برگشته، بی واسطه زندگی پر از درد سیزیف در افسانهی سیزیف را به یاد میآورد که به فرمان خدایان محکوم شده بود تا پایان عمر تخته سنگی را به دوش کشد و به بالای کوهی ببرد، تا دوباره و دوباره سقوط کند.
این روند ادامه دارد تا این که بالاخره اتفاقی در داستان شکل میگیرد و همه چیز را عوض میکند. اما این اتفاق فقط افراد حاضر در قاب را به سمت تیرهروزیهای بیشتر هدایت میکند؛ مرگ فرزند در ظاهر میتواند دلیلی برای یک عصیان علیه جزیره در اختیار خانواده قرار دهد اما سایهی سنگین این زندگی شوم چنان گسترده است که هیچ راهی برای فرار از آن وجود ندارد. در چنین قابی اگر کورسویی از امید هم در جایی شکل میگیرد، خیلی زود تبدیل به یاس میشود و این گونه زندگی آدمها را تلختر از گذشته میکند.
فیلمهای تلخ زیادی در این فهرست قرار دارند. حتی فیلمی ترسناک هم هست. اما کمتر فیلمی میتواند با نمایش نمادین یک شیوهی زیست کسالتبار و پر از مشقت، چنین پشت مخاطبش را بلرزاند.
«خانوادهای در یک جزیرهای دورافتاده زندگی میکنند. آنها با تلاش فراوان و کارهای طاقتفرسا روزگار میگذرانند چرا که در جزیره هیچ امکانی برای ادامهی حیات وجود ندارد. حتی فراهم کردن آب برای مصرف روزانه و پرورش گیاهان هم کار بسیار سختی است. خانوادهی ساکن جزیره هیچ امیدی برای ادامهی حیات ندارند اما مشکل این جا است که هیچ تلاشی هم برای تغییر زندگی خود نمیکنند …»
۶. آخر بهار (Late Spring)
- کارگردان: یاسوجیرو اوزو
- بازیگران: ستسوکو هارا، چیشو ریو
- محصول: 1949، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
به دلیل شهرت بسیار زیاد فیلم «داستان توکیو» و این که مخاطبان سینما نه تنها آن فیلم را به عنوان یکی از بهترین فیلمهای ژاپنی، بلکه به عنوان یکی از بهترینهای تاریخ سینما میدانند، کمتر کسی به خود زحمت میدهد و سراغی از گنجینهی معرکهی دیگر فیلمهای درخشانی که اوزو از خود بر جای گذاشته میرود. ستسوکو هارا در فیلمهای اوزو تبدیل به شمایلی از قهرمانان زنی شده بود که در ژاپن پس از جنگ دوم جهانی میزیستند و میتوانستند به عنوان نمادی از امکان برقراری صلح میان سنت و مدرنیته شناخته شوند. آنها دقیقا همان چیزی بودند که ژاپن آن روزگار نیاز داشت؛ هم حافظ زیست و ارزشهای گذشته و هم پذیرای روزگار نو. اگر این شخصیت در فیلم «داستان توکیو» تصویر معروفتری دارد، تمام نشانههای شکلگیریاش به همین فیلم «آخر بهار» میرسد.
مانند «داستان توکیو» و برای تاکید بر زیست سنتی مردم ژاپن، در این جا هم نشانههای بسیاری وجود دارد. از شیوهی چای خوردن سنتی ژاپنیها تا معبدها و نقاشیهای ژاپنی و غیره. زندگی شخصیتهای اصلی هم انگار در چرخهای میان این شمایلهای سنتی سپری میشود. فیلمساز هم با احترام به تمامی این نمادها مینگرد و دوربینش را همچون ناظری قدردان در برابرشان میکارد. اما هیچکدام از اینها برای اوزو بدون شخصیتهای انسانیاش معنا ندارند و همین جا است که راه فیلمساز بزرگی چون او از دیگر کارگردانان باورمند به یک ایدئولوژی سفت و سخت جدا میشود؛ برای او رسیدن شخصیتهایش به یک زندگی سعادمتند و زیستن به شیوهی دلخواهشان مهمتر از هر چیز دیگری است و این سنتها و ارزشها در نهایت تحت تاثیر ارادهی شخصیتها قرار میگیرد؛ حتی اگر فیلمساز نگاهی غمخوارانه به هر کدام داشته باشد.
مانند «داستان توکیو»، اوزو در این جا هم تا میتواند درام را نادیده میگیرد. قصه به آن شکل متعارف در فیلم وجود ندارد و بده و بستان معمولی شخصیتها است که فیلم را به جلو هل میدهد. اتفاقات دراماتیک چندانی در طول فیلم شکل نمیگیرد و قرار هم نیست بدبختی جانفرسا یا پیروزی بزرگی نمایش داده شود. اگر روابط عاطفی هم در داستان وجود دارد، به شکلی با فاصله نمایش داده میشود و خلاصه اوزو هیچگاه پیاز داغ هیچ چیز فیلمش را زیاد نمیکند. در چنین بستری قطعا میتوان شیوهی داستانگویی را مبتنی بر آموزههای مینیمالیستی دانست.
در این جا هم مانند «داستان توکیو» شکاف نسلی و درگیریهای میان دو نسل عامل اصلی پیشبرد قصه است. فیلم اطراف رابطهی یک پدر و دختر ساخته میشود. پدر در تلاش است که دخترش ازدواج خوبی داشته باشد و به همین دلیل در همکاری با خواهرش، مقدماتی را فراهم میکنند. همین یکی دو خط تمام داستان فیلم را شکل میدهند تا رابطهی میان دختر و پدرش از میان این اتفاقات ساخته شود. طبعا پدر هم متعلق به نسل سنتی ژاپن است که پیش از جنگ بالیده و دختر هم دوران اوج جوانیاش را پس از جنگ میگذراند.
اگر به سال ساخت فیلم توجه کنید، متوجه خواهید شد که فیلم در زمان اشغال ژاپن توسط آمریکا ساخته و اکران شده است. به همین دلیل هم بخشهایی از آن در زمان اکران سانسور شدند. اوزو فیلمش را بر اساس داستانی از کازائو هیروتسو ساخته است.
«نوریکو که مادرش را از دست داده، با پدرش سومیا زندگی راحتی دارد. این دو به نظر هیچ کم و کسری در زندگی ندارند اما پدر دوست دارد که دخترش در نهایت ازدواج کند و خوشبخت شود. پس به همراه خواهر خود ترتیبی میدهند که دخترک فکر کند که پدرش تصمیم به ازدواج مجدد گرفته است. در این شرایط نوریکو راضی میشود که بالاخره با مردی که قصد ازدواج با او را دارد، دیدار کند …»
۷. اوگتسو مونوگاتاری (Ugetsu Monogatari)
- کارگردان: کنجی میزوگوچی
- بازیگران: ماچیکو کیو، موتسوکو میتو و کینویو تاناکا
- محصول: 1953، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
شاید فیلم «سانشوی مباشر» را بتوان بهترین فیلم کنجی میزوگوچی دانست و از همین جهت هم در فهرست بهترین فیلمهای ژاپنی و بهترین فیلمهای درام تاریخی قرار گرفته است، اما قطعا معروفترین فیلم او همین «اوگتسو مونوگاتاری» یا «اوگتسو» است. میزوگوچی که هم دورهای یاسوجیرو اوزو است، برخلاف او تمایل بسیاری بر ساختن آثاری با داستانهای پیچیده داشت و از این منظر در نقطهی مقابل او میایستد. از طرف دیگر او بر خلاف اوزو شهرتش را بیشتر به خاطر فیلمهای تاریخیاش به دست آورده تا آثاری با قصههای معاصر؛ دو استاد با دو شیوهی متفاوت فیلمسازی.
«اگتسو مونوگاتاری» داستانی مبتنی بر الگوی جنایت و مکافات دارد. دو مرد، در رویای پیدا کردن یک زندگی بهتر و به دست آوردن ثروت و قدرت از روستای خود به شهر میروند. یکی سوادی ثروت دارد و دیگری سوادی قدرت. هر دو برای رسیدن به آرزویشان، روح خود را به شیطان میفروشند و گرچه به نظر میرسد به آن چه که میخواهند، میرسند اما در ادامه اتفاقاتی شکل میگیرد که آنها را دچار عذاب و مکافات پس از جنایت میکند. در چنین چارچوبی است که میزوگوچی دوربینش را میکارد و سرگذشت آنها را به شیوهای بدیع، با یک سبکپردازی استیلیزه تعریف میکند.
هنر کارگردان در خلق فضای ترسناکی است که پیرامون شخصیتهایش شکل گرفته. رفتار دوربین به شکلی است که انگار روحی مدام در حال تعقیب آنها است. همین شکل فیلمبرداری هم به فیلم خاصیتی کابوسوار بخشیده که آن را از آثار تاریخی مشابه متمایز میکند. از سوی دیگر میزوگوچی چنان اطراف مردانش را با تاریکی در هم آمیخته که انگار هیچ امیدی وجود ندارد و همه چیز در سیطرهی همین سیاهی مطلق است که میتواند به حیاتش ادامه دهد. با خلق چنین کیفیتی است که فیلم ساز از سرزنش کردن مردانش فراتر میرود و به یک نقد صریح از جامعهاش میرسد.
در مقدمه اشاره شد که میزوگوچی در جایی مقابل فیلمسازی چون اوزو میایستد. اوزو تا آن جا که میتوانست از نمایش دراماتیک رویدادها خودداری میکرد اما میزوگوچی اتفاقات دراماتیک را به شیوهای نمایش میداد که انگار حادثهای بزرگ به وقوع پیوسته است و همه چیز را تغییر داده. به عنوان نمونه شخصیتهای داستانهای او عموما درگیر مشکلات عظیمی میشوند که تحمل آن از عهدهی یک انسان معمولی خارج است. این بار مشکلات گاهی آن قدر سنگین میشود که انگار شانههای نحیف شخصیتها هر لحظه خواهد شکست. از این منظر با فیلمسازی طرف هستیم که دوست دارد نبض احساسات مخاطبش را در دست بگیرد.
قابهای فیلم، هوشربا است؛ از قایقرانی روی دریاچه تا مواجههی سامورایی با همسرش در آن خانهی بدنام. این قاببندیهای معرکه و خلق تصاویری که در خدمت جهان کابوسوار اثر است، دیگر وجه تمایز میزوگوچی با فیلمسازان آن زمان ژاپنی است که سعی میکردند جهانی واقعگرایانهای خلق کنند. به این زندگی کابوسوار شخصیتها میتوانید چیزهایی مثل جنگ، فقر، آوارگی، غارت و ترس مردمان را هم اضافه کنید که در پسزمینهی داستان قرار گرفته است. در چنین بستری است که میتوان فیلم «اگتسو مونوگاتاری» را اثری تقدیرگرایانه نامید.
«ژاپن قرن ۱۶. گنجورو سفالگری است که به همراه همسر و فرزندش در روستا زندگی میکند. او در کار خود تبحر دارد و کارش رونق گرفته است. توبی، برادر او هم به همراه همسرش در کارها کمکش میکند و این دو از طریق فروش سفالینههای خود در شهر پول خوبی در میآورند و زندگی خوبی دارند. اما هر دو بعد از افزایش درآمد خود، طمع میکنند و در آرزوی پولدار شدن و کسب ثروت به شهر میروند. گنجورو همیشه سعی داشته که ثروتمند شود و توبی هم آرزوی داشته که به مقام سامورایی برسد و آبرویی به دست آورد. در این راه گنجورو با زنی ثروتمند آشنا میشود که …»
۸. آشوب (Ran)
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: تاتسویا ناکادای، آکیرا ترائو و میکو هارادا
- محصول: 1985، ژاپن و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪
شخصا تصور میکنم از بین بهترین فیلمهای ژاپنی ساخته شده از دههی ۱۹۸۰ به این سو، «آشوب» در صدر فهرست قرار میگیرد. کوروساوا برخی از بهترین فیلمهایش را با اقتباس از بهترین آثار نمایشی ساخته است. «آشوب» بهترین فیلم اقتباسی از نمایشنامه «شاه لیر» ویلیام شکسپیر است، همانند فیلم «سریر خون» کوروساوا که چنین جایگاهی با اقتباس از نمایش «مکبث» دارد. بسیاری فیلم «آشوب» را آخرین شاهکار آکیرا کوروساوا مینامند. «آشوب» نه تنها یک فیلم ژاپنی جنگی و تاریخی معرکه است، بلکه یکی از بهترین فیلمهای جنگی تاریخ سینما است و برخی از بهترین صحنههای نبردی را که میتوانید تماشا کنید، در خود جای داده است.
داستان با زندگی مردی در اوج قدرت آغاز میشود. او دوست دارد که از سیاست کنارهگیری کرده و قدرتش را میان فرزندانش تقسیم کند. تمام تلاش آکیرا کوروساوا از این به بعد صرف نمایش وحشتی میشود که این پیرمرد از جفای آدمی دیده است. او که جنگ سالاری سالخورده و با تجربه و دنیا دیده است، از تماشای این خوی وحشی و قدرت طاب فرزندانش به وحشت میافتد و به سمت جنون حرکت میکند. تاتسویا ناکادای در اجرای تمامی جنبههای شخصیتی این نقش سنگ تمام گذاشته است و هم توانسته اقتدار او در اوج قدرت را به درستی بازی کند و هم جنون وی ناشی از بی رحمی دنیا را خوب از کار در بیاورد.
در فیلم مانند نمایش شکسپیر دلقکی وجود دارد که فراموش کرده چگونه ارباب خود را بخنداند. از طریق همراهی او با همین ارباب است که میزان سنگینی فضا احساس میشود. پیرمرد داستان، غمی باستانی با خود به همراه دارد که گریزی از آن نیست و حال که میداند در تمام طول عمر از آن فرار میکرده، دیگر عنان خود را از کف داده است. او فقط یک امید دارد؛ فرزند کوچکش. فیلم «آشوب» نمایشگر پردهی دیگری از هبوط انسان از بهشت و رانده شدن او بر زمین و کسب آگاهی است؛ راهی پر خطر که یک سر آن دوزخ است. آدمی که در بهشت میزیسته و حال باید با آگاهی به دست آمده به زمین گرم انسانی برسد و البته مساله اخلاقی هم در این میان وجود دارد؛ چرا که سردار بزرگ گذشته و پیرمرد مفلوک امروز باید با آن چه که انجام داده روبهرو شود.
آکیرا کوروساوا برای این فیلم تصاویر و پلانهای بی نظیری خلق کرده است. تصاویری که وارد حافظهی جمعی سینما دوستان در سرتاسر دنیا شده است؛ در واقع «آشوب» بیش از هر فیلم دیگر کوروساوا پلانهای زیبا و ماندگار در خود دارد. این موضوع وقتی بیشتر به چشم میآید که کارنامهی او را مرور میکنیم؛ آن همه تصاویر تغزلی، آن همه نماهای بی بدیل؛ حال ناگهان فیلمی مقابل دیدگان ما قرار گرفته که هر پلانش هوشربا است. پس فیلمساز باید در اوج پختگی باشد که آن تصاویر فقط چشم نواز نباشند و در دل داستان دلیل وجودی خود را پیدا کنند و در خدمت اثر باشند. اما حتما یکی از ماندگارترین این تصاویر به جوان نابینایی در پایان فیلم تعلق دارد که لبهی پرتگاهی ایستاده تا نفس مخاطب در سینه حبس شود.
آشوب مهمترین فیلم کوروساوا در دوران پس از همکاری با توشیرو میفونه است و تاتسویا ناکادای در نقش اصلی آن خوش میدرخشد. کوروساوا زمانی گفته بود که «همهی زندگی من در این فیلم خلاصه میشود.» ضمن این که آن را بهترین فیلم خود میدانست.
«یک سردار جنگجوی پیر حکومتش را بین سه پسر خود تقسیم میکند. او امیدوار است تا آنها به عدالت حکومت کنند اما رسیدن به قدرت آنها را کور میکند و به جان هم میاندازد. سردار ابتدا از پسر بزرگتر میخواهد که حکومت کند اما فرزند دیگر او علیه پدر شورش میکند و طرد میشود. از سویی پسر بزرگ هم از پدر نشان حکومت را طلب میکند تا قبل از مرگ پدر حاکم مطلق سرزمین شود. این موضوع پدر را ناراحت میکند و باعث میشود تا از قصر خارج شود و به دنبال دیگر پسرانش برود …»
۹. ابرهای شناور (Floating Clouds)
- کارگردان: میکیو ناروسه
- بازیگران: هیدکو تاکامینه، ماسایوکی موری و ایسائو یاماگاتا
- محصول: 1955، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 83٪
میکیو ناروسه اولین فیلمساز ژاپنی است که توانست در خارج از مرزهای کشورش نامی برای خود دست و پا کند و حضورش در فهرست بهترین فیلمهای ژاپنی ضرروی به نظر میرسد. آن هم در سال ۱۹۳۵ که فیلمش با عنوان «همسر! مثل یک گل سرخ باش!» در کشور آمریکا اکران شد. در واقع او آغازگر راهی بود که بعدها توسط فیلمسازان دیگری بارها پیموده شد و سینمای ژاپن را به عنوانی یکی از بهترین سینماهای دنیا معرفی کرد. از سوی دیگر ناروسه فیلمهای ژاپنی عاشقانه خوبی هم در کارنامه دارد.
ناورسه نسبت به فیلمسازان همعصرش نگرشی مدرنتر داشت و همین باعث میشد که در غرب جلب توجه کند و فیلمهایش مورد توجه منتقدان قرار گیرند. در فیلمهای معروفش زن یا زنانی در مرکز قاب وجود دارند که با مشکلات مختلف دست و پنجه نرم میکنند. سبک کاری و شیوهی نگرش او به دنیا را میتوان در این اصطلاح ژاپنی خلاصه کرد: «مونو نو آواره». این اصطلاح به زمانی اطلاق میشود که کسی به فانی بودن چیزها و اتفاقات واقف است و به همین دلیل با نگاهی ترحمآمیز و البته با ناامیدی به آنها نگاه میکند. به همین دلیل هم فیلمهای ناروسه به لحاظ ژانری در ذیل ژانر ملودرام قرار میگیرند. اما او برخلاف ملودرامسازان دیگر دنیا در تلاش است که احساسات جاری در قابهایش را کنترل کند و کاری کند که زیادی جلوی چشم نباشند.
میکیو ناروسه شش فیلم با اقتباس از داستانهای نویسندهای به نام فومیکو هایاشی ساخته که بهترینش همین فیلم «ابرهای شناور» است. از سوی دیگر این کارگردان در تلاش بود که بتواند تصویری منحصر به فرد از زندگی ارائه دهد. البته او این کار را به شکلی کاملا متفاوت از یاسوجیرو اوزو انجام میداد. در آثار اوزو زندگی از طریق نمایش ملال و روزمرگی به تصویر در میآمد و در آثار ناروسه از طریق نمایش بیهوده بودن تلاش افراد برای بهتر کردن یک زندگی فردی. در فیلمهای او معمولا کسانی حاضر هستند که تلاش میکنند با یک خرق عادت چیزی را عوض کنند و به میل خود درآورند و در نهایت متوجه میشوند که چنین چیزی غیرممکن است. این نگاه بدبینانهی ناروسه از نگاه تلخش به زندگی ناشی میشود.
«ابرهای شناور» تصویر تلخی از جنگ ارائه میدهد و از این رو یک فیلم ژاپنی جنگی است. از سوی دیگر این فیلم، به نحوی اثری عاشقانه هم به حساب میآید. مرد و زنی در مرکز قاب فیلمساز قرار دارند که دوران جنگ جهانی دوم به هم دلبستهاند. از این جا فیلمساز به نمایش تاثیر جنگ و ویرانی میپردازد و کسانی را به تصویر میکشد که در طول یک جنگ ویرانگر، به دلیل احساس ناامنی به یکدیگر پناه میآورند و این در حالی است که شاید در دوران دیگری، یعنی دوران صلح، چنین احساسی امکان بروز پیدا نمیکرد. از این جا ملودرام ناروسه به سمت همان اصطلاح ژاپنی حرکت میکند و ناروسه برای احساسات میان شخصیتهایش دل میسوزاند.
«زنی به نام یوکیکو، به تازگی از بخش فرانسوی هندوچین بازگشته است. او در زمان جنگ به عنوان منشی یک شرکت جنگلبانی و قطع درختان کار میکرده و در آن جا با مرد مهندسی به نام کنگو آشنا شده است. کنگو که متاهل بوده به یوکیکو قول داده که پس از اتمام جنگ و بازگشت به ژاپن از همسرش جدا خواهد شد و با او ازدواج خواهد کرد. حال یوکیکو به دنبال کنگو میگردد و در نهایت او را پیدا میکند اما …»
۱۰. غربیهی توکیو (Tokyo Drifter)
- کارگردان: سیجون سوزوکی
- بازیگران: تتسویا واتاری، چیکو ماتسوبارا و هیدهآکی نیتانی
- محصول: 1966، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪
فیلمهای ژاپنی رزمی طرفداران بسیاری در دنیا دارند و باید جایی را هم در لیست بهترین فیلمهای ژاپنی به آنها اختصاص داد. به ویژه که این فیلمها عموما به خاطر وابستگی به جهان تبهکاری یاکوزاها، با آثار چینی و هنگ کنگی تفاوت دارند. اما میتوان ریشهی فیلمهای اکشن آن کشورها را هم در همین فیلمها جست. این آثار عموما به قصهی مردان تکرویی میپرداختند که در تلاش برای بقا، خود را در برابر یک هزارتوی پیچیده میدیدند و از این منظر به نوآرهای آمریکایی شباهت داشتند. یکی از این ریشهها همین فیلم «غریبهی توکیو» است؛ داستان یک عضو بلندپایهی یاکوزا که مجبور میشود تنها کار کند تا هم به رییس سابقش خدمت کند و هم جان سالم از جنگی به در برد که بین دار و دستههای مختلف خلافکاری به وجود آمده است.
سیجون سوزوکی، کارگردان «غربیه توکیو» بیش از آن چیزی که در ابتدا به نظر میرسد حق بر گردن سینمای گنگستری امروز دارد. همین فیلم و البته «نشان شده برای کشتن» (Branded To Kill) از او، در خلق تصاویری شاعرانه از خشونت و همچنین در شکل دهی نگاهی متفاوت به گنسگترها نقش داشتند. در سینمای کلاسیک آمریکا به ویژه در دههی ۱۹۳۰، گنسگترها یا مردانی کریه و دیو سیرت بودند که از کشتن دیگران لذت میبرند یا قربانیان خانوادهای از هم پاشیده یا قربانی طمع ریشه دوانده در زندگی خود به تصویر کشیده میشدند. در مورد اول آنها صرفا حیوانهایی بی رحم بودند و در مورد دوم انسانهای قابل ترحم که هویت مشخصی نداشتند.
کسانی چون سیجون سوزوکی علاقهای به نمایش چنین شخصیتهایی بر پرده نداشتند. او ضدقهرمان درام خود را مردی قرار میداد که میدانست چه میکند و به کجا میرود. حتی اگر حلقهی محاصرهی دورش هم مدام تنگتر و تنگتر میشد، باز هم راه گم نمیکرد و به مسیر ادامه میداد. از سوی دیگر قهرمان داستان «غریبه توکیو» رابطهای با رییس سابقش دارد؛ رابطهای پر از تناقض که هم با مهر و عاطفه گره خورده و هم به شکل بی رحمانهای حرفهای است.
گسترش درست این رابطهی پر از تناقض در طول درام از دیگر جذابیتهای «غریبه توکیو» است. دیگر نقطه قوت فیلم، توانایی سیجون سوزوکی در به تصویر کشیدن یک گروه خلافکاری است که انگار هیچ حد و مرزی در نمایش خشونت ندارند. اگر به سال فیلم توجه کنید، متوجه خواهید شد که این موضوع خرق عادتی در جهان سینما به حساب میآمد.
اما وجه ممیزهی فیلم «غریبه توکیو» با تمام آثار فهرست، به تصویرگری شاعرانهی فیلمساز از خضونت بیپروای جاری در آن بازمیگردد. سیجون سوزوکی روان رنجور شخصیتهایش را از طریق یک تصویربرداری و سبکپردازی دیوانهوار به غمی باستانی پیوند میزند که انگار قرنها است در حال خراشیدن روح و روان مردم ژاپن است. او با قاببندی و کات زدن نماها به یکدیگر احساسی را در مخاطب خود پدید میآورد که هنوز هم یکه است و البته یادآور میشود که برخی کارها فقط از سینما برمیآید، نه هنر دیگری. پس اگر به دنبال بهترین فیلمهای ژاپنی جنایی میگردید، حتما باید سری به کارنامهی سیجون سوزوکی بزنید.
«کوراتا، رییس پیر یک گروه مخوف یاکوزایی، تصمیم میگیرد که بازنشسته شود. تتسو که به نوعی دست راست او به شمار میآید و خدمتکار وفادارش است، از این شیوهی زندگی تازه لذت نمیبرد و دلش میخواهد به گذشته بازگردد و دوباره به اعمال خلاف بپردازد. از سوی دیگر او مدام توسط یک گروه رقیب مورد آزار و اذیت قرار میگیرد. این گروه تمایل دارد که تتسو به رییس قبلی خود خیانت کند و مجبور شود که زیرنظر رییس آنها یعنی اوتسوکا کار کند، اما تتسو نمیپذیرد. اوتسوکا متوجه شده که کنار کشیدن کوراتا گروهش را ضعیف کرده. این فرصت مناسبی برای او است که قلمروی کوراتا را تصرف کند اما مشکل این جا است که تتسو برای اوتسوکا یک تهدید به حساب میآید؛ پس هر طور شده باید از سر راه برداشته شود. در این میان کوراتا به تتسو توصیه میکند که غیبش بزند و به گونهی دیگری مبارزه کند …»
۱۱. کوایدان (Kwaidan)
- کارگردان: ماساکی کوبایاشی
- بازیگران: تاتسویا ناکادایی، میساکو واتانابه و میچیو آراتاما
- محصول: 1964، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪
سینمای ترسناک ژاپن، برای خود تبدیل به یک نماد معروف در جهان سینما شده است و جایگاه خاصی میان بهترین فیلمهای ژاپنی دارد. ژاپنیها چنان مولفههای این سینما را با فرهنگ بومی خود درآمیختهاند که یک فیلم ترسناک ژاپنی بلافاصله قابل شناسایی است. در بین این همه فیلم سرشناس و معروف، «کوایدان» جایگاه ویژهای دارد و قطعا بهترین نمونه برای درک این سینما است. در این جا کوبایاشی مانند همیشه سعی کرده که از طریق سینما، به فرهنگ کشورش نقب بزند و تصویری کاملا بومی از طریق ابزار هنر هفتم ارائه دهد.
از سوی دیگر نه تنها در ژاپن بلکه در سرتایر دنیا، افسانهها و قصههای فولکلور جای مناسبی برای پیدا کردن داستانهای ترسناک و ساختن فیلمی بر مبنای آنها است و ماساکی کوبایاشی هم برای ساختن فیلم «کوایدان» از داستانهای فولکلور کشورش الهام گرفته و نه تنها یکی از ترسناکترین فیلمهای تاریخ سینما را ساخته، بلکه اثری در باب کشف ریشههای شر و پلیدی از یک سو و درک نشدن معنای زندگی از سوی دیگر عرضه کرده است.
همه چیز این فیلم رازآلود و غریب مینماید و برای همراهی با آن فقط کافی است چند ساعتی از منطق دنیای روزمره فاصله بگیرید و خود را به دست جهان اثر بسپارید. در این جا تعدادی ارواح سرگردان یا در فکر گرفتن انقام هستند یا به دنبال راهی برای ارتباط با جهان زندگان میگردند و فیلمساز هم این هم را به گونهای برگزار میکند که انگار دلیلی برای توضیح دادن چرایی اتفاقات وجود ندارد.
کوبایاشی فیلم را از کتابی به نام «کایدان: مطالعات و داستان چیزهای عجیب» که در سال ۱۹۰۳ توسط لافکادیو هرن جمعآوری شده اقتباس کرده است. این کتاب دربرگیرندهی داستانهای فولکلور ترسناک در باب ارواح در تاریخ ژاپن و فرهنگ این کشور است. کوایدان هم به معنای داستانهای ارواح است.
«کوایدان» روایتی اپیزودیک دارد و هر اپیزود به قصهی یکی از قصههای فولکلور میپردازد. در یکی از بهترین اپیزودها که یکی از ترسناکترین و کنایهآمیزترین داستانهای تاریخ سینما هم هست، یک سامورایی با روحی در فنجان چایش روبهرو میشود. در ادامه همین روح برای مبارزه نزد سامورایی میآید و مدام بر تعداد ارواح افزوده میشود. از جایی به بعد معلوم نیست که این سامورایی زنده است یا در جهانی بین جهان مردگان و زندهها گیر افتاده. به خاطر همین دلایل بدون شک فیلم «کوایدان» یکی از ترسناکترین فیلم های تاریخ سینما است و اگر به فیلم ترسناک ژاپنی علاقه دارید، تماشای آن را از دست ندهید.
«فیلم کوایدان از چهار اپیزود تشکیل شده است: در داستان اول که موی مشکی نام دارد مردی از زن اولش جدا میشود تا با دختر یک مرد پرنفوذ ازدواج کند. چیزی نمیگذرد که پشیمان میشود و به سمت همسر اولش باز میگردد اما … در داستان دوم با نام زن برفی، مردی هیزم شکن با شبحی که کارش از بین بردن انسانها و کشتن آنها در سرما است روبه رو میشود … داستان سوم با نام هوییچی بدون گوش به زندگی نوازندهای نابینایی میپردازد که توسط روح درگذشتهی یک جنگجوی افسانهای دعوت میشود تا برای ارواح یک امپراطوری منقرض شده ساز بزند … و در داستان چهارم با نام در یک فنجان چای، یک سامورایی در حین استراحت روح سامورایی دیگری را در فنجان چای خود میبیند که به او میخندد. این روح روز دیگر به سراغ مرد میآید اما …»
۱۲. راشومون (Rashomon)
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: توشیرو میفونه، ماچیکو کیو و تاکاشی شیمورا
- محصول: 1950، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪
«راشومون» به عنوان یکی از بهترین فیلمهای ژاپنی تاریخ نام آکیرا کوروساوا را در سرتاسر دنیا به نامی بلندآوازه تبدیل کرد. تا پیش از این فیلم، هیچ فیلم ژاپنی نتوانسته بود چنین دیده شود و چنین سینمای این کشور را در سرتاسر دنیا به جهانیان بشناساند. پس این فیلم به لحاظ تاریخ سینمایی هم جایگاهی ویژه دارد. آکیرا کوروساوا فیلم «راشومون» را از داستانهایی به قلم ریونوسکه آکوتاگاوا اقتباس کرد. در واقع کوروساوا با در هم آمیختن دو داستان کوتاه او یعنی «راشومون» و «در بیشه» فیلمش را ساخت. نام داستان اول را بر فیلم گذاشت اما بیشتر قصه برداشت آزادی از دومی است.
داستان «راشومون» به قلم ریونوسکه آکوتاگاوا، داستان نوکری است که در هوای بارانی به دروازهای پناه میآورد و بعد از دیدن پیرزنی تصمیم میگیرد که دزد شود. داستان «در بیشه» هم به ماجراهای تعرضی اشاره دارد که دادگاهی به خاطر آن برپا شده و شهود در برابر قاضی به شهادت دادن مشغول هستند. داستان دوم آشکارا به این نکته اشاره دارد که حقیقت امری نسبی است و شاید اصلا در معنای مطلق وجود نداشته باشد.
کوروساوا هر دو داستان را گرفت و ایدهی قصهی دوم را تبدیل به فیلمنامهای کرد که به درد سینما بخورد. فیلم «راشومون» مانند داستان اول زیر دروازهای آغاز میشود و هوا هم بارانی است. سه مرد زیر دروازه نشستهاند و دو نفر از آنها که یکی راهب است و دیگری هیزم شکن، قصهای را تعریف میکنند. کنجکاوی مرد دیگری که ابدا به داستان اصلی ارتباطی ندارد و سؤالهایی که میپرسد، فیلم را به جلو میبرد. او در جایگاه تماشاگر نشسته و مدام دربارهی شرح واقعه با بدبینی سؤال میکند و جوابهایی که میگیرد، تبدیل به فیلم «راشومون» میشود.
آن چه که «راشومون» را این قدر در کارنامهی کوروساوا و البته تاریخ سینما مهم میکند، فقط به این نکته که حقیقت چیزی نسبی است باز نمیگردد. کوروساوا چیز دیگری رو میکند که مخاطب را بیشتر به فکر فرو میبرد؛ آن نکته هم این است که چه کسی دروغ میگوید؟ یا اصلا هیچکدام از افراد در حال گفتن حقیقت هستند یا نه؟ در ظاهر فیلم با اعتراف هیزم شکن تمام میشود اما قضیه به این سادگیها هم نیست؛ او یک بار حقیقت را پنهان کرده، پس چه تضمینی وجود دارد که دوباره دروغ نگوید؟ فیلم با همین پرسش اساسی پایان میپذیرد و اگر کسی تصور کند که «راشومون» پایانی قطعی دارد، سخت در اشتباه است.
در نگاه اول «راشومون» اثری است در نکوهش قضاوت و یک طرفه به قاضی رفتن. به نظر میرسد که فیلم بر این نکته تاکید دارد که هر کس روایت خود را از هر ماجرایی دارد و در واقع بخشی از واقعیت فقط پیش او است. اما فیلمساز در همه چیز و همه کس شک ایجاد میکند. علاوه بر تغییر حرفهای هیزم شکن مورد دیگری هم به این موضوع و عدم قطعیت اتفاقات دامن میزند: مشخص نیست که چه بخشی از ماجرا را چه کسی تعریف میکند. پس این عدم قطعیت در خود داستان و نحوهی روایت آن هم هست و کوروساوا استادانه از دل فرم فیلمش محتوا را بیرون کشده است.
توشیرو میفونه در نقش راهزنی بد طینت عالی ظاهر شده است و توانسته کاری کند که مخاطب به او احساس دافعه داشته باشد. «راشومونن در طول راه موفقش جایزهی شیر طلایی ونیز و البته اسکاری افتخاری را برد و همین عامل باعث شد تا فیلم تا مدتها در ژاپن فقط ستایش شود و ستایش ببیند. زمان لازم بود تا گرد و خاک توجه خارجیها بخوابد و مردم ژاپن با دیدی واقعبینانه و بدون های و هوی و حاشیه، متوجه شوند که فیلمساز بزرگ کشورشان چه شاهکار کم نظیری خلق کرده است. کوروساوا در زمان ساختن فیلم فقط چهل سال سن داشت اما مانند مردی پخته و با تجربه کارش را انجام داده است.
«راشومون» در هر لیستی، جایگاه بالایی در فهرست منتقدان برای انتخاب بهترین فیلمهای ژاپنی تاریخ دارد.
«سه نفر، یک راهب، یک هیزم شکن و فرد دیگری در زیر باران به دروازههای راشومون پناه میبرند. راهب و هیزم شکن شروع به تعریف ماجرایی جنایی و دادگاه آن میکنند که در گذشته اتفاق افتاده است. این دو ماجرای دادگاه را از سه منظر قربانی که یک زن است، مردی که متهم به تجاوز است و شوهر مردهی آن زن (از زبان یک احضار کنندهی ارواح) تعریف میکنند. اما ناگهان هیزم شکن اعتراف میکند که خودش شاهد آن ماجرا بوده است و همه چیز را میداند …»
۱۳. زن در ریگ روان (Woman In The Dunes)
- کارگردان: هیروشی تشیگاهارا
- بازیگران: اجی اوکادا، کیوکو ایشیدا
- محصول: 1964، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
راجر ایبرت داستان فیلم «زن در ریگ روان» را با افسانهی سیزیف مقایسه میکند. از این منظر میتوان این فیلم را در کنار فیلم «جزیره برهنه» به عنوان یکی از بهترین فیلمهای ژاپنی قرار داد. در افسانهی سیزیف مردی نیمه خدا به دستور خدای خدایگان مجبور است هر روز تخته سنگی را به بالای کوهی ببرد و به محض رسیدن به قله این تخته سنگ سقوط میکند و دوباره این عمل فردا تکرار میشود. آلبر کامو در کتابی به همین نام، افسانهی سیزیف را تعبیر به وضعیت امروز بشر در جهان مدرن کرد که در آن آدمی هر روز کارهای تکراری میکند و بدون این که بهرهای از زندگی ببرد ناگهان از دنیا میرود. او این گونه زندگی را بیهوده دانست و از وضعیت سیزیفوار بشر نگران بود. در واقع از این منظر میتوان فیلم را آشکارا وابسته به تفکرات اگزیستانسیالیستی دید.
ایبرت به این دلیل فیلم «زنی در ریگ روان» را به این داستان شبیه میداند که در آن زنی در انتهای یک گودال هر روز به حفاری ماسه مشغول است و در صورت عدم انجام این کار هم زندگی خودش و هم زندگی همسایههایش ( البته به گفتهی خودش در حالی که همسایهای ندارد) به خطر میافتد. مردی در این میان همراه او میشود و جملهای کلیدی میگوید که چکیدهای از همان افسانهی سیزیف است: تو زندگی میکنی که ماسههای این گودال را حفاری کنی یا حفاری میکنی که بتوانی زندگی کنی؟ این سوال کلیدی سوالی است و ازلی ابدی که هر کدام از ما در طول عمر خود بارها و بارها از خود خواهیم پرسید تا در نهایت مرگ از راه برسد.
از سوی دیگر این کار گل کردن در فیلم «زنی در ریگ روان» به نوعی به مفهوم ازدواج و زندگی زناشویی هم گره میخورد. دیدگاه سازندگان در این فیلم نسبت به مسالهی زندگی زناشویی نه توام با عشق یا مهربانی، بلکه مفهومی از بردگی است. مردی به واسطهی نزدیکی با یک زن مجبور میشود که یک عمر در بردگی او زندگی کند، در حالی که خود زن بردهی ریگهایی است که او را احاکه کردهاند. همین موضوع ممکن است صدای بسیاری را درآورد اما اگر خوب بنگرید متوجه خواهید شد که همه چیز این فیلم نمادین است و قرار نیست که از الگوهای واقعگرایانه پیروی کند. هم زن و هم مرد درگیر همان زندگی سیزیفواری هستند که اشاره شد و هیچ کس در این میان قربانی کننده نیست؛ هر دو قربانی مناسباتی هستند که خود هیچ تاثیری در به وجود آمدن آن نداشتهاند و حال محکوم هستند که با آن کنار بیایند و زندگی کنند.
اما تشیگاهارا به این دلیل توانسته فیلم معرکهای بسازد که کارگردان کاربلدی هم هست، وگرنه فیلمسازان بسیاری تلاش کردهاند که محتوای جذابی خلق کنند اما به دلیل عدم آشنایی با دستور زبان سینما و عدم توانایی در کار کردن با ابزار آن، فیلمهای یک بار مصرفی ساختهاند که در بهترین حالت ارزش یک بار تماشا کردن را دارند. کار تشیگاهارا و تواناییاش در خلق یک جهان کابوسوار و تاریک، کاری قابل ستایش است و همین توانایی هم باعث شده که بتوان فیلم را در زمانهایی یک فیلم ترسناک ژاپنی نامید.
به همین دلیل هم فیلمساز هر جا که نیازی ببیند، برای تاثیرگذاری بیشتر و درک بهتر قصهی خود و این وضعیت نمادین حتما پای عناصر سینمای ترسناک را وسط میکشد. سینمای ژاپن هم در نمایش ترسهای درونی که ریشههایی ناشناس دارند، ید طولایی دارد و بسیار هم توانا است و میتوان این توانایی را در این جا هم دید. فیلم «زنی در ریگ روان» از روی رمانی به همین نام به قلم کوبو آبه اقتباس شده است. کوبو آبه خودش این کتاب را به فیلمنامه تبدیل کرده و در تبدیل شدن آن به فیلم به تشیگاهارا یاری رسانده است. فیلمسازان بسیاری این فیلم را یکی از آثار مهم زندگی خود دانستهاند که از میان آنها میتوان به نام آندری تارکوفسکی و دیوید کراننبرگ اشاره کرد.
«مردی که در حال جمعآوری حشرات است، پس از جاماندن از آخرین اتوبوس بازگشت به شهر، پیشنهاد مردم روستا برای گذراندن شب را میپذیرد. اهالی او را به خانهای در انتهای یک گودال میبرند که در آن جا زنی زندگی میکند. صبح مرد متوجه میشود که نردبانی که او با آن به گودال آمده دیگر نیست و او به همراه زن برای همیشه در آن جا گرفتارشده است …»
۱۴. مارماهی (The Eel)
- کارگردان: شوهی ایمامورا
- بازیگران: کوبی یاکوشو، میزا شیمیزو
- محصول: 1997، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 81٪
هر چه از دوران طلایی سینمای ژاپن در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ به این سمت حرکت میکنیم، تعداد فیلمهای ماندگار کمتر و کمتر میشوند و طبیعی است که در چنین شرایطی آثار متاخر کمتری در لیست بهترین فیلمهای ژاپنی تاریخ قرار گیرند. البته این به آن معنا نیست که سینمای این کشور دیگر آثار معرکه ندارد و خبری از شاهکار در این سینما نیست، بلکه به این معنا است که تعداد فیلمسازان درخشانی چون آکیرا کوروساوا، یاسوجیرو اوزو، کنجی میزوگوچی، ماساکی کوبایاشی یا میکیو ناروسه کمتر و کمتر شده است. دیگر خبری از آن دوران بی همتا نیست که در هر گوشهی ژاپن هنرمندی بزرگ در حال ساختن فیلمی بود تا گنجینهای به تاریخ سینما اضافه کند.
شوهی ایمامورا، کارگردانی است تقریبا هم دورهی آکیرا کوروساوا. پس او در دههی ۱۹۹۰ کارگردان پا به سن گذاشتهای محسوب میشد. وی که کار خود را به عنوان دستیار کارگردان در شاهکار بی بدیل یاسوجیرو اوزو یعنی «داستان توکیو» آغاز کرده بود، مانند استادش تمرکز خود را بر ملال و مشکلات زندگی مردم کشورش به ویژه پس از جنگ دوم جهانی گذاشت و به زندگی طبقهی ضعیف و فرودست ژاپن پرداخت.
فیلم «مارماهی» اثری است کاملا انسانی دربارهی آدمهایی که سختیهای زندگی پشت آنها را خم کرده و هر چه میکنند تا از نکبت اطرافشان فرار کنند، نمیشود که نمیشود. در چنین بستری است که فیلمساز سعی میکند از تلاشهای مردی برای ایجاد تغییر در زندگیاش، به تصویری رویاگون برسد؛ تلاشهایی که در چارچوب یک تقدیرگرایی متکثر انگار قرار نیست که راه به جایی برد.
داستان فیلم، داستان غریبی است. قهرمان داستان در زندگی هر چه زده به در بسته خورده و فقط یک مارماهی دارد که از آن به عنوان حیوان خانگیاش بهره میبرد. این علاقه تا به آن جا است که او مدام خودش را در حال خیالبافی میبیند و تصور میکند که با آن موجود زبان بسته در حال گفتگو است. اما ناگهان سر و کلهی زنی در زندگیاش پیدا میشود. حضور این زن که خودش هم زخم خورده است، باعث میشود که او به هم بریزد و از زندگی آرامی که از در پیش گرفته دور شود. در این میان کسانی هم هستند که انگار فقط برای آزار و اذیت این دو زندگی میکنند و هدفی جز آسیب رساندن به آنان ندارند.
در چنین چارچوبی است که میتوان «مارماهی» را یک فیلم ژاپنی عاشقانه دربارهی زندگی دو آدم پاک باخته دانست. زن و مردی که زخمهای بسیارشان آنها را به هم نزدیک میکند تا از درد مشترک، به یک زندگی مشترک برسند. انگار که میتوان در اوج بدبختی هم نشانههایی از امید دید. در چنین بستری هنر اصلی کارگردان خلق شصیتهایی همدلیبرانگیز است که میتوانند مخاطب را با خود همراه کنند. برای رسیدن به چنین دستاوردی، قصهی فیلم گاهی از این شخصیت به سوی دیگری میرود و دوباره بازمیگردد تا به قابهای مشترکی برسد که هر دو در آن حضور دارند.
«مارماهی» که از کتابی به قلم آکیرا یوشیمورا اقتباس شده، در همان سال ۱۹۹۷ به همراه فیلم «طعم گیلاس» عباس کیارستمی، مشترکا موفق به کسب نخل طلای کن شد. چنین موفقیتی «مارماهی» را به گزینهی مناسبی برای قرار گرفتن در لیست بهترین فیلمهای ژاپنی تبدیل میکند.
«تاکورا نامهای از یک غریبه دریافت میکند که از او میخواهد یک شب زودتر محل کارش را ترک کند و به خانه برود. او چنین میکند و همسرش را در حال خیانت کردن به خود میبیند. تاکورا همسر خود را میکشد و سپس خود را پلیس معرفی میکند. پس از آزادی یک مغازه باز میکند و تمام توجه خود را معطوف به حیوان خانگیاش میکند …»
۱۵. شمشیر مجازات (The Sword Of Doom)
- کارگردان: کیهاچی اوکاموتو
- بازیگران: تاتسویا ناکادایی، توشیرو میفونه و میچیو آراتاما
- محصول: ژاپن، ۱۹۶۶
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 80٪
اگر تصور میکنید که فیلمهای سامورایی ژاپنی و این فیلم در فهرست بهترین فیلمهای ژاپنی، فقط تصویرگر مردانی سرافراز بودند که در برابر پلشتیهای زندگی قد علم میکردند، سخت در اشتباه هستید. طبعا فیلمسازانی چون کوروساوا یا کوبایاشی در خلق چنین تصویری تاثیرگذار بودند و سینمای آمریکا هم هرگاه به سمت فرهنگ این جنگجوها حرکت کرده و فیلمی بر اساس زندگی آنها ساخته، به دامن زدن این نوع نگاه کمک کرده است. اما از دیرباز بسیاری از روشنفکران ژاپنی ساموراییها را نه تنها عامل بدبختی و ظلم به دیگران میدانستند، بلکه اساسا طبقهی آنها را ضامن ادامهی حیات ستمگران و جاافتادن فرهنگی منحط میپنداشتند.
طبعا چنین دیدگاهی در سینمای ژاپن چندان متداول نیست، اما بودند کسانی که به آسیبشناسی حضور آنها در فرهنگ ژاپن پرداختند. در این میان فیلمی موفقتر از کار درمیآمد که از این نوع نگاه یک سویه فاصله میگرفت و به جای سر دادن شعارهای دهان پر کن، به ساختن جهانی انسانی میپرداخت که یک سرش به امروز زادبومش میرسید و فقط در ژاپن باستانی و کهن متوقف نمیماند.
فیلم «شمشیر مجازات» یکی از همین فیلمها است که به نمایش تاثیر تلخیهای انسانی این فرهنگ کهن بر زندگی افراد تحت فرمانش میپردازد. پس «شمشیر مجازات» را باید تصویرگر پلیدی ریشه دوانده در تن رنجور و تیپا خوردهی ساموراییهایی دانست که در نبود یک زندگی متمدن و در پرتو هرج و مرج فقط آدم میکشند تا تاثیر مخدرگونهی چنین عملی دمی آنها را به آرامش برساند. در واقع فیلم نمایش درندهخویی مردی است که زندگی باورمند به آیین ساموراییها، او را تا آستانهی حیوان بودن پیش رفته است.
نقطه قوت فیلم نمایش روند سردرگمی شخصیت اصلی است. او آهسته آهسته راه گم میکند و با وجود توانش در شمشیرزنی، به سوی انحطاط میرود. او دیگر نه نمایندهی شمشیرزنان با افتخار گذشته است و نه حتی فرمانهای اربابان را باور دارد. نقطهای میرسد که در یک پوچی مطلق، فقط خودش را میبیند و همین هم وی را به سمت یک شورش کور و تمام عیار و البته خونین هدایت میکند؛ شورشی که هم خودش را ویران خواهد کرد و هم به نمادی از تباهی یک فرهنگ ریشهدار و پوسیدنش تبدیل خواهد شد.
داستان فیلم در اواخر دوران شوگانهای توکوگاوا و هرج مرج منتهی به قدرت گرفتن خاندان «میجی» میگذرد. زمانی که ژاپن پوست انداخت و راه مدرن شدن را پیش گرفت. این تحولات آغازِ پایانِ دوران ساموراییها هم بود. در چنین بستری زندگی شخصیت اصلی به اتمام یک دوران پیوند میخورد تا به سر آمدن شیوهی زندگی یک سامورایی آینهای تمام نما از سپری شدن یک دوران باشد.
طبقیهی سامورایی در تلاش برای حفظ موجودیت خود، چنان خود را از پیشرفت زمانه عقبتر دید که راهی جز فروپاشی مقابلش نبود. این دست و پا زدن نهایی، تحت لوای خدمت به شوگان فقط بازماندگان را به غرق شدن نزدیکتر میکرد و همه چیز را پشت سر خود از بین میبرد. حال این پیش زمینهی تاریخی، محیطی فراهم میکند تا فیلمساز بساط قصهی به شدت تاریک خود را پهن کند. بساطی که یک سرش به شرافت چند انسان متکی به اصول گره خورده و سر دیگرش مردی قرار دارد که تا انتهای غار تنهایی رفته و همه راههای پشت سرش را نابود کرده است.
فیلم چند تا از بهترین سکانسهای شمشیرزنی تاریخ سینما را در خود جای داده است. از جمله سکانسی که شخصیت اصلی در برفی جانسوز به تماشای تهور و تبحر یک استاد شمشیزنی (توشیرو میفونه) میایستد و زمانی دیگر در سکانس درخشان پایانی که این شخصیت کمر به نابودی خود میبندد. از این منظر حتی میتوان «شمشیر مجازات» را جزو فیلمهای ژاپنی رزمی در نظر گرفت.
« زنی برای نجات جان شوهر ساموراییاش در یک دوئل به سراغ رقیب میرود تا او از جان شوهرش بگذرد و در مقابل خود را تسلیم این مرد میکند. مرد پس از تصاحب زن نه تنها زیر قول خود میزند بلکه شوهر را هم میکشد. حال این سامورایی متوجه میشود که از آزار دادن دیگران لذتی بیمارگون میبرد. این در حالی است که دیگر ساموراییها از رفتار او شرمنده هستند و به خاطر آبروی خود تقاضای مجازات او را دارند. اما مشکل این جا است که هیچکس در شمشیرزنی توانایی برابری با این مرد را ندارد …»
۱۶. شهر اشباح (Sprited Away)
- کارگردان: هایائو میازاکی
- صداپیشگان: رومی هیراگی، میو ابرینو و ماری ناتسوکی
- محصول: 2001، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪
نمیشد لیستی از بهترین فیلمهای ژاپنی تدارک دید و سری به انیمهها نزد. انیمه یا همان انیمیشنهای ژاپنی طرفداران بسیاری در دنیا دارند. در مقدمه اشاره شد که ژاپنیها توانایی بالایی در بومی کردن همه چیز دارند. انیمیشن هم چنین راهی را طی کرد و خیلی زود تبدیل به چیزی کاملا ژاپنی شد که بلافاصله میشد تشخیصش داد و از انیمیشنهای دیگر کشورها جدایش کرد. به ویژه آن که یک فرهنگ تصویری غنی هم حامیاش بود که از مانگاها یا همان کمیک بوکهای ژاپنی تغذیه میکرد. در چنین چارچوبی است که بزرگان سینمای ژاپن، کسانی مانند آکیرا کوروساوا هم دلبستهی این آثار بودند و برخی از آنها را در کنار شاهکارهای تاریخ سینما مینشاندند.
طبعا در این دنیا، استودیوی انیمیشنسازی «جیبلی» و بزرگی چون هایائو میازاکی جایگاهی ویژه دارند. جهان پر از رویا و منحصر به فرد هایائو میازاکی همواره چیزهای بسیاری برای عرضه داشته و شهرت محصولات کارخانهی رویاسازی ژاپنی را به فراتر از مرزهای کشور خودش برده است. یکی از جذابیتهای جهان انیمیشن در سینمای ژاپن، زاویهی نگاه یگانهی میازاکی به زندگی انسان امروزی است؛ این که جهان پر از تکنولوژی و خشک امروز را از دریچهی رویا میبیند و فراموش نمیکند که برای برخورداری از زیستی سالم باید به خیال پناه برد.
برای او رویا و خیال نه تنها فرقی با واقعیات زندگی ندارند، بلکه در جایگاهی والاتر هم قرار میگیرند. در جهان او تنها از این طریق است که میتوان به زندگی خود هدفی بخشید، با ترسهای درونی خود روبهرو شد و در نهایت به زیستی بهتر دست پیدا کرد. قهرمانان آثار او زمانی از پس مشکلات برمیآیند که این جهان پر از رویا و شگفتی را با آغوش باز میپذیرند و به جای فرار از آن، با منطقش کنار میآیند. از پس چنین تصمیمی است که درهای پیروزی و بهروزی در برابرشان یکی یکی باز میشود.
در «شهر اشباح» با دخترکی سر و کار داریم که در حال تجربه کردن ترسهایی تازه است. دنیای او بر اثر تغییر محل زندگی خانواده، دچار ناامنی شده و دخترک را وادار کرده که به قلمرویی تازه پا بگذارد که قواعدش را نمیشناسد. در چنین چارچوبی است که رویاهای کودکانهی او با کابوسی عجیب و غریب در هم میآمیزد که راه فراری از آنها وجود ندارد. از پس طریق طی کردن این مسیر است که دختر به خودشناسی میرسد و به سمت رشد و بلوغ گام برمیدارد.
نقطه قوت «شهر اشباح»، مانند بقیهی کارهای میازاکی، در خلق دنیایی عجیب و غریب اما به شدت ملموس است. اگر سکانسی از فیلم را از دل آن جدا کرده و به کسی که هیچ شناختی از دنیای میازاکی ندارد نشان دهید، قطعا تصور خواهد کرد که با فیلمی به دور از منطق و دیوانهوار روبهرو است و احتمالا شما را هم بابت علاقهمندی به چنین فیلمی ملامت خواهد کرد. اما کافی است که همین شخص وقت بگذارد و تمام فیلم را یک نفس ببیند، آن وقت متوجه خواهد شد که چقدر این جهان در ظاهر بی منطق، برایش آشنا است و چگونه در تمام لحظاتش او را مجذوب خود میکند؟
«چیهیرو دختری ده ساله است که به همراه پدر و مادر خود به شهر دیگری نقل مکان میکند. در راه آنها ناگهان با حوادث عجیب و غریبی روبهرو میشوند و به تونلی میرسند که اصلا طبیعی نیست. پدر و مادر او از ماشین پیاده میشوند و برخلاف اصرار چیهیرو وارد تونل میشوند. چیهیرو پشت سر آنها وارد میشود و بر خلاف انتظار سر از شهری خالی از سکنه در میآورد. پدر و مادرش وارد رستورانی میشوند که هیچ کس در آن جا نیست. چیهیرو که از دست پدر و مادر خود عصبانی است و حسابی از حضور در این مکان ترسیده، قهر میکند و خانوادهی خود را تنها میگذارد اما وقتی که باز میگردد متوجه میشود که پدر و مادرش به خوک تبدیل شدهاند. حال او تلاش میکند تا آنها را نجات دهد …»
هاراگیری و شهراشباح بسیار فیلمهای عالی هستند. بقیه را ندیدم اما میبینم.
۱.Late Spring
2.Rashomon
3.Tokyo Story
4.Sansho The Bailiff
5.An Autumn Afternoon
6.Ugetsu
7.Ikiru
8.The Life of Oharu
9.Seven Samurai
جای ریش قرمز خالیه
محصول فلان سال اشتباه است ، نمایش داده شده در سال … صحیح است مثلا داستان توکیو نمایش داده شده یا منتشر شده در سال ۱۹۵۳
فیلم های اوزو همه شبیه هم هستن حتی میزانسن هم یکی است-همه هم درباره ازدواج دختر خانواده
متشکرم
خوب و روان بود
شوگان امپراطور نیست نخست وزیر مقتدر است که اداره کشور از سوی امپراطور به او تفویض شده