بهترین نویسندگان ایرانی تاریخ را بشناسید
با وجود اینکه سایهی درخت تناور شعر بر ادبیات ایران در طول قرون و اعصار باعث شده نثر فارسی دیده نشود اما بهترین نویسندگان ایران با خلق آثار خواندنی نشان دادند با وجود آنکه همواره وزنهی شعرا در تاریخ ادبیات ایران سنگینتر بوده اما آنها شرایط را تعدیل کرده و جای ثابتی برای خود پیدا کردهاند.
بهترین نویسندگان ایران در برهههای گوناگون با خلق قصهها و رمانهای جذاب توانستند جامعه را به مطالعه علاقهمند و به جرگهی کتابخوانها وارد کنند. از میان همهی نویسندگان ایرانی، نامهایی هستند که در قصه و رماننویسی درخشیدهاند و نامدار شدهاند. آنها بهترین نویسندگان ایران هستند که زندگیشان را مرور میکنیم.
۱- صادق چوبک
صادق چوبک از جمله نویسندگانی بود که بعد از شهریور ۲۰ همراه با صادق هدایت و چند نفر دیگر از قلمبهدستان ادبیات تازهی ایران را آفریدند و قصهی کوتاه را به یکی از نشانههای ادبیات ایران تبدیل کردند.
او بعد از محمدعلی جمالزاده یکی دیگر از سردمداران قصهنویسی ایران بود که از ادبیات عامیانهی جامعه در قصههایش به کرات استفاده کرد. چوبک با تاثیر گرفتن از نویسندگان وایعگرای ایالات متحده به چهارچوب داستان توجه میکرد. در قصههایش بیرحمی جامعه که مردم عاصی و ناامید از هر فرصتی برای ضربه زدن به یکدیگر استفاده میکنند را به تصویر میکشید. او تقریبا در همهی نوشتههایش تلاش کرد واقعیت را بیکم و کاست نشان دهد و ور ترسناک جامعه را نمایان کند.
صادق چوبک سال ۱۲۹۵ شمسی در بحبوحهی جنگ جهانی اول در بوشهر در جنوب ایران به دنیا امد. این شهر در آن دوره و زمانه بیش و کم مستعمرهی بریتانیا بود. کنسولگریهای همهی قدرتهای بزرگ جهان مثل آلمان، فرانسه، روسیه و… فعال بودند اما بریتانیاییها ارباب بودند و در ویلاهای مجهز و زیبایی در دواس و سبزآباد که در ییلاقات شهر بنا شده بودند زندگی میکردند. گورستان، کارخانهی یخ، بیمارستان، زمینهای ورزش و… ساهته بودند. اهالی در شهری نیمه اروپایی زندگی میکردند. مغازهها پر از مواد غذایی گوناگون مثل نوشابههای الکلی و غیر الکلی، موز، آناناس، شکلات، آبنبات، گوشت، ماهی و… ارزان بود. روزانه چندین کشتی در بندر پهلو میگرفتند. زنان چینی با پاهای عجیب بادبزنها و بادبادکهای رنگارنگ و زیبا به لیرهی استرلینگ میفروختند.
صادق در خانوادهای بازرگان و ثروتمند رشد کرد. او در دبستان سعادت که مثل دارالفنون ساخته شده بود تحصیل کرد. کلاسهای مرتب، دستشوییهای تمیز، زمین بازی، موزه، لابراتوار و اتاق مدیر داشت. سازندهی مدرسه میرزا احمدخان دریابیگی که فاضل و فراسنهدان بود کتاب «دکامرون» اثر بوکاچیو نویسندهی ایتالیایی را به فارسی برگردانده بود. در اواسط کلاس دوم دبستان به مالاریا مبتلا و به خانهی پدرش در شیراز فرستاده شد. طحالاش بزرگ شده بود. پدرش شبها برای زن و پسرش کتاب «یکی بود یکی نبود» جمالزاده و «هزار و یک شب» میخواند.
مالک سابق خانهی سالار جنگ از عوامل قوامالملک بود و ذوق عکاسی داشت. پایش به عکاسی عکاسخانهی میرزا فتحالله عکاس باز شد. کنار عکاس میپلکید و دستوراتاش را انجام میداد. پدر برایش دوربین کداک فانوسی ۱۲۷ خرید و عکاسی کرد. عموی بزرگاش مهدی کتابخانهی بزرگی داشت. سواد صادق به خواندنشان قد نمیداد ولی دیوان اشعار سعدی، حافظ، مولوی، منطقالطیر، تاریخ سر جان ملکم و … را میخواند. مطالعهی مقالات علامه قزوینی تاثیر زیادی بر او گذاشت. قصیدهی بلند امیر معزی با مطلع « ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من» را بارها خواند و از بر شد.
او که شاگرد ممتاز کلاس زبان انگلیسی استاد فاضلزادهی بدیع بود پیش ملاعباسی مردی سی و چند ساله که عربیدان فاضلی بود جامعالمقدمات خواند. برای تحصیل در کالج شبانهروزی آمریکایی به تهران رفت. نظم پادگانی کالج کلافهاش کرد و به شیراز برگشت. مادر سرزنشاش کرد و همراه پسر به تهران نقل مکان کرد.
چوبک بعد از دریافت گواهینامهی سیکل دوم و دیپلم ادبی شاگرد کالج شد. سال ۱۳۱۶همراه همسرش دیپلم گرفت. با مسعود فرزاد و پرویز ناتل خانلری آشنا شد. سال بعد همراه فرزاد به خانهی صادق هدایت رفت که تازه از هندوستان برگشته بود. مرداد ماه ۱۳۱۶ ازدواج کرد و به عنوان دبیر در دبیرستانهای خرمشهر مشغول کار شد. یک سال بعد در پاییز ۱۳۱۷ به تهران رفت تا به خدمت سربازی برود. پاییز ۱۳۱۹ بعد از پایان خدمت نظام به عنوان مترجم مستشاران آمریکایی وزارت دارایی مشغول کار شد اما حقوقاش به سیصد و پنجاه تومان کاهش پیدا کرد. بعد از مشورت با وزیر پیشه و هنر منتظر خدمت شد. در دوران فراغت از کار داستان «خیمهشببازی» را نوشت و سال ۱۳۲۴ منتشر کرد. کتاب مشهورش کرد. در حین کار با الول ساتن شرقشناس برجسته در روابط عمومی سفارت انگلیس «انتری که لوطیش مرده بود» را نوشت که سال ۱۳۲۸ روی پیشخان کتابفروشیها قرار گرفت.
دکتر پرویز ناتل خانلری ادیب برجسته دربارهی «سنگ صبور» نوشته: «این اثر شرح داستان غمانگیز تنهایی است. سرودی در ستایش آزادی و مرثیهای است بر تیرهبختیها و سوگی است در اندوه زنان و کودکان ایران. نویسنده استادانه از عهدهی کار برآمده و همهی دیدهها و شنیدهها از جامعه را مثل دستگاه عکاسی و جعبهی صدا با دقت منعکس کرده.»
چوبک «تنگسیر» را سال ۱۳۴۲ که اولین ناآرامیهای سیاسی در ایران شروع شد، منتشر کرد. در آن سالها قصه و رمان خوب باید شرایط سیاسی را تجزیه و تحلیل میکرد. بنابراین نوشتهی چوبک به چشم منتقدان نیامد و تلف شد.
رمان قصهی آدم سادهدلی را روایت میکند که پس از فریب خوردن و از دست دادن سرمایهاش قصد دارد انتقام بگیرد و غرور از دست رفته را به دست آورد. شخصیت اصلی رمان بعد از کشتن کلاهبرداران به هدفاش میرسد.
نویسنده در این اثر سعی کرده هویتی اسطورهای برای انسان عادی بسازد. هویتی که فراتر از چهارچوبهای کلیشهای سیاسی و اجتماعی است.
۲- بزرگ علوی
بزرگ علوی تقریبا یک قرن زندگی کرد. در بطن رویدادها قرار گرفت. زندگی پر فراز و نشیبی داشت و بر ادبیات و سیاسیت ایران اثرها گذاشت. صادق هدایت و دکتر ارانی او را به وادی ادبیات و سیاست کشاندند. علوی همراه با صادق هدایت، سید محمدعلی جمالزاده و صادق چوبک داستاننویسی ایران را بنا کردند. ناماش با «چشمهایش» یکی از ده رمان ماندگار ایرنی در تاریخ فرهنگ و ادب ایران ماندگار شد. قصهها و رمانهای او ویژگیهای زندگی ایرانیان در دورهای خاص از تاریخ را ثبت کردهاند.
بزرگ علوی روز ۱۲ بهمن ۱۲۸۴ در محلهی چالهمیدان که تقریبا زیر برف مدفون شده بود به دنیا آمد. خانوادهاش مشروطهطلب، بازرگان و هال سیاست بودند. پدربزرگاش حاجسید محمد صراف نمایندهی دورهی اول مجلس شورای ملی از طرف تجار و بازاریها بود. پدرش سید ابوالحسن از مبارزان و طرفداران جنبش مشروطه بود و به خاطر فعالیتهای سیاسی مجبور شد به برلین سفر کند.انجا با کمیتهی ملیون ایرانی به رهبری سید حسن تقیزاده همکاری میکرد. او سال ۱۳۰۱ به ایران برگشت و یک سال یعد دو پسرش – مرتضی و بزرگ – را به آلمان برد. بزرگ در مکتبخانهی عمه گلین در بازار کهنهچینان درس خواند. دورهی دبستان را در مدرسههای فرهنگ و اقدسیه و دورهی اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند. بخش دوم دبیرستان را در مدارش آلمان تمام کرد. قصد داشت روزنامهنویس شود اما حرف پدر را شنید و در علوم تربیتی و روانشناسی تحصیل کرد و معلم شد. در دوران تحصیل بیشتر وقتاش صرف خواندن رمانهای نویسندگان جهان و تماشای تئاترهای هنرمندان آلمانی میشد. بعد از آشنا شدن با بانویی آلمانی که بیوهی مویدالسلطنه اولین سفیر ایران در آلمان بود، با ادبیات آلمان آشنا شد. ادبیات کلاسیک ایران را به زبان آلمانی خواند. پدرش خود را زیر قطار انداخت و خودکشی کرد. مرگ پدر، عمو و برادر روحاش را آزار داد. برای تامین مخارج زندگی با سفارت ایران کار میکرد. با سید حسن تقیزاده، کاظمزاده ایرانشهر و دکتر ارانی آشنا شد. مرتضی علوی، کاظمی، غلامحسین فروهر و ارانی مجلهی علم و زندگی را منتشر میکردند. بالافاصله بعد از تمام شدن تحصیلات به ایران برگشت و به عنوان معلم زبان آلمانی در مدرسهی صنعتی شیراز مشغول کار شد. یک سال به عنوان مترجم همراه با یک آلمانی نقشهبردار در گیلان زندگی کرد. بعدها قصهی «گیلهمرد» را بر اساس خاطراتاش از آن دوران نوشت.
اولین مجموعه داستاناش «چمدان» در ماه آخر سال ۱۳۱۳ منتشر شد. علوی در داستانهای این مجموعه داستان روانشناسی ایرانیها را با تحلیلهای اجتماعی درآمیخته و مخالفتاش با کلیشهها و آداب و رسوم سنتی نشان داد.
سال ۱۳۱۶ قدرت رضا شاه به اوج رسید. سازمان پرورش افکار برای نظارت و سانسور و جهت دادن به فرهنگ و ادبیات بنا گذاشته شد. بزرگ در شرایط دشوار زندگی میکرد و در دومین ماه این سال به جرم عضویت در فرقهای اشتراکی و تبلیغ مرام ان دستیگر شد. در زندان با گروه ارانی دمخور شد و گروه ۵۳ نفر تشکیل شد. به هفت سال زندان محکوم شد. بعد از چهار سال و نیم آزاد شد. خاطراتاش از زندان را در کتاب «ورقپارههای زندان» منتشر کرد و ادبیات خاطرهنگاری از زندان را بنیان گذاشت.
سال ۱۳۳۱ با وجود نوشتن مقالهی «لنین بزرگ» در مجلهی پیام نو بر گرایش عقیدتیاش تاکید کرد اما در رمان «چشمهایش» قصهی عاشقانهای روایت کرد. علوی رابطهی عاشقانهی فرنگیس و استاد ماکان و مسائل سیاسی اجتماعی دوران زمامداری رضا شاه را به تصویر میکشد. راوی قصه ناظم مدرسهی نقاشی است که برای نوشتن شرح زندگی و مبارزات استاد ماکان تلاش میکند به رمز و راز زندگی خصوصیاش پی ببرد.
«چشمهایش» با توضیحاتی دربارهی ویژگیهای تهران که نشانهای از حکومت رضا شاه است شروع میشود و بالافاصله با اشاره به مرگ استاد ماکان به عنوان بزرگترین نقاش ایران در قرن گذشته به مرحلهی واقعیاش به عنوان داستان بلند پر کشش وارد میشود.
در مراسم یادبود استاد یک پردهی نقاشی به نام «چشمهایش» توجهها را جلب میکند. انگار رازی در پشت این قاب است که کنجکاویبرانگیز است. راوی قصه در تلاش است راز چشمهای زنی که نقاشی شده را کشف کند. او معتقد است بین چشمها و زندگی استاد رابطهای عمیق است. تلاش راوی به نتیجه میرسد و صاحب چشمها زنی با نام مستعار فرنگیس است. او جزئیات رابطهاش با استاد را بازگو میکند و مخاطب اب جهانی تازه و بدیع روبرو میشود.
۳- سیمین دانشور
سیمین دانشور از جمله بهترین نویسندگان زن ایرانی و مترجمان و همچنین اولین زن ایرانی است که به صورت حرفهای قصهنویسی کرد و اغلب با عنوان نخستین نویسنده زن ایران شناخته میشود. کتابهای سیمین دانشور الهامبخش نویسندگان، مترجمان و خوانندگان هستند.
او هشتم اردیبهشت سال ۱۳۰۰ در شیراز به دنیا آمد. سومین فرزند محمدغلی دانشور و قمرالسلطنه حکمت مدیر هرنستان، نقاش مستعد و دختر عموی علی اصغر حکمت بود. سالهای دبستان را در مدرسهی انگلیسی زبان مهرآیین گذراند و با اشعار حافظ و سعدی و آثار ناصرخسرو و بیهقی بزرگ شد. ساعتها در کتابخانهی پدرش کتابهای نویسندگان ایرانی و فرنگی را به زبانهای فارسی و انگلیسی میخواند.
در روزهای تحصیل در دبیرستان اولین مقالهاش را با نام «زمستان بیشباهت به زندگی ما نیست» در مجلهای محلی منتشر کرد. شاگرد اول دبیرستان شد و همراه هما و منوچهر برارد و خواهرش به پایتخت آمد. برادر و خواهرش پزشکی و باستانشناسی خواندند، او هم مدتی در شبانهروزی آمریکاییها مستقر شد و زبان انگلیسیاش را تقویت کرد تا آنکه در رشتهی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران مشغول تحصیل شد.
غم از دست دادن پدر سیمین را غمگین کرد. مادر به تهران آمد و در خیابان ایرانشهر ساکن شد. سیمین با اینکه از نظر مالی در مضیقه نبود شروع به کار کرد. معاون ادارهی تبلیغات خارجی رادیو تهران شد و با علیاکبر کسمایی و احمد شاملو همکار.
بعد از گذشت دو سال از رادیو بیرون آمد و در روزنامهی ایران مشغول کار شد. از آن زمان با نام مشتعار «شیرازی بینام» مقالات زیادی در مطبوعات نوشت و به فارسی برگرداند. مرتضی کیوان کسی که به گردن هنرمندان، نویسندگان و مترجمان ایران حق دارد تشویقاش کرد داستانهایش را جمعآوری و منتشر کند. «آتش خاموش» یکی از کتابهای سیمین دانشور که از ۱۶ داستان تشکیل شده بود منتشر شد اما منتقدان و اهل کتاب پنبهاش را زدند.
سیمین و خواهرش ویکتوریا به اصفهان رفته بودند. به اتوبوسی که به تهران میرفت سوار شدند. آقای جوانی صندلی کنارش را به سیمین تعارف کرد. او، جلال آلاحمد، طلبهی سابق حوزهی علمیه، نویسنده و روشنفکر بود. آنها کنار هم نشستند. در طول مسیر گپ زدند، علائق مشترک پیدا کردند و یخشان بههم گرفت. دو سال بعد ازدواج کردند. صادق هدایت در مراسم عقد قاشق چایخوری پلاستیکی هدیه داد و باعث تفریح مهمانان شد. ازدواج سیمین و جلال ۲۰ سال دوام داشت. آنها در طول این مدت همهی نوشتهها و ترجمههای هم را میخواندند اما از یکدیگر تاثیر نگرفتند.
سیمین دانشور سال ۱۳۲۸ شمسی از رسالهای که با نام «علمالجمال و جمال در ادبیات فارسی» نوشته بود دفاع کرد و مدرک دکترای ادبیات فارسی دریافت کرد. او که در حین نوشتن رساله فاطمه سیاح استاد راهنمایش را از دست داد کار را با بدیعالزمان فروزانفر پی گرفت.
دانشور سه سال بعد با استفاده از بورس تحصیلی فولبرایت در رشتهی زیباشناسی دانشگاه استنفورد مشغول تحصیل شد. او دو داستان به زبان انگلیسی در مجلهی دانشگاه نوشت و نمایشنامههای «باغ آلبالو» و رمانهای «دشمنان» از چخوف و «بئاتریس» از شنیتسلر و کتاب «رمز موفق زیستن» را از دنیل کارنگی به فارسی برگرداند.
سیمین سه سال بعد به ایران برگشت و در هنرستان هنرهای زیبای دختران و پسران مشغول تدریس شد. چهار سال بعد رمان «سووشون» را منتشر کرد که به یکی از مهمترین و پرفروشترین رمانهای ادبیات ایران تبدیل شد و ناماش را بر سر زبانها انداخت. دانشور یکی از پیشگامان ادب و فرهنگ ایران بود که نقش زیادی در شکستن قالبهای سنتی و ارائهی چشماندازهای جدید از نقش زنان در جامعه و ادبیات داشت.
حادثه ساعت هفت بعدازظهر روز شهشنبه اتفاق افتاد. تا دو ساعت پیش از آن، همهچیز عادی بود. تا ساعت بعدازظهر حال عادی داشت و با سیمین و دخترخالهی سیمین میگفت و میخندید. آنطور که سیمین میگفت تا ساعت پنج با همسر و دخترخالهی او میگفت و میخندید. آلاحمد با سیمین و دخترخالهی او و پیرزن خدمتکارشان، از دو ماه پیش به خانهای که در خلیفآباد اسالم داشت، رفته بود. قصد او استراحت و تمام کردن چند کتابی بود که نوشتنشان را از مدتها پیش شروع کرده بود. سهشنبه بعدازظهر، پس از دو ماه کار مداوم، کار نوشتن کتابهای ناتمامش را به پایان رساند. سیمین گفت: «کارش که تمام شد، خندهای از روی زضایت بر لب آورد و گفت خستهام، اما نمیتوانم مراعات خستگی را بکنم. وقت من کم است و خیلی کارها هست که باید تمامشان کنم. با این حال حالا باید کمی استراحت کنم. استراحتاش این بود که متاب سفرنامهی ماه را آورد و شروع کرد به خواندن کرد. هوا تاریک شد. به سیمین گفت شمع بیاور. جلال شمع را روشن کرد. سیمین از اتاق بیرون رفت. وقتی برگشت ناگهان جالا انگار تعادلش بههمخورده باشد، چند تکان شدید خورد. دستش با شمعدان اصابت کرد. شمعدان افتاد. جلال هم افتاد. جلال تمام کرده بود.
۴- گلی ترقی
گرچه عمر قصهنویسی مدرن در ایران طولانی نیست اما سابقهی داستاننویسی زنان از آن هم کوتاهتر است. نویسندگی هم مثل اکثر کارها در تاریخ ایران مردانه بود تا اینکه رشد مدرنیته و رونق گرفتن فرهنگ و هنر باعث شد برخی از زنان در عرصهی فرهنگ و هنر فعال و موفق شوند. گلی ترقی از جمله زنانی بود که توانست ناماش را با آثاری مثل «خاطرات پراکنده»، «سفر زمستانی»، «دو دنیا» و… در کنار سایر همکارانش در تاریخ ادبیات ایران ماندگار کند.
زهره مقدم ترقی که با نام گلی ترقی شناخته میشود در میانهی اولین ماه فصل پاییز سال ۱۳۱۸ در خانوادهای فرهنگی و اهل کتاب در تهران به دنیا آمد. مادرش شاعر و عاشق کتاب بود. پدرش لطفالله ترقی، مدیر و صاحب مجلهی ترقی و وکیل شناختهشدهی دادگستری بود. او مقطع دبستان را در یکی از مدارس شمیران تمام کرد و دوران دبیرستان را در مدرسهی انوشیروان دادگر گذراند. به اصرار پدرش به ایالات متحده رفت که برای تامین هزینههای زندگی و تحصیل در رشتهی فلسفهی غرب در رستوران و مرکز نگهداری از کودکان کار میکرد. سال ۱۳۴۲ به ایران برگشت و در دورهی دکترای فلسفهی اسلامی دانشگاه تهران مشغول تحصیل شد اما آن را نیمهکاره رها کرد. قصهها و مقالاتی که دربارهی اسطوره، نماد، تمثیل و کهنالگوها مینوشت در صفحهی ادب و هنر روزنامهی آیندگان منتشر میشدند. فروغ فرخزاد شاعر برجسته و شمیم بهار نویسندهی چیرهدست گلی را تشویق کردند قصه بنویسد و در مجلهی هنر و اندیشه منتشر کند. عشق که بهانهی همهی کارها بود بعد از ۹ سال زندگی با هژیر داریوش به جدایی رسید. گلی یک دهه در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شناخت اساطیر و تمثیل تدریس کرد. تعصیل شدن دانشگاهها و انقلاب فرهنگی باعث شد همراه دو فرزندش برای زندگی به پاریس برود. شروع جنگ و بروز مشکلات عدیده باعث شدند او سالها از ایران دور باشد.
۵- محمود دولتآبادی
در اکثر کارگاهها و کتابهای نویسندگی خلاق به شاگردان و علاقهمندان یادآوری میکنند سه چیز اساس نویسندگی را شکل میدهد: تجربهی زندگی، مطالعه و نوشتن بیوقفه. این سه چیز را به وضوح میتوان در زندگی محمود دولتآبادی دید. او با استفاده از این عناصر و پشتکار حیرتانگیز توانسته راهی صعب را پسپشت بگذارد و به قلهی ادبیات ایران برسد.
دولتآبادی که یکی شاید یکی از بزرگترین نویسندگان زنده جهان باشد، در مرداد سال ۱۳۱۹ در دولتآباد، یکی از روستاهای اطراف نیشابور چشم به جهان گشود. تا پایان دورهی دبستان در زادگاهاش ماند و چوپانی و کار بر روی زمین را تجربه کرد. پس از آن به مشهد رفت و با سینما و ادبیات آشنا شد. به پایتخت رفت. در تئاتر پارس مستقر شد. در هنرکدهی آناهیتا مشق بازیگری و نوشتن کرد و با کار در سلمانی، آهنگری و چاپخانه از پس مخارج زندگی برآمد.
علاوه بر نقشآفرینی در آثار بهرام بیضایی، اکبر رادی، برتولت برشت و آنتوان چخوف و بازی در فیلم گاو اثر ماندگار داریوش مهرجویی، کارگردان برجستهی سینما، نقطهی عطف زندگیاش انتشار داستان «ته شب» در ابتدای دههی چهل شمسی بود. استقبال از این داستان شوق نوشتن را در او شعلهور و انگیزه لازم برای انتشار قصههای «آوسنه بابا سبحان»، «لایههای بیابانی»، «باشیرو»، «گاوارهبان» و «عقیل، عقیل» را فراهم کرد. با وجود این تا اواسط دههی پنجاه شمسی بازیگری را ادامه داد و پس از آن به صورت حرفهای به نوشتن پرداخت.
اما روزگار با او که قلمرو کارش روستا است و همواره از زندگی طاقتفرسای محرومترین طبقات جامعهی ایران یعنی روستاییها نوشته سر ستیز داشت. در سال ۱۳۵۳ به خاطر انتشار دو داستان «باشیرو» و «گاوارهبان» و فعالیتهای سیاسی به بند کشیده شد و روزها و ماههایی که میتوانست بنویسند را از دست داد: «اگر زندان نرفته بودم، قطعا قسمت اعظم کلیدر را نوشته بودم، چون در اوج خلاقیت داستان بودم که مرا گرفتند و بردند. کتاب پایینیها گم شد و از لحاظ اجتماعی و ادبی آنچه از دست دادم، زمانی مفید برای کار بود.»
انقلاب به وقوع پیوست. سیل هولناکاش همه چیز را با خود برد و سکوتی کر کننده جامعه را در بر گرفت. اما خراسانیمرد نویسنده، باورهای سیاسیاش را به زبان آورد که فرجاماش ممنوع شدن انتشار رمان «زوال کلنل» و حضور در دادگاه انقلاب در انتهای دههی هفتاد شمسی بود.
دولتآبادی پریشانیاش از رفتارهای اطرافیان و همصنفان و تحولات ناخوشایندی که در میانه و پایان جنگ اتفاق افتاد را در یادداشتهای روزانهی تلخ و غمینی بین سالهای ۵۹ تا ۷۴ شمسی نوشته و زیر عنوان «نون نوشتن» منتشر کرده. او در بخشی از این یادداشتها مینویسد: «پس چرا این بغض از مسیر تنفسم دور نمیشود؟ دیگر خودم هم نمیدانم چرا این بغض در گلویم گیر کرده است و مثل خود زندگی از جا تکان نمیخورد. چه اتفاقی خواهد توانست از صمیم قلب شادم کند. حتی برای یک لحظه؟ خودم هم نمیدانم. جامعه چه خواهد شد؟ این کشور چه خواهد شد؟ چهقدر بوی نیستی میآید.»
داستان زندگی محمود دولتآبادی، حکایت آشنای دستوپنجه نرم کردن نویسندگان، اهل فضل و فرهنگ ایران با محدودیتهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی است. اما او از پا ننشسته و در دههی نهم زندگی چنتهای پر از قصه، رمان، نقد ادبی، ناداستان، فیلمنامه و گفتوگو دارد.
۶- احمد محمود
احمد محمود نویسندهی نامدار و خالق رمانهای «همسایهها»، «داستان یک شهر»، «مدار صفر درجه»، «درخت انجیر معابد» و «زمین سوخته» که کارنامهای پربار و مشی والا از خود به یادگار گذاشت از شریفترین و بهترین نویسندگان ایران بود.
او چهارم دی ماه ۱۳۱۰ در اهواز در خانوادهای پرجمعیت به دنیا آمد. ده برادر و خواهر بودند. تحصیلات ابتدایی را در اهواز گذراند و برای ادامهی تحصیل به آبادان رفت. پدرش از کردهای کلهر کرمانشاه بود که از دو نسل قبل به دزفول مهاجرت کرده بودند با مادر دزفولیاش ازدواج کرد. به این خاطر اهوازیها او را اهوازی میدانستند و دزفولیها دزفولی. مدتی پیش از مرگاش وقتی مراسمی برای او در اهواز برگزار شد، اهالی دزفول تا او را به شهرشان نبردند و چند روز از او پذیرایی نکردند آرام نشدند. اما محمود بیشتر از آنکه به شهر خاصی تعلق داشته باشد روایتگر جنوب بود و داستانهایش در این منطقه، به خصوص خوزستان، میگذشت.
دوران جوانی را با فعالیت سیاسی، زندان و تبعید در بندر لنگه گذراند. «داستان یک شهر» و «درخت انجیر معابد» نتیجهی زندگی در آن شهر است. با اینکه زندان و تبعید خاطرهساز بودند اما مجال درس خواندن را از او گرفتند. بیقرار و ناسازگار بود. در هیچ شغلی پایدار نبود و بیشتر از بیست شغل عوض کرد.
سر و کارش به سازمانی سیاسی (حزب توده) افتاد که کتاب دستش داد و با صادق هدایت قصهنویس برجسته آشنایش کرد. اولین قصهاش سال ۱۳۳۳ در مجلهی امید ایران با نام «صب میشه» چاپ شد. هفته بعد که دوباره داستانی به مجله برد سردبیر گفت ناماش را عوض کند چون یاد یکی از دوستان درگذشتهاش را زنده میکرد. پس احمد محمود بالای قصه چاپ شد.
دردی که میگفت نمیداند از کی و کجا به جاناش افتاده بروز کرده بود. از آن زمان تا سال ۱۳۴۵ که اولین رماناش «همسایهها» منتشر شد، چند مجموعه داستان – مول، دریا هنوز آرام است، بیهودگی، زایری زیر باران، پسرک بومی و غریبهها – چاپ کرد.
او بعد از انقلاب رمان های «داستان یک شهر»، «زمین سوخته»، «مدار صفر درجه» و «درخت انجیر معابد» را به ترتیب در سالهای ۵۸، ۶۱، ۷۱ و ۷۹ منتشر کرد.
به تاکید میتوان گفت در بین نویسندگان ایرانی او بیشتر از همه دربهدری کشید و مشاغل زیادی را تجربه کرد. با مردم اعماق معاشرت کرد، روح و روانشان را شناخت و زبانشان را آموخت و در آثارش منعکس کرد.
۷- غلامحسین ساعدی
زندگی و آثار غلامحسین ساعدی حکایت نبوغ، خلاقیت و آفرینش هنری است. او یکی از برجستهترین و تاثیرگذارترین نویسندگانی بود که در دههی سی و چهل شمسی ظهور کرد به فقر فرهنگی مردم حساس بود و همهی عمر تلاش کرد مخاطلاناش را از چنگ جهل و خرافات نجات دهد.
غلامحسین ساعدی ۲۴ دی ماه ۱۳۱۴ در تبریز به دنیا آمد. پدرش علی اصغر کارمند دولت بود و مادرش طیبه خانهدار. مهرماه ۱۳۱۴ در دبستان بدر درس خواندن را شروع کرد و شش سال بعد گواهینامهی سیکل اول را گرفت. در دبیرستان منصور به تحصیل ادامه داد که روی گورستان قدیمی بنا شده بود. در آن سالها اولین قصههایش را در مجلهی دانشآموز منتشر کرد که با استقبال مواجه شد. کمتر از دو ماه بعد داستان بلند از پا نیفتاده را نوشت و در مجلهی کبوتر صلح چاپ شد. جاذبهی حزب توده به اندازهای بود که او را به سوی خود جلب کرد. غلامحسین عضو سازمان جوانان این حزب شد و مسئولیت چاپ و توزیع روزنامههای فریاد و صعود بر عهدهاش گذاشته شد. ولی دستگیر شدن و حبساش در شهربانی تبریز در فعالیتهایش وقفه ایجاد کرد.
ساعدی بعد از پایان دوران دبیرستان تحصیل در رشتهی پزشکی دانشگاه تبریز را شروع کرد. آشنایی و رفاقت با صمد بهرنگی تحولی در زندگیاش بود. در کنار فعالیتهای سیاسی، حضور در تجمعها و سخنرانیهای سیاسی و اجتماعی قصهنویسی را با جدیت ادامه داد که نتیجهاش انتشار قصه و نمایشنامههای «شکایت و غیوران شب» و «سایههای شب» و مجموعه داستان «شبنشینی باشکوه» و انتشار مخفیانهی نمایشنامهی «کلاته گل» در پایتخت بود.
آثار غلامحسین در مجلهی سخن منتشر شدند و او به چهرهی شناخته شدهی شهر تبدیل شد. بعد از دریافت مدرک دکترای روانپزشکی در بیمارستان روزبه مشغول کار شد. مطباش در خیابان دلگشا به پاتوق شاملو، آل احمد، بهآذین، سیروس طاهباز، منوچهر نیستانی و… تبدیل شد. اما ساعدی تصمیم بزرگی گرفت و پزشکی را به نفع نویسندگی کنار گذاشت. انتشار نمایشنامههای «چوب به دستهای ورزیل» و پنج نمایشنامه دربارهی انقلاب مشروطه او را به جمع نمایشنامهنویسان وارد کرد. نگارش آثاری مثل «پروازبندان»، «آی با کلاه آی بیکلاه»، «بهترین بابای دنیا» و… در کنار نوشتههای بیضایی، نصیریان، نعلبندیان، آوانسیان، فرسی و جوانمرد باعث تحول تئاتر ایران شدند.
۸- بلقیس سلیمانی
بعضیها افسرده به دنیا میآیند، بعضیها افسردگی را کسب میکنند و بعضی مورد هجوم افسردگی قرار میگیرند. بلقیس سلیمانی از جمله افرادی است که در گروه سوم جا میگیرند. افسردگی به او هجوم آورد، با مرگ روبرویش کرد و باعث شد قلم به دست بگیرد و نخستین سطرهای اولین رمانش را بنویسد.
سلیمانی اهل کویر است و در یکی از روستاهای کنارهی کویر بزرگ ایران به دنیا آمد. تا چهار سالگی بدون هویت و سجل «بلقیسو» نامیده میشد، تا اینکه گذر مامور ثبتاحوال به روستا افتاد و شناسنامهای به نام بلقیس برایش صادر کرد.
دوکها دور خودشان میچرخیدند، هیزمها در اجاق دود میکردند و شعله میکشیدند. تخمهها زیر دندانها تقتق صدا میکردند و میشکستند. فانوسها و لامپها وسط اتاق بودند و دود سیاهی که از آنها به سقف چسبیده بود، مردان و زنانی را تماشا میکرد که در زمستانهای سخت کویر در اتاق بزرگی کلمات و جملات را با لحنهای متفاوت به سوی یکدیگر پرتاب میکردند. بساط مشاعره به راه بود و بلقیس پنج شش ساله نبرد میان پدر، خواهران و برادرش را با باسوادهای روستا تماشا میکرد. کلمات سنگین و باشکوه از این طرف به آن سوی اتاق در حرکت بودند اما معنایشان را درک نمیکرد. مشاعرهکنندگان به دو گروه تقسیم میشدند. هر گروه تلاش میکرد اشعار همهفهم را زودتر استفاده کند. اشعار آنقدر در شبهای بلند برفی تکرار میشدند تا او و همسالانش آنها را از بر شوند.
تا پایان دبستان کتاب میخواند. اما پس از آن دورهی طولانی سکوت را تجربه کرد. سال ۵۶ پس از ورود کتابهای «ماهی سیاه کوچولو» و «خداحافظ شهر شهادت» از صمد بهرنگی و دکتر شریعتی به خانهشان، زندگی بلقیس چهاردهساله برای همیشه دگرگون شد.
در اواخر دبیرستان رمان چهار جلدی «کلیدر» را از برادرش که در دانشسرای کرمان درس میخواند هدیه گرفت. درس و مشق را رها کرد و سر در کتاب کرد. وقتی سر بلند کرد، خشمگین و کفآوردهبهدهان بود. مردی از تبار دیگر جرات کرده و از او، سرزمین و مردمانش نوشته بود. از این لحظه به بعد مطمئن شد نویسنده خواهد شد. نویسنده، کتابی که او باید مینوشت را نوشته بود. و شروع کرد از سهرابخان همزاد گلمحمد نوشتن.
پعد از شروع تحصیل در دانشگاه تهران، تندنویس نویسندهای شد و هر روز موقع بازگشت به خوابگاه برای خودش گریه میکرد. او که آرزو داشت نویسنده شود به پادوی نویسندهای درجه دو تبدیل شده بود. اما تجربهی دردناک افسردگی پس از زایمان، غوطه خوردن در اضطراب و بیماری باعث شد ذهن انباشته از روایتش به حرکت درآید و اولین سطور نخستین اثرش را بنویسد.
بلقیس سلیمانیِ نویسنده دیر متولد شد. نخستین اثرش را در انتهای دههی سوم عمر نوشت که سیودو ماه در ادارهی کتاب معطل ماند و سرانجام غیرقابل انتشار دانسته شد. رمان دیگری – خالهبازی – نوشت که ناشران پساش زدند. راهحل در پستمدرنیسم بود. او با بیثبات کردن امر واقعی توانست وقایع دههی ۶۰ را در کتاب به گونهای بگنجاند تا تعابیر و تفسیرهای مسلط از رویدادها و اتفاقات به چالش کشیده نشوند و اثرش منتشر شود.
چنین بود که نویسندهای پس از دستوپنجه نرم کردن با مرگ فرصت نوشتن پیدا کرد، آثارش در دسترش اهل کتاب قرار گرفت و به یکی از مهمترین قصهنویسان زن ادبیات ایران بدل شد.
۹- ابراهیم گلستان
سید ابراهیم تقوی شیرازی در ۲۶ مهر ۱۳۰۱ در شیراز به دنیا آمد. او نوهی آیتالله سید محمد شریف تقوی شیرازی از روحانیون سرشناس شیراز و نخستین فرزند سید محمدتقی گلستان، روزنامهنگار و صاحب روزنامهی گلستان بود که نمایندگی فارس در مجلس مؤسسان ۱۳۰۴ را بر عهده داشت که پادشاهی را از قاجار به پهلوی منتقل کرد. پدربزرگ و عموی گلستان مجتهد بودند. او تحصیلات متوسطه را در دبیرستان شاهپور شیراز انجام داد.
ابراهیم گلستان در سال ۱۳۲۰ برای تحصیل حقوق به تهران رفت. آنجا در ۲۰ سالگی با دختر عمویش فخری گلستان (تقوی شیرازی) ازدواج کرد. سپس در سال ۱۳۲۰ وارد دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران شد. در دورهی دانشجویی به عضویت حزب توده ایران درآمد و تحصیل را نیمهکاره رها کرد. ابراهیم گلستان از سال ۱۳۲۳ به عنوان عکاس روزنامههای رهبر و مردم حزب به کار مشغول شد. او یک سال به عنوان مسئول حزب توده در مازندران شرقی در شاهی مازندران زندگی کرد و بین کارگران به فعالیت حزبی پرداخت. در حزب توده اپریم اسحاق و نورالدین کیانوری از دوستان نزدیک او بودند. وقتی خلیل ملکی از حزب انشعاب کرد گلستان با این انشعاب مخالف بود. گلستان خود در سال ۱۳۲۶ از این حزب جدا شد. جدایی او نه بهخاطر اختلاف نظری و فکری بلکه بهدلیل باور او بهروابط ناسالم و باندبازیها و جاهطلبیهای افراد حزب بود. وی در سال ۱۳۲۶ نخستین کتاب خود را که مجموعهی داستانی با نام «به دزدی رفتهها» بود منتشر کرد.
گلستان پس از جدایی از حزب توده برای کار در اداره انتشارات شرکت نفت ایران و انگلیس به آبادان نقل مکان کرد. وقتی دیلن تامس شاعر ولزی در سال ۱۹۵۱ برای نوشتن مطالب تبلیغاتی برای شرکت نفت به آبادان رفت گلستان به عنوان مترجم او کار کرد. گلستان در این اداره مدتی رمانهای معروف جهان را برای نشریه روزانه اخبار هفته ترجمه میکرد. او مدتی نیز دبیر این نشریه با تیراژ ۲۵ هزار نسخه بود. او همچنین در مجله انگلیسی دیلی نیوز نیز کار میکرد. گلستان تا سال ۱۳۳۳ در این اداره کار کرد تا این که با ایجاد دفتر کنسرسیوم بینالمللی نفت ایران او بخشی از امور تبلیغاتی این دفتر و روابط عمومی آن را عهدهدار شد که منجر به تولید فیلم عکس و کتابچههای تبلیغاتی شد.
آثار مکتوب منتشر شدهی ابراهیم گلستان مثل مجموعه داستان «از روزگار رفته حکایت» و … سبک خاصی دارند. تقریبا همهی منتقدان معتقدند او از داستانهای کوتاه ارنست همینگوی تاثیر پذیرفته است. نکته مهم در این نوع آثار گلستان، خلق نوعی جدید از داستاننویسی است که در ادبیات کلاسیک ایران، مانند منطق الطیر ریشه دارد. این نوع داستانها نه بر اساس درونمایه یا شخصیتهای داستانی، بلکه براساس ساختارهای مشابه به یکدیگر مرتبط میشوند.
۱۰- صادق هدایت
در سیر تاریخی جوامع موقعیتهای حساسی پیش میآید که فردی به علت داشتن مشخصات استثنایی شناخته شده میشود. نه تنها مشهور میشود بلکه به اندازهای ذهنها را به خود جلب میکند که اطرافیان دور و نزدیکاش دربارهاش افسانهپردازی میکنند که به تدریج جای واقعیت زندگیاش را میگیرد. این گونه موقعیتها به ندرت در دسترس قرار میگیرند و کسانی که از آنها استفاده میکنند به تعداد انگشتان دست هستند. صادق هدایت از جملهی این گونه افراد بود. در شرایط و موقعیت تاریخی خاص قرار گرفت بیدلیل ظاهری شناخته شد. بعد از آن باسوادان به اندازهای به او پیرایه بستند که سرنوشتاش افسانهوار شد.
صادق روز ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ در تهران به دنیا آمد. پدرش هدایت قلیخان پسر وزیر علوم ناصرالدین شاه و مادرش زیورالملوک نوهی عموی هدایت قلیخان دختر حسین قلیخان مخبرالدوله بود. سپهبد حاج علی رزمآرا همسر انورالملوک هدایت، شوهر خواهر صادق هدایت بود.
او تحصیلات ابتدایی را در مدرسهی علمیهی تهران شروع کرد. در دبیرستان دارالفنون درس خواند اما به خاطر بیماری چشم آنجا را ترک کرد و به مدرسهی سنلویی فرانسویها رفت. در این مدرسه با ادبیات جهان آشنا شد. به کشیش فارسی یاد میداد. به علوم خفیه و متافیزیک علاقهمند شد. گیاهخوار شد و کتاب «فواید گیاهخواری» را نوشت. بزرگ علوی نقل کرده: «یک بار دیدم در کافه لالهزار نان گوشتی که در زبان روسی بولکی نامیده میشد را گاز زد. ناگهان چشمهایش سرخ شد، عرق بر پیشانیاش نشست و قی کرد.»
در ۲۳ سالگی بعد از پایان دورهی دبیرستان همراه اولین گروه دانشآموزان به بلژیک رفت و به مطالعهی ریاضیات محض پرداخت. قصهی «مرگ» را در مجلهی ایرانشهر چاپ آلمان منتشر کرد. به ایران برگشت و بین سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ آثار زیادی منتشر کرد. سال ۱۳۱۵ همراه شین پرتو به هندوستان رفت و در محضر بهرام گور انکلساریا دانشمند برجشتهی هندی زبان پهلوی یاد گرفت و «کارنامه اردشیر بابکان» را به فارسی برگرداند. همچنین رمان «بوف کور» را در ۵۰ نسخه به صورت پلیکپی منتشر و برای مجتبی مینوی و محمدعلی جمالزاده فرستاد.
۱۱- سید محمدعلی جمالزاده
یکی از نویسندههای پرکار تاریخ ایران، سید محمدعلی موسوی جمالزاده اصفهانی پدر داستان کوتاه در زبان فارسی و شروع کنندهی سبک رئالیسم در ادبیات فارسی ۲۳ دی ماه ۱۲۷۰ در خانوادهای دینباور در اصفهان به دنیا آمد. پدرش سید جمالالدین واعظ اصفهانی از خاندان صدر در جبلعامل لبنان بود و مادرش مرین دختر میرزا حسن اصفهانی از ثروتمندان نصف جهان بود. پدرش که برای وعظ به شهرهای گوناگون سفر میکرد از جمله مبارزان و بزرگان مشروطهخواه بود و از طرف ضلالسلطان پسر ناصرالدین شاه آزار میدید.
محمد علی چهار ساله از زن داییاش الفبا یاد گرفت. بعدها به مکتبخانههای گوناگون رفت ولی به خاطر فلک کردن همدرسها فرار کرد و دیگر به آنجا نرفت. مادرش پسر حساساش را پیش میرزا حسن صحاف برد تا علاوه بر شاگردی کردن درس بخواند. آنجا بود که معنای خواندن و نوشتن را فهمید. ده ساله بود که عمامه بر سر گذاشت و شاگرد مدرسهی دینی شد. به خاطر فعالیتهای سیاسی پدر همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. چهارده ساله بود که برای ادامهی تحصیل به بیروت فرستاده شد. آنجا با ابراهیم پورداوود و مهدی ملکزاده آشنا شد. سختیهای زیادی تحمل کرد. از طریق مصر به فرانسه و سوئیس رفت، یک سال در شهر لوزان ماند، دوباره به فرانسه برگشت و در شهر دیژون مشغول تحصیل حقوق شد. قوت قالباش ترید نان در آب شکر بود. توان راه رفتن نداشت. با تدریس کردن چندرغازی به دست میآورد و چیزی برای سق زدن میخرید. در بحبوحهی جنگ جهانی اول به برلین سفر کرد و با نام مستعار شاهرخ در مجلهی کاوه مینوشت. سال ۱۳۳۹ قمری در اولین شمارهی دورهی دوم این مجله داستان کوتاهی به نام «یکی بود یکی نبود» نوشت و ناماش به عنوان پدر داستان کوتاه ایران شناخته شد.
منبع: دیجیکالا مگ