بهترین فیلم‌های تاریخی قرن ۲۱ که باید ببینید

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۱ دقیقه

در این لیست قرار است ۱۰ فیلم تاریخی برتر قرن ۲۱ را با هم مرور کنیم. اما قبل از رسیدن به فیلم‌ها باید یک موضوع را روشن کنیم: آیا هر فیلمی که به واقعه‌ای تاریخی اشاره داشته باشد را می‌توانیم ذیل ژانر تاریخی در نظر بگیریم؟ به لحاظ تئوریک می‌توان چنین کرد و هر فیلمی که داستان آن حتی در همین سال گذشته بگذرد، تاریخی است اما اگر قرار باشد محدوده‌ی ژانر تاریخی را این قدر بدون محدودیت در نظر بگیریم پس هر فیلمی اساسا تاریخی است مگر آن‌ها که داستانشان در آینده می‌گذرد یا در فضایی فانتزی سیر می‌کنند. پس یک محدودیت برای خود در نظر گرفتیم و آثاری را انتخاب کردیم که قصه‌ی آن‌ها حداقل به بیش از صد سال گذشته اشاره داشته باشد. در نتیجه فیلم‌هایی که حوادث آن‌ها در جنگ‌ جهانی اول یا دوم و دیگر وقایع تاریخی قرن بیستم مانند جنگ ویتنام، حوادث تروریستی و غیره می‌گذرد، جایی در این لیست ندارند. نتیجه اینکه فیلمی مانند مونیخ (munich) که به راحتی می‌توانست در صدر این فهرست قرار بگیرد، از لیست کنار گذاشته شد.

از آن سو فیلم‌هایی مانند ساحره (the witch) که داستان آن‌ها در گذشته‌ی دور می‌گذرد اما به شکل واضحی ذیل ژانر دیگری (در این‌جا ترسناک) قرار دارند، تاریخی به حساب نمی‌آیند. برای دور شدن از چنین سوتفاهمی درباره‌ی بسیاری از فیلم‌ها توضیح یک نکته‌ی دیگر ضروری است: همواره فیلم‌هایی را تاریخی می‌دانیم که عنصر تاریخ چه به لحاظ شمایل شناسی و چه به لحاظ سندیت تاریخی در سیر روابط علت و معلولی حداقل در آن داستان تأثیر گذاشته باشد. یعنی اگر آن دوران تاریخی را حذف کنی، کل فیلم بی‌معنی شود و موجودیتش زیر سؤال برود. به عبارت دیگر اگر داستان فیلم در قرن ۱۹ می‌گذرد اما تکنولوژی مدرن یا وسایلی مانند ماشین زمان در آن وجود دارد، نمی تواند فیلمی تاریخی به حساب بیاید. پس اگر داستان فیلمی مثلا در انگلستان و در عصر ملکه‌ی ویکتوریا می‌گذرد، دکور، لباس‌ها و تکنولوژی مورد استفاده‌ی افراد باید مربوط به همان دوران باشد. گرچه سینما مانند هر هنر قصه گوی دیگری خود را ملزم به رعایت مو به موی تاریخ نمی‌داند اما حفظ حداقل‌هایی برای دوری جستن از مرزهای ژانرهای دیگر حتما باید وجود داشته باشد.

در پایان ذکر این نکته ضروری است که حد و حدود هر ژانری را نباید مطلق فرض کرد اما برای بررسی هر لیستی جهت آنکه مخاطب احتمالی با زاویه‌ی نگاه نویسنده آشنا شود و بداند فیلم‌ها بر اساس چه معیاری انتخاب‌ شده‌اند، این چند پیش فرض را برای خود در نظر گرفتیم و با شما در میان گذاشتیم.

۱۰. پادشاه یاغی (Outlaw King)

فیلم پادشاه یاغی

  • کارگردان: دیوید مک‌کنزی
  • بازیگران: کریس پاین، فلورنس پیو
  • محصول: ۲۰۱۸، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
  • امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۶۲٪

عادت کرده‌ایم که وقتی به تماشای فیلمی از دوره‌های تاریخی گذشته، به ویژه در قرون وسطی یا ماقبل آن می‌نشینیم، افراد حاضر در صحنه همواره خوش‌پوش و خوش‌چهره باشند. فیلم‌هایی مانند تروی (troy) یا اثری قدیمی‌تر مانند بن هور (ben hur) چنین تصور اشتباهی برای ما ایجاد کرده‌اند. این درست است که سینما برای جلب توجه مخاطب خود را ملزم به انجام چنین کاری می‌داند و فیلم‌سازها گاهی از این سر و وضع زیبا، استفاده‌های زیبایی شناسانه کرده‌اند، اما دل‌نشین است که گاهی ببینی کارگردانی تا آن‌جا به حفظ شمایل گذشته وفادار مانده که خرق عادت کرده و تصویری مبتنی بر واقعیت ارائه داده است.

می‌دانیم که در گذشته‌های دور حتی درباریان و افراد طبقه‌ی اشراف جامعه قاشق و چنگال نداشته‌اند و با دست غذا می‌خوردند یا می‌دانیم که خیابان‌های آن دوران به تمامی سنگ فرش نبوده و حتی معابر قصر پادشاه‌ها پر از گل و لای بوده است. پس در چنین شرایطی وجود لباس‌های تمیز بر تن افراد و یا غذا خوردن با آداب و رسوم چندان محلی از اعراب ندارد. پادشاه یاغی به لحاظ رعایت چنین جزییاتی فیلمی متفاوت است از آن‌چه که عادت به تماشای آن داریم.

البته که فیلم چند تایی صحنه‌ی نبرد خوب در دل داستان خود دارد و هم‌چنین از شخصیت‌پردازی خوبی برخوردار است. شکست فیلم تروی در گیشه باعث شد که تهیه کننده‌ها کمتر سراغ فیلم‌هایی با محوریت نبرد سپاهیان در قرون گذشته بروند، چرا که هم گران تمام می‌شدند و هم پر ریسک بودند؛ پس اگر دنبال چنین فیلمی می‌گردید و هر روز کمتر می‌یابید، تماشای آن را از دست ندهید.

«در سال ۱۳۰۴ میلادی، نجیب‌زاده‌های اسکاتلند در ازای دریافت زمین‌های خود، با ادوارد یکم پادشاه انگلستان بیعت می‌کنند. اما پیدا شدن جسد ویلیام والاس، مبارز اسکاتلندی و همچنین ظلم انگلیسی‌ها همه چیز را عوض می‌کند و خون مردم اسکاتلند را به جوش می‌آورد. در این میان رابرت یکم، پادشاه به حق اسکاتلند علیه انگلیسی‌ها قیام می‌کند و دیگران نیز به او می‌پیوندند …»

۹. سوگلی (The Favourite)

فیلم سوگلی

  • کارگردان: یورگوس لانتیموس
  • بازیگران: ریچل وایس، اولیویا کولمن، اما استون
  • محصول: ۲۰۱۸، آمریکا، ایرلند جنوبی و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

یورگوس لانتیموس را با روایت‌پردازی غریب و طرح‌های داستانی بدیعش می‌شناسیم. شخصیت‌های او چنان درگیر مشکلات خود هستند که گویی تمام بار هستی را بر دوش خود حمل می‌کنند. از این منظر طبیعی است که سر زدن او به داستانی تاریخی نه تنها از دیگر فیلم‌های معمول این ژانر متفاوت باشد، بلکه تابوهایی را بشکند که در زمانه‌ی حاضر هم چندان از آن‌ها صحبتی به میان نمی‌آید چه رسد به قرن هجدهم و دربار شسته رفته و سنتی انگلستان.

در سوگلی حسادت‌های شخصی در دربار انگلستان به سرنوشت یک ملت پیوند می‌خورد اما به ظاهر قدرت فردی از سرنوشت یک جنگ خونین مهم‌تر است. در چنین بستری، لانتیموس بساط یک مثلث عشقی نامتعارف را می‌چیند. هر کدام از افراد حاضر در این مثلث، برای بقای خود تلاش می‌کند و فیلم‌ساز موفق می‌شود انگیزه‌های هر کدام را به درستی ترسیم کند. در چنین شرایطی آن شخصیتی بر دل مخاطب می‌نشیند و ما را با خود همراه می‌کند که در ظاهر پست‌ترین آن‌ها است اما در واقع او باهوش‌ترین شخصیت حاضر در قاب دوربین فیلم‌ساز است.

گفته شد که که طرح داستان‌های لانتیموس خرق عادتی است در جهان سینما. این خرق عادت علاوه بر مثلث عشقی غریب فیلم در بی‌قیدی و رهایی کاراکترها هم دیده می‌شود. آن‌ها هیچ ابایی از اعمالی مانند فال گوش ایستادن یا تهدید و تحقیر دیگری یا استفاده از قدرت خود برای ارضای امیال شخصی ندارند. دوربین فیلم‌ساز هم پیرو همین داستان فضایی مالیخولیایی خلق می‌کند که در آن به نظر هیچ چیز سر جایش نیست و هر لحظه کسی در کمین است یا غریبه‌ای نادیدنی در جایی پنهان شده.

نکته‌ی دیگری که همان اوایل کار خودنمایی می‌کند تفاوت لحن فیلم با دیگر آثار لانتیموس است؛ در این‌جا یک لحن کمدی وجود دارد که زهر تلخی فضا را می‌گیرد و موفق می‌شود گاهی از مخاطب خنده بگیرد و این سوگلی را وارد این فهرست می‌کند.

«در اوایل قرن هجدهم و در حالی که انگلستان درگیر نبردی خونین با فرانسه است، ملکه‌ای ضعیف و بدون اراده به نام آن بر تخت سلطنت تکیه زده و به جای او پیشکارش سارا به امور مملکت رسیدگی می‌کند. در این میان خدمتکاری به نام ابیگل از راه می‌رسد و توجه ملکه و سارا را به خود جلب می‌کند …»

۸. صخره سرخ   ۱و۲ (Red Cliff 1,2)

فیلم صخره سرخ

  • کارگردان: جان وو
  • بازیگران: تونی لیونگ، تاکشی کانیشیرو و ژانگ فنگ‌یی
  • محصول: ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹، چین، هنگ کنگ، ژاپن، کره جنوبی، تایوان و آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

جان وو پس از موفقیت در سینمای هالیوود به کشورش بازگشت تا گران‌ترین فیلم تاریخ سینمای آسیا تا آن زمان را بسازد. داستانی باستانی که اشاره‌ای به وقایعی تاریخی دارد و چنان پر جزییات روایت شده که مدت زمان طولانی آن احساس نمی‌شود. شاید حضور یک اثر دو قسمتی در این لیست تقلب به نظر برسد اما صخره سرخ را در واقع باید یک فیلم در نظر گرفت که به دلیل طولانی شدن زمان آن، به دو قسمت تقسیم شده است.

جلوه‌های ویژه‌ی فیلم فراتر از همه‌ی آن چیزی است که تاکنون در آسیا ساخته و به راحتی با سینمای هالیوود برابری می‌کند. داستان و شخصیت‌ها همه فراتر از حد فیلم‌های تاریخی آسیایی است و صحنه‌های نبرد چنان عظیم از کار درآمده که جبران عدم حضور چنین سکانس‌هایی را در جهان این روزهای سینما بکند.

آنچه که فیلم را تبدیل به اثری فراتر از حد انتظار می‌کند، شخصیت‌های دقیق و پرداخت درست روابط آن‌ها است. جدال آن‌ها بر خلاف فیلم‌های تاریخی که در این قاره‌ی پهناور ساخته می‌شود فقط به غیرت و علاقه به آب و خاک خلاصه نمی‌شود بلکه ایشان آدمیانی هستند که از میل به قدرت و طمع کسب هر چه بیشتر آن برخورداند و همین فیلم را به همتایان مهم تاریخ سینمایی خود نزدیک می‌کند؛ پرداخت شخصیت‌هایی با تمام وجوه انسانی. نه  شخصیت‌های بد همچون شیطان هستند و نه خوب‌ها صرفا مانند یک فرشته رفتار می‌کنند.

هر دو اثرر مهم‌ترین سکانس‌های نبرد باستانی بیست سال گذشته‌ی سینما را در خود جای داده‌اند و چندتای آن‌ها به قدری پرجزییات پرداخت شده که سخت‌گیرترین مخاطب را هم راضی به خانه بفرستد. پس اگر علاقه‌مند به تماشای اجرای نقشه‌های دقیق چند جنگ‌سالار هستید و از جدال میان عقل و هوش آن‌ها چه در میدان نبرد و چه در پشت آن لذت می‌برید، حتما این مجموعه‌ی دو قسمتی را ببینید.

«داستان اشاره به نبردی دارد که منجر به شکل گیری دوران موسوم به سه امپراطوری در چین باستان شد. نخست وزیر سائو سائو از پادشاه شیان می‌خواهد تا علیه لیو بی و سون چوان اعلام جنگ کند. پادشاه می‌پذیرد و اینگونه نبرد میان این سه ارتش بزرگ آغاز می‌شود …»

۷. شهر گمشده زد (The Lost City of Z)

فیلم شهر گمشده زد

  • کارگردان: جیمز گری
  • بازیگران: چارلی هونام، تام هالند و رابرت پتینسون
  • محصول: ۲۰۱۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
  • امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

زمانی وجود داشت که کشف مناطق تازه برای مردم و دربار انگلستان بسیار مهم بود و فردی که موفق می‌شد جایی جدید بر نقشه‌ی جهان اضافه کند از منزلت و مقامی والا در جامعه‌ و میان دولت‌مردان برخوردار می‌شد. حال اگر کشف این نقطه از دنیا مربوط به یک تمدن باستانی باشد که اسرار مهمی از تاریخ بشر ارائه می‌دهد و رازهایی جذاب در سینه‌ی خود دارد دیگر چه بهتر. این دوره و زمانه بهانه‌ای می‌شود برای جیمز گری تا داستان شهرت و افتخار خود را تعریف کند و از آدم‌هایی بگوید که چنان دیوانه‌وار به راه خود باور داشتند که در نهایت در آن گم شدند.

شهر گمشده زد هم یادآور رمان دل تاریکی جوزف کنراد است و هم فیلم اینک آخرالزمان (apocalypse now) فرانسیس فورد کاپولا، که البته از همان کتاب اقتباس شده است. فرو رفتن در جنگل‌های انبوه آمازون و یکی شدن با طبیعت بکر آن‌ها همچون اقیانوسی همه چیز را می‌بلعد و در خود حل می‌کند. حال دو مرد متولد تپه‌های فراز انگلستان قرار است در برابر این دریای بی‌کران قد علم کنند. پس فیلم شهر گمشده‌ی زد کمی هم از حال و هوای فیلم‌های ژانر «بقا» در داستان خود دارد. چرا که روایت‌گر ایستادگی انسان در برابر طبیعت است.

از سویی دیگر مایه‌های ماجرا جویانه‌ی فیلم هم پسیار پر رنگ است. شخصیت‌های اصلی برای کسب شهرت و افتخار دست به ماجراجویی خطرناکی می‌زنند که آن‌ها را در برابر جنگلی تاریک قرار می‌دهد. هر لحظه و هر قدم رو به جلو تبدیل به پیشرفتی بزرگ می‌شود چرا که از جایی به بعد فقط این طبیعت و تاریکی‌ها و رازهایش نیست که در مقابل آن‌ها ایستاده است؛ آن‌ها باید برای غلبه بر دیوها و ترس‌های درون خود هم به مبارزه با سایه‌ها بپردازند.

فیلم اقتباسی از کتابی به همین نام و برد پیت تهیه کننده‌ی آن است. قرار بود خود او در ابتدا نقش شخصیت اصلی داستان را بازی کند اما به علت برنامه‌ریزی کاری موفق به حضور در فیلم نشد و نقش به چارلی هونام رسید.

«در سال ۱۹۰۶ افسر پرسی فاست از سوی ارتش بریتانیا اعزام می شود تا به نقشه‌برداری از مرز بولیوی و برزیل بپردازد. او تصور می‌کند که در آن‌جا متوجه حضور یک تمدن باستانی شده است و باید حتما آن را پیدا کند. پرسی بر خلاف اصرار همگان دست به ماجراجویی می‌زند و حتی حاضر است با خرج خود سر از کشف این تمدن در بیاورد …»

۶. آپوکالیپتو (Apocalypto)

فیلک آپوکالیپتو

  • کارگردان: مل گیبسون
  • بازیگران: رودی یانگ‌بلاد، رائول تروخیلو
  • محصول: ۲۰۰۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۶۶٪

شاید به جرأت بتوان گفت که مل گیبسون آخرین فیلم صامت سینمای آمریکا را ساخته است چرا که آپوکالیپتو به جز چند سکانس در بقیه فیلم فاقد دیالوگ است. آپوکالیپتو روایت فرار بی‌وفقه‌ی یک جوان بومی در قاره‌ی آمریکای قبل از اشغال توسط اروپایی‌ها، از دست مردمان خون‌خوار خودی است. چنین بستری نیازی به دیالوگ ندارد اما کار زمانی جالب توجه می‌شود که بدانیم مل گیبسون جوری عمل کرده که ریتم فیلم لحظه‌ای دچار وقفه نمی‌شود و تنش و هیجان ذره ذره بالا می‌رود. نکته‌ی دیگر اینکه همه‌ی اطلاعات لازم برای درک قصه و فهم خصوصیات شخصیت‌ها از طریق همین کنش‌های موجود در قاب به بیننده منتقل می شود و او بدون سردرگمی فیلم را تا پایان تماشا می‌کند.

موضوع دیگری که فیلم را به اثری فراتر از یک فیلم مبتنی بر تعقیب و گریز تبدیل می‌کند، رسیدن فیلم‌ساز به جوهره‌ی سینمای حماسی با کمترین تعداد شخصیت است. اگر عادت کرده‌ایم که سینمای حماسی را با فیلم‌های عظیم و پر از سیاهی لشکر بشناسیم، مل گیبسون این کار را با یکی دو شخصیت همیشه در حال فرار می‌سازد و این همه به لطف قطب‌های کاملا متضادی است که خلق کرده است. این تضاد از تقابل دو جلوه‌ی زندگی سر چشمه می‌گیرد؛ از یک سو عشق و میل به زندگی در فرد فراری و ددمنشی و خشونت در میان تعقیب‌کننده‌ها. جالب اینکه فیلم‌ساز این جهت گیری و نمایش خصوصیت دو طرف را به صریح‌ترین شکل ممکن و بدون پیچیدگی اضافی در اختیار مخاطب قرار می‌دهد.

فضای مرطوب استوایی، سرخ‌پوست‌هایی که به زبانی منسوخ صحبت می‌کنند، دژخیمانی که راه نجات خود و قبیله را در قربانی کردن دیگران به پای خرافات خود می‌دانند و در نهایت قربانی شدن یک عشق سوزناک زمینه را برای آن نمای مهیب پایانی آماده می‌کند. پس اگر فیلم را ندیده‌اید، رد فساد در جامعه‌ی بومی قبیله‌ی مایا را دنبال کنید تا چرایی وجود آن نمای پایانی را درک کنید.

مل گیبسون در مصاحبه‌ای بیان کرده که واژه‌ی آپوکالیپوتو ریشه‌ای یونانی  دارد و به معنای «آشکار کردن» است. او تمام فیلم را به زبان مایاها و با نابازیگر ساخته است و همین موضوع در نتیجه‌ی کار تأثیر مستقیم داشته است.

«فیلم داستان ساده‌ای دارد. در قرن شانزدهم و قبل از حمله‌ی سپاهیان اسپانیا به قبیله‌ی مایا در مکزیک امروزی، جوانی که توسط دژخیمان قبیله به اسارت درآمده تا قربانی مراسمی مذهبی شود، از بند آن‌ها فرار می‌کند و در راه با جامعه‌ای درگیر فساد و جنایت روبه‌رو می‌شود …»

۵. سکوت (Silence)

فیلم سکوت

  • کارگردان: مارتین اسکورسیزی
  • بازیگران: اندرو گارفیلد، لیام نیسن، آدام درایور
  • محصول: ۲۰۱۶، آمریکا، تایوان، مکزیک، ژاپن، ایتالیا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

تقابل مین مذهبی وارداتی با سنت‌های خشک یک جامعه محیطی فراهم می‌کند تا اسکورسیزی بساط همیشگی جان سختی انسان‌ها در برابر پس زدن شدن توسط یک جامعه را پهن کند. او این بار و بر خلاف همیشه آمریکای محبوبش را ترک کرده و سری به سرزمین مرموز ژاپن در زمان‌های گذشته زده و سرنوشت کشیشی را بازگو کرده که سعی دارد استاد و مراد ناپدید شده‌ی خود را پیدا کند.

در این میان ایمان او و میزان توانایی‌اش در برابر شکنجه‌های اطرافیان به چالش کشیده می‌شود و از او تصویر مسیحایی در شرق دور می‌سازد چرا که مجبور است جنایت یک حکومت خودکامه در برابر هم‌کیشان خود را ببیند و دم نزند مبادا که جان کسی در خطر قرار بگیرد.

محیط و تاریخ منحصربه‌فرد کشور ژاپن زمینه‌ی مناسبی برای خلق فضایی پر از سوتفاهم مهیا می‌کند اما آنچه که فیلم را تبدیل به اثری غیرقابل پیش‌بینی می‌کند در یک سوم پایانی اتفاق می‌افتد. جدال میان قداست فرو ریخته‌ی مراد در چشم مرید سبب می‌شود تا هم شخصیت اصلی به درکی جدید از زندگی برسد و هم تصمیمی سرنوشت‌ساز بگیرد که شخصیت او را در دل داستان متجلی می‌کند.

اینکه در فیلمی از اسکورسیزی چند نمای درخشان وجود داشته باشد حداقل کاری است که از او انتظار داریم اما سیر تسلسل نماهایی سکوت چنان هوش‌ربا است که تماشای بی‌وقفه‌ی فیلم را تبدیل به تجربه‌ای خوشایند و دل‌پذیر می‌کند. همان‌طور که شخصیت‌های فیلم به معبود خود باور دارند، مخاطب هم آگاه است که فیلم‌سازی قدر هدایت آنچه که تماشا می‌کند را در اختیار دارد بنابراین خود را به دست او می‌سپارد و اسکورسیزی هم تماشاگر را از این اطمینان دل‌سرد نمی‌کند. البته که بازی سه بازیگر اصلی فیلم هم قابل اعتنا است. اندرو گارفیلد، لیام نیسن و آدام درایور خوب از پس نقش‌های خود برآمده‌اند. به ویژه اندرو گارفیلد که با این فیلم از بلوغ خود در حرفه‌ی بازیگری خبر می‌دهد.

«دو کشیش جوان از اروپا به سمت ژاپن حرکت می‌کنند. عصر حکمٰانی خاندان توکوگاوا در ژاپن است و این به معنای بسته بودن فضای کشور و بدبینی نسبت به هر چه غیر ژاپنی ست. در چنین شرایطی دو کشیش جوان به دنبال استاد خود می‌گردند که سال‌ها پیش به ژاپن سفر کرده تا به تبلیغ مسیحیت بپردازد اما ناگهان ناپدید شده است …»

۴. گلادیاتور (Gladiator)

فیلم گلادیاتور

  • کارگردان: ریدلی اسکات
  • بازیگران: راسل کرو، واکین فینیکس
  • محصول: ۲۰۰۰، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۷۷٪

داستان گلادیاتور ربطی به واقعیت ندارد اما آنچه که روایت این جنگ‌سالار باستانی را برای مخاب امروز جذاب می‌کند، داستان سرراست و گیرای آن است. داستان مردی که بزرگترین مشکلات هستی هم کمر او را خم نمی‌کند و عشق بی‌پایان او به خانواده‌اش انگیزه‌ی وی را برای گرفتن انتقام و برقراری عدالت در کشورش افزایش می‌دهد. در چنین شرایطی تقابل میان خیر و شر از جنبه‌های شخصی فراتر می‌رود و به سرنوشت یک ملت دربند گره می‌خورد.

حضور راسل کرو در قالب نقش اصلی و واکین فینیکس در نقش شخصیت شرور فیلم، تماشای فیلم را لذت‌بخش می‌کند اما ریدلی اسکات هم خوب می‌داند چگونه از بازیگران مهمش در مقابل دوربین استفاده کند. تقابل این دو در میدان نبرد کلوسئوم بهترین قسمت فیلم را می‌سازد و این سکانس امروزه به سکانسی نمادین در سینمای قرن حاضر تبدیل شده است.

علاوه بر تمام موفقیت‌های فیلم، گلادیاتور موفق شد یک ژانر مرده را دوباره احیا کند؛ ژانری موسوم به «شمشیر و صندل» که در دوران سینمای کلاسیک آمریکا جایی ثابت میان تولیدات عظیم هالیوودی داشت و امروز کم‌تر خبری از آن میان فیلم‌ها است. گرچه ممکن است این نام به گوش شما ناآشنا به نظر برسد ولی قطعا چندتایی از آن‌ها را دیده‌اید. ژانر شمشیر و صندل اشاره به فیلم‌هایی دارد که قهرمانان آن صندل به پا می‌کنند و در میدان نبرد شمشیر به دست می‌گیرند و داستان آن هم در دوره‌های تاریخی باستانی می‌گذرد؛ این سینما به همین سادگی قابل شناسایی است. به عنوان نمونه فیلم تروی هم در همین دسته قرار می‌گیرد.

دیگر سکانس ماندگار فیلم توصیف قهرمان داستان از خانه‌ی خود است. جایی که همسر و فرزندش در آن زندگی می‌کردند و مانند گندم‌زاری در دل یک باد فرح‌بخش در ذهن شخصیت اصلی ثبت شده است. البته نباید از موسیقی درخشان هانس زیمر به این راحتی گذشت. موسقی متنی که مخاطب را دست‌خوش احساسات خواهد کرد.

«پس از پیروزی ارتش ژنرال ماکسیموس در برابر هجومیان، پادشاه روم باستان او را به حضور می‌پذیرد تا نکته‌ی مهمی را بازگو کند. پادشاه ماکسیموس را به عنوان جانشین خود انتخاب می‌کند چرا که به فرزند خود اعتمادی ندارد اما فرزند پسر پادشاه از نقشه‌ی پدر باخبر می‌شود و بعد از درگذشت پدرش دستور دستگیری ماکسیموس را صادر می‌کند. حال او باید مانند یک گلادیاتور در میدان مبارزه برای حفظ جان خود تلاش کند …»

۳. دار و دسته‌ی نیویورکی (Gangs of New York)

فیلم دارودسته‌ی نیویورکی

  • کارگردان: مارتین اسکورسیزی
  • بازیگران: دنیل دی لوییس، لئوناردو دی‌کاپریو، لیام نیسن
  • محصول: ۲۰۰۲
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۷۳٪

احساس آمیخته به عشق و نفرت مارتین اسکورسیزی نسبت به شهر نیویورک آن‌قدر پیچیده است و دست از سر او برنمی‌دارد که سر پیری او را مجبور می‌کند که تاریخ آن را هم روایت کند. داستان زمانی که افراد قدیمی‌تر ساکن این شهر خود را جز بنیان‌گذاران می‌دانستند و دیگران را هجومیانی که خانه و زندگی آن‌ها را اشغال کرده‌اند. در چنین شرایطی مهاجران تازه رسیده به این شهر باید برای حفظ زندگی خود دست به مبارزات خونینی علیه ساکنان قدیمی‌تر بزنند.

این داستان خونین هنوز هم در جهان معاصر کاربرد دارد و باید یکی از دلایل علاقه‌ی اسکورسیزی به روایت آن را در همین موضوع جستجو کرد؛ هنوز هم مهاجرانی که برای به دست آوردن یک زندگی بهتر خانه و کاشانه‌ی قدیمی خود را رها کرده‌اند و به کشوری دیگر مهاجرت می‌کنند، مورد آزار و اذیت ساکنان آن کشور قرار می‌گیرند و این مسأله‌ای جهان شمول است.

اسکورسیزی بستر را طوری می‌چیند که داستان به روایت یک انتقام پیوند بخورد و طرف دوم بعد از سال‌ها جستجو برای گرفتن انتقام پدر از هزارتویی پر ماجرا بگذرد. سکانس حمام خون ابتدای فیلم که دشمنی دو طرف درگیر را بدون پرده‌پوشی نمایان می‌کند از بهترین سکانس‌های درگیری در قرن حاضر است و البته برای تماشای این حجم از خون و خونریزی به کمی شجاعت هم نیاز است.

حضور درخشان دنیل دی لوییس در نقش آنتاگونیست داستان پرده‌ی سینما را تسخیر کرده و اجازه نمی‌دهد مخاطب به جای دیگری به جز او نگاه کند. تقابل او با لئوناردی دی‌کاپریوی جوان نشان از آن دارد که دی‌کاپریو هنوز راه درازی تا تبدیل شدن به بازیگری بزرگ پیش رو دارد. اتفاقی که امروزه افتاده است اما در آن فیلم او شانسی در برابر دی لوییس ندارد.

دی لوییس برای جا افتادن در نقش بیل قصاب مدتی را در یک مغازه‌ی قصابی به شاگردی پرداخت و در تمام طول مدت فیلم‌برداری با لهجه‌ی غلیظ نیویورکی حرف می‌زد. همه‌ی این‌ها باعث شد تا او با وجود اینکه در نقش شخصیت اصلی فیلم نیست، نامزد جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شود. با دیدن فیلم شما هم تصور خواهید کرد که او نقش اصلی است و نه کس دیگری.

«فیلم با جدال میان بومیان به رهبری بیل قصاب و ایرلندی‌های مهاجر به رهبری کشیش والن آغاز می‌شود. در نبرد ابتدایی بیل و یارانش پیروز می‌شوند و والن می‌میرد. حال سال‌ها از آن اتفاق گذشته و پسر والن از کانون اصلاح و تربیت آزاد می‌شود و به نیویورک باز می‌گردد تا انتقام مرگ پدر را بگیرد …»

۲. لینکلن (Lincoln)

فیلم لینکلن

  • کارگردان: استیون اسپیلبرگ
  • بازیگران: دنیل دی لوییس، سالی فیلد، تامی لی جونز
  • محصول: ۲۰۱۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

استیون اسپیلبرگ تصویری عارف‌مسلک از آبراهام لینکلن ارائه داده و دنیل دی لوییس در نقش این مهم‌ترین رییس جمهور آمریکا خوش درخشیده است. لینکلن این فیلم همان‌قدر که در خلوت خود مانند مرشد و پیر دیری به کمال رسیده زندگی می‌کند در صحنه‌ی سیاست اهل عمل است و برای رسیدن به نتیجه‌ی مطلوب به دنبال بهترین راه می‌گردد و گاهی برای رسیدن به دستاوردهای بزرگ، دست به معاملات کوچک هم می‌زند.

دستاورد او در عرصه سیاسی و اجتماعی آن‌قدر درخشان است که اسپیلبرگ به عنوان فیلم‌سازی مؤمن به ارزش‌های کشورش حتما در دوران فیلم‌سازی خود سراغ او برود. می‌دانیم که لینکلن رهبر کشور آمریکا در یکی از سخت‌ترین دوران خود بوده است. از طرفی جنگ داخلی در جریان است و ایالت‌های کنفدرات جنوبی به دنبال جدایی و تجزیه طلبی هستند و از سوی دیگر آبراهام لینکلن تلاش دارد تا هر طور شده قانون ضد برده‌داری را به تصویب برساند.

چنین فضایی جان می‌دهد برای ساختن فیلمی که قهرمانش همچون پادشاهی باستانی هم در صحنه‌ی سیاست می‌تازد و هم به سربازانش انگیزه‌ی نبرد جانانه می‌دهد، اما اسپیلبرگ از این تصویر دور شده و سعی کرده درونیات این مرد را بکاود. خلوت‌های او مهم‌ترین قسمت‌های فیلم را می‌سازد و قامت خمیده‌ای که بازیگر به وی بخشیده مکمل همین نگاه اسپیلبرگ به قهرمان داستانش شده است.

برگ برنده‌ی اصلی فیلم بدون شک بازی دنیل دی لوییس در نقش آبراهام لینکلن است. لوییس یکی از بهترین بازی‌های عمر خود و هم‌چنین یکی از بهترین بازی‌های قرن جدید را در همین فیلم ارائه داده است اما این قضیه زمانی مهم می‌شود که بدانیم فیلم آن‌چنان بر محور شخصیت اصلی خود می‌گردد و بر آن متمرکز است که فقط کافی است کمی پای بازیگر بلغزد تا لینکلن در این جایگاه نباشد؛ حتی اگر دیگر عوامل فیلم کار خود را به شکلی عالی انجام دهند.

«جنگ داخلی آمریکا به شکلی کاملا خونین ادامه دارد. در این میان آبراهام لینکلن، رییس جمهور آمریکا در تلاش است تا هم سر و سامانی به وضعیت جنگ بدهد و هم بالاخره اصلاحیه قانون برده‌داری را به تصویب برساند و این عمل را برای همیشه حذف کند …»

۱. همیلتون (Hamilton)

فیلم همیلتون

  • کارگردان: توماس کیل
  • بازیگران: لین مانوئل میراندا، آنتونی راموس
  • محصول: ۲۰۲۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

شاید حضور فیلمی که از نمایشی بر صحنه‌ی برادوی فیلم‌برداری شده، آن هم در جایگاه اول، کمی عجیب برسد. اما باور بفرمایید پس از تماشای فیلم هیچ جایگاه دیگری جز این به ذهن شما هم نخواهد رسید. تئاتر موزیکال همیلتون روایت درخشانی برای تعریف کردن دارد و آن بازگویی زندگی پدران بنیان‌گذار جامعه آمریکا در حین و پس از نبردهای استقلال با تمرکز بر شخصیتی درخشان به نام الکساندر همیلتون است که به دلیل نداشتن خانواده‌ای سرشناس نام او همواره بعد از دیگران ذکر شده و این در حالی است که نقش او در ساختن آمریکای امروزی بیش از بسیاری از چهره‌‌های سرشناس دیگر بوده است.

سازنده‌ی اصلی اثر را باید لین مانوئل میراندا دانست. او هم نویسنده‌ی اثر است و هم ترانه‌ها را نوشته و هم دستی در کارگردانی نمایش بر صحنه داشته و توماس کیل فقط کارگردان نسخه‌ی سینمایی آن بوده است. همیلتون خیلی سریع تبدیل به پدیده‌ای همه گیر شد و به فرهنگ عامه راه یافت. تصویری که سازندگان اثر از زندگی مردم آمریکا در آن زمان ارائه می‌دهند به شکلی دل‌نشین ترسیم شده و تراژدی‌های زندگی همیلتون کیفیتی مانند تراژدی‌های آثار دیزنی پیدا کرده است. پس می‌توان گفت که با یک داستان پریان در دل یکی از مهم‌ترین اتفاقات تاریخ بشریت روبه‌رو هستیم.

نمایش همیلتون نمایشی بسیار موفق بر صحنه‌ی برادوی بود و فقط دوران همه گیری کرونا می‌توانست باعث شود تا رکورد هر چه اجرا در سراسر آمریکا است را نشکند. اما چه خوب که سازندگان ظرفیت سینمایی تصویرگری نمایش را درک کردند و نسخه‌ای مناسب سالن‌های سینما و صفحه‌ی تلویزیون از آن ساختند تا من و شما هم از این نمایش دل‌فریب و درخشان لذت ببریم. داستانی که هم روایت عاشقانه‌اش دست کمی از بهترین عاشقانه‌های تاریخ ندارد و هم پیچیدگی‌های سیاسی‌اش فیلم‌های مهم سیاسی را یادآور می‌شود و البته طنز زیبایی که در سرتاسر فیلم جاری است و لبخندی دائمی بر لب تماشاگر می‌نشاند.

«الکساندر همیلتون انسان نابغه‌ای است که از مادری بدنام متولد شده است. او در میانه‌ی جنگ استقلال به ژنرال جرج واشنگتن می‌پیوندد تا به او برای پیروزی در برابر ارتش انگلستان کمک کند. بعد از جنگ او به فردی مهم برای واشنگتن تبدیل می‌شود و همین موجبات حسادت اطرافیان سرشناس او را فراهم می‌کند …»



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X