سال به سال با بهترین و تحویل گرفته شده‌ترین فیلم‌های غیرانگلیسی زبان قرن ۲۱

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۶۹ دقیقه

همه ساله فیلم‌های بسیاری در سرتاسر دنیا اکران می‌شوند اما تعداد اندکی از آن‌ها برای داوری و ثبت در تاریخ مقابل چشم جهانیان قرار می‌گیرند. از فیلم‌های آمریکایی که بگذریم، اکثر فیلم‌های غیرانگلیسی زبان فقط در صورت درخشیدن در جشنواره‌های عمدتا اروپایی امکان دیده شدن دارند. به همین دلیل جشنواره‌های اروپایی از دیرباز هم محل معرفی فیلم‌های مختلف بوده و هم در معرض این اتهام که به جای معرفی آثار برگزیده‌ی هنری و ارزش قائل شدن برای معیارهای این چنینی، به سلیقه‌سازی یا بازتاب نظرات سیاسی خود مشغول هستند. به همین دلیل در این لیست دو دسته فیلم فارغ از مسائل حاشیه‌ای آن‌ها بررسی شده است؛ اول بهترین فیلم‌های غیر انگلیسی زبان هر سال میلادی و دوم آن‌هایی که در همان سال بیش از حد شایستگی تحویل گرفته شده‌اند.

برخی از فیلم‌ها به خاطر شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم بر دنیا به چشم می‌‌آیند. به این معنا که به دلیل قرار داشتن موضوعی در صدر اخبار جهانی، آثاری با محوریت همان موضوع مورد توجه قرار می‌گیرند. البته این موضوع به آن معنا نیست که همه‌ی فیلم‌های این چنینی ارزشی هنری ندارند اما بسیاری از آن‌ها ساخته‌ی دست فیلم‌سازانی هستند که خوب بلدند چگونه موج سواری کنند تا چند صباحی بر صدر بنشینند.

از سویی دیگر گاهی جریان‌هایی مد روز باعث دیده شدن فیلم‌های مختلف می‌شوند. جریان‌هایی که عمدتا از هشتگ‌های فضای مجازی فرارتر نمی‌روند اما مانند هر چیزی مد دیگری تاریخ مصرف دارند. برخی فیلم‌سازان هم فیلم‌های خود را سوار بر موج این هشتگ‌ها می‌کنند و برخلاف انتظار توسط جشنواره‌های جهانی یا مراسم اسکار جدی گرفته می‌شوند. در این فهرست به راحتی می‌توانید چندتایی از آن‌ها را پیدا کنید.

از طرف دیگر برخی از آثار هم برخلاف داوری‌های اولیه نتوانسته‌اند از آزمون زمان سربلند خارج شوند و همین که چند سالی از اکران آن‌ها گذشته فراموش شده‌اند. کم نیستند فیلم‌هایی که در زمان اولین اکران، بدون هیچ‌گونه موج سواری و صرفا به دلیل داوری‌های اشتباه سر و صدا می‌کنند و همین که از پرده پایین بیایند عملا از یادها می‌روند. درست در همین زمان‌ها است که جشنواره‌ها را به سلیقه سازی متهم می‌کنند.

اما همه‌ی این‌ها به آن معنا نیست که همه‌ی فیلم‌هایی که ذیل عنوان تحویل گرفته شده‌ها قرار گرفته‌اند، لزوما فیلم‌های بدی هستند یا اینکه فیلم بدتری در آن سال اکران نشده است، ابدا چنین نیست. باید توجه داشت که این فیلم‌ها صرفا آثاری هستند که بیش از لیاقتشان دید شده‌اند وگرنه چه کسی است که فیلمی مانند انگل یا رما را بدترین فیلم سال بداند؛ این‌ها فقط آثاری هستند که بیش از همه‌ی فیلم‌های زمان اکرانشان سر و صدا کردند و گاهی هم به عنوان بهترین فیلم سال انتخاب شدند در حالی که عبدا چنین لیاقتی نداشتند. پس حتما به همان عنوان «بیش از حد تحویل گرفته شده» دقت کنید.

این لیست به ترتیب سال درست شده است؛ ۲۲ سال و ۴۴ فیلم. یکی از هر سال به عنوان بهترین و یکی هم اثری که ارزش تماشا دارد اما شایستگی این همه توجه را نه. فیلم‌های مربوط به هر دو عنوان با توجه به ارزش هنری انتخاب شده‌اند؛ بدون در نظر گرفتن حواشی و بدون توجه به ستایش‌هایی که در آن زمان متوجه آن‌ها بود. معیار انتخاب آن‌ها فقط این برمی‌گشت که آیا هنوز هم مانند زمان اکران جذاب هستند یا که خیر و با خوابیدن گرد و خاک‌ها دیگر آن درخشش ابتدایی را ندارند.

سال ۲۰۰۰: سال اکران بهترین فیلم قرن ۲۱

بهترین: در حال و هوای عشق (in the mood for love)

فیلم در حال و هوای عشق

  • کارگردان: وونگ کاروای
  • محصول: هنگ کنگ و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪

بدون شک بهترین این لیست همین فیلم است. در سالی که چندتایی از بهترین‌های قرن حاضر اکران شدند، وونگ کاروای فیلمی را رو کرد که از همه لحاظ بی نقص بود. سال ۲۰۰۰، سال معرفی فیلم‌هایی چون عشق سگی (amores perros) از الخاندرو گونزالس ایناریتو هم بود. وونگ کاروای با یک سبک استیلیزه و سینماتوگرافی خیره کننده باعث می‌شود که داستان یک عشق ممنوعه میان یک زوج به دور از جنبه‌های سانتی‌مانتال مرسوم، بسیار تأثیرگذار شود.

بازی مگی چئونگ و تونی لیانگ هم در این راه به او کمک می‌کند تا شاید یکی از قوی‌ترین تصاویر عاشقانه‌ی تاریخ سینما رقم بخورد. پس از تماشای فیلم قطعا درک خواهید کرد که این یکی در هر سال دیگری هم به نمایش در می‌آمد، به راحتی به عنوان بهترین فیلم انتخاب می‌شد.

در حال و هوای عشق در بسیاری از لیست‌ها برای انتخاب بهترین فیلم قرن حاضر در صدر لیست منتقدین قرار می‌گیرد و این علاوه بر تصویرگری کاروای، به دلیل موسیقی درخشان مایکل گالاسو و شیگرو اومه بایاشی نیز هست.

«سال ۱۹۶۲، هنگ کنگ. زنی جوان به همراه شوهرش به خانه ای در نزدیکی مردی روزنامه‌نگار نقل مکان می‌کند. شوهر زن اغلب غایب است و او تنها می‌ماند. رفت و آمد مرد و زن برای خرید غذا و تماس دائم آن‌ها در ساختمان باعث نزدیکی و گرمی روابط بینشان می‌شود. اما اصول اخلاقی باعث می‌شود تا این رابطه چندان صمیمانه نشود تا اینکه …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: ببر خیزان، اژدهای پنهان (crouching tiger, hidden dragon)

  • کارگردان: آنگ لی
  • محصول: تایوان، چین، هنگ کنگ و آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪

چگونه ممکن است در سالی که فیلمی مانند در حال و هوای عشق  بر پرده است، اسکار بهترین فیلم خارجی زبان به فیلم دیگری برسد؟ این دقیقا سوالی است که باید از اعضای آکادمی پرسید. بدون شک ببر خیزان، اژدهای پنهان فیلم خوبی است. خیلی بهتر از برخی فیلم‌های این فهرست. اما مشکل اساسی در تحویل گرفته شدن بیش از حد آن است. کارگردانی آنگ لی خیلی خوب است. نشانه‌هایی از آن فیلم‌ساز موفقی که در آینده برخی از بهترین فیلم‌های هالیوود را خواهد ساخت، همین جا هم دیده می‌شود. ولی هیچ‌ کدام دلیلی برای نادیده گرفتن فیلم وونگ کاروای نیست.

بگذارید همین جا خیال شما را راحت کنم؛ اگر هر فیلم دیگر این فهرست در سال ۲۰۰۰ اکران می‌شد و بیش از فیلم در حال و هوای عشق تحویل گرفته می‌شد، نظر من درباره‌ی آن همین چند خط بالا بود و این از بد شانسی فیلم آنگ لی است که همزمان با چنین اثری اکران می‌شود.

فیلم ببر خیزان، اژدهای پنهان سکوی پرتاب آنگ لی به هالیوود بود و او موفق شد با ساختن این فیلم، علاوه بر بردن جوایز بسیار در همان سال ۲۰۰۰، پا به آمریکا بگذارد و فیلم‌هایی مانند کوهستان بروک‌بک (brokeback mountain) و زندگی پای (life of pi) در این کشور بسازد.

«دوران سلسله‌ی چانگ. زندگی دو زن که هر دو مبارزانی قدر هستند به هم گره می‌خورد. این تقابل منجر به درگیری‌های خشونت بار و در عین حال بسیار شگفت‌انگیزی می‌شود؛ چرا که یکی در فکر آن است تا زندگی اشرافی را کنار بگذارد و رها از قید و بندها مانند یک راهزن زندگی کند و دیگری تمام عمر خود را در راه برقراری عدالت صرف کرده است …»

سال ۲۰۰۱: سال درخشش غول انیمیشن‌ساز ژاپنی

بهترین: شهر اشباح (sprited away)

فیلم شهر اشباح

  • کارگردان: هایائو میازاکی
  • محصول: ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪

جهان پر از رویا و منحصر به فرد هایائو میازاکی همواره چیزهای بسیاری برای عرضه دارد. یکی از جذابیت‌های جهان انیمیشن در سینمای ژاپن همین زاویه‌ی نگاه یگانه‌ی میازاکی به زندگی انسان امروزی است؛ این که جهان پر از تکنولوژی و خشک امروز را از دریچه‌ی رویا می‌بیند و فراموش نمی‌کند که برای برخورداری از زیستی سالم باید به خیال پناه برد. برای او رویا و خیال نه تنها فرقی با واقعیات زندگی ندارد، بلکه در جایگاهی والاتر هم قرار می‌گیرد. در جهان او تنها از این طریق است که می‌توان به زندگی خود هدفی بخشید، با ترس‌های درونی خود روبه‌رو شد و در نهایت به زیستی بهتر دست پیدا کرد.

فیلم شهر اشباح رقیب قدری در آن سال داشت؛ فیلم فرانسوی سرگذشت شگفت‌انگیز امیلی پولن (amelie) محصول کشور فرانسه و به کارگردانی ژان ژاک ژونه که حسابی هم سر و صدا کرد و در جهان درخشید. حقیقتا انتخاب میان یکی از این دو فیلم برای جایگاه بهترین فیلم سال کار سختی بود اما به دلیل این فیلم شهر اشباح را برگزیدم که آن را یکی از بهترین‌های کارنامه‌ی کاری میازاکی می‌دانم و بهترین فیلم قرن حاضرش.

«چیهیرو دختری ده ساله است که به همراه پدر و مادر خود به شهر دیگری نقل مکان می‌کند. در راه آن‌ها ناگهان با حوادث عجیب و غریبی روبه‌رو می‌شوند و به تونلی می‌رسند که اصلا طبیعی نیست. پدر و مادر او از ماشین پیاده می‌شوند و برخلاف اصرار چیهیرو وارد تونل می‌شوند. چیهیرو پشت سر آن‌‌ها وارد می‌شود و بر خلاف انتظار سر از شهری خالی از سکنه در می‌آورد. پدر و مادرش وارد رستورانی می‌شوند که هیچ کس در آن جا نیست. چیهیرو که از دست پدر و مادر خود عصبانی است و حسابی از حضور در این مکان ترسیده، قهر می‌کند و خانواده‌ی خود را تنها می‌گذارد اما وقتی که باز می‌گردد متوجه می‌شود که پدر و مادرش به خوک تبدیل شده‌اند. حال او تلاش می‌کند تا آن‌ها را نجات دهد …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: اتاق پسر (the son’s room)

  • کارگردان: نانی مورتی
  • محصول: ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 85٪

در این سال فیلم سرزمین هیچ‌کس (no man’s land)  از کشور بوسنی به کارگردانی دانیس تانوویچ و با محوریت جنگ بوسنی هم روانه‌ی پرده‌ی سینماها شد که توانست جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را هم از آن خود کند. فیلمی درباره‌ی جنایت‌های جنگ و سختی‌های آن که طبق معمول اعضای آکادمی را خوش آمد. می‌شد خیلی راحت آن را در جایگاه تحویل گرفته شده‌ترین فیلم سال قرار داد؛ به این دلیل ساده که فیلمی کلیشه‌ای در زمینه‌ی جنگ است و در طول این سال‌ها هم به فیلمی فراموش شده تبدیل گشته.

از سویی دیگر نانی مورتی در آن سال با فیلم اتاق پسر در جشنواره‌ی کن درخشید. او از دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی یکی از کارگردان‌های محبوب جشنواره‌ی کن بود اما نمی‌توان منکر این شد که آثارش چندان از آزمون زمان سربلند خارج نشده‌اند. او فیلم‌سازی است که آثار جمع و جوری می‌سازد و کار خود را هم به خوبی انجام می‌دهد. نانی مورتی کارگردان خوبی است اما این که برخی فیلم اتاق پسر را هم ردیف شاهکارهای تاریخ سینمای ایتالیا و در کنار آثاری از کارگردان‌‌های بزرگی چون میکل آنجلو آنتونیونی یا فدریکو فلینی قرار می‌دهند، دیگر زیاده‌روی است. در واقع فیلم اتاق پسر به این دلیل در این جایگاه قرار گرفته که بسیاری در عظمت آن اغراق کرده‌اند.

«روانشناسی به نام جیوانی قرارش با فرزندش را به عقب می‌اندازد تا به یکی از بیمارانش که قصد خودکشی دارد کمک کند. او موفق می‌شود که به بیمارش کمک کند و وی را به زندگی علاقه‌مند کند اما در همان لحظه فرزندش بر اثر حادثه‌ای می‌میرد. حال او باید این غم جانکاه را تحمل کند …»

سال ۲۰۰۲: سالی که کشور برزیل هم قهرمان جام جهانی فوتبال شد و هم بهترین فیلم سال را ساخت

بهترین: شهر خدا (city of god)

فیلم شهر خدا

  • کارگردان: فرناندو میرلش، کیتا لوند
  • محصول: برزیل
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪

شهر خدا فیلمی است که از دی ان ای داستان‌گویی اسکورسیزی و شیوه‌ی روایت‌پردازی او بهره می‌برد؛ با یک راوی که همان قهرمان داستان است و از آنچه که در طول زندگی بر او گذشته می‌گوید. مانند راننده تاکسی (taxi driver) یا همان رفقای خوب. علاوه بر این، فیلم فرناندو میرلش مانند شاهکارهای اسکورسیزی در پی کشف چرایی چرخه‌ی خشونت در جوامع مدرن است و به این می‌پردازد که چگونه آدم‌های پس زده شده توسط جامعه، به درون منجلاب خلاف و گروه‌‌های گانگستری کشیده می‌شوند.

قطعا یکی از بهترین‌ فیلم های قرن حاضر؛ باید توجه کرد که در همان سال فیلم‌هایی مانند ۱۰ از عباس کیارستمی و مردی بدون گذشته (the man without a past) اثر آکی کوریسماکی یا قهرمان (hero) به کارگردانی ژانگ ییمو هم حضور داشتند و می‌توانستند در این جایگاه قرار بگیرند. البته حتما می‌توان مهم ترین رقیب فیلم شهر خدا در آن سال را فیلم با او حرف بزن (talk to her) از پدرو آلمودووار نامید که بهترین فیلم این فیلم‌ساز اسپانیایی در قرن حاضر هم هست، اما شهر خدا آن قدر خوب هست که با خیال راحت به عنوان بهترین فیلم سال انتخابش کرد.

«داستان فیلم در دهه‌های ۶۰، ۷۰ و ۸۰ میلادی می‌گذرد و داستان دو کودک را روایت می‌کند که در یکی از فاولاهای حومه‌ی شهر بزرگ ریودوژانیرو به نام شهر خدا زندگی می‌کنند. یک حلبی آباد که هیچ قانونی در آن وجود ندارد و قتل و مواد مخدر در آن بیداد می‌کند و دولت هم چندان به احوالات آن رسیدگی‌ نمی‌کند. این دو کم کم دو مسیر متفاوت را در زندگی در پیش می‌گیرند …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: هیچ کجا در آفریقا (nowhere in Africa)

  • کارگردان: کارولین لینک
  • محصول: آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 85٪

روایت های آغشته به سانتی مانتالیسم از بحران‌های ناشی از جنگ همیشه مورد علاقه‌ی اعضای آکادمی علوم و هنرهای سینمایی یا همان اسکار است. کافی است در نمایش این احساسات‌گرایی موفق باشید و کمی هم اشک و آه و ناله به آن اضافه کنید تا حسابی دیده شوید. البته که می‌توان از همین مواد خام بهره گرفت و آثار درخشانی هم ساخت؛ مانند مورد فیلم فهرست شیندلر (schindler’s list) به کارگردانی استیون اسپیلبرگ که اتفاقا نه تنها این احساسات‌گرایی نقطه ضعفش نیست بلکه به دلیل تسلط اسپیلبرگ بر اجزای کارش، نقطه قوت آن هم به حساب می‌آید.

اما همواره هم این گونه نیست. این درست که روایت های جنگی و ظلم‌هایی که در حق هر خانواده یا فردی در این دوران می‌شود، حسابی احساسات مخاطب را درگیر می‌کند اما باید پرداخت مناسبی هم داشته باشد. فیلم هیچ کجا در آفریقا اثر خوبی است که ارزش یک بار تماشا کردن را دارد؛ اتفاقا تماشایش لذت بخش هم هست اما آیا می‌توان آن را یکی از بهترین‌های سال و شاید بهترینش در نظر گرفت؟ من که این چنین گمان نمی‌کنم.

«خانواده‌ای آلمانی و یهودی در دوران جنگ دوم جهانی از ترس نازی‌ها به کنیا فرار می‌کنند. آن‌ها در آن جا زمینی در اختیار می‌گیرند و به کار کشاورزی مشغول می‌شوند. این در حالی است که مشکلات دیگری که در ادامه‌ی همان جنگ است به سراغ آن‌ها می‌آید؛ جامعه‌ی انگلیسی کنیا علاقه‌ی چندانی به آلمان‌ها ندارد چرا که آن‌ها را دشمن خود می‌داند …»

سال ۲۰۰۳: سال باشکوه چشم بادامی‌ها در زمان درخشش زویاگنیتسف

بهترین: بازگشت (the return)

فیلم بازگشت

  • کارگردان: آندری زویاگنیتسف
  • محصول: روسیه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪

عجب سال معرکه‌ای بود سال ۲۰۰۳. کشور کره‌ی جنوبی سه فیلم معرکه در همان سال ساخت. فیلم رفیق قدیمی (old boy) به کارگردانی پارک چان ووک و فیلم خاطرات قتل (memories of murder) به کارگردانی بونگ جون هو و فیلم متفاوت و مستقل بهار، تابستان، پاییز، زمستان و دوباره بهار (spring, summer, fall, winter … spring) به کارگردانی کیک کی دوک.

این سه فیلم نه تنها هنوز هم بهترین فیلم‌های کارگردان‌‌هایشان هستند بلکه بسیاری هر سه را بهترین فیلم‌های تاریخ سینمای کره جنوبی می‌دانند. هر سه هم به داستان تکرار چرخه‌ی خشونت و زخم‌های عمیق تاریخی در این کشور می‌پردازند و داستانی جنایی دارند؛ رفیق قدیمی روایت خود را بر پایه‌ی یک انتقام خونین بنا کرده و فیلم خاطرات قتل مانند آثار درجه یک کارآگاهی، داستانش را بر مبنای حل کردن معمای دستگیری یک قاتل سریالی پیش می‌برد. بهار، تابستان، پاییز، زمستان و دوباره بهار هم این چرخه‌ی خشونت را به شکلی انتزاعی و شاعرانه به تصویر می‌کشد تا روی دیگری از سینمای کره را به جهانیان نشان دهد.

دیگر کشور صاحب سینمای شرق دور هم در آن سال بیکار نبود. ژاپنی‌ها فیلم معرکه و خوب سامورایی گرگ و میش (the twilight samurai) را روانه‌ی پرده‌ی سینماها کردند که داستانی در باب سامورایی صلح دوستی داشت که با فقر و تنگدستی دست و پنجه نرم می‌کند.

در زمانی که هر چهار فیلم‌ می‌توانستند بهترین فیلم همان سال باشند و اگر در هر سال دیگری به جز ۲۰۰۰ اکران می‌شدند این جایگاه را به دست می‌آورند، آندری زویاگنیتسف فیلم بازگشت را ساخت. فیلمی که گرچه داستان ساده‌ای دارد اما از پیوندهایی عمیق با تاریخ، اسطوره و باورهای مذهبی بشر بهره می‌برد که آن را به یکی از بهترین فیلم‌های قرن حاضر تبدیل می‌کند. داستان همراهی پدری با پسرانش هم ما را یاد روایت‌های مذهبی و داستان هابیل و قابیل می‌اندازد و هم تعریف متفاوتی از زندگی، بلوغ و مسئولیت‌پذیری به دست می‌دهد.

«مردی دوازده سال است که با خانواده‌ی خود کاری ندارد. همسرش با دو پسرشان در تمام طول این سال‌ها به تنهایی زندگی کرده است. حال او پس از این غیبت طولانی بازگشته است. فرزندان مرد هیچ شناختی از پدر خود ندارند و این در حالی است که پسر کوچک او این بازگشت ناگهانی را دوست ندارد. پدر از پسرها می‌خواهد که چند روزی با هم به مسافرت بروند تا یکدیگر را بهتر بشناسند و این در حالی است که مسائل حل نشده‌ای میان آن‌ها وجود دارد …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: تهاجم بربرها (the barbarian invasions)

  • کارگردان: دنیس آرکند
  • محصول: کانادا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 81٪

پس از گذشت نزدیک به بیست سال کمتر کسی نام این فیلم دنیس آرکند را به خاطر دارد. این در حالی است که آکادمی علوم و هنرهای سینمایی، با بخشندگی خاصی جایزه‌ی بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان را به آن اعطا کرد. البته که بدون شک چیزهایی برای رضایت اعضای آکادمی در آن میانه‌ها وجود دارد. یکی این که نام فیلم اشاره‌ای به حملات یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ یک دارد که در آن زمان هنوز غمی تازه برای مردم آمریکا بود و از سوی دیگر هم مسأله‌ی مرگ در این فیلم، مسأله‌ای بسیار احساسی است تا موضوعی عمیق و فلسفی.

داستان روایت بستری شدن مردی در بستر بیماری است. این داستان که به تمامی در بیمارستان می‌گذد به زندگی و مرگ انسان و معنای این دو نزد خود فرد و البته نزد اطرافیانش می‌پردازد. همه‌ی این‌ها در کنار هم قرار است به فیلمی عمیق تبدیل شود که مخاطب را به درک تازه‌ای از زندگی می‌رساند یا حداقل او را به فکر وا می‌دارد اما باید قبول کرد که این اتفاق نمی‌افتد و به همین دلیل فیلم تهاجم بربرها به اثر یک بار مصرفی تبدیل می شود. هنوز هم نمی‌توان بور کرد که در سالی چنین پر بار، چگونه آمریکایی‌ها این فیلم را این همه تحویل گرفتند؟

«مردی به نام رمی به دلیل ابتدلا به سرطان در بیمارستان بستری می‌شود. حال همسر سابق به همراه پسرش به دیدن او آمده‌اند. از آن سو برخی از همکارانش هم از وی عیادت می‌کنند. آخرین روزهای زندگی مرد است و او تلاش دارد که با همه دیدار کند …»

سال ۲۰۰۴: سالی که آلمان‌ها مهم‌ترین اثر جنگی سینمای اروپا را می‌سازند

بهترین: سقوط (downfall)

فیلم سقوط

  • کارگردان: اولیور هرشبیگل
  • محصول: آلمان، ایتالیا و اتریش
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪

در سالی که فیلم خانه‌ی خنجرهای پرنده (the house of flying daggers) اثر ژانگ ییمو در محافل مختلف درخشید، این اولیور هرشبیگل بود که بهترین فیلم سال را ساخت. البته که فیلم ییمو شایستگی‌های بسیار دارد اما حال که زمانی نزدیک به دهه از اکران هر دو فیلم گذشته، سقوط هنوز هم تر و تزه می‌نماید.

فیلم سقوط تصویر متفاوتی از جنگ جهانی دوم به نمایش می‌گذارد، تصویری که فقط یک آلمانی می‌تواند آن را به فیلم تبدیل کند. به همین دلیل است که باید فیلم را حتما دید. چون جایگزینی در تاریخ سینما ندارد. علاوه بر آن هرشبیگل پر خرج‌ترین فیلم تاریخ سینمای آلمان را ساخته است و به همین دلیل به راحتی با محصولات هالیوود به لحاظ کیفیت خلق موقعیت‌های جنگی برابری می‌کند.

این فیلم روایتی است روزهای پایانی جنگ دوم جهانی از زاویه‌ی دید مقامات ارشد حزب نازی. اثری اقتباسی که دوازده روز آخر زندگی هیتلر را به نمایش می‌گذارد و در آن ترس و وحشتی که اطرافیان او به ویژه کارمندان دون پایه و مردمان برلین در آن روزهای جهنمی پشت سر گذاشتند، به خوبی به تصویر در آمده است.

«داستان آخرین ‌روزهای زندگی هیتلر در پناه‌گاهی در برلین و همچنین پایان زمام‌داری حزب نازی در آلمان با شکست ارتش این کشور در جنگ. فیلم از زاویه‌ی دید آخرین منشی شخصی هیتلر روایت می‌شود …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: دریای درون (the sea inside)

  • کارگردان: آلخاندرو آمنابار
  • محصول: اسپانیا، فرانسه و ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 84٪

آلخاندرو آمنابار با نمایش و درخشش فیلم دیگران (the others) نشان داد که چه فیلم‌ساز خوبی است. گرچه در آن فیلم با اثری ترسناک روبه‌رو هستیم اما آمنابار نشان می‌دهد که در کاویدن روان رنجور آدمی توانایی‌های بسیار دارد. فیلم دریای درون موضوع جذاب و البته تلخی دارد. مردی که از گردن فلج شده در تلاش است که از طریق دادگاه حق مرگ آسان را برای خود به دست بیاورد اما او هنوز هم درگیری‌هایی در زندگی دارد.

بازی خاویر باردم در قالب مردی فلج قانع کننده است و پرداخت آمنابار هم به اندازه است اما مشکل از جایی شروع می‌شود که به نظر منتقدان و البته جشنواره‌های سینمایی در آن سال توجه می‌کنیم. فیلم دریای درون چنان از سمت آن‌ها مورد توجه قرار گرفت و حتی در کشور خودمان هم سر و صدا به پا کرد که گویی یکی از بهترین‌های تاریخ سینما است و این در حالی است که با گذشت این سال‌‌ها مشخص شده حتی به خوبی فیلم دیگران آمنابار هم نیست. گواهی این مدعا هم میزان ماندگاری این دو فیلم در گذر زمان است.

با نگاه به آن سال‌ها به نظر می‌رسد که فیلم آمنابار بیش از هر چیز از سوژه‌ی خود بهره می‌برد. بحث مرگ‌های خود خواسته چندان در آن زمان مورد بحث قرار نگرفته بود و هنوز موضوعی تازه به حساب می‌‌آمد. آمنابار هم به همین دلیل عقاید مختلف درباره‌ی این موضوع را در دل فیلم قرار داده بود تا از برخورد آن‌ها به نتیجه‌ای شاعرانه برسد اما باید قبول کرد که در گذر این سال‌ها فیلم‌هایی بهتر با این مضمون ساخته شده‌اند.

«ملوانی به نام رامون پس از اینکه از گردن فلج می‌شود، تلاش می‌کند که از طریق دادگاه حق مرگ راحت و خود خواسته‌ی خود را به دست بیاورد. این در حالی است که دو زن در زندگی او وجود دارند، یکی زنی به نام خولیا که از این تصمیم او حمایت می‌کند و دیگری زنی به نام رزا که در تلاش است رامون را قانع کند که زندگی هنوز هم چیزهایی برای لذت بردن دارد …»

سال ۲۰۰۵: سال نمایش بی‌پرده‌ی خشونت توسط هانکه

بهترین: پنهان (cache)

فیلم پنهان

  • کارگردان: میشاییل هانکه
  • محصول: فرانسه، اتریش، آلمان و ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪

فیلم پنهان آن چنان فیلم معرکه‌ای است که به راحتی می‌تواند جز ده فیلم برتر قرن حاضر قرار بگیرد و این موضوع رقابت را برای دیگر آثار اکران شده در آن زمان سخت می‌کند. آن سال فیلم خوب سوفی شل: روزهای آخر (sophie scholl- the final days) از سینمای آلمان در چرخه‌ی اکران حضور داشت اما هانکه فیلمی ساخته بود که در صورت اکران در هر سالی به جز ۲۰۰۰ به راحتی می‌توانست به عنوان فیلم برتر سال انتخاب شود.

میشاییل هانکه همواره در فیلم‌هایش به دنبال کشف ریشه‌های خشونت بوده است. او تلاش کرده تا جوابی برای چرایی دست زدن آدمی به جنایت در جامعه‌ی به ظاهر مدرن پیدا کند. اما او گاهی پا را فراتر می‌گذارد و با بازی گرفتن قواعد سینما و همچنین استفاده از تکنیک‌های فاصله‌گذاری برشتی -برتولت برشت- تماشاگر را هم در این چرخه‌ی بی پایان خشونت درگیر می‌کند.

میشاییل هانکه استاد بازی با احساسات مخاطب و منزجر کردن او از رفتارهای شخصیت‌هایش بر پرده‌ی سینما است. او بیشتر به دنبال آن است تا ما را به فکر فرو ببرد تا هم به چگونگی پیدایش شر و هم به نتیجه‌ی آن فکر کنیم. هانکه این آزاردهندگی را فقط مختص به اتفاقات درون قاب نمی‌بیند بلکه سعی می‌کند آن را در فرم اثر خود هم به کار ببرد.

«یک خانواده معمولی از طبقه‌ی متوسط فرانسه زندگی آرامی را پشت سر می‌گذارند. این زندگی آرام زمانی که فیلمی از محل زندگی آن‌ها به دستشان می‌رسد، به هم می‌ریزد. در این فیلم به نظر می‌رسد که خانه‌ی آن‌ها تحت نظر فردی است که قصد آسیب رساندن به آن‌ها را دارد …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: بچه (the child)

  • کارگردان: برادران داردن
  • محصول: بلژیک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 84٪

برادران داردن در طول قرن بیست و یکم یکی از فیلم‌سازهای مورد علاقه‌ی جشنواره‌ی کن بوده‌اند. آن‌ها فیلم‌هایی جمع و جور می‌سازند و طوری این کار را انجام می‌دهند که انگار ساده‌ترین کار دنیا است. اما آن چه که این فیلم‌ها را جذاب و البته مهم می‌کند، نگاه یگانه‌ی آن‌ها به زندگی در اروپای پیشرفته‌ی امروزی است. برادران داردن تلخی‌های مختلف را به یک روزمرگی کسالت بار پیوند می‌زنند و این مضمون را به خوبی در فرم کاری خود هم پیاده می‌کنند.

مشکل ما با این فیلم از جایی شروع می‌شود که متوجه می‌شویم در همان سال رقیب فیلم پنهان میشاییل هانکه در جشنواره‌ی کن بوده و موفق شده که جایزه‌ی نخل طلا را از آن فیلم که شاهکاری معرکه است برباید. فیلم تصویرگر رابطه‌ی دختر و پسری در حاشیه و رانده شده است که انگار جامعه کاری با آن‌ها ندارد. این موضوع بارها در تاریخ سینما به تصویر درآمده، اما همان طور که گفته شد سینمای برادران داردن سینمای منحصر به فردی است. پس ایرادی بر این میزان تحویل گفته شدن وجود ندارد اما فقط در صورتی که رقیب آن سال شما شاهکاری برا ی تمام فصول نباشد.

«دختر و پسری در حاشیه یک شهر زندگی می‌کنند. آن‌ها تازه بچه‌دار شده‌اند و علارغم مشکلات بسیار متوجه می‌شوند که این تازه اول مشکلاتشان است. آن‌ها باید یاد بگیرند که در قبال زندگی این بچه مسئوبیت‌پذیر باشند و بر مشکلات خود پیروز شوند …»

سال ۲۰۰۶: رقابت جذاب آلمان و مکزیک

بهترین: هزارتوی پن (pan’s labyrinth)

فیلم هزارتوی پن

  • کارگردان: گیرمو دل‌تورو
  • محصول: مکزیک و اسپانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 95٪

گیرمو دل‌تورو گرچه رقابت بهترین فیلم خارجی آن سال را به فیلم خوب زندگی دیگران (the lives of others) از سینمای آلمان واگذار کرد اما اثری ساخت که با گذر زمان نه تنها کهنه نشد بلکه روز به روز بیشتر درخشید. به شکلی که اکنون به راحتی می‌توان آن را یک شاهکار سینمایی به حساب آورد.

هزارتوی پن به همان اندازه که درباره‌ی وحشت جاری در زندگی در چارچوب یک جنگ نابرابر و ظالمانه است، به همان اندازه درباره‌ی احساسات عمیق انسانی در طول یک زندگی ناخواسته هم هست. دخترک داستان در جایی زندگی می‌کند که هیچ علاقه‌ای به آن ندارد. مادرش درمانده‌تر از آن است که تکیه‌گاه او باشد و تحت فرمان ناپدری است و ناپدری‌اش هم که مردی سنگدل با تمام رذایل اخلاقی است.

جهان تیره و تار فیلم هزارتوی پن، پر از امید است و میل به زندگی با تمام توان. جایی که آدمی حد و مرزش را می‌شناسد و با قدرت‌های بیکرانش آشنا می‌شود. در این جا دیگر نیاز به ابرقهرمان‌هایی با قدرت بی حد و اندازه نیست، این جا دخترکی از دریچه‌ی رویا می‌تواند ابرقهرمان زندگی خود باشد.

«در زمان جنگ‌های داخلی اسپانیا، دختر بچه‌ای به همراه مادر باردار و ناپدری‌اش که یک افسر فاشیست دولت ژنرال فرانکو است، در منطقه‌ای جنگلی زندگی می‌کند. ناپدری دخترک مأموریت دارد که انقلابی‌های آن منطقه را پیدا کند و از بین ببرد. دخترک روزی حشره‌ای می‌بیند و آن حشره وی را به هزارتویی در همان نزدیکی می برد که همه چیز در آن غیر طبیعی است. این هزار تو به مکانی زیرزمینی منتهی می‌شود و اتفاقاتی خیالی برای دختر روی می‌دهد که برخی حتی جان او را هم تهدید می‌کند …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: بازگشت (volver)

  • کارگردان: پدرو آلمودووار
  • محصول: اسپانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪

پدرو آلمودووار فیلم‌ساز خوبی است. نمی توان منکر این شد که در طول این سال‌ها فیلم‌های معرکه‌ای ساخته است. اما هر چه سن او بالاتر رفته و البته در زندگی پخته‌تر شده، آثار شخصی‌تری ساخته است و دیگر چندان در قید و بند روایت‌گری آشنای سینمایی نیست. به نظر می‌رسد که او در طول این سال‌ها حرف‌های نگفته‌ی بسیاری دارد و دوست دارد هر چه زودتر آن‌ها را بگوید اما عجیب این که اکثر آثارش شبیه به هم هستند.

فیلم بازگشت در میان آثار او تا حدودی فیلمی متفاوتی است. عنصر خیال بسیار پررنگ است و البته سبک فیلم شبیه به آثار نئورئالیستی است. آلمودووار به خوبی توانسته این نگاه‌های متفاوت به سینما را در کنار هم قرار دهد و از آن‌ها نتیجه‌ی خوبی می‌گیرد. اما مشکل از جایی شروع می‌شود که از گذر سال‌ها به عقب بازمی‌گردیم و یک راست به مراسم اکران فیلم در جشنواره‌ی کن می‌رسیم. در آن سال فیلم حسابی در کن تحویل گرفته شد، حسابی تشویق شد و حتی تماشاگران ایستاده برای آن کف زدند.

در ایران هم پدرو آلمودووار فیلم‌ساز شناخته‌ شده‌ای است که البته باید هم چنین باشد اما هر فیلم او فارغ از ارزش‌های سینمایی‌اش طوری تحویل گرفته می‌شود که انگار شاهکاری برای تمام فصول است. این در حالی است که گاهی فیلم‌های این فیلم‌ساز اسپانیایی آثاری فراموش شدنی هستند. شاید درباره‌ی فیلم بازگشت نتوان چنین گفت و حسابی هم از تماشایش لذت ببرید اما تصدیق خواهید کرد که شایسته‌ی این همه توجه هم نیست.

«زنی با نام ریموندا در شهر مادرید زندگی می‌کند. او دختری نوجوان دارد و البته یک شوهر الکلی که باعث دردسر زن است. ریموندا از طبقه‌ی کارگر جامعه است و وضع مالی خوبی ندارد. در این میان او مجبور می‌شود که برای دفاع از دخترش قتلی را به گردن بگیرد …»

سال ۲۰۰۷: سال برتری روایت‌ تنهایی‌های یک زن در برابر داستان بزرگترین جعل اسناد تاریخ

بهترین: ۴ ماه، ۳ هفته و ۲ روز (۴ month, 3 weeks and 2 days)

فیلم 4 ماه

  • کارگردان: کریستین مونجیو
  • محصول: رومانی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪

فیلم ۴ ماه، ۳ هفته و ۲ روز نام کریستین مونجیو را سر زبان‌های انداخت. فیلمی که به جایگاهی رفیع در همان سال دست پیدا کرد و خود کارگردانش هم دیگر نتوانست به اوج آن برسد. داستان فیلم، داستان یکی از تابوهای کشور رومانی در گذشته است. موضوعی که البته در سینمای بسیاری از کشورها به آن پرداخته شده اما روایت خانم مونجیو سراسر متفاوت از آن داستان‌های دم دستی است.

فیلم سعی می‌کند بین درد و رنج یک نفر و زندگی در میان جمع و روزمرگی‌هایش پلی بزند و در این کار موفق هم می‌شود. کریستین مونجیو گرچه غم جانکاه شخصیت‌ها را تصویر می‌کند و مخاطب را هم در درک این غم همراهی می‌کند اما نیک می‌داند که چگونه داستانش را تبدیل به یک بیانیه‌ی اجتماعی در راستای حرف‌های خودش نکند و کاری کند که مخاطب با نزدیک شدن به شخصیت‌ها خودش پیام فیلم را درک کند.

انجام چنین کاری به راستی کار هر فیلم‌سازی نیست؛ چرا که داستان فیلم جان می‌دهد برای بیان حرف‌های گل درشت، اما فیلم‌ساز از شعار دادن پرهیز می‌کند. خلاصه که فیلم ۴ ماه، ۳ هفته و ۲ روز لیاقت قرار گرفتن در این جایگاه و هم‌چنین لیاقت آن جایزه‌ی نخل طلایی را که از آن خود کرد، دارد.

«در دهه‌ی هشتاد میلادی در کشور رومانی دختری به دوست خود کمک می‌کند تا در اتاق یک هتل به شکل مخفیانه سقط جنین کند. او بلافاصله پس از کمک به دوستش هتل را ترک می‌کند و به سمت خانه‌ی دوستش می‌رود در حالی که هنوز سنگینی آن چه را که پشت سر گذاشته احساس می‌کند …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: جاعلان (the counterfeiters)

  • کارگردان: استفان روزوویتسکی
  • محصول: آلمان و اتریش
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪

جاعلان فیلم بدی نیست. داستان زندگی و مصیبت‌های تعدادی زندانی در زمان حکومت نازی‌ها در آلمان که تلاش می‌کنند هر طور شده دوام بیاورند. فیلم‌ساز به همه‌ی زندگی آن‌ها سرک می‌کشد و جنبه‌های مختلف مصیبت زندگی آن را می‌کاود. اما فیلم جاعلان بیش از آن که اثری معرکه در باب درک مشکلات تعدادی زندانی باشد، شبیه به روایت‌های هالیوودی از تلاش تعدادی زندانی است که بیش از هر چیزی به اوج و فرودهای دراماتیک و البته خلق هیجان وابسته است.

از این منظر فیلم جاعلان جان می‌دهد برای تماشا کردن و وقت گذراندن اما از آن جا که در همان سال اسکار بهترین فیلم خارجی زبانی را از خودش کرد که آشکارا لیاقتش را نداشت، در این جایگاه قرار داده شد. از سوی دیگر سری به فیلم‌های آلمانی این فهرست بزنید. چه آن‌ها را بهترین فیلم سال بدانیم و چه در ذیل تحویل گرفته شده‌‌ها، نمی توان کتمان کرد که از سینمای آلمان در این سال‌ها فقط فیلم‌هایی در عالم سینما مطرح شده که یا درباره‌ی جنگ جهانی است یا درباره‌ی طبعات آن.

به همین دلیل هم که شده، ساختن فیلمی که روایتی تازه از آن دوره را به عنوان داستانش برگزیند یا نگاهی متفاوت به آن روزها داشته باشد، یقینا کار سختی است اما الیور هرشبیگل با ساختن فیلم سقوط در همین دوران نشان داد که هنوز هم چنین چیزی ممکن است.

«بر اساس یک داستان واقعی. یکی از بزرگترین جاعلان آلمان در سال ۱۹۳۶ دستگیر می‌شود. او مجبور می‌شود که برای دولت کار کند و در پروژه ای که هنوز هم بزرگترین جعل سازمان یافته‌ی تاریخ است شرکت کند.  با آغاز جنگ جهانی دوم وضع او بدتر می‌شود و این در حالی است که تعداد زیادی زندانی هم او را همراهی می‌کنند …»

سال ۲۰۰۸: همیشه پای سینمای ایتالیا و فرانسه در میان است

بهترین: گومورا (gomorrah)

فیلم گورا

  • کارگردان: متئو گارونه
  • محصول: ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪

سال عجیبی است سال سینمایی ۲۰۰۸. انگار چیزی اروپا و جهان را اذیت می‌کند. انگار قرار است روایت‌های جدایی و فراق و مرگ و نیستی، گفتمان غالب سینماگران در آن سال باشد. انگار چیزی هنرمند آن روز را غلغلک می‌دهد تا حرفشان را صریح بزنند. در کره جنوبی فیلم تعقیب کننده (the chaser) بر پرده است؛ روایت زندگی مردی که فقط تا صبح وقت دارد زنی ربوده شده را نجات دهد وگرنه برای همیشه باید با وی وداع کند؛ نتیجه تریلری نفس‌گیر شده که هم قاتلش ترسناک است و هم شهرش. سوئدی‌ها روایتی عاشقانه بر پرده دارند. اما نه یک عاشقانه‌ی معمولی، داستانی پر از خون و خونریزی که در آن حضور خون آشامی تصویر غالب فیلم است؛ نتیجه هم فیلمی شده به نام آدم درست را راه بده (let the right one in).

اما کشور ایتالیا معرف فیلم‌سازی است که این خشونت را بی پرده و بدون پرده پوشی به مخاطب نشان می‌دهد. متئو گارونه با همان روایتی که از جنوب ایتالیا و گروه اراذل اوباشش نشان داد، هم مخاطب را به دوران اوج نئورئالیسم در قرن گذشته پرتاب کرد و هم تصویری واقعی و در عین حال خشن از جوانان کشورش به مردم دنیا مخابره کرد. ایتالیایی‌ها همواره عادت داشته‌اند که از زخم و چرک و خون، زیبایی خلق کنند و گارونه هم در ادامه‌ی نسل هنرمندان این‌ چنینی است.

«فیلمی اپیزودیک که روایتگر پنج داستان مختلف درباره‌ی افرادی است که سعی می‌کنند به تشکیلات خلافکاری شهر ناپل ایتالیا وارد شوند و خودی نشان دهند …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: کلاس (the class)

  • کارگردان: لورن کانته
  • محصول: فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 95٪

همیشه سینمای ایتالیا و سینمای فرانسه، حرف اول را در میان کشورهای اروپایی زده‌اند و هنوز هم در بر همین پاشنه می‌چرخد. هنوز هم کارگردانان این دو کشور در جشنواره‌های مختلف و در مراسم‌های جهانی مانند اسکار، بیش از کارگردانان دیگر کشورهای اروپایی مورد توجه قرار می‌گیرند. هنوز هم بسیاری از مخاطبان، سینمای اروپا را با سینمای این دو کشور می‌شناسند. هنوز هم کارگردانان قدیمی این دو کشور بیش از دیگر کارگردانان کشورهای اروپایی مورد توجه مخاطب هستند.

کشور فرانسه در سال ۲۰۰۸ توانست در جشنواره‌ی کن نخل طلا را از آن خود کند. فیلمی که این جایزه را کسب کرد همین فیلم لورن کانته بود که انصافا هم فیلم خوبی است. روایت فیلم‌ساز در این دوران و در این سال هم مانند فیلم‌های شاخص آن سال بر مبنای جدایی‌ها و فراق‌ها است و این بار این جدایی‌ها بر جدایی میان نژادها تأکید دارد. همه می‌دانیم که کشور فرانسه، کشوری است که از یک تکثر نژادی متنوع بهره می‌برد. همین موضع دستاویز فیلم‌ساز شده تا درامش را بسازد. قرار است کلاس درس و مدرسه نمادی از کشور چند فرهنگی فرانسه باشد اما آن چه که پس از گذشت این سال‌ها به چشم می‌آید، خام دستی فیلم‌ساز در نمایش این تصویر متکثر است؛ چرا؟ چون با سیل و سرازیری پناهنده‌ها در طول این سال‌ها این مسأله چنان بغرنج شد که فیلم لورن کانته حتی نمی‌تواند تصویری نزدیک به آن ارائه دهد.

«سال تحصیلی جدید در کشور فرانسه در حال شروع شدن است. فرانسیس مارین به همراه دیگر معلم‌ها تلاش می‌کند که برای تدریس آماده شود. کلاسی که او باید در آن تدریس کند، کلاسی است که در آن تنوع نژادی بسیاری وجود دارد …»

سال ۲۰۰۹: سال جدال گانگسترهای فرانسوی با مسنبدهای آرژانتینی و آلمانی

بهترین: راز چشمانشان (the secret in their eyes)

فیلم راز چشمانش

  • کارگردان: خوان خوزه کامپانلا
  • محصول: آرژانتین
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪

انتخاب بهترین فیلم هیچ سالی به اندازه‌ی همین سال سخت نبود. اصغر فرهادی فیلم درباره الی را ساخته بود که آن را بهترین فیلمش می‌دانم. میشاییل هانکه فیلم معرکه‌ی روبان سفید (the white ribbon) را بر پرده داشت که در جشنواره‌های مختلف هم درخشید و حسابی سر و صدا کرد؛ فیلمی که روایتگر استبداد ریشه دوانده در یک جامعه‌ی به ظاهر متمدن است. فرانسویان هم درام خوش ساختی به نام یک پیامبر (a prophet) به کارگردانی ژاک اودیار بر پرده داشتند که روایتگر ظهور یک گانگستر قدرتمند و مسیری است که او طی می‌کند تا به این جایگاه برسد، است.

اما سینمای آرژانتین در آن سال حسابی درخشید. فیلم راز چشمانشان داستان یک عشق گمشده و ممنوع را روایت می‌کند که در خلال درگیری‌های سیاسی و بالا و پایین‌های تاریخی کشور آرژانتین در قرن بیستم، هرگز فراموش نمی‌شود و فقط مرد و زن داستان از قدرتش با خبر هستند. کارگردان فیلم به خوبی توانسته روایت تاریخی خود را به این داستان عاشقانه گره بزند و چنان احساسات مخاطب را در دست بگیرد و با آن بازی کند که نتواند لحظه‌ای از پرده‌ی سینما چشم بردارد.

«بنجامین اسپوسیتو، مأمورِ سابقِ دادگاه فدرال کشور آرژانتین، در حال نوشتن رمانی برمبنای پرونده‌ی تجاوز و قتلی است که سال ها پیش، مأمورِ به سرانجام رساندن آن بود. او هنگام نوشتن رمان، به جزئیاتِ پرونده فکر می کند و در عین حال عشق قدیمی او یعنی ایرنه هم کم کم وارد ماجرا می‌شود. روایت او از میان تاریخ عبور می‌کند و تصویری از آن چه بر مردم و کشورش رفته ارائه می‌دهد …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: باریا (baaria)

  • کارگردان: جوزپه تورناتوره
  • محصول: ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 55٪

جوزپه تورناتوره عاشق روایت‌های تاریخی و سر کردن در تاریخ و زندگی مردمان کشورش است. او به راحتی دوربین خود را بر می‌دارد و از چیزهایی تصویر می‌گیرد که خیلی‌ها دوست دارند آن را فراموش کنند. وی از این طریق زشتی‌ها را پس می‌زند تا به زیبایی برسد. او سال‌ها پیش در بهترین فیلمش یعنی سینما پارادیزو (cinema paradiso) همین کار را کرد و تصویری ازلی ابدی از عشق، سینما، تاریخ و زندگی مردم کشور بر پرده‌ی سینما ظاهر کرد. حال سال‌ها گذشته و وی به همان جایی بازگشته که خیلی خوب آن را می‌شناسد.

اما مشکل فیلم باریا از آن جا ناشی می‌شود که به رغم چیره دستی تورناتوره در کارگردانی و داستانگویی، داستان و روایت آن غنای لازم را پیدا نمی‌کنند و فرم و محتوا در یک راستا قرار نمی‌گیرند. ضمن این که بر خلاف فیلمی مانند سینما پارادیزو که داستانی برای همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها دارد و از چیزی به نام عشق می‌گوید که برای هر کسی قابل فهم است، از داستانی بهره می‌برد که بسیار دستمالی شده و بارها در فیلم‌ها و کتاب‌های مختلف دیده و خوانده شده است و چندان بدیع نیست.

«پدری در کشور ایتالیای تحت نفوذ فاشیسم، اولین نفری است که در روستای کوچکش در نزدیکی پالرمو، خواندن و نوشتن یاد می‌گیرد. با سواد شدن او برای وی و خانواده‌اش دردسر ساز می‌شود چرا که او با خواندن کتاب‌های مختلف با اندیشه‌های کمونیستی آشنا می‌شود. پسرش هم به دنبال پدر به تفکرات کمونیستی گرایش پیدا می‌کند. پسر با وجود مخالفت‌های خانواده‌ی دختری به نام مانیا با وی ازدواج می‌کند اما به دلیل شرایط سخت اقتصادی به فرانسه می‌رود. تا اینکه …»

سال ۲۰۱۰: سالی که فیلم‌ساز فقید ایرانی، با فیلمی اروپایی درخشید

بهترین: کپی برابر اصل (certified copy)

فیلم کپی برابر اصل

  • کارگردان: عباس کیارستمی
  • محصول: فرانسه، ایتالیا و بلژیک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪

عجب سالی بود سال ۲۰۱۲. از سویی مکزیکی‌ها و الخاندرو گونزالس ایناریتو فیلم زیبا (biutiful) را بر پرده داشتند که در آن خاویر باردم حسابی درخشید. کره جنوبی فیلم من شیطان را دیدم (I saw the devil) را بر پرده داشت که روایتی ترسناک از دیوانگی‌های قاتلی زنجیره‌ای بود که یک مأمور امنیتی را تا آستانه‌ی جنون پیش می‌برد. در چنین شرایطی عباس کیارستمی مفاهیمی مانند عشق و معنای زندگی را در ظرفی ریخت و فیلمی ساخت که بیش از آثار کارگردانان روشنفکر اروپایی به مفهوم عشق و زندگی زناشویی اروپایی نزدیک است.

شاید هم به همین دلیل باشد که فیلم کیارستمی چندان توسط اروپایی‌ها جدی گرفته نشد؛ چرا که آن‌ها او را همان گونه که بود می‌خواستند و حال دوست نداشتند که یک فیلم‌ساز ایرانی، پا در کفش هنرمندان اروپایی کند و از آن‌ها هم بهتر باشد. فیلم کپی برابر اصل تصویری شاعرانه از زندگی یک زوج، دغدغه‌ها و روزمرگی‌هایشان ارائه می‌دهد و حسابی مخاطب خود را به فکر فرو می‌برد. تماشای فیلم باعث می‌شود مخاطب خو کرده به سینمای گذشته‌ی کیارستمی به این فکر کند که این فیلم‌ساز در هر شیوه‌ی فیلم‌سازی توانا است و گستره‌ای وسیع از دانایی دارد.

«جیمز نویسنده‌ای است که کتابی با نام کپی برابر اصل را نوشته است. او برای سخنرانی درباره‌ی آن کتاب به توسکانی ایتالیا سفر کرده است. خانم عتیقه فروشی که چندین نسخه از این کتاب را خریده است به همراه پسرش برای گرفتن امضا به این مراسم آمده. زن به دلیل شیطنت‌های پسرش نمی‌تواند با نویسنده ملاقات کند به همین دلیل شماره‌اش را می‌گذارد و می‌رود. جیمز پس از مراسم برای پیدا کردن زن راه می‌افتد …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: در باب خدایان و انسان‌ها (of gods and men)

  • کارگردان: زاویر بووا
  • محصول: فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪

در سالی که فیلم برنده‌ی جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم خارجی زبان یعنی در دنیایی بهتر (in a better world) به کارگردانی سازان بی‌یر، محصوب کشور سوئد و دانمارک به راحتی می‌توانست به عنوان تحویل گرفته شده‌ترین اثر غیر انگلیسی زبان سال انتخاب شود، فیلم در باب خدایان و انسان‌ها با قدرت این عنوان را از آن خود می‌کند.

روایتی عصاقورت داده و بدون ظرافت که نه می‌تواند به عمقی که به آن می‌پردازد بزند و نه می‌تواند مخاطب را به فکر فرو ببرد. فیلمی مانند در باب خدایان و انسان‌ها آشکارا برای مخاطب خاص ساخته شده و طبعا نگاهی به گیشه ندارد اما آن چنان در همراه کردن مخاطب هدف خود هم ناتوان است که نمی‌توان ناپدید شدنش در میان کتاب‌های تاریخ سینما را به دلیلی جز همین دانست. اما عجیب این که کسانی در همان سال به تشویق فیلم پرداختند و برایش سنگ تمام گذاشتند. حال تصور نمی‌کنم همان آدم‌های تشویق کننده‌ی دیروز هم داستان فیلم را به خاطر آورند یا یادشان باشد که مضمون آن چه بود.

انتخاب فیلم در باب خدایان و انسان‌ها به عنوان تحویل گرفته شده‌ترین اثر سال، ساده‌ترین انتخاب ذیل این عنوان در این لیست بود.

«در سال ۱۹۹۶، هشت راهب فرانسوی در یک صومعه الجزایری به فقرای روستایی کمک می‌کنند. آن‌ها در طول جنگ داخلی تصمیم می‌گیرند که به جای ترک الجزایر و رفتن به فرانسه، در همان صومعه بمانند و به مردم کمک کنند …»

سال ۲۰۱۱: بلاتار، فرهادی یا نوری بیگله جیلان؟

بهترین: روزی روزگاری در آناتولی (once upon a time in Anatolia)

فیلم موتورهای مقدس

  • کارگردان: نوری بیگله جیلان
  • محصول: ترکیه و بوسنی و هرزگوین
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪

می‌شد به راحتی از فیلم جدایی نادر از سیمین اصغر فرهادی به عنوان بهترین فیلم آن سال نام برد. فرهادی با آن فیلم اولین بار اسکار بهترین فیلم خارجی را برای ایران دشت کرد و حسابی هم در دنیا درخشید که البته حقش هم بود. اما در یک بازبینی مجدد فیلم روزی روزگاری در آناتولی هم به همان اندازه درخشان است و می‌توان چنین ادعا کرد که در بازبینی‌های مجدد هم بیش از فیلم فرهادی جذاب به نظر می‌رسد. برخلاف فیلم جدایی نادر از سیمین، در این جا با لو رفتن داستان، بخش عظیمی از جذابیت فیلم از بین نمی‌رود و همین هم قرار گرفتن آن در صدر لیست سال ۲۰۱۱ را اجتناب ناپذیر می‌کند.

خیره شدن نوری بیگله جیلان به طبیعت بکر کشور ترکیه و قرار دادن آدم‌ها در این برهوت بی‌پایان، نوعی از جهان‌بینی ست که شاید در نگاه اول چندان به درد سینمای جنایی و آدم‌های درگیر در حل یک معما نخورد. اما بازی موش و گربه‌ی قاتلین با مردان قانون و تنش موجود در فضا در نیمه‌ی ابتدایی و پهن کردن بساط یک پرسش و پاسخ فلسفی / اخلاقی در نیمه‌ی دوم، چنان فیلم را بالا می‌کشد که نه تنها روزی روزگاری در آناتولی را به یکی از درخشان‌ترین آثار جنایی یک دهه‌ی گذشته تبدیل می‌کند بلکه افق‌های دیگری می‌گشاید تا اثر پا را فراتر گذارد و از یک فیلمِ ژانرِ مبتنی بر کلیشه‌ها فاصله بگیرد.

«گروهی از مأموران پلیس به همراه پزشکی قانونی، دادستان و دو نفر قاتل به دنبال جنازه‌ای در بیابان‌های آناتولی ترکیه می‌گردند. قاتلین درست به یاد نمی‌آورند که جنازه‌ی مقتول را کجا چال کرده‌اند و همین هم کار مأموران را سخت کرده است. زمان از نیمه‌های شب هم می‌گذرد و همه کلافه شده‌اند. در این میان دادستان و رییس پلیس و پزشک قانونی مدام با هم بحث می‌کنند …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: گل‌های جنگ (the flowers of war)

  • کارگردان: ژان ییمو
  • محصول: چین
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 41٪

ژانگ ییمو از آن فیلمسازهای خوب است که متاسفانه هر چه مسن‌تر می‌شود، فیلم‌های ضعیف‌تری می‌سازد. روایت‌های جنگی او از دوران مختلف تاریخ کشورش گاهی خوب است و گاهی هم مانند این یکی چنگی به دل نمی‌زند حتی اگر بازیگر بزرگی مانند کریستین بیل هم در آن حاضر باشد تا شاید جذابیت فیلم افزایش پیدا کند. در چنین چارچوبی فیلم گل‌های جنگ نه تنها در همراهی مخاطب عام ناموفق است، در همراهی مخاطبان خاص هم توفیقی ندارد.

آن سال منتقدین آمریکایی حسابی آن را تحویل گرفتند؛ البته در ایران هم طرفدارهای برای فیلم گل‌های جنگ پیدا شد که برخی سابقه‌ی فیلم‌سازی ژانگ ییمو را ارج می‌نهادند و بعضی هم چشم بسته به خاطر بازی کریستین بیل طرفدارش بودند. هر چه که بود بعد از گذشت نزدیک به ۱۰ سال، فیلم گل‌های جنگ به سختی قابل تحمل است و به سختی می‌توان آن را تا به انهتا نگاه کرد. البته سر زدن به سایت‌هایی مانند راتن تومیتوز و دیگر سایت‌ها هم نشان می‌دهد که عامه‌ی نویسندگان هم به مرور از این فیلم فاصله گرفته‌اند.

«سال ۱۹۳۷. کشور چین و شهر نانجینگ در اشغال ارتش تا بن دندان مسلح ژاپن است. یک آمریکایی برای انجام کاری به آن شهر می‌رود. او وارد صومعه‌ای می‌شود که افراد مختلف به آن جا پناه آورده‌اند. یکی از زن‌های ساکن صومعه از این آمریکایی خواهش می‌کند که به فرار آن‌ها از شهر نانجینگ کمک کند؛ چرا که ژاپنی‌ها از آمریکایی‌ها دوری می‌کنند و به آن‌ها کاری ندارند …»

سال ۲۰۱۲: سالی که انتخاب بهترین فیلمش بسیار سخت و تحویل گرفته شده‌ترین آن‌ها بسیار آسان بود

بهترین: موتورهای مقدس (holy motors)

فیلم موتورهای مقدس

  • کارگردان: لئوس کاراکس
  • محصول: فرانسه و آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪

در سال ۲۰۱۲، اسکار بهترین فیلم خارجی زبان به اثر درجه‌ یک، هوش ربا و بی نظیر توماس وینتربرگ یعنی شکار (hunt) رسید؛ روایتی از جامعه‌ای کوچک و مردمانی که به خاطر یک دروغ کوچک زندگی بر مردی را سیاه می‌کنند و هیچ کس حاضر نیست روایت مرد را از واقعه بشنود، چون طرف دیگر کودکی است که به خیال آن‌ها دلیلی برای دروغ گفتن ندارد. از سویی دیگر فیلم عشق (amour) هم در همان سال بر پرده‌ی سینماها بود. میشاییل هانکه روایتی دست اول و البته تلخ از عشق ارائه داده بود که همان قدر که غریب می‌نمود، ترسناک هم بود. فیلمش حسابی در جهان درخشید و مخاطب را کیفور کرد.

کریستین پتزولد آلمانی هم داشت رفته رفته در جهان شناخته می‌شد. او فیلم باربارا (Barbara) را بر پرده‌ی سینماها داشت که داستانش در دوران جنگ سرد و در آلمان شرقی می‌گذشت. روایتگر زندگی زنی که در بیمارستان کار می‌کند و منتظر رسیدن پولی است تا بتواند به آلمان غربی پناه ببرد. حضور این سه فیلم معرکه در آن سال، انتخاب بهترین فیلم را خیلی سخت کرده بود. اما در نهایت روایت دور از انتظار لئوس کاراکس و این بهترین فیلمش بر این جایگاه تکیه زد.

گفتن خلاصه داستان فیلم موتورهای مقدس هم کار سختی است و هم ناشدنی. بیش از نیمی از داستان در یک لیموزین می‌گذرد و مردی از این جا به آن جا می رود. کاراکس روایت پرسه‌زنی‌های این مرد را به هجو تاریخ، سینما، سرمایه‌داری و اساسا هر تعریف ما از زندگی و هنر پیوند می‌زند و فیلمی می‌سازد که تماشایش به تجربه‌ای تکان‌ دهنده تبدیل می‌شود. اگر قرار باشد لیستی از ۱۰ فیلم محبوبم در این قرن آماده کنم، حتما فیلم موتورهای مقدس یکی از انتخاب‌هایم خواهد بود.

«مردی سوار بر لیموزینی به جاهای مختلفی سر می‌زند. او مجبور است که در مقاصد متفاوت، نقش‌های متنوعی بازی کند، در حالی که هیچ دوربینی نیست که از او فیلم‌برداری کند …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: کن- تیکی (kon- tiki)

  • کارگردان: استفن سندبرگ و یوخیم رونینگ
  • محصول: نروژ، دانمارک، سوئد، آلمان و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 81٪

خیلی راحت فیلم کن- تیکی را برای قرار گرفتن در این جایگاه انتخاب کردم. ظاهرا آمریکایی‌ها دلباخته‌ی روایت‌های حماسی از دلاوری‌های عده‌ای انسان هستند. حال اگر چنین فیلمی را کسی غیر از خودشان هم بسازد اهمیت چندانی برایشان ندارد و شاید لذت بیشتری هم می‌برند. وگرنه هیچ توجیه دیگری برای این حجم از ستایشی که در این کشور شامل حال کن- تیکی شد، وجود ندارد. کن- تیکی نه فیلم خوبی است و نه در نمایش کار خطرناکی که شخصیت‌های آن انجام می‌دهند توانا است. اصلا از جایی به بعد که مخاطب هیچ کدام از دلاوری‌های این مردان را باور نمی‌کند؛ چرا که درست پرداخت نشده‌اند. حیف از آن ایده‌‌ی یک خطی معرکه: عده‌ای مرد برای اثبات موضوعی تصمیم می گیرند عرض اقیانوس را طی کنند.

فیلم کن- تیکی در سال ساختش از سمت کشورش به عنوان نماینده‌ی نروژ به مراسم اسکار معرفی شد و توانست به لیست پنج فیلم پایانی هم راه پیدا کند. داستان فیلم حول سفر مردانی است که عرض اقیانوس را با کمترین امکانات طی می‌کنند. در چنین فیلم‌هایی آنچه که درام را به جلو می‌برد تلاش مردان، کشمکش‌های آن‌ها با یکدیگر و مقابله با خطراتی است که محیط پیرامون سر راهشان قرار می‌دهد.

«فردی به نام نور هیردال معتقد است که اولین بار این ساکنان باستانی پرو بوده‌اند که با قایق‌های ابتدایی آن زمان به جزایر پلونیزی سفر کرده‌اند. او برای اثبات نظر خود به همراه دوستانش با امکاناتی شبیه به همان زمان دست به سفر می‌زند و سعی می‌کند مسیر خطرناک اقیانوس را طی کند …»

سال ۲۰۱۳: باز هم سال رقابت سینمای ایتالیا و فرانسه

بهترین: زیبایی بزرگ (the great beauty)

فیلم زیبایی بزرگ

  • کارگردان: پائولو سورنتینو
  • محصول: ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪

فیلم زیبایی بزرگ اثر پائولو سورنتینو، ادای دین آشکاری به فیلم‌های فدریکو فلینی و به ویژه هشت و نیم (۸ ½) او است. پائولو سورنتینو در آن سال با ساختن زیبایی بزرگ، هم نام خود را به عنوان فیلم‌سازی بزرگ در جهان تثبیت کرد و هم توانست از جشنواره‌های مختلف، جوایز معتبری دریافت کند. مهم‌ترین جایزه‌ای هم که به دست آورد، جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان در پایان همان سال بود.

سورنتینو روایت‌ها و تلواسه‌های یک هنرمند را در یک چارچوب خوش و رنگ و لعاب ریخته و نتیجه تبدیل شده به یکی از بهترین فیلم‌های قرن حاضر. در این جا با مردی سر و کار داریم که ناگهان در ابتدای کهن سالی متوجه می‌شود که زندگی‌اش مانند گذشته نیست و احساس پوچی می‌کند. پس پرسه زدن‌هایش برای یافتن آن چه که زمانی او را سر حال می‌آورد، شروع می‌شود اما آن چه که نصیبش می‌شود، تعریف جدیدی از زندگی است. بازی تونی سرویلو در قالب نقش اصلی بسیار عالی است و به خوبی توانسته نقش پیرمردی با هزاران فکر و خیال را بازی کند و خود سورنتینو هم در اوج کارنامه‌ی کاری خود قرار دارد. برخی از منتقدان فیلم زیبایی بزرگ را هم رده‌ی فیلم‌هایی مانند زندگی شیرین (la dolce vita) یا هشت و نیم فلینی یا رم شهر بی دفاع (rome open city) روبرتو روسلینی دانستند که البته زیادی‌روی است و اغراق در ستایش از فیلم.

«نویسنده ای خوش‌گذران پس از موفقیت اولین رمان خود و تبدیل شدن به بحث ثابت محافل ادبی شهر رم، سال‌ها در ناز و نعمت زندگی کرده و از زیبایی‌های آن بهره برد است. حال او در آستانه‌ی شصت و پنج سالگی به فکر فرو می‌رود و متوجه می‌شود که زندگی مانند گذشته نیست و دیگر آن چنان لذت نمی‌برد. او شروع به گشتن در شهر می‌کند تا خاطرات گذشته‌اش زنده شود و از این طریق به شکوه و جلال گذشته دست یابد اما …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: آبی گرم‌ترین رنگ است (blue is the warmest colour)

  • کارگردان: عبدالطیف کشیش
  • محصول: فرانسه، بلژیک و اسپانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪

نام فرانسوی فیلم زندگی ادل است که با نام انگلیسی آبی گرم‌ترین رنگ است در سطح جهانی پخش شد. در سالی که فیلم پخش شد و در جشنواره‌ی کن جایزه‌ی بهترین فیلم و نخل طلا را از آن خود کرد، استیون اسپیلبرگ رییس هیأت داوران بود و باید از این انسان سینما بلد پرسید که چه چیز این فیلم شایسته‌ی این همه توجه بود؟ آیا در آن سال فیلم دیگری حاضر نبود که به چنین جمع بندی و نتیجه‌ای رسیدید؟

حال با گذر چند سال و در یک بازبینی مجدد، فیلم آبی گرم‌ترین رنگ است حتی فیلم قابل تحملی هم نیست. از آن فراتر این که هیچ کدام از فیلم‌های عبدالطیف کشیش، پس از گذر چند سال در خاطره‌ی مخاطب نمی‌ماند و در بازبینی‌های مجدد غیر قابل تماشا است. اما عجیب این که این فیلم‌ساز همیشه کارگردان مورد علاقه‌ی جشنواره‌ی کن باقی می‌ماند و هر فیلمش حتما در هر دوره‌ی جشنواره حضور دارد.

روابط شخصیت‌ها در این درام رومانتیک منطق عجیب و غریبی دارد. آدمها به دلایلی به سمت هم کشش پیدا می‌کننند که انگار بیشتر به قصد دریافت جایزه طراحی شده‌اند تا به قصد ایجاد یک روند علت و معلولی معقول. خلاصه اگر بازی بازیگران فیلم را حذف کنیم، فیلم آبی گرم‌ترین رنگ است چیز دندان گیری برای عرضه ندارد.

«دختری به نام ادل با دختر دیگری با نام اما آشنا می‌شود. رابطه‌ی میان این دو رفته رفته صمیمانه می‌شود و فیلم بر این رابطه تمرکز می‌کند.»

سال ۲۰۱۴: سال درخشش دو کارگردان لهستانی، از دو نسل مختلف

بهترین: ایدا (ida)

فیلم ایدا

  • کارگردان: پاوو پاولیکفسکی
  • محصول: لهستان، دانمارک، فرانسه و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪

فیلم ایدا ساخته‌ی پاوو پاولیکفسکی در سالی درخشید که رومن پولانسکی بزرگ، دیگر فیلم‌ساز لهستانی هم فیلمی به نام ونوس در پوست خز (venus in fur) بر پرده داشت که روایت جذابی از کشش بیمارگون یک مرد به سمت زنی است که آشکارا قصد آزار و اذیت او را دارد. کارگردانی پولانسکی فرسنگ‌ها با آن کارگردانی معرکه‌ی خودش در گذشته فاصله داشت اما آن قدر خوب بود که از این فیلمش به عنوان یکی از بهترین آثار سال نام برده شود.

نوری بیگله جیلان هم حسابی در آن سال درخشید و بالاخره جایزه‌ی نخل طلای جشنواره‌ی کن را با فیلم خواب زمستانی (winter sleep) از آن خود کرد. روایتی دست اول از زندگی خانواده‌ای در دل یک هتل کوهستانی و رفتار آن‌ها با یکدیگر و همچنین روابط آن‌ها با اهالی روستایی در همان نزدیکی.

دیگر فیلمی که راحت می‌توانست به عنوان بهترین اثر غیر انگلیسی زبان سال انتخاب شود محصول سوئد و یک کارگردان قدیمی است. روی اندرشون در آن سال فیلم کبوتری بر روی شاخه‌ای نشست و به هستی فکر کرد (a pigeon sat on branch reflecting on existence) را ساخت که حسابی سر و صدا کرد. داستانی اپیزودیک و فرمی بدیع در نحوه‌ی روایت که در یک هم‌نشینی خوب، یکی از بهترین فیلم‌های قرن حاضر را رقم زد.

اما فیلم ایدا چیز دیگری است. جواهری تراش خورده که هم فرم‌گرایی سینمای شرق اروپا در دهه‌های گذشته را به یاد می آورد و هم از نگاهی روشنفکرانه و غربی برخوردار است. داستان زندگی راهب جوانی در دستان این فیلم‌ساز لهستانی به سفری در باب کشف زندگی و درک مشکلات آن تبدیل شده تا آن دختر جوان با مفهوم مسئولیت پذیری و مفهوم درد آشنا شود. فیلم ایدا توانست اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را از آن خود کند.

«داستانی در  باب جستجوی هویت. دختری قبل از ادای سوگند برای راهبه شدن، می‌فهمد که از خانواده‌ای یهودی است. او مجبور می‌شود که از کلیسا خارج شود و از گذشته‌ی خود سر دربیاورد. حال او با هر تلاش و جستجو هم با مفهوم جدیدی از زندگی آشنا می‌شود و هم به هویت خود پی می‌برد …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: لویاتان (leviathan)

  • کارگردان: آندری زویاگنیتسف
  • محصول: روسیه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪

انگار دیگر قرار نبود که آندری زویاگنیتسف به اوج فیلم بازگشت محصول ۲۰۰۳ بازگردد و جهانیان را با یک شاهکار دیگر روبه‌رو کند. انگار قرار بود او قله‌ای را فتح کند که خودش هم دیگر امکان رسیدن به آن را ندارد. فیلم بازگشت در همین لیست در سالی که سینمای کره جنوبی بهترین فیلم‌های تاریخش را ساخته بود به عنوان بهترین فیلم سال انتخاب شد و از آن پس زویاگنیتسف هر چه که ساخت، تنها شبحی از آن اثر بود و تنها نشانه‌هایی از یک شاهکار و یک نبوغ معرکه را در خود داشت.

در آن سال عباس کیارستمی هم فیلم همچون یک عاشق (like someone in live) را بر پرده داشت که چندان فیلم خوبی نبود. در کشور خودمان هم بسیاری به این خوب نبودن اشاره کردند اما کیارستمی هم مانند هر فیلم‌ساز بزرگ دیگری عده‌ای طرفدار متعصب دارد که با هر فیلمش فریاد سر می‌دهند و از زیبایی‌های تمام نشدنی آن می‌گویند. این فیلم که در ژاپن ساخته شده بود، روایت کوتاهی از هم نشینی دختری با پیرمردی است که این مصاحبت در پایان بر هر دو اثر می‌گذارد.

اما برگردیم به همان فیلم لویاتان. قطعا فیلم لویاتان از فیلم همچون یک عاشق فیلم بهتری است. قطعا می‌توان آن را تماشا کرد و لذت برد اما به این دلیل نام آن در این جا قرار می‌گیرد که بسیار بیش از شایستگی‌هایش تحویل گرفته شد. آمریکایی‌ها، اروپایی‌ها و حتی کسانی از کشور خودمان برایش سنگ تمام گذاشتند و از آن به عنوان شاهکاری بی بدیل نام بردند. گلدن گلوب به آن جایزه داد و کن هم جایزه‌ی فیلم‌نامه را به پایش ریخت.

«مردی به همراه همسر و فرزندش در ملکی زیبا، نزدیک به ساحل زندگی می‌کند. شهردار قصد تصاحب این زمین را دارد و به همین دلیل مالک زمین و شهردار با هم درگیر یک نزاع حقوقی می‌شوند. مرد پس از دریافت حکم تخلیه به مسکو می‌رود تا از طریق دوستش که وکیلی زبردست است، دوباره شهردار را به دادگاه بکشاند …»

سال ۲۰۱۵: سال رقابت سینمای اسکاندیناوی با سینمای اروپای شرقی

بهترین: سرزمین مین (land of mine)

فیلم سرزمین مین

  • کارگردان: مارتین پیتر زاندولیت
  • محصول: دانمارک و آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪

فیلم سرزمین مین در سالی به عنوان بهترین فیلم انتخاب می‌شود که رقیبی به نام فرزند شائول (son of saul) محصول مجارستان دارد. فیلمی خوب که در همان سال جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان را از آن خود کرد و روایتگر زندگی یک زندانی در دوران جنگ جهانی دوم در زندانی آلمانی است که وظیفه‌ی از بین بردن وسایل جامانده از کشته شده‌گان را دارد. داستانی تلخ و البته تکراری که با فرمی نو و بدیع همراه شده است.

نام اصلی فیلم سرزمین مین، زیر شن (under sandnet) است. اما چون در آمریکا با نام سرزمین مین اکران شده، ترجیح دادم از این نام استفاده کنم. چرا که در صورت تمایل به تماشای فیلم، راحت‌تر به آن دسترسی پیدا خواهید کرد. فیلم سرزمینن مین روایت مهیبی برای بازگو کردن دارد؛ تصویر نیروی غالب دیروز که حال در جایگاه مغلوب باید به سزای اعمالی که مرتکب شده برسد. انکار جنگ هیچ‌گاه قرار نیست تمام شود و تا زمانی که عطش انتقام وجود دارد، سایه‌ی سنگین آن وجود خواهد داشت.

کارگردان روایتش را بر زندگی کسانی متمرکز می‌کند که باید میدان مینی را از بین ببرند و این یعنی نبرد دائمی برای زنده ماندن و رخ به رخ شدن با چهره‌ی ترسناک مرگ. در چنین چارچوبی فیلم‌ساز، وقایع را به شکلی رئالیستی پیش می‌برد تا مخاطب از نزدیک با شرایط سخت حاکم بر میدان مین روبرو شود. جدال لحظه به لحظه‌ی این سربازان و تنشی که از ترس منفجر شدن ناگهانی مین‌ها ایجاد می‌شود، سبب می‌شود تا گاهی تماشاگر چشمانش را از پرده بدزدد.

«پس از تسلیم آلمان در جنگ جهانی دوم، گروهی از اسرای آلمانی توسط مقامات دانمارکی به غرب کشور اعزام می‌شوند تا دو میلیون مینی را که آلمان‌ها در زمان جنگ در سواحل دانمارک به جا گذاشته‌اند، از بین ببرند …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: آدمکش (the assassin)

  • کارگردان: هو شیائو شین
  • محصول: تایوان، چین و هنگ کنگ
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 80٪

در سالی که فیلم دیپان (dheepan) به کارگردانی ژاک اودیار هم می توانست در این جایگاه بنشیند، فیلم آدمکش هو شیائو شین لایق عنوان تحویل گرفته شده‌ترین فیلم سال است. فیلم دیپان گرچه به خوبی آثار قبلی سازنده‌اش نیست و حتی نمی‌تواند علاقه‌مندان به این کارگردان را راضی کند، اما حداقل چیزهایی در چنته دارد و آشکارا نظم حاضر و شیوه‌ی برخورد با مهاجران در اروپای امروز را زیر سؤال می‌برد و هیچ باجی هم به مخاطب خود نمی‌دهد. همین عامل هم در نهایت آن را به فیلم موفقی تبدیل می‌کند گرچه دریافت جایزه‌ی نخل طلای کن هم دیگر زیادی است.

اما فیلم هو شیائو شین، نه تنها جشنواره‌های سینمایی را به تحسین واداشت بلکه منتقدان هم حسابی برایش سنگ تمام گذاشتند. در برخورد با فیلم دیپان، منتقدان حداقل آشکارا زبان به انتقاد گشودند و هم راستا با گردانندگان و داوران جشنواره‌ی کن ستایشش نکردند. حتی بسیاری همراهی آن با مسأله‌ای روز را دلیل دریافت این جایزه دانستند. اما فیلم هو شیائو شین یا همان آدمکش به دلایلی تحسین شد که دلایل زیبایی شناسانه نام داشت. حتی نشریه معتبر سایت اند ساوند هم آن را بهرین فیلم سال دانست. اما گذر همین چند سال خبر از دوام نیاوردن آن می‌دهد.

«قاتلی حرفه‌ای در قرن هفتم مأموریت می‌یابد که عده‌ای از سردمداران سیاسی را از بین ببرد. او سال‌ها از خانه دور بوده و حال با بازگشت به آن جا عازم مأموریت خود می‌شود اما …»

سال ۲۰۱۶: سالی که ما ایرانی‌ها از نتایجش راضی هستیم

بهترین: او (elle)

فیلم او

  • کارگردان: پل ورهوفن
  • محصول: فرانسه و آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪

سال ۲۰۱۶ میلادی هم سال خوبی برای سینما بود. آلمانی‌ها فیلم تونی اردمان (toni erdman) را بر پرده داشتند که ربطی به جنگ و طبعات آن ندارد و روایت زندگی پدر و دختری و تلاش برای نزدیکی به یکدیگر است. سینماگران کره‌ای هم فیلمی با حضور زامبی‌ها ساختند و دوباره نشان دادند که چه توانایی بالای در خلق فیلم‌های ژانر دارند. این فیلم که قطار بوسان (train to busan) نام داشت داستان زندگی پدری بود که سعی می‌کرد دخترش را به شهر زندگی همسر سابقش برساند اما تبدیل شدن همه‌ی اهالی قطار به زامبی‌های مهاجم زندگی آن‌ها را به خطر می‌اندازد.

البته کارگردان کره‌ای دیگری به نام پارک چان ووک که با فیلم رفیق قدیمی یا همان oldboy هم شناخته می‌شود، فیلم کنیز یا ندیمه (the handmaiden) را ساخت که بعد از آن فیلم بهترین ساخته‌ی او است. داستان زندگی ندیمه‌‌ای که در دهه‌ی ۱۹۳۰ و زمان اشغال کره توسط ژاپنی‌ها استخدام می‌شود تا زنی ژاپنی را راضی به ازدواج با مردی ثروتمند کند.

در چنین شرایطی است که پل ورهوفن با درام تلخ و البته پیچیده‌ی خود در باب زندگی سخت یک زن توجه‌ها را به سمت خود جلب می‌کند. فیلم او روایت آزار دیدن‌های زنی است که به نظر زندگی خوبی دارد. تمرکز این اثر جنایی بیش از حل معمای آزارهای زن و چرایی آن‌ها، بر خود شخصیت و تصمیماتش است. به همین دلیل با فیلم دیوانه‌واری طرف هستیم که آشکارا دوست ندارد فیلمی کلیشه‌ای باشد. بازی ایزابل هوپر در قالب نقش اصلی فیلم، یکی از بهترین بازی‌های ۱۰ سال گذشته در سینما است.

«زندگی زنی که یک تاجر موفق است و زندگی بی دغدغه‌ای دارد با حمله‌ی مردی ناشناس به هم می‌ریزد. اما او به جای پیگری این ماجرا از طریق قانون وارد بازی خطرناکی می‌شود که نمی‌تواند از آن خارج شود …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: فروشنده

  • کارگردان: اصغر فرهادی
  • محصول: ایران و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪

فیلم فروشنده اصغر فرهادی در سالی که بر پرده افتاد، توانست جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را از آن خود کند. در جشنواره‌ی کن هم جایزه‌ی بهترین بازیگر مرد به این فیلم و به بازی شهاب حسینی رسید. حال چند سالی از تب و تاب آن روزها و خوشحالی‌های ما گذشته و بهتر می‌توان به داوری آن پرداخت. در یک بازبینی مجدد و نگاه به آن چه که در آن روزها در جریان بود باید اعتراف کرد که این فیلم به لحاظ سینمایی لایق این همه تعریف و تمجید نبود.

با نگاه به لیست بالا و خواندن نام آثار دیگری که در همان سال بر پرده بودند باید اعتراف کرد که فیلم‌های بهتری هم برای ستایش وجود داشتند. اشتباه نکنید، فیلم فروشنده را ابدا فیلم بدی نمی‌دانم. می‌توان به تماشایش نشست و لذت برد و حتی سازندگان آن را تحسین کرد. اما دریافت این همه جوایز معتبر هم نمی‌تواند این واقعیت را انکار کند که می‌شد تصمیمات بهتری به لحاظ سینمایی در آن سال گرفت. حتی خود شما هم می‌توانید در این شرایط تصدیق کنید که کدام فیلم در گذر از این سال‌ها دوام آورده و کدام نه.

«رعنا و عماد زن و شوهر هستند. عماد به شغل معلمی مشغول است و همراه با رعنا بازیگر تئاتر هم هست. آن دو در حال اجرای تئاتر مرگ فروشنده نوشته‌ی آرتور میلر بر صحنه‌ی نمایش هستند. شبی خانه‌ی آن‌ها بر اثر نشست زمین خراب می‌شود و آن دو در جستجوی خانه، به منزل سابق زنی بدکاره به نام آهو می‌رسند. یک روز که عماد از خانه بیرون رفته و رعنا تنها است، مردی به تصور این که هنوز هم آهو در این خانه زندگی می‌کند وارد آن جا می‌شود اما …»

سال ۲۰۱۷: سالی که آثار شاخص چندانی نداشت

بهترین: زاما (zama)

فیلم زاما

  • کارگردان: لوکرسیا مارتل
  • محصول: آرژانتین و اسپانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪

در سال ۲۰۱۷ فیلم‌های مختلفی درچهار گوشه‌ی جهان پخش شد که توجه چندانی به خود جلب نکرد. سینماگران از کشورهای مختلف آثار خود را راهی جشنواره‌های مختلف کردند و جوایزی دشت کردند اما فقط با گذشت چند سال نام چندانی از آن‌ها نیست. در این میان فیلم یک زن شگفت‌انگیز (a fantastic woman) از کشور شیلی جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را دریافت کرد که حسابی خبرساز شد.

در آن سال فیلمی مانند در جسم و جان (in body and soul) از کشور مجارستان هم اکران شد که لیاقت بیشتری از یک زن شگفت‌انگیز برای دریافت اسکار داشت اما چنین نشد. کارگردان فیلم در جسم و جان ایلدیکو ایندی است و اثرش روایتگر امکان تحقق رویا در غیر ممکن‌ترین شرایط موجود است. جناب بونگ جون هوی کره‌ای هم فیلم اویجا (okja) را بر پرده داشت اما نتوانست چندان بدرخشد.

در چنین شرایطی کارگردان خوش ذوقی مانند لوکرسیا مارتل وجود داشت تا من را متقاعد به انتخاب اثرش به عنوان بهترین فیلم سال کند. داستان فیلم، داستانی تاریخی از دوران استعمار در کشور آرژانتین است. اما مارتل تصمیم گرفته این روایت را به شیوه‌ی سنتی روایتگری در ادبیات آمریکای جنوبی پیوند زند. به همین دلیل است که می‌توان رگه‌هایی از رئالیسم جادویی را در این فیلم مشاهده کرد. فیلم زاما در جشنواره‌ی ونیز همان سال پخش شد.

«قرن ۱۸. افسری منتظر دستور از سمت پادشاهی اسپانیا در یکی از مستعمرات آمریکای جنوبی است تا به شغل بهتری دست یابد. اما با نرسیدن خبر وضع او در آن منطقه خراب می‌شود …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: مربع (the square)

  • کارگردان: روبن اوستلند
  • محصول: سوئد، فرانسه، آلمان و دانمارک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 85٪

گفته شد که فیلم شیلیایی یک زن شگفت‌انگیز توانست جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را از آن خود کند. روایت فیلم درباره‌ی زنی است که پس از مرگ یکی از عزیزانش، زندگی به هم ریخته‌ای پیدا می‌کند. به ویژه که او انسانی تراجنسیتی است و همین بر مشکلاتش می‌افزاید. بدون تعارف باید گفت که نمی‌توان با دلیل بهتری به جز این که هالیوود امروز تأکید بسیاری بر فیلم‌هایی در باب زندگی اقلیت‌‌ها دارد، این جایزه را توجیه کرد. ظاهرا دوستان هالیوودی صادر کردن پیام و بیانیه را بیشتر از خود سینما دوست دارند.

اما باز هم در برخورد با یک زن شگفت‌انگیز منتقدان سینمایی به دفاع از فیلم نپرداختند. آن‌ها به درستی انتخاب هالیوود و اعضای آکادمی را زیر سؤال بردند و اعلام کردند که فیلم یک زن شگفت‌انگیز اثر خوبی نیست. اما این اتفاق در برخورد با فیلم روبن اوستلند یعنی مربع شکل نگرفت. فیلم غریب و البته کمی پیچیده‌نمای اوستلند هم درگیر صدور پیام به جای تعریف کردن داستان است و البته با ایستادن در سمت چپ ایدئولوژی‌های جهانی، نقدا جایزه‌اش را هم از جایی مانند جشنواره‌ی کن دریافت می‌کند و به نخل طلا می‌رسد. این جا است که از میان دو فیلم تحویل‌ گرفته‌ شده‌ی سال، انتخاب تحویل گرفته شده‌ترین ساده به نظر می‌رسد.

«کریستین مدیر یک موزه‌ی مهم در شهر استکهلم سوئد است. به زودی قرار است نمایشگاهی از هنرمندی معتبر در این موزه برگزار شود. روزی هنگامی که کریستین مشغول پیاده روی است تلفن همراه و کیف پولش به سرقت می‌رود و …»

سال ۲۰۱۸: سالی پر از فیلم‌های درجه یک

بهترین: دزدان فروشگاه (shoplifters)

فیلم دزدان فروشگاه

  • کارگردان: هیروکازو کوره‌دا
  • محصول: ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 99٪

سال سینمایی ۲۰۱۸ سال خوبی برای سینما بود. سینمای کره جنوبی فیلم سوزاندن (burning) به کارگردانی لی چانگ دونگ را بر پرده داشت که از رمانی به قلم هاروکی موراکامی اقتباس شده است. داستان پرسه زنی‌های سه نفر و روابط پیچیده‌ی آن‌ها در دستان این فیلم‌ساز به تجربه‌ای شاعرانه در باب خشونت و زندگی نسل جوان کره‌ای تبدیل شده بود. سینمای لهستان هم با فیلم سینمایی دیگری از کارگردان مهم این روزهای خود حاضر بود. پاوو پاولیکفسکی فیلم جنگ سرد (cold war) را ساخته بود که درباره‌ی زندگی عاشقانه‌ی زن و مردی لهستانی در میانه‌ی اشغال لهستان توسط آلمان نازی است. فیلم با فیلم‌برداری معرکه‌ی خود و تصاویرش یه راحتی از ذهن مخاطب سینما پاک نخواهد شد.

آلمانی‌‌ها فیلم متفاوت ترانزیت (transit) به کارگردانی کریستین پتزولد را بر پرده داشتند. فیلمی که شاهکار این فیلم‌ساز آلمانی به حساب می‌آید و اکران آن در سال دیگری می‌توانست آن را در جایگاه بهترین فیلم بنشاند؛ روایتی غریب از جنگ جهانی دوم که به شکلی غریب‌تر در عصر حاضر اتفاق می‌افتد. ایتالیایی‌ها هم به کارگردانی متئو گارونه که قبلا با فیلم‌های مختلف از جمله گامورا درخشیده بود، بازگشته بودند. فیلم داگمن (dogman) او روایتی از زندگی مردی بازنده بود که هر چه می‌زند به در بسته می‌خورد و در پایان هم همه چیزش را از دست می‌دهد. در چنین شرایطی بود که فیلم ژاپنی معرکه‌ی هیروکازو کوره‌دا در جشنواره‌ی کن درخشید و البته دل مخاطب و منتقدان سینما را هم با خود برد.

فیلمی در باب انتخاب آزادانه‌ی اعضای خانواده. تعدادی آدم فقیر که هر یک به شکلی روزگار می‌گذراند، در کنار هم زندگی می‌کنند اما آشکارا روابطی فراتر از روابط چند فقیر که هیچ رابطه‌ای خونی میانشان نیست، با هم دارند. داستان غم ها و شادی‌های آن‌ها هر مخاطبی با هر سلیقه‌ای را با خود همراه می‌کند.

«تعدادی آدم فقیر در کنار هم در خانه‌ای در محله‌ای فقیر نشین زندگی می‌کنند. آن‌ها هر روز سخت کار می‌کنند اما مبلغی که به دست می‌آورند، آشکارا کفاف زندگیشان را نمی‌دهد؛ به همین دلیل گاهی دله دزدی می‌کنند. روزی یکی از آن‌ها دختری را می‌بیند که بدون والدینش نشسته و بازی می‌کند. دخترک گرسنه به نظر می‌رسد اما …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: رما (roma)

  • کارگردان: آلفونسو کوآرون
  • محصول: مکزیک و آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪

شاید حضور فیلم رما در این جایگاه عجیب به نظر برسد. رما فیلم خوبی است و نمی‌توان نادیده‌اش گرفت و حتما باید آن را تماشا کرد به ویژه به خاطر کارگردانی حساب شده‌ی آلفونسو کوآرون. اما اگر به یاد بیاورید که همه‌ی منتقدان در آن سال چگونه به ستایشش می‌پرداختند، قبول خواهید کرد که بیش از حد تحویل گرفته شد. این ستایش‌ها تا آن جا بود که عده‌ای حتی آن را در حد بهترین‌های تاریخ سینما می‌دانستند و در حد شاهکارهای ارسن ولز و آلفرد هیچکاک بالا می‌کشیدند.

در آن سال فیلم‌های خوب دیگری هم حاضر بودند از جنگ سرد (cold war) پاوو پاولیکفسکی گرفته تا سوزاندن (burning) اثر لی چانگ دونگ و از سینمای کره جنوبی که شاید از رما بهتر هم باشند. انگار درخشش فیلم در همان سال و در مراسم اسکار هم بیشتر واکنشی بود به اشتباهی که سال‌ها پیش در قبال شاهکارش یعنی فیلم فرزندان بشر (children of men) صورت گرفته بود. البته هالیوود در طول سال‌ها نشان داده که روایت‌‌های شخصی کارگردانان از زندگی خود را می‌پسندد. به ویژه اگر این داستان‌‌ها به شیوه‌ای حماسی و در چارچوب وقایع سیاسی تعریف شود.

«در دهه‌ی ۱۹۷۰ یک خانواده از طبقه‌ی متوسط مکزیکوسیتی سعی می‌کنند تا زندگی خوبی کنار هم داشته باشند. کلیوو خدمت‌کاری است که برای آن‌ها کار می‌کند و فرزندان خانواده به او وابسته هستند. کلیوو با شخصی وارد رابطه می‌شود و همین زندگی او را تا آستانه‌ی نابودی پیش می‌برد. اما این خانواده‌ی به خوبی ثروتمند از او مراقبت می‌کنند تا اینکه پدر خانواده، خانه را ترک می‌کند و مشکلات آغاز می‌شود …»

سال ۲۰۱۹: سالی که بهترین‌هایش قدر ندیدند

بهترین: مارتین ایدن (Martin Eden)

فیلم مارتین ایدن

  • کارگردان: پیترو مارچلو
  • محصول: ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪

در آن سال هم فیلم باکورائو (bacurau) از کشور برزیل در سینماهای جهان درخشید و هم پدرو آلمودووار فیلمی درجه یک به نام درد و افتخار (pain and glory) بر پرده داشت. فیلم برزیلی که توانسته بود جایزه‌ی ویژه‌ی هیأت داوران کن را از آن خود کند روایتگر زندگی مردمی در یک روستای دورافتاده و البته عجیب و غریب بود که توسط عده‌ای جانی سلاخی می‌شوند اما پا پس نمی‌کشند و دلاورانه مبارزه می‌کنند. رئالیسم جادویی جاری در فیلم، هم مخاطب را سر شوق می‌آورد و هم فیلم را به اثری دلنشین تبدیل می‌کند.

پدرو آلمودووار هم اثری کاملا شخصی درباره‌ی یک کارگردان تئاتر بر پرده داشت که رابطه‌ای قدیمی را مرور می‌کند و هم چنین به خاطر فیلمی که در گذشته ساخته مورد تجلیل قرار می‌گیرد. آلمودووار به خوبی توانسته احساسات مخاطب را درگیر کند و البته بازی آنتونیو باندارس در قالب نقش اصلی هم معرکه است.

در چنین شرایطی سینمای روسیه هم با فیلم قد دراز (beanpole) در همان سال درخشید. فیلمی در باب مشکلات دختری در یک جامعه‌ی بسته. اما گل سرسبد فیلم‌های آن سال بدون شک فیلمی است که پیترو مارچلو از رمان ماندگار جک لندن به نام مارتین ایدن اقتباس کرده بود. علاوه بر طراحی بدیع و نحوه‌ی روایتگری متفاوت فیلم، بازی بازیگران آن به ویژه بازی بازیگر نقش اصلی یعنی لوکا مارینلی بی نظیر است؛ به گونه‌ای که می‌توان با اطمینان بازی او را یکی از بهترین نقش آفرینی‌های قرن حاضر دانست.

«مارتین ایدن کارگر و ملوانی کم سواد و عامی است که عاشق دختری از طبقه‌ی ممتاز جامعه می‌شود. او که نه سر و وضع مناسبی دارد و نه می‌تواند درست حرف بزند، تصمیم می گیرد که نویسنده شود تا خود را در حد دختر مورد علاقه‌اش بالا بکشد. اما مطالعه‌ی زیاد آهسته آهسته دید او به زندگی را تغییر می‌دهد و …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: انگل (parasite)

  • کارگردان: بونگ جون هو
  • محصول: کره جنوبی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪

مراسم اسکار آن سال مراسم عجیبی بود. مارتین اسکورسیزی، کوئنتین تارانتینو و دیوید فینچر همه فیلم‌های معرکه‌ای ساخته بودند. اما در کمال ناباوری اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی به این فیلم رسید. البته که فیلم انگل اثر قابل تأملی است اما قطعا بهتر از روزی روزگاری در هالیوود (once upon a time in hollywood)  یا مرد ایرلندی (the Irishman) یا حتی منک (mank) نیست. پس نمی‌توان این نکته که فیلم انگل حسابی تحویل گرفته شد را نادیده گرفت. حتی جشنواره‌های اروپایی هم در قبال آن زانو زدند و بونگ جون هو سالی را سپری کرد که هر کارگردانی آرزوی آن را دارد.

کسب جایزه‌ی اسکار بهترین کارگردانی برای بونگ جون هو هم کمی عجیب به نظر می‌رسد. از نادیده گرفتن همیشگی تارانتینو که بگذریم (که انگار نفرینی مانند طلسم دیوید فینچر سراغ او را گرفته است) به نظر می‌رسد که اعضای آکادمی روایت جدال طبقاتی انگل را به روایت اسطوره‌ی شکست اسکورسیزی هم ترجیح داده‌اند. البته اسکورسیزی عادت دارد که به خاطر ساخت بهترین فیلم‌هایش نادیده گرفته شود.

«یک خانوداه‌ی فقیر که در زیرزمینی در محله‌ای بدنام زندگی می‌کنند، تصمیم می‌گیرند تا خود را به جای افراد دیگری جا بزنند و از سادگی زن و شوهر ثروتمندی استفاده کنند. آن‌ها تمایل دارند تا انگل‌وار به این زندگی بچسبند و با دوز و کلک از مزایای آن استفاده بهره ببرند اما در ادامه متوجه یک راز مخوف در خانه‌ی این مردمان می‌شوند …»

سال ۲۰۲۰: سال رقابت سوئد و آلمان

بهترین: یک دور دیگر (another round)

فیلم یک دور دیگر

  • کارگردان: توماس وینتربرگ
  • محصول: دانمارک، هلند و سوئد
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪

سال ۲۰۲۱ سالی است که احتمالا با سکانس پایانی فیلم یک دور دیگر به خاطر آورده می‌شود. آن جا که شخصیت اصلی درام با بازی مدس میکلسن رها از قید و بندها و قضاوت دیگران می‌رقصد و می‌رقصد و می‌رقصد و در نهایت خود را در میان زمین و آسمان رها می‌کند و به آغوش آب می‌سپارد.

اما در آن سال کریستین پتزولد هم فیلم معرکه‌ی اوندین (undine) را ساخته بود. فیلمی که در رقابتی تنگاتنگ با فیلم یک دور دیگر توماس وینتربرگ می‌توانست به عنوان بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان سال هم انتخاب شود. فیلم پتزولد روایت عشقی آتشین میان زن و مردی است که با غیبت زن به افسانه‌ها و اساطیر گره می خورد. پتزولد این داستان را به تاریخ شهر برلین گره می‌زند تا یکی از پیچیده‌ترین فیلم‌های این لیست آماده شود.

اما داستان یک دور دیگر در باب نوشخواری عده‌ای مرد میانسال است که هر کدام به دلیلی از زندگی خود راضی نیستند. توماس وینتربرگ داستان فیلم را به پوچی زندگی انسان مدرن پیوند می‌زند و از آن نتیجه‌ای می‌گیرد که برای ما ایرانی‌ها بسیار قابل درک است و بسیار توسط عرفای شرقی توصیه شده است. فیلم یک دور دیگر توانست در همان سال اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان را از آن خود کند.

«مارتین معلمی است که از زندگی خود لذت نمی‌برد. روابطش با همسرش به سردی گراییده و در کارش هم موفق نیست. او به همراه سه تن از دوستانش با نوشته‌های روانپزشکی نروژی آشنا می‌شود که معتقد است درصد کمی از الکل در خون انسان می‌تواند زندگی را بهتر کند. آن‌‌ها تصمیم می گیرند که تئوری آن روانپزشک را آزمایش کنند …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: کجا می‌روی آیدا؟ (quo vadis, aida?) 

  • کارگردان: یاسمیلا زبانیچ
  • محصول: بوسنی و هرزگوین، اتریش، آلمان، فرانسه، هلند، نروژ، لهستان، رومانی، ترکیه و مونته‌نگرو
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪

در این سال‌ها هر چه که جلوتر آمدیم فیلم‌های مضمون زده‌ی بیشتری توسط جشنواره‌ها و منتقدین در سرتاسر جهان تحویل گرفته شدند. زمانی وجود داشت که فیلم‌های مضمون زده و شعاری هم توسط مخاطب و هم توسط منتقدین پس زده می‌شد و اثری این چنینی به سرعت در میان غبارهای تاریخ گم می‌شد. اما با تصویب بخش نامه‌های مختلف در مراسمی مانند اسکار و البته داغ شدن هشتگ‌ها و موج‌های مد روز، فیلم‌هایی سر از لیست منتقدین یا نامزدهای دریافت جوایز مراسم‌ها و جشنواره‌‌ها در آوردند که محال بود در زمان دیگری این چنین مورد توجه قرار گیرند.

فیلم کجا می‌روی آیدا؟ گرچه داستان تلخی دارد، گرچه بر موضوعی کاملا انسانی و اخلاق دست می‌گذارد اما نمی‌تواند جهانی خود بسنده بسازد که توسط مخاطب درک شود. به جای خلق شخصیت قابل باور که مخاطب نگرانش شود، مدام با درست کردن فجایع بزرگتر، همدردی مخاطب را طلب می‌کند. گرچه به نظر می‌رسد بر شخصیت اصلی خود تمرکز دارد اما ناتوانی در طراحی درست آن، شخصیت الکنی خلق می‌کند که مخاطب را پس می زند. با وجود همه‌ی این‌ها باز هم می‌بینیم که فیلم کجا می روی آیدا؟ سر از نامزدهای نهایی لیست بهترین فیلم‌های غیر انگلیسی زبان سال در می‌آورد.

«زنی در اوج جنگ سربرنیتسا برای سازمان ملل به عنوان مترجم کار می‌کند. او خانواده‌ی خود را وارد منطقه‌ای امن می‌کند و تلاش می‌کند که دست نیروهای صرب به همسر و فرزندانش نرسد اما …»

سال ۲۰۲۱: سالی فقط یک فیلم غیرانگلیسی زبان بزرگ داشت

بهترین: ماشینم را بران (drive my car)

فیلم ماشینم را بران

  • کارگردان: ریوسوکه هاماگوچی
  • محصول: ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪

پر بیراه نیست اگر این فیلم هاماگوچی را بهترین فیلم سال ۲۰۲۱ میلادی بدانیم. فیلم ماشینم را بران اقتباسی است از داستانی به همین نام به قلم هوراکی موراکامی. این داستان یکی از قصه‌های مجموعه‌ی «زنان بدون مردان» او است که در سال ۲۰۱۴ نوشته و چاپ شده است. کار بزرگ هاماگوچی در این نکته نهفته است که وی توانسته ایده‌ی مرکزی داستان موراکامی را به درستی بسط و گسترش دهد و اثری خلق کند که از آن داستان فراتر می‌رود.

فیلم با یک مقدمه‌ی طولانی چهل دقیقه‌ای آغاز می‌شود. در این مقدمه با زندگی مردی آشنا می‌شویم که در کار خود موفق است اما زندگی مشترک غریبی با همسرش دارد. این مقدمه‌ی طولانی با مرگ همسر پایان می‌پذیرد و حال انگار که تازه داستان آغاز شده باشد، زندگی این مرد در دوران پس از در گذشت همسرش را در شرایطی دنبال می‌کنیم که هنوز سؤال‌های زیادی از خلوت زن در ذهن مرد نقش بسته و رازهای فراوانی از او سر به مهر باقی مانده است.

فیلم هاماگوچی موفق شد که در همین سال به عنوان بهترین فیلم خارجی زبان یا بین‌المللی در مراسم اسکار انتخاب شود. این در حالی است که بسیاری آن را بهترین فیلم سال می‌دانستند.

«یوسوکه کافوکو، یک کارگردان و بازیگر موفق تئاتر است. او با همسرش که فیلم‌نامه نویس سریال‌های تلویزیونی است، زندگی می‌کند. قرار است که کافوکو برای داوری در جشنواره‌ای به خارج از کشور سفر کند. همسر او بر اثر سکته‌ی مغزی می‌میرد و دو سال بعد کافوکو می‌پذیرد تا کارگردانی نمایش دایی وانیا اثر آنتوان چخوف را در جشنواره‌ای در شهر هیروشیما بر عهده بگیرد. این در حالی است که هنوز به خاطر مرگ همسرش خود را مقصر می‌داند …»

بیش از حد تحویل گرفته شده: مادران موازی (parallel mothers)

  • کارگردان: پدرو آلمودووار
  • محصول: اسپانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪

در سالی که گذشت کاندیدهای بسیاری برای انتخاب در ذیل این عنوان قرار داشتند؛ مثلا فیلمی مانند بدترین آدم دنیا (the worst person in the world) که حسابی نزد منتقدین محبوب شد اما به راستی اثری فراموش شدنی است که ارزش بیش از یک بار تماشا را هم ندارد. در چنین شرایطی فیلم مادران موازی با سبقت گرفتن از آن فیلم، به عنوان اثری بیش از حد تحویل گرفته شده انتخاب می‌شود چرا که هم آمریکایی‌ها و هم اروپایی‌ها بنا به دلایلی غیر زیبایی شناسانه تحویلش گرفتند.

از آن فیلم‌هایی که فقط با سوار شدن بر موج جریان‌های مد روز توانست چند صباحی دیده شود. داستان در باره‌ی زندگی دو زن است که بدون دلیل خاصی و باری به هر جهت دنبال می‌شود و فیلم‌ساز هر کجا نشانه‌ای از تب و تاب امروز به قصد موج سواری قرار می‌دهد.

در این میان و در زیر لایه‌های زیرین اثر داستان معرکه‌ای وجود دارد که به راحتی می‌توانسته به روایت اصلی تبدیل شود. داستانی چنان جذاب و گیرا که با وجود زمان کوتاهش، فیلم را به اثری قابل تماشا تبدیل می‌کند. داستان پیدا کردن یک گور دسته جمعی در روستایی که از دوران جنایت‌های حکومت ژنرال فرانکو باقی مانده است. این داستان به راحتی می‌توانست همه‌ی زمان فیلم را به خود اختصاص دهد اما در این صورت دیگر خبری از این همه نمایش‌گری برای دیده شدن نبود و ما هم با فیلم کاملا متفاوت سر و کار داشتیم که فیلم‌سازش هر که هست، قطعا پدرو آلمودوودار نیست.

«زنی باردار در اتاق بیمارستان با دختر جوانی هم اتاق می‌شود که او هم در آستانه‌ی وضع حمل است. هر دو مادر با هم دوست می‌شوند و قرار می‌گذارند بعد از زایمان یکدیگر را ملاقات کنند. اما به نظر می‌رسد که پس از زایمان، پرسنل بیمارستان مرتکب اتفاقی وحشتناک شده‌اند…»



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۹ دیدگاه
  1. ابوفاضل

    همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت که رسیدم به انگل، وقتی نویسنده این مطلب همینقدر بی منطق انگل که شاهکار چند سال اخیر سینمای کره بود و اولین فیلم خارجی زبانی بود که اسکار بهترین فیلم رو هم برد و با مسخره ترین فیلم تارانتینو و منک مقایسه کرد یعنی این مطلب هیچ ارزشی نداره تمام

  2. ----------

    گومورا واقعا شاهکار بود

  3. مرتضی

    همه ی سال ها واقعا عالی انتخاب شده بودن ولی فکر نکنم روزی روزگاری در هالیوود فیلم خوبی باشه اما با شما هم نظر هستم بهترین اثر بونگ جون هو همان خاطرات قتل هاست.

  4. مهران

    والا از فیلم فروشنده تنها چیزی که ازش فهمیدم
    این بود که از آیفون تصویری استفاده کنید
    🤣

  5. Kosar

    وای هزارتوی پن. عالیهههه. اشکمو درآورد

  6. عارف

    اگر که بخاطر فروشنده نوشتید ما ایرانی ها راضی هستیم از اون سال
    خیر بنده اصلا از فیلم های پر دروغ و سیاه نمایی این آقای فرهادی خوشم نمیاد
    و ابدا که نگاه کنم
    چ ارزشی دارم آدم مملکتش رو دروغ جلوه بده تا جایزه ببره

  7. اسماعیل

    فوق العاده بود. خوندن خود این نقد و بررسی لذت بخش بود.

  8. مسعود

    خوب از کل این نقد من چندتا مورد از نویسنده را فهمیدم نویسنده این مطلب از کارهای اقای فرهادی خوششون نمیاد ولی در عوض عشق فیلمهای کره ای هستید و اخر اینکه کلا از فیلمهایی که خوشتون میاد حسابی تعریف کردید بقیه را بیش از حد تحویل گرفته شده معرفی کردید درحالی که همشون امتیازهای بالایی دارن قطعا این کامنت منم منتشر نخواهد شد

  9. JOAQUINPHOENIX

    به نظرم فیلم های لویاتان و انگل شاهکارن

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X