بهترین کتابهای جستار که باید بخوانید
جستارها در طی سالهای حیاتشان طرفداران زیادی پیدا کردهاند و بهمرور به قالب محبوبی بدل گشتهاند. در جستار نویسنده سعی میکند تا از یک تحربه زیسته حرف بزند و در این میان با تداعی، به بیان دیگر تجربههای خود نیز میپردازد. در ابتدای امر، ممکن است این تجارب و موضوعات ربط چندانی با یکدیگر پیدا نکنند. اما وقتی چند صفحه میخوانیم و اندکی صبر میکنیم، میبینیم چیزی که نویسنده در پی بیان آن بوده با موضوعاتی که مطرح کرده چندان بیارتباط نبوده و همه مسائل مطرحشده مثل یک کل منسجم در کنار هم معنا یافتهاند. چنین ساختار به ظاهر نامنظمی بسیاری از بهترین جستارها را خلق کرده است.
جستار روایی درواقع متنی غیر داستانی است که سعی دارد دیدگاه نویسنده را درباره یک یا چند اتفاق بیان کند. این متن بسیار شخصی است و قرار نیست چون یک مقاله علمی توجیه و قانعکنندگی داشته باشد. زبان آن شبیه زبان شفاهی است و به این میماند که نویسنده روبهرویتان نشسته باشد و از موضوعات گوناگونی صحبت کند. بهترین جستارها آنهایی هستند که بتوانند تجربههای زیسته مشترک خود را با خواننده بیابند و بر آنها دست بگذارند.
۱. تا روشنایی بنویس
احمد اخوت جزو معدود نویسندگان ایرانی است که جستارهای بسیار خوب و قابل توجهی تالیف کرده است. او زبانشناس، نشانهشناس و مترجم آثار نویسندگانی چون فاکنر، بورخس و … است که سالهاست به تالیف آثار داستانی و جستارهای متعدد پرداخته است. مجموعه جستار «تا روشنایی بنویس» اخوت درمورد حرفه نویسندگی و سختیها و دشواریهای غیر قابل اجتناب آن است.
«تا روشنایی بنویس» چند معنی دارد که به آنها اشاره میکنیم. این جمله از یوحنای قدیس است و شاید به این معنا باشد که تا روشن هستی و زوال عقل به سراغت نیامده، به نوشتن ادامه بده. از طرفی دیگر میتواند به این معنا باشد که تا خود روشنایی صبح بنویس و تسلیم نشو. نویسندگان زیادی ناتوانی را بهانه ننوشتن قرار میدهند، اما با نوشتن و به زیر پایت نگاه نکردن، میتوان به این حس غلبه کرد. واضحترین معنای این جمله هم آن است که تا نور داری بنویس.
سادگی و در عین پیچیدگی نثر اخوت و آموزشهای کاربردی او در حوزه نویسندگی مثالزدنی است. او میداند که چه میگوید و کاملا بر پیشهاش و هدفی که دارد مسلط است. اخوت به زندگی نویسندگان مشهور و ابعاد شخصی آنها نیز میپردازد و مثلا به تجربه یک نوجوان از کتاب خواندن برای بورخس اشاره میکند. اخوت درواقع میخواهد واکنشهای بورخس نسبت به داستان را برای مخاطب بازگو کند و همین مسئلهای جذاب است. یا به دنبال این است که تحلیل کند چرا کافکا میخواسته نوشتههایش سوزانده شود؟ در این خواسته معنای متناقضی مندرج بوده است؟
«تا روشنایی بنویس» بر دو مفهوم ناتوانی و خلاقیت متمرکز است و میخواهد نشان دهد چگونه یک نویسنده با هر دوی این مفاهیم دست و پنجه نرم میکند. اخوت توانایی تحلیل بالایی دارد و این یکی از اصلیترین ویژگیها یک جستارنویس است. او میتواند یک مسئله را از دیدگاههای گوناگونی مورد بررسی و تحلیل قرار دهد و همین امر گاهی اوقات مخاطب را انگشت به دهان نگه میدارد. اخوت سعی دارد تا کار ادبی و خلاقانه را از هاله قدسیای که اطرافش شکل گرفته دربیاورد و نشان دهد چه عواملی میتوانند منجر به شکست یک اثر ادبی شوند. ممکن است خواندن این بخشها برای نویسندگان اضطرابآور باشد و با بسیاری از حرفهای اخوت همذاتپنداری کنند. اما باکی نیست! تکتک جستارهای «تا روشنایی بنویس» مانند برخی دیگر از کتابهای احمد اخوت، حکم اتاق روانکاوی را دارند. در آنها به دنبال ضعفها و تلههای خود میگردیم و بعد بر میخیزیم تا رفعشان کنیم. یا حداقل به این ضعفها خودآگاهی پیدا کردهایم. قطعا «تا روشنایی بنویس» از بهترین مجموعه جستارهایی است که میتوانید مطالعه کنید.
در بخشی از کتاب «تا روشنایی بنویس» از احمد اخوت میخوانیم:
«چشم اسفندیار شازده احتجاب پایان آن بود. بعدها ظاهرا یکی از دوستان، بیآنکه خود بداند چه کمک بزرگی دارد به شازده احتجاب می کند، از آدم غریبی حرف زده بود که در محله آنها، کوچه ملاباشی اصفهان زندگی می کرد و عادت داشت خبر مرگ به مردم بدهد. آدمی دراز و باریک و خل وضع با چشمهایی پر خنده و آبکی. در واقع نوعی پیک مرگ بود. هر جا پیدایش می شد همه می فهمیدند کسی مرده است.گلشیری با این خبر گمشده اش را پیدا می کند. جالب اینکه در واقعیت هم اسم این مرد مراد بود. خلاصه مراد محله ملاباشی می شود یکی از ارکان مهم رمان شازده احتجاب و پایان آن را نجات می دهد و یکی از درخشان ترین رمانهای فارسی را رقم میزند.»
۲. فقط روزهایی که مینویسم
جستار بعدیای که میخواهیم معرفی کنیم نیز درمورد نوشتن و حرفه دشوار نویسندگی است. «فقط روزهایی که مینویسم» از بهترین مجموعه جستارهای منتشرشده نشر اطراف و از پرطرفدارترین آنهاست. اطراف در طی سالهای نه چندان زیاد فعالیت خود، به انتشار مجموعه جستارهای فراوانی دست زده و در کل جستار روایی را هدف نشر خود قرار داده است.
«فقط روزهایی که مینویسم» درباره تجربههای آرتور کریستال از خواندن و نوشتن است. او که از دوران کودکی یک کتابخوان حرفهای بوده، دقیقا میداند دارد درمورد چه چیزی حرف میزند و تجربههای خود را در طی پنج جستار به خواننده منتقل میکند.
ممکن است هنگام خواندن «فقط روزهایی که مینویسم» به این فکر بیفتید که نظریات و آرا کریستال گاهی اوقات زیادی افراطی است، یا اینکه اصلا نکند کریستال مخالف کتاب خواندن است و میخواهد کمپنی علیه ادبیات داستانی راه بیندازد؟! اما بدانید که کریستال خوب میداند چه میکند و از چه چیزی حرف میزند. ایدههای او پیشرو و نو هستند و چیزهایی هستند که در طی سالیان حضور کریستال در فضای ادبیات شکل گرفتهاند.
نثر آرتور کریستال ـ همانطور که اقتضای جستار است ـ خشک و رسمی و عصاقورتداده نیست و به سادهترین شکل ممکن سخن میگوید. او با مخاطبش صمیمی است و از خودافشایی ابایی ندارد و بیمحابا صحبت میکند و میتازد. به همین دلیل احتمال دارد «فقط روزهایی که مینویسم» را پشت سر هم بخوانید و به هیچ عنوان زمین نگذارید. تحلیلهای کریستال گاهی اوقات مغزتان را منفجر میکند و وادارتان میکند با خود فکر کنید «چرا تا حالا اینطوری بهش نگاه نکرده بودم؟!» البته خودتان را سرزنش نکنید. آرتور کریستال هم پس از سالها سروکله زدن با ادبیات و رابطه عشق و نفرت داشتن با آن، به این نتایج رسیده است. «فقط روزهایی که مینویسم» از بهترین مجموعه جستارهای نشر اطراف است.
در بخشی از کتاب «فقط روزهایی که مینویسم» از آرتور کریستال میخوانیم:
«ستایش اغواگر است و نویسندههایی که معمولا در پی تحسین و تمجید ادبی نیستند هم ممکن است روزی به دنبالش بیفتند. اما اگر نویسنده یک رمان عاشقانه یا معمایی موفق شود روایتش را عمق ببخشد آیا میشود بدون عذاب وجدان از نوشتهاش لذت برد و آیا با گذشت زمان از میزان این لذت کاسته میشود؟»
۳. نقشههایی برای گم شدن
سومین کتابی که معرفی میکنیم نیز متعلق به نشر اطراف است. این کتاب، همانطور که از اسمش بر میآید، درباره جهانی است که نمیتوانیم آن را پیشبینی کنیم و بر آن تسلطی داشته باشیم. ممکن است در ابتدای خواندن «نقشههایی برای گم شدن» به این فکر کنید که چقدر از ربکا سولنیت و طرز نوشتنش بیزارید. اما دست نگه دارید. سولنیت به گونهای مینویسد که مخاطب را در ابتدای راه گیج کند و به او این حس را بدهد که انگار گم شده است. اما هدف او هم دقیقا چنین چیزی است و این ضعف کتاب نیست.
ربکا سولنیت میتواند در یک آن گیجتان کند و بعد راه را نشانتان دهد. این ویژگی کتاب «نقشههایی برای گم شدن» است. کتابی که میخواهد دنیای سادهلوحانه خوانندهاش را به چالش بکشد و نشان دهد که هیچ چیز آنطور که فکر میکنیم، قابل پیشبینی و کنترلپذیر نیست. «نقشههایی برای گم شدن» قطعا از بهترین مجموعه جستارهایی است که در ایران ترجمه و چاپ شدهاند.
در بخشی از کتاب «نقشههایی برای گم شدن» از ربکا سولنیت میخوانیم:
«اولین بار با جام الیاس مست شدم. حدودا هشتساله بودم. عید فطیر بود. همان وقتی که خروج بنی اسرائیل از مصر را جشن میگیرند و الیاس نبی را به خانههایشان دعوت میکنند.
نشسته بودم پشت میز بزرگترها، چون وقتی پدر و مادرم و آن زوج دیگر دور هم جمع شدند، در مجموع پنج پسربچه توی خانه بود و بزرگترها ترجیح داده بودند پیش آنها بام و نسل خودشان من را نادیده بگیرد تا همنسلهای خودم. رومیزی قرمز و نارنجیرنگ بود و رویش پر از جام و بشقاب و سینی و کارد و چنگال نقره و شمع.»
۴. حواسپرتی مرگبار
«حواسپرتی مرگبار» از بهترین مجموعه جستارهایی است که قصد معرفی آن را داریم. کل این کتاب دو جستار را دربر میگیرد. اولین جستار تحت عنوان «مرواریدهای قبل صبحانه» درباره زیبایی و اولویت آن در زندگی روزمره است. ماجرا این است که یکی از مشهورترین ویولوننوازان چهان ـ که بلیت کنسرتش را باید از ماهها قبل و با هزار دنگوفنگ تهیه کنید، البته اگر بتوانید! ـ تصمیم میگیرد یک روز صبح در ایستگاه مترو چند اثر بزرگ کلاسیک را بنوازد. اما آیا رهگذران و مسافران به کار او توجهی دارند؟ آیا هنر و زیبایی در یک صبح معمولی برای آدمها قابل توجه و قابل مکث است؟
این نوازنده درواقع برای پژوهشی که واشنگتنپست ترتیب داده بوده حاضر به همکاری میشود و به مدت ۴۵ دقیقه در مترو مینوازد. تمام این ۴۵ دقیقه ضبط شده است و احتمال دارد ویدیویی از آن را در فضای مجاز دیده باشید. نویسنده سعی میکند ابتدا با نظریات کانت درباره زیبایی پیش برود و بیان میکند که تاثیر بافت و زمینه در درک هنر موثر است. اما جدای از نظریات کانت، آیا انسان مدرن قدر زندگی و لحظات را میداند یا سعی دارد شتابان عبور کند و روز را به شب برساند؟
جستار دوم تحت عنوان «حواسپرتیهای مرگبار» درباره آدمهایی است که حواسشان آنقدر پرت بوده که بچهشان را در ماشین جا گذاشتهاند. واکنشها آدمها به این اتفاق قابل بررسی است. سالانه بین ۱۵ تا ۲۵ کودک جان خود را بر اثر گرمازدگی یا خفگی از دست میدهند. اینها کودکانی هستند که در ماشین جا گذاشته شدهاند و این جستار هم درباره همین پدر و مادرهاست.
این جستارها شیوه نگارش متفاوتی دارند و شکل گزارش هستند. جین واینگارتن کمتر نظرات شخصی خودش را درگیر نوشته کرده و بیشتر سعی داشته تا نقش یک ناظر را ایفا کند. «حواسپرتی مرگبار» از بهترین جستارهای است که خواندنش وقت زیادی نمیگیرد.
در بخشی از کتاب «حواسپرتی مرگبار» از جین واینگارتن میخوانیم:
«ما آسیبپذیریم، اما لازم نیست کسی این را به ما یادآوری کند. باید باور کنیم که دنیا قابل درک و کنترل است و تهدیدگر نیست و اگر از قواعد آن پیروی کنیم، اتفاقی نخواهد افتاد.
بنابراین، وقتی چنین حادثهای برای دیگران رخ میدهد، احساس میکنیم باید آنها را در گروهی متفاوت از خود قرار دهیم.
ما نمیخواهیم شبیه آنها باشیم و نمیتوانیم با این واقعیت دهشتناک کنار بیاییم که ممکن است ما هم مثل آنها باشیم. پس آنها باید افرادی بد ذات باشند.»
۵. دیدار اتفاقی با دوست خیالی
مجموعه جستار «دیدار اتفاقی با دوست خیالی» شامل ۹ جستار است که به موضوعات متنوعی میپردازند. این اثر هم از بهترین جستارهای نشر اطراف است اما تفاوت آن با دیگر مجموعه جستارهای این نشر در آن است که نویسنده کتاب در مواجهه با موضوعات مختلف برخورد علمیتر و تحلیلیتری دارد.
برای مثال آدام گاپنیک در جستاری که درمورد نفوذ اینترنت در زندگی افراد و تاثیر آن در سلامت روان صحبت میکند، به معرفی سه رویکردی میپردازد که محققان نسبت به این مسئله اتخاذ کردهاند. این رویکردها متاخر و نوین هستند و همین مسئله نشان میدهد آدام گاپنیک علاوه بر تحلیل علمی مسائل، بهروز هم هست.
اما همه جستارهای کتاب هم این رویه را ندارد. مثلا در جستاری که درمورد فوتبال است، آدام گاپنیک نظرش را بهعنوان یک عشق فوتبال بیان میکند و اصلا دنبال تحلیل علمی از مسائل فوتبالی نیست. او در ابتدا فوتبال را ورزشی احمقانه و بیهیجان میدیده اما وقتی یک جام جهانی را به صورت کامل میبیند، نظرش عوض میشود و یکی از طرفدارهای پروپاقرص این ورزش میشود.
موضوعات دیگری که او در جستارهایش به آنها میپردازد شامل زندگی شلوغ نیویورکی، یاد گرفتن رانندگی، فلسفه راه رفتن انسان، اعتصابات فرانسه، تحمیل جغرافیایی و … میشود.
آخرین جستار نیز درباره تجربه نویسنده از جلسات روانکاوی است. او توسط یک روانکاوی فرویدی تراپی میشود ولی موافق این رویکرد نیست. آدام گاپنیک میخواهد برایمان تعریف کند که چه عایدیای از این جلسات داشته و آیا روانکاوی واقعا موثر است؟ «دیدار اتفاقی با دوست خیالی» شامل بهترین جستارهایی است که میتوانید بخوانید.
در بخشی از کتاب «دیدار اتفاقی با دوست خیالی» از آدام گاپینگ میخوانیم:
«به ما یاد دادهاند که شلوغ باشیم و اگر بیشتر کار کنیم مفیدتر هستیم. ولی همه میدانند سرشلوغی و مفید بودن رابطه پرشک و شبههای از هم دارند. درواقع بیشترین تقلای ما بر این است که سرمان خلوتتر شود تا بتوانیم بیشتر کار کنیم.
سازههایی بسازیم برای موکول کردن ابدی: هفته دیگه می بینمتها. زود با هم حرف میزنیم. دور زندگیمان موانع بلاغی میسازیم تا جمعیت را دور نگه داریم و آخرش میبینم هیچ کدام از آدمهایی که دوستشان داریم را راه ندادهایم داخل و میبینم همهش دلمان برای دوستانمان تنگ است. سرشلوغی هنر ما، آیین مدنی و شیوه بودن ماست.»
۶. خیابان گاندی؛ ساعت پنج عصر
اگر به دیدن تروکرایمهای نتفلیکس علاقه دارید، حتما از خواندن «خیابان گاندی؛ ساعت پنج عصر» هم خوشتان میآید. این کتاب براساس ماجرایی واقعی تنظیم شده است، ماجرایی که درباره شاهرخ و سمیه است.
سمیه و شاهرخ دختر و پسری کمسن و سال بودند که سالها پیش در ایران زندگی میکردند. پرونده این دو بهقدری تکاندهنده بود که دهه هفتاد را در بهت و سکوت فرو برد و برای بعضی غیر قابل باور به نظر میآمد.
سمیه و شاهرخ دو نوجوان بودند که با هم ارتباطی عاشقانه داشتند. سمیه که ارتباط خوبی با خانوادهاش نداشته، تصمیم میگیرد تمام اعضای خانوادهاش را به قتل برساند و در این راه از شاهرخ کمک میخواهد. این دو روز ۱۲ دی سال ۱۳۷۵ نقشه خود را عملی میکنند. ابتدا سمیه خواهر و برادر کوچکترش را در وان حمام خفه میکند. سپس تصمیم به قتل مادرش میگیرد و شاهرخ با چاقو به گردن مادر سمیه ضربه میزند، اما مادر میتواند فرار کند و همسایهها را خبر کند. این پرونده به علت وجه خانوادگیاش در سالهای دهه هفتاد بسیار مورد توجه قرار گرفت و موجی از بهت عمومی را به همراه داشت.
کتاب حاضر رویکردی جرمشناسانه دارد و می خواهد از جهات گوناگون بررسی کند که چطور ممکن است دو نوجوان دست به چنین جنایتی بزنند. نویسنده در چهار جستار سعی میکند هم پرونده را واکاوی کند و هم به فضای ملتهب اجتماعی و سیاسی دهه هفتاد بپردازد. «خیابان گاندی؛ ساعت پنج عصر» از بهترین مجموعه جستارهایی جنایی است که میتوانید بخوانید.
در بخشی از کتاب «خیابان گاندی؛ ساعت پنج عصر» از مهراوه فردوسی میخوانیم:
«حالا دخترانی با کفشهای کتانی شده بودند مسئله حلناشدنی خیابانها؛ جوانانی که دلشان میخواست در خیابانهای شمال شهر رفت و آمد کنند و مظاهر جدید شهری را کشف کنند اما همیشه کسی بود که نگرانشان بود و باید کنترلشان میکرد.
برعکس خیابان اما که جای دیدن و دیده شدن بود، کافهها فردیت دنج دور از دسترسی برایشان به ارمغان آورده بود که برای آن زمان تحفهی نایابی بود. لژ خانوادگی کمرونق شده بود و به جایش کافهها پُر شده بودند از دخترها و پسرهای هیجانزده از کشف این مکانها.»
۷. اگر به خودم برگردم
این مجموعه جستار، همانطور که از نامش پیداست، درباره پرسه زدن در شهر است. نویسنده سعی دارد تا با کشف جاهای گمشده شهر به دیدگاههای جدیدی برسد. او در این میان موضوعاتی را به هم ربط میدهد که در ظاهر هیچ ارتباطی ندارند. اما بهقدری ماهر است که میداند چه چیزهایی تداعیگر یکدیگر هستند و میتوانند به هم مربوط باشند.
نویسنده از پنهان شدن از نگاه خیره دیگران، مواجهه با گورستانهای شهر، و … میگوید و دیدههایش را با نکات زبانشناسی و ادبیات و فلسفه و هنر به هم میآمیزد. از دیگر نکات مهمی که این جستارها به آنها اشاره میکنند، جابهجایی فضای عمومی و خصوصی در دنیای مدرن است که بسیار قابل تامل است.
«اگر به خودم برگردم» درباره چیزهایی است که اکثر آدمها از آنها غافل میشوند. جزییاتی که به چشم نمیآیند و ممکن است تا سالها توجه هیچکس را به خود جلب نکنند. اما لوئیزلی با نگاه دقیق و باریکبین خود به دنبال همین چیزهای نامرئی و به ظاهر بیاهمیت است. چیزهایی که اگر درست نگاهشان کنیم، حرفهای زیادی برای گفتن دارند. «اگر به خودم برگردم» مجموعهای از بهترین جستارها درباره شهر و نادیدنیهاست.
در قسمتی از کتاب «اگر به خودم برگردم» از والریا لوئیزلی میخوانیم:
«گشتن دنبال یک قبر خاص یک جورهایی شبیه قرار گذاشتن با یک غریبه در کافه، لابی هتل یا میدان شهر است. در هر دو نوع خاصی از گشتن و رسیدن وجود دارد: از دور هرکس شاید همانی باشد که منتظر ماست، هر قبر شاید همانی باشد که دنبالش میگردیم. برای اینکه هر کدامشان را پیدا کنیم باید بین قبرها و آدمها بچرخیم، نزدیکشان برویم و در صورتشان دقیق شویم.
برای پیدا کردن قبر مورد نظر، همان اسم حکشده که دنبالش میگردیم، باید رگ و ریشههای سنگ مرمر را از نزدیک بررسی کنیم. برای یافتن چهره آن غریبه باید تصوری را که از صورتش در ذهن داریم با دماغها و چانهها و پیشانیهای حاضر مقایسه کنیم.»
۸. در باب دوستی و دو جستار دیگر
«در باب دوستی و دو جستار دیگر» درباره اهمیت فزاینده دوستی است. نویسنده سعی دارد در این جستارها نشان دهد دوستی عمیق و صمیمانه حتی بر عشق نیز برتری دارد و میتواند فراتر از هر رابطهای باشد. او چنین دوستیای را به رابطههای خانوادگی نیز ترجیح میدهد و معتقد است هیچ چیز نمیتواند جای آن را بگیرد.
«در باب دوستی و دو جستار دیگر» در ستایش دوستی است، ستایش رابطه صمیمانه و بیهراس که میان دو فرد شکل میگیرد و استوار میشود و ادامه مییابد.
مونتنی در باب دوستی میگوید:
“اگر از من بپرسند چرا دوستش می داشتم، بیانی نمی شناسم، مگر آنکه پاسخ دهم : چرا که او او بود، چرا که من من بودم. ”
و این میتواند خلاصهای از چیزی که او در پی بیانش است باشد. اینکه دو روان و دو ذهن آنقدر به هم نزدیکی داشته باشند که بتوانند دوستی ابدیای را با یکدیگر رقم بزنند و بسیاری از اوقات بدون حرف زدن با یکدیگر ارتباط داشته باشند. یکدیگر را درک کنند و بشناسند. مونتنی چنین دوستیای را ورای عشق و والاتر از آن میداند.
میشل دو مونتنی از پایهگذاران جستارنویسی است. کتاب حاضر از مدل کتابهایی است که دوست دارید چندین بار بخوانید و ممکن است در طی فواصل طولانی دوباره به آن باز گردید و هوس خواندنش را کنید. مونتنی به خودی خود جذاب است و ترجمه لاله قدکپور نیز متن را چندین برابر خواندنیتر کرده است. «در باب دوستی و دو جستار دیگر» از بهترین جستارهایی است که میتوانید درباره رابطه صمیمانه بخوانید.
در بخشی از کتاب «در باب دوستی و دو جستار دیگر» از میشل دو مونتنی میخوانیم:
«در این دوستی که می خواهم از آن سخن بگویم، دو جان به هم می آمیزند و یکی می شوند در آمیغی تمام، چنان که دیگر نشانی از نخی که به هم دوخته شان نتوان یافت. اگر از من باز پرسند چرا دوستش می داشتم، حس خود را بیانی نمی شناسم مگر اینکه پاسخ دهم “چرا که او او بود، چرا که من من بودم.”
جان های ما دو نفر چنان هماهنگ سوی هم پیش رفته بودند، آن چنان پر مهر اندر هم ژرف نگریسته بودند، و مست از مهر، آن چنان عمق درون خویش را برابر هم آشکار نموده بودند، که من نه تنها او را چون خودم می شناختم، بل بابت هر امری هم که ربطی به من داشت نظر او را باز درست تر از نظر خودم می دانستم.»
منبع: دیجیکالا مگ