بهترین کتابهای دبی فورد که باید بخوانید
دبی فورد نویسندهی کتابهای خودشناسی و سخنران شناخته شده زخمی روزگار بود و به گناهی ناکرده تقریبا یک دهه از زندگیاش نابود شد ولی به جای آنکه زخمها و آسیبها را بهانه کرده، زانوی غم به بغل بگیرد و زندگی خود و دیگران را از بین ببرد، ایستاد، تلاش کرذ، نجات پیدا کرد و چیزهایی که در این راه یاد گرفته بود را در اختیار دیگران گذاشت تا آنهایی که در ژرفای تاریک و ناامیدی زنج میکشند امیدشان را از دست ندهند و تلاش کنند. کتابهای دبی فورد در واقع ترکیبی از تجربیات و آموختههای او از زندگی و نظرات و دیدگاههای روانپزشکان، روانکاوان، متخصصان مشاوره و آموزگاران است که در ادامه با آنها آشنا میشوید.
دبی اولین روز ماه اکتبر سال ۱۹۵۵ در نیویورک به دنیا آمد. او آخرین فرزند خانوادهای پنج نفره بود که هیچکس از آمدناش خوشحال نشد. گرچه تا ۱۳ سالگی زندگی آرام و نسبتا راحتی داشت ولی جدا شدن والدیناش ویراناش کرد. دبی که خودش را باعث و بانی خراب شدن رابطهی عاطفی و متارکهی پدر و مادرش میدانست ویران شد و روح و رواناش آسیب دید. حس اضافی بودن و دوستداشتنی نبودن آسیب زیادی به او زد و به دختری حساس و زودرنج با نیازهای برآورده نشده تبدیل شد. برای کم کردن درد و رنجی که میکشید به مواد مخدر پناه برد. مدتها در گوشهی خیابانها میخوابید، برای به دست آوردن پول دلهدزدی میکرد و… تقریبا بیش از یک دهه از عمرش به خاطر اعتیاد به انواع مخدر از میان رفت ولی خواهرش دستاش را گرفت و او را با یکی از آموزگاران موسسات ترک اعتیاد آشنا کرد. دبی مدتها تلاش کرد تا بالاخره موفق شد اعتیاد را شکست دهد.
دبی فورد بعد از پشت سر گذاشتن سختیها و بازگشت به شرایط عادی در مدرسهی روانشناسی دانشگاه جان اف کندی مشغول تحصیل شد و پس سال بعد به عنوان روانشناس مطالعات شهودی (ترکیب روانشناسی و معنویت) مشغول کار شد.
سخنران انگیزشی مشهور با هدف حمایت از کسانی که میخواستند تغییری در جهان ایجاد کنند، موسسهی فورد را تأسیس کرد. دبی فورد صدها متخصص را با ابزارها و تکنیکهای نوآورانه آموزش داد و دور هم جمع کرد تا به کسانی کمک کنند که میخواستند خودشان را ارتقا دهند، به اهدافشان برسند و زندگی فراتر از تصوری داشته باشند.
نویسندهی برحسته مهمان ویژه برنامههای تلویزیونی مثل «اپرا وینفری»، «لری کینگ»، «صبح بخیر آمریکا»، «ایده بزرگ با دونی داتچ» و «فاکس نیوز» بود. سال ۲۰۰۷ در برنامهای زنده بهنام «باشگاه همسران سابق» مردم را تشویق کرد اعتراف کنند از همسران سابقشان عصبانی هستند.
او همراه پسرش بو برسلر، جامعهی مربیان تحول آموزش و بنیاد «درست مثل فرزندم» اولین مدرسه را در یکی از روستاهای اوگاندا ساخت و آموزش دانشآموزان را در بهار سال ۲۰۰۹ شروع کرد.
این نویسنده در طول زندگی ۵۷ سالهاش توانست بیش از دوازده عنوان کتاب بنویسد و به یکی از بهترین و پرفروشترین نویسندگان خودشناسی جهان تبدیل شود.
۱- «وجود مقدس شما»
همه در طول زندگی در شرایطی قرار گرفتهایم که دشوار بوده، ناراحت و غمگین شدهایم. ناامیدی همهی وجودمان را گرفته و به خود گفتهایم به انتهای خط رسیدهایم و باید رها کنیم. ولی اشتباه کردهایم. در این شرایط نیرویی قدرتمند و شفا دهنده وجود دارد که به راحتی میتواند مسیر بازگشت و هدایتمان را روشن کند.
«وجود مقدس شما» مانند کتاب ۹ گانههای دبی فورد افراد را با انرژی الهی که در وجود همهی انسانها قرار داده شده آشنا میکند. او معتقد است این انرژی همان خدایی است که انسان در طول قرون و اعصار در بیرون از خود به دنبالاش میگشت. ولی برای به دست آوردن و فعال کردناش به راهنما و دلیل راه نیاز است.
نویسنده از لحظاتی میگوید که هر آن ممکن بود به قعر چاه ظلمت، نیستی و تاریکی بیفتد و زندگیاش فنا شود اما با چنگ زدن به ریسمان دعا، نیایش و وصل شدن به نور و انرژی الهی که در وجودش بوده نجات یافته.
در بخشی از کتاب «وجود مقدس شما» که با ترجمهی فرناز فرود توسط نشر کلک آزادگان منتشر شده، میخوانیم:
«نبات دل، شناخت و تأیید خود در ژرفترین لایهها، محترم شمردن آن کسی که هستیم و آن کاری که هر روز انجام میدهیم، است، نه بدیهی شمردن خود و کارهایمان. نبات دل میتواند این باشد که در پایان روز به خودمان فرصت دهیم تا با صدای بلند یا آرام بگوییم: «بهبه! آفرین به من! در مدرسه یک ساعت کار داوطلبانه انجام دادم. آشپزخانه را تمیز کردم. کارهای مالیاتیام را انجام دادم. اتومبیلم را شستم. با این که حوصله نداشتم، به مادربزرگم تلفن زدم.» وقتی درک میکنیم انسان بودن چه قدر نیازمند تلاش است، به خودمان نبات دل میدهیم. بسیاری از ما باور داریم که انجام دادن همۀ کارهای لازم، وظیفۀ ماست.»
۲- «راز سایه / توان سرزندگی با تعبیری نو از داستان زندگی»
از وقتی به یاد داریم زیر گوشمان خواندهاند که افکار مخرب مضر هستند و باعث و بانی همهی سختیها، شکستها و ناکامیها. هزاران نفر دست به کار شده مقالات و گزارشهای متعدد نوشتند، کلاسها و دورههای گوناگون برگزار کردند تا راههای از بین بردن افکار منفی و مخرب را یاد بدهند ولی هیچ کدام از آنها به فکرشان هم نمیرسید که میشود افکار منفی و مخرب نقطهی عطف زندگی شوند و راه رسیدن به موفقیت را هموار کنند.
دبی فورد یکی از محبوبترین نویسندگان کتابهای خودشناسی در کتاب «راز سایه / توان سرزندگی با تعبیری نو از داستان زندگی» میگوید کسانی که به منطقهی امنشان چسبیده و از آن خارج نمیشوند مبادا خطری تهدیدشان کند هیچ وقت موفق نمیشوند چون به افکار منفی اهمیت داده و جدیشان گرفتهاند.
نویسنده معتقد است اگر الگوهای پر تکرار ذهنی کنار گذاشته شوند، زخمهای روحی و روانی درمان شوند و گذشته خود در آغوش گرفته شود، نقاط ضعف و قوت پذیرفته شوند و افکار پوچ، مخرب و منفی کنار زده شوند زندگی متحول شده و مسیر رسیدن به ایدهآلها، موفقیت و تعالی هموار میشود.
در بخشی از کتاب «راز سایه / توان سرزندگی با تعبیری نو از داستان زندگی» که با ترجمهی فرناز فرود توسط نشر کلک آزادگان منتشر شده، میخوانیم:
«پیتر همیشه با زنانی دوست میشد که مرتب سرزنشش میکردند و میگفتند او شایستگی دوستی با آنها را ندارد. آن مرد با ناراحتی همۀ سوء استفادههایی را که زنان از او کرده بودند، برای جمع تعریف کرد و گفت که همیشه در برابر زنی که دوست دارد، احساس ضعف میکند. پیتر بیان داشت برای این که ثابت کند بیلیاقت نیست، در روابط خصوصی خیلی فداکاری میکند و میکوشد تا مفید باشد، اما ظاهراً هیچگاه به نتیجه نمیرسد. زندگی، مدام به او ثابت میکند که مادرش حق داشت و او واقعاً «بیعرضه» است.»
۳- «پاکسازی آگاهی / برنامهای در بیست و یک روز برای ارتباط با مقصود جان»
شرایط به گونهای است که بعضی مواقع ذهنمان چیزهای خاص را ذخیره نمیکند. در جهانی زندگی میکنیم که چه بخواهیم چه نخواهیم زیر آوار ویرانگر اخبار منفی، دردناک و ناراحت کننده مدفون میشویم، اضطراب، نگرانی و دلشورهی روزهایی که از راه میرسند، امنیت شغلی، تورم و گرانی زمینگیرمان کرده و لذت زندگی کردن را نمیچشیم. شاید بهترین راه این باشد که مدتی با جهان خارج از وجودمان قطع ارتباط کنیم. برای انجام دادن این کار مطالعهی کتاب «پاکسازی آگاهی / برنامهای در بیستویک روز برای ارتباط با مقصود جان» الزامی است.
مخاطب با مطالعهی این اثر به سفری جذاب میرود که ننتیجهاش به دست آوردن دوبارهی قدرت دورنی است.
در هفتهی اول این سفر موانعی – افکار منفی، احساسات آشفته و باورهای قدیمی – که سد راه رسیدن به کمال هستند شناسایی میشوند. در هفتهی دوم با بهره گرفتن از عشق، صداقت و پذیرش قدرتی که زمان حال در دسترس قرار داده جذب میشود. در هفتهی سوم فرد به راحتی و با فراغ بال میتواند چشماندازهای زندگیاش را توسعه و گسترش دهد و هدفگذاری کند.
این کتاب مثل دستگاه تصفیهی آب عمل میکند. جان و جهان مخاطب را از افکار منفی و احساسات ناخوشایند پاک میکند و یاری میدهد تا به آرامش و طمانینه برسد.
در بخشی از کتاب «پاکسازی آگاهی / برنامهای در بیستویک روز برای ارتباط با مقصود جان» که با ترجمهی فرناز فرود توسط نشر کلک آزادگان منتشر شده، میخوانیم:
«برای شرکت در بازی زندگی، لازم است برای مدتی از قید دنیای بیرون رها باشید تا بتوانید با آرزوی جانتان هماهنگ شوید. آنگاه میتوانید نجواهای خردمندانهای را بشنوید که از گفت و گوهای ذهنی پرهیاهو و آکنده از تجزیه و تحلیل خود عبور میکنند. سکوت پرتوان زندگیای که بر مبنای هدایت درونی شکل میگیرد، غذای جان شماست. جان شما به گونهای طبیعی، نرم، ملایم، عاشق و مهربان است. جان شما بخشنده، صلحجو و فروتن است. جان شما در اوقات ناامیدی، مطمئن و آرامشبخش و به طور کلی قوی، متمرکز و مصمم در رسالتیست که زندگی نام دارد.»
۴- «جدایی معنوی: چگونه درد جدایی را به درمان تبدیل کنیم»
ازدواج کردن و تشکیل خانواده دادن یکی از شیرینترین کارهایی است که آدمها در طول زندگیشان میتوانند انجام دهند ولی بعضی وقتها شیرینترین تجربههای زندگی به دلایل گوناگون مثل تفاوت فرهنگی، مشکلات مالی، تفاوت نگرش به زندگی، خیانت کردن و … عاقبت خوشی ندارد و چارهای جز طلاق گرفتن و جدا شدن نیست. روانشناسان و زوجدرمانگران معتقدند طلاق در کنار مرگ یکی از عزیزان از جمله اضطرابآورترین رویدادهاست. کسی که طلاق گرفته از اضطراب، استرس، افسردگی، ناامیدی و پوچی زنج میبرد و زندگیاش بههم ریخته است. برای خارج شدن از این شرایط، برنامهریزی کردن و قدم برداشتن به سمت آینده باید کارهایی کرد.
دبی فورد نویسندهی بزرگ کتابهای خودشناسی در کتاب «جدایی معنوی / چگونه درد حدایی را به درمان تبدیل کنیم» مینویسد چیزی به نام طلاق وجود ندارد. هیچ رابطهای قطع نمیشود فقط شکلاش عوض میشود. به عبارت دیگر ما هرگز تنها نیستیم و نمیتوانیم از شر کسی که به هر دلیل آزارمان داده و روزگارمان را تباه کرده خلاص شویم چون خدا عامل پیوند زناشویی است.
نویسنده که طلاق را تجربه کرده مخاطبان را تشویق میکند به دورنشان رجوع کنند، در خود فرو روند، صبور باشند، رنج و درد را تحمل کنند تا کمکم خود حقیقی و دوستداشتنیشان را بازیابند. او باور دارد با سفر به سوی نور و روشنایی و عشق ورزیدن به خداوند میتوان عشق و امید به زندگی را در آغوش گرفت.
در بخشی از کتاب «جدایی معنوی: چگونه درد جدایی را به درمان تبدیل کنیم» که با ترجمهی سوسن اورعی توسط نشر کلک آزادگان منتشر شده، میخوانیم:
«زمانی که در جریان طلاق قرار میگیریم، انرژی عظیمی را صرف یافتن تفاوتهای خود با همسرمان میکنیم، تا بتوانیم از خودانگارهمان حمایت نماییم. رادار درونی ما پیوسته همهی راههایی را ردیابی میکند که ما را متفاوت یا برتر از کسی مینمایاند که احساسات و امنیت جسمیمان را مورد تهدید قرار میدهد. ما انگشت سرزنش خود را برای تبرئهی خودمان به سوی همسرمان – کسی که زمانی عاشقش بودیم – نشانه میرویم. حتی ممکن است خود را قانع کنیم که هیچ اشتراکی با ویژگیهای غیر قابل تحملی که در او یافتهایم، نداریم.»
۵- «بهترین سال زندگی / آرزو کنید، برنامهریزی کنید، زندگی کنید»
وقتی آخر هفته، ماه، فصل و سال میرسد همه به فکر نوشتن اهداف میافتیم. همه در سررسید، کتابچهی جیبی، دفتر برنامهریزی، گوشهی روزنامه و مجله و کتابی که میخوانند خواستههایشان را مینویسند و به خودشان قول میدهند قدم به قدم پیش بروند تا بالاخره به خواسته و آرزوهایشان برسند اما بعد از گذشت مدتی همه چیز فراموش شده و غرق روزمرهگی شده، خسته و کوفته به خانه میرسند، لقمه نانی میخورند و میخوابند و روز بعد دوباره همه چیز از اول شروع میشود. چنین است که افراد خسته، کلافه و ناامید شده، عطا آرزو و خواستهشان را به لقااش میبخشتند. اما کسانی مثل دبی فورد هستند که راهها و روشهایی پیش پایمان بگذارند تا به آرزوهایمان برسیم. او در کتاب «بهترین سال زندگی / آرزو کنید، برنامهریزی کنید، زندگی کنید» که نوعی فراخوان عمومی برای بهتر کردن کیفیت زندگی است نگاه و طرز فکر مردم نسبت به آینده، خواستهها و آرزوهایشان را به چالش میکشد. او اعتقاد دارد برنامهریزی کردن برای کاهش وزن، کسب مهارتی خاص، زیان خارجی یاد گرفتن و … کار بدی نیست اما بینتیجه است.
نویسندهی کتابهای خودشناسی ایمان دارد ما هم باید مثل مجسمهسازی زبردست که ساعتها با حوصله و دقت سنگ را میتراشد تا به حجم و شکلی خاص برسد، افکار، احساسات، خواستهها، توقعات بیجا، باطل و بیربط را دور بریزیم، سبک شویم و به موجودی خواستنی، درجه یک و ایدهآل که آرزومان است برسیم.
در بخشی از کتاب «بهترین سال زندگی / آرزو کنید، برنامهریزی کنید، زندگی کنید» که با ترجمهی فرناز فرود توسط نشر کلک آزادگان منتشر شده، میخوانیم:
«اکنون به جای ستیز و گلایههایی از این دست که «من بیچاره! چرا همه چیز به راحتی برایم پیش نمیآید؟» هر روز نیت آگاهانهام را بررسی میکنم و اجازه میدهم که مرا هدایت کند. آیا این کار برایم دشوار است؟ اکنون نه! زیرا بارها و بارها ثمرات نیت خود را دیدهام. نیتم زندگیای به من داده که بسیار فراتر از آن چیزیست که گمان میکردم برایم ممکن است. میدانم اگر حاضر باشید برای استوار کردن این نیت در آگاهیتان – که بهترین سال زندگیتان را داشته باشید – به اندازۀ کافی کار و تلاش کنید، شما هم مانند من به نتیجه خواهید رسید.»
۶- «چرا آدمهای خوب کارهای بد میکنند / چگونه از دشمنی با خود دست بکشید»
ناامیدی عفریتی است که زندگی را تباه میکند و فرد را به لبهی پرتگله نیستی میرساند. چرا این افیون آدمهای خوب را آلوده میکند و باعث میشود اشتباه کنند، مسیر زندگیشان پر از دستانداز و پستی و بلندی شود، انرژیشان را از دست بدهند و با عالم و آدم ناسازگار شوند؟ علت آن است که این گونه آدمها به سمت ذات الهیشان حرکت نمیکنند.
اکثر مردم از زندگیشان راضی نیستند، قر میزنند، حس میکنند در حقشان ظلم و اجحاف شده ولی کاری از دستشان بر نمیآید تا شرایط را بهتر کنند شاید راضی شوند و لبخند بر لبشان بنشیند.
هر روز اخباری به گوش میرسد که عدهای اختلاس کردهاند، کلاه کسی را برداشتهاند، فردی به همسرش خیانت کرده، چهرهای شناخته شده به مادهی مخدر وابسته شده، هنرپیشهای فیلمنامهی همکارش را به نام خودش منتشر کرده و …
چرا آدمهای خوش طینت و خوب چنین میکنند؟ دبی فورد نویسندهی نامدار در کتاب «چرا آدمهای خوب کارهای بد میکنند / چگونه از دشمنی با خود دست بکشید» میگوید تقریبا همهی آدمهایی که کارهای ناشایست و بد میکنند از نیات واقعیشان با خبر نیستند. او معتقد است دوگانگی ناآگاهانه در درون انسان است. نیرویی که او را وادار میکند به هنجارها احترام بگذارد، عضو خوب جامعه باشد، قوانین را رعایت کند. اما در قطب مخالف این نیرو چیزی است که آدمی را تشویق میکند هنجارها و قوانین را زیر پا بگذارد، از دیوار مردم بالا برود، سر همه کلاه بگذارد، متطاهر، ریاکار و پشت هم انداز باشد. خبر بد این است که هر چقدر تلاش کنیم این بخش پنهان باشد بیشتر به به چشم میآید. این اثر به مخاطب میآموزد چطور بین این نیروها توازن برقرار کند تا به سمت زندگی واقعی و زیبا برود.
در بخشی از کتاب «چرا آدمهای خوب کارهای بد میکنند / چگونه از دشمنی با خود دست بکشید» که با ترجمهی فرناز فرود توسط نشر کلک آزادگان منتشر شده، میخوانیم:
«ببینید سریالهای شبه واقعی تلویزیونی که این امکان را به ما میدهند تا رفتارهای رقابتآمیز، حقیرانه و اغلب ناجوانمردانۀ شخصیتهای گوناگون مجموعه را با حرص و ولع تماشا کنیم، چه قدر زیاد شدهاند. اگر ما همان برانگیزشها و احساسها را نداشتیم، چنین مجذوب و مسحور نمیشدیم. هنگامی که تاریکیهای خود را به دیگران فرافکنی و رفتار آنها را قضاوت میکنیم، دیگر تاریکی ما چندان بد به نظر نمیرسد. با مشاهدۀ نیمۀ تاریک اطرافیان تلاش میکنیم تا احساس همراهی و وابستگی بیابیم. سایۀ آنها را میبینیم و در یک سطح ناخودآگاه احساس آسودگی میکنیم که ما تنها کسانی نیستیم که چنین رفتارهایی داریم.»
منبع: دیجیکالا مگ