۱۰ کتاب که حتی پس از دیدن اقتباسهای سینماییشان ارزش خواندن دارند
اگر شما هم مثل من کسی باشید که اکثر اوقات کتاب را به فیلم ترجیح میدهند، هر موقع میشنوم که یکی از فیلمهای سینمایی مورد علاقهام در واقع اقتباسی از کتاب بوده است، میخواهم همه چیز را رها کرده و بنشینم و کتاب اصلی را بخوانم. اما آیا خواندن کتاب چیز بیشتری برای ارائه به کسی دارد که پیش از این فیلماش را دیده است؟ آیا کتاب اصلی آنقدر جذاب خواهد بود که بخواهم، با وجود آنکه داستانش را میدانم، سراغش بروم؟
اغلب کسانی که به کتاب به عنوان شی مقدس نگاه میکنند بیمقدمه خواهند گفت که «کتاب بهتر است! باید همیشه کتابش را بخوانید!» اما به نظر من این استدلال درستی نیست و استثناهایی هم وجود دارد. اگرچه تعداد آنها زیاد نیست، اما فیلمهای خوبی هم هستند که با دیدن آنها میتوانید از خواندن کتابهایشان چشمپوشی کنید. برای نمونه، اگر فیلمهای «مریخی» (۲۰۱۵)، «دختر گمشده» (۲۰۱۴) یا «بازی جرالد» (۲۰۱۷) را دیده باشید، با نخواندن کتابشان چیزی را از دست نخواهید داد. اما کدام کتابها را باید حتی پس از دیدن اقتباس سینمایی آنها بخوانید؟
نباید از این نکته غافل شد که اقتباسهای سینمایی از کتاب به خودی خود نکات مثبتی نیز دارند؛ برای مثال، نه تنها دیدگاه نویسنده را از منظر بصری گسترش میدهند، بلکه به کسانی که اغلب کتاب نمیخوانند فرصتی میدهد تا بتوانند داستانهایی را تجربه کنند که معمولا به آنها برنمیخورند. در مقابل، خیلی اوقات فیلمها مجبور هستند از جزئیات و عمق بعضی روایتها بزنند تا بتوانند تمام خط اصلی داستان را در یک فیلم بگنجانند؛ گاهی نیز از بعضی عناصر به طور کامل چشمپوشی میکنند تا به جریان کلی آن فیلم خدشهای وارد نشود.
مرزی که کتاب را از اقتباس سینمایی آنها جدا میکند خیلی روشن نیست. انبوهی از دادهها در مسیر حرکت از کتاب به فیلم (یا حتی برعکس) از دست میروند. بنابراین، وقتی یک فیلم عالی مبتنی بر کتاب ساخته میشود که به این جزئیات پایبند است، دیگر نیازی نمیبینید که بخواهید کتابش را هم بخوانید. اما این بار میخواهیم کتابهایی را بررسی کنیم که حتی پس از دیدن اقتباس سینمایی آنها همچنان ارزش خواندن دارند. این کتابها را میتوانیم نسخهی توسعهیافتهی فیلمشان توصیف کنیم؛ پس اگر طرفدار این فیلمها هستید شاید بخواهید سراغ کتابش هم بروید.
۱۰. به رنگ ارغوان (The Color Purple)
زمانی که رمان شگفت انگیز آلیس واکر برای اولین بار در سال ۱۹۸۲ میلادی منتشر شد مثل توپ در عالم ادبیات صدا کرد. در عین حال که رمان «به رنگ ارغوان» به خاطر نثر روان و عالی آن مورد تحسین قرار گرفت، عناصر بحث برانگیزی نیز در این رمان پیدا میشود که منجر به انتقاد بسیاری از راستگراها از واکر شد؛ تا جایی که سالهای متوالی است «به رنگ ارغوان» در فهرست کتابهای ممنوعه در ایالات متحده جا خوش کرده است. منتقدان آلیس واکر کتاب او را به توصیف بیش از حد و پرجزئیات زنان و امیال جنسی آنها، به تصویر کشیدن خشونت، بددهانی و داشتن کاراکترهای هنجارشکن متهم میکنند.
کارگردان نامدار استیون اسپیلبرگ، در سال ۱۹۸۵ میلادی دست به اقتباس از شاهکار آلیس واکر زد که کلیشههای هالیوود دربارهی او را نیز کنار میگذاشت؛ کلیشههایی مبنی بر اینکه اسپیلبرگ فقط به سراغ ساخت فیلمهای پرهزینه و پرستارهای میرود که سود او و شرکت را تضمین میکنند. فیلم اسپیلبرگ از نظر به تصویر کشیدن عمق احساسات به پای کتاب اصلی میرسد و از این رو توانست رضایت منتقدان را جلب کند. برخی «رنگ ارغوانی» این کارگردان را تحقق خواست زنان سیاهپوستانی توصیف میکنند که تنها چیزی که میخواهند محترم شمرده شدن از سمت همسایههای سفیدپوستشان است.
اقتباس سینمایی دیگری از کتاب «به رنگ ارغوان» بیست و پنجم دسامبر همین سال و این بار به تهیهکنندگی استیون اسپیلبرگ و کوئینسی جونز منتشر میشود. اوپرا وینفری، که پیش از این در نسخهی سال ۱۹۸۵ نقش کاراکتر سوفیا را بازی میکرد، در این فیلم بار دیگر به ایفای نقش میپردازد. از جمله دیگر بازیگران این اقتباس جدید میتوان به تاراجی پی. هنسون، دنیل بروکس، هر (H.E.R)، و هلی بیلی اشاره کرد.
۹. لولیتا (Lolita)
کتاب «لولیتا» از ولادیمیر نابوکوف را میتوان اوج قلهی ادبیات داستانی دانست؛ از این رو ساخت هر گونه اقتباسی از رمانهای این نویسنده، که به خودی خود متنی بصری و گویا دارند، برای هر فیلمسازی دشوار است. این بار اما یکی از ماهرترین کارگردانان تاریخ سینما، یعنی استنلی کوبریک پا پیش گذاشت تا این مسئولیت خطیر را بپذیرد؛ که متأسفانه موفق نبود. فیلم «لولیتا» محصول سال ۱۹۶۲ میلادی به هیچ وجه نبوغ رمان را ندارد و در برابر متن اصلی رنگ میبازد.
نابوکوف پس از انتشار «لولیتا» در سال ۱۹۵۵ میلادی، در حوالی سالهای ۱۹۶۰ میلادی بود که به هالیوود آمد و فیلمنامهای مبتنی بر داستان خود نوشت؛ اما این فیلمنامه آنقدر طولانی بود که تعداد صفحات آن به بیش از چهارصد صفحه میرسید! کوبریک و تهیهکنندهاش برای نوشتن فیلمنامه به سراغ خود نابوکوف رفتند؛ اما تا جایی که توانستند بخشهای زیادی از آن را حذف کردند؛ هریس (تهیهکننده) دربارهی فیلمنامهی اصلی اینطور گفت: «[فیلمنامه آن قدر زیاد بود] که نمیشد آن را ساخت. حتی نمیشد آن را از روی میز بلند کرد!»
از نتیجهی همکاری کوبریک و هریس برای نوشتن فیلمنامهی یک اقتباس سینمایی که قابل ساخت باشد، فیلمی بیرون آمد که به سختی با کتاب اصلی قابل مقایسه بود؛ علاوه بر طولانی بودن داستان، مسائل و جرایم مربوط به سانسور نیز مانع از این میشدند که کوبریک بتواند برداشت صحیح و صریحی از «لولیتا» بسازد. در فیلم ۱۹۶۲ نام، سن و آخر و عاقبت لولیتا تغییر پیدا کرده، همه چیز در لفافه و با ایما و اشاره بیان شده و عملا فیلم بخشهای زیادی را در سایهی ابهام رها می کند که بیننده خودش باید بفهمد.
در سال ۱۹۹۷ میلادی، ادریان لاین اقتباس سینمایی دیگری از کتاب «لولیتا» ساخت که جرمی آیرونز در نقش پروفسور هامبرت، دامینیک سوئین در نقش لولیتا و ملانی گریفیف (Melanie Griffith) در نقش مادر لولیتا در آن حضور دارند. این برداشت سینمایی در به تصویر کشیدن ماجرای «لولیتا» به مراتب از فیلم کوبریک بهتر عمل میکند و علاوه بر آن، کارگردانی لاین نیز مثل همیشه محشر است و قابهایی پیش روی چشمان مخاطب میگذارد که شایستهی زیباترین قاب عکسها هستند. با وجود این، چه کارگردان و چه بازیگران این فیلم تا سوالها مورد هجمهی منتقدانی قرار گرفتند که به تصویر کشیدن علنی رابطهی هامبرت و لولیتا را شنیع و قبیح میدانستند.
۸. خدمتکاران (The Help)
کتاب «خدمتکاران» کاترین استاکت با اینکه در سبک داستانی تاریخی نگاشته شده، اما مضامین و ماجراهای موجود در آن از تجربیات واقعی زندگی مردمان سیاهپوست در ایالتهای جنوبی امریکا ریشه میگیرد. منتقدین پس از انتشار کتاب استاکت در سال ۲۰۰۹ میلادی آن را یک داستان دلخراش توصیف کردهاند که به عنوان اولین کتاب یک نویسنده نبوغ فراوانی دارد و اثری خیرهکننده به حساب میآید. استاکت در میانهی داستان خود حقایق تاریخی را گنجانده است که گاه طرح داستانی خود را حول آنها شکل میدهد. همین امر موجب میشود که وقتی به عنوان یک خواننده در عصر مدرن با ماجراهای مردمی در سدهی پیش مواجه میشویم بتوانیم به خوبی با کاراکترها ارتباط بگیریم و پسزمینهی زمانی آن دوران را درک کنیم.
اقتباس خوبی از «خدمتکاران» در سال ۲۰۱۱ میلادی منتشر شد که تیت تیلور، دوست قدیمی استاکت، نویسندگی و کارگردانی آن را بر عهده دارد. بازیگری درخشان کسانی چون وایولا دیویس، اکتاویا اسپنسر و جسیکا چستین روح خسته و آزاردیدهی داستان رمان را به زیبایی به روی پردهی سینما میآورند؛ البته فیلم در نحوهی روایت خود رویکرد شادتری نسبت به کتاب اصلی اتخاذ کرده است. بنابراین خوب است برای درک بیپیرایهی داستان «خدمتکاران» بعد از دیدن اقتباس سینمایی آن سری به کتاب اصلی هم بزنید.
۷. پرواز بر فراز آشیانهی فاخته (One Flew Over the Cuckoo’s Nest)
«پرواز بر فراز آشیانهی فاخته» اثر کن کیسی اولین بار در سال ۱۹۶۲ میلادی به چاپ رسید. این کتاب به بررسی حواشی ناراحت کنندهی زندگی کسانی میپردازد که از جامعه رانده شدهاند و اغلب نادیده گرفته میشوند: این افراد بیماران روانی هستند که از جامعهی خود طرد شدهاند و انگار اتصال خود با جهان واقع را از دست دادهاند. جامعه همیشه در تلاش است که ذهنیت اعضای خود را به حدی تحت کنترل خودش دربیاورد که بتواند آنها را مجبور به پیروی از قوانینی از پیش تعیین شده کند. این جامعه کسانی را که میخواهند خارج از این چهارچوب زندگی کنند با بیرحمی کنار زده و نابود میکند. در این کتاب اما کاراکترهای به یادماندنی وجود دارند که شبها با آرزوی فرار از لانهی فاخته سر بر بالین میگذارند.
این رمان روشهای وحشتاک و غیرانسانی را زیر سوال میبرد که در آن زمان در بیمارستانهای روانی برای کنترل بیماران مرسوم بود. این کتاب ارتباط مستقیمی با تجربههای خود کیسی پیدا میکند که زمانی در شیفت شب یک بیمارستان روانی کار میکرد. در مدتی که کیسی در این مؤسسه بود او با بیماران و کارمندان آنجا صحبت و به دقت بر کار آنها نظارت داشت. وی حتی از مواد توهمزا و داروهای روانگردانی استفاده کرد که در آن سالها طی پروژهی ام. کی. اولترا (MK-Ultra) توسط سازمان CIA میان داوطلبین توزیع میشد.
اقتباس سینمایی میلوش فورمن، که ما اغلب به نام «دیوانه از قفس پرید» میشناسیم و در سال ۱۹۷۵ میلادی منتشر شد، علاوه بر به تصویر کشیدن ملموس و جذاب داستان کتاب اصلی، بر زیرلایههای پنهان اجتماعی و سیاسی «پرواز بر فراز آشیانهی فاخته» نیز انگشت میگذارد که همین موضوع موجب شد اقتباس سینمایی او به یکی از بهترین فیلمهای آن سال تبدیل شود. فیلم فورمن توانست جوایز اسکار را درو کند و سرجمع پنج اسکار ببرد؛ حتی شاید مهمتر از آن اینکه موتور زندگی حرفهای جک نیکلسون به خاطر بازی در «دیوانه از قفس پرید» بود که تازه به طرز درست و درمانی راه افتاد.
۶. آوای وحش (The Call of the Wild)
میراث جک لندن در زمینهی ادبیات و بیان دغدغههای اجتماعی را نمیتوان دست کم گرفت؛ اما او بیشتر به خاطر رمانهایش با مضمون طبیعت است که میان کتاببازها شهرت پیدا کرده است. «آوای وحش» که اولین بار در سال ۱۹۰۳ میلادی زیر چاپ رفت، از دیدگاه یک سگ تعریف میشود که چگونه دزدیده شده و بار اول اوست که به کار گماشته میشود.
اقتباسهای زیادی از این شاهکار لندن تاکنون به پردهی سینما آمدهاند. اولین این فیلمها یک فیلم صامت به کارگردانی فرد جکمن است که در سال ۱۹۲۳ میلادی اکران شد. اما میتوان فیلمهای ویلیام ای. ولمن و کریس ساندرز را مهمترین اقتباسهای سینمایی دانست که بر اساس کتاب «آوای وحش» ساخته شدهاند. فیلم ویلیام ولمن با بازی کلارک گیبل در سال ۱۹۳۵ میلادی منتشر شد که یکی از بهترین اقتباسهای تمام ادوار از آثار جک لندن به حساب میآید. این فیلم اما بیشتر اقتباسی آزاد از «آوای وحش» است و کاملا به جزئیات پایبند نیست؛ مثلا سگ داستان دیگر یک شخصیت ثانویه است و ماجرا حول کاراکتر کلارک گیبل میچرخد. به طور کل فیلم ولمن تمام ویژگیهای یک فیلم هالیوودی تمام و عیار را دارد؛ از شخصیتهای مردانه و تیپهای کلیشهای قهرمان داستان بگیر، تا پس زمینهی غرب وحشی، شخصیت زن دلربا، دوست احمق و بامزه و یک شرور تبهکار.
جدیدترین اقتباس از این کتاب مربوط به سال ۲۰۲۰ میلادی است که هریسون فورد نقش اصلی آن را بازی میکند؛ اما برعکس کتاب که به عنوان یکی از بهترین دستاوردهای ادبی تاریخ رماننویسی برشمرده میشود، فیلم جدید «آوای وحش» نتوانست از انتقادات تند و تیز بینندگان جان سالم به در ببرد.
۵. باشگاه مبارزه (Fight Club)
چاک پالنیک یکی از بنیانگذاران ژانر وحشت پوچگرا است که «باشگاه مبارزه» را در سال ۱۹۹۶ میلادی با این هدف نوشت که منظرهای خیره کننده بسازد که قرار نیست تداوم پیدا کند یا معنای خاصی از آن درآید. نویسنده بر این امر اصرار دارد که وقتی پای صحبت از هنر وسط کشیده میشود «قطعیت مرگ است» و این همان ایدهای است که دیوید فینچر برای فیلم خودش از آن الهام گرفت؛ شاهکاری که بسیاری از فیلمهای پس از خودش را متأثر کرد.
پایانبندی فیلم ۱۹۹۹ با رمان تفاوت دارد؛ اما هر دو به طرز نامحسوسی دربارهی مردانگی سمی و پیوندهای عمیق و ویژهای که میتواند در روابط میان مردان ایجاد شود حرف میزنند. «باشگاه مبارزه»، چه در قالب کتاب و چه در قالب اقتباس سینمایی آن، طوفانی از ایدههای متناقض است که خواننده یا بیینده را به این وامیدارد که خودش فلسفهی داستان را برای خودش تفسیر کند.
پالنیک تحلیلی جذاب از روان انسان ارائه میدهد و خواننده را به سفری به عالمی اغراق شده میبرد که شاید همهی ما در بطن خود به خوبی آن را میشناسیم. او در «باشگاه مبارزه» زبان نسل ما میشود؛ ولی جرئت آن را دارد که آن چیزی را که همه احساسش میکنیم، همه دربارهاش فکر میکنیم اما به زبان نمیآوریم، بیان کند. او از خشم سرکوب شده در مردانی حرف میزند که حاضرند با دستکشهای قرضی پا به میدان مبارزه بگذارند تا بارقهای از امید در زندگیهای تکراری و بیخاصیتشان بیابند. این روش این مردان برای تسکین درد زندگی واقعی است؛ افرادی که انگار مأمور تخریب زندگیهای خودشان شدهاند، حال آنکه از این مأموریت به عنوان «روشنگری» یاد میکنند. این باشگاه نسخهی کوچکتر جامعهای است که میخواهد صفحهی تمام اشتباهات تاریخی خود را با یک چیز پاک کند: نفرت.
۴. رگیابی (Trainspotting)
اولین کتاب اروین ولش یعنی «رگیابی»، به عنوان مجموعهای از داستانهای کوتاه به هم پیوسته، ماجرای عدهای معتاد را به تصویر میکشد که اعتیاد آنها به هروئین زندگیشان را به سمت نابودی میکشاند. این کتاب که در سال ۱۹۹۳ میلادی منتشر شد توصیفی عالی از جامعهی دههی نود میلادی ارائه میدهد که دغدغههای بچههای پانک و آنهایی که دیگر سنی از آنها گذشته است، همه را همزمان در خود جای داده است.
ادینبرو در دههی نود میلادی یک شهر بیمار بود. در حالی که جریان صعنتی شدن و بحران بیکاری در این سالها بیداد میکرد، جوانانی که میخواستند از چرخهی «کار کن، کار کن تا بمیری» بیرون بیایند سراغ در دسترسترین راهها میرفتند: هروئین، کوکائین، ماریجوانا، الکل که در نتیجهی آن نسلی روی کار آمد که دامناش پر بود از جوانمرگشدهها، بیماران ایدز، قانونگریزان، جنینهای سقط شده. ولش تصویری تاریک و تلخ اما بدون تعارف از ساختارهای اجتماعی اسکاتلند و مشکلات جوانان به ویژه سوء مصرف مواد به خواننده نشان میدهد و شخصیتهایی دوست داشتنی میسازد که با وجود دست و پنجه نرم کردن با اعتیاد و افسردگی، همچنان سعی میکنند ارتباطات انسانی خود با دوستانشان را حفظ کنند. یکی از جذابترین عناصر نوشتاری کتاب «رگیابی» لهجه و گویش خاص اسکاتلندی است که با کمدی خاص خود، سنگینی خواندن این داستان ناراحتکننده را سبکتر میکند.
اقتباس سینمایی سال ۱۹۹۶ میلادی به کارگردانی دنی بویل نیز به همان سبک کتاب ولش روایتی تلخ از این معتادان هروئینی به روی پرده میآورد که البته دیدن آن برای همه مناسب نیست؛ اما روایت هشدارآمیزی است که تأثیرات وحشتناک مصرف مواد مخدر را به گونهای منزجرکننده به تصویر میکشد. «رگیابی» با ترکیب واقعیت با کمدی سیاه بر مخاطب تأثیر میگذارد؛ به طوری که تا سالها آن را فراموش نخواهید کرد.
۳. تلماسه (Dune)
کتاب «تلماسه» نوشتهی فرانک هربرت اولین برندهی جایزهی نبولا و یکی از پرفروشترین کتابهای علمی–تخیلی تمام ادوار است که در سال ۱۹۶۵ میلادی به بازار آمد. این رمان پنج دنباله نیز دارد که اقتباسهای متعددی بر اساس آنها ساخته شده که یکی از مهمترین آنها، پروژهی شکست خوردهی آلخاندرو خودورفسکی است.
اولین نسخهی اقتباس لینچ از «تلماسه» (۱۹۸۴ میلادی) بیش از چهار ساعت بود که برای پخش سینمایی به دو ساعت کاهش پیدا کرد. نسخهی طولانیتر موفق شده بود که داستانها، تمها و خردهپیرنگهای کتاب هربرت را به طور کاملتری نشان دهد، اما جریان آن به نسبت نسخهی سینمایی بسیار آرامتر است. با این حال، هر دو نسخهی این فیلم از مشکلات متعددی در بخش داستانگویی رنج میبرند. «تلماسه» به کارگردانی لینچ بیش از حد داستان تعریف میکند، سرعت و جریان آن آشفته است و با وجود آنکه فرصت زیادی برای پیریزی عناصر اصلی داستان دارد، اما به سرعت از برخی روایتهای اصلی عبور میکند و بیدلیل برای برخی دیگر وقت میگذارد؛ ویژگیهایی که در هیچ یک از دیگر آثار لینچ سراغ نداریم. به طور خلاصه میتوان گفت اقتباس سینمایی لینچ برای کسانی که کتاب را پیش از این خواندهاند کافی نیست و برای کسانی که تا به حال کتاب را نخواندهاند بیش از حد گیجکننده است. پس اگر طرفدار دیوید لینچ هستید و میخواهید این اقتباس سینمایی از «تلماسه» را ببینید پیشنهاد میکنم پیش از آن حتما کتاب اصلی را بخوانید.
در مقابل، «تلماسه» محصول سال ۲۰۲۱ میلادی یکی از دقیقترین اقتباسهای سینمایی از کتاب است که جهان شگفت انگیز هربرت را به زیبایی به تصویر میکشد؛ البته فیلم دنی ویلنوو از نظر داستان پردازی، دنیاسازی و افسانهها به پای رمان درخشان هربرت نمیرسد. همانطور که گفتیم اقتباسهای سینمایی نمیتواند همیشه و صد درصدی به متن اصلی وفادار باشند و کم و زیاد شدن بخشی از داستان به نفع جذابیت بصری اجتناب ناپذیر است؛ اما برخی نکات در فیلم دنی ویلنوو کمرنگ شدهاند که نقشی اساسی در رمان هربرت داشتند؛ مثل توضیحات مربوط به سیاستهای امپراتوری در قبال خانههای بزرگ، اهمیت تولید ادویه و تأثیری که دارد، توضیحات مربوط به ارتباط با هارکوننها، ممنوعیت دستگاههای متفکر. علاوه بر اینها، داستان پیچیده و پر پیچ و خم هربرت در اقتباس ۲۰۲۱ آن به داستان ساده و کلیشهای از حملهی بیگانگان خارجی برای سرکوب مردم و استخراج منابع آنها تبدیل شده است.
با این وجود فیلم ویلنوو از نظر بصری کم نمیگذارد؛ که بیشک از کارگردان آثاری چون «ورود» (۲۰۱۶) و «بلید رانر ۲۰۴۹» (۲۰۱۷) توقع کمتر از آن را هم نداریم. برای کسانی که کتاب را خواندهاند صحنههای زیادی در «تلماسه» وجود دارد که یادآور اتمسفر رمان هربرت است؛ مثل صحنهی سفینهای که مانند حشرات پرواز میکند.
گروه بازیگران دنی ویلنوو نیز پر از چهرههای شناخته شده است؛ از تیموتی شالامی گرفته تا زندایا (Zendaya)، اسکار آیزاک، ربکا فرگوسن، جیسون موموا، خاویر باردم و بسیاری دیگر از ستارههای رده اول هالیوود.
۲. کشتن مرغ مقلد (To Kill a Mockingbird)
هارپر لی هرگز در مخیلهاش هم نمیگنجید که کتابش یک شبه به یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین کتابهای تمام ادوار تبدیل شود. رمان محصول ۱۹۶۰ میلادی او به همان اندازه که مورد تحسین قرار گرفت، از سمت محافظهکاران راستگرا با انتقادات زیادی مواجه شد. خواندن «کشتن مرغ مقلد» در بسیاری از مدارس ایالات متحده اجباری است که میزان تأثیرگذاری آن بر فرهنگ و تاریخ امریکا را نشان میدهد. جدا از برخی مضامین ناراحتکننده و دردناک این کتاب از بیعدالتیهایی که در جهان ما وجود دارد، آن چیزی که «کشتن مرغ مقلد» را به کتابی تکان دهنده تبدیل میکند، زاویهی دید آن است که از زبان دختربچهای معصوم روایت میشود که میخواهد معنا و منطق اتفاقاتی که دور و برش میافتد را درک کند؛ اساسا عنوان کتاب، یعنی «مرغ مقلد» نیز نماد معصومیت راوی داستان ماست. کتاب لی داستانی حماسی اما ساده از خیر در برابر شر است، داستان امید داشتن در عین سرکوب، کتابی که آموزش میدهد و الهام بخش است، کتابی که همه باید در طول زندگیشان بخوانند.
یتی، تجاوز جنسی همهی اینها مسائل نفرتانگیزی هستند که بدون وجودشان دنیا جای بسیار بهتری میبود. با این وجود، با گذشت بیش از ۶۰ سال از انتشار این کتاب، این مشکلات هنوز هم به قوت خود باقی هستند. اما چه خوب میشد اگر همه میتوانستیم این سخن آتیکوس را آویزهی گوشمان کنیم:
شما هرگز واقعاً یک شخص را درک نمی کنید؛ مگر اینکه مسائل را از دیدگاه او در نظر بگیرید. مگر اینکه زیر پوست او بروید و در وجودش قدم بزنید.
رابرت مولیگان اقتباس سینمایی از این کتاب را در سال ۱۹۶۲ میلادی کارگردانی کرد. فیلم مولیگان توانست جوایز بسیاری به دست آورد و از سمت بینندگان و منتقدان نیز مورد تحسین قرار گرفت. این اقتباس به خوبی معصومیت دوران کودکی، تعصب نژادی و شجاعت و امید را به تصویر میکشد؛ به گونهای که بیننده میتواند خودش را در ۱۹۳۰ میلادی در آلاباما تصور کند. «کشتن مرغ مقلد» یکی از بهترین اقتباسهای سینمایی از کتاب است که تا حدود زیادی به منبع اصلی وفادار مانده و توانسته مخاطبان زیادی را به خواندن کتاب آن سوق دهد. به طور کلی این فیلم از نظر کارگردانی، موسیقی متن و فیلمنامه بینقص است. بازیگر آن نیز، یعنی گرگوری پک که در نقش آتیکوس فینچ در این فیلم ظاهر میشود، به خاطر بازی در «کشتن مرغ مقلد» به شهرت جهانی دست یافت. با تمام این اوصاف، کتاب هارپر لی یکی از مهمترین کتابهای کلاسیک تاریخ ادبیات است؛ پس اگر تاکنون تنها فیلم آن را دیدهاید، خواندن کتاب اصلی را از دست ندهید.
۱. غرور و تعصب (Pride and Prejudice)
جین آستن با «غرور و تعصب» خود اذهان نسلهای متمادی از خوانندگان را دگرگون کرد. با وجود اینکه در زمان انتشار آن در سال ۱۸۱۳ میلادی، نویسندگانی مثل شارلوت برونته به نقد آستن پرداختند، اما «غرور و تعصب» امروزه به عنوان یکی از ارکان ادبیات انگلیسی شناخته میشود که اقتباسهای زیادی در قالب فیلم و تئاتر در پی داشته است.
ارزش کتاب آستن در واقعی بودن و اصالت آن خلاصه میشود. شخصیتهای «غرور و تعصب» همه دغدغهها، نگرانیها، خصلتهای انسانه دارند که با خوانندهی امروزی نیز ارتباط برقرار میکند. بخش اعظم کتاب به احساسات و پیوندهای شخصیتها با یکدیگر اختصاص یافته است و این درست همان چیزی است که آستن در آن استاد بود؛ مشاهدهی دقیق و تیزبینانهی ذات انسانی و به تصویر کشیدن آن در اوج احساس. این رمان شخصیتپردازی را به کمال میرساند، همزمان در لایههای زیرین نقدهای اجتماعی مطرح میکند، در عین حال که از کنایهها و استعارهها استفاده میکند تا سانسور را دور بزند، در بیان دیدگاههای درونی قهرمانهای اصلی داستان واقعی، صریح و عیان عمل میکند. حتی امروز هم توضیحاش سخت است که چگونه جین آستن توانست بهترین کتاب خود را به گونهای بنویسد که هر صحنه و کلمهی آن، در عین سادگی و روان بودن، به زیر پوست خواننده نفوذ میکند.
اقتباس سال ۱۹۴۰ میلادی به کارگردانی رابرت زی. لنرد و با بازیگری لورنس اولیویر در نقش آقای دارسی و گریر گارسون (Greer Garson) در نقش الیزابت، اولین اقتباس سینمایی از کتاب «غرور و تعصب» است که به روی پردهی سینماها رفت. با این حال، فیلمنامهی این اثر مبتنی بر اجرای نمایشی رمان آستن بود؛ بنابراین، چیز عجیبی نیست که بخشهای زیادی از کتاب در این فیلم حذف شدهاند که باعث میشود بیش از آنکه فیلم لنرد به عنوان اقتباسی از شاهکار جین آستن شناخته شود، اثری مستقل به حساب بیاید که داستان سادهی قهرمان مرد جذاب و دختر عاشقپیشه را تعریف میکند. البته عناصر کلی داستان حفظ شدهاند، اما جریان داستان بسیار سریعتر است که موجب میشود به اندازهی کافی به شخصیتپردازی توجه نشده و فیلم به طور سرسری از ماجراهای مهم کاراکترهای دوست داشتنیمان در رمان آستن عبور کند.
معروفترین اقتباس این رمان، «غرور و تعصب» محصول سال ۲۰۰۵ میلادی و با بازی کیرا نایتلی (Kiera Knightly) است که تصویر دقیقی از ترکیب رمانتیسم و واقعگرایی به سبک و سیاق جین آستن ارائه میدهد. این فیلم موفقیت بسیاری نیز در گیشه کسب کرد و چهار نامزدی اسکار برای این اقتباس به ارمغان آورد. «غرور و تعصب» اساسا یک فیلم کاملا انگلیسی است که از فیلمبرداری آن، تا ستهای باشکوه، لباسهای خیرهکننده، موسیقی صحنهی عالی همه را در کنار هم جمع میکند تا رمان آستن را به بهترین حالت ممکن زنده کند.
فیلم رایت یک بازسازی تکراری از کتاب نیست؛ بلکه احتمالا بهترین نسخهی آن است که ظرافتهای آستن، عاشقانهها و پیچیدگیهای کاراکترها را با اجراهای فوقالعاده و کارگردانی و نویسندگی بینظیر ترکیب میکند. برخی استدلال میکنند که مجموعهی تلویزیونی سال ۱۹۹۵ برای شبکهی بیبیسی با بازی کالین فرث بهترین نسخهی اقتباسی از رمان آستن است. با این حال اگر از طرفداران فیلم ۲۰۰۵ یا سریال ۱۹۹۵ هستید، پیشنهاد میکنم رمان اصلی را هم به خاطر خط داستانی کلاسیکاش، شخصیتهای به یاد ماندنی، سبک نویسندگی، شوخ طبعی و طنز درخشان جین آستن بخوانید.
منبع: CBR