بهترین کتابها برای مطالعه؛ از «هنر شفاف اندیشیدن» تا «غرور و تعصب»
بعضی وقتها که دنبال سرگرمی هستیم، به سرمان میزند مطالعه کتاب جذابی را شروع کنیم. اما دقیقا نمیدانیم سراغ چه نویسندهای و چه ژانری برویم و اصلا چه مدل کتابی به کارمان میآید. کتابهای عاشقانه احتمالا اولین گزینهای هستند که به ذهنمان میرسند. اما ممکن است کتابهای ترسناک هم وسوسهکننده باشند. حسی که پس از اتمام یک فصل پرتعلیق از کتابی ترسناک داریم ـ همان لحظهای که فکر میکنیم ممکن است دلقک آدمکش داستان پشت سرمان ایستاده باشد ـ به اندازه کافی قانعکننده است که به سراغ مطالعه بهترین کتابهای این ژانر برای اوقات فراغتمان برویم.
از طرفی ممکن است از کتابهای عاشقانه و ترسناک هم خسته شده باشیم و بخواهیم یک نوشته ساده که شاید تجربهاش کردیم را بخوانیم. در این مواقع میتوانیم به سراغ جستارها برویم و از این گونه ادبی نسبتا جدید لذت ببریم. یا ممکن است بخواهیم روی خودمان تمرکز کنیم و از کتابهای خودیاری بهره ببریم. در شرایط مختلف طبیعی است که آدمها به سراغ ژانرها و گونههای متنوع بروند. اما مهم است به سراغ هر ژانر و گونهای که میرویم، بتوانیم بهترین کتابها را برای مطالعه در آن ژانر یا گونه پیدا کنیم. کتابهایی که در حوزه خود سرآمدند و بعد از مطالعهشان احساس میکنیم از سفر پرباری برگشتهایم.
لیست بهترین کتابهای مفید دنیا برای مطالعه
۱. چراغها را من خاموش میکنم
کتاب «چراغها را من خاموش میکنم» اولین بار در سال ۱۳۸۰ توسط نشر مرکز منتشر شد و در آن زمان هیاهویی پیرامون کتاب شکل گرفت. زویا پیرزاد، نویسنده اثر، پیش از این کتاب هم چهره نامآشنایی بود اما با این کتاب تبدیل به یکی از مهمترین نویسندگان ایرانی شد. «چراغها را من خاموش میکنم» از بهترین کتابها برای مطالعه در ژانر عاشقانه است.
ماجرای «چراغها را من خاموش میکنم» درمورد زنی میانسال به نام کلاریس است که با شوهر و فرزندانش ـ یک پسر و دو دختر که دوقلو هستند ـ در آبادان زندگی میکند. شوهر کلاریس، آرتوش، در شرکت نفت کار میکند و به همین دلیل هم آنها در این شهر ساکن هستند. آبادانی که پیرزاد آن را به تصویر کشیده، آبادان قبل از انقلاب است و شهری است بسیار سرسبز و پررونق.
کلاریس سالهاست درگیر زندگی مشترک و بچهداری است و زنی خانهدار است. اما او با زنان اطرافش متفاوت است و دوست ندارد تمام زندگیاش به همین روال بگذرد. سوال او از خودش این است که تا به حال چه کاری را تنها برای خودش انجام داده؟ نه برای دوقلوها یا آرمن یا آرتوش.
با ورود خانواده سیمونیان به آبادان و همسایگی کلاریس، داستان وارد فاز جدیدی میشود. سیمونیانها آدمهایی هستند که کنجکاوی افراد را برمیانگیزند. این خانواده شامل مادربزرگ، پسر و نوه است. پشت سر آنها میگویند که عروس خانواده سالها پیش دیوانه شده و در نماگرد رها شده است. نماگرد در آن سالها جایی بوده که از دیوانگان مراقبت میکردهاند.
اعضای خانواده سیمونیان شامل المیرا (مادربزرگ)، امیل (پسر)، و امیلی (نوه) هستند که هر کدام رفتارهای عجیب و منحصر به فرد خودشان را دارند. کلاریس تصمیم میگیرد با این خانواده به رسم همسایگی آشنا شود اما در اولین برخورد با امیل ـ که پدر امیلی است ـ احساساتی نسبت به او پیدا میکند.
امیل مانند دیگر آدمها نیست و کلاریس را میبیند و او را به رسمیت میشناسد. میبنید که کلاریس چطور برای گلدوزی پردهها زحمت کشیده، میبیند که گلنخودیهای زیبایی در آشپزخانه گذاشته و میبیند که او کتاب میخواند و ترجمه میکند. امیل و کلاریس بینهایت حرف برای گفتن دارند و این همصحبتی چیزی است که کلاریس سالها محتاج آن بوده است.
کلاریس در طول کتاب راوی داستان است، اما هیچگاه نمیشنویم که او به صورت مستقیم بگوید عاشق امیل سیمونیان شده است. چراکه او زنی متاهل است و اقرار کردن به این موضوع، حتی در درون ذهنش، برایش مملو از عذاب وجدان است. یکی از شگردهای جالبی که یپرزاد از آن استفاده کرده، بازی دو ور ذهن کلاریس است. مثلا وقتی که امیل سیمونیان به خانه او میآید، کلاریس از قبل رژلب میزند و سر همین کار کوچک دو طرف ذهنش با هم درگیر میشوند و طرفی که همیشه در حال ایراد گرفتن از کلاریس است از او میپرسد چرا این کار را کرده. کلاریس برای سوالهای ور ایرادگیر ـ که همیشه به دنبال این است که مچ کلاریس را بگیرد ـ دائما دلیل میآورد تا توجیهش کند.
شخصیتهای زیادی در داستان حضور دارند که هر کدام قرار است به پیشبرد قصه کمک کنند. یکی از این شخصیتها خواهر کلاریس، یعنی آلیس است. او نقطه مقابل کلاریس است و وقتی نمیتواند دلیل رفتارهایش را درک کند، به او اتهام میزند و مسخرهاش میکند. اما نویسنده شخصیت آلیس را به حال خودش و منفور رها نمیکند و در پی آن است که نشان دهد آلیس هم برای رفتارش دلایل خوبی دارد و وقتی شرایط سختی که دارد را پشت سر میگذارد، رفتارهایش هم بهتر میشود.
شخصیت دیگر آرتوش است که قرار است شوهر بیتوجهی باشد که با گذشت سالها از زندگی مشترکش با کلاریس، دیگر حوصله قبل را ندارد و نمیتواند پاسخگوی نیازهای همسرش باشد. او هرگز به دنبال این نیست تا بفهمد کلاریس از چه چیزی ناراحت است. مراقب کلاریس نیست و همین نامرئی بودن است که کلاریس را ناتوان کرده است.
هر شب در زمان خواب آرتوش از کلاریس میپرسد «تو چراغها را خاموش میکنی یا من؟» و کلاریس هر شب پاسخ میدهد «چراغها را من خاموش میکنم.». این پاسخ به نوعی نشاندهنده این است که کلاریس میخواهد کننده کاری باشد و حضورش حس شود. حتی اگر این حضور محدود به انجام کاری مثل خاموش کردن چراغها باشد.
پیرزاد خود ارمنی است و در آبادان زندگی کرده و به همین دلیل به خوبی توانسته از پس توصیف این شهر برآید و جامعه ارمنیهای ایران را با دقت و جزییات زیاد به تصویر کشد. با تسلطی که پیرزاد بر تصویری که ارائه میدهد دارد، بهخوبی میتوان به تفاوت محسوس آبادان قبل از انقلاب با آبادان امروز پی برد. پیشنهاد میکنیم «چراغها را من خاموش میکنم» را، که از بهترین رمانهای عاشقانه ایرانی است، بخوانید و از جزئینگریهای پیرزاد لذت ببرید.
در بخشی از «چراغها را من خاموش میکنم» از زویا پیرزاد میخوانیم:
«به ترازوی آقای ادیب نگاه میکردم که چند جایش زنگزده بود و کفههایش کج و معوج بودند. حوصله نداشتم به آقای ادیب بگویم «تو بدتر از این گرما را هم دیدهای. من هم دیدهام. امشب و فردا شب و پسفردا شب بچههای محلههای عربها و احمدآباد و محلههایی که نه اسمشان را میدانم و نه هیچوقت رفتهام، برای خدا میداند چندمین بار میزنند به شط و اگر جان به کوسهها ندهند، دستی یا پایی میدهند و ما از آلیس میشنویم که «دیروز هفت تا کوسهزده آوردند بیمارستان، امروز هشت تا، دیشب ده تا.»
۲. هنر شفاف اندیشیدن
اگر به دنبال کتابهای خودیاری هستید و فکر میکنید این کتابها میتوانند تاثیر زیادی بر بهبود زندگی کاری و شغلی شما بگذارند، پیشنهاد میکنیم کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» را که از بهترین کتابها برای مطالعه در زمینه خودیاری است، تهیه کنید.
این کتاب توسط عادل فردوسیپور و چند مترجم دیگر ترجمه شده است و یکی از پرفروشترین کتابهای نشر چشمه است. کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» درمورد موضوعات گوناگونی است. درواقع نویسنده کتاب قصد داشته تا مشاهدات و تحربیات خود را در زمینههای گوناگون برای خواننده بیان کند.
نویسنده در طول این کتاب بر این تمرکز دارد تا بتواند خطاهای شناختی را به خواننده معرفی کند و نشان دهد این خطاهای شناختی تا چه حد میتوانند برای آدمها مانعتراشی کنند. دوبلی معتقد است این خطاها نشای از ساختار مغز انسانها و روند تکامل است. بنابراین هر کدام از این خطاهای شناختی که در حد ۲ الی ۳ صفحه در کتاب درمورد آنها توضیح داده شده است، باید بیشتر از اینها مورد بررسی قرار بگیرند و روی آنها تحقیقات جامعی صورت بگیرد. این خطاها که هر فصل به یک کدام از آنها اختصاص دراد، شامل کارهایی است که ما به صورت روزمره انجام میدهیم. کارهایی که خیلی از اوقات دلیلشان را نمیدانیم. دوبلی پس از آوردن یک مثال از هر کدام از این خطاهای شناختی، در پایان فصل، راهحل مقابله با آنها را توضیح میدهد و نشان میدهد که چطور میتوانیم جلوی اتفاق افتادن دوباره این خطاها را بگیریم.
از مشکلات این کتاب این است که سعی میکند هر مسالهای را با نظریه تکامل داروین توجیه و حل کند. البته میتوان در موضوعات گوناگون از این نظریه بزرگ بهره برد، اما اینکه برای تمام مسائل چنین رویکردی را اتخاد کرد، چندان کار جالبی نیست و نمیتواند خیلی مورد اطمینان باشد.
از دیگر ایرادات کتاب میتوان به کوتاه بودن فصلهای آن اشاره کرد. بعضی از فصلها به اندازه دو صفحه هستند و این موضوع باعث میشود که وقتی فصلی را شروع میکنیم و تازه متوجه چیزی که در پی گفتن آن هست، میشویم، فصل تمام میشود. همین مساله باعث میشود خواننده به سختی به یاد آورد که موضوع فصلهای گذشته چه بوده و کتاب برایش انسجام نخواهد داشت.
برخی از بخشهای کتاب عبارتند از: «چرا باید به قبرستانها سری بزنی؟ -خطای بقا»، «آیا دانشگاه هاروارد شما را باهوشتر جلوه میدهد؟ -توهم بدن شناگر»، «چرا ابرها را به شکلهای مختلف میبینی؟ -توهم دستهبندی»، «چرا مرتب دانش و تواناییهایت را دستبالا میگیری؟ -اثر بیش اعتمادی»، «کمتر از آن چیزی که تصور میکنی در اختیار توست. -توهم کنترل»، «چرا آخرین شیرینی جعبه دهان تو را آب میاندازد؟ -خطای کمبود»، «هرکسی در اوج، زیبا به نظر میرسد. -اثر هالهای».
در قسمتی از «هنر شفاف اندیشیدن» میخوانیم: «پاپ از میکل آنژ پرسید :راز نبوغت را به من بگو. چگونه مجسمه داوود ،شاهکار تمام شاهکارها، را ساختی؟ جواب میکل آنژ این بود: «ساده است،هر چیزی را که داوود نبود تراشیدم.» دوبلی معتقد است شفافاندیشیدن به همین معناست. یعنی باید برای رسیدن به تفکر شفاف از شیوه میکل آنژ استفاده کرد. برای تراشیدن مجسمه داوود باید بر داوود تمرکز نکرد. بلکه هر چیزی که داوود نیست را بتراش و حذف کن. آن وقت است که شمایل داوود پدیدار میشود.
«هنر شفاف اندیشیدن» از معروفترین کتابها در حوزه خودیاری است و بهنوعی خلاصهای از بسیاری از آثار معروف است که جنبهای علمی نیز دارد. میتوانیم بگوییم این اثر از بهترین کتابها برای مطالعه در زمینه خودیاری است که میتواند تا حد زیادی کمکتان کند تا با خطاهای شناختی مغز انسان آشنا شوید.
در کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» از رولف دوبلی میخوانیم:
«ماکس پلانک، پس از دریافت جایزه نوبل فیزیک سال ۱۹۱۸، به تور علمی دور آلمان رفت. هر جا دعوت میشد، همان سخنرانیاش را درباره مکانیک جدید کوانتوم ایراد میکرد.
بعد از مدتی، شوفر پلانک سخنرانی او را از حفظ شده بود و یک روز به او گفت: «پروفسور پلانک، اینکه هر روز باید یک سخنرانی ارائه بدهی حتما خستهکننده است، نظرت چیست در مونیخ من سخنرانی کنم؟ تو میتوانی ردیف جلو بنشینی و کلاه شوفری مرا بپوشی. این کار برای هر دوی ما تنوع است.» پلانک از این ایده خوشش آمد، بنابراین آن روز عصر راننده سخنرانی طولانی راجع به مکانیک کوانتوم برابر حضاری شناخته شده ارائه داد. در ادامه، یک استاد فیزیک بلند شد و سوالی کرد. راننده خودش را عقب کشید و گفت: «هرگز فکر نمیکردم کسی در شهر مدرنی مثل مونیخ چنین سوال سادهای بپرسد، شوفر من جوابش را میدهد.»
۳. جریده فریده
اگر به مطالعه آثار دوره قاجار علاقه دارید، یا دغدغهمند حوزه زنان هستید، پیشنهاد میکنیم تا «جریده فریده» را که یکی از بهترین گزینهها برای مطالعه در این حوزه است، تهیه کنید. این کتاب توسط نشر اطراف منتشر شده و حاصل تحقیق زهره ترابی است.
«جریده فریده» درواقع گزیدهای از نشریه «شکوفه» است. «شکوفه» دومین نشریه زنانه تاریخ ایران است که توسط مریم عمید سمنانی یا مزینالسلطنه به چاپ میرسید. البته تمام شمارههای این نشریه به دست ما نرسیده است، اما زهره ترابی سعی کرده براساس همان شمارههای باقیمانده کار کند. روند کتاب اینگونه است که به چند موضوع مختلف تقسیم شده و مقالههای گوناگونی که در نشریه «شکوفه» چاپ شده بودند، ذیل این موضوعات درج شدهاند. این موضوعات شامل: سوادآموزی، حفظالصحه، زنان اروپ و … میشوند.
در این میان اما زندگی خود خانم مریم عمید سمنانی نیز قابل توجه است. او از خانوادهای متمول زاده شده بود و از سن کم سواد آموخت و عکاسی و فرانسه هم یاد گرفت. مریم عمید سمنانی عمر چندانی نکرد و در اوایل دهه سی زندگیاش فوت شد. اما از سن کم فعالیت برای سوادآموزی زنان و اشتغال آنها را آغاز کرد و توانست مدرسه مزینیه را بسازد. او در این مدرسه علاوه بر درسهای نظری، فنونی را نیز به دختران آموزش میداد ـ کارهایی چون قالیبافی، گلدوزی، و … ـ تا با استفاده از آنها بتوانند به درآمدزایی برسند.
مریم عمید به همراه دیگر نویسندگان زن در نشریه «شکوفه» قلم میزدند و درمورد مسائل گوناگونی صحبت میکردند. از میان موضوعات که نشریه «شکوفه» به آنها پرداخته است میتوان دغدغه مریم عمید سمنانی را در حوزه بهداشت و سلامت مشاهده کرد. او در مقالات خود به زنان توصیه میکرد تا قبل از ازدواج از شوهرانشان گواهی سلامت بگیرند. گواهی سلامت مدرکی بود که مرد از پزشک معتمد دریافت میکرد مبنی بر اینکه هیچگونه بیماری مقاربتیای ندارد. بسیاری از زنان پس از ازدواج از طریق شوهرانشان به بیماریهای مقاربتی مبتلا میشدند و به همین دلیل جنین مرده به دنیا میآوردند یا بچهای که به دنیا میآوردند بیمار بود.
از دیگر توصیهها و پیشنهادات مریم عمید سمنانی این بود که در حمامهای عمومی خزینهها را جمع کنند و به جای آنها دوش نصب کنند. سمنانی بهدرستی معتقد بود که استفاده از آب راکد برای همه باعث انتقال بیماریهای زیادی میشود و دوش میتواند جلوی این معضل را بگیرد.
مریم عمید سمنانی به معنای کلمه عمر خود را وقف فعالیت در حوزه زنان کرد و تنها دغدغهاش سوادآموزی زنان ایرانی بود. متاسفانه او بر اثر بیماری درگذشت، اما کارهای عامالمنفعهاش تا سالها آثار خود را نشان میدادند.
نشر اطراف عادت دارد تا برای هر کدام از کتابهایی که چاپ میکند یک مجموعه درست کند (مثل کاری که برای مجموعه سفرنامههای زنان کرد و سه سفرنامه از زنان دوره قاجار را منتشر کرد). یکی از کارهای خوب میتواند این باشد که اطراف این بار به چاپ کتابهای دیگری در ادامه «جریده فریده» بپردازد و دیگر نشریات زنان قاجار را نیز منتشر کند تا این کتابها هم به صورت یک مجموعه دربیاید.
«جریده فریده» کاری بسیار ارزشمند است که یکی از نشریات مهم ایرانی را از آرشیو خارج کرده و برای خواننده امروزی قابل دسترسی نموده است. این کار باعث میشود تا نشریه مذکور بسیار بیشتر از قبل خوانده شود و در دسترس محققان این حوزه نیز قرار گیرد. خواندن این اثر را که از بهترین کتابها برای مطالعه در حوزه نشریات و دوره قاجار است، پیشنهاد میکنیم.
در بخشی از کتاب «جریده فریده» بهکوشش زهره ترابی میخوانیم:
«بقا نوع انسان و تکثر افراد انسان و هیئت اجتماعیه آن و آسایش و آلایش ایشان بسته است به وجود زنها. زیرا که افراد انسان زیاد نمیشود مگر به توالد و تناسل و جز عمده توالد و تناسل زنها میباشند که هم باید نه ماه در شکم نگاه دارند و دو سال شیر بدهند و هفت سال در مقام تربیت و نگاهداری برآیند. و هرگاه در یکی از آنها قصور و تقصیری شود نسل منقطع و اولاد به ثمر نمیرسند.
پس باید خانمها در این ازمنه ثلاثه که زمان حمل و رضاع و تربیت نوباوگان است کمال اهتمام در حفظالصحه و سلامتی مزاج و نگاهداری از خودشان داشته باشند در نهایت صحت بوده باشند. چه بسیاری از زنان پر بنیه و سالمه که در ایام حمل از صحت منحرف شده و به امراض خطیره گرفتار و به واسطه عدم ملاحظه و عدم مساعدت شوهران و حفظالصحه جان عزیز خودشان و اطفال بیگناه را بر سر این کار گذاشتند.»
۴. سکوت برهها
اگر اهل فیلم دیدن باشید، به احتمال زیاد فیلم «سکوت برهها» را با بازی بینظیر آنتونی هاپکینز و جودی فاستر دیدهاید. اما باید بدانید که این فیلم براساس رمانی با همین نام نوشته تامس هریس ساخته شده است. رمانی خواندنی که از بهترین کتابها برای مطالعه در ژانر وحشت است. درواقع «سکوت برهها» جلد دوم مجموعه هریس است. ولی خبر خوب این است که بدون خواندن جلد قبلی هم میتوانید خواندن «سکوت برهها» را شروع کنید و چیز زیادی از دست ندهید.
کتاب معمایی جنایی «سکوت برهها» شاید از معدود کتابهایی باشد که میتوانیم بگوییم از فیلم سینماییاش هم بهتر است. البته فیلمی که از این کتاب ساخته شد هم اثر بسیار لایق و درخوری است و در فصل جوایز افتخارات زیادی کسب کرد. اما وحشتی که کتاب را در بر گرفته از نوع دیگری است که ساختنش کار هر کسی نیست.
نویسنده «سکوت برهها» به خوبی با ذهنیت قاتلان سریالی آشناست و دقیقا میداند درمورد چه چیزی جرف میزند. او در طی کتاب میتواند داخل ذهن و افکار قاتل شود و به ما نشان دهد که این قاتل چگونه فکر میکند و چگونه تصمیم میگیرد.
خواندن کتاب «سکوت برهها» کار سختی است و دیدن فیلم آن گزینه راحتتری است. چراکه در طول کتاب با صحنههایی مثل کندن پوست انسان، خوردن آدمها و … روبهرو میشویم. تامس هریس مهارتی باورنکردنی در تصویرسازی دارد و همین امر خواندن اثر او را تبدیل به کاری دشوار میکند.
اما داستان «سکوت برهها» چیست؟ کلریس استارلینگ باید کاری که به او محول کرده تا به سریعترین شکل ممکن انجام دهد. او باید نزد یک زندانی سابقهدار برود و اطلاعاتی از او به دست آورد. زندانی مذکور کسی نیست جز دکتر هنیبال لکتر. آدمخوار معروف و نابغهای که هیچکس نمیتواند از کارش و افکارش سردربیاورد.
کلریس انتظار دارد با یک آدمخوار مخوف و وحشی روبهرو شود، اما وقتی اولین بار هنیبال لکتر را میبیند بسیار شگفتزده میشود. هنیبال لکتر مردی متشخص و آرام است که برخلاف همسلولیهایش بلد است چطور با یک زن رفتار کند. او علاوه بر تشخص و شعور اجتماعی، بسیار باهوش است و میتواند رفتارهای کلریس را پیشبینی کند و او را به سرعت بشناسد. لکتر یک نقاش چیرهدست است و روانشناسی خبره و ماهر که همانطور که گفتیم میتواند آدمها را در مدت کوتاهی بشناسد و به رازهایشان دست یابد.
کلریس نیز شخصیت جذاب دیگری است که باید درمورد او حرف بزنیم. او یک زن جوان است که به نیروی پلیس پیوسته و بسیار جاهطلب و ساعی به نظر میآید. اما لکتر بهزودی چیزهایی درمورد زندگی شخصی کلریس را از زیر زبان او بیرون میکشد.
کلریس در کودکی شاهد سلاخی شدن برهها و نعرههای آنها بوده است و این تصویر به قدری برایش تکاندهنده بوده که تا بزرگسالی هم او را رها نکرده است. او اکثر شبها کابوس برههایی را میبیند که برای به سمت کشتارگاه میروند و هیچ راه فراری از تقدیر خود ندارند. اما تفسیری که کتاب از اعمال کلریس ارائه میدهد این است که دلیل پیوستن او به نیروی پلیس همین مسئله بوده است. کلریس خواسته تا با نجات انسانها از شر کابوس برهها رهایی یابد و به آرامش برسد. او فکر میکند در زمان کودکی واکنش مناسبی نشان نداده و برهها را نجات نداده است و حالا میخواهد آن اعمال گذشته را جبران کند.
هریس توانایی این را دارد که شخصیتهای خاکستری فوقالعادهای خلق کند. شخصیتهایی که با وجود ابعاد تاریکی که دارند میتوانند قابل درک باشند و خواننده و مخاطب بفهمد که این کاراکتر چرا اینگونه رفتار میکند و چه چیزی او را به این نقطه رسانده است. و اتفاقا وجود همین شخصیتهای خاکستری و قابل درک است که «سکوت برهها» را به یکی از بهترین کتابها برای مطالعه تبدیل میکند.
فضاسازی «سکوت برهها» در نوع خود بینظیر است. هریس به راحتی میتواند فضاهایی دلهرهآور، دلآشوبکننده، و تاریک خلق کند و خیلی از اوقات با استفاده از حس لامسه این فضاها را به مخاطب منتقل میکند. فضاسازی خانه قاتل سریالی و نحوه چیدمان اساس منزل او یکی از بهترین فضاسازیهایی است که میتوانید در یک اثر جنایی-ترسناک بخوانید.
دیالوگهایی که میان شخصیتهای این کتاب رد و بدل میشود ـ یکی از نمونههای خوب اولین ملاقات کلریس و هنیبال لکتر است ـ نشاندهنده عمق کاراکترها است. در همه آثار داستانی کاراکتر و دیالوگ پیوندی جدانشدنی دارند و دیالوگ قرار است نشاندهنده آن چیزی باشد که در اعماق ذهن کاراکتر میگذرد. هریس دیالوگنویس قهاری است. بهخصوص دیالوگهایی که میان هنبال لکتر و کلریس رد و بدل میشود، دیالوگهایی هستند که با خواندن چندین و چندباره آنها میتوان پرونده را حل کرد. عمق این دیالوگها قرار است نشاندهنده هوش و نبوغ هنیبال لکتر باشد. و البته نبوغ خود هریس.
شاید تنها ایرادی که بتوان به «سکوت برهها» گرفت این باشد که هنوز ترجمه فارسی درخوری از آن در بازار موجود نیست. مجموعه لکتر تامس هریس یکی از ارزندهترین و بهترین مجموعه کتابهای جنایی-ترسناک برای مطالعه است و جا دارد یک انتشارات بهنام با همکاری مترجمی مناسب به انتشار این مجموعه بپردازد.
در بخشی از «سکوت برهها» از تامس هریس میخوانیم:
«کراوفورد به سمت جلو متمایل شد و با فاصلهای تقریبا پنجاه سانتیمتری با او روبهرو شد. استارلینگ به برآمدگی پایین چشم او در زیر عینک نگاه کرد. کراوفورد به تازگی از مایع خوشبوکننده دهان استفاده کرده بود. کراوفورد گفت:
«خوب گوش کن. حواست به من است؟ من میخواهم تمام توجهت به من باشد. کاملا مراقب هنیبال لکتر باش. دکتر شیلتون، رییس بیمارستان روانی، تمام روشهای فیزیکی تو را که برای سر و کله زدن با لکتر از آن استفاده میکنی زیر نظر خواهد گرفت. از این مسئله غافل نباش. به هیچ دلیلی یک ذره هم از آن غفلت نکن. اگر لکتر با تو حرف بزند، در درجه اول سعی میکند چیزهایی درباره تو بداند و این کارش به کنجکاوی ماری شبیه است که به لانه پرندهای نگاه میکند. ما هردو میدانیم که تو مجبوری دیر یا زود دیدار و گفتوگویی با او داشته باشی و در این حال او سعی میکند درباره تو اطلاعاتی کسب کند که البته لازم نیست چیزی به او بگویی. خبر داری بر سر گراهام ویل چه آورد؟»
۵. عزادارن بیل
از آنجایی که ژانر وحشت طرفداران زیادی دارد میخواهیم به یک بومیسازی در این ژانر نیز اشاره کنیم. «عزاداران بیل» از غلامحسین ساعدی در سال ۱۳۴۳ منتشر شد و از همان موقع هواداران زیادی پیدا کرد و همین الان هم از بهترین کتابها برای مطالعه است. کتاب به قدری معروف شد که بعدها فیلم «گاو» مهرجویی بر اساس یکی از داستانهای آن ساخته شد و مورد استقبال زیادی قرار گرفت.
«عزاداران بیل» مجموعهای از هشت داستان درمورد روستایی به نام بیل است. این داستانها به هم پیوسته و مرتبطاند و هر کدام به بلایی در این روستا میپردازند. محور هر کدام از قصهها مسخشدگی، خرافهپرستی و مرگ است و نویسنده میخواهد با تمرکز بر این مفاهیم داستان را پیش ببرد. البته بیانصافی است اگر بگوییم اثر ساعدی صرفا در ژانر وحشت است. «عزادارن بیل» بیشتر از وحشت و ترس، سرشار از انتقادات تیز و برنده به جامعه ایرانی است.
نشانههای بحران وجودی را در تکتک رفتارهای اعضای روستای بیل میتوان مشاهده کرد. مثلا مسخشدگی اهالی روستا واکنشی دربرابر سختیها و چالشهای زندگی است و احساس پوچی فزایندهای که همه افراد را در بر گرفته است. یا تلاش برای فراموش کردن مرگ زن کدخدا در اصل نوعی استیصال در برابر مرگ است. نیرویی که دربرابر آن هیچ کاری از ما بر نمیآید.
مسخ شدن یعنی به حیوانی بدل شدن و وقتی در جهانی زندگی میکنید که برایتان معنایی ندارد و نمیتوانید در برابر عظیمترین نیرویش، یعنی مرگ، مقاومت کنید، ترجیح میدهید تبدیل به حیوانی شوید و به شکل آن حیوان به زیست خود ادامه دهید. ادامه دادن زندگی به شکل یک حیوان شاید رنج زیستن را کم کند.
قصه هشتم شاید مهیبترین قصه این مجموعه داستانی باشد. جایی که اعتقادات مذهبی با نوعی جنون همراه میشود و به فاجعهای میانجامد که قابل جبران نیست. مطمئنا نوشتن این سطور برای خود غلامحسین ساعدی هم آسان نبوده است.
ساعدی در طول هر هشت قصه سعی میکند تا منظور خود را به صورت نمادین و استعاری بیان کند. البته در دهه ۴۰ خورشیدی چنین کاری بسیار رایج بوده و درست به نظر میآمده است، اما خواننده امروزی ممکن است کمی سختتر با چنین روشی ارتباط برقرار کند و بخواهد مستقیمتر با نویسنده حرف بزند.
یکی از موتیفهای داستان آیین عزاداری است که به کرات در طول داستانها وجود دارد. اما نکته جالب این است که این عزاداریهای صرفا در حد یک آیین یا مراسم سنتی باقی میمانند و هیچ سوگواریای در آنها دیده نمیشود. گویی جان آدمها در روستای بیل هیچ ارزش و اهمیتی ندارد و مرگ آدمها را بیحس کرده است. بنابراین در هنگام عزا برای از دست دادن یک جان عزیز نمیگریند، بلکه صرفا وظیفهای را به انجام میرسانند و مراسمی را اجرا میکنند.
«عزاداران بیل» از بهترین کتابها برای مطالعه است که خواندن آن را اکیدا توصیه میکنیم. غلامحسین ساعدی از نویسندگانی است که به اندازه استعداد و آثارش دیده نشده و با استقبال از آثار او میتوانیم دین این نویسنده به گردن ادبیات فارسی را ادا کنیم.
در بخشی از «عزاداران بیل» از غلامحسین ساعدی میخوانیم:
«نفس بلندی کشیدم. که همهی خاک دهانم را فرستاد توی سینهام . سرفه امانم را بریده بود. داشتم خفه میشدم.
بلند شدم. افتان و خیزان چند قدم رفتم جلوتر . چیزی شبه استخری بزرگ وسط چند خانه دیدم. سرم را بردم پایین و مشت مشت آب خوردم. مزهی خون و خاک حالم را به هم زد . سرم را که بلند کردم دیدم یک کلهی باد کردهی سگی مُرده روی سطح آب شناور است . دوباره حالم بههم خورد. صدای گریه از همه جا بلند شد. جیغ جیغ جیغ… پیر زنی مویه میکرد. روضه میخواند یا امام زمان ، یا حضرت ، خودت مارو نجات بده .صدای عزاداری بلند و نزدیکتر شد.»
۶. فقط روزهایی که مینویسم
اگر به دنبال یک مجموعه جستار کوچک هستید که در طی چند روز خواندنش را تمام کنید و متنش را هم به راحتی درک نمایید، پیشنهاد میکنیم «فقط روزهایی که مینویسم» از آرتور کریستال را بخوانید. این جستار از بهترین کتابها برای مطالعه است و باعث میشود دیدتان نسبت به ادبیات تغییر کند.
کریستال از همان دوران کودکی خوره کتاب بوده و نمیتوانسته از کتاب خواندن دست بکشد. کتاب شامل پنج جستار روایی درباره خواندن و نوشتن است. یعنی همان کاری که کریستال در آن مهارت دارد.
نظرات کریستال درمورد آثار ادبی و خواندنشان میتواند آشوبگرایانه باشد و باعث شود تصورات ذهنیتان از ادبیات و معنای آن به هم بریزد. حتی میتواند باعث شود در ابتدا از کریستال بدتان بیاید و فکر کنید دارد مهمل میگوید. اما اگر اندکی پیش روید میبینید که کریستال از روی تجربه حرف میزند و دقیقا میداند که چه میگوید. او مسیری طولانی را در ادبیات سیر کرده و حالا در جایی ایستاده که میتواند با اطمینان از این تجربه زیسته صحبت کند.
«فقط روزهایی که مینویسم» یکی از بهترین کتابها برای مطالعه در اوقات فراغت است و باعث میشود از گونه جستار خوشتان بیاید و بخواهید جستارهای بیشتری بخوانید.
در بخشی از کتاب «فقط روزهایی که مینویسم» از آرتور کریستال میخوانیم:
«در میانههای قرن هجدهم این سوظن وجود داشت که مخاطب رمان مخاطب جدی ادبیات نیست. چون به جای آنکه برای خواندن مقالهای در باب انسان یا یک درام کهنه منظوم جان بکند سراغ یک رمان سرگرمکننده فرانسوی یا حتی یکی از آثار ریچاردسون یا فیلدینگ رفته است.
رمانها برخلاف دستورالعملهای اخلاقی یا مذهبی مفرح بودند و یک چیز مفرح به وضوح نمیتوانست چیز خیلی خوبی باشد. به همین دلیل بود که خیلی از معاصران دیکنز او را با همه مخاطبان انبوهش یک جور سانتیمانتالیست و کاریکاتوریست میدانستند تا یک هنرمند جدی.
مدرنیسم البته با دشوار کردن رمان ادبی، این تلقی را که رمان تجاری یک لذت گناهآلود است بیشتر جا انداخت. داستان مدرنیستی، فرسنگها آن طرفتر از جهان لذتهای آسان، تمرین ظرافتهای زیباشناختی و روانشناسانه بود. مخاطبش کسی نبود که چند ساعت وقت آزاد نصیبش شده، کسی بود که خودش وقت میگذاشت تا حق داستان را ادا کند.»
۷. خاک کارخانه
اگر به مستندنگاری علاقهمند هستید و دنبال کتابی در این زمینه میگردید، «خاک کارخانه» میتواند یکی از بهترین کتابها برای مطالعه باشد. این کتاب درمورد کارگران کارخانه چیتسازی بهشهر است و میخواهد به عمق زندگی این کارگران برود. البته شیوا خادمی تنها به مصاحبه با کارگران این کارخانه نپرداخته و با سرکارگران و روسای این مجموعه نیز مصاحبه کرده است.
الهامبخش اولیه خادمی مادربزرگش بوده است. زنی که وقتی هنوز قدش به دستگاه نمیرسیده وارد کارخانه شده و در آن کار کرده است. البته مادربزرگ هیچوقت روایت خود را از کارخانه برای خادم نمیگوید، اما حلقه اتصالی میشود برای ارتباط با دیگر کارگران و ادامه ماجرا.
پیشفرض اولیه درمورد کتاب میتواند این باشد که نویسنده سعی داشته رنجهای طبقه کارگر را مستند کند و به گوش جامعه ایرانی برساند. اما طبقه کارگر در دوران رضاخان پهلوی وضعیت متفاوتی داشتهاند و کار کردن در کارخانه چیتسازی در آن دوران باعث خوشنامی یک فرد میشده است.
خادمی در مصاحبهها با اظهارنظرهایی برمیخورد که در وهله اول شوکهکنندهاند. کارگران اعم از زن و مرد میگویند که تا چه اندازه دلتنگ کارخانه هستند و هر شب خواب محیط کارشان را میبینند. آنها در این کارخانه دوستیهایی عمیق یافتهاند و خیلی از این افراد از طریق آشنایی سر همین کار با یکدیگر ازدواج کردهاند و تشکیل خانواده دادهاند. حتی یکی از کارگرانی که در حین استفاده از یکی از دستگاههای کارخانه معلول شده است، عشقی وافر و بیاندازه به کارخانه دارد.
«خاک کارخانه» قصه پرفراز و نشیب یکی از بزرگترین کارخانههای پارچهسازی ایران است که با تاسیسش بهشهر را کاملا دگرگون کرد. همانطور که در کتاب هم ذکر شده، سوت کارخانه آغاز زندگی بوده و زندگی مردم شهر با کارخانه چیتسازی عجین شده بود. اما ماجرا همینقدر خوب پیش نمیرود و بعد از انقلاب مدیریت کارخانه سرشار از مداخله میشود و کارخانه رونق قبل خود را از دست میدهد. در دهه هفتاد و پس از چندین سال سومدیریت کارخانه برای همیشه بسته میشود و کارگران آواره میشوند.
میزان صدمهای که بسته شدن کارخانه به خانوادههای کارگران وارد میکند، قابل اندازهگیری نیست. این صدمه علاوه بر جنبه مادی، جنبه معنوی هم داشته و کارگران به یکباره ارتباطات هرروزه و عمیق خود را از دست میدهند. یکی دیگر از وجوه این صدمه روحی این است که کارخانه در مجتمعهای مشخصی به کارگران و مدیران خانه میداده و درواقع آنها علاوه بر ساعات کاری، در ساعات فراغت و استراحت هم یکدیگر را میدیدهاند. بسیاری از فضاهای این مجتمعها اشتراکی بوده (مثل آشپزخانه) و همین باعث فعالیتهای مشترک این کارگران با یکدیگر میشده است.
قسمتهای مصاحبه با کارگران بسیار صادقانه است و کارگران جوری حرف میزنند که کاملا مشخص است به کارخانه علاقه داشتهاند و دل میسوزاندهاند. نقطه قوت کتاب هم همین مصاحبههاست که این اثر را به یکی از بهترین کتابهای مستندنگاری برای مطالعه تبدیل کرده است.
توصیه میکنیم حتما کتاب را تهیه کنید تا عکسهای خادم را از ویرانههای کارخانه و مجتمعهای مسکونی آن و همچنین کارگران کارخانه را ببینید. حرفه اصلی شیوا خادم عکاسی است و کتاب هم از لحاظ متنی و هم تصویری بسیار قابل توجه است. «خاک کارخانه» از بهترین کتابهای مستندنگاری برای مطالعه است و خواندن آن را توصیه میکنیم.
در بخشی از کتاب «خاک کارخانه» از شیوا خادمی میخوانیم:
«کارخونه بعد از انقلاب ۱۲۵۰ کارگر داشت. توی خاورمیانه حرف اول رو میزد. مهندس عبادیان، روحش شاد، هفت تا امتیاز برای چیتسازی گرفته بود. کارخونه اولش پارچه عرض هشتاد و نود تولید میکرد، ولی آقای عبادیان که دید اینجوری صرف نمیکنه صد تا دستگاه بافندگی عرض صد و هشتاد آورد. پارچههایی که این دستگاهها تولید میکردن آبرفت هم نداشت. این دستگاهها رو قبل از ۱۳۷۰ از ترکیه و آلمان آوردن و تا موقعی که کارخونه خوابید هنوز کار میکردن. یه حساب و کتاب ساده کن، الان یه خونه میخوای بسازی پنجشش سال طول میکشه اما تصور کن کلنگ کارخونه رو سال ۱۳۱۴ زدن و در عرض سه سال راه افتاد. قسمت بافندگی ۱۲۰۰ تا دستگاه داشت. چیز کمی نیست، شیشصد دستگاه سمت راست، شیشصد دستگاه سمت چپ. توی سه سال، کارخونهای به این عظمت ساختن. هربار که به دوربرگردون خیابون امام میرسم و چشمم به کارخونه میافته، نمیدونی چه حالی میشم.»
۸. کورالاین
اگر دنبال کتاب مناسبی برای بچههای ۱۲-۱۳ ساله میگردید، نیل گیمن و معروفترین اثرش یعنی «کورالاین» یکی از بهترین رمانهای نوجوانان برای مطالعه است. از این کتاب یک انیمیشن هم ساخته شده که اتفاقا اثر بسیار خوبی است و مورد استقبال زیادی هم قرار گرفت.
نیل گیمن خود درمورد ایده «کورالاین» میگوید وقتی بچههایش کوچک بودهاند، با هم دیگر به اطراف خانه میروند و آنجا ناگهان با دستهای از زنبورها روبهرو میشوند. گیمن بچههایش را دور میکند و خودش میایستد تا زنبورها او را نیش بزنند و نه بچهها را. وقتی از آنجا برمیگردند گیمن متوجه میشود که عینکش در حین درگیری با زنبورها افتاده و روی صورتش نیست. او در اینباره میگوید که فراری دادن بچهها از دست زنبورها کار شجاعانهای نبود و هر پدر دیگری هم این کار را میکرد، اما برگشتن به همانجا برای پیدا کردن عینک کار بسیار شجاعانهای بوده است. نیل گیمن درجهت همین دیدگاه نقلقولی از چسترتون در ابتدای کتاب آورده که میگوید:
«افسانههای پریان واقعیتر از واقعیتاند، نه به این دلیل که میگویند اژدهایان وجود دارند، بلکه به این دلیل که میگویند اژدهایان را میتوان شکست داد.»
«کورالاین» نیز درباره چنین چیزی است. دختربچهای که قرار است با یکی از بزرگترین ترسهای زندگیاش روبهرو شود. کورالاین نام دختر قهرمان کتاب است که با پدر و مادرش به تازگی به خانه جدیدی اسبابکشی کردهاند اهالی محله جدیدشان همه آدم هایی عجیب و غریبند و باعث کنجکاوی کورالاین میشوند. اما همهچیز از وقتی شروع میشود که کورالاین دری را در خانهشان پیدا میکند که به دنیایی جدید باز میشود.
در این دنیای جدید یک پدر و مادر جدید هم دارد و همهچیز دقیقا همان طوری است که کورالاین همیشه آرزویش را داشته است. اما یک تفاوت عمده وجود دارد و آن هم این است که تمام آدمها در این دنیا به جای چشم، یک جفت دکمه روی صورتهایشان دارند. با گذشت زمان کورالاین میفهمد که این دنیای جدید قوانین مخصوص به خودش را هم دارد و وارد بازی پیچیدهای میشود.
نیل گیمن در «کورالاین» یکی از بهترین شخصیتپردازیهای دوران نویسندگیاش را انجام داده است و توصیفات ترسناک و صحنهپردازیها نیز در بهترین حالت خود قرار دارند. «کورالاین» قطعا یکی از بهترین آثار نیل گیمن و یکی از بهترین کتابها برای مطالعه در ژانر ترسناک است که نوجوانان میتوانند با آن ارتباط زیادی برقرار کنند.
در بخشی از «کورالاین» از نیل گیمن میخوانیم:
«کورالاین حس میکرد هقهقی در درونش دارد شکل میگیرد. اما قبل از آنکه گریهاش بگیرد، خودش را کنترل کرد. نفس عمیقی کشید و کمی آرام شد. دستش را دراز کرد تا فضایی را که در آن زندانی شده بود لمس کند. آنجا به اندازه یک اتاقک زیرپله بود. ارتفاعش بهحدی بود که میشد در آن ایستاد یا نشست. اما آنقدر عریض نبود که بشود در آن دراز کشید.
یکی از دیوارهایش شیشهای بود و سطح سردی داشت. دوباره اتاقک کوچک را بررسی کرد. به تمام جاهایی که میتوانست دست کشید. دنبال دستگیره در، کلید برق یا یک قفل مخفی میگشت تا راهی به بیرون پیدا کند. ولی چیزی پیدا نکرد..»
۹. خاطرات تاجالسلطنه
اگر به خواندن خاطرات افراد مشهور علاقه داشته باشید، «خاطرات تاجالسلطنه» یکی از بهترین کتابها برای مطالعه است. تاجالسلطنه از دختران ناصرالدین شاه بود که به خاطر زیبایی منحصربهفردش شهره خاص و عام بود و همین زیبایی دردسرهایی را هم برایش درست کرد.
او در این کتاب خاطرات قصد دارد زندگی خود را از دوران کودکی تا نوجوانی و ازدواج شرح دهد و نشان دهد چطور درباری بودن همه ابعاد زندگی او را تحت تاثیر قرار داده است. تاجالسلطنه این خاطرات را بنا به خواهش سلیمان، نوه عمه خود نوشته است. سلیمان معلم نقاشی او نیز بوده و اصلا خود کتاب هم با حصور سلیمان آغاز میشود.
تاجالسلطنه به علت تعلق به دربار، از امکانات آموزشیای برخوردار بوده که دیگر زنان آن دوره حتی نمیتوانستند به آن فکر کنند. تاجالسلطنه پیانو میزده، نقاشی میکرده، سواد داشته و در زمینههای گوناگون به مطالعه میپرداخته است و به خاطر همین در طول کتاب به منابع گوناگونی که مطالعه کرده اشاره میکند. مخصوصا وقتهایی که قصد تحلیل یک واقعه را دارد، سعی میکند از گفته یکی از بزرگان استفاده کند تا نکته خود را اثبات نماید.
تاجالسلطنه چند بار ازدواج میکند و افراد زیادی خواهان او بودهاند. او جمع زیبایی و ثروت و تحصیلات عالیه بوده است و پرواضح است که خواستگاران زیادی داشته باشد. یکی از درباریانی که حتی تا آخر عمر دست از عشق تاجالسلطنه برنداشت، عزیزالسلطان بود. عزیزالسلطان پسری بود که از نزدیکان ناصرالدین شاه حساب میشد و بسیاری از قاجاریان آن زمان معتقد بودند اول حرف شاه و بعد حرف عزیز در دربار مهم است. عزیزالسلطان از همان کودکی عاشق تاجالسلطنه میشود و به طرق مختلف به او ابراز علاقه میکند، اما تاجالسطلنه از سن کم نامزد پسر دیگری شده بود و به عزیز هم علاقهای نداشت. عزیزالسلطان در خاطرات خود بارها از عشق آتشین خود به تاجالسلطنه صحبت میکند و نام او را ذکر مینماید.
تاجالسلطنه در طی خاطرات خود سعی میکند وقایع و اتفاقات مختلف دربار را تحلیل کند و همین تحلیلها اثر او را به یکی از بهترین کتابهای ژانر خاطرهنویسی برای مطالعه تبدیل کرده است. مثلا او برای تحلیل زنبارگی پدرش میگوید که ناصرالدین شاه کمبود محبت شدیدی داشته و هیچکس در دربار او را به خاطر آدمی که هست دوست نداشته، بلکه تمام علاقهها به شاه از سر منافع بوده است. تاجالسلطنه علاقه شاه به یک دخترک کم سنوسال و معصوم را نیز ناشی از همین کمبود ارزیابی میکند.
در هر صورت خواندن خاطرات تاجالسلطنه، که از بهترین کتابها برای مطالعه است، میتواند کمکتان کند تا دید واضحتری نسبت به دوران قاجار و وضعیت اندرونی دربار پیدا کنید و اطلاعات بیشتری کسب کنید. ضمن اینکه نثر تاجالسلطنه نیز بسیار روان و قابل فهم است و به هیچ عنوان اذیتکننده نیست.
در بخشی از «خاطرات تاجالسلطنه» از تاجالسلطنه میخوانیم:
«هر روزه و بالاستمرار دوسه ساعتی را مشغول توالت و لباسهای رنگارنگ الوان بوده، خود را مثل ربالنوعها میساخته و به حضور حضرت سلطان میرفتند. ولی امتیازی مابین هیچکدام در پیشگاه حضرت سلطان نبود. مگر یک نفر از آنها که محبوبالقلوب و بیاندازه طرف توجه بود. این زن جوانی بود تقریبا بیستساله، قدبلند، با موهای سیاه و بشرۀ لطیف سفیدی. چشمها بیاندازه قشنگ و مخمور. مژهها برگشته و بلند، خیلی خوشمشرب، خوشسلوک. با تمام مراحم حضرت سلطان، متواضع، فروتن، مهربان و خیلی ساده و بدون آرایش. پدرش باغبان {این زن خانمباشی یا باغبانباشی است که دختر باغبان اقدسیه بود و چهرهای شبیه به جیران داشت} از تحصیل تمدن به کلی عاری.»
۱۰. غرور و تعصب
این فهرست را با یک کتاب عاشقانه شروع کردیم و با یک کتاب عاشقانه دیگر هم به اتمام میرسانیم. «غرور و تعصب» از بهترین کتابهای کلاسیک عاشقانه برای مطالعه است که درباره چند جوان است که به یکدیگر علاقه دارند.
خانواده بنت خانواده پربچهای است که مادر خانواده تنها یک دغدغه دارد و آن هم شوهر دادن دخترانش است. او دختران زیبایی دارد که مورد توجه مردان جوان قرار میگیرند، اما خانم بنت به دنبال مردان ثروتمندی است که بتوانند آینده دخترانش را تصمین کنند. او دائما نگران است که آقای بنت بمیرد و دختران بیسرپرست شوند.
در میان دختران خانواده، الیزابت و جین با دیگران کمی متفاوت هستند و منشی سوای منش خانوادهشان دارند. آنها در یک مهمانی که کل اهالی دهکده دعوتند، با دو جوان بسیار نامی و جذاب آشنا میشوند. جین در همان لحظه اول آقای بینگلی را فریفته خود میکند، الیزابت نیز از آقای دارسی ـ دوست آقای بینگلی ـ خوشش میآید اما دارسی علاقهای نشان نمیدهد و او را به رقص دعوت نمیکند.
درگیری اصلی هم میان شخصیت الیزابت و دارسی است. دارسی بسیار مغرور است و حتی وقتی که در ادامه داستان بسیار شیفته الیزابت شده و در آتش عشق او میسوزد، باز هم به سختی به الیزابت عشقش را اقرار میکند. الیزابت نیز تعصب عجیبی روی خانوادهاش دارد و حاضر نیست قبول کند گاهی اوقات رفتارهای خانوادهاش قابل قبول نیست. اما اوج درگیری الیزابت و دارسی جایی است که الیزابت میفهمد عامل به هم زدن رابطه جین و بینگلی دارسی است. چرا که دارسی فکر میکرده جین علاقهای به بینگلی ندارد و با او به سردی رفتار میکند و تنها به فکر منافع مالیای است که اگر با بینگلی ازدواج کند،عایدش خواهد شد.
در ادامه داستان شاهد رابطه پرفراز و نشیب دارسی و الیزابت هستیم و این روند توسط جین آستین به زیبایی ترسیم شده است. فضاسازیهای آستین از انگلستان و طبیعت آن محسورکننده است و باعث میشود هرکسی بخواهد ساعتها به خواندن توصیفات او ادامه دهد.
عشق میان الیزابت و دارسی و چالشهای آن یکی از معروفترین رمانهای عاشقانه کلاسیک را رقم زده است که از خواندن آن سیر نمیشوید. از «غرور و تعصب» یک فیلم هم ساخته شده که جوایز زیادی دریافت کرد و نقدهای بسیار مثبتی داشت. در هر صورت «غرور و تعصب» از بهترین کتابها برای مطالعه در ژانر عاشقانه است و داستانی بسیار دلنشین دارد.
در بخشی از «غرور و تعصب» از جین آستین میخوانیم:
«آقای بنت جزو اولین کسانی بود که به دیدار آقای بینگلی رفت. او از اولش هم قصد این کار را داشت. هرچند دائما به همسرش تاکید میکرد که صلاح نیست به دیدن او برود. تا بعدازظهر روزی هم که دیدار انجام شد، همسرش این موضوع را نمیدانست. اما کمکم رفتارش همهچیز را لو داد. در حالی که دختر دومش کلاهش را مرتب میکرد گفت:
«امیدوارم که آقای بینگلی از این کلاه خوشش بیاد، لیزا.»
مادرش با دلخوری گفت: «ما که قرار نیست او را ملاقات کنیم. اصلا از کجا باید بفهمیم سلیقهاش چطور است؟»
الیزابت گفت: «مامان، فراموش نکن که او را در مهمانی خواهیم دید و خانم لانگ هم قول داده که به ما معرفیاش کند.»»
منبع: دیجیکالا مگ