۶ نویسنده‌ بزرگ که با کتاب‌های ماندگارشان برنده جایزه‌ی گنکور شدند

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۸ دقیقه
جایزه‌ی گنکور

جوایز ادبی در هر گوشه‌ی جهان تاثیر زیادی بر معرفی، آشنایی مخاطبان و قرار گرفتن کتاب‌ها در فهرست پرفروش‌ترین آثار ایفا می‌کنند. برخی از نویسندگان و قصه‌نویسان بوده‌اند که تنها در محل زندگی و زادگاه‌شان آثاری منتشر کرده و معدودی از کتاب‌خوان‌ها می‌شناختندش ولی بعد از کسب جوایز ادبی به نویسنده‌ای مشهور تبدیل شده‌اند که کتاب‌هایشان هفته‌ها در فهرست پرفروش‌ترین کتاب‌های جهان قرار گرفته‌اند. جایزه‌ی گنکور یکی از جوایز ادبی جهان است که آثار نویسندگان فرانسه‌زبان را ارزیابی و یکی از آن‌ها را انتخاب می‌کند.

زندگی برخی افراد به ظاهر مثل برکه‌ای آرام و ساکن می‌ماند اما در درون‌شان تلاطم و جوش و خروشی است که ناگهان بروز می‌کند و زندگی خود و جهان را تغییر می‌دهند و نامی ماندگار بر جا می‌گذارند. ادمون دوگنکور یکی از آن‌هاست. مردی که روز ۲۶ ماه می سال ۱۸۲۲ در شهر نانسی فرانسه به دنیا آمد. املاک زیادی داشت اما عشق‌اش به ادبیات باعث شد قلم‌به‌دست بگیرد، نقد ادبی بنویسد و بنگاه نشر تاسیس کند. همه‌ی املاک‌اش را صرف بنیان‌گذاری و حفظ فرهنگستان گنکور کند. وراث بنا به وصیت او جایزه‌ی گنکور را تاسیس و مراسم اهدا اولین جایزه را روز ۲۱ دسامبر ۱۹۰۳ برگزار کردند.

این جایزه مثل باقی جوایز ادبی قوانین خاص خود را دارد. این جایزه به بهترین کتاب داستانی داده می‌شود که در همان سال منتشر شده باشد. اعضای این فرهنگستان دوشنبه‌ی اول هر ماه در رستوران دروان پاریس جمع می‌شوند و درباره‌ی رویدادهای فرهنگی‌هنری، قصه‌ها و رمان‌هایی که منتشر شده‌اند، فیلم‌ها و سریال‌های در حال پخش و… گپ می‌زنند. برنده‌ی این جایزه در ماه نوامبر هر سال، بعد از صرف ناهار انتخاب و معرفی می‌شود. در ادامه با برندگان جایزه‌ی گنکور و آثارشان آشنا می‌شوید.

۱- رومن گاری

رومن کاتسف که به رومن گاری مشهور بود روز ۸ ماه مه سال ۱۹۱۴ از پدری روس‌تاتار و مادری روس‌فرانسوی در شهر ویلنا در لیتوانی در خانواده‌ای یهودی به دنیا آمد. پدرش مدتی بعد از تولد پسرش دوباره ازدواج کرد. سال ۱۹۲۸ میلادی همراه مادرش به شهر نیس نقل مکان کرد و آن‌جا زندگی کردند.

گاری بعد از پایان تحصیلات متوسطه در مدرسه‌ی حقوق دانشگاه پاریس تحصیل کرد و هم‌زمان خلبانی را در پایگاه هوایی اوورد ارتش فرانسه آموخت. بعد از اشغال فرانسه توسط ارتش آلمان نازی به انگلستان فرار کرد، به نیروهای آزاد فرانسه پیوست و زیر نظر شارل دوگل در جبهه‌های اروپا و آفریقای شمالی با اشغالگران جنگید.

او در کنار باقی مشغله‌هایش رمان‌ها، قصه‌ها و ناداستان‌هایی نوشت که جزو مهم‌ترین آثار ادبیات فرانسه‌زبان هستند. کتاب «میعاد در سپیده‌دم» که سه دهه‌ی ابتدایی زندگی‌اش را در بر می‌گیرد را سال ۱۹۶۰نوشت. اولین رمان‌اش «تربیت اروپایی» را سال ۱۹۴۵ در دوران خدمت در ارتش نوشت که همان ‌سال جایزه‌ی منتقدین را نصیب‌اش کرد.

گاری بعد از پایان جنگ به دلیل تحصیل در رشته‌ی حقوق و تسلط به زبان‌های اسلاو به عنوان دیپلمات در سازمان ملل متحد، لندن و … خدمت کرد. رمان «ریشه‌های آسمان» را بالافاصله بعد از دریافت مرخصی و خلاص شدن از کار دیپلماتیک نوشت که اولین جایزه‌ی گنکور را نصیب‌اش کرد.

«سگ سفید» اثری غیرداستانی را بعد از جدا شدن از لزلی بلانش نویسنده‌ی بریتانیایی و ازدواج کردن با جین سیبرگ هنرپیشه‌ای فرانسوی نوشت. رمان «زندگی در پیش رو» که دومین جایزه‌ی گنکور را برایش به ارمغان آورد را با نام مستعار نوشت تا از شر قوانین و ملاحظات دست‌و‌پاگیر دولتی آزاد شود.

«ریشه‌های آسمان»

مردی غمگین، خوش‌تیپ و زیبا که زخمی ظلم و جور و شکنجه‌های وحشیانه‌ی اردوگاه کار اجباری ارتش آلمان نازی است در آفریقا زندگی می‌کند. عاشق حیوانات است. برای دفاع از حقوق فیل‌ها از جان مایه می‌گذارد و مشهور می‌شود. برخی معتقدند او به دلیل تنفر از اسنان از آن‌ها دوری می‌کند اما گروهی باور دارند مورل، شخصیت اصلی قصه، برای استقلال قاره‌ی آفریقا تلاش می‌کند. ولی مرد همواره می‌گوید تنها هدف‌اش نجات حیوانات به‌خصوص فیل‌هاست. بعد از مدتی خلافکاران، فعالان محیط زیست، عاشقان طبیعت و کسانی که در تنهایی و انزوا غوطه می‌خورند همراه‌اش می‌شوند. اما ماجرا به این سادگی‌ها نیست. شاید در نگاه اول همه‌چیز تنها مربوط به فیل‌ها باشد اما همه‌ی ریشه‌های آسمان به دلایل گوناگون به اعماق روح انسان پیوند خورده و او را به حرکت، جنبش و قیام دعوت می‌کنند تا آخرین شعله‌ها و بارقه‌های استعمار در حال نابودی را خاموش کنند. ‌

در بخشی از رمان «ریشه‌های آسمان» که با ترجمه‌ی منوچهر عدنانی توسط نشر ثالث منتشر شده، می‌خوانیم:

«در هر صورت این حبیب بود که به محض تصدی چادین که به کمک چراغ نئون، دیگر یک کافه، بار، دانسینگ` شده بود، به فکر افتاد که به فضای کمی غم‌انگیز آن محل روحی ببخشد ـ مخصوصا نظرش به تراس بود، روبروی ساحل کامرون، در پوشش کامل انزوا و آسمان باعظمت که به نظر می‌رسید ابعادش برای جانوران ماقبل تاریخ طراحی شده است. به نظرش رسید که با حضوری زنانه جانی در کالبد این فضای بیش از حد غربت‌بار بدهد.»

«زندگی در پیش‌رو»

«گوت دور» محله‌ی فقیر و مهاجرنشین پاریس است. آن‌جا پاتوق بدکاره‌هاست که در خانه‌هایی مشخص و شناخته شده کار و زندگی می‌کنند. رومن گاری که این رمان را با نام مستعار رومن کاتسف منتشر کرد، جهان دردناک، سرشار از خواری، خفت، دردمندی، بیچارگی، خشونت و تحقیر ساکنان مفلوک این محله را به زیبایی روایت کرده است.

مومو (محمد) نوجوان فرانسوی عرب شخصیت اصلی رمان است که قصه را از زمانی که سه ساله بوده و در آپارتمان خانم رزا یکی از روسپیان قدیمی و شناخته شده‌ی محله در طبقه‌ی ششم ساختمانی قدیمی و بدون بالابر زندگی می‌کند تعریف می‌کند. او که فرزند یکی از روسپیان است که به رئیس بزرگ (رزا) سپرده شده، تنهایی، درد، زجر، فلاکت، بدبختی، تنهایی و وحشتی که بدکاره‌ها و اطرافیان‌شان را دربر گرفته را با زبانی شیرین و جذاب روایت می‌کند.

قهرمان رمان در خلال قصه زندگی رزا، تجربیات دردناک‌اش، سختی‌هایی که در طول جنگ جهانی دوم و حضور اشغالگران آلمانی کشیده و سرانجام عبرت‌انگیزش را تعیف می‌کند و به مخاطب یاد می‌دهد بدون اطلاع از جزئیات زندگی افراد قضاوت‌شان نکنیم و زیر بار بایدها و نبایدهای دستوری و کلیشه‌ای نرویم.

در بخشی از رمان «زندگی در پیش رو» که با ترجمه‌ی لیلی گلستان توسط نشر ثالث منتشر شده، می‌خوانیم:

«رُزا خانم دیگر پیر و خسته شده بود و حتا اگر پیر و خسته هم نبود، طاقتش تاق می‌شد. به هر حال چون یهودی بود به قدر کافی زجر کشیده بود. روزی چندین بار وزن نود و پنج کیلویی‌اش را با دو پای بیچاره‌اش از پله‌ها بالا می‌کشید، و وقتی هم وارد خانه می‌شد و بوی گُه به دماغش می‌خورد، خودش را با تمام باروبندیلش روی مبل ول می‌کرد و می‌زد زیر گریه. آخر باید دردش را حس کرد. فرانسوی‌ها پنجاه میلیون نفر هستند و او می‌گفت اگر همه‌شان همان کاری را کرده بودند که ما می‌کنیم، آلمانی‌ها عاجز شده بودند و گورشان را گُم کرده بودند.»
کتاب زندگی در پیش رو اثر رومن گاری نشر ثالث

۲- مارگریت دوراس

عشق چیست؟ به قول ه الف ابتهاج (سایه) همه بهانه از اوست یا به فرموده‌ی لسان‌الغیب از هر زبان که می‌شنویم نامکرر است. قصه‌نویسان جهان هم برای بیان عشق و مواجهه‌شان با این پدیده دست به قلم شده و آثاری خلق کرده‌اند. یکی از آن‌ها مارگریت دوراس نویسنده‌ی فرانسوی است.

او در ابتدای دهه‌ی دوم قرن بیستم در خانواده‌ای فرانسوی در ویتنام که آن روزها هندو‌چین نامیده می‌شد و یکی از مستعمره‌های فرانسه بود به دنیا امد. چهار سال از تولدش می‌گذشت که به فنوم‌پن پایتخت کامبوج نقل مکان کردند و در خانه‌ای بزرگ مستقر شدند. پدرش که دبیر ریاضی مشهوری بود بیمار شد و در راه بازگشت به کشورش درگذشت.

مادر مارگریت که بار زندگی و بزرگ کردن دو پسر و یک دختر روی سرش آوار شده بود با سختی در مدارس روستاهای کنار رودخانه‌ی مکونگ تدریس کرد، در سینماها پیانو نواخت تا بتواند مخارج زندگی را تامین و فرزندان‌اش را زرگ کند. او که قصد داشت کشاورزی کند سرمایه‌ی اندک‌اش را به دلیل فساد اداری و خرید مزرعه‌ای غیر قابل کشت از دست داد.

مارگریت پانزده ساله که دوران دبیرستان را در مدارس سایگون می‌گذراند عاشق مرد چینی ثروتمند و بیست و چند ساله‌ای شد. ۱۸ ساله بود که تحصیل علوم سیاسی را در دانشگاه سوربون شروع کرد و در اداره‌ی مستعمران فرانسه مشغول کار شد. بعد از ازدواج با همسر نویسنده‌اش به علت فعالیت‌های سیاسی توسط گشتاپو دستگیر و به شهر داخائو در جنوب آلمان تبعید شد.

او که نوشتن را از ابتدای دهه‌ی چهل میلادی شروع کرد رمانی نوشت و به انتشارات گالیمار سپرد که هیچ‌وقت منتشر نشد. ریموند کنو که در این انتشارات کار می‌کرد دوراس را تشویق کرد به نوشتن ادامه دهد. اولین رمان‌اش «بی‌شرمان» سال ۱۹۱۴ در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم منتشر شد. هفت سال بعد اثر دیگری به نام «سدی بر اقیانوس آرام» را روانه‌ی پیشخان کتاب‌فروشی‌ها کرد که نامزد جایزه‌ی گنکور شد. اما با انتشار رمان «عاشق» که به سرعت پرفروش شد و جایزه‌ی گنکور را برد نام‌اش بر سر زبان‌ها افتاد و به نویسنده‌ای مشهور و شناخته شده تبدیل شد.

«عاشق»

از این رمان بیش از یک میلیون نسخه فروخته شد و تحسین منتقدان و اهل کتاب را برانگیخت. دوراس از عشق دوران نوجوانی‌اش الهام گرفت و اثری خلق کرد که به یکی از بهترین رمان‌ها و نثرهای فرانسوی زبان جهان تبدیل شد.

راوی زنی میانسال است که روزگار نوجوانی‌اش را به یاد می‌آورد. قصه در شهری در هند و چین که بعدها ویتنام نامیده شد می‌گذرد. شخصیت اصلی رمان که همراه مادر و دو برادرش زندگی می‌کند به دلیل نژادش و جثه‌ی درشت‌اش به چشم مردان آسیایی، به خصوص مرد چینی ثروتمند بیست و چندساله، می‌آید. پسر ارشد خانواده برادر کوچک‌تر و خواهرش را آزار می‌دهد. پول‌های مادر را به باد می‌دهد که فکر می‌کند پسر بزرگ‌لش شریک کاری و مالی‌اش است.

مرد جوان چینی دلباخته‌ی دختر می‌شود و او را می‌پرسد اما شخصیت اصلی رمان که می‌داند این عشق بی‌نتیجه است حس خاصی به معشوق ندارد. سال‌ها بعد آن دو مو سفید کرده همدیگر را می‌بینند و راوی نوشتن از معشوق آسیایی را شروع می‌کند. این رمان در ظاهر عاشقانه قصه‌ی نوجوانی است که درگیر رابطه‌ای عاشقانه می‌شود که می‌فهمد از آن او نیست و باید ماجرا فیصله دهد.

در بخشی از رمان «عاشق» که با ترجمه‌ی قاسم روبین توسط نشر اختران منتشر شده، می‌خوانیم:

«حالا دیگر چیزهایی می‌دانم، از بعضی چیزها سر در می‌آورم. می‌دانم که آن‌چه زن‌ها را بیش و کم زیبا جلوه می‌دهد نه لباس و جامه است، نه بزک، نه سرخاب و سفیداب، نه زیورآلات و نه حتی نادرگی. می‌دانم که چیز دیگری است، چه چیز، نمی‌دانم. ولی می‌دانم همانی نیست که زن‌ها می‌پندارند.»
کتاب عاشق اثر مارگریت دوراس نشر اختران

۳-  پی‌یر لومتر

ادبیات فرانسه نویسندگان بسیاری پرورانده اما پی‌یر لومتر یکی از بهترین‌هاست. او فیلم‌نامه‌نویسی شناخته شده است که رمان‌های جنایی پرفروشی نوشته.

لومتر روز ۱۹ ماه آوریل سال ۱۹۵۱ به دنیا آمده. سال‌ها در مدارس گوشه و کنار فرانسه ادبیات تدریس کرده و دانش‌اموزان را با ادبیات، رمان و قصه آشنا کرده و شاگردان‌اش را به کتاب‌خوان‌های قهار تبدیل کرده. روزی از بهترین روزها لومتر تدریس و کار کردن در اموزش و پرورش را کنار گذاشت تا نویسنده‌ای تمام وقت شود. شخصیت اصلی رمان‌های جنایی‌اش کامی ورهوفن فرمانده‌ی جذاب و دوست‌داشتنی است که دل کتاب‌خوان‌ها را برده.

لومتر اما در سال ۲۰۱۳ با انتشار رمان ضد جنگ «به امید دیدار در آن دنیا» نشر فرانسه را حیرت زده کرد و جایزه‌ی گنکور را برد.

«به امید دیار در آن دنیا»

جنگ عفریتی است که در درازنای تاریخ گریبان انسان را رها نکرده و نتیجه‌ای جز ویرانی، مرگ، بدبختی، فلاکت، از میان رفتن کرامت انسانی و نابود شدن امید و آرزوهای چندین نسل به همراه نداشته و نخواهد داشت. بهترین راه پیشگیری از بروز این نفرین خانمان‌سوز روایت بلاهایی است که بر سر میلیون‌ها نفر در گذشته آورده است. شاید برای کسانی که جنگ را نعمت می‌دانند و زمینه‌ی بروزش را فراهم می‌کنند، درس عبرت شود.

این رمان مخاطب را به ماه‌های آخر و دردناک جنگ جهانی اول می‌برد. نیروهای آلمانی و فرانسوی در دو سوی خط مقدم که حبر تمام شدن جنگ را شنیده‌اند دوست ندارند بجنگند و دوست دارند در اسرع وقت به خانه‌هاشان برگردند. اما افسران ارشد ارتش فرانسه به نیروهای تحت امرشان دستور می‌دهند جزئی‌ترین حرکات و جابه‌جایی نیروهای دشمن را زیر نظر بگیرند مبادا اسیر پاتک غافلگیرکننده‌شان شوند. ستوانی که دولنی نام دارد دو سرباز را برای زیر نظر گرفتن تحرکات دشمن انتخاب و روانه‌ی خط مقدم‌ می‌کند. بعد از مدتی اجسادشان به پشت جبهه برگردانده می‌شود و آتش انتقام و خون‌خواهی فرانسوی‌ها را شعله‌ور می‌کند. درگیری و جدالی خونین شروع می‌شود اما سوال مهم ان است: «چرا سربازانی که به خط مقدم می‌روند از پشت سر تیر می‌خورند؟» آلبر مایار یکی دیگر از نیروهای ارتش فرانسه که پیگیر ماجراست در گودالی می‌افتد که بعد از اصابت خمپاره ایجاد شده دفن می‌شود اما عمرش به دنیاست. ادوارد پریکور زخمی شده و پشت جبهه مانده نجات‌اش می‌دهد. آلبر مایار و ادوارد پریکور رفیق می‌شوند و به حقیقتی هولناک پی می‌برند: «جنگ تجارتی پر سود است.»

در بخشی از رمان «به امید دیدار در آن دنیا» که با ترجمه‌ی مهستی بحرینی توسط نشر ماهی منتشر شده، می‌خوانیم:

«آلبر نمی‌داند چه چیزی به فکرش رسیده است. شاید حس ششم باشد. شانه پیرمرد را می‌گیرد و هل می‌دهد. مرده به‌سنگینی برمی‌گردد و روی شکم می‌خوابد. باید چندثانیه‌ای بگذرد تا آلبر به موضوع پی ببرد. سپس حقیقت به‌روشنی در نظرش نمایان می‌شود: کسی که به سوی دشمن پیش می‌رود با دو گلوله از پشت سر از پا نمی‌افتد.»
کتاب به امید دیدار در آن دنیا اثر پیر لومتر

۴- ماری اندیا

ماری اندیا نمایشنامه‌نویس و قصه‌نویس فرانسوی دردآشناست و زخم‌خورده‌ی از دست رفتن پدر. او ابتدای ماه ژوئن سال ۱۹۶۷ در جنوب شهر پاریس به دنیا آمد. مادرش استاد رشته‌ی علوم طبیعی دانشگاه پاریس بود و دختر و پسرش را به تنهایی بزرگ کرد چون همسر سنگالی‌اش بی‌مقدمه همه چیز را رها کرد و به کشورش بازگشت. ماری که همیشه عاشق و شیفته‌ی نوشتن بود بعد از سال‌ها آزمون و خطا کردن نمایشنامه‌ی «بابا باید غذا بخورد» را نوشت که علاوه بر اجرا در کمدی فرانسه معتبرترین سالن تئاتر پاریس جایزه‌ی استعداد جدید نمایشنامه‌نویسی سال ۲۰۰۳ انجمن نویسندگان و کارگردان‌ان نمایشی فرانسه نصیب‌اش شد. رمان «رزی‌کاپ» را روانه‌ی کتاب‌فروشی‌ها کرد و جایزه‌ی فمینا را برد. اما سال ۲۰۰۹ بعد از انتشار رمان «سه زن توانمند» جایزه‌ی گنکور یکی از معتبرترین جوایز ادبی جهان را برد و به نویسنده‌ای مشهور و پرفروش تبدیل شد.

«سه زن توانمند»کتاب «یه زن توانمند» جایزه‌ی گنکور

در این رمان قصه‌ی عجیب و غریب، جذاب و آموزنده‌ی سه زن را روایت شده است. نورا، فانتا و کادی زنانی هستند که روزگار آن‌ها را مثل آونگ بین فرانسه و سنگال به حرکت درآورده است. آن‌ها سرشار از تردید، دودلی، نگرانی، دلشوره، ترس، فشار اقتصادی و بی‌پولی ایستاده‌اند و برای حفظ شرافت و اعتبار انسانی‌شان پا پس نمی‌کشند و می‌چنگند. نویسنده تلاش کرده با استفاده از جملات طولانی و ساختار پیچیده مخاطب را به دام اندازد و فرجام شخصیت‌ها را کشف کند.

قصه‌ی اول ماجرای نورا را روایت می‌کند که پدر او و خواهرش را ول کرده و با ربودن برادر کوچک‌شان به سنگال فرار کرده است. نورا که پشت و پناهی نداشته با تلاش، سخت‌کوشی و پشتکار حیرت‌انگیز توانسته وکیلی زبردست شود و به سنگال می‌رود تا برادر کوچک‌اش را بعد از دست کم ۲۰ سال ببیند و او را از اتهام قتل عمد تبرعه و از زندان آزاد کند. اما به هیچ وجه زیر بار دیدن پدر بی‌مسئولیت و لاابالی‌اش نمی‌رود.

در قصه‌ی دوم زندگی فانتا روایت می‌شود. او که استاد موفق و محبوبی در رشته‌ی ادبیات است بعد از پشت سر گذاشتن مراحل دشوار و دست و پنجه نرم کردن با مقررات دست و پا گیر و پیچیده موفق می‌شود به فرانسه مهاجرت کند اما دیار غریب آن چیزی نیست که تصور می‌کرد. او با همه‌ی سختی‌ها خودش را حفظ کرده، با کمک گرفتن از سختی‌هایی که در کودکی متحمل شده زیر بار مصیبت‌ها نمی‌شکند و زندگی‌اش را می‌سازد.

زندگی کادی دمبا در قصه‌ی سوم تعریف شده. او بانویی نازاست که همسرش را از دست داده و از خانواده‌ی همسر رانده شده. برای حفظ خود می‌خواهد به فرانسه مهاجرت کند تا در کنار فانتا تنها کسی که برایش مانده بماند و بتواند زندگی‌اش را سر و سامان دهد. با مشکلات زیادی دست وپنجه نرم می‌کند تا بالاخره روزی از بهترین روزها به فرانسه می‌رود.

در بخشی از رمان «سه زن توانمند» که با ترجمه‌ی مرضیه کردبچه توسط نشر نیماژ منتشر شده، می‌خوانیم:

«و کسی به پیشوازش آمد، یا بی‌هدف بر ایوان خانهٔ بزرگ بتُنی ظاهر شد، در تراکم نورِ ناگهانی بسیار شدیدی که انگار در بدنِ پوشیده در لباس روشنش تولید می‌شد و بر خودش می‌پاشید؛ دربارهٔ این مردی که کوتاه‌قد و سنگین آن‌جا ایستاده بود و مانند مهتابی نئونی، نور سفید می‌پراکند، نورا بی‌درنگ به خود گفت: از آن غرور، قد و قامت و جوانی‌ای که در گذشته به‌طور اسرارآمیزی آن‌قدر پایدار بود که ابدی به‌نظرش می‌رسید، برای این مرد ایستاده بر آستانهٔ خانهٔ بزرگش، چیزی باقی نمانده است.»
کتاب سه زن توانمند اثر ماری اندیای نشر نیماژ

۵- ژان روئو

ژان روئو نویسنده‌ی ۷۲ ساله‌ی فرانسوی روز ۱۳ ماه دسامبر سال ۱۹۵۲ در منطقه‌ی لوآر اتلانتیک به دنیا آمد. این رمان که بخشی از یک پنجگانه است که خاطرات و گذشته‌ی خانوادگی نویسنده را روایت می‌کند جایزه‌ی گنکور سال ۱۹۹۰ را نصیب‌اش کرد.

«جبهه‌های افتخار»کتاب «جبهه‌های افتخار» جایزه‌ی گنکور

خصلت غریبی است که ادمی می‌تواند نظمی در نزول بلا و مصیبت بیابد و این نظم را به کار هنری بگیرد. پی بردن به شیوه‌ی بازی سرنوشت و فهم تمرکز دقیق آن بر ایجاد خسارت و برودن آشنایان‌مان می‌تواند محصول وسواس آدمی باشد چرا که دیگر حواس از مرگ عزیزان دور و همراه بازی سرنوشت می‌شود تا ببیند چه ترفند تازه‌ای در آستین دارد.

ژان روئو در این رمان همین بازی را به شیوه‌ای بدیع و با ساختاری محکم منظم می‌کند. «جبهه‌های افتخار» رمانی است که قهرمان آن مرگ است اما راوی‌اش نه نوحه سر می‌دهد و نه ناله می‌کند بلکه پیوندی تازه با طبیعت می‌یابد. زمان رمان از جنگ جهانی اول شروع می‌شود و در دهه‌ی شصت میلادی تمام می‌شود در این بین، در نیم قرن شرارت شوخ‌طبع سرنوشت، مرگ بزرگان خانواده را می‌برد و در ذهن کودکان خاطره‌ای می‌سازد تا این کودک پیر، این راوی فقدان‌ها، به کنکاشی غریب دست بزند و رمانی عجیب خلق کند. خانواده‌ی روستایی در میان این مرگ‌ها، در میان باد و باران و سرما، به زندگی ساده و طبیعی‌اش ادامه می‌دهد بی‌آنکه دریابد این‌ همه نشان زوال و تباهی نسلی است که پیش از این با طبیعت خو گرفته بود و دیگر باید به ناقوس مرگش گوش بسپرد. روئو نویسنده‌ی دقیقی است که واژه‌هایش را با وسواس انتخاب می‌کند و به موشکافی خرده اتفاقاتی دست می‌زند که در سنت رمان فرانسوی خوب رشد کرده است. علاوه بر ساختار دقیق و منظم ان‌چه ایان رمان را خوشایند و جذاب کرده به بازی گرفتن مرگ در دل زندگی است چرا که راوی رمان در میان مرگ‌هاست که پا می‌گیرد و بالغ می‌شود.

در بخشی از رمان «جبهه‌های افتخار» که با ترجمه‌ی مریم خراسانی توسط نشر چشمه منتشر شده، می‌خوانیم:

«غیبت عمه آزارش می داد. خوش داشت پیش مامان درددل کند، اما دیگر نمی دانست چه طور باید به بغل دستی اش متوسل شود. از ما بچه ها می پرسیدند مامان چه طور است، در حالی که مامان فقط دو متر آن طرف تر بود.»
کتاب جبهه های افتخار اثر ژان روئو

۶- آندره مارلو

آندره مارلو نویسنده، منتقد هنری، عضو جبهه‌ی مقاومت فرانسه در جنگ جهانی دوم، سیاستمدار و وزیر اطلاع‌رسانی و فرهنگ دولت‌های شارل دوگل نامی درخشان و ماندگار در عرصه‌ی سیاست، ادبیات و روشنفکری است.

مالرو یک سال بعد از شروع قرن بیستم در پاریس به دنیا آمد. والدین‌اش در سال‌های اول زندگی پسرشان جدا شدند اندره با مادرش بزرگ شد و در مدرسه‌ی زبان‌های شرقی تحصیل کرد. اما شاگرد زرنگ نبود و نتوانست دیپلم بگیرد. برای این‌که مخارج زندگی‌اش را تامین کند و سرگرم شود با همکاری دکه‌های کتاب‌فروشی کنار رود سن کتاب‌های دست دوم می‌فروخت. سال ۱۹۲۱ وقتی ۲۰ ساله بود با کلارا گلداشمیت آشنا شد و ازدواج کرد. در بازار بورس فعال بودند و ورشکست شدند.

۲۱ ساله بود که همراه همسر به کامبوج سفر کرد و به تاسیس روزنامه‌ی هند و چین در زنجیر کمک کرد. به کشورش برگشت و شروع به نوشتن کرد. بالافاصله بعد از انتشار رمان «سرنوشت بشر» جایزه‌ی گنکور نصیب‌اش شد. مدتی همراه گروهی باستان‌شناس به ایران و افغانستان سفر کرد.

در جنگ داخلی اسپانیا همراه نیروهای جمهوری‌خواه جنگید. خلبان شد و برای دفاع از مادرید زخمی شد. در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم توسط گشتاپو دستگیر شد اما زنده ماند و عضو نیروهای مقاومت فرانسه شد. در دو کابینه‌ی شارل دوگل نخست‌وزیر فرانسه مسئولیت وزارتخانه‌های اطلاع‌رسانی و فرهنگ را بر عهده گرفت.

«سرنوشت بشر»کتاب «سرنوشت بشر» جایزه‌ی گنگور

این رمان سال ۱۹۳۳ توسط انتشارات گالیمار منتشر و برنده‌ی جایزه‌ی گنکور شد. گروهی از میهن‌پرستان و کمونیست‌های چینی روز ۲۱ ماری سال ۱۹۲۷ تلاش می‌کنند کنترل بندر شانگهای را با شورش وسیع و حملات انتحاری به دست بگیرند. چن یکی از شخصیت‌های رمان یک قاچاقچی را با چاقو مضروب می‌کند تا کیو و کاتو بتوانند به شورشیان اسلحه و مهمات برسانند. فردای ان روز شورش با پشتیبانی مردم پیروز می‌شود. از طرف دیگر فرال سرمایه‌دار بزرگ تجار و کسبه را به حمایت از ارتشبد چیانگ کای شک ترغیب می‌کند. اما در پایان قصه کیو، کاتو و باقی جنگجویان زندانی می‌شوند.

در بخشی از رمان «سرنوشت بشر» که با ترجمه‌ی سیروس ذکاء توسط نشر فرهنگ جاوید منتشر شده، می‌خوانیم:

«این پا مثل حیوانی که به خواب رفته باشد زنده بود. واقعا انتهای بدنی بود؟ «آیا دارم دیوانه می شوم؟ باید بدن را ببیند. باید صورت این مرد را ببیند. اما برای این کار باید وارد روشنایی شود و سایه کوتاه و پهن خود را از روی تخت عبور دهد. مقاومت گوشت بدن چقدر است؟ چن خنجر را با تشنج در بازوی چپ خود فرو برد. درد دیگر قادر نبود فکر کند که این بازوی خود اوست) و فکر اینکه اگر مرد بیدار شود شکنجه حتمی است، لحظه ای او را نجات داد: شکنجه بهتر از این وضع جنون آور بود. چن نزدیک تر رفت. همان مردی بود که دو ساعت پیش در روشنایی دیده بود. پا که تقریبا به شلوار چن مالیده میشد ناگهان مثل کلیدی دور خود چرخید و دوباره در شب آرام به | وضع اول خود برگشت. شاید مرد خفته حضور او را حس می کرد، ولی نه آن قدر که بیدار شود… چن به خود لرزید. حشره ای روی پوستش میدوید، نه، خون بازویش بود که قطره قطره جاری بود. همچنان احساس دل بهم خوردگی می‌کرد.»
کتاب آندره مالرو سرنوشت بشر اثر سیروس ذکاء انتشارات فرهنگ جاوید

منبع: دیجی‌کالا مگ

راهنمای خرید کتاب


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X