بهترین کتابهای رومن گاری که باید بخوانید
رومن گاری از نویسندگان مشهور فرانسوی است که در ایران هم آوازه بلندی دارد و از بین آثارش تعدادی از بهترین کتابهای او به زبان فارسی ترجمه شدهاند. او یک مهاجر یهودی بود که با آلبر کامو همعصر بود. البته حیطه کاری و فکری رومن گاری بسیار متفاوت از کامو است. گاری از همان ابتدا زندگی سختی داشت و وقتی تنها دهساله بود، پدرش او و مادرش را به خاطر زنی دیگر ترک کرد. رومن و مادرش که نمیتوانستند از پس هزینههای زندگیشان برآیند، تصمیم به مهاجرت گرفتند. آن دو ابتدا به لهستان رفتند و سپس به فرانسه آمدند و در همین کشور اقامت گزیدند. رومن گاری برخلاف زندگی سختی که داشت، توانست در مقاطع بالایی به تحصیل بپردازد و هم در رشته حقوق و هم در خلبانی به تخصیل پرداخت. گاری بعدها به نیروی هوایی فرانسه پیوست و بهعنوان خلبان در آنجا خدمت کرد. او به پیشه نویسندگی بیش از هر شغل دیگرش پرداخت. رومن گاری در طی دههها بهترین کتابهای خود را نوشت و توانست برنده جوایز ادبی متعددی شود.
رومن گاری در عصر پوچی حاصل از جنگ جهانی میزیست و همین پوچی دیدگاههای او تحت تاثیر قرار داد. او که به عنوان خلبان در ارتش فرانسه در جنگ جهانی دوم خدمت میکرد، فجایع زیادی از جنگ را به چشم خود دید و بسیار تحت تاثیر این فجایع و تروماها قرار گرفته بود. گاری در کنار اینکه به عنوان نویسندهای قهار و کاربلد مشهور است، به دروغگویی نیز شهرت دارد. او چند اثر خود را با نام مستعار چاپ کرد و به همین دلیل رومن گاری تنها نویسندهای است که دو بار موفق به دریافت جایزه کنگور شده است: یک بار با نام اصلی خودش و یک بار با نام مستعارش!
رمانهای رومن گاری در صنعت سینما نیز بسیار مورد توجه قرار گرفتهاند. آخرین فیلمی که از یکی از رمانهای او به نام «زندگی در پیش رو» ساخته شد، متعلق به سال ۲۰۲۰ است که سوفیا لورن نیز در آن نقشآفرینی کرد. این نویسنده آثار بسیار زیادی از خود به جا گذاشته که شمردن تک تک آنها شدنی نیست. اما سعی میکنیم بهترین کتابهای رومن گاری را برگزینیم و معرفی کنیم.
۱. زندگی در پیش رو
اثری که در مقدمه این مطلب هم به آن اشاره کردیم، کتاب زندگی در پیش رو است. این رمان از بهترین و پرمخاطبترین کتابهای رومن گاری است که قهرمان اصلی آن پسربچه یتیمی به اسم مومو است که در محلهای خاص زندگی میکند. مادر این پسربچه زنی روسپی بوده که او را به خانمی به اسم رُزا سپرده است. مومو دید متفاوتی به جهان دارد و مانند دیگران به زیست خود نمینگرد. او سعی میکند در همان محله فقیرنشین و غمزده چیزهایی را پیدا کند که نویددهنده زندگی هستند و همانطور که اسم کتاب هم تداعی میکند، زندگی را ادامهدار و پویا میبیند. صداقت، شفافیت و معصومیت کودکانه مومو برای خوانندگان بسیار جذاب خواهد بود. او هر آن چیزی را که میبنید تعریف میکند و هنوز آنقدری بزرگ نشده تا ناخودآگاه چیزها و حسهایی را سرکوب کند و از آنها حرفی به میان نیاورد. دوستان مومو همسن و سالان او نیستند، بلکه مومو با پیرمردها، روسپیان، شخصیتهای خیالی و … دوست است و با آنها معاشرت میکند. در خلال همین معاشرتها است که با روحیه و نگرش متفاوت مومو آشنا میشویم و میبینیم که چگونه با همسالانش متفاوت است. مومو حتی از شغل و پیشه مادرش هم حس خجالت و شرمندگی ندارد و بدون هیچ ابایی به دیگران میگوید که مادرش زنی روسپی بوده و او نیز از همین طریق به دنیا آمده است. در هنگام خواندن «زندگی در پیش رو» میبینیم که زندگی در وخیمترین شرایط هم جاری است و خورشید و زمین و ماه و … به این اهمیت نمیدهند که ما در لحظه کنونی چه حسی داریم. میبینیم که انسان ناگزیر است تا میان مرگ و زندگی یکی را انتخاب کند و مومو هم زندگی را انتخاب میکند. البته نویسنده در پی آن نیست تا نشان دهد که انتخاب زندگی انتخاب بهتر و عاقلانهتری است. بلکه او به آزادی انتخاب باور دارد و هرگز نمیخواهد دیدگاهی را به خورد خواننده بدهد.
رومن گاری در طول کتاب در این باره میگوید: «هیچ چیز کریه تر از این نیست که به زور زندگی را توی حلق آدم هایی بچپانند که نمی توانند از خودشان دفاع کنند و نمی خواهند به زندگی کردن ادامه بدهند.» فلسفه زندگی مومو انتخاب زندگی و عشق است. در طول خواندن روایت مومو میبینیم که آدمی برای ادامه حیات چقدر به دوست داشتن و دوست داشته شدن نیازمند است. نیازی که قابل انکار نیست و مومو هم، که یک پسربچه چهاردهساله است و سنی ندارد، از این نیاز خبر دارد و از آن صحبت میکند. حالا که مومو مادری ندارد، او این عشق را به رُزا خانم، پیرزنی که از او و بچههای بیسرپرست دیگر نگهداری میکند، میدهد. رابطه مومو و رزا خانم هم بهقدری شیرین و دلپذیر است که مخاطب جای خالی مادر مومو را احساس نمیکند. عمق این رابطه آن را تا حد یک رابطه نسبی پیش میبرد و به آن زیبایی میبخشد. شخصیت مومو درواقع الهامگرفته شده از شخصیت خود رومن گاری است. مومو هم مانند رومن گاری یک پسر یهودی است و شباهتهای غیر قابل انکاری به نویسنده دارد. اینکه رومن گاری میتواند به زیبایی از شخصیت خودش الهام بگیرد و یک کاراکتر دوستداشتنی چون مومو بیافریند، تحسینبرانگیز است. از دیگر ویژگیهای «زندگی در پیش رو» تنوعی است که در آن رعایت شده است.
رومن گاری ادیان متفاوتی چون اسلام و یهود را در این محله پرآشوب در کنار یکدیگر میگذارد و نشان میدهد که پیروان این ادیان چگونه میتوانند با هم تعامل داشته باشند. مومو یک پسربچه یهودی است که یکی از نزدیکترین دوستان او پیرمردی مسلمان است که قرآن میخواند. نشان دادن پیچیدگیها و تفاوتها از دیگر نقاط قوت رمان گاری است. از دیگر نکتههای «زندگی در پیش رو» این است که تصویر کارت پستالی و ایدهآل از پاریس را در ذهن مخاطب خراب میکند و تصویری واقعگرایانهتر از این شهر میسازد. پاریس همیشه به شهری زیبا معروف بوده که عشق در آن موج میزند و هر تصویری که از آن ثبت شده، خیالانگیز است. اینکه رومن گاری جرات میکند تا این تصویر را بشکند و از محلههای فقیرنشین و محروم آن صحبت کند، در نوع خود قابل توجه است.
نکته مهم دیگر این است که نویسنده این اثر چند سال پس از تالیف آن خودکشی میکند و به قول خودش در محکومیت میان انتخاب مرگ و زندگی، مرگ را انتخاب میکند. رومن گاری دیدگاهی اگزیستانسیالیستی داشت و میخواست به ازادیاش به عنوان یک انسان احترام بگذارد و حق انتخاب داشته باشد. «زندگی در پیش رو» از بهترین کتابهای رومن گاری است که باعث شد او برای دومین بار برنده جایزه کنگور شود. دلیلش هم آن بود که گاری این رمان را با نام مستعار «امیل آژار» منتشر کرد. بعضی معتقدند که رومن گاری از عدم استقبال مخاطبان میترسید و به همین علت چندین اثر خود را با نام مستعار چاپ کرد، بعضی دیگر هم معتقدند این امر به خاطر متقلب و دروغگو بودن این نویسنده بوده است. در هر حال خواندن «زندگی در پیش رو» را که از بهترین کتابهای رومن گاری است، اکیدا توصیه میکنیم.
در بخشی از کتاب «زندگی در پیش رو» از رومن گاری میخوانیم:
«رُزا خانم دیگر پیر و خسته شده بود و حتی اگر پیر و خسته هم نبود، طاقتش تاق میشد. به هر حال چون یهودی بود به قدر کافی زجر کشیده بود. روزی چندین بار وزن نود و پنج کیلوییاش را با دو پای بیچارهاش از پلهها بالا میکشید، و وقتی هم وارد خانه میشد و بوی گُه به دماغش میخورد، خودش را با تمام باروبندیلش روی مبل ول میکرد و میزد زیر گریه. آخر باید دردش را حس کرد. فرانسویها پنجاه میلیون نفر هستند و او میگفت اگر همهشان همان کاری را کرده بودند که ما میکنیم، آلمانیها عاجز شده بودند و گورشان را گُم کرده بودند. رُزا خانم آلمان را در زمان جنگ خوب شناخته بود ولی از آن جان به در برده بود. به محض آنکه وارد میشد و بوی گُه را میشنید فریادش بلند میشد که: «آشویتس یعنی همین! آشویتس یعنی همین!» چون یهودی بود به آشویتس برده بودندنش. اما درباره تبعیض نژادی همیشه درست فکر میکرد. مثلاً بین ما یک موسی کوچولو بود که رُزا خانم مثل یک عربِ کثیف با او رفتار میکرد. اما با من هرگز. آن وقتها نمیدانستم که با وجود وزنِ زیادش، ظرافتهایی هم دارد. بالاخره وقتی دیدم به جایی نمیرسم و مادرم نمیآید، دست برداشتم. اما درد دل و دلآشوبهام تا مدتها ادامه داشت و حتی حالا هم گاهی دلم درد میگیرد. بعد سعی کردم جور دیگری جلب توجه کنم. بنا کردم به دلهدزدی از مغازهها. یک گوجه فرنگی یا یک طالبی برمیداشتم و همیشه هم منتظر میشدم یک نفر نگاهم کند تا کارم دیده شود. وقتی مغازهدار میآمد و یک پسگردنی نثارم میکرد، داد و فریادم به هوا میرفت اما بالاخره یکی پیدا شده بود که به من محل بگذارد. یک بار، تخممرغی از یکی از خواربارفروشیها دزدیدم. فروشنده که زن بود مرا دید. ترجیح میدادم جایی دزدی کنم که یک زن باشد. چون از تنها چیزی که مطمئن بودم، این بود که مادرم زن است و جور دیگری نمیتواند باشد. یک تخممرغ برداشتم و توی جیبم گذاشتم. فروشنده آمد. منتظر بودم بخواباند توی گوشم تا همه حسابی متوجهم بشوند. اما او کنارم خم شد و دستی به سرم کشید. حتی گفت: «چقدر تو مامانی هستی!»
۲. خداحافظ گاری کوپر
شاید برایتان جالب باشد که بدانید فامیلی واقعی رومن گاری، «گاری» نیست و این نویسنده فامیلی «گاری» را از اسم گاری کوپر، بازیگر معروف هالیوود انتخاب کرده است. «خداحافظ گاری کوپر» که از بهترین کتابهای رومن گاری است، دربارۀ جوان اسکیبازی به نام لنی است که با چالشها و موانعی در زندگی روبهرو میشود. او که از شرکت در جنگ ویتنام نفرت دارد و نمیخواهد تحت هیچ شرایطی خود را در تصمیم دولتها دخالت دهد، از کشور خود، آمریکا، فرار میکند و به کوههای سوئیس متواری میشود. قهرمان کتاب با نگاه درویشان به زندگی نگاه میکند و خود را از هر تعلقی دور میبیند. دلیل اجتناب او از شرکت در جنگ نیز همین است: او به کشور خاصی تعلق خاطر ندارد تا برای آن بجنگد و یا کشته شود. قهرمان داستان، یعنی لنی، فردی بود که جوانان قبل از سال ۲۰۰۰ با او همذاتپنداری زیادی میکردند. کسی که به هیچکسی چیزی بدهکار نیست و حالا با ظهور مدرنیته دوست دارد بر خودش به عنوان یک فرد متمرکز شود و دست به کارهایی بزند که هرکسی دربارهشان رویاپردازی کرده است. جوانی مستقل، صلحجو و خواهان زندگی که میتواند همذاتپنداری زیادی را در مخاطبان برانگیزد.
رومن گاری در این کتاب سعی کرده تا برخورد یک جوان ۲۱ ساله با دنیا را به تصویر بکشد. جوانی که نمیخواهد به سیاستها و گردنکلفتها وصل باشد و نمیخواهد از آدمهای خاصی دفاع کند و زیر پرچم آنها باشد، اما آدمها هم بخشی از دنیایی هستند که او میخواهد وارد آن شود. در طول کتاب بارها شاهد اظهارنظرهای دیگر دانشجویان درمورد وقایع اجتماعی-سیاسی عصر هستیم و این اظهارنظرها گاهی اوقات میتوانند خستهکننده شوند. مخصوصا که گاری حرفهای خودش را در دهان شخصیتها میگذارد و این مسئله در بعضی از جاهای متن کمی در ذوق میزند. در کنار اینها، جملات قصار کتاب هم ممکن است ملالآور باشند. جملاتی که گاری سعی کرده در آنها معنا و پیامی جای دهد و همین مسئله باعث دوری و اجتناب مخاطب از اثر میشود. شاید اگر رومن گاری کمتر تلاش میکرد تاثیرگذار باشد، نتیجه نهایی بهتر و الهامبخشتر میشد. یکی دیگر از نقدهایی وارده به کتاب پایانبندی ضعیف آن است. «خداحافظ گاری کوپر» شروع بسیار خوبی دارد و میتوانیم توصیفهای درخشانی از کوهستان و فضای سرد و یخزده آن را در ابتدای کتاب ببینیم. همچنین خط داستانی در ابتدا پیچیده است و باعث تعلیق برای مخاطب میشود. اما پایانبندی اثر چندان تعریفی ندارد و حتی به نظر میآید شاید نویسنده خسته شده بوده و فقط میخواسته کارش را تمام کند! میتوان گفت که «خداحافظ گاری کوپر» بهترین اثر رومن گاری نیست. چراکه ممکن است به نظر عدهای اثری خودپسندانه یا شعاری باشد. علاوه بر وجه شعاری بودن،
«خداحافظ گاری کوپر» شخصیتپردازیهای قویای هم ندارد و تنها شخصیت قابل اعتنا همان لنی است که او هم مورد انتقادات زیادی قرار گرفته است. خط داستانی هم چندان جذاب نیست و ممکن است خوانندگان در نیمه دوم کتاب از خواندن آن خسته شوند و یا کتاب را با سرعت کمتری مطالعه کنند. نکته قابل توجه این است که «خداحافظ گاری کوپر» در میان خوانندگان و مخاطبان غیر ایرانی چندان معروف و محبوب نیست و از کارهای مثالزدنی رومن گاری شمرده نشده است. دلیل این امر میتواند ضد آمریکایی بودن «خداحافظ گاری کوپر» هم باشد. لنی و دوستانش بارها «رویای آمریکایی» را تمسخر میکنند و ارزشهای زندگی مدرن در کشورهای توسعهیافته را زیر سوال میبرند. ارزشهایی که در آن سالها، و همین الان هم، توسط دولت آمریکا تبلیغ میشد و سعی میشد که مبنای زندگی آمریکاییها باشد. گاری به نوعی علیه این ارزشها به پاخاسته و سعی کرده نشان دهد با دیدی دیگر و به گونهای دیگر هم میتوان زیست. گونهای که در آن لازم نیست همجهت با جامعه و ارزشهای مدرن قدم برداشت و آدمی توانایی این را دارد که ارزشهایش را خودش بسازد. دست گذاشتن روی چنین موضوعی کاری حساس است و پتانسیل این را دارد که به ابتذال یا کلیشه کشیده شود.
البته نمیتوان گفت کتاب رومن گاری به ابتذال کشیده شده، اما نویسنده آنچنان که باید ـ و آنچنان که از او انتظار میرفته ـ نتوانسته از پس این مهم برآید و حرفهایش در بعضی از جاهای کتاب مانیفستگونه هستند. مخاطب در هنگام خواندن بعضی از دیالوگها و اظهارنظرها حضور رومن گاری را حس میکند و این نقطه ضعف کتاب است که آن را در بعضی نقاط مصنوعی کرده است. اما این کتاب به مذاق بسیاری از خوانندگان ایرانی خوش آمده و افکار تعلقگریز لنی برای بسیاری از این خوانندگان جذاب بوده است. بسیاری از خوانندگان ایرانی جملات قصار و مانیفستگونه «خداحافظ گاری کوپر» را جملاتی بهیادماندنی توصیف کردهاند و این کتاب را از بهترین آثار رومن گاری قلمداد کردهاند. نمیتوان گفت «خداحافظ گاری کوپر» از بهترین کتابهای رومن گاری است، اما خواندن آن باعث میشود تا با افکار قشری از آمریکاییها از ۱۹۷۰ به بعد آشنا شویم و پی به وضعیت اجتماعی و سیاسی این جامعه در آن دوران ببریم. وضعیتی پیچیده که در آن میان آمریکاییها اتفاق نظر وجود نداشت و بسیاری از آنها خواهان پایان یافتن سیاستهای امپریالیستی این کشور بودند و با اقدامات دولت مخالفت میکردند. به هر حال توصیه میکنیم تا «خداحافظ گاری کوپر» را که از بهترین کتابهای رومن گاری شمرده میشود، بخوانید و با ابعاد دیگری از این نویسنده آشنا شوید.
در بخشی از کتاب «خداحافظ گاری کوپر» از رومن گاری میخوانیم:
«میگفت: «شما همه بیغیرتید. چون دنبال خوشبختی خودتون هستید. اسکی، فرار به کوههای بلند. هوایی که هنوز با سینه هیچ دیارالبشری آلوده نشده. از همه اینها گند لذتجویی از زندگی توی دماغ میزنه. من مطلقاً زیر بار خوشبختی نمیروم. خوشبختی برای کلهپوکها و دهاتیها و سگها، برای پرولتاریا و بورژواها خوبه… من یک آدم آزادم. من نمیخواهم بنده خوشبختی باشم. خوشبختیها همه از یک قماشند. کامت که شیرین شد، لذت زندگی را که چشیدی دیگر فاتحه عصیان خوانده شده. جایی که شیرینکامی باشه عصیان نیست. کیست که بتونه بگه دروغ میگم؟ خوشبختی افیون ملتهاست، رکوده. بدبختی اسباب پیشرفته. اگر شلاق و مهمیز نباشه اسب از جاش تکون نمیخوره. اگر میتونید ثابت کنید که این جور نیست.»
۳. میعاد در سپیدهدم
«میعاد در سپیدهدم» که حقیقتا از بهترین کتابهای رومن گاری است، درواقع زندگینامه خود این نویسنده است. بنمایه اصلی کتاب رابطه پیچیدهای است که رومن گاری از کودکی با مادرش شکل میدهد. همانطور که در مقدمه هم ذکر شد، پدر رومن او و مادرش را ترک میکند و به سراغ زن دیگری میرود. بنابراین رومن و مادرش با چالشهای زیادی ـ مخصوصا از نظر اقتصادی ـ روبهرو میشوند. مادر رومن آرزوهای دور و درازی برای او داشته و نویسنده در طول کتاب عنوان میکند که مادرش پیشبینی میکرده رومن روزی تبدیل به تولستوی جوانی میشود و نویسنده خارقالعادهای خواهد شد. رومن همانطور که در «میعاد در سپیدهدم» میگوید، معتقد است که زندگیاش را وقف رسیدن به آمال و آرزوهای مادرش برای او کرده است. او احساس مسئولیت میکرده زیرا حالا که مادرش به تنهایی رومن را بزرگ کرده بوده و در زندگی با دشواریهای زیادی روبهرو شده بوده، رومن هم باید به آرزوهای مادرش جامه عمل میپوشانده و آنها را محقق میکرده است. نویسنده بهدرستی اشاره میکند که مادرش بیش از هر شخص دیگری بر او و زندگیاش اثر گذاشته و الهامبخش بوده است. مادر رومن گاری زنی اصالتا روس و سختکوش بود که برای تبدیل پسرش به شخصیتی برجسته و مهم حاضر بود دست به هر کاری بزند. این مادر ایمانی فوقالعاده و خدشهناپذیر به پسرش داشت و مطمئن بود رومن تبدیل به چهره الهامبخشی خواهد شد.
رومن گاری اما از انتظارات مادرش احساس فشار نمیکند و اظهار نمیدارد که توقعات مادرش از او یک ماشین داستاننویسی ساخته است. در عوض، او احترام فوقالعادهای برای این زن قائل است و حتی میتوان گفت که «میعاد در سپیدهدم» را در ستایش مادرش نوشته است. رومن گاری درواقع یکی از بهترین کتابهای خود را به مادرش تقدیم کرده است. زنی مقتدر و با اراده که بر شخصیت پسرش تسلط مثالزدنیای داشته و توانسته از او چیزی را بسازد که آرزویش را داشته است.
کتاب از زمان کودکی رومن گاری شروع میشود و تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه پیدا میکند. مولفه دومی که تاثیر شایانی در زندگی این نویسنده گذاشت، جنگ جهانی دوم بود. او در «میعاد در سپیدهدم» نیز به این مسئله اشاره میکند، اما همچنان مادر اوست که محور کتاب است. رابطه رومن گاری با مادرش رابطهای سرشار از عشق و محبت بوده و مادرش باعث شده که علی رغم همه سختیها، رومن گاری هرگز تسلیم نشود و همچنان پیش رود و رویاپردازی کند. حضور و بهتر بگوییم، سلطنت مادر رومن گاری در جایجای کتاب حس میشود. او زنی است که ابتدا جبارانه به پسرش حکومت میکند و خواستههای او را مشخص مینماید. چشماندازی که او برای پسرش دارد باعث میشود رومن وقتی پا به جوانی میگذارد، تبدیل به خلبان، دیپلمات و نویسنده شود و داستانهایش جهانی گردند. اما نکته اینجاست که وقتی رومن گاری احساس میکند که به تمام ارزوهای مادرش جامه عمل پوشانده و به همه قلههایی که روزی تنها رویای آنها را در سر میپرورانده، رسیده، تصمیم میگیرد از مادرش و بقیه خداحافظی کند و خودکشی نماید. این اتفاق درست پس از نوشتن رمان «زندگی در پیش رو» اتفاق افتاد.
نوع رابطهای که در رمان «زندگی در پیش رو» میان مومو و رزا خانم وجود دارد نیز تداعیکننده رابطه رومن و مادرش است. به هر حال مادر رومن گاری از موثرترین شخصیتهای زندگی او بود. در «میعاد در سپیدهدم» رومن به حضور زنان در زندگی عاشقانهاش اشاره میکند، اما هیچ کدام از این زنان به پررنگی مادرش نیستند. خود رومن گاری اشاره میکند که هرگز نتوانسته عشق و علاقه وافر و بینهایتی که از مادرش دریافت میکرده را از کس دیگری دریافت کند و تنها همین زن بوده که چنین تحربهای به رومن بخشیده است. شاید به همین دلیل بوده که رومن گاری حضور مادرش را موثرتر از هر شخص دیگری ارزیابی میکند و یک کتاب جداگانه را تنها به ستایش مادرش اختصاص داده است. توصیفات رومن گاری از زنانی که با آنها رابطه عاشقانه داشته، توصیفاتی سطحی است که به ظاهر این زنان منحصر میشود. او به توصیف مو و صورت و اندام این زنان میپردازد و هرگز به عنوان یک انسانی متعالی و شیرک واقعی به آنان نمینگرد. اگر توصیفات نویسنده از شریکهای عاطفیاش را در کنار توصیفات او از مادرش بگذاریم، به عمق این تفاوت پی میبریم.
از دیگر ویژگیهای «میعاد در سپیدهدم» این است که نثر آن بسیار دلنشین و طنزآمیز است. رومن گاری این طنز را با خودآگاهی بینظیری ترکیب کرده، او به نقطه نقطه ذهن و ناهشیارش واقف است و میداند مادرش چگونه مسیر زندگی او را عوض کرده است. این نثر طنزآمیز باعث شده حتی وقتهایی که نویسنده در حال توصیف یک رخداد معذبکننده و یا ناخوشایند است، خواندن آن اتفاق دشوار نباشد. گویی رومن گاری با خودآگاهی مثالزدنیای که دارد، دقیقا میداند چرا و درباره چه چیزی مینویسد و به همین دلیل میتواند از اتفاقات ناخوشایند بعدی جلوگیری کند. رومن گاری از همان اوان کودکی زندگی بسیار سختی داشته، چرا که هم از لحاظ مالی در مضیقه بوده و هم به عنوان یک اقلیت مذهبی منفور در جنگ جهانی دوم شمرده میشده است. به همین دلیل ممکن است خواننده با بسیاری از چالشهایی که او پشت سر گذاشته آشنا نباشد و در حالت عادی آنها را درک نکند. اما رومن گاری در «میعاد در سپیدهدم» بهقدری شخصی و خودآگاهانه مینویسد که باعث میشود مخاطب در تکتک اتفاقات با او همراه شود و بتواند دلیل رفتارهای او را درک کند. همین باعث میشود با اینکه مخاطب از تجربه فردی چون رومن گاری فرسنگها فاصله دارد، بتواند به او و زندگیاش نزدیک شود و همچون او مادرش را ببیند و بستاید. همه این ویژگیها «میعاد در سپیدهدم» را به یکی از بهترین کتابهای رومن گاری تبدیل میکند.
توصیهای که داریم این است که تا زمانی که چند اثر دیگر از رومن گاری نخواندهاید، به سراغ «میعاد در سپیدهدم» نروید. بهتر است اول با چند اثر داستانی این نویسنده آشنا شوید و بعد درمورد زندگی شخصیاش کنجکاو شوید و زندگینامهاش را بکاوید. چون در این صورت داستانهای او را هم بهتر درک خواهید کرد و تاثیر مادر او را ملموستر حس میکنید. «میعاد در سپیدهدم» قطعا از بهترین و شخصیترین کتابهای رومن گاری است که اکیدا خواندن آن را توصیه میکنیم.
در بخشی از کتاب «میعاد در سپیدهدم» از رومن گاری میخوانیم:
«تمام شد. کرانه بیگ سور سرد و خالی است و ماسه نرم با تنِ فروافتادهام مهربان. مهِ برخاسته از دریا همه چیز را جز خاطرهها محو میکند. بینِ اقیانوس و آسمان دکلی پیدا نیست. در برابرم بر صخرهای هزاران پرنده نشستهاند و بر صخرهای دیگر، خانوادهای از خوکهای آبی. پدر که یک ماهی در دهان دارد از میانِ امواج پدیدار میشود: براق و فداکار. کاکاییها غالبا چنان نزدیک به من برزمین مینشینند که نفس در سینه حبس میکنم و اشتیاقی قدیمی بارِدیگر در دلم بیدار میشود. حالاست که از سر و کولم بالا بروند، پرهاشان را به گردن و چهرهام بفشارند و مرا یکسره بپوشانند … در چهل و چهار سالگی هنوز هم رویای محبت تام و تمام مجذوبم میکند. همان جا که افتاده بودم آن قدر بیحرکت دراز کشیدم که قره غازها و پلیکان ها گِردم حلقه زدند. درست پس از طلوع آفتاب، یک خوک آبی خود را به دستِ امواج سپرد و تا پیشِ پایم آمد. دمی آن جا ماند، بالههایش را بلند کرد و پیش از بازگشت به دریا به من خیره شد. تبسمی برلب آوردم، اما او با نگاهی جدی و محزون به من خیره شده بود. گویی حال و روزم را میدانست … .»
۴. توفان
«توفان»، که از بهترین کتابهای رومن گاری محسوب میشود، برخلاف بقیه آثار رومن گاری یک رمان بلند نیست و درواقع مجموعه داستان کوتاه است. شش داستان کوتاه در این مجموعه حضور دارند و یک داستان نیمهبلند که طرح یک رمان بوده که هرگز نوشته نمیشود. این داستان نیمهبلند «یونانی» نام دارد که در آرشیو شخصی رومن گاری بوده و بعد از مرگ او منتشر شده است. داستان کوتاه «توفان» ـ که نام کتاب هم از آن گرفته شده است ـ درواقع اولین اثر داستانیای بوده که توسط رومن گاری نوشته شده است. پیشنهاد میکنیم ابتدا به سراغ کتابهای معروفتر رومن گاری بروید و سپس «توفان» را بخوانید. چون «توفان» مجموعه داستانی است که در طی سالهای متعدد نوشته شده است و بسیار با زندگی شخصی نویسنده ارتباط دارد. دیگر داستانهای این مجموعه عبارتند از: «جغرافیای انسانی»، «ده سال بعد یا قدیمیترین داستان جهان»، «گروهبان گناما»، و «خانمکوچولو».
در بخشی از «توفان» رومن گاری میخوانیم:
«بعد از دسر، خانمها کنار کشیدند. همسر کلنل دوستانه گفت: «خب، حالا راحت از گذشتهها حرف بزنید!» و در را بست. چند نفر معذبانه لبخند زدند. همدیگر را نگاه کردیم. با ترحم با خود گفتیم «این رفقا چهقدر پیر و زشت شدهاند!» برای نمونه، بوبس، سر کچل و یک شکم قلنبه کوچک داشت؛ باربی شده بود یک آدم خسته و چهرهاش حالت ترسخورده و سرگردان پدرهای عیالوار را به خود گرفته بود. کلنل خودش قهوه و لیکورها را سِرو کرد. برخلاف اکثر ما، سینی، به گفته خودش، تنها با مقرریای روزگار میگذراند که وقتی برای خودش بروبیایی داشت کنار گذاشته بود. دودو دلال نیشکر در کشورهای گرمسیری بود. هیچکس هرگز جرئت نکرد مرد و مردانه از من بپرسد منبع درآمدم از کجاست؛ برخلاف بیشتر ما کلنل، بهرغم سختیِ روزگار، به موفقیت رسیده بود: در کلیشی، یک شرکت تاکسیرانی را اداره میکرد، کوچک اما پررونق. آپارتمانش در طبقه بالای پارکینگ تاکسیها بود و همان جا بود که ما، یعنی خدمه پرواز سابقش، برای مشاهده ویرانیهای زندگی و صحبت از گذشتههای دور آن شب دور هم جمع شده بودیم… قاعدتاً، هرگز در این خصوص با غریبهها صحبت نمیکردیم. این موضوع خیلی وقت بود که از مُد افتاده بود. ما هم خیلی محبوب نبودیم، مردم چیزی به ما بدهکار بودند و خوش نداشتند آن را به خودشان یادآوری کنند…»
۵. لیدی ال
«لیدی ال» از بهترین کتابهای رومن گاری است که کمتر شناخته شده است اما گمنامیاش چیزی از ارزش آن کم نمیکند. این رمان درمورد زنی با همین نام است که در زمان شروع داستان هشتاد سال سن دارد و زنی اشرافی و همچنان زیباست. اما لیدی ال رازهایی در سینه دارد که تمایل دارد برای شخصی بازگویشان کند. او تصمیم میگیرد این راز بزرگ و مگو را برای دوست عزیزش، آقای پرسی، تعریف کند. «لیدی ال» داستانی عاشقانه است که جنون مخصوص خود را دارد. این عشق میان لیدی ال و شخصی به نام آرمان دنی به وجود میآید. لیدی ال شروع به بازگویی خاطرات جوانی و اولین برخوردها با آرمان دنی میکند و شرح میدهد که این عشق جنونآمیز او و دنی را به چه مسیرهایی کشاند. آرمان دنی ـ که الهامگرفتهشده از شخصیتی واقعی است ـ یک آنارشیست مقید است و تمام فکر و ذکرش دستیابی به اهداف سیاسیاش است.
آنارشیستها اشخاصی هستند که ضد طبقه ثروتمند و اشرافی میشورند و به دنبال برابری و برادری هستند. در طول رابطه آرمان دنی و لیدی ال ما شاهد تفاوتهای این دو شخصیت هستیم. لیدی ال که شیفته آرمان است، برای کنار او بودن دست به هر کاری میزند و حاضر است فداکاریهای بیاندازهای کند. او از کشتن شاهان و سرقت از منازل اعیان و بمب گذاشتن در پارلمانها ابایی ندارد و برای رسیدن به آرمان و در کنار او بودن دست به هر کاری میزند. شاید چنین عشق دیوانهواری را تنها در رمانی چون «بلندیهای بادگیر» ببینید. عشقی که نزدیک است به نابودی فرد عاشق بینجامد و هر چیزی که سر راهش قرار بگیرد را از بین میبرد. اما آرمان از لیدی ال برای رسیدن به مقاصدش استفاده میکند و به تنها چیزی که عشق دارد، اهداف سیاسیاش است. رومن گاری موفق میشود در طول داستان نشان دهد افکار آنارشیستی تا چه حد تخریبگرایانه و ضد انسانی هستند و این افکار نیز مانند بقیه ایدئولوژیها در پی قدرت و تسلط بر دیگران هستند تا برابری یا برادری.
مشکلی که بعضی از افراد ممکن است با این دست از آثار رومن گاری داشته باشند وجه سیاسی این کتابهاست. در اینجا هم گاهی اوقات دیالوگها و حرفهایی گفته میشود که در دهان شخصیت سنگینی میکنند و معلوم است که نویسنده در پشت شخصیت حضور دارد و نقش عروسکگردان ماجرا را به عهده گرفته است. در «خداحافظ گاری کوپر» هم این اظهارنظرهای شعارگونه دیده میشود که به آن اشاره شد. اما اگر طرفدار ادبیات متعهد هستید و از ابراز اندیشه سیاسی در آثار ادبی استقبال میکنید، حتما از «لیدی ال» خوشتان خواهد آمد. فرق میان «خداحافظ گاری کوپر» و «لیدی ال» این است که اندیشه سیاسی در «لیدی ال» جدای از داستان نیست و مثل وصلهای اضافه به آن نچسبیده است. بلکه آنارشیسم و مسائل پیرامون آن بستر اصلی داستان است و عشق آنت و آرمان نیز در همین بستر شکل میگیرد. یکی از شوکهکنندهترین قسمتهای این رمان، پایانبندی آن است که اشاره بیشتر به آن باعث اسپویل داستان میشود. اما قطعا پایان آنارشیستی «لیدی ال» چیزی نیست که به این زودیها از ذهنتان پاک شود و تا مدتها شما را به خود مشغول میکند.
تفاوتهای کاراکتر آنت و آرمان بسیار قابل توجه است و تغییراتی که این دو در طول داستان از سر میگذرانند، از هم متفاوت و در عین حال در ارتباط با یکدیگر است. در کل شخصیتپردازی این رمان قوی است و این مسئله نشاندهنده مهارت بالای رومن گاری در نویسندگی است. اگر بخواهیم علاوه بر شعارگونه بودن متن داستان، از یک نکته منفی دیگر حرف بزنیم، آن توصیفات غیرضروری داستان است که ممکن است در جاهایی حوصله مخاطب را سر ببرد. البته رومن گاری قطعا ضرورت این توصیفها را حس میکرده و بنا به دلایلی به شرح طولانی صحنههای مختلف پرداخته است، اما همانطور که گفتیم، ممکن است در نقاطی از داستان این توصیفها حوصلهسربر قلمداد شوند و از پس جذب مخاطب برنیایند. نکته دیگری که باید به آن توجه کنیم این است که رومن گاری خود با طبقه ممتاز و اشراف در ارتباط بوده و شناخت بسیار خوبی نسبت به آنها داشته است. به همین دلیل توصیفات موجز او از طبقه اشراف و خانهها و طرز زندگی آنان بسیار جذاب و واقعی است. نکته قابل توجه دیگر در رابطه آنت و آرمان این است که آرمان در حقیقت تجلی دیدگاههای پدر آنت است. اما آنت با پدرش زاویه داشت و از او متنفر بود، منتها در سنین جوانی عاشق و شیفته مردی با همان دیدگاه ها شد. با تمام این حرفها، «لیدی ال» قطعا از قابلتوجهترین و بهترین کتابهای رومن گاری است که علاوه بر لذت ادبی، اطلاعات خوب و مفیدی نیز از آنارشیسم و پیروانش در اختیار مخاطب قرار میدهد.
در بخشی از رمان «لیدی ال» از رومن گاری میخوانیم:
«دوست داشت از مغازههای جواهر فروشی دیدن کند و جواهرتراشیهای ظریف ایتالیایی و گرانبهاترین جواهرات روز را ببیند. لیدی ال هنوز هم صدها بسته از آنها را داشت. یا گوشوارهها و دستبندها و گل سینهها را به تن خود آزمایش کند. این کار در واقع کمکی بود به عزم قاطع و موقعیت محرمانهای که به تازگی کسب کرده بود دال بر اینکه هرگز چیزی را به سرقت نخواهد برد، گرچه گاهی اوقات فریبندگی آنها چندان بود که تقریبا به گریه میافتاد. به زودی دریافت که تجمل در صنایع ظریف دستی حد و مرزی ندارد. دنیا چنان سرشار از رنگ، درخشش و روایح خوش است که هیچ زرگر و جواهرساز و عطاری نمیتواند با آن رقابت کند. آنت به طور طبیعی چشم زیباشناسی داشت. از روی عریزه میتوانست بین «فاخر» و «گول زنک » صرف، طرح کامل و کوشش محض برای چشمنواز بودن تمایز قایل شود و میدانست چگونه به آرایش خود جزئیاتی تقریبا غیرقابل درک بیافزاید تا در هر جمع نکته سنج و ظریف طبعی بیدرنگ او را خوش لباسترین و جذابترین زنها بدانند.»
۶. پرندگان میروند در پرو بمیرند
«پرندگان میروند در پرو بمیرند» مجموعه داستانهای کوتاهی است که از بهترین کتابهای رومن گاری به حساب میآید. نشر چشمه تنها پنج داستان از ۱۶ داستان کتاب را لحاظ و ترجمه کرده و بقیه داستانها را نیاورده است. در تمام این داستانها توصیفات قوی و پایانبندی درخشان به چشم میخورد. در همه داستانها درونمایه طنز به چشم میخورد و اگر رومن گاری را بشناسیم میدانیم که طنزپردازی از کارهای موردعلاقه او بوده است. درونمایهی بنیادی دیگری که در این پنج داستان به چشم میخورد، سرخوردگی و یأس پس از جنگ جهانی دوم است. این درونمایه باعث میشود پی ببریم که اوضاع روحی خود نویسنده چقدر در خلق داستانهایش تاثیرگذار بوده است. همه این داستانها روایتی خطی و زاویه دید دانای کل دارند و به غیر از توصیفات قوی، شرح و بسط چندانی ندارند.
اما شاید بهترین داستان این مجموعه همان «پرندگان میروند در پرو بمیرند» باشد. این داستان با توصیف ساحلی پر پرنده شروع میشود و به مردی میپردازد که از زندگی خسته و سیر شده و در این ساحل کافهای را اداره میکند. او یک روز در کافه خودش به زنی بر میخورد که توجهش را جلب میکند. با ورود این زن گمان میکنیم که زندگی پرملال صاحب کافه قرار است دستخوش تغییر شود و دیگر تنها نخواهد بود. اما کمی که از داستان میگذرد میبینیم که امید واهیای داشتهایم و همانطور که پرندگان به آن ساحل میآمدند تا بمیرند، آن زن هم آمده بود تا بمیرد. در داستان «پرندگان میروند در پرو بمیرند» توصیفات، شخصیتپردازیها و گفتوگوهای قابلتوجهتری وجود دارد که آن را از دیگر داستانهای این مجموعه متمایز میکند. اما شعارگونگی لحن در همه داستانها دیده میشود.
هرچقدر که در این فهرست پیش میرویم، بیشتر میبینیم که رومن گاری در بسیاری از آثار خود شعاری عمل کرده و این غیر قابل انکار است. نکته دیگر درباره این داستانها این است که کوتاه بودن آنها گویی فرصتی است برای اینکه نویسنده به مخاطب اجازه دهد او نیز تخیل کند و برای خود داستان را بسط و گسترش دهد. به همین دلیل رومن گاری اطلاعات چندانی نمیدهد و عدم قطعیت موقعیت را حفظ میکند. شاید تم اصلی کتاب و ارزشی که نویسنده در پی تبلیغ آن است در این جمله خلاصه شود: «تنها وسوسه ای که کس هرگز نتوانسته است بر آن غالب شود: وسوسه امید.» شخصیتهای همه این داستانها آدمهایی هستند که چیزی را در گذشته از دست دادهاند، اما هرگز امید خود را از دست نمیدهند و منتظرند تا شاید چیزی زندگیشان را تغییر دهد. البته این شخصیتها منفعلاند و برای تغییر کار چندانی انجام نمیدهند. اما در هر صورت امیدوارند که تغییری رخ دهد.
داستانهای «بشردوست» و «کهنترین داستان جهان» از دیگر داستانهای این مجموعه هستند که میتوانند قابل توجه باشند و ارزش دارند تا وقت بگذارید و آنها را مطالعه کنید. نمیتوان گفت که مجموعه داستان «پرندگان میروند در پرو بمیرند» از بهترین کتابهای رومن گاری است، اما حضور داستان «پرندگان میروند در پرو بمیرند» و دو داستان دیگر در این مجموعه باعث میشود این اثر به کتابی ماندگار تبدیل شود و ما را ترغیب کنند تا به مطالعه این کتاب بپردازیم. محمود دولت آبادی نیز در مقدمه مجموعه داستان کوتاه «بنی آدم» اشاره مختصری به این کتاب کرده است، او در این باره میگوید: «گفتم، همان اول کار گفتم که نوشتن داستان کوتاه کار من نیست. این هنر بزرگ را کافکا داشت، ولفگانگ بورشرت داشت و … چند فقرهای هم رومن گاری، آنجا که پرندگان پرواز میکنند میروند در پرو میمیرند.»
در بخشی از کتاب «پرندگان میروند در پرو بمیرند» از رومن گاری میخوانیم:
«وقتی بالاخره تصمیم گرفتم دست از تمدن و ارزشهای قلابیاش بردارم و پناه ببرم به جزیرهای در اقیانوس آرام، روی یکی از این جزیرهنماهای مرجانی، در ساحلِ یک مرداب آبی، در دورترین نقطهی ممکن از دنیایی پولکی که کاملاً سمتوسوی منافع مالی گرفته بود، دلایلم کسی را غافلگیر نکرد جز آنها که از ته دل خو گرفته بودند به این نوع زندگی. تشنه سادگی بودم. حس میکردم نیاز به فرار دارم از این فضای داغ و پرحرارت مبارزه و جنگ برای منفعتی که نداشتنِ عذابوجدان درش به صورت قانون درآمده و فراهم کردن اینگونه امکانات مادی که برای آرامش روح ضروری است، برای کسی مثل من با روحیهای هنری و تا حدودی حساس، روزبهروز سختتر میشود. درست است، من به همین بیقیدی احتیاج داشتم. همهی آنهایی که مرا میشناسند، خبر دارند از ارزشی که برای این خصوصیت اخلاقی قایلم. اولین یا شاید تنها چیزی که از دوستانم انتظار دارم، همین است. اصلاً یکی از آرزوهام این بود که حس کنم دوروبَرم پُر است از آدمهای ساده و مهربان، با دلی که از بیخوبُن ناتوان باشد از راه دادنِ هر نوع چرکی حسابوکتاب، کسانی که بتوانم هر چه دلم میخواهد ازشان تقاضا کنم و در عوض رفاقت خودم را بریزم پاشان، بدون ترس از روزی که دلایل و انگیزههای پیشپاافتادهی مالی روابطمان را تیرهوتار کنند. این شد که خودم را از شر یکسری کارها و تسویهحسابهای شخصی خلاص کردم و اول تابستان رسیدم تاهیتی. پاپیته بدجور زد توی ذوقم. شهر زیبایی است، اما تمدن همهجا مشت خودش را باز کرده، همهچیز در این شهر قیمت دارد، دستمزد دارد، کلفت و نوکر هم حقوقبگیرند و دوستِ آدم نیستند، همهشان منتظرند آخر برج شود و حقوقشان را بگذارند کف دستشان، اصطلاح «امرار معاش» طورِ غیرقابلِ تحملی اصرار دارد که ارزشمند است و پول، آنطور که گفتم، یکی از چیزهایی بود که تصمیم داشتم از دستش به دورترین نقطه ممکن پناه ببرم. برای همین تصمیم گرفتم بروم تاراتورا، یکی از جزیرههای پرتِ مارکیز، که همینطور اتفاقی روی نقشه انتخابش کردم؛ جایی که کشتی نماینده تجاری پِرلیه دُسِآنی سالی سهبار توی ساحلش لنگر میاندازد.به محض اینکه پام به جزیره باز شد، حس کردم بالاخره رویاهام دارند به حقیقت میپیوندند.»
۷. مردی با کبوتر
«مردی با کبوتر» از بهترین کتابهای رومن گاری است که اگر بخواهیم از موضوع کلی آن حرف بزینم، باید بگوییم که این کتاب در انتقاد به رویکردهای سازمان ملل نوشته شده است. این اثر درمورد کابویی جوان است که در ساختمان مرکزی سازمان ملل مخفی شده و قرار است با حضور خود هیاهویی راه بیندازد. «مردی با کبوتر» وقتی که رومن گاری عضو هیئت نمایندگان سازمان ملل متحد بود، نوشته شد. البته رومن گاری به خاطر ملاحظات موجود این داستان را با نام مستعار فوسکو سینیبالدی منتشر کرد. این کتاب پس از مرگ رومن گاری منتشر شد و درواقع ناشر این نویسنده این نوشته را در میان آرشیو شخصی او پیدا میکند. «مردی با کبوتر» سرشار از تعریض و کنایه است و حالت طنزآمیز خود را حفظ کرده است. این کتاب همه چیز سازمان ملل متحد را به تمسخر میگیرد: اهداف این سازمان، راهکارهایش و عملکردش. گاری چون خود عضو این سازمان بوده، دست به نوعی افشاگری زده و سعی کرده تا نشان دهد همه چیز تا چه حد غیر عادلانه است.
نکته قابل توجه دیگر این است که در طی کتاب چندین بار به عمر خیام اشاره میشود و این مسئله حتما برای خوانندگان ایرانی خوشایند خواهد بود. برای مثال در جایی از کتاب گفته میشود: «و به قول عمر خیام ما، تا وقتى انسانها بتوانند هر روز صبح پنجرههایشان را به روى پرندگانى که مىخوانند بگشایند، دیگر منتظر چه اتفاقى هستند و دیگر چه از دنیا مى خواهند.» بارزترین ویژگی کتاب همان طنزگونگی آن است که باعث میشود مخاطب همزمان بخندد و غمگین شود. البته لحن شعاری رومن گاری در این کتاب هم حفظ شده و حرفهای سیاسی رادیکال و شعارگونه او را در اینجا هم میبینیم. به نظر میآید خواننده آثار رومن گاری باید با این مسئله کنار بیاید و حضور شعار را در آثار این نویسنده بپذیرد. یکی از مسائلی که ممکن است خواندن «مردی با کبوتر» را برای خواننده ایرانی دشوار کند این است که کتاب سرشار از اشارات و ارجاع به مسائلی است که احتمالا بسیاریشان برای مخاطب فارسیزبان و امروزی ناآشناست. اما این مسئله باعث نمیشود کتاب برایتان گنگ باشد یا به صورت کلی آن را نفهمید.
دلآزردگی رومن گاری از تحقق نیافتن اهداف و آرمانهای سازمان ملل متحد در کتاب بسیار واضح است. او سعی میکند این دلآزردگی را با ریشخند کردن جبران کند و تا حدودی هم در این کار موفق است. «مردی با کبوتر» نمونهای از ادبیات متعهد است و بر اساس تجربه زیسته خود رومن گاری نیز هست. توصیفات دقیق رومن گاری از فضای سازمان ملل به خوبی توانسته از عهده این مهم برآید که این سازمان عظیم را جایی تهی نشان دهد. علاوه بر توصیفات، این بار میبینیم که رومن گاری از نمادپردازی هم استفاده کرده و به نظر میآید برای چنین داستان نمادپردازی انتخاب هوشمندانهای بوده است. مانند آنچه در «قلعه حیوانات» رخ میدهد. کتاب «مردی با کبوتر» قطعا از سیاسیترین آثار رومن گاری است که در انتقاد مستقیم به سازمان ملل متحد و رویکردهایش نوشته شده است. عنوان این رمان نیز میتواند به این معنی باشد که کبوتر در این داستان نماد صلح گمشده جهانی است که در ساختمان سازمان ملل به پرواز درآمده، اما هیچکس به این کبوتر و تقلایش توجه نمیکند و کبوتر درنهایت در کنار صاحب آرمانگرایش جان میدهد. درمورد ترجمه این اثر هم باید بگوییم که توسط لیلی گلستان انجام شده که انتظار میرفت حاصل نهایی آن کار بهتری باشد. شاید استفاده گلستان از زبان رسمی چندان انتخاب درستی نبوده و اگر زبان ترجمه کمی محاورهایتر میبود، خواننده میتوانست با اثر ارتباط موثرتری برقرار کند. در هر صورت «مردی با کبوتر» از بهترین کتابهای رومن گاری و از سیاسیترین آثار اوست که در انتقاد به ریاکاریهای سازمان ملل متحد و جانبداری و غرضورزیهای این سازمان نوشته شده است. حتی اگر با رویکرد سیاسی کتاب موافق نباشید یا شعارگونگی آن برایتان ملالآور باشد، طنز «مردی با کبوتر» آنقدر قوی و گزنده هست که بتواند مخاطب را تا انتهای اثر به دنبال خود بکشاند.
در بخشی از کتاب «مردی با کبوتر» از رومن گاری میخوانیم:
«یک روز زیبای سپتامبر، حدود ساعت یازده صبح قفس بزرگ شیشهای سازمان ملل متحد در آفتاب پاییزی میدرخشید و مأموریت صلحجویانهاش را که همان «بزرگترین مرکز جلب سیاح آمریکا» شدن بود، ادا میکرد. هزاران بازدیدکننده که با موج بیپایان ماشینها به ورود یه شمالی متمایل بودند، با راهنمایی راهنمایان به داخل ساختمان بلعیده میشدند. بازدیدکنندگان لحظهای مقابل سالن مراقبه میایستادند و هشتاد و دو صندلی خالی را نظاره میکردند که نشانگر این بود که هشتاد و دو نماینده کار دیگری داشتهاند! بعد با عزمی راسخ به ساختمان اصلی یورش میبردند و بعد از دیدن آن همه نبوغ انسانی در زمینه هنر تجریدی شگفتزده باز میگشتند. گروهها مقابل هشتاد و دو پرچم ملل متحد میایستادند و سعی داشتند در جنگل رنگها جهت خود را بیابند. «این یکی چیست؟ قرمز، زرد و بنفش با شمشیری خونین در میان؟» «در کتاب راهنما چیزی دربارهاش ننوشته، اما من نسخه ماه گذشته این کتاب را دارم، حتما از ماه پیش تا به حال حکومت جدید مستقلی به وجود آمده.» در داخل ساختمان ــ لااقل به ظاهر ــ به نظر میآمد که چیزها جیکوجیک روزانهشان را دنبال میکنند. تنها اتفاق آن روز صبح، نماینده یک کشور عقبافتاده بود که با ردای شاهزادهای بنفش و طلاییاش روی پلکان برقی روبروی ورودیه نمایندگان، با خادمانش نشسته بود. و دو ساعتی میشد که با چهرهای خالی از اضطراب اما آشکارا مغلوب از تمدن غرب، بالا میرفت و پایین میآمد.
۸. سگ سفید
«سگ سفید» که از بهترین کتابهای رومن گاری است، داستانی غریب دارد که از زندگی شخصی خود نویسنده و همسرش الهام گرفته شده است. این داستان درباره مردی که به تازگی صاحب سگی سفید شده است. این سگ با همه آدمها رفتاری مملو از مهربانی دارد اما وقتی با افراد سیاهپوست برخورد میکند، به آنها حمله مینماید. مرد متوجه میشود که صاحب قبلی سگ فرد نژادپرستی بوده و سگ را بهگونهای تربیت کرده که تا فردی سیاهپوست را میبیند به او حمله کند. متعاقبا مرد تصمیم میگیرد به دامپزشک مراجعه کند و این مشکل را رفع نماید. اما مشکل اینجاست که دامپزشکی که به او مراجعه میکند نیز سیاهپوست است. این داستان درست بعد از مرگ مارتین لوتر کینگ نوشته شد. زمانی که تبعیضها و رفتارهای نژادپرستانه سفیدپوستها نسبت به سیاهان بهشدت افزایش پیدا کرده بود و منجر به نزاعهای گوناگونی شده بود، رومن گاری تصمیم گرفت علیه این اقدامات نژادپرستانه دست به نگارش «سگ سفید» بزند. این اثر هم مانند بسیاری از دیگر آثار رومن گاری اثری سیاسی است و در اعتراض به تبعیضهای نژادی نوشته شده است. ماهیت تاریخی «سگ سفید» باعث میشود که در کنار یک اثر ادبی، اثری تاریخی نیز باشد. البته رومن گاری در تمام آثار خود درس تاریخ میدهد و این کتاب هم از این قضیه مستثنی نیست. ریشهیابی گاری برای رفتارهای سفیدپوستان بسیار درخشان است. او سعی میکند هرکدام از این رفتارهای نژادپرستانه را توضیح دهد و علل آنها را واکاوی نماید. نظراتی که رومن گاری در این کتاب مطرح میکند، گاهی اوقات بهقدری رادیکال است که امروزه نیز بسیاری حاضر به پذیرش و توافق با این نظرات نیستند.
دو ترجمه معروف از این کتاب متعلق به سروش حبیبی ـ که میتوان گفت مترجم آثار رومن گاری است ـ و سیلوینا بجانیان است. ترجمه بجانیان تا جایی که نویسنده وارد ایدئولوژیها نشده خوب است، اما پس از آن لنگ میزند و چندان نمیتواند از عهده کار برآید. بنابراین توصیه میکنیم از ترجمه سروش حبیبی استفاده کنید که دیگر آثار رومن گاری را نیز ترجمه کرده و با این نویسنده آشنایی بیشتری دارد. «سگ سفید» روایت تضادهاست و نمایش این تضادها و تناقضها از همان ابتدای اثر آغاز میشود و رومن گاری با مهارتی که دارد به خوبی از پس این مهم بر میآید. رومن گاری موفق میشود نشان دهد تا باورهای نژادپرستانه هنوز هیچ تغییری در آمریکا نکردهاند و بسیاری از آمریکاییها نسبت به سیاهپوستان موضع دارند و آنها را در رده خود نمیدانند.
این مسئله بسیار اعجابآور است که جامعهای در طی سالیان دراز همچنان دستنخورده باقی مانده باشد و سعی نکند تا افکار منسوخ خود را تغییر دهد. رومن گاری سعی میکند در این کتاب نشان دهد که سیاهپوستان برای احقاق حقوق خود تقلا میکنند و بسیار در تلاش هستند، اما این تلاشها یا به نتیجه نمیرسد یا در عمل به ضرر آنها تمام میشود. یکی از نظرات رادیکال نویسنده در «سگ سفید» آن است که سیاهپوستان نیز در صورت در اختیار داشتن سکان قدرت، رفتار و راهبرد چندان متفاوتی نسبت به اربابان ستمگر خود نخواهند داشت. به نظر میآید خواندن کتابی چون «سگ سفید» برای خواننده ایرانی ضروری باشد. چراکه ایرانیان هرگز دغدغه اختلافات نژادی را به صورت گسترده ـ شبیه چیزی که در آمریکا وجود دارد ـ حس نکردهاند و شاید نتوانند ارتباط چندانی با تبعیضهای نژادی برقرار کنند. اما خواندن «سگ سفید» باعث میشود از نزدیک حس کنیم کسانی که تحت تبعیضهای نژادی هستند تا چه اندازه با چالش روبهرواند و در زندگی روزمره خود اختلالات و مشکلهای دوچندانی نسبت به کسانی که تحت این تبعیضها نیستند، دارند. همچنین میبینیم که تبعیض قائل شدن بر اساس نژاد چگونه باعث میشود جامعهای منحط بسازیم که هیچ کد اخلاقیای ندارد و هرآن رو به نابودی است.
اگر بخواهیم به یکی از نکات منفی کتاب اشاره کنیم، آن این است که رومن گاری خود را از تعصبات نژادی دور میبیند و در طول کتاب دائماً، به دیگران طعنه میزند و نژادپرستی آنان را مورد انتقاد قرار میدهد. در صورتی که میدانیم نژادپرستی تنها رفتارهای بولد سفیدپوستان افراطی نیست و میتواند صورتهای بسیار جزئیتر و ناملموستری داشته باشد. بعید نیست که رومن گاری ـ و هر فرد دیگری ـ رفتارهای تبعیضآمیزی براساس نژاد داشته باشد و به هیچ عنوان از این رفتارها آگاه نباشد. کتاب «سگ سفید» از بهترین کتابهای رومن گاری است که پیشنهاد میکنیم حتما آن را بخوانید.
در بخشی از کتاب «سگ سفید» از رومن گاری میخوانیم:
«به خانه برگشتم. همسرم به جلسهای رفته بود. جلسهی Urben Leag بود و کارش آماده کردن سیاهان بیکار شده بود، تا بتوانند باز کاری پیدا کنند. میان بیکارماندگان سیاه بیکارِ واقعی نسبتاً کم است. علت بیکاریشان این است که به آنها کار نمیدهند. همین! سندیکاهای تبهکاری همه درها را بر آنها میبندند. لیبرالهای متعهد که علیه تبعیض نژادی مبارزه میکنند بعدازظهر در منزل یک استاد هنرهای نمایشی جلسهای داشتند و من البته از شرکت در آن خودداری کردم. به آنها توضیح داده بودم که با زحمتِ زیاد توانستهام خود را از شر ویتنام و بیافرا و کشتار سرخپوستان در آمازون و سیلهای برزیل و سرنوشت روشنفکران در شوروی خلاص کنم. آدم باید بتواند جلو خودش را بگیرد. در هر کار باید اندازه نگه داشت. الفانتیازیس پوست میدانید چیست؟ وقتی است که پوستتان روی بدن دیگران درد میگیرد. گفتم برای من دیگر کافی است. دیگر نمیخواهم به شیوهی امریکایی هم رنج بکشم. این را هم باید اعتراف کنم که از این آقای استادی که جلسه همبستگی با مبارزان سیاه در خانهاش تشکیل میشد بسیار بیزار بودم. او یک phoney نمونه کالیفرنیایی بود، یعنی یک متظاهر متقلب. یکی از «مترقینمایانی» که جامعه مصرف ما را محکوم میکنند اما از شما پول قرض میگیرند تا در خریدوفروش زمین و مستغلات سودی به جیب بزنند. من از کسانی که اعتقادشان به آزادی نه حاصل تعمق در جامعه، بلکه نتیجه شکاف پنهان روانیشان است متنفرم. اگر جوانها به بعضی پیروان فروید که میکوشند افراد را با جامعهای بیمار سازگار کنند بحق خرده میگیرند، عمل عکس، یعنی کوشش در سازگار کردن جامعه با روان بیمارِ خود هم مشکلی را حل نمیکند.»
۹. ریشههای آسمان
این رمان همان کتابی است که رومن گاری اولین جایزه کنگور خود را برای آن دریافت کرد و از تحسینشدهترین و بهترین کتابهای رومن گاری است. «ریشههای آسمان» درباره مردی به نام مورل است که سالها در اردوگاههای کار اجباری آلمانها به سر برده و حالا، پس از آزادی، به آفریقا آمده و درواقع پناه آورده است. مورل عاشق فیلهاست و هرکاری میکند که از آنها حفاظت کند. این کتاب هم مانند دیگر آثار رومن گاری یک بیانیه سیاسی تمامعیار است. نویسنده سعی دارد تا از حقوق بهشمارنیامدهها و اقلیتهای نادیدهانگاشتهشده حمایت کند و صدای آنها باشد. کتاب سرشار از فلشبکهایی است که در ابتدا ممکن است گیجکننده به نظر برسند. اما خواننده کمکم متوجه خط داستانی میشود و فلشبکها و ارتباط آنها را در مییابد. شخصیتپردازی «ریشههای آسمان» نیز بسیار تحسینبرانگیز است و خواننده بهخوبی میتواند با کاراکترهای مورل و مینا ارتباط برقرار کند. کاراکترهایی پیچیده که همذاتپنداری مخاطب را برمیانگیزند و میتوانند وجوه ناپیدایی از خود را عیان سازند. مخصوصا کاراکتر مورل که گذشتهای تلخ و تاریک دارد و حالا میخواهد در دفاع از فیلها به یک انقلابی تمام عیار تبدیل شود. انقلابیای که فیلها برایش بهانهاند ـ فیل نشانهای از تمام چیزهایی است که بیاهمیت انگاشته میشوند و جایی در زندگی اکثریت افراد ندارند ـ و هدف اصلیاش انسانیت گمشدهای است که به دنبال آن است.
انسانیتی که در اردوگاههای کار اجباری آلمانیها نیز نشانی از آن نبود و به نظر میآمد این اردوگاهها منزل آخر هر کس باشند. احساسات این شخصیتها سطحی نیست و آدم هایی هستند که در ذهنها میمانند و حک میشوند. هر کدام از این آدمها نماینده یک قشر خاص هستند با طرز فکری خاص. البته این به آن معنا نیست که رومن گاری دست به تیپسازی زده و شخصیتهایی عمیق نیافریده است. بلکه به این معناست که گاری توانسته با جامعه زمان خود و افراد متنوع در آن ارتباط برقرار کند و این افراد و تنوعها را وارد داستانش کند. رومن گاری در «ریشههای آسمان» سعی کرده تمام دیدگاههای ممکن را به صورت بیطرفانهای وارد داستان کند و در این کار موفق بوده است. موضوعاتی که گاری درمورد آنها حرف میزند، همچنان در امروز نیز موضوعات بحثبرانگیز جامعه ما هستند و باید دربارهشان حرف زد و گفتوگو کرد. اینکه نویسنده میداند باید دست روی چنین موضوعاتی بگذارد و آنها را به بحث بگذارد، «ریشههای آسمان» را تبدیل به یکی از بهترین کتابهای رومن گاری میکند و باعث میشود بیشتر باور کنیم که او فردی پیشرو بوده و حساسیتهای زمانه خود را بهدرستی شناسایی میکرده است. محیط «ریشههای آسمان» بسیار سحرانگیز و جادویی است و توصیفات و صحنهپردازیهای او از آن چیزهایی است که مدتها در ذهن میمانند.
از دیگر نقاط قوت کتاب دیالوگهای محکم و تاثیرگذار گاری است که بسیار با تم کتاب در تناسب است و بهجا است. نگرش عمیق نویسنده به انسانها و اهدافشان بسیار تحسینبرانگیز است. او انسانهایی را به تصویر میکشد که عملکردی یکسان دارند اما با هم به مشکلات و اختلافات جدی میخورند و نمیتوانند به توافق برسند. مثلا مورل معتقد است تحت هیچ شرایطی نباید فیلها را شکار کرد و فرقی نمیکند که شکارچیان آفریقایی باشند یا خارجی. اما گروهی که علیه حکومت وقت فعالیت سیاسی دارند، کشتن فیلها را برای خرید اسلحه مجاز میدانند و فقط با کشتن فیلها توسط خارجیان مخالفند. مورل از همه طرف تحت فشار است، هم از طرف گروههای داخلی و هم از طرف خارجیانی که مقامات دولتی از آنها برای کشتن فیلها حمایت میکنند و حاضرند دست به هر کاری بزنند تا بیگانگان در آفریقا به راحتی دست به کشتار دسته جمعی فیلها بزنند. در این میان مورل با اعتقادی راسخ به فعالیتهایش برای حمایت از فیلها ادامه میدهد و نشان میدهد که انسانها نمیتوانند به همه چیز به عنوان منبعی برای کامجویی و وسیلهای برای رسیدن به اهداف شخصی خود بنگرند و وظیفه و مسئولیتی در قبال همه چیز دارند؛ حتی در قبال چیزهایی که اهمیتی به آنها نمیدهند و فکر میکنند که مهم محسوب نمیشوند. به ترجمه این کتاب انتقادات زیادی وارد شده و بسیاری آن را غیرحرفهای قلمداد کردهاند، اما قلم و روایت رومن گاری بهقدری جذاب است که حتی ترجمه نارسا نیز از جذابیت آن نکاهیده و «ریشههای آسمان» همچنان خواندنی است.
«ریشههای آسمان» از آن دسته کتابهایی نیست که یکشبه بشود خواند. بلکه باید به آن وقت داد و کمکم با حرفهایی که میزند عجین شد. این اثر از بهترین و قابل توجهترین کتابهای رومن گاری است که توصیه میکنیم حداقل یک بار هم که شده آن را بخوانید و از قلم و چیرهدستی گاری لذت ببرید.
در بخشی از کتاب «ریشههای آسمان» از رومن گاری میخوانیم:
«او واقعاً در فکر ما بود. میبایست کسی را به آنجا دعوت کرد این جزوی از نقشه سروسامان بخشیدن به آنجا بود خوب توجه کنید، او یک بدکاره نیست؛ فقط یک انسان مهربان است. خوب میدانست که رفقا پس از طی پانصد کیلومتر از محل اقامت خود از اینکه ویسکی را تنها مینوشند خسته شدهاند و به همدمی نیاز دارند. بعد حبیب بهسختی از جایش بلند میشد و سر میز دیگری خطابهاش را تکرار میکرد. باید گفت که خوب توانسته بود کنجکاوی و بیصبری همه را برانگیزد. همه با کمیدلسوزی و تمسخر از خود میپرسیدند: «این دختر بیچاره کیست؟» از شما پنهان نمیکنم که در میان ما کسانی بودند که در خلوت به این دختر میاندیشیدند. چنین بود که نام مینا موضوع صحبت همه تا دورافتادهترین مکانهای چاد شد و تا پیش از آنکه وجودش بهطور واقعی آشکار شود، بسیاری دریافتند که گوشهنشینی در اعماق جلگههای پوشیده از خار، امیدهای سرسخت را نمیتواند ریشهکن کند. و صدها هکتار زمین در زیر باران بهآسانی هموار میشود اما با زوایای پنهان پندارها نمیتوان بهراحتی کاری کرد. این احساس چنان شدید بود که وقتی مینا، با کلاه کوچکش، با چمدان و جورابهای نازکی که پوشیده بود، همچنین درشتی قابلتوجه اندامش و چهره معمولیاش که در آن اضطرابی کاملاً طبیعی دیده میشد، از هواپیما پیاده شد، همه چشمانتظار او بودند. ظاهراً، حبیب به یکی از دوستانش که کابارهای در توسن داشت نامهای نوشته بود. در آنجا مینا نمایش استریپتیز اجرا میکرد. در آن نامه مشخصات شخصی را که بهدنبالش میگشت تشریح کرده بود: دختری خوشهیکل که تمام مشخصات لازم را داشته باشد. هرگاه از او چیزی بخواهند، انجام دهد. ترجیحاً موطلایی باشد و بتواند نوشگاه را سرپرستی کند، همچنین آواز بخواند و البته با مشتریان خیلی مهربان باشد.»
۱۰. شبح سرگردان: رقص چنگیز کوهن
«شبح سرگردان: رقص چنگیز کوهن» که از بهترین کتابهای رومن گاری است، درباره یک کمدین یهودی به نام موسی کوهن و با نام هنری چنگیز کوهن است. این کمدین در جریان قتل عام و نسلکشی یهودیان در آلمان کشته میشود ولی قبل از مرگ خودش قبر خود را میکند. چنگیز کوهن پس از مرگ، به صورت یک شبح به سراغ افسری که مسئول تیرباران او بوده میرود و اتفاقات طنز داستان از همین جا رقم میخورد. اما چنگیز کوهن نمیخواهد با قدرتهای آلمانی دست دوستی بدهد و نیت او بنا کردن کشوری به نام اسرائیل است. کشوری که با گذر زمان تبدیل به همان هیولایی میشود که زمانی از آن فرار میکرده است. «شبح سرگردان: رقص چنگیز کوهن» درواقع اعلام برائت رومن گاری از ایده بنیان نهادن کشوری به نام اسرائیل است و گاری به شکلی بسیار نمادین دست به این کار میزند. رومن گاری در پی نقد قدرتطلبی و سلطه طلبی انسانها است و معتقد است «یک نازی و یک یهودی هر دو میتوانند تبدیل به جنایتکارانی مخوف شوند: “یک یهودی میتواند در وجود یک نازی و یک نازی میتواند در وجود یک یهودی حلول کند.» بنابراین او به تفاوتهای قومیتی و مذهبی کاری ندارد و اجازه نمیدهد این تفاوتها باعث شود از ظلم اشخاصی دفاع کند و به آنها حق بدهد تا هر کاری دلشان میخواهد انجام دهند. شبح سرگردان که در ابتدا فردی بوده که مظلوم واقع شده، حالا به آدمی تبدیل شده که میخواهد تحت هر شرایطی انتقام بگیرد و دیگر برایش مهم نیست که از چه کسی انتقام میگیرد. بلکه هرکس که ضعیف و در دسترس باشد، قابل انتقام است.
درواقع او تبدیل به شکارچیای شده که به دنبال طعمه است و در حال انجام دادن همان کاری است که علیه آن شوریده بود. شبح به دگرآزاری تبدیل میشود که در طی مدت زمان کوتاهی جامه فاشیسم را از تن افسر نازی میکشد و بر خود میپوشاند. رومن گاری در اینجا میخواهد نشان دهد که چگونه حس انتقامجویی میتواند هر فردی را ـ فارغ از تعلقات قومیتی، مذهبی، جنسیتی و نژادی ـ تبدیل به یک هیولا کند. شبح موسی کوهن به دنبال ساخت دیگریای است که از او انتقامکشی کند و این دیگری میتواند هر فردی باشد. در این دوگانهسازیها اتفاقی که میافتد این است که دیگری فرودستسازی میشود ـ چنانکه انسان متمدن در فلسفه هگل انسان متحجر را فرودست میسازد ـ و باید از این دیگری ساختهشده بهرهکشی کرد و درجهت ساختن و تفوق دادن فرد از آن استفاده کرد. «شبح سرگردان: رقص چنگیز کوهن» شروعی غافلگیرکننده و طنزآمیز دارد اما هر چه بیشتر پیش میرویم، فضای آن سحرانگیزتر و رویاگونهتر میشود.
در نیمه دوم کتاب نمادپردازیها به این فضای رویاگونه دامن میزنند و به همین دلیل ممکن است مطالعه نیمه دوم زمانبرتر و سختتر باشد. در این اثر هم وجه سیاسی رومن گاری به شدت آشکار است و میتوانیم دیدگاههای او را راجع به بنیان نهادن اسرائیل و ماهیت این رژیم ببینیم. علاوه بر این، این کتاب هم مانند دیگر آثار رومن گاری، آکنده از طنزی تلخ است که حسهای توامانی را در خواننده ایجاد میکند. طنز گزنده رومن گاری در «شبح سرگردان: رقص چنگیز کوهن» بر اروپاییان و عقایدشان میتازد و هنر و فرهنگ و مقدسات آنها را دستمایه خنده و تمسخر قرار میدهد. او سعی میکند فرهنگی را که برای اقناع خودش دست به هر جنایتی میزند و انسان را نابود میکند تا خود غنیتر و پربارتر شود را در قالب زنی به نام لیلی نمادسازی میکند. زنی که قرار است نشان دهد جان آدمی چقدر برای این فرهنگ بیارزش است و این فرهنگ چگونه آثار هنری و ادبی خود را مدیون قتل عام و جنگ و جنایت است. ارجاعات تاریخی و تسلط رومن گاری بر تاریخ اروپا مثالزدنی است و در هنگام خواندن «شبح سرگردان: رقص چنگیز کوهن» از حجم اطلاعات و تسلط این نویسنده حیرتزده میشوید.
کتاب ضربآهنگی تند و توفانی دارد و خواننده باید پا به پای نویسنده پیش رود. این ضربآهنگ در بخش دوم کتاب کندتر میشود اما همچنان پیش میرود. زبان کتاب هم بسیار گزنده و سرشار از نیش و کنایه است که البته این از ویژگیهای رومن گاری در اکثر نوشتههایش است. توصیه میکنیم «شبح سرگردان: رقص چنگیز کوهن» را در صورتی بخوانید که با رومن گاری آشنا هستید و قبلتر آثار دیگری از این نویسنده را خواندهاید. اما اگر میخواهید به عنوان اولین کتابی که از این نویسنده میخوانید، به سراغ این اثر بروید، بهتر است کمی آرامتر قدم بردارید و کتابی چون «زندگی در پیش رو» را انتخاب کنید. در هر صورت «شبح سرگردان: رقص چنگیز کوهن» یکی از بهترین کتابهای رومن گاری است که عقاید او راجعبه اقدامات یهودیان برای ساخت اسرائیل را نقد میکند و از پیامدهای کارش ابایی ندارد.
در بخشی از کتاب «شبح سرگردان: رقص چنگیز کوهن» از رومن گاری میخوانیم:
«آنها در موهبت نادانی نفس میکشند! مردههایی هستند که هرگز نمیمیرند. حتی میتوانم بگویم که هرچه بیشتر بکشیشان، بیشتر جلو چشمانت میآیند. هنگامی که ما داشتیم گورهامان را میکندیم و اساسها سلاحهاشان را آماده میکردند، از رفیق اسیری که بغل دستم مشغول کندن زمین بود _ سیوما کاپلوتسنیک _ پرسیدم راجع به فرهنگ چه فکر میکنی؟ آیا میتوانی تعریف خوبی از واژه فرهنگ برایم بگویی تا بفهمم برای هیچ و پوچ نمیمیرم و دستکم میراثی پشت سر خودم به جا میگذارم؟ او شروع کرد به جوابدادن اما سروصدای آن بچهننرها که توی بغل مادرهاشان جیغ و ویغ راه انداخته بودند _ مادرهایی که بچه در بغل داشتند از کندن گور معاف بودند _ اول نگذاشت پاسخ او را بشنوم. بنابراین سیوما کاپلوتسنیک در حین کندن زمین کمی آمد نزدیکتر، چشمهایش را باز و بسته کرد و بعد گفت: «فرهنگ وقتی وجود دارد که مادرانی که بچههاشان را در بغل دارند، از کندن قبرهاشان قبل از اعدام معاف باشند.» شوخی خوبی بود و ما دوتایی به شدت خندیدیم. هیچوقت، با هیچ عذر و بهانه و تحت هیچ شرایطی نباید خیلی از نزدیک یا خیلی دقیق به نوع بشر نگاه کنی. آلمانیها شیللر، گوته و هولدرلین را داشتند و سیمباهای کنگو هیچ چیز نداشتند. فرق بین آلمانیها _ که وارث فرهنگی عظیماند _ و سیمباهای وحشی این است: سیمباها قربانیان خود را میخوردند، حال آنکه آلمانیها از قربانیان خود صابون میساختند. این نیاز به پاکیزگی، اسمش فرهنگ است!»
منبع: دیجیکالا مگ