۱۰ کتاب برتر درباره‌ی فراموشی؛ داستان‌هایی که در خاطرات گم می‌شوند

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۴۲ دقیقه
ده کتاب برتر درباره‌ی فراموشی

حافظه‌ی انسان چیز عجیبی است؛ اینکه چقدر اطلاعات می‌توان در آن گنجاند، دقت آن، ارتباط حافظه با احساسات. باوجود ظرفیت‌های خارق‌العاده‌ی حافظه، همه می‌دانیم که این توانایی تا چه اندازه خطاپذیر، شکننده و قابل دستکاری است. برای نمونه، تحقیقات شناختی اثبات کرده است که حافظه‌ی شاهدان عینی بسیار بیشتر از آنچه به آن بها می‌دهیم نقصان دارد، اما بخش اعظم شواهد ما از همین حافظه برگرفته می‌شوند. پس این سوال پیش می‌‌آید که اگر دیگر نتوانیم به حافظه‌ی خود، به خاطراتمان باور داشته باشیم، چگونه می‌توانیم به خودمان اعتماد کنیم؟ چگونه می‌توانیم هویت خود را بر پایه‌ی آن بنا کنیم؟ اگر روزی فراموشی به سراغمان بیاید چه کار خواهیم کرد؟ تاکنون درباره‌ی حافظه، خاطرات و فراموشی کتاب بسیار نوشته شده است که از کاوش در گذشته‌ای ناشناخته تا پی بردن به رازهای سربه‌مهر هر یک داستانی جذاب از ظرفیت بشری و رویارویی با شرایطی روایت می‌کنند که شاید از آنچه تصور می‌کنید به شما نزدیک‌تر باشند.

۱۰. ایستگاه یازده (Station Eleven)

کتاب ایستگاه یازده

  • نویسنده: امیلی سنت جان مندل
  • اولین سال انتشار: ۲۰۱۴
  • ژانر: علمی-تخیلی

«ایستگاه یازده» با یک پایان آغاز می‌شود. پایانی بر زندگی یک بازیگر به نام آرتور لیندر. بیست سال بعد از فراگیری آنفولانزایی که تقریبا تمام بشریت را از بین می‌برد، کریستن ریموند سفری را با «سمفونی مسافران» آغاز می‌کند، این سمفونی درواقع گروهی از بازیگران و هنرمندان هستند که از این واقعه جان سالم به‌دربرده‌اند و حالا در منطقه‌ی دریاچه‌های بزرگ پرسه می‌زنند و برای جوامع پراکنده‌ای که هنوز زنده مانده‌اند نمایشنامه‌های شکسپیر و موسیقی اجرا می‌کنند. کریستن که هیچ چیز از جهان پیش از فروپاشی به یاد نمی‌آورد، تنها هدف زندگی خود را در هنر و داستان سرایی می‌یابد، تنها چیزی که به او آرامش می‌دهد. در همین حال، آرتور لیندر، بازیگر مشهوری که درست در شب شروع گسترش بیماری، به خاطر ایست قلبی روی صحنه درگذشت، در زندگی کریستن حضور پررنگی دارد که از طریق فلش‌بک‌ها و کتاب‌های کمیک درباره‌ی زندگی این بازیگر نمود پیدا می‌کند. «ایستگاه یازده» داستان زندگی شخصیت‌های مختلف را از قبل و بعد از ماجرای همه‌گیری به هم پیوند می‌زند و از جستجوی معنا در جهانی می‌گوید که برای همیشه دستخوش تغییر شده است.

برای ما که چندی با فراگیری کووید درگیر بودیم، «ایستگاه یازده» کتابی ملموس است که داستانش را بر شناخت جهانی از دست رفته متمرکز می‌کند. شخصیت‌های «ایستگاه یازده» چندلایه و پیچیده هستند. آن‌ها با غم از دست دادن نزدیکان دست و پنجه نرم می‌کنند و در این دنیای تازه، حالا باید برای ایجاد معنا، خود دست به کار شوند. سفری که کریستن در این کتاب طی می‌کند تا از کسی که دچار فراموشی شده و هیچ چیز درباره‌ی گذشته به یاد نمی‌آورد، تا به یک هنرمند بدل شود که از نقص‌ها برای ساخت هنر خود بهره می‌برد بسیار تکان‌دهنده است. علاوه بر این، روایت غیرخطی این کتاب خواننده را درگیر خودش می‌کند و پرش‌های زمانی که اتفاق می‌افتد درک عمیق‌تری از شخصیت‌ها و تجربه‌هایی که آن‌ها از سر گذرانده‌اند به ما می‌دهند. داستان بین کریستن حال حاضر و آرتور دنیای قدیم در نوسان است که به مخاطب این فرصت را می‌دهد تا انگار از دریچه‌ی نگاه دیگری به جهانی آشنا بنگرد.

«ایستگاه یازده» با تم پساآخرالزمانی خود از دنیایی بس آشنا حرف می‌زند. مندل به خوبی توانسته داستانی از شکنندگی تمدن‌ها روایت کند که درآخر تنها چیزی که در آن دوام می‌آورد، قدرت پایدار روح انسانی است. این رمان یک کتاب تریلر آخرالزمانی معمولی نیست که درباره‌ی فراموشی حرف می‌زند و ناگهان در آن کسی از خواب بیدار شده و می‌فهمد هیچ چیز از گذشته به یاد ندارد؛ این داستان شخصیت‌محور با تمرکز بر ارتباطات انسانی، از اهمیت هنر و فرهنگ در بازسازی جامعه و تمدن‌سازی می‌گوید.

کتاب «ایستگاه یازده» به طرز عمیقی به موضوع فراموشی پرداخته و درباره‌ی از دست دادن حافظه حرف می‌زند و آن را به یکی از عناوین محوری که جریان روایت را پیش می‌برند تبدیل می‌کند. از جمله مهم‌ترین عناصر داستانی درباره‌ی این کتاب تأثیر آنفولانزای جورجیا است، بیماری واگیرداری که بیشتر انسان‌های کره‌ی زمین را از بین می‌برد و همچنین باعث می‌شود کسانی که زنده مانده‌اند دچار فراموشی بشوند. این واقعه، جهانی منحصربه‌فرد با شخصیت‌هایی می‌سازد که گذشته‌ای نامشخص دارند. کاراکترهایی که خاطراتشان غیرقابل اعتماد است و مجبورند برای بازسازی این گذشته‌ی مجهول بر روایت‌های بازسازی شده‌ای که تکه‌تکه از اینجا و آنجا سروکله‌اشان پیدا می‌شود تکیه کنند تا بتوانند هویت از دست رفته‌ی خود را بازیابی کرده و با گذشته‌ی خود ارتباط برقرار کنند.

این کتاب رویکردهای متفاوتی درباره‌ی فراموشی ارائه می‌دهد و از بعد تازه‌ای به آن می‌نگرد؛ برای نمونه کریستن که چیزی از دنیای قبل از همه‌گیری چیزی را به خاطر نمی‌آورد، این فراموشی را یک موهبت می‌داند که باعث می‌شود از دشواری‌های مواجهه با چنین تجربه‌ی دردناکی در امان بماند. در مقابل، آرتور با وجود اینکه گذشته‌ای مملو از پشیمانی و اشتباهات دارد، همچنان به خاطراتش چنگ می‌زند و حاضر نیست آن‌ها را فراموش کند. در کنار این دو شخصیتی مثل جیوان را داریم که دچار آلزایمر شده و گذشته‌اش آهسته از پیش رویش محو می‌شوند. تجربه‌ی هر یک از این شخصیت‌ها نقش پیچیده‌ای که حافظه در شکل‌گیری هویت انسان دارد نشان می‌دهد.

در این دنیای پساآخرالزمانی می‌بینیم که باوجود رویکردهای متفاوت نسبت به گذشته، همه متفق‌القول به دنبال حفظ حافظه‌ی جمعی هستند که درنهایت، باعث نزدیک شدن افراد یک جامعه به یکدیگر و شکل‌گیری وابستگی‌های هویتی می‌شود. کریستن و «سمفونی مسافران» داستان‌های این دنیای گمشده را حفظ می‌کنند و با اجرای آن، خاطره‌اشان را زنده نگه می‌دارند؛ به عبارت دیگر، فرهنگ، رسوم و ادبیات دنیای گذشته را به دیگران منتقل می‌کنند. انسان‌ها با روایت‌های مشترکی که دارند با یکدیگر قرابت پیدا کرده و جامعه می‌سازند. حتی اگر این روایت‌ها همه ذهنی و ناقص باشند. این به یکی از اولین فرم‌های تاریخ‌نگاری بشر اشاره دارد؛ یعنی افرادی که داستان‌های گذشته را نقل می‌کردند و از این طریق، زبان و ادبیات، دین و فرهنگ گذشتگان را به نسل بعدی انتقال می‌دادند.

در دنیای کتاب «ایستگاه یازده» درباره‌ی این موضوع صحبت می‌شود که چگونه باید در دنیایی که فراموشی بر آن سایه انداخته زندگی کرد. شخصیت‌ها در دنیایی بدون حافظه‌ی تاریخی منسجم با پرسش‌هایی فلسفی درباره‌ی کیستی خود مواجه می‌شوند. اما بدون خاطرات مشترک قابل اعتماد دیگر چه چیزی انسانیت را تعریف می‌کند؟ چگونه باید در دنیایی که گذشته‌اش در حال فراموش شدن است معنا ایجاد کنیم؟ این کتاب پاسخ‌های صریحی به این دست سوال‌ها نمی‌دهد و بیشتر پرسش‌هایی مطرح می‌کند تا ذهن خواننده‌ی کتاب را به تجربه‌هایی درباره‌ی فراموشی سوق دهد. «ایستگاه یازده» از عنصر فراموشی برای کاوش عمیق وجود انسان و انعطاف پذیری او در مواجهه با ناشناخته‌ها استفاده می‌کند. رمان مندل از ما می‌خواهد فراموش نکنیم که حافظه چگونه شخصیت ما را شکل می‌دهد و ماهیت روابط ما با دیگران را تعیین می‌کند.

کتاب ایستگاه 11 اثر امیلی سنت.جان مندل نشر نیماژ

۹. دونده‌ی هزارتو (The Maze Runner)

کتاب دونده‌ی هزارتو

  • نویسنده: جیمز دشنر
  • اولین سال انتشار: ۲۰۰۹
  • ژانر: علمی-تخیلی

داستان کتاب علمی-تخیلی جیمز دشنر درباره‌ی نوجوانی است که روزی از خواب بیدار شده و می‌بیند فراموشی گرفته است. او که هیچ چیز را به یاد نمی‌آورد در آسانسوری بیدار شده که درنهایت از مکانی مرموز سردرمی‌آورد. او در عین حال خود را در محاصره‌ی غریبه‌هایی گیر افتاده می‌یابد. به تدریج نقش اصلی داستان ما یعنی توماس متوجه می‌شود که او و همه‌ی آن‌هایی که بالاسرش سبز شدند درواقع در «گلید» (Glade) محصور شده‌اند؛ یک هزارتوی بی‌پایان با دیوارهایی به بلندی چهار مایل که به یک شکل باقی نمی‌مانند و مدام مسیرهایش تغییر می‌کند.

ورود توماس کنجکاوی دیگر گلیدرها را برمی‌انگیزاند که همه‌ی آن‌ها مثل توماس دچار فراموشی شده‌اند و در دیوارهای پرپیچ و خم گلید گیر کرده‌اند. از تمام حافظه‌ی آن‌ها تنها آن اطلاعاتی که مربوط به زبان، مهارت‌های حرکتی و کشاورزی و آبیاری است باقی مانده است؛ اما آن‌ها نمی‌توانند هیچ چیز از زندگی شخصی خود به یاد بیاورند. اینطور که به نظر می‌رسد هر ماه یک تازه‌وارد به گلید وارد می‌شود که اعضای حاضر به سرعت او را در یک شغل می‌گذارند و زندگی به روال خود ادامه پیدا می‌کند.

روز بعد از ورود توماس، دختری به نام ترزا برای اولین بار به گلید پا می‌گذارد. توماس و ترزا یکدیگر را می‌شناسند، اما هیچ یک از آن دو نمی‌توانند به یاد بیاورند چرا و چگونه. تلاش بی‌وقفه‌ی توماس برای شناخت گذشته‌اش و یافتن راهی برای خروج از این هزارتو یکی از مهم‌ترین تم‌های کتاب دشنر است. سفر شخصی او برای خودشناسی به هدف جمعی گره می‌خورد و او را به نیروی محرکه‌ی اصلی داستان ما تبدیل می‌کند.

بااینکه کل کتاب «دونده‌ی هزارتو» بر موضوع از دست دادن حافظه تمرکز نکرده است، اما یکی از مهم‌ترین عوامل پیش‌برنده‌ی داستانی این کتاب فراموشی است که توماس و دوستانش با آن دست و پنجه نرم می‌کنند و می‌خواهند درباره‌ی علت آن بیشتر بدانند. راز فراموشی گلیلدرها در قلب داستان دشنر نهفته است. توماس و دیگر پسران بدون هیچ خاطره‌ای از گذشته یا نحوه‌ی ورودشان به هزارتو نیاز دارند تا خاطرات خود را دوباره کشف کنند تا بتوانند از پیچ و خم‌های مرگبار گلیدر جان سالم به در ببرند. این فراموشی به کنجکاوی آن‌ها دامن می‌زند و احساس تعلیق داستان را تشدید می‌کند. شخصیت‌ها هر یک می‌خواهند بدانند چه کسی هستند و چه هدفی دارند. این بحران هویت به یک درگیری درونی بزرگ تبدیل می‌شود که به ویژه از طریق توماس خواننده را درگیر می‌سازد. فراموشی او سوالات بسیاری درباره‌ی ماهیت و اهمیت خاطرات در کتاب مطرح می‌کند، خاطراتی که تنها در قالب تکه‌هایی پراکنده بر توماس نمایان می‌شوند و اطلاعاتی را درباره‌ی ماهیت داستان بر او روشن می‌سازند.

اگر بخواهیم با رویکردی دیگر به کتاب جیمز دشنر بنگریم، می‌توانیم حتی خود هزارتو را سمبلی از ذهن انسان قلمداد کنیم. ذهن با سیناپس‌های دائما در حال تغییر خود که پویایی مغز انسان را نشان می‌دهد. در عین حال، در ادراکات ما ایرادات بسیاری وجود دارد که گاه مثل تله‌های پنهان ذهن عمل می‌کنند؛ این‌ها می‌توانند استعاره‌ای از پیچیدگی‌های حافظه و چالش‌های مواجهه با چیزی مثل فراموشی باشند. پیش رفتن توماس و دیگران در هزارتو می‌تواند بازتابی از تلاش درونی آن‌ها برای در کنار هم قرار دادن خاطراتی باشد که کلید کشف هویت واقعی‌شان در آن نهفته است.

فراموشی همچنین به عنصر مشترکی تبدیل می‌شود که بین شخصیت‌ها قرابت و اشتراکاتی ایجاد می‌کند تا بخواهند برای خروج از هزارتو دست در دست هم بگذارند. از دست دادن حافظه نماد فقدان عظیمی است که هر یک از کاراکترها پیش از رسیدن به گلید تجربه می‌کنند. علیرغم محدودیت‌هایی که فراموشی برای انسان به وجود می‌آورد، کاراکترهای «دونده‌ی هزارتو» بر ترس‌ها و شک و شبهه‌های خود که ناشی از فقدان حافظه است غلبه می‌کنند، محدودیت‌ها را به چالش می‌کشند و اسپویلر نیست اگر بگوییم که درنهایت، راهی برای رهایی از هزارتو می‌یابند. سفر توماس و دوستانش در این کتاب قدرت روح انسان و اراده‌ی جمعی برای غلبه بر عمیق‌ترین فقدان‌ها، مثل فراموشی را برجسته می‌کند.

البته مثل بسیاری از کتاب‌ها و فیلم‌هایی که با مسئله‌ی فراموشی سروکار دارند، «دونده‌ی هزارتو» هم پس از مدتی کمی غیرقابل باور می‌شود و می‌توان درباره‌ی جزئیات آن ایراداتی مطرح کرد. یعنی چقدر احتمال دارد که شخصیت‌های اصلی، که طبق آنچه داستان در ابتدا به ما می‌گوید دچار فراموشی مطلق شده‌اند، همیشه به اندازه‌ی کافی به یاد می‌آورند که از موقعیت‌های مختلف برنده بیرون بیایند و هیچ مشکلی هم سر راهشان پیدا نشود. دشنر هم از تکنیکی در روایت خود استفاده می‌کند که کمی قدیمی شده است؛ تکنیک اطلاعات ندادن که در آن نویسنده از روی قصد اطلاعات مشخصی را از خواننده پنهان می‌کند تا بتواند داستان خود را مرموز و جذاب نگه دارد. احتمالا یکی از دلایل اصلی استفاده از عنصر فراموشی در ابتدای داستان هم همین بوده است تا کتاب بتواند با استفاده از راحت‌ترین تکنیک روایی، درباره‌ی جهان تازه‌ی هزارتو و قوانین آن برای مخاطب توضیحاتی ارائه دهد و او را همگام با شخصیت اصلی داستان با این دنیای ناشناخته آشنا کند. با این وجود، نام «دونده‌ی هزارتو» همواره در فهرست بهترین کتاب‌های ادبیات داستانی نوجوان می‌آید؛ پس اگر کتاب‌های علمی-تخیلی با داستان‌هایی درباره‌ی فراموشی راست کارتان است این مجموعه را از دست ندهید.

کتاب دونده هزارتو 1 اثر جیمز دشنر

۸. دختری در غبار خاطره‌ها (The Memory Keeper’s Daughter)

کتاب دختری در غبار خاطره‌ها درباره‌ی فراموشی

  • نویسنده: کیم ادواردز
  • اولین سال انتشار: ۲۰۰۵
  • ژانر: درام، روان‌شناختی

کتاب «دختری در غبار خاطره» خلاف کتاب‌های دیگر این فهرست، درباره‌ی فراموشی از روی بیماری، یا فراموشی اجباری و تحمیلی حرف نمی‌زند؛ بلکه داستانی روایت می‌کند که در آن افراد از ترس مواجه شدن با گذشته‌ی دردناکشان، خود دست به انکار خاطراتشان می‌زنند و ترجیح می‌دهند می‌توانستند گذشته‌ی خود را فراموش کنند.

داستان کتاب ادواردز در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی اتفاق می‌افتد که ماجرای زندگی سه خانواده را روایت می‌کند؛ خانواده‌هایی که تحت تأثیر یک تصمیم بزرگ زندگی‌شان از این رو به آن رو می‌شود. در ۱۹۶۴ میلادی دیوید هنری پزشکی است که صاحب دوقلو می‌شود، پسری سالم به نام پل و دختری به نام فیبی که به سندرم داون مبتلاست. دیوید از ترس اینکه تولد یک فرزند با معلولیت ذهنی چه تأثیری می‌تواند بر همسرش نورا و زندگی به ظاهر بی‌نقص آن‌ها بگذارد یک تصمیم تکان‌دهنده می‌گیرد. او فیبی را به کرولاین گین، پرستار بچه می‌دهد. کرولاین مخفیانه فیبی را با عشق و محبت بزرگ می‌کند و به‌جای فیبی، او را جولیا صدا می‌زند. فیبی از سمت دور و اطرافیانش حمایت می‌شود و باوجود اینکه سندرم داون چالش‌های خاص خود را به همراه می‌آورد، اما با تلاش‌های کرولاین به بهترین شکل پرورش می‌یابد. با این حال، سوالاتی ذهن فیبی را به خود مشغول می‌کنند که او را به این وامی‌دارد تا درباره‌ی گذشته‌اش بیشتر بداند. سال‌ها بعد نورا که نتوانسته با غم از دست دادن فیبی کنار بیاید هر روز از دیوید دورتر می‌شود و برای مشغول نگه داشتن خود دنبال شغل می‌گردد. پسرشان پاول نیز که اسرار ناگفته‌ی خانوادگی‌شان بر دوشش سنگینی می‌کند، ترجیح می‌دهد خانواده را رها کرده و دنبال علاقه‌اش به خارج از کشور برود.

کتاب اساسا از دو سمت دیوید هنری و کرولاین روایت می شود که به ما کمک می‌کند رویدادها را از زاویه‌ی دید هر دو طرف ببینیم و انگیزه‌ها و پیامدهای تصمیمات شخصیت‌ها را بهتر درک کنیم. همچنین در طول روایت نامه‌ها و یادداشت‌هایی داریم که توسط کاراکترها نوشته شده‌اند و این حس را القا می‌کنند که انگار با رویدادها و انسان‌های واقعی سروکار داریم. راویان داستان «دختری در غبار خاطره‌ها»‌، به ویژه دیوید و نورا فلش‌بک‌ها و خاطراتی از گذشته را به یاد می‌آورند که کشمکش‌های درونی آن‌ها را در جنگ با گذشته و تلاش برای فراموش کردن نشان می‌دهد.

تصمیمی که دیوید، پدر فیبی خودسرانه می‌گیرد و دخترش را به کرولاین می‌دهد نشان‌دهنده‌ی نوعی حافظه‌ی انتخابی است. دیوید در کتاب «دختری در غبار خاطره‌ها» با انکار این گذشته انگار فراموشی خودخواسته‌ای برای خود و خانواده‌اش به همراه می‌آورد تا نخواهد با جنبه‌های دشواری که زندگی با یک فرزند سندرم داونی می‌توانست برای او به همراه داشته باشد روبه‌رو شود. دیوید با انکار فیبی در زندگی واقعی و در خاطرات، از شادی که زندگی با دخترش می‌توانست برایش به ارمغان بیاورد چشم‌پوشی می‌کند. در مقابل نورا را داریم که به خاطر از دست دادن فیبی ویران شده است و از اندوه عمیقی رنج می‌برد. او خلاف دیوید، نمی‌تواند از خاطرات گذشته دست بکشد و فراموش کند. ناتوانی او در حذف خاطره‌ی فیبی از حافظه‌اش تأثیر منفی بر ازدواج او با دیوید می‌گذارد و درنهایت، پسرش پاول را نیز درگیر می‌کند. این امر ماهیت پیچیده‌ی حافظه و تأثیر آن در مواجهه با تراما را برجسته می‌کند.

کرولاین، پرستاری که نگهداری از فیبی به او سپرده شد، سعی می‌کند فیبی را در برابر گذشته و هویت واقعی‌اش حفظ کند؛ از این رو حتی نام او را به جولیا تغییر می‌دهد. این تاحدودی شبیه تصمیم دیوید می‌ماند که فکر می‌کرد با به دست فراموشی سپردن فیبی، می‌تواند از کانون گرم خانواده‌اش مراقبت کند؛ از این رو دست به انکار و نفی گذشته زد. کرولاین نیز اینگونه می‌پندارد که نفی گذشته به نفع فیبی خواهد بود و از این رو، خاطرات این اتفاق بزرگ را به دست فراموشی می‌سپارد. با این حال، فیبی به طرز ناخودآگاه و به تدریج به سرنخ‌ها و اطلاعاتی از خانواده‌ی واقعی خود دسترسی پیدا می‌کند.

در مورد فیبی ما بیش از حافظه، با ناخودآگاه انسان و تأثیر آن بر شکل‌گیری رفتارات و احساساتمان طرف هستیم. همچنین که معلولیت فیبی بر شکل‌گیری حافظه‌ی پایدار و توانایی یادآوری این خاطرات تأثیر می‌گذارد و باعث می‌شود فیبی به طور مقطعی اطلاعاتی را فراموش کند. این لایه‌ی دیگری بر مسئله‌ی از دست دادن حافظه به کتاب اضافه کرده و درباره‌ی این توضیح می‌دهد که چقدر تجربه‌های فرد به فرد در توانایی حفظ خاطرات یا فراموشی آن‌ها نقش دارند.

با تمام این اوصاف، دیوید همچنان می‌کوشد از طریق نامه‌ها و داستان‌ها ارتباط خود با فیبی را زنده نگه دارد و همزمان، هویت واقعی او را افشا نکند. این منجر به ساخت شبکه‌ای از خاطرات دستکاری و بازسازی شده می‌شود که مرزهای بین حقیقت و داستان را از بین می‌برد. به تدریج پرسش‌هایی از اطمینان یا عدم اطمینان به خاطرات روی کار می‌آیند.

داستان کتاب «دختری در غبار خاطره‌ها» درباره‌ی مضامینی چون خانواده، عشق و هویت گفته و آن‌ها را با فراموشی درهم‌می‌آمیزد؛ این مسئله به ویژه زمانی برجسته می‌شود که با آشکار شدن حقیقت درباره‌ی گذشته‌ی فیبی، شخصیت‌ها مجبور می‌شوند با گذشته‌ی خود روبه‌رو شده و خاطرات متضاد خود را با هم تطابق دهند. این یک فرایند دشوار هم برای فیبی و هم برای خانواده‌ی واقعی‌اش است که درنهایت، به درک کامل‌تر احساسات یکدیگر می‌انجامد و راهی به سوی پیوند دوباره بین آن‌ها پیش رویشان می‌گذارد. «دختری در غبار خاطره‌ها» عملکردها و پیچیدگی‌های مربوط به حافظه و فراموش کردن خاطرات را بررسی می‌کند و نشان می‌دهد خاطرات ما، شیرین یا تلخ، زندگی و کیستی ما را شکل می‌دهند و بر رفتارها و انتخاب‌هایمان تأثیرگذارند؛ از این رو نمی‌توان از قصد بخشی از این خاطرات را فراموش یا انکار کرد.

کتاب دختری در غبار خاطره ها اثر کیم ادواردز

۷. حس یک پایان (The Sense of an Ending)

کتاب حس یک پایان درباره‌ی فراموشی

  • نویسنده: جولیان بارنز
  • اولین سال انتشار: ۲۰۱۱
  • ژانر: درام، روان‌شناختی

رمان تحسین‌شده‌ی جولیان بارنز که برنده‌ی جایزه‌ی من‌بوکر سال ۲۰۱۱ میلادی هم شد، با این موضوع دست و پنجه نرم می‌کند که چگونه خاطرات درک ما از جایگاهمان در هستی را شکل می‌دهند و چه اتفاقی می‌افتد اگر این موضوع را فراموش کنیم. اگر از جمله کسانی هستید که می‌گویید گذشته‌ها گذشته و دیگر نگاهی به مسیری که طی کرده‌اید نمی‌کنید، پس از خواندن «حس یک پایان» احتمالا نظرتان تغییر خواهد کرد.

«حس یک پایان» کتابی درباره‌ی فراموشی است که داستان آن حول شخصیتی به نام تونی وبستر می‌گردد. او مردی بازنشسته است که زندگی بی‌حاشیه و بی‌سروصدایی داشته و در لندن زندگی می‌کند. تا اینکه یک روز نامه‌ای درباره‌ی ورونیکا فورد به دستش می‌رسد؛ یکی از همکلاسی‌های سابقش که تونی در دوران جوانی مدت کوتاهی با او وارد رابطه شده بود. این نامه سیلی از خاطرات با خودش به همراه می‌آورد که برخی از آن‌ها شفاف و واضح، و برخی مبهم‌اند و تونی را به این وامی‌دارد تا درباره‌ی خودکشی همکلاسی‌اش بیشتر بداند و رویدادهای پیرامون این واقعه و نقش احتمالی خودش در آن را بررسی کند.

همانطور که تونی بیش از پیش در گذشته‌اش غرق می‌شود، روایت‌های متناقض همکلاسی‌های دیگر او، مثل آدریان فین، برملا می‌شوند که تصویر کاملا متفاوتی از وقایع گذشته ترسیم می‌کنند. این ناهماهنگی میان خاطرات او و روایت‌های دیگران، تونی را به این فکر می‌اندازد که نکند تمام خاطراتش اشتباه باشند. این شک‌وشبهه‌ها اعتماد تونی به خودش را از بین برده و درک او از گذشته را به چالش می‌کشند. به تدریج داستان واقعی ورونیکا آشکار می‌شود که تونی را مجبور می‌کند با حقایق ناراحت‌کننده‌ای مواجه شده و کیستی خود را زیر سوال ببرد.

رمان «حس یک پایان» ادراکات و احساسات تونی امروزی را با فلش‌بک‌هایی از دوران جوانی‌اش در کنار هم می‌گذارد و تصویری از رابطه‌ی او با ورونیکا، آدریان و دیگران برای خواننده ترسیم می‌کند که از تکه‌های به‌هم چسبیده‌ی پازلی چندده‌ساله به دست آمده است. بارنز در خلال داستان کتاب از موضوعاتی مثل پیر شدن، هویت و فراموشی حرف می‌زند که باعث می‌شود خواننده هم مشتاق شود درباره‌ی کیستی خود در گذشته‌اش جستجو کند.

«حس یک پایان» از زبان تونی وبستر روایت می‌شود که آنطور که توضیح دادیم به نظر می‌رسد خاطراتش پر از حفره‌ها و ناهماهنگی‌هایی است که علاوه بر اینکه تونی را نگران می‌کند، خواننده را به این فکر می‌اندازد که نکند تمام آنچه در متن می‌خوانیم هم ساخته و پرداخته‌ی ذهن تونی باشند و نه نمودی از واقعیت ماجرا. «حس یک پایان» ما را با خود به درگیری‌های درونی تونی می‌برد که در ذهنش با خودش در جدال است؛ حالا قهرمان سالخورده‌ی ما در قالب یک راوی غیرقابل اعتماد داستانی را از دیدگاه خود روایت می‌کند که جانبدارانه هسنتد و باعث می‌شود صحت خاطرات همه زیر سوال بروند.

یکی از مهم‌ترین بخش‌های داستان که قطار روایی «حس یک پایان» را به جریان می‌اندازد، ماجرای خودکشی است که خاطراتی را به یاد تونی می‌آورد که در گوشه و کنار ذهنش خاک می‌خوردند. اما این اتفاق به‌مثابه‌ی رویدادی محرک، تونی را وادار کرد تا با تصاویری از گذشته‌ی بی‌ثباتی که در ذهنش تاب می‌خوردند روبه‌رو شود. تصاویر و روایت‌هایی که از سوی دیگران به چالش کشیده می‌شوند و زندگی تونی را زیرورو می‌کنند. عدم قطعیت از گذشته به‌خاطر فراموش کردن سهوی یا خودخواسته به فضای رازآلود داستان بارنز دامن می‌زند و همین باعث شده نتوانید تا آخر داستان کتاب را زمین بگذارید.

اگر به نام کتاب نگاهی بیندازیم، اینطور القا می‌شود که واژه‌ی پایان در «حس یک پایان» به جستجویی برای کشف حقیقت و مهر پایانی بر آن اشاره دارد که گذشته‌ی تونی را شکل می‌دهد؛ اما هرچه داستان جلوتر می‌رود، متوجه می‌شویم که این پایان‌بندی که تونی برای روایت خود در نظر گرفته بود، با واقعیت تفاوت دارد. این موجب می‌شود تونی با حقایق ناراحت‌کننده‌ای گلاویز شود که گذشته‌ی او را بازنویسی کرده و پایان‌بندی روایت تونی را زیر سوال می‌برد. تونی با ارزیابی دوباره‌ی خود و گذشته‌اش ناخواسته پا به سفری مملو از احساسات عمیق می‌گذارد که با پشیمانی همراه است. به عبارتی، او به عزای روابط و فرصت‌های از دست‌رفته‌ی جوانی‌اش می‌نشیند و همواره از خود می‌پرسد آیا می‌توانست از اتفاقات گذشته جلوگیری کند یا نه.

کتاب حس یک پایان اثر جولیان بارنز نشر روزگار

۶. آنچه آلیس فراموش کرد (What Alice Forgot)

کتاب آنچه آلیس فراموش کرد درباره‌ی فراموشی

  • نویسنده: لیان موریارتی
  • اولین سال انتشار: ۲۰۰۹
  • ژانر: عاشقانه، درام

آنطور که آلیس لاو یادش می‌آید، او هنوز سی سالش نشده، با عشق زندگی خود ازدواج کرده و در انتظار اولین فرزندشان هستند. این واقعیت دنیای آلیس است تا اینکه یک روز کف یک سالن ورزشی از خواب بیدار می‌شود و سروکارش به بیمارستان می‌رسد و با واقعیت تازه‌ای روبه‌رو می‌شود: او یک زن ۳۹ ساله است، سه فرزند دارد، می‌خواهد از همسرش طلاق بگیرد و رابطه‌اش با خواهرش متزلزل است. درحالی که آلیس تلاش می‌کند زندگی دو دهه‌ی گذشته را به یاد بیاورد، این ایده نیز به ذهنش خطور می‌کند که شاید فراموشی خودش نعمتی باشد.

فراموشی نقشی بنیادین در کتاب «آنچه آلیس فراموش کرد» بازی می‌کند و درباره‌ی زنی می‌گوید که ناگهان به خودش می‌آید و می‌بیند یک دهه از زندگی‌اش به طور کامل از حافظه‌اش پاک شده است. او از یک مادر جوان که سه فرزند دارد، با این باور چشم از هم باز می‌کند که هنوز ۲۹ ساله و فرزند اولش را باردار است. این تغییر چشمگیر آلیس را وادار می‌کند تا خاطراتی را کنار یکدیگر بچیند که نمی‌دانست در ذهنش انباشت شده‌اند. هرچه آلیس به کشف حقیقت‌های پنهان زندگی‌اش نزدیک‌تر می‌شود، واقعیت‌های آزاردهنده‌ای درباره‌ی او و روابط زندگی‌اش برملا می‌شوند.

از دست دادن حافظه، آلیس را در یک بحران هویتی عمیق فرومی‌برد. حالا که او سال‌ها خاطره‌ی مشترک با همسر و فرزندانش را گم کرده است، باید دوباره نقش خود را به عنوان همسر و مادر پیدا کند؛ آیا او همسر خوبی بوده است؟ روابطش با فرزندانش چگونه بوده‌اند؟ این‌ها سوالاتی است که آلیس از خود می‌پرسد. یکی از بهترین چالش‌های آلیس در ارتباط او با خواهرش الیزابت نمودار می‌شود که یکی از غم‌انگیزترین بخش‌های داستان نیز هست. این کشمکش‌های درونی باعث تنش عاطفی ماجرا را بالا می‌برد و سفر آلیس برای خودشناسی از اینجا آغاز می‌شود. همزمان خواننده هم با آلیس در این ماجراجویی پر از تعلیق همراه است تا به چرایی فراموشی او پی ببرد.

با بازگشت آلیس به آغوش خانواده، حالا او با روایت‌های گاه ضدونقیضی از سوی دوستان و آشنایانش مواجه می‌شود که نمی‌داند باید کدام را باور کند. این البته به قهرمان داستان ما اجازه می‌دهد تا با بازتعریف خود، آلیس دیگری از خود نشان دهد. او حالا می‌تواند به روابطش با همسر، فرزندانش و خواهرش از زاویه دید دیگری نگاه کرده و با استفاده از این فرصت جدید، شاید بتواند انتخاب‌ها و رفتارهایی که در گذشته داشته را اصلاح کند.

در کتاب «آنچه آلیس فراموش کرد» عنصر فراموشی به کاتالیزوری تبدیل می‌شود که داستان برای پیشبرد خود به آن نیاز دارد. همین تجربه داده‌هایی درباره‌ی هویت آلیس در اختیار او می‌گذارد که بدون این فراموشی ممکن نمی‌شد. دراینجا از دست دادن حافظه ابزاری است که به رشد شخصی قهرمان داستان کمک می‌کند. آلیس کتاب موریارتی مشخصا برای فراموشی خود است که حالا این فرصت را به دست آورده تا نقاط قوت تازه‌ای در خودش کشف کند، در ویژگی‌هایی که پیش از این به آن‌ها شناخته می‌شد کندوکاو کرده و آن‌هایی را که نمی‌خواهد از پالت هویتی خویش کنار بگذارد.

موریارتی در لابه‌لای رمان خود می‌خواهد بر خطاپذیری متمرکز شود. مانند بسیاری دیگر از کتاب‌های این نویسنده، «آنچه آلیس فراموش کرد» مملو از شخصیت‌های غنی و خوش‌ساخت است، به طوری که به‌راحتی می‌توانید با آن‌ها هم‌ذات‌پنداری کنید، به ویژه اگر زنی متأهل باشید. نویسنده چالش‌های مربوط به زندگی پس از ازدواج و بچه‌دار شدن را به‌گونه‌ای توصیف کرده که احساس می‌کنید خودش با این مسائل درگیر بوده است. او به‌خوبی توصیف می‌کند که چگونه اولویت‌های فرد به مرور زمان، به ویژه پس از تأهل و مادر شدن، تغییر می‌کنند. با این حال فرقی نمی‌کند که شما شخصا این تجربه‌ها را داشته‌اید یا نه، موریارتی توانایی ویژه‌ای در پوشش مسائل جدی، موقعیت‌های پر از اضطراب و لحظه‌هایی مملو از تعلیق دارد که شما را در روایت خود غرق می‌کند و در‌عین‌حال، زبان ساده‌ی متن باعث می‌شود موقع خواندنش زمان برایتان مثل برق و باد بگذرد. البته لحظه‌هایی هم هستند که توصیفات از حد لازم تجاوز می‌کنند، اما این جلویتان را نمی‌گیرد که به خواندن ادامه دهید و بخواهید درباره‌ی آلیس بیشتر بدانید.

داستان آلیس مکاشفه‌ای است که شما را مجبور می‌کند تا از منظر دیگری به خود نگاه کنید و ببینید امروز چه کسی هستید، چه انتخاب‌هایی در طول زندگی‌تان باعث شده به کسی تبدیل شوید که دوستان و آشنایانتان شما را به آن می‌شناسند. تلاش آلیس برای گردآوری اطلاعاتی درباره‌ی گذشته‌اش نشان می‌دهد که چگونه خاطرات می‌توانند تکه‌تکه و تحریف شوند و موثق بودن آن‌ها زیر سوال برود. درعین‌حال، رمان «آنچه آلیس فراموش کرد» داستانی جذاب از بازیابی شخصی روایت می‌کند که تجربه‌ی دشوار او، می‌تواند حالا به فرصتی برای بازسازی و اکتشاف خود تبدیل شود.

«آنچه آلیس فراموش کرد» باعث می‌شود از خودتان بپرسید آیا نسخه‌ی جوانتر من کسی که امروز هستم را دوست می‌داشت؟ آیا هنوز برای چیزهایی که دوست دارم وقت می‌گذارم یا آنقدر سرگرم روزمرگی شده‌ام که یادم رفته است چه چیزهایی برایم مهم‌اند و چه چیزهایی نه.

کتاب آنچه آلیس فراموش کرد اثر لیان موریارتی نشر مرو

۵. خدمتکار و پروفسور (The Housekeeper and the Professor)

کتاب خدمتکار و پروفسور

  • نویسنده: یوکو اوگاوا
  • اولین سال انتشار: ۲۰۰۳
  • ژانر: درام

کتاب «خدمتکار و پروفسور» داستان رابطه‌ی غیرمنتظره‌ی یک استاد ریاضی با خدمتکارش را تعریف می‌کند و درباره‌ی تجربه‌ی این استاد از زندگی با فراموشی حرف می‌زند. او یک ریاضی‌دان مشهور است که تنها با عنوان «پروفسور» خطاب می‌شود. پس از سانحه‌ی رانندگی که برایش اتفاق می‌افتد پروفسور داستان اوگاوا به نوع خاصی از فراموشی دچار می‌شود که توانایی ایجاد خاطرات جدید را از او سلب می‌کند. حالا هر هشتاد دقیقه تمام حافظه‌ی کوتاه مدت او پاک می‌شود که درنهایت باعث شده او یک روز را برای همیشه تکرار کند. پروفسور در کلبه‌ی مطرود خود زندگی می‌کند و از آنجایی که خودش نمی‌تواند از پس کارهایش بربیاید، مجبور است خدمتکارانی استخدام کند تا به کارهای خانه و او رسیدگی کنند؛ اما هر یک از این خدمتکارها به‌خاطر رفتار تند و خلق‌وخوی غیرقابل پیش‌بینی پروفسور بیش از مدتی کوتاه دوام نمی‌آورند.

راوی ناشناس داستان مادری مجرد است که پسری دارد که در ادامه او را با نام «جذر» (Root) صدا خواهیم کرد. او مسئولیت مراقبت از پروفسور را عهده‌دار شده است. علیرغم دشواری‌های نگهداری از این استاد ریاضی، خدمتکار جذب شیوه‌ی تفکر او می‌شود و زندگی آن‌ها در کنار یکدیگر ریتم خودش را پیدا می‌کند. خدمتکار از راه‌های خلاقانه‌ای بهره می‌گیرد تا چیزهایی را که پروفسور فراموش کرده به او یادآوری کند؛ در مقابل، پروفسور نیز اشتیاق خود درباره‌ی ریاضی را با خدمتکار و جذر به اشتراک می‌گذارد.

به تدریج پیوند منحصربه‌فردی بین آن‌ها شکل می‌گیرد. پروفسور نقش پدربزرگ را برای جذر ایفا می‌کند و به او ریاضیات یاد می‌دهد. خدمتکار نیز با حوصله به پروفسور برای بازیابی حافظه‌اش کمک می‌کند و حداقل با ایجاد روتین در خانه، نوعی احساس ثبات و آرامش برای پروفسور فراهم می‌آورد. باوجود محدودیت‌ها و دشواری‌های زندگی با این استاد، به تدریج فضای امن و آرامی در کلبه‌ی پروفسور برقرار می‌شود. «خدمتکار و پروفسور» داستان زندگی آن‌ها در کنار یکدیگر را به آرامی جلو می‌برد. بنابراین، با این کتاب نمی‌توانید انتظار اتفاقات دراماتیک را داشته باشید؛ کتاب یوکو اوگاوا داستانی ساده و صمیمی می‌گوید از روابط انسانی، همزیستی و معنای خانواده. در طول داستان ما شخصیت‌های اصلی را می‌بینیم که به کارهای روزمره‌اشان می‌پردازند و درباره‌ی ریاضیات و اتفاقات درشت و کوچک زندگی گفتگو می‌کنند.

بااینکه داستان یوکو اوگاوا اساسا تخیلی است، اما می‌توان گفت که شخصیت پروفسور از ریاضی‌دان مشهور مجارستانی پال اردوش الهام گرفته شده که زندگینامه‌اش در کتاب «مردی که اعداد را دوست داشت» آمده است. اردوش تا آخرین لحظه بر روی عشق اول و آخر خود یعنی ریاضیات کار کرد و در یک کنفرانس ریاضی در ورشو بر اثر ایست قلبی درگذشت.

در کتاب «خدمتکار و پروفسور» فراموشی به یکی از مهم‌ترین وسایل پیشبرد داستان تبدیل می‌شود که درباره‌ی ذات بشری نکات مهمی مطرح می‌کند. در این کتاب پیشرفت شخصیت‌ها اساسا به فراموشی وابسته است که داستان به‌خوبی درباره‌ی آن به کندوکاو می‌پردازد. از آنجا که پروفسور نمی‌تواند خاطرات تازه‌ای در حافظه‌ی کوتاه مدت‌اش ذخیره کند، راوی ما با چالش بزرگی مواجه می‌شود که حالا چگونه باید با استاد ارتباط برقرار کند؛ کسی که تا آخر عمر در یک روز ثابت گیر کرده و چیزهای تکراری همه برایش تازه نمود می‌کنند. در مواجهه با این چالش، حالا خدمتکار و جذر باید راه‌های خلاقانه‌ای پیدا کنند تا بتواند با استاد ارتباط بگیرند. این مسئله به‌ویژه در ارتباط جذر با پروفسور نقش مهمی دارد. بالاخره تجریبات جذر با پدربزرگ فراموشکارش هستند که درک او از جهان پیرامونش را شکل می‌دهند. باوجود فراموشی پروفسور، او همچنان می‌تواند از طریق عشق خود به ریاضیات با جذر ارتباط بگیرد و از دانش گذشته‌اش به‌مثابه‌ی پلی برای نزدیکی به پسر خدمتکار استفاده کند. اساسا، پروفسور در اعداد فکر می‌کند و نه کلمات و همین خود دلیلی است بر نام‌گذاری جذر که به‌خاطر شکل خاص موهای پسرک استاد او را به این نام صدا می‌زند.

با پیشرفت داستان، شخصیت‌ها به مرور یاد می‌گیرند که چاره‌ای جز پذیرش شرایط خاص پروفسور ندارند. به همان اندازه که خدمتکار و جذر از تعاملات روزانه‌ی خود با استاد لذت می‌برند، پروفسور نیز این فرصت را دارد تا هر روز تکراری را دوباره از نو کشف کند و قدردان زیبایی‌های کوچک هرروزه باشد. اینگونه کتاب «خدمتکار و پروفسور» به کتابی درباره‌ی فراموشی تبدیل می‌شود که بر زمان حال تأکید می‌کند. از آنجا که ذهن پروفسور دیگر نمی‌تواند خاطره‌ی جدیدی بسازد، پس روال‌های روزمره، گفتگوها، شادی‌ها و غم‌ها همه در زمان حال معنا پیدا می‌کنند. این خواننده را هم به این سمت سوق می‌دهد تا ارزش شادی‌ها و ارتباطات ساده‌ای که دیگر برایمان بدیهی شده است را بیشتر بدانیم.

این کتابی است که از اعداد و انسان‌ها حرف می‌زند و اینکه چگونه در چالش‌برانگیزترین موقعیت‌ها زیبایی‌ها کوچک می‌توانند زندگی انسان را شیرین و مستحق زیستن کنند. «خدمتکار و پرفسور» داستان ساده‌ای است از مهربانی، بخشندگی و عشق ورزیدن به دیگران که درنهایت، به استعاره‌ی قدرتمندی از شکنندگی و گذرا بودن زندگی بدل می‌شود و نشان می‌دهد که می‌توان در هر لحظه‌ی هرچند کوچک، معنای زیبایی یافت و یکی از مهم‌ترین عناصر معنابخش به زندگی‌هایمان ارتباطات انسانی هستند که در لحظات معمولی نمود پیدا می‌کنند.

کتاب خدمتکار و پروفسور اثر یوکو اوگاوا

۴. پیش از آن که بخوابم (Before I Go to Sleep)

کتاب پیش از آنکه بخوابم درباره‌ی فراموشی

  • نویسنده: اس. جی. واتسون
  • اولین سال انتشار: ۲۰۰۸
  • ژانر: دلهره‌آور، روان‌شناختی

در کتاب «پیش از آن که بخوابم» داستان کریستن لوکاس، زنی ۴۷ ساله را دنبال می‌کنیم که واقعیت ترسناکی را زندگی می‌کند. او هر روز صبح از خواب بیدار می‌شود و هیچ چیز به یاد نمی‌آورد؛ اینکه چه کسی است، تاکنون چه بر سرش رفته است، همه‌ی این‌ها به نظر می‌رسند که از صفحه‌ی ذهن او به طور کامل پاک شده باشند. او تنها می‌داند نامش کریستین لوکاس است؛ همچنین چهره‌ی مردی به نام بن را هم می‌شناسد که به نظر می‌رسد باید همسرش باشد. او نمی‌تواند خاطرات جدید بسازد و هر روز در کنار مردی بیدار می‌شود که به او می‌گوید آن‌ها ۲۲ سال است با هم ازدواج کرده‌اند و زندگی عاشقانه و خوشحالی داشته‌اند. با استفاده از توضیحاتی که بن می‌دهد و عکس‌هایی که با دقت و ظرافت زیادی کنار هم گذاشته شده‌اند، کریستین هر روز باید زندگی‌اش را از نو بچیند و گذشته‌اش را به خاطر آورد؛ تااینکه دوباره به خواب رود و روز از نو، روزی از نو.

داستان از طریق نوشته‌های روزانه‌ی کریستین که سعی می‌کند خاطراتش را در یادداشت‌های روزانه‌اش ثبت کند جلو می‌رود و نشان می‌دهد که او هر روز سوءظن‌های زیادی دارد که به تدریج پرده از آن‌ها کنار می‌رود. او کم‌کم حرف‌های ضدونقیضی در میان صحبت‌های بن پیدا می‌کند و سرنخ‌هایی می‌یابد که به این سوءظن‌ها دامن می‌زنند؛ مثلا یک اتاق زیرشیروانی، کبودی‌های بی‌دلیل روی بدنش و زمزمه‌های ناراحت‌کننده از سوی غریبه‌ها کریستین را به فکر می‌اندازند و عزم او را برای کشف حقیقت و علت مرموز فراموشی‌اش تقویت می‌کند.

همانطور که از داستانش برمی‌آید، فراموشی مهم‌ترین ویژگی داستان کریستین است که او را بدین وا‌می‌دارد تا بخواهد درباره‌ی حقیقت گفته‌های بن جستجو کند و ببیند واقعا چه بلایی بر سرش آمده است. اگر فیلم «یادگاری» (Memento) کریستوفر نولان را دیده باشید بی‌شک این کتاب شما را به یاد آن می‌اندازد. همزمان که کریستین نمی‌تواند به بن اعتماد کند، خواننده هم نمی‌تواند تمام و کمال روایت‌های کریستین را بپذیرد. اس. جی. واتسون هوشمندانه از روش گزارش خاطره استفاده کرده تا خوانندگان را از وقایعی که در گذشته برای کریستین اتفاق افتاده مطلع کند. اما رمان از ارائه‌ی یک تصویر کامل از گذشته‌ی کریستین اجتناب می‌کند و در عوض، خاطرات او را به صورت قطعه‌های نکه‌تکه‌ای به خواننده نشان می‌دهد که باعث می‌شود مخاطب بخواهد به طرز فعالی با داستان مشارکت داشته باشد و خودش حفره‌های داستانی را پر کند تا در آخر ببیند حدس‌هایش تا چه اندازه درست بوده‌اند.

در کتاب واتسون حافظه به ابزاری برای کشف هویت تبدیل می‌شد و از امکان دستکاری شدن آن توسط نیروهای بیرونی حرف می‌زند که اعتماد کردن به دیگران را دشوار می‌کند. خواننده هم مثل کریستین مدام در پیش‌فرض‌های خود شک می‌کند که این بر تعلیق ماجرا می‌افزاید. البته اگر بخواهیم سخت‌گیر باشیم می‌توان ایراداتی به نویسندگی واتسون گرفت؛ اما داستان با اتمسفر پرتنش خود توانسته بسیاری از نقص‌های نویسندگی را پوشش دهد. شاید خیلی از خواننده‌های همیشگی داستان‌های تریلر بتوانند از همان صفحات اولیه، آخر داستان را حدس بزنند. اما کتاب به لطف زیبایی و سادگی متن واتسون بسیار جذاب شده است و شما را به درون ذهن قهرمان داستان می‌کشاند که باعث شده بتوانید به راحتی خودتان را جای کریستین بگذارید.

«پیش از آن که بخوابم» اولین رمان اس. جی. واتسون و به عنوان یک کتاب اول شگفت انگیز است‌؛ کتابی مملو از تعلیق و پیچش‌ها و چرخش‌های غیرمنتظره که تا آخرین صفحات شما را به این وامی‌دارد که درباره‌ی هرآنچه پیش از این حدس می‌زدید تجدید نظر کنید. خوب است بدانید اقتباس سینمایی این کتاب در سال ۲۰۱۴ میلادی با بازی نیکول کیدمن در نقش کریستین و کالین فرث در نقش بن به کارگردانی روان جافه به نمایش درآمد.

کتاب پیش از آن که بخوابم اثر اس. جی. واتسون نشر آموت

۳. غول مدفون (The Buried Giant)

کتاب غول مدفون

  • نویسنده: کازوئو ایشی‌گورو
  • اولین سال انتشار: ۲۰۱۵
  • ژانر: فانتزی، حماسی

آخرین رمان بلندی که ایشی‌گورو پیش از «غول مدفون» منتشر کرده بود به سال ۲۰۰۵ میلادی بازمی‌گشت. این کتاب که احتمالا نام آن به گوشتان خورده است، «هرگز رهایم مکن» بود. به جز آن ایشی‌گورو «شبانه‌ها: پنج داستان موسیقی و شب» (Nocturnes: Five Stories of Music and Nightfall) را نیز در ۲۰۰۹ میلادی منتشر کرد که مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه است. هر دو کتاب باوجود فضای فانتزی خود در دوران معاصر اتفاق می‌افتند. اما داستان «غول مدفون» در گذشته‌های دور می‌گذرد که بیشتر به قلمروی افسانه پا می‌گذارد. ایشی‌گورو در ساخت دنیایی که حسی از رمز و راز بر آن غالب است موفق شده. «غول مدفون» با اینکه در سال ۲۰۱۵ میلادی منتشر شده اما حس‌وحال افسانه‌های کهن، فولکور و قصه‌های پریان را دارد و دنیایی می‌سازد که مرزهای فانتزی و واقعیت در آن کمرنگ می‌شوند.

داستان این کتاب در زمان پس از مرگ شاه آرتور در بریتانیا اتفاق می‌افتد و ماجرای زوج عاشق پابه‌سن گذاشته‌ای به نام‌های اکسل و بیئتریس را دنبال می‌کند که به دنبال پسرشان، که او را به سختی به یاد می‌آورند، پا به سفری طولانی و دشوار گذاشته‌اند. اما آن‌ها تنها کسانی نیستند که به نظر می‌رسد فراموشی بر آن‌ها چیره شده است. مه مرموزی بر سراسر سرزمین آن‌ها سایه انداخته که خاطرات را از بین می‌برد، رویا و واقعیت را درهم‌می‌آمیزد و باعث می‌شود هیچکس نتواند حتی به خاطرات و ادراک خودش اعتماد کند. درعین‌حال، به خاطر این مه است که صلح بین بریتن‌ها و ساکسون‌ها را برای سال‌ها حفظ شده است.

اکسل و بئتریس در سفر خود از راه‌های زیادی گذشته و با شخصیت‌های مختلفی آشنا می‌شوند که آن‌ها را در مسیرشان یاری می‌کنند؛ مثلا شوالیه‌ی دن کیشوت‌مانندی مثل گاوین که فکر می‌کند باید با اژدهایی بجنگد، یا گروهی از جنگجویان جوان که سایه‌ی یک غول مخوف را بالاسرشان می‌بینند. این برخوردها به تدریج بخش‌هایی از خاطرات خود اکسل و بئاتریس را بیدار می‌کند که آن‌ها را به سمت کشف گذشته‌ای تلخ سوق می‌دهد. با کنار رفتن مه فراموشی و آشکار شدن خاطرات، اکسل با بار سنگین اعمال گذشته‌اش دست و پنجه نرم می‌کند و بئتریس نیز با گسست عاطفی مواجه می‌شود و حالا هر دو مجبورند عواقب گذشته‌ی خود را بپذیرند.

فراموشی در تاروپود داستان «غول مدفون» ریشه دارد. این فراموشی است که سفرهای شخصیت‌های کتاب را هدایت می‌کند، هویت آن‌ها را گرفته و زمینه‌ای برای بازیابی آن برای اکسل و بئتریس فراهم می‌آورد. شاید تنها چیزی که ایشی‌گورو به صراحت درباره‌ی آن در این کتاب حرف زده است، ارتباط مستقیم فراموشی گذشته با انتقام باشد؛ اما به نظر نمی‌رسد که بشر بتواند از اشتباهات گذشته‌اش درس بگیرد.

با اینکه این کتاب ایشی‌گورو جریان کندی داشته و پایان‌بندی قطعی ندارد، اما همه‌ی این‌ها ممکن است عمدی باشند تا بخواهند مخاطب را در جریان و حال‌وهوای کتاب قرار دهند. یکی از ویژگی‌های کتاب‌های کازوئو ایشی‌گورو در تودرتو و چندلایه بودن داستان‌هایش است به طوری که شاید حتی بعد از اولین مطالعه‌ی کتاب آن را کاملا درک نکنید، اما همین موجب می‌شود بخواهید دوباره و سه‌باره به آن بازگردید و بیشتر در اسرار آن غرق شوید.

«غول مدفون» کتابی درباره‌ی گذشت است. گذشت زمان و گذشت از دیگران. بنابراین، حتی اگر نویسنده یک پایان از پیش تعریف‌شده تحویل خواننده ندهد، باز علاقه‌ی فرد به خواندن از دست نمی‌رود و می‌خواهد با این دو نفر هم‌سفر شود. نویسنده بارها شما را از راه به بیراهه می‌کشاند، هیچ چیز درواقع آنطور که می‌نمایند نیستند، خوب و بد مطلقی وجود ندارد و همه چیز در سایه‌ی غباری از پیچیدگی پوشیده شده است. انگار که ایشی‌گورو عمدا بخش‌هایی از کتاب را مبهم باقی می‌گذارد تا خواننده خودش مقصود واقعی آن را کشف کند.

قهرمان‌های داستان ایشی‌گورور در تلاش خود برای یادآوری، به مبارزه با خاطراتی دست می‌زنند که در نهایت آن‌ها را به سمت شکوفایی سوق می‌دهد و سفر آن‌ها به کشف مجدد خودشان کمک می‌کند. همانطور که گفتیم، مه فراموشی خاطرات و احساسات را تار می‌کند. این زمینه را برای ایجاد رمز و راز و سردرگمی پیرامون انگیزه‌های شخصیت‌ها و تجربیات گذشته‌ی آن‌ها فراهم می‌آورد. «غول مدفون» درواقع به همین خاطراتی اشاره دارد که زیر بار مه فراموشی مدفون شده‌اند. مه حالا به نماد قدرتمندی از حافظه و پیچیدگی‌های آن بدل می‌شود که نشان می‌دهد فراموشی خودخواسته و پاک کردن گذشته ناشی از تجربه‌های دردناکی است که هرکس ممکن است در طول عمر خود با آن‌ها مواجه شود؛ اما درنهایت، سفر اکسل و بئتریس به رویارویی نمادینی با غول خاطرات تبدیل می‌شود که مواجهه با او راه آن‌ها به سوی دستیابی به آرامش و رهایی را هموار می‌کند. حرکت روبه‌جلو تنها زمانی میسر می‌شود که انسان با پذیرش مسئولیت‌ها و گذشت، از گذشته عبور کرده و آینده‌ای روشن برای خود ترسیم کند.

کتاب غول مدفون اثر کازوئو ایشی گورو

۲. من هنوز آلیس هستم (Still Alice)

کتاب من هنوز آلیس هستم

  • نویسنده: لیسا جنوا
  • اولین سال انتشار: ۲۰۰۷
  • ژانر: درام، روان‌شناختی

در «من هنوز آلیس هستم» (که به نام «هنوز آلیس» هم شناخته می‌شود) وارد زندگی یک استاد زبان‌شناسی مشهور در دانشگاه هاروارد می‌شویم که آلیس نام دارد. او که تازه پنجاه ساله شده است روزی در میانه‌ی یکی از سخنرانی‌هایش متوجه می‌شود که هرچه فکر می‌کند نمی‌تواند کلمه‌ای را به یاد بیاورد. روز دیگر که از همان مسیر همیشگی برای دویدن می‌رود راه را گم می‌کند. پس تصمیم می‌گیرد به پزشک مراجعه کند اما وقتی تشخیص پزشک را می‌شنود دنیا بر سرش خراب می‌شود: آلزایمر زودرس.

آلیس دیگر آینده‌ی خود را رو به زوال می‌بیند و در ترس، سردرگمی و انکار دست‌وپا می‌زند. او می‌کوشد تا علائمش را از خانواده و همکارانش مخفی کند و تاجای ممکن به بقایای آن مقداری از حافظه‌اش که هنوز برایش مانده چنگ می‌زند؛ اما چالش‌هایی که آلیس با آن‌ها مواجه می‌شود، فراتر از اختیارات او هستند. داستان، زوال تدریجی آلیس در تاریکی‌های بیماری آلزایمر را نشان می‌دهد که به مرور حافظه، زبان و استقلالش را از او می‌گیرند. با این وجود، آلیس در پایان این تونل تاریک، به نور و قدرت دست می‌یابد. او گروه حمایتی با سایر بیماران مبتلا به آلزایمر تشکیل می‌دهد تا تجربیات و درد خود را با هم به اشتراک بگذارند، به این امید که شاید این مرهمی باشد برای به آرامش رسیدن آن‌ها.

ما از طریق یادداشت‌های روزانه و مونولوگ‌های درونی آلیس پا در کفش این شخصیت می‌گذاریم و تجربه‌های غم‌انگیز او را از نزدیک لمس می‌کنیم. ما با آلیس می‌بینیم که چگونه او نزدیک‌ترین عزیزانش را فراموش می‌کند و رابطه‌اش با فرزندانش با چالش مواجه می‌شود، او مهارت‌های خود را از یاد می‌برد و با محدودیت‌های بدنش دست و پنجه نرم می‌کند. با وخامت بیماری آلیس، روایت داستان نیز تکه‌تکه و پراکنده می‌شود که آشفتگی ذهنی آلیس و گیج شدن او را نشان می‌دهد؛ جایی که زمان محو می‌شود و دیگر نمی‌توان تشخیص داد کدام خاطره واقعی است و کدام دروغین.

فراموشی در بطن داستان «هنوز آلیس» قرار دارد و نشان می‌دهد که فراموشی می‌تواند طیف‌های مختلفی داشته باشد. با محو شدن تدریجی خاطرات، آلیس باید برای حفظ هویت خود تلاش کند. او مجبور است به روایت‌های دیگران تکیه کند تا هویت خود را بسازد و ارتباط خود را با گذشته و حال حفظ کند. آلیس که در این زمان بیش از همیشه به کمک‌های عاطفی و مراقبت دیگران نیاز دارد، دچار احساس گناه می‌شود؛ زیرا احساس می‌کند بار اضافه‌ای بر دوش خانواده‌اش است که خود شاهد ازدست‌رفتن تدریجی عزیزشان هستند. این یکی از نقاط قوت کتاب است که بر روابط خانوادگی آلیس تمرکز دارد و نشان می‌دهد که چگونه اطرافیان فرد بیمار با چنین اتفاقی کنار می‌آیند. با اینکه آلزایمر باعث شد اعضای خانواده‌ی آلیس بیش از قبل به هم نزدیک شوند، اما لحن صادقانه و تراژدی ماجرا بی‌شک شما را متأثر خواهد کرد.

بسیاری شاید این باور غلط را داشته باشند که آلزایمر بیماری مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌هاست و قرار نیست هیچ وقت به سراغ خود آدم بیاید. اما «هنوز آلیس» چشمان ما را به این واقعیت باز می‌کند که تفاوتی ندارد چند سال دارید، تحصیل‌کرده‌اید یا نه، باز هم ممکن است درگیر چنین بیماری شوید.

نویسنده‌ی کتاب خود دکترای اعصاب دارد و این اولین کتابی است که نوشته است و ازاین‌رو اگر ایراداتی هم اینجا و آنجا می‌توان به نوشتارش گرفت، داستان همچنان ارزش خواندن دارد، چون ایجاد همدلی و همذاتی می‌کند؛ هدفی که در نهایت هر داستان خوبی می‌خواهد به آن برسد. بااینکه متن کتاب در مقایسه با رمان‌های معمول خشک‌تر است و بخش‌هایی در آن پیدا می‌شوند که بیش از حد وارد جزییات علمی و پزشکی بیماری می‌شود، اما جنوا هوشمندی به خرج داده و داستان را از دیدگاه آلیس روایت می‌کند که باعث می‌شود درک خواننده از تجربه‌ی آلیس به مراتب بالاتر از خواندن یک رساله‌ی پزشکی باشد.

بااین‌حال، داستان «من هنوز آلیس هستم» تنها از زوال سخن نمی‌گوید؛ بلکه این کتاب گواهی است بر انعطاف‌پذیری انسان و قدرت او در مواجهه با سخت‌ترین ناملایمات. سفر آلیس در این کتاب الهام‌بخش است و همدلی و درک خواننده را برمی‌انگیزاند، به ویژه برای کسانی که دوستان و نزدیکانشان با بیماری فراموشی دست‌وپنجه نرم می‌کنند. «من هنوز آلیس هستم» ما را تشویق می‌کند تا از امروزمان بهره‌ی کافی را ببریم، ارزش ارتباطات انسانی را بدانیم و حتی در تاریک‌ترین لحظات، نقطه‌ی روشنی از امید و معنا پیدا کنیم. درنهایت، آن چیزی که ارزش زندگی آلیس و دیگرانی مثل او را تعیین می‌کند به چیزهایی نیست که به یاد می‌آورند، بلکه به همه‌ی آن چیزهایی است که دیگران او را به خاطرش به یاد می‌آورند.

کتاب من هنوز آلیس هستم اثر لیزا ژنووا انتشارات علم

۱. پلیس حافظه (The Memory Police)

کتاب پلیس حافظه

  • نویسنده: یوکو اوگاوا
  • اولین سال انتشار: ۱۹۹۴
  • ژانر: علمی-تخیلی

«پلیس حافظه» کتابی دیستوپیایی است که داستان آن در جزیره‌ای بی‌نام اتفاق می‌افتد. در این ناکجاآباد پدیده‌ی «ناپدیدسازی» به امر معمولی تبدیل شده است. این ناپدیدشدن‌ها اشیا و مفاهیم آن‌ها را دربرمی‌گیرد که روزی به سادگی از زندگی شهروندان حذف شده و تمام خاطرات و دنیای مربوط به آن‌ها نیز فراموش می‌شود. اول گل‌های رز ناپدید می‌شوند، سپس میوه‌ها، بعد عکس‌ها، تقویم‌ها و رمان‌ها. هیچکس جرئت ندارد از این ناپدیدسازی‌ها گله کند. هیچکس از اشیای گمشده و مشاغلی که به‌خاطر ناپدید شدن آن‌ها از بین می‌روند حرف نمی‌زند، از ترس اینکه توجه پلیس حافظه را به خود جلب کند. فراموشی دست و پای مردم جزیره‌ی کتاب اوگاوا را در بند اطاعت نگه داشت و آن‌ها هم هیچ تلاشی درباره‌ی این وضعیت نمی‌کنند تا به بهبود شرایط برای آن‌ها بینجامد. درعین‌حال، پلیس حافظه در جستجوی افرادی است که حافظه‌اشان دست‌نخورده باقی مانده است و هنوز می‌توانند از جهان سابق چیزهایی به یاد بیاورند.

در این فضای سورئال و دلهره‌آور، راوی ناشناسی را دنبال می‌کنیم که تلاش می‌کند تا افکار و خاطرات خود را از طریق نوشتن حفظ کند؛ حتی اگر کلماتی که از آن‌ها استفاده می‌کند هر روز فراموش شوند یا معنای آن‌ها مدام تغییر کند. مادر نویسنده‌ای که قهرمان کتاب اوگاواست، یکی از معدود کسانی است که از فراموشی مصون مانده. او بقایای اشیایی را که ناپدید شده‌اند در یک مکان مخفی نگه داشته و با آن‌ها آرشیوی از گذشته‌های فراموش شده ساخته است. نویسنده هم از ترس اینکه خاطراتش پیش از آنکه بتواند آن‌ها را پاکنویس کند ناپدید شوند آن‌ها را به دست ویراستار مورد اعتمادش می‌سپارد. با تشدید فضای اختناق و تعدد ناپدیدسازی‌ها، راوی و ویراستار مجبور می‌شوند تصمیمات دشواری بگیرند که جان آن‌ها را به خطر می‌اندازد؛ آن هم تنها به این جرم که می‌خواهند یاد گذشته را زنده نگه دارند.

اگر اتمسفر کتاب‌های هاروکی موراکامی را با داستان دیستوپیایی کتاب «۱۹۸۴» جورج اورول ترکیب کنید نتیجه‌اش می‌شود کتاب «پلیس حافظه». به نظر می‌رسد یوکو اوگاوا به مضامین و موضوعاتی که به حافظه و فراموشی می‌پردازند علاقه دارد که تاکنون دوتا از بهترین کتاب‌هایش را درباره‌ی این موضوع نوشته است. مثل کتاب قبلی اوگاوا در این فهرست، یعنی «خدمتکار و پروفسور» که پیش از این درباره‌ی آن توضیح دادیم، این نویسنده‌ی توانمند می‌تواند با جریان آرام نوشتارش، خواننده را در فضای سورئال داستان خود غرق کند که در بسیاری از صحنه‌ها کاملا واقعی به نظر می‌رسد.

این رمان علاوه بر فراموشی با موضوعاتی چون هویت، کنترل، خشونت پلیس، استبداد و مقاومت در برابر آن ارتباط نزدیک دارد و نوشتار آن می‌تواند اضطراب، انزوا و پوچی که شخصیت‌ها تجربه می‌کنند را به خواننده منتقل کند. سبک نوشتاری اوگاوا به‌گونه‌ای است که خطوط بین واقعیت و رویا در آن محو می‌شود، جهان آن دائما درحال دگرگونی است و که احساس ناراحتی و عدم اطمینان ایجاد می‌کند. نثر اوگاوا اغلب با عبارت «زیبا اما ترسناک» توصیف می‌شود که لحن شاعرانه و توانایی او برای برانگیختن احساسات را نشان می‌دهد. علاوه بر این، او از ایجاز و اطناب دوری می‌کند و علاقه‌ی خاصی به تمثیل و نمادگرایی دارد؛ مثل پروانه‌ها و فانوس دریایی که اینجا و آنجا در «پلیس حافظه» دیده می‌شوند و شاید معانی عمیق‌تری در پی تکرار این نشانه‌ها باشد.

ناپدیدسازی‌های سازمان‌یافته از سوی پلیس حافظه را می‌توان استعاره‌ای از فراموشی جمعی دانست. زمانی که حکومت تاریخ را می‌نویسد و کنترل آنچه باید نوشته شود و آنچه باید فراموش شود به دست دولت می‌افتد، حافظه‌ی تاریخی ملتی دستکاری می‌شود و واقعیت امروز آن‌ها را هم تغییر می‌دهد. ناپدیدسازی و فراموشی هدفمند یکی از ابزارهای استبداد است که اوگاوا به ‌خوبی آن را در دنیای ویران کتاب خود به تصویر کشیده است و درباره‌ی نتایج زیانبار آن حرف می‌زند.

مردم جزیره از هیچ چیز شکایت نمی‌کنند و با عادی‌سازی یک فاجعه‌ی تازه، تنها به زندگی خود ادامه می‌دهند؛ اما آیا تلاش‌های یک فرد می‌تواند به شروع جدید منجر شود؟ آیا ناپدیدسازی‌ها متوقف می‌شود؟ آیا راوی کتاب موفق خواهد شد درباره‌ی بلایی که بر سر ساکنان این جزیره می‌آید آگاهی‌رسانی کرده و گذشته را از دست فراموشی حفظ کند؟ این‌ها پرسش‌هایی است که کتاب دقیقا به آن پاسخ نمی‌دهد. «پلیس حافظه» پایان‌بندی باز و مبهمی دارد و جا برای حدس و گمان خوانندگان باقی می‌گذارد. بااینکه اوگاوای سی سال پیش داستانی نوشته است که امروزه بیش از هر زمانی با خواننده طنین‌انداز است، اما واقعا جای تأسف دارد که خواننده‌ی امروزی می‌تواند چنین ارتباط عمیقی با داستانی دیستوپیایی پیدا کند و مانند دیگر اعضای جزیره‌ی بی‌نام داستان اوگاوا، تنها دست‌به‌سینه بنشیند و نظاره‌گر باشد، درحالی که بنیاد‌های جامعه‌ی بشری چون حقیقت، نجابت و انسانیت درست جلوی چشمانش از دست می‌روند.

در قلب «پلیس حافظه» ایده‌ی آزاردهنده‌ی ناپدیدسازی‌هاست که بیش از آنکه به ناپدید شدن فیزیکی اشیاء اشاره داشته باشد، به پاک شدن آن‌ها از حافظه مربوط می‌شود. همانطور که اشیاء و مفاهیم ناپدید می‌شوند، معانی آن‌ها از بین می‌روند که ماهیت افراد را زیر سوال می‌برد. ناپدیدسازی‌ها به ما یادآوری می‌کند که حافظه چه ماهیت متزلزلی دارد و چقدر راحت می‌توان اطلاعات فراموش‌شده را با داده‌های تازه بازنویسی کرد. در این دیستوپیا عمل به یاد آوردن و چنگ زدن به خاطره‌ها، ماهیت شورشی می‌یابد که به‌نوبه‌ی خود مقاومتی علیه دولت حاکم است. «پلیس حافظه» نشان می‌دهد که چگونه به جای تفنگ‌ها و مشت‌ها، نوشته‌های راوی به جنگ حکومت می‌روند و به مأمن خاطرات از دست رفته تبدیل می‌شوند.

خبر خوب برای طرفداران این نویسنده‌ی ژاپنی اینکه اقتباس سینمایی این کتاب نیز در راه است که خود اوگاوا در کنار اسکورسیزی از تهیه‌کنندگان آن خواهند بود. چارلی کاوفمن، که او را به خاطر نویسندگی فیلم‌هایی چون «جان مالکوویچ بودن» (Being John Malkovich) و «درخشش ابدی یک ذهن پاک» (Eternal Sunshine of the Spotless Mind) می‌شناسیم، قرار است فیلمنامه‌ی آن را از کتاب اصلی اقتباس کند و کارگردانی این فیلم نیز به عهده‌ی رید مورانو گذاشته شده که اغلب برای سینماتوگرافی‌های جذاب خود شناخته می‌شود. یکی از نام‌های برجسته‌ی امروز دنیای سینما، یعنی لیلی گلداستون نیز قرار است در این فیلم حضور داشته باشد. همین چند روز پیش و در اتفاقی تاریخی، گلداستون برای بازی در فیلم «قاتلان ماه کامل» نامزد اسکار بهترین بازیگر زن  شد؛ او اولین بازیگر زن بومی امریکایی است که نامزد اسکار شده است.

کتاب پلیس حافظه اثر یوکو اوگاوا نشر آموت

منبع: The Guardian

راهنمای خرید کتاب


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X