بهترین ترجمههای لیلی گلستان که باید بخوانید
لیلی گلستان یکی از بهترین مترجمان ایرانی است که دست کم ۵ دهه در نشر ایران فعال است و آثار زیادی از نویسندگان فرانسویزبان به فارسی برگردانده است. ترجمههای لیلی گلستان را میتوان به پشتوانهی تسلط او به زبان فرانسه و آشناییاش به ظرایف ادبیات فارسی از جمله بهترین نمونههای برگردان فارسی به حساب آورد. در ادامهی این مطلب با بهترین ترجمههای لیلی گلستان آشنا میشویم.
این مترجم شناخته شده، گالری گلستان، یکی از بهترین گالریهای ایران که در بیش از سه دههی گذشته تاثیر زیادی بر هنرهای تجسمی گذاشته را مدیریت میکند که اکنون به صورت آنلاین فعال است. لیلی در نیمهی پایانی اولین ماه تابستان ۱۳۲۳ در تهران به دنیا آمد. پدرش ابراهیم گلستان آن روزها کارمند شرکت نفت بود و با دختر عمهاش فخری گلستان که به همسری گرفته بود در آبادان زندگی میکرد. ورود دختری سفید و تپل با چشمهای درشت زندگیشان را رنگین کرد. اولین سالهای زندگی لیلی در آبادان گذشت. یکی دو سال اول مقطع دبستان را در این شهر گذراند. با برادرش کاوه که تازه به دنیا آمده بود سرگرم میشد و برایش قصه میخواند.
خانوادهی گلستان به تهران برگشتند و در اطراف روستای دروس، در زمینی که پدر خریده و ساختمانی ساخته بود مستقر شدند. دختر خانواده از میان گندمزار و صیفیکاریها میگذشت تا به مدرسه برسد. ترجمهها، قصهها و فیلمهای پدرش به تدریج منتشر میشدند و خانهشان به محل رفت و آمد و دیدار نویسندگان، شعرا، مترجمان و به طور کلی روشنفکران تبدیل شد. لیلی به خصوص جمعهها آلاحمد، پرویز داریوش، اخوان ثالث، یدالله رویایی، فرخ غفاری، جلال مقدم، سیمین دانشور، بهرام بیضایی، احمدرضا احمدی و محمدعلی سپانلو را میدید و تاثیر میگرفت.
مشهور شدن، چپرویهای ساختگی و پز ضد حکومت بودن، مرد خانواده را عصبیتر و سختگیرتر کرد ولی چوباش را لیلی خورد. حساسیت بیش از اندازه، خودخواهی، خشونت و رفتارهای خودپسندانهی پدر باعث شد دخترش افسرده و رنجور شود و سالها از لکنت زبان رنج ببرد.
او تا اواسط دورهی دبیرستان در تهران تحصیل کرد اما پدر تصمیم گرفت به فرانسه برود و در مدرسهی شبانهروزی راهبههای دومینیکن پاریس تحصیل کند. لیلی روزهای بدی را پشت سر گذاتش. در افسردگی غوطه خورد و به تهران برگشت. مدتی بعد دوباره راهی پاینخت فرانسه شد و سه سال در آن شهر زندگی کرد.
بعد از بازگشت به ایران به عنوان طراح پارچه در کارخانهی پارچهبافی مقدم مشغول کار شد. بعد از تاسیس تلویزیون ملی ایران در بخش طراحی لباس استخدام شد و مدتی بعد مدیر برنامهی کودکان و نوجوانان شد. سال ۱۳۴۷ با نعمت حقیقی یکی از بهترین فیلمبرداران ایران ازدواج کرد. ثمرهی زندگی شش سالهشان سه فرزند – مانی، محمود و صنم – بود.
لیلی هفت سال بعد تلویزیون را ترک کرد و خانهنشین شد. او در کنار بزرگ کردن فرزندان برای روزنامهها و مجلات ترجمه کرد و اولین کتاباش «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» اثر اوریانا فالاچی توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد.
به اقتضاء فضای انقلابی و دگرگون شدن کشور دو سال اول انقلاب تقریبا بیکار بود. سال ۱۳۶۰ پارکینگ خانهاش در خیابان دروس را به کتابفروشی تبدیل کرد که بزرگان ادب ایران مثل احمد محمود، احمد شاملو، عبدالحسین نوابی، علیاکبر سعیدی سیرجانی، ایرج افشار، رضا سیدحسینی، محمود دولتآبادی و … به آنجا رفت و آمد میکردند.
هشت سال بعد لیلی تصمیم گرفت کتابفروشی را به گالری تبدیل کند. او گالری را با استفاده از نقاشیهای سهراب سپهری که متعلق به خانوادهاش بود، افتتاح کرد. به وزارت ارشاد احضار شد. بعد از مدتها رفت و آمد و اشک ریختن در اتاق مسئول صدور مجوز، پروانهی فعالیت را گرفت و نمایشگاه عکسهای نصرالله کسرائیان را برگزار کرد.
۱- «میرا»
گرچه آزادی واژهای مقدس در همهی ادیان و فرهنگهاست اما هر مفهومی ضد خود را هم تداعی میکند. هیچ واژهای مثل آزادی ذهن مردم را درگیر نکرده، اما از این کلمه معانی گوناگون شده است. برای برخی آزادی به معنای اختیار داشتن است. کسانی آزادی را در مطیع کردن دیگران میدانند. موجوداتی هستند که زورگویی و استبداد را در این واژه جستوجو میکنند.
در تاریخ ادبیات نویسندگان زیادی به مفهوم آزادی عدالت پرداختهاند و آن را از جنبههای مختلف بررسی کردهاند. یکی از آنها کریستوفر فرانک نویسندهی فرانسوی است. او در رمان «میرا» به آزادی و عدالت پرداخته و جامعهای را نشان داده که در آن به نام آزادی و عدالت مردم را به اسارت کشیدهاند. بدیهیترین حقوق شهروندان در این سرزمین نادیده گرفته و زیر پا گذاشته شده. راوی قصه همراه مادرش دئیردر، جفتش بوئنیه و فرزندش «میرا» زندگی میکند.
ماجرا از جایی شروع میشود که راوی برای گرفتن مجوز ثبت یادداشتهای روزانه به وزارت تبلیغات مراجعه میکند تا کاغذ بگیرد. بعد از چند ساعت معطلی و سینجیم شدن و بازجویی پس دادن مقداری کاغذ میگیرد و رویدادهای روزانه را روایت میکند. همه باید لبخند بزنند و به مسائل، اتفاقات اطرافشان و آینده خوشبین باشند. کسانی که عزیزانشان را از دست دادهاند باید لبخند بزنند. گریه کردن جرم است و مجازاتی سنگین دارد. احترام به فردیت انسان بیمعناست. حریم شخصی از میان رفته. آحاد جامعه باید با هم دوست باشند و یکدیگر را رفیق صدا بزنند. خاطیان که قانون را زیر پا بگذارند و رفتارهای منافی اصول و ارزشها بروز دهند شورشی خطاب شده و با استفاده از رواندرمانی و دوخته شدن ماسکی خندان به صورت تنبیه و اصلاح میشوند.
همه به این شرایط عادت کردهاند. راوی اما غم را در چشمان مردم میبیند و رنج کشیدنشان را حس میکند. «میرا» بر راوی اثر میگذارد و دگرگوناش میکند. آنها به هم دل میبازند و طرد میشوند.
در بخشی از رمان «میرا» یکی از بهترین ترجمههای لیلی گلستان که توسط نشر بازتابنگار منتشر شده، میخوانیم:
«شب، گاهی میرا آهسته و باعجله با من حرف میزند…
– میدانی که از دستشان نمیتوانی فرار کنی؟
– آره…
– نقاب را به صورتت خواهند گذاشت. اصلاح خواهی شد.
میخندد و ادامه میدهد:
– به تو یاد خواهند داد که هر وقت تنها شدی از ترس فریاد بکشی. یاد خواهند داد که مثل بدبختها به دیوار بچسبی. یاد خواهند داد که به پای رفقایت بیفتی و کمی گرمای بشری گدایی کنی. یادت خواهند داد که بخواهی دوستت بدارند، بخواهی قبولت داشته باشند، بخواهی شریکت باشند. مجبورت خواهند کرد که با دخترها بخوابی، با چاقها، با لاغرها، با جوانها، با پیرها. همه چیز را در سرت به هم میریزند. برای اینکه مشمئز شوی، مخصوصا برای اینکه مشمئز شوی. برای اینکه از امیال شخصیات بترسی. برای اینکه از چیزهای مورد علاقهات استفراغت بگیرد.»
۲- «بیگانه»
آلبر کامو از مهمترین چهرههای فرهنگی در فرانسه و اروپای قرن بیستم میلادی است که با نوشتن نمایشنامه، رمان، نقد ادبی و مقالات فلسفی و سیاسی شهرهی عالم و آدم است.
او در الجزایر زاده شد و در میان دو جنگ در اروپا بالید و همزمان با اشغال فرانسه به اوج شهرت رسید. کامو در سال ۱۹۵۷ میلادی برندهی جایزهی نوبل ادبی شد و اندکی پس از آن درگذشت.
از مهمترین آثار او رمانهای «بیگانه»، «سقوط» و «طاعون» است. همچنین او نمایشنامههایی چون «کالیگولا» و «سوءتفاهم» و مجموعه داستانی به نام «خموشان» در کارنامه دارد.
رمان «بیگانه» حدیث زندگی مورسو است؛ کارمندی که پس از بازگشتن از مراسم خاکسپاری مادرش درگیر ماجراهایی میشود که پای او را به قتل و جنایت باز میکند و در نهایت با محاکمه و مرگ او پایان میگیرد.
این رمان، یکی از بهترین ترجمههای لیلی گلستان، علاوه بر شرح زندگی مورسو با افکار و تأملات او در دوران حبس تا دم مرگ ادامه مییابد. بسیاری بر این باورند که مورسو قهرمانی است مفلوک که شجاعت بودنش را به عهده میگیرد تا ارزش زیستن را دریابد و اگرچه شرور نیست، صادقانه گرفتار نیرنگ این عالم میشود.
روشنفکران فرانسوی نخست بر این گمان بودند که سرنوشت مورسو حدیث فرانسویانی است که گرفتار ارتش اشغالگر شدهاند، اما بسیاری، پس از درنگ بر وضع بشر و اوضاع تمدن اروپا، آن را به کل فرهنگ غربی تعمیم دادند و مورسو نماد انسان مدرنی شد که دست خالی به مصاف تقدیری میرود که منکرش است.
در بخشی از رمان «بیگانه» که توسط نشر مرکز منتشر شده، میخوانیم:
«در ابتدا سخت ترین چیز، این بود که افکار آدم های آزاد را داشتم؛ دلم می خواست دریا بروم، کم کم افکار زندانی ها را پیدا کردم؛ به حیاط رفتن یا ملاقات با وکیل فکر می کردم.»
۳- «زندگی در پیشرو»
رومن گاری یکی از چهرههای ماندگار ادبیات جهان که آثار درخشانی در کارنامهاش است، سال ۱۹۱۴ در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. وقتی یازده ساله بود پدرش او و همسرش را ترک کرد. مادر رومن تصمیم گرفت همراه پسرش به ورشو برود. او که دوست داشت فرزندش پیشرفت کند و موفق شود زنج سفر را به جان خرید و او را به شهر نیس در جنوب فرانسه برد تا آنجا زندگی کنند. رومن بعد از پایان تحصیلاتاش به عنوان دیپلمان مشغول کار شد و ۱۰ رمان نوشت. یکی از آنها «زندگی در پیشرو» بود که با نام مستعار امیل آراژ منتشر شد و جایزهی گنکور را برد.
این رمان، یکی از بهترین ترجمههای لیلی گلستان، دو شخصیت اصلی، مادام رزا و محمد، دارد. آنها در محلهی بدنام پاریس زندگی میکنند. مادام رزا بدکارهای قدیمی و بازنشسته است که روسپیان جوان را هدایت و راهنمایی و از فرزندانشان مراقبت میکند. محمد که ممو نامیده میشود قدیمیترین بچهی خانه است.
مادام رزا که یکی از بازماندگان اردوگاه آشویتس است از بد روزگار کارش به اینجا رسیده. به خاطر بالا رفتن سن و کهولت کاری جز نگهداری از بچهها از دستاش برنمیآید. ممو پسر جذاب، باهوش و شیطان که به خاطر اینکه خیلی زودتر از موعد مقرر وارد زندگی شده حرفهای جالبی میزند. از مادرش به خاطر اینکه او را با پرداخت پول به مادام رزا سپرده دلخور است.
در بخشی از رمان «زندگی در پیشرو» که توسط نشر ثالث منتشر شده، میخوانیم:
«از صاحب مغازۀ سگ فروشی، اجازه خواستم که سگ کوچولوی خاکستری موفرفری اش را ناز کنم. سگ را به من داد. سگ را گرفتم، نازش کردم و مثل برق زدم به چاک. اگر چیزی را خوب بلد باشم، همین دویدن است. بدون دویدن، در زندگی هیچ کاری نمی شود کرد.»
۴- «زندگی، جنگ و دیگر هیچ»
ایتالیا از گذشتههای دور با فوتبال، موتورسیکلت وسپا، پاستا و اتومبیل فیات شناخته میشد اما در دههی ۶۰ میلادی که به دههی آرمانخواهان مشهور بود اوریانا فالاچی خبرنگار جوان آرمانخواه به نشانهی ایتالیا تبدیل شد. این روزنامهنویس شجاع که کلیشهها و مناسبات تثبیت شده را زیر پا میگذاشت به ویتنام جنگ زده سفر کرد. با ویتکنگها و تفنگداران دریایی آمریکا همراه شد. گلولهباران و بمبباران استحکامات ویتکنگها و شجاعت و از خود گذشتگیشان را دید و شیفتهشان شد. او که برای روزنامهی کوریرا دلا سرا کار میکرد مشاهدات یک سالهاش از نبردها را در زمان جذاب و خواندنی «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» روایت کرد. این اثر بعد از ترجمه و انتشار به دلیل حضور ریچارد نیکسون در تهران توقیف شد و مدتها اجازه انتشار نداشت.
در بخشی از رمان «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» یکی از بهترین ترجمههای لیلی گلستان که توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده، میخوانیم:
«از هنگامی که به دنیا آمدم گوشم را با کلمه ی پرچم و وطن پر کرده اند و همیشه به من آموخته اند که باید به شهید شدن و به شهادت رسیدن افتخار کرد ولی هرگز کسی به من نگفت که چرا کشتن به خاطر دزدی یک گناه بزرگ است، در حالی که کشتن در لباس سربازی باعث افتخار!»
۵- «شش یادداشت برای هزارهی بعدی»
ایتالو کالوینو یکی از بهترین نویسندگان ایتالیایی قرن بیستم است که در شهر سانتیاگو دلاس وگاس کوبا به دنیا آمد. پدر و مادرش گیاهشناس بودند و تاثیر آنها در شناخت دقیق فرزندشان از گیاهان و محیطزیست و طبیعتگرایی در آثارش به وضوح دیده میشود. او بعد از برگزاری جشن تولد پنج سالگی به ایتالیا رفت و تا انتهای عمر در آنجا زندگی کرد.
کالوینو تا هجدهسالگی در سانرمو ماند. سال ۱۹۴۱ به تورین رفت. در سال ۱۹۴۳ به نهضت مقاومت ایتالیا در جنگ جهانی دوم، بریگاد گاریبالدی، و پس از آن به حزب کمونیست ایتالیا پیوست. در سال ۱۹۴۷ با نوشتن پایاننامهای دربارهی جوزف کنراد، نویسندهی برجستهی انگلیسی لهستانی از مدرسهی ادبیات دانشگاه تورین فارغالتحصیل شد و در روزنامهی محلی لونیتا، ارگان حزب کمونیست، مشغول کار شد.
در این سال، پس از انتشار کتاب «راه لانه عنکبوت» با مضمون نهضت مقاومت که برای او جایزهی ریچنه را به ارمغان آورد، با ناتالیا گینزبرگ و الیو ویتورینی، نویسندگان بزرگ کشورش آشنا شد.
کالوینو در سال ۱۹۵۰ به اتحاد شوروی سفر کرد. یادداشتهای این سفر در روزنامهی لونیتا چاپ شد و جایزهای نصیبش کرد. در دههی پنجاه به نوعی تخیل ادبیتر نزدیک به حکایتهای پندآمیز گرایش پیدا کرد که در آن هجو اجتماعی و سیاسی با تفننی طنزآمیز همراه است. کتابهای «شوالیه ناموجود» و «مورچه آرژانتینی» را منتشر کرد. در سال ۱۹۵۷به شکلی غیرمنتظره از حزب کمونیست کنارهگیری کرد و نامهی استعفایش در روزنامهی لونیتا منتشر شد. رمان «بارون درختنشین» در این سال منتشر شد. او به دعوت بنیاد فورد به ایالات متحده سفر کرد و مدتها در آن سرزمین زندگی کرد.
ششم ژوئن سال ۱۹۸۴ دانشگاه هاروارد رسما از ایتالو کالوینو دعوت کرد برای چارلز الیوت نورتون، گفتارهایی در باب شعر یک رشته سخنرانی انجام دهد. این سخنرانیها باید در سال تحصیلی ۱۹۸۵-۸۶ در کمبریج – ماساچوست انجام میگرفت. عبارت شعر نشانگر تمام اشکالی بود که به نوعی با شاعرانگی در ارتباط بودند – ادبی، آهنگین، تصویری – و انتخاب موضوع کاملا آزاد بود و همین وسعت موضوع لگرانش کرده بود، اما به محض دریافت پیشنها، شروع کرد به فکر کردن دربارهی آن، و خیلی زود این کار به یک مشغلهی ذهنی تبدیل شد.
بعد از مدتی برای هشت گفتار اطلاعات جمعآوری و دربارهاش فکر کرد و عملا از اول ژانویهی سال ۱۹۸۵ فقط روی این گفتارها کار کرد و جز آن کاری نکرد. عنوان هشتمین گفتار این بود: «بر آغاز و بر پایان رمان» اما هیچ وقت پیدا نشد.
کالوینو پس از فکر بسیار در مورد عنوان کتاب کلمهی «یادداشت» را بیشتر خوش داشت. او پنج گفتار را در سپتامبر ۱۹۸۵ در شب شروع سفرش به پایان رسانده بود. ششمین گفتار سازگاری نام دشا و میدان که به کتاب «بارتلبی محرر» هرمان ملویل اشاراتی داشت.
باقی نوشتهها هر یک را جداگانه در پوشهای شفاف و همه را به هم در پروندهی روی میز کارش گذاشته بود تا در چمدان بگذارد که خونریزی مغزی جانش را گرفت.
در بخشی از کتاب «شش یادداشت برای هزارهی بعدی» یکی از بهترین ترجمههای لیلی گلستان که توسط نشر مرکز منتشر شده، میخوانیم:
«در ابتدا، از نکتهٔ آخر میگویم. وقتی هنوز در شروع کارم بودم، لازمهٔ مطلق برای هر نویسندهٔ جوان این بود که معرفِ زمانِ خویش باشد و درحالیکه پر از حسن نیت بودم، سعی کردم خودم را با انرژی افسارگسیختهٔ وقایع این قرن ــ چه گروهی و چه فردی ــ وفق دهم. سعی کردم بین نمایش پر تحرکِ دنیا که گاهی غمانگیز بود و گاهی مسخره، با ضربآهنگ ماجراجویانه و فتنهجویانهای که درون من بود و مرا بهسوی نوشتن میکشاند، هماهنگی برقرار کنم.»
۶- «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری»
ایتالو کالوینو نامی ماندگار است که در جریدهی ادبیات ایتالیا، اروپا و جهان ثبت است. «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» رمانی یگانه است. مثل نوری پرقدرت ظلمات ذهن خوانندهی کتاب را روشن میکند. بیهوده نیست که در اواسط دههی شصت شمسی مترجم هر شب بعد از سر و کله زدن با فرزندان، رسیدگی به درس و مشقشان، راست و ریست کردن کارها، طبخ غذای روز بعد، در سکوت شبانه پشت میز مینشست و سرگرم برگردان آن به زبان فارسی میشد. در واقع به آن متوسل میشد تا از دنیا و مافیها دور شود و اضطرابها، مشکلات و نگرانیها را فراموش کند.
مدتها بعد از انتشار رمان، یکی از بهترین ترجمههای لیلی گلستان، در روزی از بهترین روزها، رضا سیدحسینی مترجم چیرهدست با حضور در کلاس قصهنویسی هوشنگ گلشیری که به نقد این رمان اختصاص یافته بود از مترجم و ترجمه تقدیر کرد.
قصه در ایستگاه قطار شروع میشود. یکی از شخصیتها که کتابخوان نام دارد، رمانی تازه میخرد که در سطر اولاش نوشته: آرام باش. همهی افکار را دور برز. بگذار دنیای اطرافت محو و از بین برود.
کتابخوان بعد از مدتی مطالعه میفهمد چاپ کتاب مشکل دارد و بخشی از آن مدام تکرار شده. به کتابفروشی برمیگردد تا کتاب را پس دهد. اما شگفت زده میشود. کتاب نوشتهی بازاکبال قصهنویس لهستانی است نه ایتالو کالوینو نویسندهی محبوبش.
در بخشی از رمان «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» که توسط نشر آکاه منتشر شده، میخوانیم:
«فهمید که تعداد بسیاری از داستان هایی که نویسندگان معروف نوشته اند، کلمه به کلمه، سالیان سال قبل از انتشار، با صدایی گرفته از دهان پدر روایت ها شنیده شده…»
۷- «زندگی با پیکاسو»
پابلو پیکاسو نقاس، طراح صحنه، پیکرتراش، سرامیکساز و یکی از نوابغ دنیای هنر بود. او همراه با ژرژ براک نقاش و مجسمهساز فرانسوی سبک کوبیسم را ابداع کرد.
پیکاسو سال ۱۸۸۱ در شهر مالاگا اسپانیا به دنیا آمد. پدرش نقاشی تحصیلکرده و معلمی شناخته شده بود. او از سالهای ابتدای زندگی شیفتهی نقاشی بود و از ۱۰ سالگی کنار پدرش قواعد ابتدایی نقاشی را یاد گرفت. همکلاسهایش در مدرسه و آموزشگاه را با کشیدن چهرهشان بدون اینکه دستاش از کاغذ بلند شود سرگرم میکرد. چهاردهساله بود که همراه خانواده به شهر بارسلونا نقل مکان کرد و در آکادمی هنرهای عالی لالنخا ادامهی تحصیل داد.
سال ۱۹۰۸ او و ژرژ براک تاثیر پذیرفته از سبک امپرسیونیسم روش جدیدی در کشیدن منظره ابداع کردند که از نظر بعضی از منتقدان چند مکعب کنار هم بود. جنگ داخلی اسپانیا بر نقاش اثر عمیقی گذاشت. او در طول سه جنگ اسپانیا، جنگ جهانی اول و دوم بیطرف بود.
او بعد از آنکه به شهرت و ثروت رسید با زنان بسیاری زندگی کرد. یکی از آنها فرانسوا ژیلو بود. او که یهودی بود برای خلاص شدن از دست ارتش نازی به بوداپست فرار کرد. مدتی بعد به پاریس نقل مکان کرد. در رستورانی شام خورد و مشغول معاشرت کردن با دوستان بود که مردی کوتاه قد با چهرهای مشابه گاو نر سر میز آمد و لیوانی نوشیدنی به او داد. او پابلو پیکاسو بود که ۴۰ سال از ژیلوی ۲۱ ساله بزرگتر بود. بانوی نقاش به آتلیهی هنرمند جهانی در خیابان گراند آگوستین رفت. انتهای تابستان دل به هم باختند و یک دهه زندگی کردند. این کتاب، یکی از بهترین ترجمههای لیلی گلستان، شرح روزهایی است که فرانسوا ژیلو با خالق سبک کوبیسم گذراند.
در بخشی از کتاب «زندگی با پیکاسو» که توسط نشر آگاه منتشر شده، میخوانیم:
«من پابلو پیکاسو را به هنگام اشغال فرانسه، در ماه مه ۱۹۴۳ ملاقات کردم. بیست و یک سال داشتم و حس می کردم نقاشی زندگی من خواهد بود. هیچ خواستی به جز با او بودن نداشتم و این شروع یک چیز فوق العاده بود. به من گفت مرا دوست دارد. به این زودی نمی شود به کسی بگویی که دوستش داری. او بعدها آن را به من گفت و ثابت هم کرد.»
منبع: دیجیکالا مگ