بلقیس سلیمانی؛ از موفقترین نویسندگان زن معاصر و راوی قصههای بعد از انقلاب
بلقیس سلیمانی نویسنده، پژوهشگر و تهیهکننده ایرانی زادهی کرمان و یکی از موفقترین نویسندههای زن معاصر است. بلقیس سلیمانی روایتی متفاوت از قصههای بعد از انقلاب دارد و با نگاهی ژرف به مسائل زنان پرداخته است. این مطلب را بخوانید تا بیشتر با این نویسنده و آثار مشهورش آشنا شوید.
بیوگرافی بلقیس سلیمانی
بلقیس سلیمانی نویسنده، پژوهشگر، روزنامهنگار، تهیهکننده و منتقد ادبی است. او متولد سال ۱۳۴۲ در منطقهای روستایی در نزدیکی کرمان است. چهار سال پس از تولدش یعنی سال ۱۳۴۶ صاحب شناسنامه میشود و خانوادهاش تا قبل از آن اسمی برایش انتخاب نکرده بودند و اهالی روستا و آشنایان «بلقیسو» صدایش میزدند.
بلقیس در محیطی بسیار خاص بزرگ شد؛ اهالی روستا در اوقات فراغتشان همگی دور هم جمع میشدند و پدرش که تحصیلات مکتبخانهای داشت، دیوان حافظ و شاهنامهی فردوسی برایشان میخواند. بلقیس در سن هجدهسالگی کتاب کلیدر محمود دولتآبادی را خواند و بعد از آن به نویسندگی علاقهمند شد. سلیمانی مدرک کارشناسی ارشدش را در رشتهی فلسفه دریافت کرده است. او در سالهای دانشجوییاش کارهای زیادی از جمله معلمی ادبیات در دبیرستان «ورامین»، کار بهعنوان منشی در کانون تیاتر بانوان، پاک کردن سبزی و بستهبندی شکلات در کارگاهی کوچک، انجام داده است.
بلقیس سال ١٣۶٨ با «مجتبی بشردوست» پژوهشگر و استاد زبان و ادبیات فارسی، ازدواج کرد و آنها بعد از ازدواج مدت کوتاهی را در شمال زندگی کردند و سپس سال ۱۳۷۱ بخاطر شغل شوهرش، دوباره به تهران برگشتند.
بلقیس در دو فیلم سینمایی به نامهای «ردپایی بر شن» و «شنا در زمستان» نقشآفرینی کرده است ولی فقط فیلم شنا در زمستان بهنمایش درآمد. بلقیس سال ۱۳۷۷ بعد از به دنیا آمدن دخترش «کیمیا»، دچار استرس، افسردگی و بیماری میشود و همان سال با وجود بیماریاش، شروع به نوشتن کتاب «بازی آخر بانو» میکند. بلقیس سلیمانی سالها بهعنوان روزنامهنگار فعالیت کرد و بیش از صد مقاله مهم و ارزشمند نوشته است و بهعنوان مدیرگروه مطالعات فرهنگی در شبکهی رادیویی فرهنگ هم فعالیت کرده است. او در جشنوارههای ادبی داخلی و خارجی زیادی از جمله جشنوارهی بینالمللی برنامههای رادیویی و جایزهی منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی بهعنوان داور حضور داشته است.
درونمایهی آثار بلقیس سلیمانی
بلقیس سلیمانی نویسندهای بسیار قوی و جسور است که از نظر محتوایی بسیار صریح و رک نوشته و واقعیتها را با شهامت میگوید. او بیشتر زمانش را به کار نویسندگی مشغول است و نوشتن را شغل اصلی خود میداند و پژوهشهای ادبی زیادی در زمینههای مختلف انجام داده است و سال ۱۳۹۵ نشان درجه یک هنری را دریافت کرد. بلقیس در نوشتههایش با قلمی شیوا، روان و تأثیرگذار عناصر داستان را کنار هم قرار میدهد و در بیشتر آثارش، دربارهی زنان میانسال و دیدگاهی که به موضوعات فرهنگی و اجتماعی دارند، مینویسد.
این نویسنده همیشه تلاش میکند تا انتقاداتش بهعنوان یک زن را از جامعهی مردسالار در داستانهایش حفظ کند. او در نوشتههایش دغدغهها و چالشهای درونی و بیرونی زندگی زنان را بررسی میکند و در یکی از مصاحبههایش گفته است: «من به زن در یک بستر تاریخی نگاه میکنم، به رغم نگاه خصمانه به فمینیسم، من اینگونه هستم. چون جایگاه زن به ارتقا نیاز دارد. من در آثارم زن را در بستر تاریخی بعد از انقلاب نشان دادم؛ چون انقلاب را عاملی مهم در تاریخ ایران میدانم. بهعنوان یک نویسنده همواره تلاش کردهام تا کاستیهایی را که جامعه به زن تحمیل میکند، مد نظر داشته باشم و بر اساس آن بنویسم.».
بلقیس سلیمانی در داستانگویی بسیار ماهر است و بهخوبی خواننده را با خودش همراه میکند. او در گفتوگویش با ایسنا دربارهی نویسندگی گفته است: «نویسنده شدن این نیست که قلم و کاغذ بردارید و شروع به نوشتن خاطرات و تجربههای دوستی خود کنید، باید حرفی برای گفتن، مطالعه زیاد و جسارت جابهجا کردن مرزها را داشته باشید، همچنین زبان را بشناسید. همهی اینها ادبیات را تشکیل میدهد».
آثار بلقیس سلیمانی
آثار بلقیس سلیمانی به دو دستهی ادبی و پژوهشی تقسیم میشود. کتابهای داستانی او عبارتند از بازی عروس و داماد، روز خرگوش، به هادس خوش آمدید، مارون، نارسیده ترنج، پسری که مرا دوست داشت، سگ سالی، بازی آخر بانو، آن مادران این دختران، پیاده و من از گورانیها میترسم. آثار پژوهشی او عبارتاند از همنوا با مرغ سحر، هنر و زیبایی از نگاه افلاطون، بررسی وضعیت کمی و کیفی ادبیات داستانی در دههی هفتاد و تفنگ و ترازو. جایزهی ادبی اصفهان شده است. کتاب بازی عروس و داماد، مجموعهی داستانی از اوست که شامل داستانهای کوتاه و مینیمالیستی است و توجه خوانندگان زیادی را به خود جلب کند و برخی از داستانهای کوتاهش به انگلیسی، عربی و ایتالیایی ترجمه شده است.
در ادامه به تعدادی از آثار معروف بلقیس سلیمانی نگاهی انداختهایم.
بازی آخر بانو
کتاب «بازی آخر بانو» اثر بلقیس سلیمانی اولین بار سال ۱۳۸۴ در ۲۲۴ صفحه منتشر شد و تاکنون بارها تجدید چاپ شده است. این کتاب به یکی از پرفروشترین آثار بلقیس تبدیل شد و مثل بیشتر کتابهایش زنان محور اصلی داستان هستند.
کتاب بازی آخر بانو دربارهی زنان رنجکشیدهای است که تلاش میکنند شرایط خود را تغییر دهند. شخصیت اصلی داستان دختری زیبا، باهوش و سختکوش به نام «گل بانو» است که در خانوادهای روستایی و سختگیر زندگی میکند. گل بانو و مادرش سرایدار خانهای هستند که دختر این خانواده فعال سیاسی است و گل بانو تحت تأثیر این دختر به کتاب خواندن علاقه پیدا میکند و در مسیری جدیدی قدم میگذارد. گلبانو با وجود همهی مشکلات تصمیم میگیرد درس بخواند و به دانشگاه برود و سرنوشتی را که روستا و جامعه برایش رقم زده است را تغییر دهد. گلبانو خواستگارهای زیادی دارد ولی همه، از جمله پسرعمویش «حیدر» را رد میکند و به خواست مادرش با فردی به نام «ابراهیم رهامی» ازدواج میکند ولی این ازدواج با شکست مواجه میشود. کتاب بازی آخر بانو در هفت بخش نوشته شده است و بخش اول داستان از زبان خود گلبانو روایت میشود ولی در بخشهای دیگر، هر شخصیت قسمتی از داستان را از زاویهی دید خودش میگوید.
بلقیس سلیمانی در این کتاب زندگی و سختیهای گلبانو و تغییر و پیشرفتش را با زبانی گیرا و روان شرح میدهد. بلقیس سلیمانی در مصاحبهای دربارهی این کتاب گفته است: «در این داستانها میخواستم انسان را در موقعیتهای مختلف و خطیر نشان بدهم؛ انسان در موقعیت انتخاب، انسان در موقعیت آزاد، انسان در موقعیت مرگ، یا در موقعیت قتل. در چنین موقعیتهای حاد و خطیری رفتار و عکسالعمل انسان عمیقا قابل مطالعه است.». درونمایهی این کتاب تلاش روح سرکش دختری است که با وجود همهی سختگیریها و تفکرات سنتی خانواده و جامعهاش با مشکلات مبارزه میکند و درنهایت استاد فلسفه میشود و به جایگاه بالایی میرسد. کتاب بازی آخر بانو، مهر ماه سال ۱۳۸۵ برندهی جوایزی مثل، جایزهی ادبی مهرگان و جایزهی بهترین رمان بخش ویژهی جایزهی ادبی اصفهان شده است.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
«به خانه ی رهامی میروم، به بهانهی دیدن حنیف، ممکن است دچار دردسر تازهای شوم، باید ببینمش، باید چشم در چشمش بدوزم و بگویم: دنیا همیشه بر یک قرار نیست! با دم شیر بازی نکن، تازه خلاص شدهای، باید بچهام را ببینم، این حق طبیعی من است. حق طبیعی بیمعنی است، ببین حق اجتماعی چه میگوید، باید رهامی را ببینم، باید تف توی روبش بیندازم، چه فایدهای دارد، دوباره برای خودت دردسر درست میکنی، باید بگویم من مادیان مشهدی نوروز نیستم، باید بگویم اگر زنده بمانم انتقام میگیرم. تمامش کن، دور رهامی وحنیف را خط بکش، فرض کن هیچ اتفاقی نیفتاده است، فرض کن بچهدار نشدهای، اصلا تو چهرهی حنیف را به خاطر داری؟ جز درد، بیخوابی و خستگی، چه خاطرهای از آن دوران داری؟ برو پیش مادرت، منتظر آزادی حیدر باش، بالاخره این جنگ تمام میشوم، از کجا معلوم حیدر زن بیوه بخواهد، آن حیدری که من میشناسم، ته ماندهی دیگران را نمیخواهد.»
من از گورانیها میترسم
کتاب «من از گورانیها میترسم»، سال ۱۳۹۹ منتشر شد. سلیمانی این رمان را در مدت سه ماه نوشته است و مثل بقیهی آثارش، سؤالهای فلسفی مهمی را در یک داستان پرماجرا مطرح کرده است. کتاب من از گورانیها میترسم مثل بیشتر داستانهای بلقیس سلیمانی فضایی اقلیمی دارد و همین موضوع دلیل موفقیت بیشتر آثارش میشود. بلقیس در این کتاب دربارهی ترسهای زنی میانسال به نام «فرنگیس» میگوید که بخشی از آن بهدلیل ذهن و روان آشفتهی او و بخشی دیگر بهدلیل شرایط اجتماعی است. فرنگیس شخصیت اصلی و راوی داستان است و زندگیاش را در دو زمان حال و گذشته روایت میکند.
داستان در یک شهر کوچک به نام «گوران» اتفاق میافتد. فرنگیس همهی دوران کودکی و نوجوانیاش را در گوران سپری میکند ولی بعد از ازدواجش به همراه همسرش گوران را ترک میکند و به تهران میرود. او چند سال دور از گوران زندگی کرده و چندبار به آنجا سفر کرده است ولی هر بار احساس غریبی بیشتری با مردم و فضای گوران میکند. پس از مدتی پدر و مادرش بیمار میشوند و او دوباره به گوران میرود تا از آنها پرستاری کند.
رفتار، طرزفکر، زندگی و حتی ظاهر گلبان» دیگر شباهتی به گورانیان ندارد و با وجود این که سالها از گوران دور افتاده است ولی همچنان سایهی سیاه و شوم گوران با او همراه است. در واقع فرنگیس بین دنیای سنتی گوران و زندگی مدرن در تهران سردرگم است. درونمایهی اصلی کتاب من از گورانیها میترسم ترس، دوست داشتن، بحرانهای روحی، تنهایی و سنتهای قدیمی است. تأکید بیش از حد به گوران در این داستان از اهمیت اتفاقهای دیگر کاسته و خواننده احساس میکند که دلیل اصلی همهی اتفاقها گوران است، نه آدمهایی که در گوران هستند. در واقع شخصیت اصلی داستان فرنگیس نیست بلکه گوران است. صفحههای اول کتاب شخصیتهای زیادی را معرفی میکند و خواننده در ابتدا متوجه ارتباط این شخصیتها با هم نمیشود ولی با گذشت زمان، مرور خاطرات و گفتوگوها، حقایق زندگی این افراد و علت حضورشان در داستان، مشخص میشود.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
«من زشت نبودم اما خوشگل هم نبودم. معمولی بودم. معمولی شدم، بعد از آنکه دانشجو شدم و آن بینی صدمنی را عمل کردم. من کپی پدرم بودم، پوست سبزه، دماغ بزرگ و پیشانی بلند را از او به ارث برده بودم. مادر هیچچیز به من نداده بود. به بقیهی بچهها چیزی داده بود اما به من دریغ از یک انگشت پا. حتم ابراهیمِ خیابانگزکن چشم به ثروت پدرم داشت که آمد خواستگاریام، وگرنه من انتخاب یکیماندهبهآخرش بودم. عاشقش نبودم. چهطور میتوانستم عاشقش باشم وقتی به تعداد زیادی از دخترهای دبیرستان جلال آلاحمدِ گوران پیشنهاد ازدواج داده بود و من آخریشان بودم؟ با اینهمه خوشحال بودم که یک نفر به خواستگاریام آمده. بختم باز شده بود و همین برایم کافی بود.»
سگ سالی
کتاب «سگ سالی» سال ۱۳۹۹ منتشر شد. یک تفاوت اساسی این کتاب با بقیهی آثار بلقیس این است که شخصیت اصلی کتاب سگ سالی، مرد است. داستان این کتاب دربارهی مردی به اسم «قلندر» است. او فرزند خانوادهای روستایی و دانشجوی دانشگاه تهران است که در دانشگاه با درگیر شدن در جریانهای سیاسی، عضو سازمان مجاهدین خلق میشود و بعد از دستگیری اعضای این سازمان، از دست مأموران حکومتی فرار میکند و به روستایش میرود و خودش را ۲۴ سال در طویلهی خانهاشان حبس میکند. نویسنده مشکلات و رنجهای قلندر را در این ۲۴ سال بهخوبی به تصویر کشیده است. کتاب«سگ سالی داستانی واقعی است ولی شخصیتها و اتفاقها تخیلی هستند. راوی داستان گاهی خود قلندر و گاهی شخصیتهای دیگر هستند.
بلقیس سلیمانی دربارهی موضوع این کتاب گفته است: «من در این رمان وقایع دههی ۶۰ را دستمایهی کار قرار دادم و درواقع رمان به نوعی در راستای کارهای قبلی من نوشته شده است. این داستان در یکی از استانهای شرقی کشور اتفاق افتاده است و من موضوع یکخطی را به یک داستان بلند تبدیل کردم. حوادث و شخصیتها همه ساختگی هستند. قبلا تجربهی نوشتن رمان براساس یک اتفاق واقعی را نداشتم و این اولینبار است که با این سبک رمانی مینویسم. رمان در فصلهای کوتاه، کوتاه و براساس روایت دانای کل محدود نوشته شده است و ۲۴ سال از زندگی شخصیت اصلی را بهصورت روایتهای کوتاه بیان میکند تا خواننده خسته نشود.».
در قسمتی از کتاب «سگ سالی» میخوانیم:
«قلندر به جای برق شادی در چشمهای صنم نگرانی مبهم و کوری میدید که نمیدانست منشا و مبداش چیست. تااینکه یک روز صنم گفت دوست ندارد قلندر با حسینعلی بحث کند. موسی به دین خود، عیسی هم به دین خود. «چرا شما دوتا اینقدر با هم کل کل میکنین؟ شما مثلا پسر عمو هستینها.» و قلندر اضافه کرده بود: «حسینعلی برادر نامزدمم هست.» صنم شوخی قلندر را نشنیده گرفته بود و از قلندر خواسته بود دیگر با حسینعلی بحث نکند. گفته بود این بحثها عاقبت ندارد. قلندر آنروز خندیده بود و گفته بود: «هر چی تو بگی، صنم بانو.» ولی شب دوباره نشسته بود رو به روی حسینعلی و از ارتجاع سیاه حرف زده بود. همین ماه پیش بود که ماه سلطان گفته بود حسینعلی منتقل شده سپاه گوران، الحمدلله. قلندر وقتی خبر را شنید نمیدانست باید خوشحال باشد یا ناراحت.»