نقد فیلم «آرکادیا»؛ نیکلاس کیج تمامشدنی نیست
برخی از فیلمهای نیکلاس کیج صرفاً تلاش میکنند از قد و قامت و شهرت او در هالیوود استفاده کنند، بدون اینکه چیز خاصی برای ارائه داشته باشند. اما برخی دیگر از فیلمهای کیج آثار سینمایی واقعا خوبی هستند که ثابت میکنند او فقط یک بازیگر همهکاره و کاریزماتیک نیست، بلکه از آن بازیگرهاست که نقشهای تأثیرگذار و پرمعنا هم در کارنامه حرفهای خود دارد. او حالا با فیلم «آرکادیا» (Arcadian) به کارگردانی بنجامین بروئر به سینماها بازگشته است که نقد آن را در ادامه میتوانید بخوانید.
«آرکادیا» یک اثر ترسناک است که ارزش جدی گرفته شدن از جانب مخاطبان را دارد. در ظاهر «آرکادیا» نیکلاس کیج را در حال مبارزه با شیاطین آخرالزمانی نشان میدهد، که به خودی خود معرکه است. اما کل فیلم حول یک داستان محکم و منسجم ساخته شده که هرگز با خودنمایی کیج تضعیف نمیشود.
هشدار: در نقد فیلم «آرکادیا» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
در فیلمنامهای که به دست مایکل نیلون نوشته شده، کیج در کنار بازیگران همکار، جیدن مارتل و مکسول جنکینز، به عنوان پدر خانواده ظاهر میشود؛ خانوادهای که با پایان دنیا مواجه است. «آرکادیا» فیلمی است که خودش را جدی میگیرد، همین باعث شده تعلیقها و زمینهسازیهای فیلم نتیجه مطلوبی داشته باشند و نقاط عطف فیلم را به شکل باشکوهی ارائه کنند. شاید فیلم «آرکادیا» چرخ را از نو اختراع نکرده باشد، اما شما با یک فیلم عالی و تماشایی روبهرویید که به سرعت شما را در با داستان آخرالزمانی خود جلو میبرد.
داستان با پاول (با بازی نیکلاس کیج) شروع میشود. او در میان ویرانههای دنیای قدیم، دنیایی در حال فروپاشی، سفر میکند تا هر آنچه باقی مانده را جمعآوری کند. شروع فیلم یادآور فیلم «فرزندان انسان» (Children of Men) به کارگردانی آلفونسو کوارون است. افتتاحیهای که پویایی کمتری دارد، اما در ثبت آنچه میخواهد مؤثر و موفق عمل میکند. بدون اینکه کیج دیالوگی را ادا کند، ما میفهمیم پاول چه کسی است و با چه چیزی رویارو شده. ما او را میبینیم که هرجا میتواند با عجله حرکت میکند و در عین حال حین نزدیک شدن و ورود به یک شهر، که به نظر میرسد به دست چیزی شوم تحت سلطه در آمده، با احتیاط پیش میرود. در نقطهای از فیلم دوربین متوقف میشود، اما کیج به مسیر خود ادامه میدهد. بینندگان متوجه میشوند که او در حال مبارزه با چیزی بسیار وحشتناک در خارج از قاب دوربین است.
پس از آن فیلم صحنهای از این دنیای جدید را به ما نشان میدهد و پاول که انگار در حال خداحافظی با آن است. سپس پاول به مکانی که دو پسر خردسال خود را در آن پنهان کرده بازمیگردد. او به فرزندان خود دلداری میدهد، اما در حقیقت از آنچه پیش روی خودشان میبیند به شدت نگران است. سپس فیلم به پانزده سال آینده پرش زمانی میکند و ما جوزف و توماس را میبینیم که در کنار پدرشان، در خانهای دورافتاده، همچنان زندهاند. وقتی «آرکادیا» نشانمان میدهد پسرها با عجله به سمت خانه میروند و پاول پیش از قدم گذاشتن به خانه مطمئن میشود فرزندانش با امنیت وارد شدهاند، میفهمیم در جهان «آرکادیا» گذراندن شب بیرون از خانه به معنای مرگ قطعی است.
وقتی در مستحکم خانه آنها محکم کوبیده میشود، مشخص میشود هر آنچه که آن بیرون پرسه میزند، دارد قدرت دفاعی بازماندگان را آزمایش میکند و سعی دارد راهی برای ورود پیدا کند. اگرچه ما در ادامه «آرکادیا» به خوبی با شکل و شمایل این موجودات آشنا میشویم، اما حتی شنیدن صدای آنها نیز ترسناک و دلهرهآور است. هر چه فیلم جلوتر میرود صداهایی که این موجودات از خود تولید میکنند وحشتانگیزی بیشتری پیدا میکنند.
ممکن است در ابتدا به نظر برسد «آرکادیا» ترکیبی از فیلم «یک مکان ساکت» (A Quiet Place) و سریال تلویزیونی «از جانب» (From) است، اما «آرکادیا» بلافاصله خود را با هر اثر مشابهای متمایز میکند. قانون فیلم این است که در این دنیا هیچ قانونی وجود ندارد. صحنهای در فیلم وجود دارد که به نمایش رنج شخصیتهای نوجوان آن اختصاص داده شده، به خصوص که آنها اطلاعات زیادی درباره چگونگی پایان یافتن دنیا ندارند.
در این صحنه توماس دارد با دختری به نام شارلوت (با بازی سیدی سوورال) بازی میکند که در یکی از جوامع همسایه سکونت دارد. آنجاست که دو نوجوان سعی میکنند برای یکدیگر توضیح بدهند چرا دنیا به آخر رسید، اما داستانهای عجیب و غریبی که برای یکدیگر تعریف میکنند، بیش از حد بازیگوشانه است و به همین دلیل حقیقت برای مخاطب آشکار نمیشود؛ هرچند تصویری کلی در ذهن بینندگان ایجاد میکند. با وجود اینکه «آرکادیا» تمایلی به نمایش صحنههای خشونتآمیز ندارد، اما وقتی هوا تاریک میشود و هیولاها برای شکار بیرون میآیند، تصاویر خونین و دلهرهآوری میبینیم.
یکی از صحنههای برجسته «آرکادیا» جایی است که دست هیولایی از سوراخی که روی در ایجاد شده بیرون میآید و سرعت وقایع کاهش مییابد. به همین دلیل صحنه مدام کش میآید تا اینکه بالأخره آن دست کسی که برای نگهبانی آنجا نشسته و خوابش برده را میگیرد. این صحنه نه تنها از نظر جلوههای بصری بسیار خوب به نظرم یرسد، بلکه نحوه ساخت آن نیز یکی از نقاط قوتش به شمار میآید. هرچه فیلم جلوتر میرود صحنههای پر هرج و مرج بیشتری میبینیم، اما اینکه تماشا کنید چیزی به تدریج به سمت شما میآید تا شما را در مشت خود بگیرد، واقعاً منحصر به فرد و خاص است.
اگرچه باید به این موضوع اشاره کرد که «آرکادیا» برای پیش بردن داستان فقط به هیولاها اکتفا نمیکند. بلکه درست همانجایی که هیچکس انتظارش را ندارد، فیلم راههایی برای ایجاد وحشت پیدا میکند. در نقطهای از «آرکادیا» توماس در حال بازگشت به خانه است که ناگهان به یک گودال تاریک برخورد میکند؛ نحوه فیلمبرداری به گونهای است که شما سقوط در آن گودال را احساس کنید. همین حادثه است که باعث میشود پاول جوزف را در خانه تنها بگذارد و خودش برای پیدا کردن توماس بیرون برود. داستان «آرکادیا» چیزهای بسیار بیشتری دارد، اما بهتر است باقی آن را خودتان تجربه کنید، بدون آنکه هیچ پیشزمینهای از آن داشته باشید. آنچه میتوان گفت این است که انسانهای باقیمانده به زودی در خواهند یافت آرامش شکنندهای که برای ساختن آن جنگیدهاند، ممکن است خیلی زود به هیچ و پوچ تبدیل شود.
یکی دیگر از مواردی که باید به آن توجه کرد این است که کیج برای بخش قابل توجهی از فیلم از کادر خارج باقی میماند؛ اگرچه جای نگرانی وجود ندارد، چرا که همان زمانی که کیج در «آرکادیا» حضور دارد مثل همیشه خوب و درخشان بازی میکند. لحظاتی در فیلم وجود دارد که نیکلاس کیج نقش پاول را با جدیتی بیسابقه بازی میکند، طوری که میتوان آن را با اجرای باشکوهش در فیلم تقریباً بینقص «خوک» ساخته مایکل سارنوسکی مقایسه کرد. در این نقاط است که مخاطبان یک ارتباط عاطفی عمیق و واقعی با پاول ایجاد میکنند؛ مردی که در شرایط غیرممکن آخرالزمانی همچنان سعی دارد از خانواده خود محافظت کند.
اجرای کیج در «آرکادیا» به گونهای است که شما هر ثانیه از عملکرد او در نقش پاول را کاملاً باور میکنید. «آرکادیا» دوباره به همه یادآوری میکند نیکلاس کیج چه بازیگر بزرگی است و چقدر مهارت دارد؛ او حتی از سادهترین صحنهها نهایت استفاده را میبرد و از این طریق لحظه به لحظه حضورش در فیلم را باارزش میکند. زمانی که تمام توجهها معطوف به کیج میشود و به نظر میرسد که او قرار است یک دیالوگ نمایشی به زبان بیاورد، درعوض او با جدیت و مستقیماً آن دیالوگ را ادا میکند. امری که باعث میشود حتی یک دیالوگ تککلمهای مؤثرتر واقع شود. حتی زمانی که کیج در پسزمینه داستان محو میشود، مخاطب به جای اینکه احساس کند چیزی گم شده، با صحنههای وحشتانگیز و دراماتیکی مواجه میشود که به خاطر عدم حضور کیج فرصت خودنمایی پیدا کردهاند.
توماس و جوزف برادرانی هستند که از خیلی جهات با هم متفاوتاند و مدام با هم جر و بحث میکنند، اما آنها جزئی از معدود انسانهای بازماندهای هستند که هنوز به دیگری اهمیت میدهند. رابطه برادرانه این دو شخصیت کاملاً طبیعی و ملموس است و ما به روشنی میبینیم این دو پسر جوان در آینده به چه مردهایی تبدیل خواهند شد. فیلم «آرکادیا» از آن فیلمهایی نیست که به طور جدی روی مطالعه شخصیت تمرکز کرده باشند و شخصیتهای خود را در طول چند سال به نمایش بگذارند، اما در عوض در همان چند روز محدودی که شخصیتهای «آرکادیا» را میبینیم، صحنهها آنقدر احساسی و درگیرکننده هستند که شخصیتپردازی به نحو احسن انجام میشود.
صحنهای که در آن میبینیم پاول تلاش میکند به جوزف رانندگی یاد بدهد شاید احمقانه باشد (چون آخرالزمان شده) اما به طرز عجیبی شیرین است. چرا که به ما نشان میدهد با وجود اینکه همهچیز فرو پاشیده و دنیا به آخر رسیده، اما هنوز هم پدرها به پسرانشان رانندگی یاد میدهند، درست مثل زندگی و روزگار عادی. لحظاتی مانند این است که باعث میشوند ما به شخصیتهای «آرکادیا» و روابط مابین آنها اهمیت بدهیم و در ادامه فیلم، باعث میشود کوچکترین خطرها و موقعیتها ما را به وحشت بیندازد. حتی شخصیت شارلوت (اگرچه گاهی بد نوشته شده) از طریق اجرای خوب سیدی سوورال برای بیننده مهم می شود. شاید انگیزههای شارلوت کمتر از دیگر شخصیتها شخصی ترسیم شده باشد، اما مطمئن باشید وقتی شاتگان به دست گرفته، هیچ قدم اشتباهی برنمیدارد.
به طور مشابه، بازیگر هر یک از برادرها، مارتل و جنکینز، بازی بسیار خوبی ارائه میدهند. خصوصاً مارتل که در سینمای ژانر وحشت تجربه دارد و در فیلمهای «آن» (It) نیز حضور داشته. شاید به همین دلیل باشد که مارتل توانایی این را دارد که «آرکادیا» را به تنهایی روی شانههای خود حمل کند و جلو ببرد.
در پایان شخصیتهای داستان برای بقا میجنگند و نیکلاس کیج صاحب یک صحنه ماندگار میشود. «آرکادیا» دنیایی فرو رفته در تاریکی است که با بالا بردن دوباره پرچم ژانر وحشت، به یک فیلم هیولایی واقعاً خوب تبدیل شده. فیلمی با بازیهای خوب، فیلمبرداری مؤثر و جهانسازی جذاب که فراتر از ترساندن مخاطب ظاهر میشود.
شناسنامه فیلم «آرکادیا» (Arcadian)
کارگردان: بنجامین بروئر
نویسنده: مایکل نیلون
بازیگران: نیکلاس کیج، جیدن مارتل، ماکسول جنکینس
محصول: ۲۰۲۴، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۲٪
خلاصه داستان: در آیندهای نزدیک در زمینی ویران شده، پدری به نام پل به همراه پسران دوقلوی نوجوانش در یک مزرعه دورافتاده زندگی میکند. در این میان زمانی که موجوداتی وحشی و خطرناک به خانه آنها حمله میکنند، پل و پسرانش باید برای زنده ماندن تلاش کرده و…
منبع: Collider
فیلم بدی نیست ولی یکی از نقاط ضعفش ابهام در چگونه بوجود آمدن این شرایط است …
اصلا این هیولاها از کجا آمدند؟؟
انسان هایی بودند که به دلیل ویروس به این شکل درآمدند یا میهمانان ناخوانده ای از فضا ؟؟