جنبش ضد روانپزشکی؛ جنبش حق تعیین سرنوشت برای بیماران روانی
جنبش ضد روانپزشکی جنبشی مبتنی بر این دیدگاه است که درمانهای روانپزشکی اغلب بیش از آنکه برای بیماران مفید باشد، مضر است. اعتراضات صورت گرفته در این جنبش ممکن است شامل نگرانی در مورد اثربخشی و آسیب احتمالی درمانهایی مانند درمان به وسیلهی شوک الکتریکی یا درمان به روش شوک انسولینی باشد.
فراتر از نگرانی در مورد اثربخشی شیوههای درمانی، جنبش ضد روانپزشکی ممکن است زیربنای فلسفی و اخلاقی روان درمانی و درمان توسط داروهای روانگردان را زیر سؤال ببرد.
در واقع پیروان این جنبش معتقدند که این شیوههای درمانی به جای تمرکز بر استقلال و یکپارچگی ذهن فرد، به واسطهی نگرانیهای اجتماعی و سیاسی شکل میگیرند. آنها معتقدند که «قضاوت در مورد مسائل عقلی باید در انحصار ذهن فلسفی باشد» و ذهن نباید یک دغدغه پزشکی باشد. برخی از فعالان مفهوم بیماری روانی از منظر روانپزشکی را رد میکنند.
در واقع جنبش ضد روانپزشکی، روانپزشکی را به دلیل رابطه قدرت نابرابر بین پزشک و بیمار و یک فرآیند تشخیصی بسیار ذهنی، ابزاری قهری برای سرکوب میداند. تعهد ناخواسته و نادرست یکی از موضوعات مهم این جنبش است.
این جنبش غیرمتمرکز به مدت دو قرن به اشکال مختلف فعال بوده است. در دهه ۱۹۶۰، چالشهای زیادی برای روانکاوی و روانپزشکی وجود داشت، جایی که اساس درمان روانپزشکی به عنوان شیوهای سرکوبگر و کنترلکننده توصیف میشد.
روانپزشکان حامی این جنبش عبارتاند از: توماس ساسز، تیموتی لیری، جورجیو آنتونوچی، فرانکو باساگلیا، تئودور لیدز، سیلوانو آریتی و دیوید کوپر. میشل فوکو، ژیل دلوز، فلیکس گاتاری و اروینگ گافمن نیز جزو دیگر افراد درگیر بودند.
کوپر اصطلاح «ضد روانپزشکی» را در سال ۱۹۶۷ ابداع کرد و کتاب روانپزشکی و ضد روانپزشکی را در سال ۱۹۷۱ نوشت. توماس ساسز در کتاب اسطوره بیماری روانی (۱۹۶۱) تعریف بیماری روانی را به عنوان یک اسطوره ارائه کرد و هر یک از دیگر افراد دخیل به نوبهی خود به تولید محتوا در این حوزه پرداختند.
این جنبش همچنان بر تفکرات موجود در مورد روانپزشکی و روانشناسی، به ویژه از منظر رابطه بین ارائهدهندگان خدمات درمانی و کسانی که آن را دریافت میکردند، تأثیرات زیادی بر جای گذاشت. مسائل معاصر در این جنبش عبارتاند از آزادی در مقابل اجبار، طبیعت در برابر پرورش و حق متفاوت بودن.
منتقدان جنبش ضد روانپزشکی از درون جامعهی روانپزشکی به این اصل اساسی که روانپزشکی بنا به تعریف مضر است اعتراض میکنند. اکثر روانپزشکان قبول دارند که مسائلی وجود دارد که نیاز به رسیدگی دارد، اما تعطیل کردن روانپزشکی مضرات بیشتری دارد. متخصصان پزشکی اغلب جنبشهای ضد روانپزشکی را ترویج انکار بیماری روانی میدانند و آن را با تئوریهای توطئه مقایسه میکنند.
ریشهها
جنبش ضد روانپزشکی یک جنبش سیاسی و اجتماعی است که در دهه ۱۹۶۰ در ایالات متحده و اروپا ظهور کرد و در طول مسیر خود تغییرات زیادی را پشت سر گذاشت. ریشههای ایدئولوژیک این جنبش احتمالاً از نارضایتی گستردهای نشأت میگیرد که در دو سوی اقیانوس اطلس در دهه ۱۹۶۰ در مورد وضعیت رسیدگی به افراد مبتلا به بیماری روانی در آسایشگاههای بزرگ سازمانی وجود داشت.
انتقادات از مراکز نگهداری بیماران روانی دارای دو جانبه اصلی بود؛ اولاً در برخی از این بیمارستانها افشاگریهای رسواکنندهای از شرایط بسیار بد و بعضاً توهینآمیز وجود داشت و ثانیاً این باور رو به رشد وجود داشت که حبس در یک تیمارستان روانی منجر به فرآیند «نهادینهسازی» بیمار میشود. فرآیندی که در آن بیمار به طور عمدی یا ناخودآگاه شروع به رفتار جنون آمیز برای زنده ماندن در محیط آسایشگاه میکند.
دههی ۱۹۶۰ دوران تجربهی ایدههای رادیکال جدید بود که هنجارهای پذیرفتهشده سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن دوران را بیش از پیش مورد نقد و بازبینی قرار داد.
دوران شروع جنبشهای ضدجنگ، جنبشهای رادیکال دانشجویی، عشق آزاد، آزادی همجنسگرایان و هیپیها بود و بنابراین جای تعجب نداشت که حرفهی روانپزشکی نیز در این زمان مورد بررسی قرار گیرد. علاوه بر این، بسیاری از اقدامات روانپزشکی مانند درمان اجباری الکتروشوک و جراحی روانی به طور فزایندهای به عنوان درمانهای نامناسب و نامنطبق با حقوق بشر تلقی میشدند.
در این میان برخی از استدلالهای ضد روانپزشکی بسیار اغوا کننده بود، به عنوان مثال این ادعا که چون اسکیزوفرنی تغییرات فیزیکی آشکاری در مغز ایجاد نمیکند و با هیچ آزمایش فیزیکی قابل تشخیص نیست، نمیتواند یک بیماری واقعی باشد. در واقع مردم قبول کردند که جنبش ضد روانپزشکی صرفاً برای رسیدن به رویکردی انسانیتر در روانپزشکی تلاش نمیکند، بلکه در واقع اساس آن را زیر سؤال میبرد.
استدلالهای ضد روانپزشکی برخی از کلیساها نیز بسیار جذاب بود که بیماری روانی و رفتار آشفتهی این بیماران را اساساً یک موضوع اخلاقی میدانستند که مربوط به قلمرو دین بود تا یک موضوع پزشکی که باید توسط پزشکان درمان شود.
با این حال، جنبش ضد روانپزشکی صرفاً مبتنی بر ایدئولوژیهای رادیکال جدید نبود، بلکه بر نارضایتی ریشهای از شیوههای قبلی روانپزشکی مبتنی بود.
برای مثال، جنبش جدید همجنسگرایان، طبقهبندی حرفه روانپزشکی از همجنسگرایی را بهعنوان یک بیماری روانی و تلاش برای «درمان» همجنسبازان با استفاده از درمان بیزاری را بهویژه ظالمانه میدیدند. همچنین آگاهی فزایندهای از سوء استفادههایی که در سیستم قدیمی تیمارستانها رخ داده بود و تمایلی که برای بهبود آنها وجود داشت.
میراث جنبش ضد روانپزشکی
اگرچه جنبش ضد روانپزشکی با روشهای درمانی قدیمی مانند الکتروشوک مخالف بود، اما زمانی که داروهای ضد روانپریشی جدید در دسترس قرار گرفتند، به سرعت روانپزشکی را به دلیل استفاده از آنها نیز مورد انتقاد قرار دادند و عوارض جانبی داروهای جدید را برجسته کردند و تأثیرات مثبت آن را کمرنگ کردند. اثرات آنها حتی در برخی موارد نشان میدهد که روانپریشی در واقع توسط داروهای ضد روانپریشی ایجاد شده است.
با این حال، یکی از مضرترین ایدههایی که توسط جنبش ضد روانپزشکی تبلیغ میشد این بود که روانپریشی در واقع میتواند تجربهای مثبت و تقویتکننده زندگی باشد. در واقع، تأسیس جامعه کینگزلی هال توسط لینگ برای حمایت از مبتلایان به اسکیزوفرنی در سفر خود طراحی شده بود. تجربهی فضایی امن و آرام به جای اینکه به دنبال درمان علائم ناتوانکننده و ناراحتکننده خود باشند.
اگرچه بسیاری در آن زمان جنبش نوپای ضد روانپزشکی را جایگزینی انسانیتر برای روانپزشکی سنتی میدانستند، اما این ایده تا حد زیادی توهم آمیز بود. جنبش ضد روانپزشکی رفتار خطرناک یک فرد مبتلا به اسکیزوفرنی را اساساً جنایت تلقی میکرد که باید به جای سیستم بهداشت و درمان توسط سیستم جنایی با آن برخورد کرد.
در نتیجه در ایالات متحده و همچنین اروپا بسیاری از افراد مبتلا به اسکیزوفرنی به جای اینکه در سیستم بهداشتی که به درستی به آن تعلق داشتند، به خاطر وضعیت خود در زندان مجازات شوند. وضعیتی که متأسفانه امروز هم ادامه دارد.
دولتها که همیشه به دنبال فرصتهایی برای صرفهجویی در بودجهی خود بودند، در آن زمان و امروز هم به راحتی فریفته استدلالهای جنبش ضد روانپزشکی میشدند و از آنها به عنوان بهانهای برای کاهش هزینههای تختهای بهداشت روان و خدمات روانپزشکی استفاده میکردند.
در طول دهه هفتاد در سراسر اروپا و ایالات متحده، مؤسسات قدیمی و بد و خوب به طور جمعی تعطیل شدند و بیماران آنها اغلب بدون هیچگونه حمایت درمانی معناداری برای زندگی به خوابگاههای بدون تغذیه و امکانات فرستاده شدند.
جنبش ضد روانپزشکی امروز
جنبش ضد روانپزشکی امروزی با جنبش دهه ۱۹۶۰ بسیار متفاوت است. در دهه ۱۹۸۰ درمانهای روانپزشکی به شدت تغییر کرد، دوز داروهای ضد روانپریشی و در نتیجه عوارض جانبی آنها کاهش یافت، استفاده از درمان الکتروشوک رو به کاهش گذاشت، جراحی روانی پایان یافت، همجنسگرایی از طبقهبندی بیماریها حذف شد و تحقیقات ریشههای ارگانیک بیماریهای مختلف را تأیید کرد. مثل وضعیتی که ما آن را اسکیزوفرنی مینامیم.
تشخیص بیماریها نیز بهبود یافت به طوری که دیگر نمیتوان اسکیزوفرنی را به عنوان تشخیص همه مشکلات سلامت روانی مبهم که قبلاً به عنوان آن دیده میشد، مشاهده کرد. با تغییر شرایط و افول سیاستهای آزادیبخش آن روزها، جنبش ضد روانپزشکی رو به افول گذاشت، اما کاملاً از بین نرفت و در حالی که جنبش اولیه یک سازمان غیررسمی قابل تشخیص داشت، جنبش ضد روانپزشکی امروزی کمتر ملموس است و بیشتر یک انجمن ایدهپردازی است تا سازمان.
منابع: VICE, Living with Schizophrenia
یاد فیلم هانیبال افتادم! اگه ندیدید و به مباحث روانشناسی علاقه دارید حتما ببینید.