۵ شخصیت اصلی فیلم ترسناک «نابودی» چگونه مراحل سوگواری را نشان می‌دهند؟

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۰ دقیقه
نابودی

فیلم ترسناک «نابودی» محصول سال ۲۰۱۸ که با اقتباس از سه‌گانه دسترسی به جنوب جف واندرمیر، ساخته شد و در آن ناتالی پورتمن، اسکار آیزاک و جینا رودریگز به ایفای نقش پرداختند، از منظر جنبه‌های بصری و روایی تا حد زیادی به منبع اقتباسی خود شبیه بود.

در رمان اصلی، تیم اعزامی به بررسی مکان اکولوژیکی عجیب و غریبی به نام منطقه ایکس می‌پردازند. جست و جوهای قبلی چندان نتیجه‌ای را در بر نداشته و منجر به ناپدید شدن اعضا و یا از دست دادن عقلشان شده بود.

در این رمان، چهار زن که به واسطه شغل‌هایشان انتخاب شده بودند (یک زیست‌شناس، یک نقشه‌بردار، یک مردم‌شناس و یک روان‌شناس) پای به منطقه ایکس می‌گذارند. منطقه‌ای که در آن رویدادهای عجیب‌وغریبی رخ می‌دهد. در ظاهر به نظر می‌رسد که منطقه ایکس یک منطقه جنگلی بی‌خطر است که حوزه اطراف یک فانوس دریایی را احاطه کرده است، اما دلایلی وجود دارد که سبب شده ورود به این منطقه برای سال‌ها غدغن شود.

اقتباس سینمایی الکس گارلند بر روی زنان یک تیم متمرکز شده و به تعریف داستان‌های هر کدام از این شخصیت‌ها می‌پردازد. لکن آنچه در رمان مکتوب «نابودی» مشاهده می‌شود اندکی مبهم‌تر و گیج کننده‌تر است. علاوه‌براین، فیلم به نقش اصلی داستان، بیشتر پر و بال می‌دهد و روایت را از چشم لنا (با بازی ناتالی پورتمن) که قهرمان داستان و یکی از سربازان کهنه‌کار ارتش است روایت می‌کند. شوهرش کین (با نقش‌آفرینی اسکار آیزاک) در طول ماموریت برت سبز، در منطقه‌ای به نام شیمر (که بخشی از منطقه ایکس است) ناپدید شده بود، اما ناگهان یک سال بعد بدون هیچ‌گونه اطلاع قبلی بازگشت. با این حال، رفتار کین عوض شده و جوری رفتار می‌کند که گویی لنا را نمی‌شناسد و اصلا چیزی از گذشته‌اش را به خاطر نمی‌آورد. چندی نمی‌گذرد که اوضاع کین رو به وخامت می‌گذارند و در راه بیمارستان، لنا و کین توسط دولت ایالات‌متحده به کمپ اصلی منطقه ایکس منتقل می‌شوند.

نابودی

لنا برای اینکه بفهمد چه اتفاقی برای همسرش افتاده، به تیمی از زنان از جمله ژئومورفولوژیستی به نام کیسی شپرد (با بازی تووا نووتنی)، فیزیکدانی به نام جوزی رادک (با بازی تسا تامپسون)، پیراپزشکی به نام آنیا تورنسن (با بازی جینا رودریگز) و روانشناسی به نام دکتر ونترس (با بازی جنیفر جیسون لی) ملحق می‌شود. این گروه با هم وارد شیمر می‌شوند و با دنیایی مملو از ترس و وحشت مواجه می‌گردند و چندی نمی‌گذرد که متوجه می‌شوند شیمر، به بدن و روح تیم اعزامی نفوذ کرده است.

مخاطب به واسطه اتفاقاتی که در طول فیلم روی می‌دهد بلافاصله متوجه می‌شود که این پنج زن دارای شخصیت‌های بسیار متضادی هستند. کاراکتری مانند دکتر ونترس در برخی مواقع اهدافی دارد که با اهداف تیم در تضاد هستند. چنین تضادهایی سبب می‌شود که شیمر، آرایش بیولوژیکی و روانی تیم را به هم بریزد. هر شخصیت به گونه‌ای متفاوت با بحران به وجود آمده برخورد می‌کند و در نهایت تک تک اعضای گروه به شیوه‌ای عجیب و مرموز کشته می‌شوند.

یکی از اصلی‌ترین مباحث فیلم «نابودی» را سرطان تشکیل می‌دهد. در یکی از سکانس‌های ابتدایی فیلم، لنا در حال تدریس در کلاس زیست‌شناسی دانشگاه جانز هاپکینز است و خواص سلول‌های سرطانی را به شاگردانش نشان می‌دهد. علاوه‌براین، لنا در طول یکی از ماموریت‌های خود به کین خیانت می‌کند و ظاهرا احساس عذاب وجدان او را راحت نمی‌گذارد. حتی دکتر ونترس که به بیماری لاعلاج سرطان مبتلاست، برای جست و جوی یک حقیقت بزرگ وارد شیمر می‌شود. در واقع می‌توان گفت که هر یک از اعضای تیم کاوش، نماینده یک مرحله متفاوت از پنج مرحله غم و اندوه هستند و این را می‌توان در رفتار و همچنین داستان‌های آن‌ها مشاهده نمود. برای اثبات این امر بهتر است به معرفی هر یک از اعضا و چالشی که با آن روبه‌رو می‌شوند بپردازیم.

۱. شپرد – انکار و تکذیب

نابودی

شپرد یکی از اعضای تیم است که کمتر از همه صحبت می‌کند و چالش‌های خاص خودش را دارد. اگرچه دقیقا علت این امر مشخص نیست، اما این احتمال وجود دارد که شپرد نمی‌خواهد در مورد مشکلات بزرگ زندگی خود با کسی صحبت کند. او به لنا در مورد همسرش می‌گوید و به او می‌گوید که دخترش به خاطر ابتلا به سرطان خون درگذشته است و سپس چیزهایی را در مورد اعضای تیم با لنا در میان می‌گذارد. در واقع شپرد هنوز نتوانسته با مرگ دخترش کنار بیاید و با چالش‌های درونی‌اش در کلنجار است. شپرد تقریبا تمام مدتی را که بر روی صحنه حضور دارد، صرف تمرکز بر روی ماموریتش می‌کند. وقتی که تیم به فورت آمایا، یعنی پایگاه نظامی واقع در نزدیکی جایی که تیم اعزامی قبلی، کمپی را در آنجا راه‌اندازی کرده بود می‌رسد، یک خرس جهش‌یافته به شپرد حمله می‌کند و بعد صدای فریادهای او را تقلید می‌کند تا بتواند الباقی افراد تیم را هم بکشد. این واقعیت که شپرد زیاد در مورد تجربیاتش صحبت نمی‌کند و قبل از اینکه سفره دلش را باز کند می‌میرد، سبب می‌شود که نشان دهنده مرحله اول غم یعنی انکار و تکذیب باشد. آخرین لحظات او با فریاد برای کمک سپری شد و شاید این فریادها فقط به خاطر خطری که در پیش رویش وجود داشته نبوده باشد.

۲. آنیا – خشم

نابودی

آنیا که یک معتاد در حال بهبودی است همان اوایل فیلم کاملا به مخاطب نشان می‌دهد که با مشکلاتش با شدت بسیار بیشتری برخورد می‌کند. او پس از مشاهده یک ویدیوی دل‌خراش از تیم جست و جوی قبلی که در آن کین در حال بیرون ریختن دل و روده‌های یکی از اعضای گروهش است دیوانه‌وار فریاد میزند. آنیا با گرم‌تر شدن فضا شروع به داد زدن می‌کند و در نهایت عصبانی می‌شود و تصمیمات بسیار عجولانه و خطرناکی می‌گیرد. پس از کشته شدن شپرد، آنیا خونسردی خود را از دست می‌دهد و تیم را گروگان می‌گیرد و آن‌ها را مقصر مرگ شپرد می‌داند. او قبل از شنیدن صدای خرس که فریادهای کمک شپرد را تقلید کرده بود، به سایر هم‌گروهی‌هایش که آن‌ها را گروگان گرفته طعنه میزند و با عصبانیت بر سر آن‌ها فریاد می‌زند. در حالی که او به نحو احمقانه‌ای برای نجات شپرد عجله می‌کند، خرس او را تا سر حد مرگ می‌برد. در بین تمام اعضای تیم، کاملا مشخص است که آنیا در ۵ مرحله غم در مرحله خشم قرار دارد و همین خشم در نهایت منجر به مرگ او می‌شود زیرا او همواره با عجله وارد عمل می‌شود.

۳. جوزی – داد و ستد

نابودی

جوزی که مدام به خودش آسیب می‌رساند، در مقایسه با بقیه اعضای تیم، فردی فروتن به نظر می‌رسد. او اولین کسی است که مورد حمله حیات‌وحش شیمر قرار می‌گیرد و قبل از اینکه لنا و گروه موفق شوند او را نجات دهند توسط تمساح دندان کوسه‌ای به زیر آب کشیده می‌شود. اتفاقاتی که بعدا در طول فیلم روی می‌دهد نشان می‌دهد که جوزی از ترس بلایی که قرار است شیمر بر سر او و دیگران بیاورد مدام گوشه می‌کشد. صبح روز بعد از مواجهه با خرس، جوزی با لنا صحبت می‌کند و به او می‌گوید که شیمر از نظر بیولوژیکی بر روی آن‌ها تاثیر می‌گذارد. این منطقه بدن آن‌ها را درست همانند آن تمساح و خرس فاسد می‌کند. جوزی قبل از فرار به لنا می‌گوید: ونترس می‌خواهد با او روبرو شود، حتما تو می‌خواهی با او مبارزه کنی، اما من اصلا دوست ندارم هیچ‌کدام از این اتفاقات بیفتد. لنا جلوتر و جلوتر می‌رود و به فضایی پر از پیکرهای انسان مانند پوشیده شده از گیاهان و گل‌ها می‌رسد. معلوم نیست که جوزی کجاست اما گویا تسلیم تاثیرات شیمر شده و با طبیعت آنجا یکی شده است و به یکی از شخصیت‌های گیاه مانند تبدیل گردیده است. رابطه‌ای که جوزی با شیمر برقرار می‌کند نشان دهنده شخصیت مبتنی بر داد و ستد و معامله اوست چراکه او در نهایت خودش را رها می‌کند و به درون طبیعت شیمر راه می‌یابد. به جای مبارزه با شیمر و یا یافتن حقیقت، او با کمال میل به بخشی از زندگی اطراف خود تبدیل می‌شود. بنابراین او حاضر است خودش را تسلیم این معامله کند تا اینکه سرنوشت بدتری نصیبش نشود.

۴. ونترس – افسردگی

نابودی

در همان ابتدای فیلم، شخصیت دل‌مرده و نهیلیستی ونترس، توجه بیننده را جلب می‌کند. او از گذشته خود هیچ نمی‌گوید و به بقیه اعضای تیم اهمیت چندانی نمی‌دهد، مگر اینکه برای انجام کاری به آن‌ها نیاز داشته باشد. پس از اینکه مشخص می‌شود او به سرطان مبتلاست و روزهای پایانی عمرش را سپری می‌کند، می‌توان ناامیدی را به وضوح در چهره او مشاهده نمود. ونترس که به خاطر دست یافتن به پاسخ سوالاتش وارد شیمر می‌شود، هیچ ترسی از مرگ ندارد زیرا خوب می‌داند که دیر یا زود بالاخره خواهد مرد. وقتی او و لنا به فانوس دریایی مرموز می‌رسند، ونترس یک منطقه زیرزمینی را کشف می‌کند. هنگامی که لنا وارد آن منطقه می‌شود، ونترس را می‌بیند که با مواد بیولوژیکی عجیب و غریب سیاهی پوشیده شده است. ونترس به لنا می‌گوید که موجودی که درون فانوس دریایی است آن‌قدر رشد می‌کند و مصرف می‌کند تا زمانی که همه چیز را احاطه کند.

نمی‌توان نیت این موجود را درک کرد و یا بهتر است بگوییم که سخنان ونترس گویای نیت او نیست. او که به این باور رسیده که هیچ شانسی در مواجهه با تهدیدات این موجود بیگانه وجود ندارد، به یک موجود نورانی تبدیل می‌شود که از خون موجود بر روی صورت لنا برای گرفتن شکلی انسانی استفاده می‌کند. بنابراین می‌توان گفت ونترس به عنوان نماینده مرحله افسردگی، به موجود بیگانه درون فانوس دریایی تسلیم می‌شود و معتقد است که مقاومت هیچ فایده‌ای ندارد. او مانند جوزی برای بقا دست به انجام معامله نمی‌زند. در عوض، او خودش را تسلیم می‌کند چراکه از نظر او این موجود سبب نابودی انسان‌ها خواهد شد.

۵. لنا – پذیرش

نابودی

به عنوان قهرمان فیلم، لنا سهم بزرگی را در داستان فیلم بر عهده دارد. فیلم مدام به لحظه‌های شیرینی که او با کین داشته و همچنین خیانت او به کین فلش بک می‌زند. او بالاخره درمی‌یابد که برای کین چه اتفاقی افتاده و متوجه می‌شود که مردی که به عنوان شوهرش می‌شناخت مدت‌هاست مرده است. لنا با پردازش غم و اندوه خود در طول فیلم، به پاسخ‌هایی که به دنبالش بود دست می‌یابد و در نهایت با منبع شیمر مواجه می‌شود. انسان‌نمای بیگانه (با بازی سونیا میزونو) به لطف خون لنا شکلی انسانی به خود می‌گیرد و در مقابل او می‌ایستد. این انسان‌نما که حرکات و رفتارهای لنا را تقلید می‌کند، تنها زمانی وارد عمل می‌شود که لنا حرکتی انجام دهد. او سعی می‌کند از دست این موجود فرار کند، اما این موجود انسان‌نما قوی‌تر و سریع‌تر از او است و او را به درب فانوس دریایی می‌چسباند.

لنا به این نتیجه می‌رسد که نمی‌تواند با انسان‌نما همانند انسان‌های معمولی مبارزه کند و لذا او را به عنوان بازتابی از خود می‌پذیرد. همین کار به او اجازه می‌دهد تا انسان‌نما را فریب دهد و بتواند یک نارنجک فسفری را منفجر کند که منجر به به آتش کشیده شدن موجود انسان‌نما همراه با فانوس دریایی و فروپاشی شیمر می‌شود. لنا که توانسته با خودش کنار بیاید فرار می‌کند. همین ویژگی‌ها لنا را به نمونه‌ای منحصربه‌فرد از انسانی که در مرحله پذیرش قرار دارد تبدیل می‌کند. او کسی است که غم و اندوه پیش روی خود را به عنوان بخشی از هویتش می‌پذیرد و از این غم و اندوه که همانند باتلاقی او را به درون خود می‌کشد فرار می‌کند درست همان‌طور که از درون شیمر فرار کرد. اما سوال این است که آیا او واقعا توانست از دست شیمر فرار کند؟

در صحنه‌های پایانی فیلم، لنا دوباره با شخصیت کین که توانسته وضعیت بحرانی‌اش را پشت سر بگذارد روبه‌رو می‌شود. لنا از کین می‌پرسد که آیا او واقعا کین است و کین پاسخ می‌دهد نمی‌دانم. او هم از لنا سوال می‌کند که آیا واقعا خود لناست و لنا هم پاسخی نمی‌دهد. آن‌ها برای لحظاتی نفس‌گیر به هم خیره می‌شوند، چشمانشان می‌درخشد و رنگشان تغییر می‌کند. به نظر می‌رسد که پایان داستان می‌خواهد به مخاطب نشان دهد که شیمر باعث تغییر لنا شده و یا اینکه این انسان‌نماست که در نهایت خود را به شکل لنا درآورده است. هیچ‌کدام از این تئوری‌ها در پایان فیلم تایید نشدند اما می‌توان با قطعیت گفت لنایی که از شیمر خارج می‌شود همان لنایی نیست که وارد آن شده بود.

این موضوع می‌تواند پنج مرحله غم و اندوه را به زیبایی برای ما توصیف نماید و به ما نشان دهد که برخلاف تصور بسیاری از افراد، روند برخورد با غم و اندوه یک روند خطی نیست. افرادی که با فقدانی در زندگی‌شان مواجه می‌شوند و گرفتار غم و اندوه می‌گردند، می‌توانند پیش از آنکه بتوانند بر مشکلاتشان غلبه کنند، بارها و بارها به مراحل قبلی برگردند. تغییر حالت لنا ممکن است به این معنی باشد که حتی با وجود اینکه او به مرحله پذیرش رسیده است، باز هم نتوانسته کاملا خود را از شر غم و اندوه رها کند. درست مانند شیمر که بدنش را تغییر می‌دهد (در نهایت بر او تسلط می‌یابد)، اندوه لنا ممکن است هنوز به شکلی دیگر در درون او وجود داشته باشد. شاید او توانسته این غم و اندوه را سرکوب کند، اما واضح است که قهرمان فیلم علیرغم اینکه از نظر فیزیکی شبیه قبل به نظر می‌رسد، هنوز نتوانسته به طور کامل از آن جنگل مرموز رها شود.

منبع: collider



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۴ دیدگاه
  1. مهناز

    سلام. خوب بود که اسم فیلم‌های معرفی شده رو به انگلیسی مینوشتید

    1. hosein

      خنگول نوشته که نابودی

  2. مانیا

    خیلی هم عالی

  3. بابک

    این فیلم ، بسیار خاص و غیر قابل پیشبینی است …
    حتما ببینیدش و تاکید میکنم چندبار هم ببینید چون هر بار مطالب و لایه های جدیدی رو درک خواهید کرد که فقط در فیلم هایی مثل ماتریکس و ارباب حلقه ها و اینسپشن و پرومتئوس و پیمان (ادامه پرومتئوس) و این قبیل محصولات چنین مفاهیم چند لایه ای به چشم میخورند …

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X