مقدمهای بر دنیای وارکرفت برای تازهواردها
دنیای بسیار بزرگ وارکرفت از سال ۱۹۹۴ تاکنون میلیونها نفر را در سرتاسر دنیا غرق در خود کرده است. وارکرفت در ابتدا سری استراتژی همزمان (RTS) بود و بعداً در قالب غولی به نام دنیای وارکرفت (World of Warcraft) در سبک نقشآفرینی کلان (MMORPG) روحی تازه به آن دمیده شد. در این مدت، دنیای وارکرفت بهطور پیوسته در حال گسترش بوده است و سرشار از شخصیتها، مکانها و خردهداستانهای جذاب است.
تعداد بازیهای ویدئویی، رمانها و کمیکهای وارکرفت زیاد است و برای همین ممکن است تازهواردان در درک مقیاس و نکات مهم داستانی بازی دچار مشکل شوند. با توجه به اینکه دنیای وارکرفت کلاسیک (World of Warcraft Classic) در سال ۲۰۱۹ منتشر شد و فرصتی برای تازهواردان فراهم کرد تا این دنیا را از اول تجربه کنند، لازم دیدم که در مقدمهای، هر آنچه را که لازم است مخاطب تازهوارد دربارهی دنیای وارکرفت بداند تا در آن گم نشود جمعآوری کنم.
تمرکز این مقاله روی بازگویی حوادث دنیای وارکرفت تا نقطهی شروع بازی نقشآفرینی کلان دنیای وارکرفت کلاسیک است و در آن هرگونه اتفاقی که قرار است بعد از این نقطه بیفتد (عمدتاً بستهالحاقیهای دنیای وارکرفت) نادیده گرفته شده است. اگر قصد دارید دنیای وارکرفت را برای اولین بار شروع کنید و میترسید که بهخاطر بیاطلاعی از دنیای آن گیج شوید، این مقاله برای شما تدارک دیده شده است.
دنیای وارکرفت دقیقاً به کجا اشاره دارد؟
دنیای وارکرفت، حداقل وقتی دربارهی دنیای وارکرفت کلاسیک حرف میزنیم، با نام آزروث (Azeroth) شناخته میشود. آزروث سیارهی سرسبزی است که از زیستبوم و مناطق جغرافیایی متنوع تشکیل شده، ولی در همه حال سایهی جنگ روی آن سنگینی میکند.
این نامگذاری ممکن است کمی گیجکننده باشد، چون آزروث نام قلمروی انسانها و همچنین نام یکی از شبهقارههای سیارهی آزروث نیز هست، ولی این اسم عموماً به خود سیاره اشاره دارد.
در روزهای آغازین به وجود آمدن آزروث، چهار ارباب المنتال (Elemental Lords) که هرکدام نمایندهی عناصر چهارگانه (آب، آتش، خاک و هوا) بودند، دائماً با یکدیگر درگیر مبارزه بودند و دنیا بهخاطر آنها در آشوب فرو رفته بود. با این حال با سر رسیدن خدایان کهن (The Old Gods)، موجودات عجیبی که به جایی خارج از واقعیت عادی تعلق دارند، آنها از مبارزه با یکدیگر دست برداشتند.
خدایان کهن شروع به فاسد کردن آزروث کردند و امپراتوری خاص خود به نام امپراتوری سیاه (The Black Empire) را به وجود آوردند. با اینکه اربابان المنتال سعی کردند متوقفشان کنند، هرکدامشان به بردگی گرفته شدند.
سر رسیدن گونهی دیگری از موجودات کهن به نام تایتانها (The Titans) آزروث را از نابودی نجات داد. آنها موفق شدند خدایان کهن و اربابان المنتال را شکست دهند و دنیا را از نو بسازند.
ترولها، اولین موجودات هوشمند آزروث
پس از اینکه بهلطف تایتانها آزروث به مکان امنتری تبدیل شد، حیات در آن رونق پیدا کرد، حیاتی که سرچشمهی آن قدرت تایتانها بود. تایتانها تعدادی سازهی هوشمند را در آزروث به جا گذاشتند، ولی گفته میشود که اولین موجودات هوشمند آزروث ترولها (Troll) بودند. ترولها خیلی سریع در آزروث – که در این مقطع فقط یک قاره و خشکی منسجم بود – گسترش پیدا کردند.
آنها در این دورهی زمانی چند امپراتوری بسیار بزرگ را تاسیس کردند که از بینشان میتوان به امپراتوری گوروباشی (Gurubashi) و آمانی (Amani) اشاره کرد. آنها درگیر جنگ با گونهای حشرهمانند از موجودات به نام آکیرها (Aquir) شدند، موجوداتی که بر اثر فساد خدایان کهن به وجود آمده بودند.
این جنگ به مدت هزاران سال ادامه پیدا کرد و در نهایت ترولها پیروز شدند و قلمروی آکیرها چندپاره شد و هرکدام در گوشههای مختلفی از آزروث پراکنده شدند.
قبیلهی کوچکی از ترولها خودشان را از برادرانشان سوا کردند و به شبکهای از تونلهای عمیق زیر کوه هایجال (Hyjal) مهاجرت کردند. بهمرور زمان آنها از نور خورشید بیزار شدند و پوستشان خاکستری شد. آنها ترولهای تاریک (Dark Trolls) نام گرفتند.
همچنان که این قبلیه رشد پیدا کرد و اعضای آن بخشهای عمیقتری از آزروث را مورد اکتشاف قرار دادند، در طول اکتشافهایشان به دریاچهی بزرگی برخورد کردند که از تایتانها به جا مانده و از انرژی جادویی پر شده بود. این دریاچه چشمهی جاودانگی (Well of Eternity) نام داشت.
ترولهای تاریک نزدیک آن سکنی گزیدند و بهمرور زمان، انرژی چشمه هم از لحاظ فیزیکی و هم از لحاظ ذهنی این ترولها را تغییر داد. آنها داناتر، قدبلندتر و قویتر شدند و عملاً به جاودانگی دست پیدا گردند. همچنین رنگ پوستشان به بنفش تمایل پیدا کرد. آنها بر این باور بودند که الههی ماه به نام الون (Elune) روزها در چشمه میخوابد. آنها به نیایش با الون و پرستش او روی آوردند.
آنها بهلطف اشیاء عجیبی که دور چشمه بود، زبان جدیدی اختراع کردند و نام کالدورای (Kaldorei) را برای خود برگزیدند، نامی که معنای آن فرزندان ستارههاست. طرفداران وارکرفت آنها را با نام الفهای شب (Night Elves) میشناسند.
الفهای شب، اربابان جدید آزروث
الفهای شب بهطور کامل گذشتهی خود را بهعنوان ترول دور ریختند و بهلطف قدرتی که چشمهی جاودانگی به آنها بخشیده بود، به رهبری مکله آزشارا (Azshara) جنگی را با امپراتوریهای ترولها آغاز کردند، هرچند که واژهی «قتلعام» برای توصیف این جنگ مناسبتر است.
الفها در کارزارشان برای قلمروگشایی به ترولها بیشتر به چشم موجودی مزاحم نگاه میکردند تا تهدیدی واقعی. در نهایت ترولها مجبور شدند برای حفظ قلمروی کوچکشان تسلیم شوند. این جنگ باعث شد کینهای همیشگی در دل ترولها نسبت به الفهای شب ایجاد شود.
در این مقطع الفهای شب تقریباً کل آزروث را تحت اختیار گرفته بودند، ولی استفادهی دائمیشان از جادوی چشمهی جاودانگی توجه نیروهای تاریکتر را جلب کرده بود. پانتیون تایتانها (The Pantheon) که پیش از این به آزروث کمک کردند تا احیا شود، عضوی سابق در گروهشان داشتند که به سرکشی روی آورده بود. این عضو سارگِرِس (Sargeras) نام داشت.
سارگرس یکی از شرورهای اصلی جهان وارکرفت است، چون او میخواهد تمام موجودات زنده را از بین ببرد. با اینکه او شخصاً در دنیای وارکرفت کلاسیک حضور ندارد، ولی بازتاب کارهایش را میتوان بهطور برجستهای مشاهده کرد.
سارگرس ارتشی از شیاطین را به نام لژیون سوزان (The Burning Legion) تحتفرمان داشت. او به مراوده با ملکه آزشارا و مشاورش روی آورد تا او را متقاعد کند برای لژیون سوزان مسیری به سمت آزروث باز کند.
ملکه آزشارا و مشاورش متوجه قدرت سارگرس شدند و بههمراه بیشتر الفهای بلندمرتبه (الفهایی که در طبقات اجتماعی بالا قرار داشتند) به پرستش او در مقام خدا روی آوردند. آنها در نهایت درگاه یا پورتالی را باز کردند و بدین ترتیب حملهی شیاطین به آزروث شروع شد.
جنگ دیرینگان و عواقب آن
جنگی که در ادامه درگرفت، با عنوان جنگ دیرینگان (The War of the Ancients) شناخته میشود. در این جنگ لژیون سوزان با گروه مقاومتی که بقیهی الفهای شب تشکیل داده بودند مبارزه کرد. از اعضای برجستهی این گروه مقاومت میتوان به تیرانده ویسپرویند (Tyrande Whisperwind)، یکی از کاهنان اعظم الون، و دو برادر مالفوریون و ایلیدن استورمریج (Malfurion & Illidan Stormrage) اشاره کرد.
ایلیدن جادوگری بسیار قدرتمند بود که قدرت چشمهی جاودانگی را در اختیار داشت. مالفوریون به قدرتهای طبیعتمحور درویدها (Druid) مجهز بود، قدرتهایی که سناریوس (Cenarius)، نیمهخدای جنگلها، آموزگارشان بود.
با اینکه تاکنون روی الفها تمرکز کردیم، در این مقطع نژادهای هوشمند دیگرنیز در آزروث وجود داشتند، مثل اجداد دورفها، تائورنهای (Taurens) گاوشکل و اژدهایان. آنها نیز در کنار یکدیگر با لژیون سوزان مبارزه کردند، ولی تلاششان برای پیروزی در جنگ کافی نبود.
مالفوریون به این نتیجه رسید که برای جلوگیری از پیشروی لژیون سوزان چشمهی جاودانگی باید نابود شود. با اینکه الفهای شب دیگر از فکر این کار وحشتزده شدند، تیرانده موافقت کرد که این بهترین تصمیمی است که میتوانند بگیرند.
چند تن از اعضای گروه مقاومت موفق شدند خودشان را به چشمهی جاودانگی برسانند و بهطور موفقیتآمیز پورتال را واژگون کردند و بدین ترتیب پای لژیون سوزان از آزروث قطع شد. متاسفانه فشار روی چشمه بیش از حد زیاد بود و باعث شد از درون بترکد. ترکیدن چشمه باعث وقوع اتفاقی بزرگ به نام گسستگی (The Sundering) شد که در طی آن، آزروث به چند خشکی یا بهطور دقیقتر، دو قارهی جدا تقسیم شد.
در دنیای وارکرفت کلاسیک، آزروث دو قاره دارد: کالیمدور (Kalimdor) در سمت غرب و قلمروهای پادشاهی شرقی (The Eastern Kingdoms) در سمت شرق. دریای بزرگ این دو قاره را از هم جدا نگه داشته است.
الفهایی که به آزشارا وفادار ماندند، تغییرشکل دادند و به گونهی مارگونهی جدیدی به نام ناگا (Naga) تبدیل شدند. سارگرس مشاور آزشارا را به ساتیر هیولاشکلی تبدیل کرد و سپس نفرین خود را به بقیهی الفهای بلندمرتبه نیز گسترش داد.
الفهای بلندمرتبهای که با گروه مقاومت پیمان بستند، همچنان به انرژی چشمه معتاد بودند و به همینخاطر در نهایت تبعید شدند. نوادگان این الفها، به الفهای خونی (Blood Elves) تبدیل شدند.
الفهای شب باقیمانده قلمرویشان را بازسازی کردند و از ارتباط معنوی خود با چشمه فاصله گرفتند و بهجایش به مالفوریون و آموختههایش بهعنوان یک دروید روی آوردند. بدین ترتیب الفهای شب به موجوداتی طبیعتدوست تبدیل شدند.
الفهای شب تحت رهبری تیرانده و مالفوریون ارتباط قویتری با طبیعت برقرار کردند و با اینکه چند جنگ دیگر هم برایشان اتفاق افتاد – مهمترینشان جنگ آنها با با نوادگان حشرهمانند آکیرها – اجازه دهید به گونهها و نژادهای دیگر بپردازیم.
تایتانساختهها، جد بزرگ تعدادی از نژادهای آزروث
اصلونسب تعدادی از موجودات هوشمند آزروث به موجوداتی که تایتانها ساختند برمیگردد. وقتی تایتانها وارد آزروث شدند و علیه خدایان کهن جنگیدند، از پوستهی آزروث چند سازه درست کردند. این سازهها با عنوان تایتانساخته (Titan-Forged) شناخته میشوند. تایتانساختهها موجوداتی از جنس سنگ و فلز بودند و نقشی محوری در پیروزی تایتانها علیه خدایان کهن داشتند.
پس از پایان جنگ، تایتانساختهها در آزروث باقی ماندند تا سطح سیاره را به مکانی قابلزندگی تبدیل کنند. کورهی جدیدی ساخته شد که با آن میشد تایتانساختههای بیشتری درست کرد. متاسفانه یکی از خدایان کهن که در زندان حبس شده بود، موفق شد نفرینی را وارد این کوره کند. نفرین او باعث شد هر تایتانساختهای که در آن کوره ساخته شود، به نفرین گوشت تن دچار شود و نفرینش به نسلهای بعدی نیز منتقل شود.
بهمرور زمان، تعداد زیاد گونههای تایتانساخته به موجودات میرایی از جنس گوشت و خون تبدیل شدند و این مسئله دلیل پشت تنوع گونههای مختلفی است که اکنون در آزروث زندگی میکنند.
زمینیها (The Earthen)، که وظیفهی شکلدهی به اعماق زمین را داشتند، به دورفها تبدیل شدند.
مکانومها (The Mechagnomes)، خدمتگزاران مکانیکی، به نومها (Gnome) تبدیل شدند.
ورایکولهای آهنی (The Iron Vrykul) به ورایکولها (The Vrykul) تبدیل شدند.
یکی از طایفههای ورایکولها شروع به به دنیا آوردن بچههایی کردند که طبق معیارهای ورایکولها ضعیف و ناقصالخلقه به حساب میآمدند. بنابراین پادشاهشان حکم صادر کرد تا هر بچهای که به این شکل به دنیا بیاید کشته شود.
برخی از پدر و مادرهای ورایکول نمیتوانستند این تصمیم را بپذیرند و موفق شدند فرزندانشان را به سرزمینی دیگر در قلمروهای پادشاهی شرق منتقل کنند. در این سرزمین، این ورایکولهای ضعیف و ناقصالخلقه تمدن خاص خود را خلق کردند و در نهایت به انسانها تبدیل شدند.
اصلونسب تائورنها به گونهای از موجودات شبهانسان و شبهگاومیش برمیگردد که بهخاطر انرژی چشمهی جاودانگی تغییر کردند. سناریوس بسیاری از آنها را تعلیم داد تا دروید شوند و برخی دیگر با قدرتهای المنتال ارتباط برقرار کردند و شامان (Shaman) شدند.
ارکها
شاید در دنیای وارکرفت ارکها منحصربفردترین اصلونسب را داشته باشند، چون ریشهی آنها به آزروث برنمیگردد. در این مطلب نمیخواهم وارد جزئیات بسیار زیادی شوم، ولی ارکها به سیارهی دیگری به نام درینور (Draenor) تعلق دارند و اصلونسبشان به غول سنگی بزرگی که یک تایتان ساخته بود برمیگردد. طی هزار سال تکامل که دیوها (Ogre) نیز در پروسهی آن دخیل بودند، ارکها به وجود آمدند. از خصایص ارکها میتوان به باهوش بودن، خوی جنگنده و همبستگی اجتماعی اشاره کرد.
ارکها بهسرعت تولید مثل کردند و همچنان که جمعیتشان در درینور افزایش پیدا کرد، به چند قبیلهی جدا تقسیم شدند. برخی از ارکهای قبیلهی شادومون (Shadowmoon) پیوندی با ارواح عناصر چهارگانه یا المنتال کشف کردند و به نخستین ارکهای شامان تبدیل شدند.
این پیوند با عناصر چهارگانه بهتدریج به ارکهای دیگر نیز سرایت کرد و آنها را قدرتمندتر کرد. بهخاطر این قدرت بالا، آنها به قدرتمندترین گونهی هوشمند در درینور تبدیل شدند.
بعداً گونهای بیگانه به نام درینای (Dranaei) که در حال فرار از لژیون سوزان بود، روی درینور فرود آمد. با اینکه آنها در ابتدا در صلح و آرامش کنار ارکها همزیستی کردند، شیاطین بالاخره آنها را پیدا کردند.
کیلجیدِن (Kil’Jaeden)، ارباب شیطانی، شروع به زمزمه در گوش ارکی به نام گولدَن (Gul’dan) کرد که قلبی تاریک داشت و در برابر وسوسه و فساد آسیبپذیر بود.
گولدن موفق شد روی ارکهای دیگر، خصوصاً رییس قبیلهی شادومون، نفوذ پیدا کند و آنها را متقاعد کرد که درینایها را قلعوقمع کنند.
روحهای عناصر چهارگانه پیوند خود را با ارکها قطع کردند، ولی گولدن با این مسئله مشکلی نداشت، چون اکنون او به منبع قدرت دیگری وصل بود. او گروهی از ارکهای همفکر با خودش را زیر پرچمش درآورد و بدین ترتب شورای سایه (The Shadow Council) شکل گرفت. شورای سایه در کنار هم بهعنوان دستهای پشت پرده بر ارکها حکمفرمایی کردند.
گولدن موفق شد بیشتر قبایل ارک را متقاعد کند که خون شیطانی قدرتمند را بنوشند. این کار باعث شد ارکها به نفرینی دچار شوند که آنها را بندهی ارادهی کیلجیدن میکرد. درینایها عمدتاً یا نابود شدند یا زندانی؛ بقیهیشان هم مخفی شدند.
حملهی ارکها به آزروث: شروع جنگ نخستین (وقایع مربوط به وارکرفت ۱)
پس از فتح کامل سیارهی درینور، ارکهای جنگجو نیاز به مکان جدیدی برای فتح کردن داشتند و لژیون سوزان همچنان به آزروث چشم داشت. در سرزمین انسانها، مِدیو (Medivh)، شخصی قدرتمند بود که به صنفی از افراد تعلق داشت که وظیفه داشتند از آزروث در برابر شیاطین محافظت کنند، اما سارگرس کل عمرش بهطور مخفیانه در جلد او فرو رفته بود. سارگرس بهواسطهی مدیو با گولدن ارتباط برقرار کرد و او را متقاعد کرد که اگر لشکرش را به آزروث بیاورد، قدرتی فراتر از حد تصور کسب خواهد کرد.
گولدن و شورای سایه با این پیشنهاد موافقت کردند و درگاهی تاریک ساختند که میتوانست آنها را از بین ستارهها به مکانی دیگر منتقل کند.
همهی درینایهای زندانیشدهای که ارکها در اختیار داشتند، بهطور همزمان قربانی شدند تا پورتال باز شود. پس از باز شدن پورتال ارتش کوچکی از ارکها وارد آزروث شد. حملهی ارکها به قلمروی استورمویند (Stormwind) که متعلق به انسانها بود، آغازگر جنگ نخستین (The First War) بود. جنگ نخستین موضوع اصلی اولین بازی مجموعه با نام وارکرفت: ارکها و انسانها (Warcraft: Orcs & Humans) است.
با اینکه انسانها برای مقابله با چنین دشمنان خونخواری آماده نبودند، در فاصلهی زمانی کوتاه موفق شدند موانع دفاعی قابلقبولی برای خود ایجاد کنند. ارکها بر فراز قلمروهای پادشاهی شرقی رژه رفتند و سر راهشان تمام شهرهای انسانها را با خاک یکسان کردند. سرانجام آنها به دروازههای شهر استورمویند، پایتخت قلمروی انسانها رسیدند.
در این بین، انسانها کشف کردند که ورود ارکها به آزروث زیر سر مِدیو است و او در مبارزه کشته شد. در نهایت ارکها موفق شدند استورمویند را تسخیر کنند و پادشاه نیز کشته شد. بقیهی ساکنین انسان استورمویند به شمال فرار کردند.
پناهندگان قلمروی پادشاهی استورمویند به قلمروی لردران (Lordaeron) مهاجرت کردند و به انسانهای آنجا دربارهی خطر حملهی ارکها هشدار دادند. پادشاه لردران فهمید که قلمروی پادشاهیاش بهتنهایی نمیتواند در برابر ارکها مقاومت کند و برای همین اتحادی علیه ارکها ایجاد کرد که با نام جناح متحدین یا Alliance معروف است. متحدین متشکل از تعدادی از قلمروهای پادشاهی متعلق به انسانها، دورفها، نومها و الفهای متعالی کوئِلتِلاس (High Elves of Quel’thelas) است.
الفهای شب همچنان دور از این جنگ به سر میبردند و جایی در دوردست، در کالیمدور، کنار تائورنها زندگی میکردند.
جنگ بزرگتر میشود: شروع جنگ دوم (وقایع مربوط به وارکرفت ۲)
پیش از آغاز این جنگ، گروهی از ترولهای لردران با الفهای متعالی و انسانها درگیر جنگ شده بودند و برای همین فرصت را غنیمت شمردند و با ارکها پیمان اتحاد بستند. جناح ارکها و متحدینشان با نام ارتش بزرگ یا هورد (Horde) معروف است.
جنگ بین متحدین و هوردها به جنگ دوم (The Second War) معروف است که وقایع آن در وارکرفت ۲ به تصویر کشیده شد.
یکی از اتفاقات ناخوشایندی که برای هورد افتاد این بود که مقبرهی سارگرس در آزروث که سرچشمهی قدرت زیاد بود، توجه گولدن را به خود جلب کرد. او بخش بزرگی از ارتش هورد را همراه با خود برد تا مقبره را تحت کنترل بگیرد. این کار او ارتش هورد را تضعیف کرد و فرصتی برای متحدین فراهم کرد تا هورد را شکست دهند. پورتال تاریک در نهایت نابود شد و متحدین نیز به جای اینکه بقیهی ارکها را بکشند، آنها را در اردوگاههای کار اجباری زندانی کردند. ارکها که از اربابان تاریکشان و سرچشمهی قدرتشان جدا شده بودند، بهتدریج ضعیف شدند.
در پایان جنگ دوم، ارکها در وضعیت ایدهالی قرار ندارند، ولی بهزودی رهبر بزرگی برای آنها ظهور خواهد کرد و وضعیتشان را دگرگون خواهد کرد. آن رهبر کسی نیست جز ترال (Thrall)، یکی از مهمترین شخصیتهای تاریخچهی وارکرفت.
ظهور ترال، منجی ارکها
ترال فرزند رییس قبیلهی فراستولف (Frostwolf Clan) بود. قبیلهی فراستولف برخلاف بیشتر ارکهای دیگر از خون شیطان ننوشیده بود و بهخاطر همین پس از باز شدن پورتال آنها به آزروث تبعید شدند.
پدر ترال بعد از تبعید شدن نیز به اعتراض علیه گولدن ادامه داد، بهخاطر همین پدر و مادر ترال هردو به قتل رسیدند و او نیز به حال خود رها شد تا بمیرد. به هنگام شروع جنگ دوم، یکی از فرماندهان اردوگاههای کار اجباری و حبس ارکها او را پیدا کرد. ترال بهعنوان یک برده و گلادیاتور بزرگ شد.
البته ترال بهخاطر جایگاهش هم آموزش استاندارد دریافت کرد، هم آموزش نظامی و در هر دو زمینه استعداد زیادی از خود نشان داد. در نهایت او از بردگی فرار کرد و نسبت به درد و رنج همنوعانش آگاهی پیدا کرد.
درکتار (Drek’Thar)، یکی از شامانهای قبلیهی فراستولف به او راهورسم قدیمی ارکها را آموزش داد و او به اولین شامان ارک جدید از زمانی که گولدن ارکها را فاسد کرد تبدیل شد.
با توجه به اینکه ارواح المنتال مدت زیادی میشد که ارکها را ترک کرده بودند، این اتفاق بزرگی بود و انگیزهای فراهم کرد تا بقیهی ارکها گرد هم آیند و از اردوگاهها خارج شوند.
ترال با اورگریم دومهمر (Orgrim Doomhammer)، سردار هورد ملاقات کرد و در دوئلی او را شکست داد. بعداً که دومهمر در جریان آزادسازی یکی از اردوگاهها کشته شد، چکش جنگیاش را به ترال داد و او را بهعنوان سردار جدید برگزید.
ترال با موفقیت تعدادی از ارکها را آزاد و متحد کرد، ولی آنها در آزروث خانهای مرکزی نداشتند و فقط چند پایگاه در اختیارشان بود.
ظهور لیچکینگ و ارتش نامیرایان
اگر یادتان باشد، اشاره شد که رییس سابق قبیلهی شادومون جزو کسانی بود که بهشدت تحتتاثیر گولدن قرار گرفت. کیلجیدن او را دستگیر و بهخاطر شکست خوردن در فتح آزروث مجازات کرد. روح او داخل زرهای محبوس شد و این زره داخل بلوکی از یخ جادویی قرار گرفت. این یخ جادویی سریر یخی (The Frozen Throne) نام داشت.
رییس سابق قبیلهی شادومون که اکنون لیچکینگ (Lich King) نام داشت، روی سریر یخی در آزروث نشست و بهطور تلهپاتیک ارتشی از موجودات نامیرا (Undead) را به نام اسکرج (Scourge) برای خود دستوپا کرد تا بار دیگر تلاش کند تا دنیا را نابود کند.
او اسکرج را علیه لردران شوراند. نامیرایان دهکدهها و شهرها را سر راه خود نابود کردند و طاعون نامیرایی را بین کشتهشدگان پخش کردند، طاعونی که باعث شد جسد مردگان بهعنوان بخشی از اسکرج دوباره به پا خیزد.
داستان ظهور و سقوط آرتاس (وقایع مربوط به وارکرفت ۳ و بستهالحاقیاش)
آرتاس مِنِتیل (Arthas Menethil)، پسر پادشاه لردران، ضدحملهای علیه نامیرایان را رهبری کرد و موفق شد جادوگری به نام کلتوزاد (Kel’thuzad)، یکی از خدمتگزاران اصلی لیچکینگ را بکشد.
کلتوزاد بعداً در قالب یک لیچ (Lich) احیا شد و فرماندهی دژ معلق نَکسرَمِس (Naxxramas) را بر عهده گرفت. آرتاس بهتدریج برای جلوگیری از پیشروی اسکرج در لردران به راهکارهای افراطگرایانهتری روی آورد. مثلاً یکی از این راهکارها صادر کردن دستور اعدام تکتک شهروندان شهر استرثهولم (Stratholme) بود، هرچند بیشترشان در معرض طاعون قرار گرفته بودند.
آرتاس شمشیر جادوییای به نام فراستمورن (Frostmourne) را پیدا کرد، اسلحهای که از قدرت بسیار زیادی برخوردار بود و از ارادهی لیچکینگ پیروی میکرد، هرچند که آرتاس این را نمیدانست.
آرتاس از این شمشیر استفاده کرد تا شیطانی را که به لیچکینگ خدمت میکرد بکشد، ولی در این مسیر سلامت عقلیاش را از دست داد و به شوالیهی مرگی (Death Knight) در خدمت لیچکینگ درآمد.
او به لردران برگشت، پدرش را کشت و به پادشاه جدید لردران تبدیل شد، لردرانی که اکنون آلوده به اسکرج بود.
مهاجرت ارکها به کالیمدور
در این بین، مدیو، جادوگر احیاشده، در رویایی پیش ترال ظاهر شد و به او گفت که ارتشش را از دریا رد کند و به قارهی کالیمدور ببرد تا از تهدیدی بزرگ فرار کند. ترال اطاعت کرد و ارکها با استفاده از کشتیهای دزدیدهشده از انسانها به سمت غرب سفر کردند، هرچند برخی از ارکها بهخاطر وقوع گردابی وسط دریا از گروه جدا افتادند.
ترال موفق شد قبیلهای از ترولها را از جزیرهی در حال غرق شدنشان نجات دهد و آنها به هورد اعلام وفاداری کردند. پس از رسیدن به کالیمدور، ترال تائورنها را ملاقات کرد. آنها نیز مثل ارکها با عناصر چهارگانه سَر و سِری داشتند و در نهایت آنها نیز به هورد ملحق شدند.
گروه دیگر ارکها که بهطور جداگانه وارد کالیمدور شدند، در ناحیهی اشنویل (Ashenvale) به جمعآوری چوب مشغول شدند و در آنجا به الفهای شب که در انزوا به سر میبردند برخورد کردند.
الفهای شب از مشاهدهی موجودات غریبهای که در حال بریدن درختهای عزیزشان بودند عصبانی شدند. بین آنها نبردی درگرفت و در جریان این نبرد سناریوس پدیدار شد. ارکهای آنجا متوجه شدند که با قدرت فعلیشان نمیتوانند سناریوس را بکشند، برای همین از چشمهای آب خوردند که از قضا به خون همان شیطانی که ارکها در گذشته آن را نوشیده بودند آلوده شده بود.
قدرت شیطانی به آنها انرژی بخشید، ولی آنها دوباره به خدمتگزاران لژیون سوزان تبدیل شدند. آنها موفق شدند سناریوس را بکشند.
بعداً ارکی به نام گرام هلاسکریم (Grom Hellscream)، به کمک ترال موفق شد آن شیطان را بکشد و بدین ترتیب پیوند بین ارکها با لژیون تاریک را یک بار و برای همیشه قطع کرد، ولی در این راه جان خود را از دست داد. گرام هلاسکریم شخصیت مهمی در تاریخچهی ارکهاست، چون او اولین ارکی بود که خون شیطان را نوشید.
جنگ کالیمدور با لژیون سوزان
در حالیکه قلمروهای پادشاهی شرقی درگیر جنگ با اسکرج بودند، کالیمدور نیز درگیر جنگ با نیروهای لژیون سوزان بود که شخص قدرتمندی به نام آرکیماند (Archimonde) رهبریشان را بر عهده داشت.
الفهای شب، که فرماندهیشان همچنان بر عهدهی تیرانده ویسپرویند بود، متوجه شدند که اگر لژیون سوزان بازگشته باشد، نمیتوانند بیش از این در انزوا باقی بمانند. مالفوریون از خوابی طولانی برخاست تا بتواند درویدها را برای شرکت در جنگ رهبری کند.
با این حال، تیرانده بر این باور بود که برای پیروزی در جنگ به قدرت ایلیدن استورمریج نیاز دارند. ایلیدن از زمان نابودی چشمهی جاودانگی در زندان به سر میبرد، چون بهخاطر اعتیادش به انرژی چشمه، مقداری از آب آن را دزدید و چشمهی جدیدی ایجاد کرد. این کار او خیانت به الفهای شب محسوب میشد.
تیرانده فرض را بر این گذاشت که ایلیدن کار درست را انجام خواهد داد. با اینکه او در ابتدا شایستگی خود را بهعنوان رهبر نیروهای الفهای شب ثابت کرد، شهوتش برای کسب قدرت دوباره شعلهور شد.
ایلیدن با آرتاس روبرو شد. آرتاس دربارهی وجود شیئی قدرتمند به او خبر داده بود تا او را گول بزند و هرچه بیشتر به سمت فساد بکشاند. ایلیدن شیء اشارهشده را که جمجمهی گولدن (Skull of Gul’dan) نام داشت پیدا کرد و از قدرتش استفاده کرد تا یکی از فرماندهان قدرتمند لژیون را بکشد.
جنگ سوم و پیامدهای آن
با این حال جنگ خوب پیش نمیرفت، چون اسکرج قلمروهای شرقی را به تسخیر خود درآورده بود و حالا به کالیمدور آمده بود تا آنجا را نیز به فساد بکشاند. جنگ سوم (The Third War)، که به نبرد بین نژادهای میرای آزروث و شیاطین لژیون سوزان اشاره دارد، در کوه هایجال، زیر درخت جهان (The World Tree) به اوج خود رسید. در آنجا چشمهی جاودانگی دوم واقع شده بود.
آرکیماند امیدوار بود تا با استفاده از انرژی این چشمهی جدید خود شخص سارگرس را به آزروث احضار کند تا یک بار و برای همیشه دنیا را فتح کند.
اتحادی متشکل از الفهای شب، انسانها و هورد در نبرد کوه هایجال علیه ارتش لژیون سوزان جنگیدند. در این جنگ آرکیماند، بیشتر نیروهایش و درخت جهان همه نابود شدند. با نابودی درخت جهان الفهای شب قدرت جاودانگی خود را از دست دادند.
پس از نجات دنیا، ترال و ارتشش به ساحل شرقی کالیمدور سفر کردند و او نام آن ناحیه را دوروتار (Durotar) گذاشت که نام پدرش بود و شهر اورگریمار (Orgrimmar) را به یاد دوستش اورگریم دوم همر تاسیس کرد.
ارکها به تائورنها کمک کردند مولگور (Mulgore)، سرزمین اجدادیشان را از سنتارها (Centaur) باز پس بگیرند و تائورنها شهر تاندر بلاف (Thunder Bluff) را تاسیس کردند که به پایتخت تائورنها تبدیل شد.
در قلمروهای پادشاهی شرقی شهر استورمویند بازسازی شد و به پایتخت جدید متحدین تبدیل شد.
دورفها در پایتخت قدیمیشان به نام آیرنفورج (Ironforge) به نزدیکترین متحدان انسانها تبدیل شدند و یک سیستم تراموا دو شهر را به هم وصل کرد.
آیرنفورج خانهی یک سری نوم هم هست که در زمینهی مهندسی استعداد بالایی دارند. آنها پایتخت خود به نام نومرگان (Gnomergan) را در جنگ سوم از دست دادند، چون گونهی بسیار وحشیای از موجودات به نام تراگها (Troggs) به آنجا حمله کردند.
الفهای شب در نهایت به متحدین ملحق شدند، چون با ارکها بهخاطر عادتشان در نابودی جنگلها برای استخراج هیزم و چوب آبشان توی یک جوی نمیرفت، هرچند که ترال اعتراض خود را به این مسئله اعلام کرده بود. الفهای شب پایتخت خود به نام دارناسوس (Darnassus) را در جزیرهای در ساحل شمالی کالیمدور ساختند.
رهاشدگان
یکی از گونههای وارکرفت است که هنوز دربارهاش صحبت نکردهام و آن هم گونهی رهاشدگان (Forsaken) است که با نام نامیرایان (The Undead) نیز شناخته میشوند.
پس از مرگ آرکیماند، کیلجیدن نزد ایلیدن رفت و به او گفت که اگر لیچکینگ را نابود کند، قدرتی فراتر از حد تصور در اختیارش قرار خواهد داد. دلیل اینکه کیلجیدن میخواست لیچکینگ را نابود کند این بود که او بهآهستگی از حوزهی نفوذ کیلجیدن خارج شده بود.
ایلیدن موافقت کرد و با استفاده از نوعی طلسم شکافی بزرگ در سریر یخی ایجاد کرد. این کار او باعث شد که قدرت لیچکینگ بهآرامی به بیرون نشت کند. از دست رفتن قدرت لیچکینگ روی تعدادی از اعضای نامیرای اسکرج تاثیر گذاشت و آنها دوباره کنترل بدن خود را به دست گرفتند.
بسیاری از این نامیرایان پس از پی بردن به اینکه مجبور به انجام چه کاری شدند، غرق در جنون شدند، ولی برخی سلامت عقلیشان را حفظ کردند. این نامیرایان یاغی زیر پرچم الف متعالی نامیراشدهای به نام بانو سیلواناس ویندرانر (Lady Sylvanas Windrunner) که ژنرال جنگی بود، گرد هم آمدند.
آنها بهعنوان «رهاشدگان» شناخته شدند. رهاشدگان گروهی از نامیرایان هوشمند بودند که عمدتاً از انسانهای سابق تشکیل شده بودند. آنها با همکاری هم شهر جدیدی را زیر ویرانههای پایتخت سابق لردران که اکنون شهر زیرین (Undercity) نام داشت تاسیس کردند.
در ابتدا تنها هدف سیلواناس این بود که لیچکینگ را نابود کند، ولی طولی نکشید که گروهی از انسانها که پس از پایان جنگ سوم سوگند یاد کرده بودند همهی نامیرایان را نابود کنند، به رهاشدگان حمله کردند.
سیلواناس از چند گروه درخواست کمک کرد و یکی از درویدهای ارشد تائورنها در رهاشدگان گنجایشی برای رستگاری دید. او با ترال صحبت کرد و او نیز رهاشدگان را دعوت کرد تا به هورد ملحق شوند. بدین ترتیب رهاشدگان بهنوعی به نمایندهی هورد در قلمروهای شرقی تبدیل شدند.
در این مقطع، متحدین و هورد در صلحی شکننده به سر میبرند، ولی هنوز بین بسیاری از زیرگروههای هردو جناح کینه و دشمنی از گذشته به جا مانده و خصومت بین این دو جناح بهطور کامل از بین نرفته است.
جمعبندی
اگر بهتازگی با وارکرفت آشنا شدهاید، شاید هضم این حجم بزرگ از اطلاعات برایتان سخت باشد، ولی امیدوارم این مقاله برایتان تصویری کلی از آزروث در نقطهی شروع دنیای وارکرفت ترسیم کرده باشد.
وقتی در حال بازی کردن دنیای وارکرفت کلاسیک هستید یا دارید دربارهی آزروث تحقیق میکنید، این مقاله جوابگوی همهی سوالهایتان نخواهد بود، ولی پروسهی اکتشاف بخشی از لذت غرق شدن در دنیای وارکرفت است.
اکنون آمادگی کافی دارید تا در نقش یکی از ۸ نژاد دنیای وارکرفت کلاسیک بازی را شروع کنید، به گشتوگذار در کالیمدور و قلمروهای پادشاهی شرقی بپردازید و برای کسب شرافت و افتخار برای جناح متحدین یا هورد بجنگید.
با اینکه همیشه اعضایی از جناح مقابل برای جنگیدن وجود دارند، یادتان نرود که در دنیای وارکرفت موجودات بسیار قدرتمندی وجود دارند که برای شکست دادنشان تعدادی ماجراجوی شجاع باید با یکدیگر همکاری کنند؛ مثل رگنراس (Ragnaros)، ارباب آتش در کوهستانش، یا کطون (C’thun)، خدای کهن که در زمین به خواب فرو رفته است.
دنیای وارکرفت دنیای گستردهای است که از دوستان، دشمنان، ماجراها، خطرها و خاطرات بیشمار پر شده است. اکنون شما هم آمادهاید تا به این دنیا بپیوندید. به دنیای واکرفت خوش آمدید.
منبع: Exploring Series
خیلی عالی بود، این بازی یه جورایی پدرجد بازی های mmo دیگه هستش و واسم خیلی جالب و جذاب بود که متوجه شدم سورس این نژاد ها و کارکتر ها از دنیای wow از کجاست.
خیلی ممنون از نویسنده محترم
برای چی این گیم که این همه پرونده قضایی داره رو دارید promote می کنید؟ نکنه گلدسلر هستید؟
خیلی ها از این گیم دست کشیدند چون هیچ contentی نداره و به بن بست خورده.
من نمی گم، برید مطالعه کنید.
یک عده دلال هم از پلیرهای ایرانی سواستفاده می کنند و گلدشون رو مفت می خرند و خدا تومن می فروشند.
این مطلب تا حد زیادی خلاصهی داستان وارکرفت ۱-۲-۳ و کتابهای وارکرفت هست. کسایی که توی شکلگیری دنیاسازی و خردهپیرنگهای اشارهشده توی این مطلب دست داشتن، خیلیهاشون دیگه برای بلیزارد کار نمیکنن.
بعدشم من کلاً به این اعتقاد ندارم که وقتی فساد اخلاقی یک شرکت یا فیلمساز رو میشه، باید همهی فیلمها و بازیهای مربوط به اون فیلمساز یا شرکت رو طوری بایکوت کرد که انگار وجود خارجی ندارن. توی ساخت فیلمها و بازیها افراد زیادی دخیلن و خیلی از این افراد هم بیگناهن و مسلماً دوست دارن اثر کارشون دیده بشه. بایکوت کردن اثر بهطور کامل یه جورایی ظلم به اونها هم هست. وقتی داریم راجعبه آثاری حرف میزنیم که فقط یه هنرمند خطاکار توی ساختشون نقش داشته شاید تصمیمگیری برای بایکوت کردنشون راحتتر باشه، ولی پروژههایی که صدها و بلکه هزاران نفر توی ساخته شدنشون نقش داشتن نه.
در آخر بلیزارد و دنیای وارکرفت اینقدر معروفن که واقعاً نمیشه چنین مطلبی رو براشون پروموشن محسوب کرد. مطمئن باش کسی نیست که کلاً هیچ ایدهای دربارهی وارکرفت و بلیزارد نداشته باشه و بعد با خوندن این مطلب از همهجا بیخبر بره اشتراک وارکرفت بخره.
ترجمه عالی بود واقعا زحمت زیادی برای این پست کشیده شده بود، در طول این چند سال که این مجله رو مطالعه میکنم بهترین مطلبی بود که خوندم.