بزرگترین مشکل سریال «داستان ترسناک امریکایی» چیست؟
۱۳ سال است که «داستان ترسناک امریکایی» یک سریال پر از هیجان و وحشت برای عاشقان ترس فراهم کرده و با فصل دوازدهم باز هم رسالت خود را ادامه داده است. این فرنچایز هر بار داستانی تازه و منحصربهفرد برای گفتن دارد و اخیرا برای اولین بار در تاریخ مجموعه در ساختار همیشگی خود تغییراتی هم ایجاد کرده است. تفاوت این فصل نسبت به سایر قسمتها این است که به جای آنکه مثل همیشه خالقان سریال، رایان مورفی و برد فالچوک داستان آن را نوشته باشند، فصل دوازدهم «داستان ترسناک امریکایی» اقتباسی از یک رمان به حساب میآید. «ظریف» بر اساس رمان «وضعیت ظریف» (Delicate Condition) اثر دنیل ولنتاین ساخته شده که داستانی شبیه به «بچه رزمری» (Rosemary’s Baby) را روایت میکند. اما با به پایان رسیدن فصل دوازدهم، دیگر میتوانیم به طور قطعی بگوییم که بزرگترین مشکل این مجموعه، پایانبندی است.
اعتصابات سگ-افترا (SAG-AFTRA) باعث شد که این فصل به دو بخش تقسیم شود؛ پنج قسمت ابتدایی پاییز سال گذشته روی پلتفرمهای FX و Hulu منتشر شدند و چهار اپیزود آخر بهار امسال؛ اما با وجود اینکه سریال پس از وقفهای شش ماهه بازگشت، نتوانست آن طور که باید و شاید داستان را جمع کند و پایانبندیاش صدای بسیاری از طرفداران را درآورد. با وجود اینکه تبلیغات زیادی برای این فصل از سریال «داستان ترسناک امریکایی» انجام شد و طرفداران را امیدوار کرده بود، اما فصل دوازدهم، که تحت عنوان «ظریف» (Delicate) شناخته میشود، با قسمت نهم نشان داد که قرار نیست به روزهای اوج گذشته بازگردد. درست است که اجراهای قابل قبولی در طول سریال وجود داشت، اما پایانبندی «ظریف» ثابت کرد که داستانسرایی نویسندگان سریال «داستان ترسناک امریکایی» دیگر ظرافت لازم را ندارد.
اگرچه خط داستانی اصلی به پایان رسیده است، اما فصل دوازدهم نتوانست به تمام سوالات بینندگان پاسخ دهد و در مقام مقایسه با فصلهای قبلی سریال، در جایگاه بسیار پایینتری قرار میگیرد. این در حالی است که پیش از این «داستان ترسناک امریکایی» ثابت کرده که میتواند داستانهای خوب تعریف کند. برای مثال میتوان به فصل دوم اشاره کرد، که «تیمارستان» (Asylum) نام داشت، یا فصل چهارم، «نمایش عجیب» (Freak Show) و حتی فصل نهم، «۱۹۸۴»، که توانستند با یک پایانبندی چشمگیر رد خود را بر حافظهی همهی بینندگان بگذارند. اما از «۱۹۸۴» تاکنون دیگر این فرنچایز با سرعتی بالا مسیری رو به افول را طی کرده و «ظریف» آخرین مورد از سری شکستهای فصلهای قبلی سریال «داستان ترسناک امریکایی» بوده است. با اینکه ضعفهای فصلهای قبلی همچنان قابل توجیه بودند، «ظریف» نشان داد که این مجموعه با مشکل اساسی پایانبندی دست و پنجه نرم میکند.
هشدار؛ در ادامه خطر لو رفتن داستان فصل دوازدهم سریال «داستان ترسناک امریکایی» وجود دارد
فصل دوازدهم «داستان ترسناک امریکایی» مشکل نویسندگی سریال را برجسته میکند
در این فصل، آنا (اما رابرترز) زن بارداری است که با توجه به مشغلههای کاری باید راهی برای هماهنگ کردن وضعیت تازه با زندگی سابقش بیابد. در طول نه قسمت بینندگان با شرایط آشفتهی زندگی آنا ویکتوریا الکات آشنا میشوند که بازیگری است بااستعداد که جایزهی اسکار تمام فکر و ذکرش شده و در عین حال، میخواهد با شوهرش دکس (مت زوکری) بچهدار شوند؛ اهدافی که رسیدن به آنها به طور همزمان غیرممکن به نظر میرسد.
برای سروسامان دادن به این وضعیت، آنا از مدیر برنامه شوبان (کیم کارداشیان) کمک میگیرد که شخصیتاش درست نقطهی مقابل اوست؛ در حالی که آنا مضطرب و آشفته است، شوبان کنترل اوضاع را به دست میگیرد و حسابشده عمل میکند و این یک تیم عالی از آنها میسازد. اما وقتی که آنا باردار میشود اتفاقات عجیب و غریب یکی پس از دیگری رخ مینمایند.
به تدریج آنا متوجه میشود که اعضای یک فرقهی مرموز با بارداری او کار دارند، هرچند نمیتواند بفهمد چرا و چگونه. از اینجاست که واقعا معلوم نیست چه اتفاقی میافتد. آیا آنا درست متوجه شده؟ آیا او دیوانه شده و ما شاهد ساختههای روان آشفتهی او هستیم؟ «داستان ترسناک امریکایی» سابقهای طولانی در این بازیهای روانی دارد و میتواند روی مرز ظریف بین تریلر روانشناختی و عنصر ماورای طبیعی حرکت کند. بالاخره آیا این انسانی است که آنا را تعقیب کرده و به خانهی او وارد میشود، یا یک موجود شیطانی؟ هر چه باشد آنا را میبینیم که مصمم است تا به کنه قضیه پی ببرد. اما هیچکس حرفهایش را باور نمیکند و همه رفتارهایش را هیستریک و حاصل استرس فصل جوایز و باردار بودن او توصیف میکنند.
قسمت آخر آشکار کرد که تمام این مدت شخصیت کیم کارداشیان (شویان) نابغهی شرور پشت فرقهی شیطانی بوده که میخواسته آنا را زمین بزند، تهدید علیه آنا و فرزندش ماهیتی فراطبیعی دارد و فرقهی جادوگری به بچهی آنا نیاز داشتهاند تا نقشههای شیطانی خود را عملی کنند.
البته آنا بچهی شیطان را به دنیا میآورد، اما شوبان به او پیشنهاد میدهد تا به فرقهی آخرالزمانی خودش بپیوندد و آنا قبول نمیکند. در مقابل، با کمک روح همسر سابق دکس، ادلاین، شوبان را شکست میدهد. این چرخشهای مضحک همگی در یک بازهی زمانی کوتاه و پشتسرهم اتفاق میافتند که آشفتگی این پایانبندی را بیشتر از پیش میکنند.
با احتساب این فصل آخری، تا الان سه فصل متوالی است که «داستان ترسناک امریکایی» نتوانسته داستانی را که شروع کرده به خوبی به پایان ببرد. قبل از همهگیری کرونا هم این فرنچایز با مشکلات نویسندگی و پایانبندی دست به گریبان بود، اما حداقل کیفیت لازم را داشت که بتوانیم با خیال راحت پای سریال بنشینیم و مطمئن باشیم قرار است یک داستان جذاب ببینیم. فصل نهم در واقع یکی از قویترین پایانبندیهای تمام فصلهای سریال را داشت و اپیزود آخر «۱۹۸۴» هم توانست به بالاترین امتیاز کل فصل در وبسایت IMDb دست یابد.
با این حال، از زمانی که ماجراهای کرونا تمام شده، انگار که سریال «داستان ترسناک امریکایی» هنوز نتوانسته روی پای خودش بایستد و به طور مدام با داستانهای خود در جدال است؛ به طوری که طی این سالها، اپیزودهای پایانی هر فصل بدترین قسمت آن فصل هستند؛ مثلا، قسمت آخر «ظریف» با امتیاز ۳.۴ در IMDb نه تنها بدترین اپیزود کل فصل دوازدهم، که بدترین در تاریخ فرنچایز بود و این شکستها برای سریال «داستان ترسناک امریکایی» بیسابقه است.
میتوان گفت که قسمت نهم، تحت عنوان «مؤلف» (The Auteur)، به خاطر طرح داستانی گیجکننده، عجولانه بودن پایانبندی، نتیجهگیری مبهم، یک نبرد پایانی بدون اضطراب، پیچشهای متعدد و کاملا غیرضروری، داستانهای فرعی ناتمام و چندین عامل دیگر به بدترین اپیزود کل سریال «داستان ترسناک امریکایی» تبدیل شد.
یکی دیگر از علل برجستهی این شکست را میتوان در پایانبندی قابل پیشبینی آن توصیف کرد. اگر اپیزود یکی مانده به آخر را دیده باشید، پیش از قسمت نهم میدانستید که کارداشیان رهبر فرقهی مخفی است و بنابراین، پیچش اپیزود آخر آنقدرها شوکهکننده نبود؛ بلکه بیشتر از این نظر اهمیت داشت که به داستان شوبان پروبال داد.
شفاف نبودن انگیزههای پشت اقدامات شوبان نیز ناامیدکننده بود؛ به ویژه وقتی میبینیم که تمام طول سریال داستان به نحوی پایریزی شده تا بخواهد به نقطهی آشکارسازی رهبر فرقه برسد. اما از همان اپیزودهای ابتدایی میشد حدس زد که شوبان قرار است آدمبد ماجرا از آب دربیاید.
حداقل کاری که نویسندگان سریال میتوانستند انجام دهند این بود که با منحرف کردن ذهن بیننده، کاری کنند که مخاطب ظن خود را از روی شوبان بردارد تا در قسمت پایانی با آشکارسازی کاراکتر کارداشیان به عنوان رهبر فرقه غافلگیر شود؛ برای نمونه، وقتی آیوی باعث سقط جنین آنا شد، همچنان احتمال آن وجود داشت که شوبان در این قضایا بیگناه باشد؛ اما او شاتهای بیدوازده به آنا داد که آشکارا خون انسان بودند و از همین جا دیگر شرارت شوبان قطعی شده بود.
داستان سریال از رمان فاصله گرفته است
اگرچه فصل دوازدهم «داستان ترسناک امریکایی» با اقتباس از یک رمان نوید یک داستان منسجمتر را میداد، اما ثابت کرد که در نهایت این روش نیز به نویسندگی ضعیف سریال کمکی نخواهد کرد. همچنین مشخص نیست که چرا نویسندگان داستان سریال را از منبع اصلی تغییر دادهاند؛ برای مثال، کاراکتر دکس در کتاب اصلی یک آدم معمولی است که خیانت میکند و آخرسر در یک تصادف رانندگی میمیرد.
در طول سریال اما کاراکتر دکس را داشتیم که به عنوان یک شرور بالقوه ظاهر میشود؛ هرچند انگیزههایش هیچ وقت واقعا مشخص نیست. دکس شوهری بد و خیانتکار بود که در عین حال، از آنا دفاع میکرد و زمانی که آنا از نظر روحی و جسمی تحت فشار بود او را تنها نگذاشت. بیزاری دکس از شوبان و پدرش نیز او را به عنوان یک قهرمان جلوه میداد، اما مرگ او، آن هم به آن شدتی که نشان داده شد، هیچ دلیل موجهی نداشت.
مرگ ناگهانی دکس و آیوی در اپیزود نهم به وضوح نشان داد که داستانهای فرعی این فرنچایز هرگز به جایی نمیرسند و تمام زمان اختصاص داده شده به این طرحها به هدر رفته است. از آنجایی که هم دکس و هم آیوی در تمام طول «ظریف» به عنوان شرورهای اصلی نشان داده میشوند، این پیچش آخر واقعا ناامیدکننده بود. نقش اصلی دکس در کل سریال از ارتباط با کورا فراتر نمیرفت که فقط به طور غیرمستقیم او را به دنبال کردن آنا سوق داد؛ یک خط داستانی فرعی که میتوانست به طور کامل حذف شود و مسیر اصلی داستان هیچ مشکلی پیدا نکند. همزمان، مرگ آیوی نیز بیخاصیت بود که شوبان هم از او خوشش نمیآمد.
میتوان گفت «ظریف» مهمترین پیام کتاب را نادیده گرفته است، در حالی که میتوانست با تمرکز بر آن یک داستان خوب تعریف کند. در پایان کتاب میخوانیم که آنا تصادف کرده و توسط جادوگران و شوبان احاطه میشود و بچه هنوز به دنیا نیامده است. در اینجا آنا میگوید که فرزندش را به هر چیزی ترجیح میدهد و از شوبان میخواهد که هر طور شده او را به زندگی بازگرداند. پس شوبان طلسمی را انجام میدهد که با اینکه تمام انرژی خودش را میگیرد و او را تا سرحد مرگ میبرد، بچهی آنا را زنده میکند.
شوبان که حالا در شرف مرگ است از آنا میخواهد به او اجازه دهد در کالبد فرزند آنا تناسخ کند و آنا در این تصمیم کاملا مختار است. آنا در نهایت موافقت کرده و به شوبان اجازه میدهد که در قالب کودکش به زندگی ادامه دهد. داستان سپس سالها بعد را روایت میکند که میخوانیم آنا به یک بازیگر و کارگردان موفق تبدیل شده، اسکار برده و حتی فرزندش نیز صحیح و سالم است. در حالی که سریال نشان داد آنا حتی حاضر است به خاطر جایزهی اسکار از بچهدارشدن بگذرد.
تفاوت برجستهی دیگر سریال با کتاب، که باز هم منطق تغییر دادن آن را متوجه نمیشویم، در فرقهی شوبان است. جادوگران این فرقه در سریال «ظریف» به عنوان افرادی نشان داده میشوند که میخواهند بچهها را برای اهداف شیطانی خود قربانی کنند. اما در کتاب میخوانیم که همهی این جادوگران پیش از این زنانی بودهاند که رنج بارداری و سقط جنین را کشیدهاند و هیچ حمایتی در این زمینه دریافت نکردهاند و به همین خاطر به گروه شوبان پیوستهاند تا از ادامهی چرخهی خشونت علیه زنان جلوگیری کنند. آنها میخواهند بچهها را نجات بدهند و خیال قربانی کردن آنها را ندارند.
حتی نویسندهی کتاب «وضعیت ظریف» خود متأثر از تجربهاش از سقط جنین دست به نگارش این کتاب زده و مشخصا پایانی امیدوارکننده به داستان آنا داده است. «داستان ترسناک امریکایی» نیز میتوانست با استفاده از چنین تمهایی در طول سریال، یک داستان خوب با پیامی مشخص تعریف کند که بینندگان را هم به فکر وامیدارد. حتی نحوهی ارائهی داستان در کتاب آزاردهندهتر و ترسناکتر است و سازندگان میتوانستند برای اقتباس داستان از لحن روایت نیز الهام بگیرند.
در واقع، ترسناکترین بلایی که سر آنا میآید دردهای فیزیکی نیست که تجربه میکند. بلکه واکنش اطرافیان اوست که فکر میکنند آنا رفتارهای هیستری نشان میدهد و انتظار دارند در سکوت درد بکشد و سریال نیز میتوانست بهتر روی این پیام کتاب مانور دهد.
در مقابل، «ظریف» با اینکه که حرفهای زیادی برای گفتن دارد، فرصت تمرکز روی هیچکدام را پیدا نمیکند. مشخص است که سریال میخواسته روی مفاهیمی مثل زیبایی، سالخوردگی، تجربهی مادر شدن، زنانگی و چیزهایی از این دست انگشت بگذارد، اما همهی اینها در پایان فصل بدون هیچ ساختار مشخصی و بیشتر در قالب استعاری مطرح میشوند که موجب شده برخی فصل دوازدهم را پروپاگاندای فمینیسم افراطی تلقی کنند که اصلا با ماهیت داستان جور درنمیآید.
حتی اجراهای خوب نیز حریف داستان بد سریال نیستند
اما رابرتز در نقش آنا عالی ظاهر شده و بیشتر بار روایت نیز بر دوش او قرار دارد. اوایل پخش «داستان ترسناک امریکایی» مدام از رابرتز به عنوان کاراکتر دختر بیچشمورو یا شرور جوان استفاده میکردند؛ اما فصل «ظریف» نشان میدهد که رابرتز توانایی آن را دارد که طیف متنوعی از کاراکترها را به نمایش بگذارد.
باید اعتراف کنیم که پیش از دیدن «ظریف» فکر میکردیم کیم کارداشیان فقط برای جذب بیننده به فصل دوازدهم سریال آورده شده، اما «داستان ترسناک امریکایی» نشان داد که میتواند از نابازیگران هم اجراهای قابل قبولی بگیرد؛ با این حال، مرگ شوبان در قسمت آخر تمام داستانهای پسزمینه و اجراهای خوب کارداشیان را هدر داد.
با اینکه فصل سیزدهم ممکن است زمینهی بازگشت شوبان را فراهم کند، اما این نمیتواند صحنهی مرگ بیخاصیت او را از ذهن ما ببرد. آنا و ادلاین با ورد خواندن این رهبر چندهزارساله را تبدیل به خاکستر میکنند! آن هم رهبری که سالهاست زنان زیادی را مجبور به پیوستن به فرقهی خودش کرده است و آنقدر قدرت دارد که میتواند بیماری آنا را نیز درمان کند.
برای همین است که وقتی روح ادلاین پدیدار شد و همراه با آنا شروع به ورد خواندن کرد داستان به یک مسیر فکاهی و ناخواسته خندهدار رفت. شوبان حتی بدون ذرهای مقاومت پودر شد و فرقهی او نیز همزمان با خودش همه از بین رفت. فیلم ترسناک کلاسیک دهه هفتادی «سوسپیریا» (Suspiria) نیز کاراکتری مانند شوبان داشت که یک فرقهی شیطانی از زنان جادوگر را رهبری میکرد که در نهایت قدرت زیادی در برابر قهرمان داستان نداشت؛ اما داریو آرجنتو نیز از او یک کاراکتر خداگونه و بلامنازع نساخته بود. این علتی است که باعث شده مرگ شوبان یک شکست کامل در داستانسرایی تلقی شود؛ صرف نظر از اینکه کاراکترش برای فصلهای آینده بازگردد یا خیر.
جدا از تعدادی مرگهای بیمعنی در قسمت آخر سریال، «داستان ترسناک امریکایی» حتی نتوانست به تمام سوالاتی که خود در طول فصل مطرح کرده بود پاسخ دهد. چندین داستان فرعی وجود داشت که اپیزود «مؤلف» اصلا سراغشان نرفت، مثل سر بریده شدهی خانم پریچر که حتی مشخص نشد شوبان چرا او را کشته است.
البته بحث دربارهی کاراکتر پریچر زیاد است. در کتاب ولنتاین، پریچر از همان ابتدا به آنا هشدار میدهد که اتفاقات شیطانی در حال رخ دادن است و مردم او را دیوانه میپندارند؛ اما حرفهای او نقریبا محقق میشوند. کتاب داستان پسزمینهی پریچر را توضیح میدهد که او وقتی جوانتر بوده به عنوان رحم جایگزین بچهدار شده اما هیچوقت این بچه را ندیده و همین باعث شده روانش تحت تأثیر ترامای ناشی از این واقعه قرار بگیرد و باور داشته باشد که جادوگران میخواهند بچهی آنا را قربانی کنند.
با این حال، در انتهای داستان میبینیم که باورهای پریچر اشتباه بوده و جادوگران تنها میخواستند به زنان شبیه به خود کمک کنند. بنابراین، پریچر در کتاب یک آدم متوهم و تاحدودی دیوانه بود که به خاطر تجربهی ناراحتکنندهای که پشت سر گذاشته به یک کاراکتر ملموس تبدیل میشود. این تمام پیام داستان را به سمت تجربهی زنان سوق میدهد که پیش از این گفتیم سریال «داستان ترسناک امریکایی» نیز میتوانست روایت خود را حول آن متمرکز کند.
علاوه بر شخصیت پریچر، که در سریال توضیح زیادی دربارهاش داده نمیشود، آنا نیز به طرز غیرمنتظرهای ناگهان بهبود پیدا میکند و اصلا نفهمیدیم چرا و چگونه و اینکه آیا این بهبودی موقتی است یا دائمی. حتی فرقهی شوبان، که عنصر محوری فصل دوازده بود، به راحتی با مرگ او از بین رفت که یکی از دلایل اصلی امتیاز ۳.۴ برای قسمت آخر بود.
این امتیازات ضعیف نشاندهندهی یک روند نگرانکننده در فرنچایز است؛ زیرا فصل ده و یازده نیز به ترتیب به ضعیفترین فصلهای مجموعه تبدیل شدند. با وجود اینکه فصل ۱۰ به دو داستان جداگانه تقسیم شده بود، هر دوی این داستانها نتوانستند روایت خود را به خوبی تمام کنند و پایانی مأیوسکننده داشتند. با احتساب این فصلها «داستان ترسناک امریکایی» چهار سال است که رنگ یک نتیجهگیری درست و درمان را به خود ندیده و مدام در به پایان رساندن داستانهایش مشکل دارد که نشان میدهد این فرنچایز محبوب باید به خودش تکانی داده و دست به تغییرات اساسی بزند.
اسپینآف «داستان ترسناک امریکایی» هم از ایرادی اساسی رنج میبرد
به نظر میرسد که مشکلاتی که برای سریال اصلی ذکر کردیم به اسپینآف مجموعه نیز سرایت کرده است و سریال «داستانهای ترسناک امریکایی» هم به همان اندازه با جمعبندی داستانهایش به مشکل خورده است. در حالی که سریال اصلی به اندازهی یک فصل کامل فرصت دارد تا روایت خود را راست و ریست کند، این اسپینآف آنتولوژی در هر اپیزود یک داستان مجزا میگوید که کار را برای داستانگویی حتی سختتر هم میکند. در حالی که سریال اصلی حداقل زمان لازم را دارد تا فینالهای بالقوهی جالبی ارائه دهد، اسپینآف «داستانهای ترسناک امریکایی» باید مقدمه، بدنه و مؤخرهی هر داستان را در کمتر از یک ساعت جمع بکند.
در واقع، بیشتر قسمتها بین ۴۰ تا ۵۰ دقیقه طول میکشند که به سختی فرصتی برای ارتباط گرفتن با داستان و شخصیتها به بیننده میدهد. اکثر نقدهای منفی این سریال نیز بر زمان کوتاه مجموعه تأکید دارند که فرصت کافی برای پیادهسازی ایدههای داستان نمیدهد. با تأیید ساخت فصل چهارم سریال «داستانهای ترسناک امریکایی» این فرنچایز به وضوح ثابت میکند که نمیخواهد از اشتباهات خود درس بگیرد.
چرا پایانبندیهای سریال «داستان ترسناک امریکایی» شکست میخورند؟
با توجه به اینکه این فرنچایز در گذشته فینال های نسبتا قدرتمندی داشته، عجیب است که چرا همه چیز تا این حد تغییر کرده است. بزرگترین عامل این شکست احساس عجلهای است که بر روح داستانها غلبه دارد. با اینکه میانگین طول هر اپیزود چهل دقیقه است، اپیزودها به ترتیب کوتاه و کوتاهتر شدند تا اینکه قسمت آخر فصل دوازدهم تنها ۳۱ دقیقه بود! این پایانبندی برای «ظریف» زمانی عجیبتر میشود که میبینید سریالها معمولا اپیزودهای پایانی خود را طولانیتر میکنند تا محتوای بیشتری را در آن گنجانده و همهی خطوط داستانی را به سرانجام برسانند. پایان ناامیدکنندهی فصل یازده نیز از همین اشتباه رنج میبرد و نشان میدهد که سریال «داستان ترسناک امریکایی» نمیخواهد به حرف منتقدان و طرفداران گوش دهد.
این عجله در پایانبندی معمولا با پیچشهای لحظهآخری همراه است که مخاطبان را گیج میکند. این پایانبندیهای عجولانه و آشفته این احساس را القاء میکنند که انگار نویسندگان در تمام طول فصل، اصلا داستان دیگری مد نظر داشتهاند و یک دفعه وقتی به آخرین اپیزود رسیدهاند به هر طریق ممکن داستان را جمع کردهاند؛ از این روست که طی سالهای اخیر شاهد این بودهایم که «داستان ترسناک امریکایی» روایت خود را در آخرین لحظهی سریال از این رو به آن رو میکند. به نظر میرسد حالا با تأیید ساخت فصل سیزدهم برای سریال «داستان ترسناک امریکایی»، سازندگان نمیخواهند به خودشان فرصتی برای ارزیابی دوباره به فرنچایز بدهند تا بلکه بتوانند ایرادات فصول گذشته را شناسایی و برطرف کنند.
منبع: Screenrant