همه فیلمهای جردن پیل، کارگردان «جواب منفی»، از بدترین به بهترین (فیلمساز زیر ذرهبین)
به تازگی فیلم «جواب منفی» به کارگردانی جوردن پیل در دسترس قرار گرفته است. در این مدت بحثهای بسیاری پیرامون فیلم به وجود آمده و برخی تلاش فیلمساز جهت نمایش جادوی سینما را ستودهاند و برخی دیگر از اختلاط ژانرها و مضامین مختلف کلافه شدهاند. برخی احساس جاری بین شخصیتها را نقطه قوت اثر دانستهاند و برخی هم رفتار آنها را خارج از چارچوب منطق ارزیابی کردهاند. این برخوردهای صفر و صدی عموما حول فیلمهایی شکل میگیرد که حرفی برای گفتن دارند و میتوانند سبب به وجود آمدن بحثهای گوناگون بین سینماروها شوند. این موضوع نشان از اهمیت فیلم در این روزگار دارد؛ چه آن را دوست داشته باشیم و چه نه، نمیتوانیم این اهمیت را نادیده بگیریم. به دلیل همین اهمیت سینمای جوردن پیل سری به کارنامهی نه چندان بلندش زدهایم و همهی فیلمهای جردن پیل را زیر ذرهبین قرار دادهایم.
تاریخ به ما آموخته که به جز برخی از استثناها، کارگردانها برای آن که به تبحر در کار خود برسند و زیر و بم کارگردانی را درک کنند، به زمان نیاز دارند. آنها تازه پس از ساخت چند فیلم به دانش و تجربهی لازم جهت عملی کردن ایدههای خود میرسند و آن زمان است که میتوان پتانسیل آنها را دید. اما جوردن پیل در سومین فیلم خود، چنان تسلطی از خود نشان داده که انگار به اندازهی دو جین فیلمهای مختلف تجربه دارد. برای درک این موضوع فقط کافی است حال و هوا و میزان بودجهی «جواب منفی» را با دو فیلم قبلی او مقایسه کنید تا متوجه شوید که او چگونه توانسته از پس فیلمی با گروه تولید مفصل و یک پروداکشن پر و پیمان برآید.
بعد از خروج از تلویزیون و تا پیش از این فیلم جوردن پیل بر آن بود که پرده از ظواهر جامعهای بردارد که خود را عمیقا مترقی و رو به جلو نشان میداد اما در باطن هیچ چیز آن تغییر نکرده و فقط در مخفی کردن عقبماندگیها و کثافتهای درونش به تبحر رسیده است. در این فیلمها موضوع مهم نژادپرستی جامعهی متظاهر سفیدپوست آمریکایی مورد انتقاد قرار میگرفت که به هر وسیلهای دست میزد تا به باورهای غلط خود دو دستی بچسبد و کماکان از گردهی سیاه پوستها کار بکشد.
جوردن پیل این داستانها را که هدفش پس زدن زشتیهای پنهان جامعه است، در قالب سینمای وحشت میریخت تا تاثیرگذاری آن را افزایش دهد و ما را پس از اتمام فیلم از آن چه که دیدهایم منزجر کند. این استراتژی درستی برای نمایش نکبت زیر پوست شهر در آثار او است. چرا که هیچ باجی هم به مخاطب نمیداد و بیپرده ذات جامعهی ریاکار را مقابل چشمان او قرار میداد. اما در فیلم تازهاش سودای دیگری در سر دارد؛ او در این جا به دنبال پیدا کردن راهی است که شور و هیجان فیلمسازی را به زبان تصویر درآورد و اثری در ستایش سینما و تاریخش بسازد.
جوردن پیل تا کنون فقط سه فیلم بلند ساخته. با دو فیلم اول نشان داده که میتوان کارگردان مهمی در سینمای ترسناک باشد و با ساختن فیلم سوم، پرده از توانایی فنی خود برداشته و توانسته اثری بسازد که فقط در چارچوب قدرت سینما امکان تحقق دارد. برخی تصور می کردند که جوردن پیل در صورت چسبیدن به ژانر وحشت و ادامه دادن به ساختن فیلمهای ترسناک، میتواند در زمرهی خدایگان ژانر وحشت در کنار بزرگانی مانند جرج رومرو، وس کریون یا جان کارپنتر جایی برای خود دست و پا کند. چنین دستاوردی برای هیچ کارگردانی کم نیست و میتواند باعث ماندگاری نامش در تاریخ سینما شود. اما او با ساختن فیلم سوم نشان داد که رویاهای دیگری در سر دارد و میخواهد به عنوان کارگردانی همه فن حریف شناخته شود.
جالب این که وقتی به کارنامهی بازیگری جوردن پیل سر میزنیم و سراغ سالهای قبل میرویم، به دورهای میرسیم که وی بیشتر به عنوان بازیگری کمدی در تلویزیون شناخته میشد و خبری از آثار ترسناک نیست، حتی فیلم اول او در جهان سینما یعنی «کیانو» هم از همان دوران می آید و ریشه در کارهای تلویزیونیاش دارد. در چنین چارچوبی است که کنار هم گذاشتن این دو دورهی متفاوت از فعالیت یک سر متضاد کمی سخت به نظر میرسد و باعث میشود مخاطب در برخورد با کارنامهی او سردرگم شود؛ انگار با دو آدم کاملا مختلف سر و کار داریم که کارنامهای سراسر متفاوت دارند.
اما تشابهی میان کارهای او وجود دارد که میتوان خط یک جریان مشخص فکری را در این میانه تشخیص داد؛ جوردن پیل چه در کارهای کمدیاش و چه در آثار سینمایی همواره به مسالهای مانند قدم گذاشتن در دوران مسئولیتپذیری و آغاز بحران هویت میپردازد. همینگونه که فیلمهای فهرست زیر هم نشان میدهند مسالهی بحران هویت برای او مسالهای اساسی است. این درست که در کارهای خود او این بحران با دشواریهای دیگری مثل مسائل قومیتی و نژادپرستی و در این آخری مسالهی ورود به جهان بزرگسالی، آن هم پس از فوت پدر همراه است اما مثلا در همان فیلم «برو بیرون» میتوان تکافتادگی شخصیت اصلی در طول اثر و ندانستن جایگاهش در میان خانوادهی معشوق را دید؛ حتی قبل از آغاز جنون و وحشت جاری در فیلم. از سوی دیگر به نظر میرسد که جوردن پیل برخلاف بسیاری از کارگردانان امروزی ژانر وحشت، از کلیشههای این ژانر فراری نیست و از استفاده از آنها لذت میبرد. او برخلاف بسیاری به دنبال این نیست که فیلمهایی سراسر متفاوت بسازد، بلکه اتفاقا از به کار بردن صحیح کلیشهها استقبال هم میکند.
فیلم شماره ۵ این فهرست به دوران قبل از اولین فیلم بلند جوردن پیل بازمیگردد، به زمانی که او تازه از تلویزیون جدا شده و به سینما آمده بود و هنوز به نوشتن و بازی کردن مشغول بود تا کارگردانی. به همین دلیل هم نام او به عنوان نویسنده در ذیل عنوان فیلم قید شده است. فیلم شماره ۴ هم مربوط به دورانی است که او به عنوان یک کارگردان و خالق سینمای وحشت نامی برای خود دست و پا کرده بود و حال با فراغ بال دست به قلم میشد و در این ژانر طبعآزمایی میکرد. از آن جا که بر آن شدیم که تمام کارنامهی سینمایی این کارگردان مهم این روزها را بررسی کنیم، نمیشد راحت از کنار این دو فیلم عبور کرد، چرا که هر دو اثر، فیلمهای مهمی برای درک مسیری هستند که جوردن پیل در طول این سالها طی کرده است.
۵. کیانو (Keanu)
- کارگردان: پیتر آتنسیو
- نویسندگان: جوردن پیل، الکس روبنز
- بازیگران: جوردن پیل، کیگان مایکل کی و تیفانی هدیش
- محصول: ۲۰۱۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۸٪
سالها قبل از فیلمهای جردن پیل مثل «برو بیرون»، «ما» و «جواب منفی» سریالی در آمریکا پخش میشد که «پیل و کی» نام داشت. در این سریال جوردن پیل در کنار کیگان مایکل کی بازی میکرد و پیتر آتنسیو هم کارگردان آن بود. این سریال کمدی در پنج فصل بین سالهای ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۵ پخش شد و طرفدارانی هم برای خود دست و پا کرد. اما فارغ از موفقیتهای سریال، جوردن پیل در طول دوران فعالیتش در تلویزیون نشان داد که چه داستاگوی قهاری است. او همواره به عنوان نویسنده در کنار دیگران حاضر بود و حتی گاهی به عناصر ژانر وحشت هم سر می زند و در جهانی کمدی، به دست انداختن کلیشههای آن مشغول میشد.
همین که سریال به پایان رسید او در کنار مایکل کی و آتنسیو قرار گرفت تا داستان دو شخصیت اصلی آن مجموعهی تلویزیونی را در فیلمی سینمایی ادامه دهد. این کار، امر مرسومی در آمریکا است و گاهی داستان سریالهای موفق در فیلمهای سینمایی با همان حال و هوا ادامه پیدا میکند تا طرفداران سریال، از دیدن شخصیتهای محبوب خود بر پردهی سینما هم لذت ببرند. گرچه این موضوع کمی توی ذوق میزند و طمع هالیوودنشینان برای به جیب زدن پول بیشتر را میرساند. در هر صورت نتیجه هر چه که باشد و این اتفاق را هر جور که تعبیر کنید، از دل فیلم «کیانو» مردی به هالیوود اضافه شد که قطعا امروزه یکی از استعدادهای برتر نسل خودش در سینما است.
در همین فیلم اول هم میتوان به وضوح دید که سازندگان چگونه در حین نمایش یک سکانس کمدی، به حال و هوای ژانر وحشت سر میزنند و در انتهای همان سکانس سر از سینمای اکشن درمیآورند. چنین توانایی در میان فیلمسازان هم نسل جوردن پیل کمیاب نیست اما کمتر چنین مخاطب را سر ذوق میآورد. فیلم «کیانو» را به لحاظ ژانری میتوان زیرمجوعهی ژانر دو رفیق طبقهبندی کرد. ژانر دو رفیق از دیرباز ژانری محبوب در سینمای آمریکا بود و مخاطبان را با خود به سینماها میکشاند. در این ژانر دو آدم معمولا مورددار، بی دست و پا و پر از اختلاف در مسیری پر پیچ و خم کنار هم قرار میگیرند و با مشکلاتی روبهرو میشوند. مشخصهی دیگر این ژانر وجود لحن و فضای کمدی در طول درام است که به دلیل همان اختلافها و مسیر غریبی که دو شخصیت طی میکنند به وجود میآید.
مهمترین نکته در فیلمهای دو رفیق، درست از کار درآمدن شیمی میان دو شخصیت اصلی است. اتفاقی که همان زمان ساخته شدن سریال «پیل و کی» افتاده بود و سازندگان این اثر تازه نیازی نمیدیدند که چندان روی آن کار کنند. داستان فیلم هم داستان بامزهای است. این بامزگی اول از ایدهی معرکهی آن که حرف زدن کیانو ریوز در نقش گربهای به نام کیانو است، میآید و سپس به خاطر توانایی دو بازیگر در همراه کردن مخاطب، ایدهی اصلی گسترش مییابد و سبب میشود که تماشاگر اوقات خوشی را پای فیلم سپری کند.
«گربهای با نام کیانو، توسط افرادی ناشناس به سرقت میرود. پیل و کی به این گربه علاقهی بسیاری دارند. این دو آدم بی دست و پا تصمیم میگیرند که گربهی خود را بازگردانند و به همین دلیل هم خود را به عنوان خلافکارهایی حرفهای جا میزنند. تا این که …»
۴. مرد آبنباتی (Candyman)
- کارگردان: نیا داکوستا
- نویسندگان: جوردن پیل، وین روزنفلد و نیا داکوستا
- بازیگران: یحیی عبدالمتین دوم، تیونا پریس و ناتان استیوارت جان
- محصول: ۲۰۲۱، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪
سال ۱۹۹۲ برنارد رز فیلمی اسلشر به همین نام ساخت که اکنون به فیلمی کلاسیک در بین فیلمهای سینمای وحشت تبدیل شده است. داستان آن فیلم به افسانهای محلی میپرداخت و قهرمان زنی در مرکز آن بود که در کشاکش درک اتفاقات یک محلهی فقیرنشین شهر شیکاگو، با باورهای مردم آن جا آشنا میشود و در نهایت همه چیزش را سر این موضوع از دست میدهد. آن فیلم آشکارا به مسالهی تبعیض نژادی در آمریکا میپرداخت و این موضوع را در یک گسترهی صد ساله نمایش میداد. انگار در طول یک قرن هیچ چیز عوض نشده بود و هنوز هم سیاهان قربانی نفهمی و نژاد پرستی سفید پوستها قرار میگرفتند.
پس طبیعی است که جوردن پیل به این فیلم علاقه داشته باشد؛ چرا که هم ترسناک است و هم دغدغههایی شبیه به دغدغههای او در تار و پود فیلم نهفته است. این علاقه تا آن جا ادامه دارد که کارگردان این فیلم تازه یعنی نیا داکوستا، در زمان اکران فیلمش فاش کرد که اگر آن اثر برنارد رز وجود نداشت، احتمالا جوردن پیل هیچگاه به سراغ فیلمی مانند «برو بیرون» نمیرفت. اگر هر دو فیلم را دیده باشید، تصدیق میکنید که به لحاظ درونمایه قرابتهای بسیاری بین «مرد آبنباتی» برنارد رز و «برو بیرون» وجود دارد. حال سالها پس از آن فیلم، درست در زمانی که نام پیل در هالیوود به نامی بلند آوازه تبدیل شده، او به سراغ دنبالهسازی این اثر میرود تا ادای دین کاملی به فیلم محبوب خود کند و برایش سنگ تمام گذارد.
بعد از موفقیتهای نسخه سال ۱۹۹۲، دو دنبالهی دیگر بر آن ساخته شد. در سال ۲۰۰۰ قرار بود که خود برنارد رز سری به ریشههای قصه بزند و داستان شخصیت ترسناک فیلم را از ابتدا تعریف کند اما او موفق به این کار نشد. حال جوردن پیل داستانی نوشت که از آن حال و هوای مورد نظر برنارد رز برای ساختن فیلم چهارم فاصله گرفته و به فیلم اول این مجموعه شبیهتر است. بالاخره نسلی عوض شده و بسیاری آن فیلم قدیمی را ندیدهاند و این گونه میتوانند با شخصیتها و حال و هوای مورد علاقه پیل آشناتر شوند. پیل بعد از نوشتن فیلمنامه به سراغ داکوستا رفت و از او خواست که کارگردانی اثر را بر عهده بگیرد.
جوردن پیل و داکوستا داستان فیلم قدیمی را به روز کردهاند. در این جا نقاشی در قاب فیلمساز قرار گرفته که به دنبال پیدا کردن منبع الهام، وارد جای عجیبی میشود. از این پس این مرد به همراه دوستش در معرض خطری قرار میگیرد که شناختی از آن ندارد. درست مانند فیلم سال ۱۹۹۲، داستان فیلم در فضایی بین جهان مالیخولیایی آدمهای گرفتار در بند یک موجود فراطبیعی و جنایتهای یک قاتل خطرناک میگذرد. فیلمساز تا توانسته کاری کرده که مخاطب احساس کند هیچ عنصر فراطبیعی در درام وجود ندارد تا مخاطب به همه چیز شک کند. در چنین چارچوبی است که او میتواند برگ برندهی خود را که در فصل پایانی فیلم رقم میخورد، رو کند؛ در آن جایی که مخاطب به همهی تصاویر فیلم شک میکند و در کنار کسانی قرار میگیرد که به نظر میرسد بیگناه هستند.
از همین جا است که پای باورهای نژادپرستی هم به فیلم باز میشود. جا به جای فیلم از محلهی فقیرنشین شهر، به عنوان «محلهی سیاه پوستها» یاد میشود و حتی فیلمساز پا را فراتر میگذارد و تا جایی پیش میرود و آشکارا اشاره میکند که زندگی سیاه پوستها برای سفید پوستها اهمیتی ندارد اما آنها برای هم نژاد خود سنگ تمام میگذارند. آیا همهی اینها شما را به یاد فیلمهای جوردن پیل و داستان فیلمهای «برو بیرون» و «ما» نمیاندازند؟ تنها تفاوت این که فیلم «مرد آبنباتی» داستان روح قاتلی سیاه پوست را روایت میکند که بیش از ۱۰۰ به کشتن دیگران مشغول بوده و انتقام میگرفته است.
«۳۰ سال از داستان فیلم اول گذشته است. آنتونی به همراه دوست دخترش که یک مدیر گالری هنری است، به محلهای فقیر نشین که در آن جا اتفاقات فیلم اول رخ داده میرود تا بتواند سوژهای برای نقاشیهای خود پیدا کند. او به طور اتفاقی وارد محلی میشود که مرد آبنباتی یا همان قاتل افسانهای در آنجا کشته شده است. این مکان غریب باعث میشود که آنتونی نسبت به زندگی مرد آبنباتی کنجکاو شود؛ همان مردی که سالها به کشتن دیگران با یک چنگک مشغول بوده است …»
۳. جواب منفی (Nope)؛ از جدیدترین فیلمهای جردن پیل
- کارگردان: جوردن پیل
- بازیگران: دنیل کالویا، کیکه پالمر و استیون یئون
- محصول: ۲۰۲۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۲٪
جوردن پیل بعد از موفقیت با فیلمهای «برو بیرون» و «ما»، در این اثر تازهی خود چیزهایی را از آن دوران رها کرده و چیزهایی را نگه داشته است. قهرمانان فیلمهای جردن پیل هنوز هم رنگین پوستها هستند و در جابهجای فیلم هم به ظلم تاریخی علیه آنها اشاره میشود. به ویژه زمانی که فیلمساز در این اثر تازه تاکیدی بر جایگاه تصویر متحرک معروف ادوارد مایبریج در آن اثر دو دقیقهای قرن نوزدهمی میکند و فراموش شدن نام سوارکار سیاه پوست اثر را ناشی از همین ظلم تاریخی میداند.
اما نسبت به آثار گذشتهی فیلمساز، چیزهایی هم وجود ندارد. مثلا خبری از آن داستانهای ترسناک فیلمهای جردن پیل نیست و شخصیتهای خشنی در این میان حضور ندارند که دست به جنایت بزنند. عامل ایجاد مرگ و وحشت، عاملی غیرزمینی و غیرانسانی است که اعمالش هم با نمایش خشونت به تصویر کشیده نمیشود. میتوان برخلاف داستانهای گذشته این نمایش مرگ را به چیزهای دیگری تعبیر کرد که ربطی به جهان سینمای ترسناک ندارد؛ مثلا مرگها را که بیشتر به ناپدید شدن میمانند، میتوان به از بین رفتن شیوههای فیلمسازی قدیمی تعبیر کرد یا حل شدن مخاطب در جهان سینما؛ چرا که آن موجود عظیمالجثه به ویژه در پایان فیلم، چیزی شبیه به دوربین فیلمبرداری یا پروژکتور نمایش فیلم است.
در جابهجای اثر ادای دین به سینما و تاریخش وجود دارد؛ از شغل خانوادگی دختر و پسر تا مزرعهای که در آن زندگی میکنند و آشکارا لوکیشن فیلمهای وسترن را به خاطر میآورد. از شغل مردی دورگه در همان همسایگی تا داستانی که اشاره به سریالی سیتکام در گذشته دارد. همهی اینها ادای فیلمساز به جهانی است که سالهای سال تصاویر متحرک برای ما ساخته است؛ همان جهانی که از تصویر دو دقیقهای ادوارد مایبریج آغاز شد در نیمهی دوم قرن نوزدهم آغاز شد.
اما این ادای دین به تاریخ سینما در تار و پود اثر هم وجود دارد. برای این کار فیلمساز کلیشههای سه ژانر را در هم میآمیزد. اولین آنها ژانر علمی- تخیلی است. آشکارا رد پای فیلمهای علمی- تخیلی دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۶۰ میلادی را میتوان در این میان دید. از شاهکاری مانند «برخورد نزدیک از نوع سوم» (Close Encounters Of Third Kind) اثر استیون اسپیلبرگ گرفته تا فیلمی جدیدتر مانند «سوپر هشت» (Super 8) از جی جی آبرامز.
اما سفینه یا موجود فضایی حاضر در فیلم با اعمالش مخاطب را به یاد سینمای ترسناک هم میاندازد. او گرسنه میشود و قربانی میگیرد. کارگردان هم در سکانسهای شب یا زمانی که بالای خانهی شخصیتهای اصلی جا خوش کرده، عملا از نمایش وحشت جاری در قاب ابایی ندارد. اما مانند فیلمهای قدیمیترش در این نمایش خشونت بی پروا نیست و کنترل شدهتر عمل میکند.
ادای دین به سینمای وسترن هم که نیازی به اشاره ندارد. هم لوکیشن فیلم و هم اسبها از سینمای وسترن وام گرفته شده و هم آن سکانس پایانی همراه با اسب سواری قهرمان داستان، اشاره به قهرمانان سینمای وسترن دارد. ضمن آن که سوارکاری یک سیاه پوست در برابر دوربین یک فیلمبردار سرشناس، جوابی است به گمنامی همان اسب سوار سیاه پوست ادوارد مایبریج که نامش در غبار تاریخ گم شده و کسی او را نمیشناسد.
فیلم «جواب منفی» فیلم خیال است و رویا. کارگردان مانند بزرگانی چون اسپیلبرگ رویاهای خود را به داستانی تبدیل کرده که هم قرار است تمناهای درونی خود را پاسخ دهد و هم ادای دینی به چیزهایی باشد که بر او تاثیر گذاشته است. این کار، کار رایجی در سینمای آمریکا است؛ اما فقط کارگردانانی فرصت انجامش را پیدا میکنند که به جایگاه رفیعی رسیده باشند. پس میتوان از همین امروز مطمئن بود که جوردن پیل به تالار بزرگان هالیوود راه پیدا کرده است.
«پسری به نام او. جی همراه پدرش، صاحب یک مزرعهی تمرین اسب مخصوص فیلمهای سینمایی است. روزی پدر در حالی که مشغول رام کردن اسبی سرکش است، مورد اصابت سکههای پولی قرار میگیرد که از آسمان بر سر او باریده. پسر به سرعت پدر راه به بیمارستان میرساند اما او جان میسپارد. حال شش ماه از آن زمان گذشته و پسر در شرایط مالی خوبی قرار ندارد و مجبور است که اسبهای خود را به مردی در همان همسایگی که گردانندهی سیرک است، بفروشد. اما یک شب یکی از اسبها گم میشود و او. جی احساس میکند که چیزی در آسمان حضور دارد که آن را ربوده است …»
۲. ما (Us)؛ نمونهای از بهترین فیلمهای جردن پیل
- کارگردان: جوردن پیل
- بازیگران: لوپیتا نیونگو، وینستون دوک و الیزابت ماس
- محصول: ۲۰۱۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
جوردن پیل با ساختن فیلم موفق «برو بیرون» چنان پلههای ترقی را یک شبه طی کرد که همه منتظر فیلم دوم او بودند. همواره وقتی کارگردانی با فیلم اولش گرد و خاکی به راه میاندازد، بسیاری فیلم دوم را زمان درست داوری دربارهی او می دانند؛ چرا که ممکن است موفقیتهای آن فیلم فقط ناشی از شانس و اتفاق بوده باشد و کارگردان اثر، آن چنان هم که به نظر میرسد، کارگردان با استعدادی نباشد.
با این وجود «ما» نمونهای از فیلمهای جردن پیل است که نشان داد موفقیت فیلم اول اتفاق نبوده و حال میتوان از چیزی به نام سینمای جوردن پیل نام برد. چرا که او تمام آن عناصر فیلم اول را در ظرفی جدید ریخته و اثری ساخته که آشکارا هم نشانههای فیلم اول را دارد و هم سعی کرده که آن جهان خشن را گسترش دهد. در این جا باز هم قربانی داستان، همان مردان و زنان سیاه پوستی بودند که در گیر و دار دنیای پر از سوتفاهم و ظلم گرفتار شده، اما دیگر تحمل ندارند که نقش قربانی را بازی کنند.
از این منظر فیلم «ما» یک قدم رو به جلو برای جوردن پیل به شمار میرود و خبر از این میدهد که او قرار نیست که در جای خود بماند و درجا بزند. در فیلم «ما» انتخاب قطب منفی و قطب مثبت داستان کمی پیچیدهتر از فیلم قبلی است و کارگردان جهان اخلاقی پیچیدهتری برپا می کند. گرچه این یکی مانند «برو بیرون» در برانگیختن احساسات مخاطب موفق نیست، اما تلاشی برای یک حرکت رو به جلو و ساختن اثری است که در عین حال که دغدغههای کارگردان را نمایندگی میکند، به لحاظ فنی و تکنیکی هم متفاوت باشد.
علاوه بر آن جوردن پیل با ساختن دومین فیلمش نشان داده که مسألهی نابرابریها و تبعیضها برای وی بسیار جدی است و مانند فیلم اول اصلا تلاش نمیکند که در نمایش آن به مخاطب خود تخفیف دهد. روایت دیوانهوار حملهی شبانهی عدهای آدم طرد شده به خانهی مردمان مرفهی که فارغ از زشتیهای دنیا به خوشیهای خود مشغول هستند، خود به اندازهی کافی ترسناک است، حال هالهای رمز و راز هم دور اتفاقات داستان بکشید تا متوجه شوید که با فیلمی هوشمندانه هم طرف هستید. استفاده از کلیشههای ژانر اسلشر در کنار پرداختن به رفتار مهاجمانی که خود قربانی هستند، باعث ایجاد هیجان و تنش میشود اما کارگردان باز هم به این راضی نیست و سوداهای دیگری در سر دارد. او تلاش میکند که این عناصر را به فضایی ذهنی پیوند بزند و البته به مسائل اجتماعی دیگری هم سرک بکشد، که دقیقا همین موضوع به پاشنهی آشیل فیلم تبدیل میشود و آن را از «برو بیرون» یک پله عقبتر قرار میدهد.
جوردن پیل میداند که برای تغییر کردن یک جامعه و پشت سر گذاشتن تبعیض نژادی، اول باید با تمام وجود با عواقب تلخ آن روبهرو شد. به همین دلیل هم در فیلمش چنین بی پروا به مخاطب از تبعات ادامهی این وضع میگوید و در واقع به آنها اخطار میدهد. اما همهی این مفاهیم زمانی معنا پیدا میکند که اول فیلمی سرگرم کننده وجود داشته و باشد، اتفاقی که عملا شکل گرفته است.
«سال ۱۹۶۸. دخترکی به همراه خانوادهی خود به کنار ساحل میرود تا تعطیلات خود را بگذراند. او در اتاقی با دختر دیگری روبهرو میشود که بسیار به خودش شبیه است و به نظر همزادش میآید. سالها میگذرد و دختر بزرگ میشود و حال با خانوادهی خودش به تعطیلات میرود. اما خانوادهی او شبانه مورد حملهی افرادی قرار میگیرند که بسیار شبیه به آنها هستند …»
۱. بروبیرون (Get Out)؛ نقطه جهش در فیلمهای جردن پیل
- کارگردان: جوردن پیل
- بازیگران: دنیل کالویا، آلیسون ویلیامز و بردلی وایتفورد
- محصول: ۲۰۱۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
جوردن پیل با ساختن اولین فیلمش، به نامی مهم در سینمای ترسناک تبدیل شد. او کلیشههای سینمای اسلشر را گرفت، با جهان داستانی فیلمهای اجتماعی ترکیب کرد، قهرمانی سیاه پوست در مرکز قاب خود قرار داد، کمی از فیلمهای ترسناکی که در آنها اعضای یک فرقهی شیطانی عامل ایجاد وحشت هستند قرض گرفت و فیلمی وحشتناک در باب نژادپرستی ساخت که حتی سکانسهای معمولیاش هم ترسناک به نظر میرسد.
داستان فیلم جوردن پیل پرده از ظواهر جامعهای بر میدارد که خود را عمیقا مترقی و رو به جلو نشان میدهد اما در باطن هیچ چیز آن تغییر نکرده و فقط در مخفی کردن عقبماندگیها و کثافتهای درونش به تبحر رسیده است. در اینجا این موضوع مهم نژادپرستی جامعهی متظاهر سفیدپوست آمریکایی مورد انتقاد قرار میگیرد که به هر وسیلهای دست میزند تا به باورهای غلط خود دو دستی بچسبد.
همین موضوع است که فیلم را هم چنین مهیب جلوه میدهد. شخصیتهای منفی داستان دیگر آن مردان و زنانی نیستند که آشکارا دست به جنایت علیه سیاه پوستها میزدند. در دوران گذشته حداقل میشد بین آدم نژادپرست و غیر آن تفاوتی دید و آنها را به سرعت از هم تشخیص داد اما در دنیای جدید نقابهای تازهای بر چهرهای این افراد نشسته است. لحظهای داستان فیلم را بخوانید و تصور کنید که به جای شخصیت اصلی هستید؛ آیا در صورت نجات یافتن از آن مکان جهنمی دیگر میتوانید به کسی اعتماد کنید؟ همین عدم توانایی در تشخیص خطر و عدم توانایی در شناختن ذات آدمها است که فیلم «برو بیرون» را در این جایگاه قرار میدهد.
شخصیتهای منفی فیلم یا همان سفید پوستها در پنهان کردن نیات باطنی و پلید خود به چنان درجهای از پختگی رسیدهاند که موفق شدهاند در جامعه وجههی خود را حفظ کنند و حتی به عنوان افرادی ممتاز و با فرهنگ شناخته شوند و این از بخت بد شخصیت اصلی فیلم است که گرفتار چنین هیولایی شده. باورهای غلط و نگاه پلید به زندگی چنان این آدمیان را کور و کر کرده است که حتی مفهوم مقدسی مانند عشق را هم به سخره میگیرند و برای رسیدن به هدف خود آن را بازیچهی خود قرار میدهند.
گفته شد که جوردن پیل این داستان خود را که هدفش پس زدن زشتیهای پنهان جامعه است، در قالب سینمای وحشت ریخته تا تأثیرگذاری آن را افزایش دهد و ما را پس از اتمام فیلم از آنچه که دیدهایم، منزجر کند و این استراتژی درستی برای نمایش نکبت زیر پوست شهر است؛ چرا که هیچ باجی به مخاطب نمیدهد و بی پرده ذات جامعهی ریاکار را مقابل چشمان مخاطب قرار میدهد.
پشت پا زدن به دستاوردهای انسان قرن بیست و یکم و ماندن در تفکراتی منسوخ شده، زدن نقاب بر چهره برای پنهان کردن باطن پلید یا حماقت مرد سیاه پوست در باور به یک عشق دروغین، هیچکدام به تنهایی دلیل اصلی ایجاد وحشت در فیلم نیست. آن چه که در کنار این موارد قرار میگیرد و فیلم را از لحظهی شروع تا پایان ترسناک میکند، سبکپردازی دقیق جوردن پیل در مقام کارگردان است. دوربین او در هر لحظه و هر نما بی قرار است و میزانسن به شکلی چیده شده که انگار در هر گوشهی آن خانهی به ظاهر تر و تمیز و زیبا، خطری کمین کرده است. این توانایی تکنیکی باعث شد که علاقهمندان سینما بلافاصله برای ساخته شدن فیلم بعدی جوردن پیل لحظه شماری کنند.
«کریس یک سیاهپوست است که به همراه نامزد سفید پوست خود برای ملاقات با والدین او راهی ویلایی در حاشیهی شهر میوشود. قرا است در آنجا یک مهمانی مجلل برگزار شود و کریس هم از مهمانان افتخاری آن جا است. همه در ابتدا با او خوب رفتار میکنند و کریس هم از اینکه نامزدش چنین خانوادهی ممتازی دارد خوشحال است اما هیچ چیز آنگونه که او فکر میکند نیست …»