همه فیلمهای زک اسنایدر از بدترین تا بهترین (فیلمساز زیر ذرهبین)
زک اسنایدر در میان فیلمسازان حال حاضر هالیوود مورد غریبی است. برخی از طرفدارانش او را کارگردانی صاحب سبک میدانند که به کارش مسلط است و ذهنش پر است از ایدههای تصویری مختلف و ناب. اما عدهای هم چنین باوری ندارند، او را کارگردانی میدانند که زرق و برق آثارش به درد نوجوانان میخورد و چندان نمیتوان جدیاش گرفت. در چنین چارچوبی سری به تمام فیلمهای او زدهایم با ذکر این نکته که یکی از فیلمهایش یعنی «لیگ عدالت» (justice league) پس از بیماری فرزندش توسط جاس ویدون کارگردانی شد و آن قدر تغییر پیدا کرد که دیگر اثر چندانی از کار اسنایدر در آن قابل مشاهده نبود؛ زک اسنایدر نسخهی خودش را چند سال بعد با نام «لیگ عدالت زک اسنایدر» ارائه داد.
زک اسنایدر اساسا کارگردانی محصول دوران جدید است؛ کارگردانی عاشق شیوهی زندگی جدید که در آن سرعت حرف اول و آخر را میزند. نوعی از زندگی که در آن آدمها تحت تاثیر چیزهای مختلف از هر سو قرار میگیرند و در واقع توسط اطلاعات مختلف بمباران میشوند، بدون آن که فرصت تجزیه و تحلیل هر کدام را داشته باشند. بنابراین همه چیز در سطح باقی میماند و عمقی پیدا نمیکند. به همین دلیل است که میتوان در شیوهی کار او همه چیز دید؛ از تاثیر بازیهای ویدئویی تا سر و شکل موزیک ویدئوها، از کیفیت کامیک بوکی تصاویر تا موسیقی متال، از ادای دین به بزرگان سینما تا غرق شدن در جهان فضای مجازی. همهی اینها هم که بدون تکنولوژیهای جدید قابل دسترس نیست و باید تکنیکهایی مانند CGI وجود داشته باشد تا بتوان چنین ایدههای تصویری دیوانهواری خلق کرد.
در چنین چارچوبی شیوهی کاری او را باید تحت تاثیر این جهان پر شتاب ارزیابی کرد که در آن همه چیز وجود دارد، و البته گاهی این آش در هم جوش درست قوام پیدا میکند و نتیجهی آن اثری به درد بخور و قابل تماشا میشود و گاهی همه چیز در سطح میماند و حتی قصهی به درد بخوری هم آن میانه پیدا نمیشود.
البته باید به این نکته توجه کرد که برای زک اسنایدر ایدههای تصویریاش بسیار مهمتر از داستان و شخصیتها و اساسا هر چیز دیگری است. او جهانی پر از رنگ و نور نئونی خلق میکند که در آن عدهای از این سو به آن سو میدوند و مدام میکشند و کشته میشوند و در این میان چند دیالوگ هم میگویند که در واقع مقدمهای است برای کنش و اکشن بعدی. هرگاه این ایدههای تصویری در چارچوب درام بنشیند و جای خود را در داستان پیدا کند، آن فیلم جایگاهی در خور پیدا میکند وگرنه اثر نهایی فیلمی هدر رفته است.
اما در کمال تعجب در آمریکای امروز و در هالیوود این روزها زک اسنایدر کارگردان پرنفوذی است که همواره پول کافی برای خلق آثارش در اختیار دارد. البته این مساله ریشه در مناسبات هالیوود دارد؛ ساختاری که همواره از کارگردانهای پولساز حمایت میکند.
۹. مشت ناگهانی (sucker punch)
- بازیگران: امیلی براونینگ، جنا مالون و ابی کورنیش
- محصول: ۲۰۱۱، کانادا و آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۲۲٪
فیلم «مشت ناگهانی» یک اثر استیم پانک عجیب و غریب است که قرار است داستانش در مرز میان خیال و واقعیت در جریان باشد اما عملا فیلمی است که در آن عدهای دختر بدون هیچ دلیل مشخصی از این سو به آن سو می روند و عدهای بخت برگشته را میکشند، چند کلامی با هم صحبت میکنند بعد چند موجود زشت دیگر را میکشند و دوباره چند خط دیالوگ و همین موضوع تا آخر ادامه پیدا میکند تا فیلم تمام شود.
نحوهی روایت فیلم شبیه به بازیهای ویدئویی سبک شوتر یا تیراندازی است؛ بازیهای مانند ندای وظیفه (call of duty) که در آن عدهای از این محل به محل دیگری می روند و فقط میکشند و حال در این میان چند دمو و میان پرده هم ظاهر میشود تا توضیح بدهد که چی به چی است و این افراد به دنبال چه هستند. و اتفاقا فیلم «مشت ناگهانی» از همان بازیها هم عقبتر میایستد. چرا که در آن جا منطقی وجود دارد که به بازیهای ویدئویی اجازه میدهد که مدام در یک دایرهی بسته بچرخند و بچرخند اما در این فیلم خبری از همان منطق هم نیست.
در چینن چارچوبی حرف زدن از بازی بازیگران یا شخصیت پردازی یا نحوهی روایت، عملی کاملا بیهوده است و از همه فاجعهبارتر دیالوگهایی است که معلوم نیست قرار بوده چه چیزی را توضیح بدهند؛ باید برای فیلمنامه نویس فیلم حتما چند جلسه دیالوگ نویسی تجویز کرد. بنا به همین دلایل هم نمیتوان فیلم را چندان جدی گرفت و اگر آن را ندیدید، چیز خاصی از دست ندادهاید.
اما مانند همهی فیلمهای زک اسنایدر این یکی هم پر است از ایدههای تصویری عجیب و غریب. زک اسنایدر انگار فیلم را برای در کنار هم قرار دادن همین رنگها و نورها و قابهای عجیب و غریب ساخته است و همه چیز را فدا کرده تا تصاویر فیلمش این چیزی باشد که میبینید. اما آیا ارزشش را داشته است؟ شما گول این چیزها را نخورید؛ همان ندای وظیفه و چیزهایی شبیه به آن را بازی کنید و لذت ببرید و بی خیال تماشای این یکی شوید. البته ممکن است عدهای هم این وسط پیدا شوند و فیلم را به خاطر شخصیتهای زن بزن بهادرش توصیه کنند و آن را در راستای جنبشهای فمینیستی ارزیابی کنند؛ در این حالت باز هم چیزی تغییر نمیکند و مشخص میشود که توصیه کننده فقط ذهنیات خودش را بر هنر ترجیح میدهد.
«دختری توسط ناپدری سنگدلش که قصد تصاحب اموال او را دارد به یک تیمارستان فرستاده میشود. او در آن جا در عالم خیال و به همراه دخترهای دیگر با موجودات عجیبی روبهرو میشود و سعی میکند که بر آنها پیروز شود. در این میان به نظر میرسد که اتفاقات دنیای خیال بر اتفاقات جهان واقعی تاثیر دارد اما …»
۸. بتمن در برابر سوپرمن: طلوع عدالت (batman v. superman: dawn of justice)
- بازیگران: بن افلک، هنری کویل، جسی آیزنبرگ، ایمی آدامز و گل گدوت
- محصول: ۲۰۱۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۲۹٪
جناب کریستوفر نولان سطح فیلمهای ابرقهرمانی کمپانی دی سی کمیکز را چنان بالا برد که بعد از مجموعه فیلمهای بتمنش، کار هر کارگردانی را برای ساختن قسمتی جدید بسیار سخت کرد. از آن سو کریستین بیل هم چنان در قالب بروس وین/ بتمن درخشید که نمیشد بازیگر دیگری را به جای وی تصور کرد. باید زمان میگذشت و سر و کلهی مت ریوز و رابرت پتینسون پیدا میشد تا فیلم جدیدی با محوریت این شخصیت در همین سال ۲۰۲۲ با نام «بتمن» (the batman) خلق کنند که ثابت شود هنوز هم میتوان فیلمهای خوب این چنین ساخت.
همین موضوع یکی از دلایلی است که کمپانی برادران وارنر که صاحب امتیاز سینمایی شخصیتهای دی سی کمیکز است، نمیتواند جهانی مانند مجموعه کارهای مارول برپا کند. در یک از همین قدمها زک اسنایدر فیلمی ساخت که قرار بود مقدمهای بر فرنچایزهای دنبالهدار با محوریت قهرمانان کمپانی دی سی کمیکز باشد؛ قهرمانانی که حداقل دو نفر آنها مانند همین بتمن و سوپرمن هم در جهان و هم در آمریکا سرشناستر از آثار مارول هستند. اما جهان این مجموعه چنان تیره و تار است که نمیتوان با خوش خیالی آثار مارول به سراغ اینها رفت.
نتیجه اثری شد که در میان خق سیاهی و تاریکی و جلوههای ویژهی کامپیوتری سرگردان است. کارگردان نمیداند که باید به شخصیتها و محیط تاریکی که در آن قرار دارند بپردازد یا باید فیلمی اکشن و پر زد و خورد بسازد که مخاطب نوجوان را خوش بیاید؛ بالاخره به طور سنتی طرفداران بتمن و سوپرمن نوجوانان دیروز هستند و نمیتوان تمام این دنیا را وارونه کرد تا نوجوان امروز را خوش بیاید. همین پا در هوایی کار به دست فیلم میدهد تا محصول نهایی، فیلمی کاملا شکست خورده باشد.
این موضوع زمانی ناراحت کننده میشود که بدانیم یک طرف قضیه سوپرمن است و طرف دیگر بتمن. حتی پیرمردها هم منتظر تماشای نبرد این دو هستند و به قول معروف ایدهی این فیلم، یک ایدهی یک میلیون دلاری است. اما سازندگان در نهایت اثری ساختهاند که نه سوپرمن آن جذاب است و نه بتمنش و نه رودررویی آنها چیز دندانگیری است. بماند که بن افلک به جای بتمن، یکی از بدترین انتخابهایی است که تاکنون کارگردانی برای بازی در قالب هر شخصیتی در تاریخ داشته؛ در طول تاریخ سینما نه تنها در قالب بتمن.
«بتمن که از عملکرد ابرقهرمانانه سوپرمن در هراس است خود دست به کار میشود تا شهر گاتهام را نجات دهد. در این میان مردم نگران درگیری این دو ابرقهرمان هستند و میترسند که قهرمانان خود را از دست دهند اما بتمن و سوپرمن در جنگ با یکدیگر به سر میبرند. اما تهدیدی تازه نسل بشر را در خطر بزرگتری از آن چه با آن روبه رو بودهاند قرار میدهد. حال این دو باید با هم متحد شوند تا بتوانند در برابر این تغییر قد علم کنند …»
۷. لیگ عدالت زک اسنایدر (zack snyder’s justice league)
- بازیگران: بن افلک، هنری کویل، ایمی آدامز، گل گدوت، جیسون موموآ و جرد لتو
- محصول: ۲۰۲۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۱٪
زک اسنایدر به قهرمانهایش نگاهی تلختر، پیچیدهتر و در عین حال واقعبینانهتر نسبت به تمامی فیلمهای ساخته شده با محوریت ابرقهرمانها دارد. در واقع او سویه تاریک قدرت بدون حد و حصر را هم به تصویر میکشد؛ نکتهای که متأسفانه یا در دیگر محصولات دی سی و مارول وجود ندارد یا مانند فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» (captain America: civil war) پرداختی فانتزی با بسته بندی پاستوریزه دارد. او در گذشته این نگاه تاریک را در فیلم «نگهبانان» هم به تصویر کشیده بود. این ایده گرچه در داستان اصلی فیلم وجود ندارد اما در قالب خوابهای بروس وین حضور دارد و دنیایی تیره و تار میسازد که مهمتر از داستان اصلی فیلم و نجات بشریت است.
اما متاسفانه داستان اصلی و روایت نجات دنیای فیلم، پر از حفرهی داستانی است و مدام مخاطب را پس میزند. شخصیتها خوب پرداخت نشدهاند و اساسا بسیاری از آنها غیرقابل درک از کار درآمدهاند. آکوامن به عنوان مثال یکی از آنها است که هم بازی بازیگرش یعنی جیسون موموآ و هم خود شخصیت نمیتوانند از این بدتر ساخته شوند. شخصیتهای دیگر مانند واندرومن هم که در فیلم مستقل خود آن قدر جذاب بودند، در این جا و در حضور بتمن و سوپرمن بی خاصیت از کار درآمدهاند و دیگر هیچ جذابیتی ندارند. میماند دو شخصیت اصلی به ویژه بتمن که یکی از بدترین بتمنهای تاریخ سینما است؛ هم بن افلک در قالب بروس وین و هم شخصیتی که از بتمن ارائه میدهد، سطحی و غیرقابل درک است. این نکته زمانی اهمیت پیدا میکند که توجه کنیم او در حال راهاندازی لیگ عدالت است و معمار اصلی اتفاقات خود او است.
اما صحنههای نبرد و اکشن مانند تمام فیلمهای زک اسنایدر خوب از کار درآمده است. او به خوبی توانسته از پس نبرد میان قطب خیر و قطب شر داستان برآید. این نکته سبب میشود که مخاطب بعد از اتمام فیلم چندان افسوس نخورد و حداقل از تماشای اثر لذت ببرد. نکتهی دیگر زمان طولانی فیلم است که سبب شده زک اسنایدر داستان پر و پیمانی خود را در آن بگنجاند؛ گرچه حفرههای داستانی کم نیست اما حجم اتفاقات آن قدر زیاد است که نمیتوان از زمان فیلم کاست.
برگردیم به خوابهای آشفتهی بروس وین یا همان بتمن. فیلمساز با اضافه کردن این خوابها، حال و هوایی مذهبی هم به فیلمش داده. بروس وینِ این فیلم بر خلاف قهرمانهای مختلف فیلمهای ابر قهرمانی دیگر، با دست بردن در اتفاقی طبیعی (زنده کردن سوپرمن) دچار عذاب وجدانی ناشی از گناه میشود که او را درمیان برزخی غیر مادی رها میکند. خوابی که جوکر در آن حضور دارد ترجمان تصویری همین عذاب است؛ بروس با همراهانش جایی ایستاده در میانه عدم و نیستی، فضایی آخرالزمانی و برزخی که برای رهایی از آن حتماً باید از جهنم عبور کرد. عذابی آنچنان ترسناک که برای نجات از آن حتی به اتحاد با جوکر هم نیاز است. این فضای تیره و تار است که فرمت ۴:۳ را برای انتقال این حس خفقانآور توجیه و در واقع به انتخابی هوشمندانه تبدیل میکند. تماشای فیلم حتی اگر هدف فقط برای رسیدن به این سکانس باشد، ارزشش را دارد
«بروس وین در تلاش است که تیمی از ابرقرمانان جمع کند تا از زمین و مردمانش در برابر یک خطر قریبالوقوع دفاع کند. او تمام منابع و ثروت خود را به کار میگیرد تا بفهمد چند انسان با قدرتهای فرازمینی در دنیا وجود دارد. اما در ادامه و با جمع شدن ابرقهرمانان، او متوجه میشود که قدرت مهاجم قویتر از آن چه که وی تصور میکرده است و به همین دلیل به قدرت سوپرمن برای مبارزه با آن نیاز است. اما سوپرمن مدتی است که به خاطر نجات زمین از دست یک شرور دیگر جان باخته و جنازهاش دفن شده است. اما …»
۶. افسانه نگهبانان: جغدهای گاهول (legend of the guardians: the owls of Ga’hoole)
- صداپیشگان: جیم استرجس، سم نیل و هوگو ویوینگ
- محصول: ۲۰۱۰، آمریکا و استرالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۲٪
این موضوع طبیعی به نظر میرسد که کارگردانی مانند زک اسنایدر با آن همه علاقه به تصویرسازی فانتزی و غرق کردن شخصیتها در قابهایی کارتونی، به فکر ساختن یک فیلم انیمیشن هم باشد. در واقع جهان داستانی او در خیلی از مواقع از منطق انیمیشنها و کارتونی بهره میبرد تا از منطق سینمای واقعگرا. پس دیدن یک فیلم تماما انیمشین در کارنامهی وی چیز عجیبی نیست.
همین جهان کارتونی سبب شده که فیلم «افسانه نگهبانان: جغدهای گاهول» نیاز چندانی به آن اغراقهای همیشگی زک اسنایدر نداشته باشد؛ چرا که جهان انیمیشن و منطق آن همه چیز را امکانپذیر جلوه میدهد و مخاطب هم وجود اتفاقات محیرالعقول را بخشی جدانشدنی از آن میداند و در واقع توقع دیگری هم ندارد. اما آن چه که این امکان را به اثری تمام عیار تبدیل نمیکند، وجود همان حفرههای داستانی و اهمیت نداشتن قصه به جای تصویرسازی است.
قصهی فیلم اتفاقا کاملا پر و پیمان است. فراز و فرودها بسیار است و زک اسنایدر برخلاف بسیاری از فیلمهایش سعی نکرده که قصهای یک خطی تعریف کند. اتفاقات بسیاری در طول درام رخ میدهد که جان میدهد برای شخصیت سازی و شخصیت پردازی. اما نه روابط علات و معلولی درست کار میکند و نه شخصیتها قوام لازم را پیدا میکنند. به همین دلیل مخاطب حین تماشای فیلم از آن فاصله میگیرد.
اما مشکل اصلی فیلم هیچ کدام از اینها نیست بلکه مسالهای ابتداییتر در میان است؛ اصلا معلوم نیست مخاطب هدف این انیمیشن کیست. آیا زک اسنایدر فیلمش را برای مخاطب کم سن و سال ساخته یا برای مخاطب بزرگسال یا هر دو؟ این موضوع از آن جهت مهم است که اساس داستان و استراتژی داستانگویی را تبیین میکند. اگر فیلمی مخاطب هدفش مخاطب کم سن و سال است، خیلی اتفاقات و داستانهایش را مناسب درک آنها میسازد و اگر مخاطب بزرگسال را در نظر دارد، روابط را پیچیدهتر طراحی میکند و اگر به هر دو توجه دارد که استراتژی متفاوتی برمیگزیند. اما مشکل در این جا است که فیلم از استراتژی مشخصی بهره نمیبرد و در نهایت هیچ کدام از مخاطبهای بالقوهی انیمشین را راضی نمیکند.
در چنین شرایطی کار خوب صداپیشگان فیلم هم الکن میماند و نتیجهی خوبی از آن حاصل نمیشود. همه و همه نهایت تلاش خود را میکنند اما ایدههای زک اسنایدر آن قدر زیاد است که در بسیاری مواقع همه چیز را تحتالشعاع قرار میدهد و کار خود و تلاش دیگران را هم خراب میکند.
«جغدی به نام سورن بعد از شنیدن داستانهای نبرد لایس کیل افسانهای با پادشاه بدذات یعنی منقارآهنی، تصمیم میگیرد که لایس کیل را پیدا کند و نزد او هنر مبارزه را بیاموزد. او روزی به همراه برادرش یعنی کلاد توسط عدهای جغد دستگیر میشود و به مکان مخوفی منتقل میشود که در واقع مقر منقارآهنی است. پادشاه بدطینت از آنها میخواهد که به ارتش وی بپیوندند اما سورن نمیپذیرد و زندانی میشود. این در حالی است که برادرش این دعوت را میپذیرد و به خدمت منقارآهنی در میآید. سورن متوجه میشود که پادشاه نقشهی شومی در سر دارد؛ به همین دلیل به خود قول میدهد که فرار کند و لایس کیل را پیدا کند و به او خبر دهد …»
۵. مرد پولادین (man of steel)
- بازیگران: هنری کویل، ایمی آدامز، لارنس فیشبرن و کوین کاستنر
- محصول: ۲۰۱۳، آمریکا، انگلستان و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۵٪
سالها بود که از شخصیت سوپرمن، این محبوبترین و قویترین ابرقهرمان جهان کمیک بوکها خبری در عالم سینما نبود. عدهای در کمپانی برادران وارنر تصمیم گرفتند که این موجود را دوباره زنده کنند و به همین دلیل هم به سراغ آدم کاربلدی مانند کریستوفر نولان رفتند تا به عنوان یکی از تهیه کنندگان اثر به ساخت آن نظارت داشته باشد. در ادامه هم کارگردان خوش ذوقی مانند زک اسنایدر انتخاب شد که ذهنش پر است از ایدههای مختلف. این گونه شد که خیال بسیاری برای ساخته شدن یک فیلم ابرقهرمانی متفاوت راحت شد تا جهان سینمایی دی سی به رهبری کمپانی مفخم برادران وارنر بتواند با جهان سینمای مارول رقابت کند.
یکی از انتخابهای تیم سازندهی فیلم بسیار رادیکال به نظر میرسید؛ به ویژه که فیلمهای ابرقهرمانی عموما از روایتهای پیچیده و نحوهی داستانگویی غیرخطی استفاده نمیکنند و اتفاقا همه چیز در جهان داستانی آنها تا حد ممکن سادهسازی میشود و این نکته یکی از دلایل اقبال مخاطب عام به فیلمهای مجموعهی مارول است. اما تیم برتون در گذشته و همین کریستوفر نولان در قرن حاضر با ساختن فیلمهایی بر مبنای شخصیت بتمن نشان دادند که میتوان در این نوع سینما هم دست به ابتکار و تجربههای جدید زد. به همین دلیل زک اسنایدر داستانی غیرخطی طراحی کرد و فیلمش را با این ایدهی رادیکال در جهان سینمایی ابرقهرمانی ساخت.
از سوی دیگر زک اسنایدر مایههایی مذهبی به فیلم اضافه کرد که سر و صدای بسیاری را هم درآورد. در این جا آشکارا سوپرمن همان موعود است و ایدهی تثلیث در آیین مسیحیت هم در فیلم وجود دارد. زندگی مخفیانهی سوپرمن هم بر خلاف موارد مشابه، به چیز مانند زندگی زاهدانه شبیه است که شخص مورد نظر را در انتظار ظهور نشان میدهد. همین ایدههای رادیکال در نهایت مخاطب فیلم را به دستهی شدیدا موافق و شدیدا مخالف تقسیم کرد.
باز هم مانند همیشه ایدههای تصویری زک اسنایدر کار میکند و چشمنواز است. نبردها، سیارهی کریپتون و ساختار آن جذاب از کار در آمده و ایدههای تصویری هم ناب است. هنری کویل هم در قالب سوپرمن خوش مینشیند. اما همان استراتژی رادیکال سبب میشود که فیلم مانند اکثر آثار مارول سر از بالای لیست پرفروشهای تاریخ سینما درنیاورد و همه را به خود جذب نکند. گرچه به عقیدهی نگارنده به لحاظ داستانگویی و روند اتفاقات یک سر و گردن از برخی از آنها بالاتر میایستد.
«سیارهی کریپتون از یک تمدن فوق پیشرفته بهره میبرد. اما در آستانهی نابودی مطلق است. در این بین فردی به نام ژنرال زاد تلاش میکند که بر علیه قدرت مرکزی کودتا کند اما شکست میخورد. جر- ال که دانشمندی در کریپتون است، دلیل انحطاط تمدنش را جبرگرایی و بی توجهی به آزادی و ارادهی افراد میداند. او بر خلاف قانون فرزندی به روش زایش طبیعی به دنیا میآورد و نام آن را کل- ال می گذارد و بعد از قرار دادن دی ان ای مردمان سرزمینش در وجود او، کل- ال را از سیاره خارج میکند. در این میان سیاره کریپتون نابود میشود و ژنرال زاد به خود قول میدهد که آن کودک را پیدا کند و زنجیرهی دی ان ای را از وی بگیرد تا بتواند تمدن خود را شکل دهد. سفینهی آن کودک در مزرعهای در کانزاس فرود میآید و توسط یک زوج پیدا میشود …»
۴. ارتش مردگان (army of dead)
- بازیگران: دیو باتیستا، الا پرنل
- محصول: ۲۰۲۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۷٪
میتوان به نحوی فیلم «ارتش مردگان» را دنبالهای بر فیلم «طلوع مردگان» زک اسنایدر در نظر گرفت. گرچه دیگر خبری از سادگی و در عین حال منطق جذاب آن فیلم نیست و مانند تمام آثار اخیر زک اسنایدر، در این جا هم منطق فانتزی بر همه چیز سایه انداخته است. نکتهی دیگر این که علاوه بر درام زامبی محور فیلم، ایدهی اصلی داستان و روابط علت و معلولی آن بر مبنای یک درام مبتنی بر سرقت شکل گرفته است. در این جا باز هم با اثری مولتی ژانر روبهرو هستیم که ایدههای دیوانهوار زک اسنایدر را در خود جا داده است.
این فیلم همهی چیزهای ظاهری ژانر سرقت را دارد؛ گروهی حرفهای که هر کدام متخصص در انجام کاری است، اسخدام میشوند، فردی وجود دارد که در مقام کارفرما به دنبال چیزی است و گروه هم برای او کار میکند، گروه یک رهبر دارد و این رهبر هم با برخی از اعضا رابطهای حرفهای و با برخی دیگر رابطهای عاطفی دارد که همین هم باعث دردسر میشود، عدهای در این میان به دلایل شخصی و عدهای بنا به دلایل مالی به گروه اضافه میشوند، نقشهای وجود دارد که اگر اشتباه پیش برود همه چیز به هم میریزد و در نهایت هم این که تمام مدت فیلم از جایی به بعد صرف تلاش برای نمایش این دزدی و کار گروهی افراد میشود. فقط چیزی در این میان فرق دارد؛ سد راه این دزدی نه محافظان یا ادارهی پلیس، بلکه زامبیهایی هستند که میان محل اولیهی سارقان و محل دزدی قرار گرفتهاند و دزدها باید از میان آنها عبور کنند.
زک اسنایدر برای این که تعلیق فیلم را افزایش دهد، زامبیهای متفاوتی از آن چه که به آن عادت داریم به فیلمش اضافه کرده است. آنها مانند آدمهای عادی باهوش هستند و از قدرت و سرعت بسیاری بهره میبرند. ضمن این که بر خلاف زامبیهای متداول فقط به دنبال کشتن نیستند و گاهی چیزهای دیگری برایشان ارزش دارد. در چنین چارچوبی است که فیلم باز هم از چیزی ضربه میخورد که انگار مانند یک اپیدمی از یک فیلم به فیلم دیگر زک اسنایدر منتقل میشود؛ نبود یک داستان چفت و بست دار و عدم حضور شخصیتهای دلپذیر و قابل باور که همذاتپنداری مخاطب را به همراه داشته باشند. هیچ کدام از افراد حاضر در قاب فیلمساز همدلی مخاطب را برنمیانگیزد و فقط همان ایدههای تصویری و البته اجرای خود صحنههای نبرد فیلم را قابل تماشا و گاهی جذاب میکند.
«شهر لاس وگاس آمریکا به دلیل خیزش زامبیها قرنطینه شده و هیچ کس اجازهی ورود به آن جا را ندارد. در نزدیکی شهر کمپی وجود دارد که بازماندگان آن جا منتظر هستند که بعد از پشت سر گذاشتن آزمایشهایی، بتوانند به شهرهای دیگر منتقل شوند. در این کمپ عدهای داوطلب هم به مردم کمک میکنند که از شرایط آن جا ناراضی هستند اما کسی به حرف ایشان گوش نمیدهد. در این میان فردی قصد دارد که به گاو صندوق کازینویی در شهر لاس وگاس دستبرد بزند. او گروهی جمع میکند و از آنها میخواهد که وارد شهر ممنوعه شوند …»
۳. ۳۰۰
- بازیگران: جرارد باتلر، لنا هدی و مایکل فاسبیندر
- محصول: ۲۰۰۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۱٪
چند لحظهای در حین خواندن این مطلب فراموش کنید که یک طرف داستان و در سمت آنتاگونیست آن یکی از پادشاهان تاریخی ایران قرار دارد. تصور کنید داستان آن هیچ ربطی به هیچ جغرافیای خاصی ندارد و به این شکل به داوری اثر بنشینید. در همین چارچوب هم مشاهده خواهید کرد که فیلم «۳۰۰» اثر چندان دندانگیری نیست؛ چرا که برای قبول آن پیش فرض و فراومش کردن ابعاد تاریخی ماجرا، باید بتواند جهانی خود بسنده بسازد که دیگر ارتباطی با جهان واقع ندارد و آن جهان هم به خوبی ساخته شود و درست کار کند؛ چرا که هر فیلمی جهان خود را میسازد و قواعد خود را بنا میکند که لزوما ارتباطی با امر واقع ندارد.
فارغ از این نکته فیلم «۳۰۰» دربردارندهی تمام چیزهایی است که جهان سینمایی زک اسنایدر را میسازد؛ غرق شدن در فانتزی محض، قربانی کردن روایت و داستان و روابط علت و معلولی و شخصیتپردازی به نفع تصویرسازی، غرق کردن مخاطب در ایدههای تصویری و گریمهای عجیب و غریب و داستانی اغراق شده که طبعا اولویت فیلمساز نیست، همه و همه معرف سینمای زک اسنایدر است.
از آن سو حضور عنصر خیال و حرکت کردن روی مرز باریک میان رویاپردازی و واقعیت در این جا به کمک تکنیکهای CGI به خوبی از کار درآمده و این شاید نقطه قوت فیلمی باشد که گرچه تاریخی به نظر میرسد اما با بسیاری از المانهای ژانر تاریخی سر ناسازگاری دارد. دلیل این امر هم به وجود زیاد عناصر ژانر فانتزی در فیلم بازمیگردد که فیلم را در چارچوب یک سینمای مولتی ژانر معرفی میکند.
چه فیلم «۳۰۰» را دوست داشته باشیم و چه به هر دلیلی از آن متنفر باشیم، نمیتوان منکر این نکته شد که زک اسنایدر در این فیلم تمام ایدههای تصویری خود را تا حد جنون به کار برده و گاهی جواب گرفته و گاهی هم نه. فیلم هر وقت به سمت قطب مثبت خود گرایش دارد اثری قابل قبول است و هر وقت به سمت قطب منفی داستان میرود، با سر زمین میخورد. زک اسنایدر سعی کرده برای نمایش دلاوریهای قطب مثبت داستان و تاثیرگذاری بیشتر جان فشانی آنها، قطب منفی ترسناکی خلق کند اما فراموش کرده که مرز باریکی میان یک تصویر کاریکاتوری و یک تصویر فانتزی اغراق شده وجود دارد.
در هر صورت فیلم «۳۰۰» مانند اکثر کارهای زک اسنایدر در گیشه موفق بود و به همین دلیل فیلم دومی هم با نام «۳۰۰: خیزش یک امپراطوری» (۳۰۰: rise of an empire) به کارگردانی نوام مورو ساخته شد که اثر به درد نخوری از کار درآمد.
«داستان فیلم زندگی لئونیداس جوان تا زمان رسیدن به تخت پادشاهی اسپارتها را نمایش میدهد. در این دوران پادشاه هخامنشی یعنی خشایارشا به دروازههای اسپارت میرسد و با لشگر عظیمش از اسپارتها میخواهد که تسلیم شوند. اما لئونیداس فرستادههای خشایارشا را میکشد و تسلیم خواستهی پادشاه هخامنشی نمیشود. لئونیداس نزد اوفوروس میرود تا با او برای رودررویی با ارتش عظیم هخامنشی مشورت کند …»
۲. نگهبانان (watchmen)
- بازیگران: مالین آکرمن، متئو گود
- محصول: ۲۰۰۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۵٪
فیلم «نگهبانان» اثر کاملا متفاوتی در میان تمام فیلمهای ابرقهرمانی است. زک اسنایدر در زمانی که سینمای ابرقهرمانی مشغول نمایش تصویری پاستوریزه و بی بخار از قهرمانان بود و همهی آنها را در قالب قطبهای مثبتی معرفی میکرد که بدون هیچ چشم داشتی فقط به مردم کمک میکردند، به سراغ کامیک بوکی رفت که چندان در جهان آن زمان محبوب نبود. این کامیک بوک و همچنین فیلم «نگهبانان» سوالی اساسی را مطرح میکنند: چرا ابرقهرمانان با آن قدرتهای عظیم و فرابشری که سبب میشود هیچ چیز در دنیا، حتی ارتشهای قدرتمند توان رویارویی با آنها را نداشته باشند، باید همیشه خوش قلب باشند و به دیگران کمک کنند؟ مگر قدرت مطلق فساد نمیآورد؟ مگر میشود آدمی این امکان را داشته باشد که تمام قدرت را قبضه کند و وسوسه نشود؟ او بعدها همین ایده را در فیلم «لیگ عدالت زک اسنایدر» هم ادامه داد و از سوپرمن به عنوان قدرت اصلی جهان ابرقهرمانی و البته خوش قلبترین آنها در قالب کابوسها و خوابهای آشفتهی بروس وین، دشمنی برای بشریت یاد کرد. از این منظر تمام فیلمهای ابرقهرمانی به ویژه آثار خوش رنگ و لعاب مارول در برابر فیلم «نگهبانان» آثاری پاستوریزه و سطحی به نظر میرسند.
فیلم «نگهبانان» در طراحی دنیای خود بسیاری از آثار و رمانهای دیستوپیایی یا پادآرمانشهری را به یاد میآورد. آثاری مانند رمان ۱۹۸۴ جرج اورول یا دنیای قشنگ نو اثر آلدوس هاکسلی. چرا که دنیایی را ترسیم میکند که در آن همه چیز باید به ارادهی قدرت مطلق یک نفر باشد و کوچکترین آزادی بیان یا مخالفتی تحمل نمیشود. دستگاههایی وجود دارند که همه چیز را رصد میکنند و از آدمی موجودی باقی مانده که جز فرمان برداری کار دیگری نمیتواند بکند و همهی اینها نه به دلیل یک حاکمیت خودکامه در یک کشور، بلکه به دلیل قدرت فرازمینی ابرقهرمانها به وجود آمده است.
اتفاقا این بار زک اسنایدر داستان خوبی طراحی کرده که در آن روابط علت و معلولی درست کار میکند. شخصیتها به خوبی پرداخت شدهاند و میتوان آنها را لمس کرد. چنین موضوعی برای فیلمی این چنین که بر مبنای کنش شخصیتها پیش میرود و داستانش بسیار به انگیزههای آنها وابسته است، امری اساسی است؛ چرا که در صورت درنیامدن شخصیتها فیلم با کله زمین میخورد و دیگر هیچ تاثیری نداشت.
دیگر نقطه قوت فیلم «نگهبانان» ساختار پلیسی و کارآگاهی آن است. در این جا خبر چندانی از اکشن و استفادههای ابرقهرمانان از قدرتهایشان نیست. بلکه داستان به گونهای پیش میرود که قتل یک نفر، سرآغاز تحقیقاتی از سوی فرد دیگری میشود. این فرد با دنبال کردن سرنخهای مختلف وارد هزارتویی از تباهی و تاریکی میشود که خبر از یک توطئهی عظیم میدهد. این ساختار دقیقا سینمای نوآر را به یاد میآورد.
متاسفانه هالیوود و البته تلویزیون آمریکا در یک همکاری نامبارک همین ایدهی سواستفاده از قدرت در میان ابرقهرمانان را مصادره به مطلوب کردند و با روانه کردن دو سریال بی خاصیت یکی با همین نام یعنی «نگهبانان» که ملهم از کامیکهای این مجموعه است و دیگری با نام «پسرها» (the boys) این انتقاد به جهان سینمایی را هم نابود کردند و از آن تصویر سیاه، به سمت کاریکاتوری کردن ماجرا پیش رفتند.
«داستان در سال ۱۹۸۵ و در یک آمریکای خیالی روایت میشود. در گذشته اتحادیهی ابرقهرمانان کاری کرده که آمریکا در جنگ ویتنام پیروز شود و ریچارد نیکسون در راس قدرت باقی بماند. در این دوران کنگرهی آمریکا اتحادیهی ابرقهرمانان نقابدار را غیرقانونی اعلام میکند و همه بازنشسته میشوند به جز دو تن. یکی از آنها که کمدین نام دارد کشته میشود و دیگری با نام رورشاک که تحت تعقیب پلیس هم هست به دنبال حل کردن معمای قتل کمدین است. در ادامهی تحقیقات رورشاک به نتایج ترسناکی میرسد که خبر از توطئهای بزرگ میدهد و این در حالی است که آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی به سمت یک جنگ اتمی تمام عیار پیش میروند …»
۱. طلوع مردگان (dawn of the dead)
- بازیگران: وینگ ریمز، سارا پولی
- محصول: ۲۰۰۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۶٪
این اولین فیلم زک اسنایدر در مقام کارگردان است. او با همکاری جیمز گان، فیلمنامهای نوشت که در واقع نسخهای بازسازی شده از اثر معروف و درخشان جرج رومرو با همین نام بود. او همان داستان را گرفت، کمی به اکشن آن افزود، زامبیها را ترسناکتر کرد و آدمیان مختلف را به جان هم انداخت و چندتایی هم موقعیت کمیک آن گوشه و کنار قرار داد تا از همان فیلم اول امضای کاری خود را مشخص کند. زک اسنایدر تا کنون بسیاری از المانهای تصویری و داستانی حاکم بر این فیلم را در ادامهی پروندهی کاری خود حفظ کرده است. از همان اغراقها گرفته تا اهمیت قابها و ایدههای تصویریاش بر داستانگویی.
کمتر پیش میآید که بازسازی یک فیلم به اندازهی اولی فیلم خوبی باشد و زک اسنایدر از پس انجام این کار به خوبی برآمده است. دلیل این امر به این نکتهی اساسی بازمیگردد که فیلم «طلوع مردگان» او روی پای خودش ایستاده و توانسته به اثری مستقل از نسخهی اصلی تبدیل شود. دلیل این امر به چند نکته باز میگردد: اول اینکه زک اسنایدر به همان اندازه که به شخصیتهای داستان خود اهمیت میدهد، به گلهی زامبیهای بیرون از محیط هم اهمیت میدهد. برای او این زامبیها موجودات مهمی هستند که فقط به درد خلق یک موقعیت ترسناک نمیخورند بلکه میتوانند به شخصیت اصلی ماجرا تبدیل شوند.
نکتهی دوم اینکه زک اسنایدر میزان اکشن حاکم بر فیلم را افزایش داده و سعی کرده شخصیتهایش را در دل این سکانسهای اکشن و در برخورد با موقعیتها پر خطر تعریف کند. بسیاری از لحظههای جذاب فیلم در همین موقعیتها خلق میشود و شخصیت اصلی آدمهای قصه به واسطهی تصمیمگیری در لحظات سخت این سکانسها متجلی میشود. در چنین شرایطی فیلم چند موقعیت و سکانس درجه یک هم دارد؛ از جمله زمانی که شخصیتهای گیر کرده در مرکز خرید سعی میکنند کمی غذا به فردی در همسایگی برسانند یا زمانی که سوار بر اتوبوسی سعی در فرار دارند.
نکتهی سوم کنار هم قرار گرفتن شخصیتهای مختلف با پس زمینههای مختلف اما امروزی است. زک اسنایدر تلاش کرده درگیریهای میان شخصیتها را به روز کند و از آنها انسانی قرن بیست و یکمی با عقاید قرن بیست و یکمی بسازد. این عامل شاید بیش از هر عامل دیگری باعث شده تا فیلم «طلوع مردگان» او روی پای خودش بایستد و مستقل از آن شاهکار جرج رومرو باشد.
اما همهی اینها به آن معنی نیست که زک اسنایدر ادای دین به استادش یعنی جرج رومرو نمیکند. همان نام فیلم و همان پلات داستانی نشان میدهد که او تا چه اندازه به سینمای استاد علاقه دارد. دیگر موضوعی که در هر دو فیلم مشترک است و تماشای آنها را جذاب میکند، گیر کردن عدهای انسان در دل یک موقعیت است. این موقعیت امکاناتی در اختیار فیلمساز قرار میدهد که یکی از آنها خستگی و کلافگی آدمها از این شرایط در یک مدت طولانی است. نتیجهی این کلافگی میتواند انجام کارهای احمقانه یا به جان هم افتادن افراد باشد.
متاسافانه بسیاری از نقاط قوت این فیلم در ادامهی کارنامهی سینمایی زک اسنایدر حذف شد. مهمترین آنها رعایت کردن یک میزان مشخص از فانتزی در داستانگویی است. فیلمهای زامبی محور بالاخره از سطحی فانتزی برخوردار هستند اما هر داستانی ظرف مشخصی برای ورود عنصر خیال دارد. در ادامه و با باز شدن دست زک اسنایدر و اعتماد تهیه کنندگان و سرازیر شدن پول به پروژههایش انگار وی این امر را فرامش کرد و هر چه ایدهی فانتزی داشت گرفت و به فیلمهایش اضافه کرد، فارغ از توجه به این نکته که آیا این داستانها ظرفیت این همه فانتزی را دارند یا نه.
«پس از آن که همهی اهالی یک شهر به زامبی تبدیل میشوند، عدهای بازمانده به درون مرکز خریدی هجوم میبرند و با بستن تمام راههای ورودی و خروجی در آن جا پناه میگیرند. این در حالی است که زامبیها دور تا دور آن مرکز خرید را محاصره کردهاند و روزها و شبها سپری میشود، بدون آنکه کمکی از جایی برسد …»
منبع: taste of cinema
فعلا فقط همینا رو دیدم :
۱- Zack Snyder’s Justice League (2021)
۲- Man of Steel (2013)
۳- Legend of the Guardians: The Owls of Ga’Hoole (2010)
۴- Watchmen (2009)
۵- Dawn of the Dead (2004)
۶- Batman v Superman: Dawn of Justice (2016)
۷- Army of the Dead (2021)
در مورد فیلم آشغال«۳۰۰»به زک اسنایدر حق میدم؛چرا؟!چون وقتی اصغر فرهادی و سعید روستایی و…میان فقط از بدیای ایران فیلم میسازن وبعد هم اسکار میگیرن چرا نباید یه کارگردان خارجی(اونم بی مصرفی مثل اسنایدر)اینکار رو بکنه؟
لطفاً منطقی جواب بدید
مگه خوبیم داره؟
من کلا با فیلم های زک حال نمیکنم
اصلا منطقی نیستن ادم رو گیج میکنن و اخرش هم بی سر و ته ان
ارتش مردگان که اصلا چرت و پرت بود
اافسانه نگهبان گه یه انیمیشن با کیفیت و همه جوره فنی و قوی بود سه چار بار من اینو نگا کردم و اخرش رو هیچ وقت نفهیمدم بی سر و ته بود
سیصد هم که نه جالبه، نه از نظر تاریخی درسته
حتی اگه از جعرافیای خیر و شر صرف نظر کنیم هم چرته ،و اما، به عنوان یه ایرانی تماشا کردنش فقط اعصابتونو خرد میکنه به وضوح به تاریخ و تمدنی که ما فقط ازش خوب شنیدیم و بهش افتخار میکنیم به دروغ بد و وحشتناک نشان داده میشه یعنی فقط ظاهر خشایار رو یه بار توی فیلم ببینی کافیه تا بفهمی چی میگم
من این فیلما رو دیده بودم بدون این که کارگردانشون رو بشناسم و ابنجا فهمیدم نگهبانان و ارتش مردگان و سیصد رو یه نفر ساخته
و زک اسنایدر با فیلم هایی که ازش دیدم ،باید بگم دوربین باید از دست این بشر دور نگه داشته بشه!!!
یکی از اندر ریتد ترین کارگردان ها. نظر من اینه که سه گانه زک اسنایدر باوجود تمام مشکلات کوچک داستانی که توسط وانر ایجاد شد یکی از بهترین سه گانه های ابرقهرمانی تاریخ جهانه که نه تنها دست کمی از مارول نداره بلکه در مواردی از اکثر فیلم های ابرقهرمانی پیشی میگیره, سکانس های مبارزه این سه گانه نبوغ امیز, حماسی و پر از خلاقیته و در هیچ فیلم و سریالی چنین سکانس های اکشنی رو نخواهید یافت, چندساله دیگه مردم از اینکه با این سه گانه با خشونت رفتار کردند پشیمون خواهند شد
نویسنده جوری از حفره داستانی در فیلم بتمن علیه سوپرمن حرف میزنه که در نهایت فیلمنامه بی درو پیکر ارتش مردگان رو ۴ام این لیست قرار میده.
به نظر من از بهترین آثار تاریخ فیلم های کمیک بوکی (خصوصا در فضای بشدت علمی تخیلی نه آثار بتمن واقع گرایانه کریستوفر نولان که به همین مضمون قابل قیاس نیستند با dceu, نهایتا بازی کریستین بیل در قالب بتمن رو بشه قیاس کرد)
سوپر من و واچمن و خصوصا بتمن علیه سوپرمن که از دید من هم پیچش داستانی مناسبی داره هم پاسخ اکثر سوآلات درون ذهنتون رو مثل فیلم سوپرمن میده ولی به شرطی که بیننده با دقت نسخه کامل فیلم رو تماشا کنه
از اینکه سپیده دم مردگان رو به عنوان بهترین فیلم قرار دادین هم خوشحال شدم و هم تعجب کردم چون فکر میکنم تنها کسی که با من در مورد بهترین فیلم زک اسنایدر همنظر هست شمایید!
فیلم ۳۰۰ هم به نظرم فیلم بدی نیست و ارزش یک بار دیدن رو داره!
اما سریال watchmen و the boys رو متاسفانه دوست دارم… مخصوصا the boys که یک تجربه کاملا جدید و بینظیر از دنیای ابر قهرمان ها رو ارائه میکنه. چطور میتونی هوملندر و بوچِرو دوست نداشته باشی؟!
سریال watchmen HBO از فیلمش خیلی قشنگتر نیست آیا؟
چقدر راجع به سریال واچمن درست نوشته. این سریال (که نیمه اولش خیلی خوب بود ولی در نیمه دوم همه دستاوردهای خوبش را به آتش کشید) کامیک آلن مور را به گند کشید.