۶ فیلم مشترک کوئنتین تارانتینو و ساموئل ال جکسون از بدترین تا بهترین
کوئنتین تارانتینو در عرض ۳۰ سال ۱۰ فیلم ساخته و در ۶ اثر با ساموئل ال جکسون همکاری کرده است. ساموئل ال جکسون بخش مهمی از شهرت و محبوبیت خود را مدیون این کارگردان مهم تاریخ سینما است. اگر سری به کارنامهی او بزنید متوجه خواهید شد که تا پیش از همکاری با کوئنتین تارانتینو، هنرپیشهی مطرحی نبود و فقط در چند نقش عبوری مانند «رفقای خوب» (goodfellas) مارتین اسکورسیزی حضور داشت و ماندگارترین نقشآفرینیاش هم بازی در نقش گردانندهی رادیوی محلی فیلم «کار درست را انجام بده» (do the right thing) از اسپایک لی بود. در این لیست به تمام همکاریهای مشترک کوئنتین تارانتینو و ساموئل ال جکسون سر زدهایم.
- ۹ فیلم مشترک مارتین اسکورسیزی و رابرت دنیرو؛ از بدترین به بهترین
- ۱۰ فیلم برتر ساموئل ال جکسون از بدترین تا بهترین
آشنایی تارانتینو با جکسون به فیلم «داستان عاشقانهی واقعی» (true romance) بازمیگردد. آن فیلم را تونی اسکات فقید بر اساس فیلمنامهای از کوئنتین تارانتینو ساخته بود و ساموئل ال جکسون هم همان اوایلش در یک درگیری با گری اولدمن کشته میشد. یکی دو سالی گذشت تا این که تارانتینو او را برای همراهی با جان تراولتا در فیلم «داستان عامهپسند» فراخواند و یکی از پربارترین همکاریها بین بازیگر و کارگردان در عصر حاضر آغاز شد.
ما جهان تارانتینو را با دیوانهبازیهایش میشناسیم. با مردان و زنانی عملگرا که در عین حال میتوانند ساعتها رودهدرازی کنند و حرف بزنند و ساکت نشوند؛ حرفهایی در ظاهر بی سر و ته که انگار قرار نیست تمام شود. تارانتینو سکانسهایی این چنینی را بیان نوعی نگاه ابزورد نمایش میدهد و این گونه سینمای ژانر را دست میاندازد. یکی از بهترین مثالهایش در همان فیلم «داستان عامهپسند» با حضور ساموئل ال جکسون اتفاق میافتد؛ زمانی که او به همراه جان تراولتا عازم انجام ماموریتی گانگستری است و هر دو به جای صحبت از عمل مجرمانهی خود، از هر دری سخن میگویند: از همبرگر گرفته تا ماساژ پا. تارانتینو از طریق چنین سکانسهایی است که سینمایی یکه میسازد که با هر فیلم دیگری تفاوت دارد.
باید اعتراف کرد که ساموئل ال جکسون هرگاه دیالوگهای خوبی در اختیار داشته، بازی معرکهای به نمایش گذاشته است. حتی در فیلمهای دیگر کارگردانها هم موقع ادای کلمات، بهتر از انجام عملی خاص ظاهر میشود. به عنوان نمونه یکی از بهترین بازیهای وی در فیلمی غیر از آثار تارانتینو، بازی در فیلم «آسیبناپذیر» (unbreakable) از ام نایت شیامالان است که نقش مردی ویلچرنشین را بازی میکند و فقط کلامش را برای تاثیر گذاشتن بر مخاطب در اختیار دارد و اتفاقا مهیب جلوه میکند.
همچنین است که سازندگان مجموعه آثار مارول و آن فیلم های ابرقهرمانی از او به عنوان بازیگر نقش مردی تصمیمساز استفاده کردهاند، نه یکی از ابرقهرمانان. اما آیا این به آن معنا است که او در قالب مردان پر جنب و جوش یا در نقشهای مبتنی بر حرکات فیزیکی بازیگر حضور خوبی ندارد؟ البته که نه. در همین لیست و در فیلم «جکی براون» با آن ورجه وورجههایش آن چنان دل مخاطب را می برد که در کنتراست با بی حالی و خمودگی رابرت دنیرو، تبدیل به یکی از جذابترین زوجهای خلافکار دههی ۹۰ میلادی میشود.
خلاصه که پیدا شدن سر و کلهی ساموئل ال جکسون هم برای کوئنتین تارانتینو موهبتی بزرگ بود و هم جناب جکسون را به آرزویش رساند و از شر نقشهای کوتاه و مردانی که خیلی زود میمیرند، خلاص کرد. در چنین چارچوبی است که بررسی کارنامهی این دو مرد مهم سینمای عصر حاضر ضروری به نظر میرسد.
مخاطب احتمالی این نوشته احتمالا از خود خواهد پرسید که ساموئل ال جکسون کجای فیلم «حرامزادههای بیآبرو» حضور دارد؟ اگر خوب بنگرید متوجه خواهید شد که او راوی داستان کشت و کشتار نازیهای در روایت غریب تارانتینو از جنگ جهانی دوم است. این درست که تنها صدایش را میشنویم، اما بالاخره تارانتینو او را برای همکاری فراخوانده و همین هم سبب میشود که نام آن فیلم معرکه به این لیست اضافه شود.
۶. بیل را بکش: قسمت دوم (kill bill: volume 2)
- دیگر بازیگران: اوما تورمن، دیوید کارادیان، مایکل مدسن و داریل هانا
- محصول: 2004، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 84٪
چیز زیادی دربارهی حضور ساموئل ال جکسون در این فیلم تارانتینو نمیتوان گفت. در این حماسهی دو ساعت و نیمه، او فقط نزدیک به دو دقیقه در نقش شخصی به نام روفوس ظاهر میشود و تارانتینو هم طوری از وی فیلمبرداری کرده که فقط با دقت زیاد میتوان متوجه حضورش شد. شاید شخصی که خورهی سینمای این کارگردان پر آوازه است، بداند که ساموئل ال جکسون کجا و چگونه بر پرده حاضر میشود اما احتمالا بسیاری تازه در تیتراژ پایانی خواهند فهمید که این بازیگر نقشی کوتاه و گذری در فیلم داشته است. این هم از شوخیهای تارانتینو با علاقهمندان به سینما است که از چهرهی سرشناسی چون او طوری استفاده کند که پس از اتمام فیلم، مخاطب برگردد و تمام آن چه را که دیده، دوباره مرور کند که شاید بفهمد بازیگری با آن شکل و شمایل متفاوت نسبت به دیگر بازیگران، کجا در قاب دوربین فیلمساز قرار گرفته که به چشم نیامده است.
از بازی کوتاه ساموئل ال جکسون که بگذریم، شاید این بی انصافی باشد که دو فیلم «بیل را بکش» اول و دوم را جدا از هم ببینیم و جدا دربارهی آنها قضاوت کنیم؛ چرا که با کنار هم قرار دادن دو فیلم این مجموعه مشاهده میکنیم که کوئنتین تارانتینو یک حماسهی رزمی بزرگ خلق کرده که داستانی قوام یافته و شخصیتهایی جذاب دارد و مخاطب میتواند از لحظه به لحظهی آن لذت ببرد. راجر ایبرت هم در مطلب مفصلی که به این فیلم اختصاص داده به این موضوع اشاره کرده و از این گفته که هر دو فیلم را میتوان با هم داوری کرد. شما هم اگر فرصت داشتید حتما این دو را پشت سر هم ببینید تا عیش کاملی داشته باشید. اما چون این مطلب به حضورهای مختلف ساموئل ال جکسون در آثار تارانتینو اختصاص دارد و در قسمت اول این مجموعه خبری از او نیست، نگارنده مجبور است که فقط از قسمت دوم نام ببرد.
اما نکتهی دیگری هم در همین ارتباط وجود دارد؛ قسمت دوم «بیل را بکش» به لحاظ بازی با قواعد فرمی و همچنین شیوهی متهورانهی داستانگویی، در جایی ضعیفتر از قسمت اول این مجموعه قرار میگیرد و حتی سر و شکل آن هم حکایت از فیلمی متعارفتر و به دور از آشناییزدایی قسمت اول دارد؛ قصهی فیلم سرراستتر از اولی است و خبری از آن جسارت تارانتینو نیست. اما باز هم مانند فیلم اول شخصیتها در اوج هستند و تارانتینو میداند چگونه داستان این قصهی حماسی خود را تمام کند که مخاطب لذت ببرد.
«بیل را بکش: قسمت دوم» باز هم مانند قسمت اول از شیوهی داستانگویی اپیزودیک بهره برده است. قهرمان قصه به تلافی از زندگی نکبتبارش آمده که همه چیز را تمام کند اما تارانتینو به خوبی میداند که اول باید چگونگی رسیدن قهرمان داستانش به این زندگی را تعریف کند. بنابراین بخش عمدهای از فیلم در فلاشبکی میگذرد که یکی از بهترین دستاوردهای تارانتینو در عالم سینما به حساب میآید. اگر همهی فیلم به خوبی همین فلاشبک بود، شاید با یکی از بهترین آثار تارانتینو ربهرو بودیم.
در ادامهی ماجرا هم تارانتینو داستان را به شیوهی خودش با حداکثر اغراق در جهان فانتزی اثر پیش میبرد و چرایی هجوم عروس به زندگی بیل را زیر سؤال میبرد. تمام بلاهایی که عروس در طول فیلم تحمل میکند با منطقی فانتزی ساخته شده و با همین منطق فانتزی هم توجیه میشود. حتی نحوهی تقابل عروس با دشمنان اطرافش هم بر همین منطق فانتزی استوار است. این از استادی کسی مانند تارانتینو است که میتواند جهانی چنین فانتزی را خودبسنده و قابل باور از کار دربیاورد. البته اگر سری به فیلمهای رزمی هنگ کنگی در دههی ۱۹۸۰ میلادی بزنید و آن فیلمها را ببینید، متوجه خواهید شد که کارگردان خورهی فیلمی مانند تارانتینو تا میتواند به آثار آن دوران ارجاع میدهد و ادای دین کاملی به آن فیلمها میکند.
«عروس در اتوموبیلی نشسته و داستان را تعریف میکند. او به سراغ باک، برادر بیل میرود که در کاروانی فکسنی زندگی میکند. عروس زیر کاروان پنهان میشود تا پس از ورود باک به کاروان با شمشیرش حملهور شود اما با آغاز حمله متوجه میشود که باک با اسلحهای در دست روی صندلی نشسته است. باک عروس را بیهوش و او را در مکانی دفن میکند تا شمشیر معروف هاتوری هانزوی وی را بفروشد اما …»
۵. جکی براون (Jackie brown)
- دیگر بازیگران: پم گریر، رابرت دنیرو، بریجت فوندا و رابرت فارستر
- محصول: 1997، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪
ساموئل ال جکسون در این فیلم بر خلاف فیلم قبلی فهرست، حضور پر و پیمانی دارد و از نقشهای اصلی «جکی براون» به شمار میآید. او خلافکاری کله شق است که در راس یک گروه گانگستری قرار گرفته اما برخلاف دیگر روسای گانگستری در تاریخ سینما، اصلا آدم آرامی نیست که میداند چه میکند و از هر حرکت زیردستانش آگاه است، بلکه کاملا برعکس مدام کنترل اوضاع از دستش خارج میشود و به همین دلیل هم زود جوش میآورد و اشتباه میکند. نکتهی بعد این که تارانتینو بعد از ساختن فیلم «داستان عامهپسند» انگار کمی عقب نشسته و فیلمی آرامتر ساخته است. به همین دلیل هم حضور ساموئل ال جکسون در این فیلم، تفاوت آشکاری با حضورش در آن اثر باشکوه دارد.
جکسون در «داستان عامهپسند» نقش گانگستری را بازیی میکرد که ناگهان متحول میشد و تغییر مسیر میداد. کل کلهای او و جان تراولتا بر سر همین تغییر مسیر بخشی از جذابیت فیلم بود. اما در «جکی براون» او مسیری عکس طی میکند و سعی میکند فرد دیگری را به راه خلاف بکشد و هم دست خود در این بازی موش گربه کند. نقش این فرد تازه وارد را هم رابرت دنیروی بزرگ بازی میکند و دوباره کل کلهای این دو تبدیل به بخش جذاب و مهمی از فیلم میشود.
کوئنتین تارانتینو بعد از موفقیتهای بسیار با فیلمهای اولیه خود به سراغی داستانی رفت که گرچه خبر از نوعی عقبگرد می داد، اما هنوز هم دیوانهوار بود. مهمترین دستاورد فیلم هم به این موضوع برمیگشت که مخاطب تازه در آخر قصه متوجه میشود که هیچ چیز آن گونه که به نظر میرسد، نیست. تعدادی زیادی شخصیت عجیب و غریب وسط معرکه و داستان قرار دارد که رفتار آنها فقط با منطق جهان سینمایی تارانتینو قابل توضح دادن است؛ آدمهایی که یک نفس حرفهای بیهوده میزنند و از هر دری سخن میگویند، جز اتفاقی که قرار است در آیندهی نزدیک شکل بگیرد.
از سویی خلافکارهای داستان با انجام همین رفتار خارج از چارچوب و بازی با توقعات مخاطب به هویتی جداگانه و مستقل برای خود میرسند و از سویی دیگر پلیسها یا همان قطب مثبت ماجرا با دست زدن به یک حرکت خلاف اخلاق و سواستفاده از زنی بیگناه، مخاطب را هر چه بیشتر گیج میکنند. چنین تمهیدی علاوه برآن که ما را به آگاه شدن از سرنوشت افراد حاضر در قاب فیلمساز علاقهمند میکند، باعث میشود تا بسیاری از اتفاقات فیلم ما را غافلگیر کند و کاری کند که حس کنیم از فیلمساز رودست خوردهایم؛ چرا که نمیتوان هیچ یک از اقدامات بعدی شخصیتها را حدس زد.
در چنین چارچوبی است که اعمال شخصیت اصلی فیلم برای استفاده کردن از موقعیت، منطق خاص خود را پیدا میکند؛ در واقع گویی در جهانی که هم قطب مثبت و هم قطب منفی آن توسط عدهای آدم دیوانه و کودن اداره می شود، فقط به کمی هوش نیاز است که بتوان بار خود را بست و سر هر دو طرف را بیکلاه باقی گذاشت.
در همین راستا، «جکی براون» یک شخصیت جذاب دیگر هم دارد: شخصیت اصلی فیلم با بازی خوب پم گریر است. او که جکی براون نام دارد، زنی است که در ظاهر قربانی مردهای زیاده خواه اطرافش شده. اما در یک عمل متهورانه کاری میکند که سر نخ همه اتفاقات را به دست بگیرد و از دیگران به نفع خود استفاده کند. بازی پم گریر و نقشی که تارانتینو طراحی کرده، این شخصیت را به مهمترین فرد داستان و البته یکی از بهترینهای کارنامهی فیلمساز تبدیل میکند.
«جکی براون» حول زندگی چند آدم میانسال و مشکلاتشان میگذرد و تارانتینو این داستان را در بستر یک کمدی پست مدرنیستی تعریف میکند. خلاصه این که «جکی براون» روایتی تو در تو و موزاییکی دارد که آدمهایش مدام در حال رو دست زدن به یکدیگر هستند. ضمن این که هیچکدام از شخصیتهای آن رفتاری طبیعی ندارند و به اصطلاح یک چیزیشان میشود. ضمن این که خود فیلم هم همچین رفتاری با مخاطب دارد.
با ارائهی همهی این توضیحات به نظر میرسد که تارانتینو بر خلاف فیلم قبلی خود یعنی «داستان عامهپسند» از داستان متعارفتری استفاده کرده اما دستاورد دیگر او این است که کارش را طوری انجام داده که به نظر میرسد هیچکدام از شخصیتها ارتباط مستقیمی با داستان فیلم ندارند و باید زمانی بگذرد تا ارتباط آنها با قصه مشخص شود.
«جکی براون کارمند خطوط هوایی بینالمللی در آمریکا است که توسط پلیس به علت قاچاق مواد مخدر دستگیر می شود. او به قید ضمانت آزاد میشود در حالی که مأمور اجرای ضمانت به وی نظر دارد. از سویی دیگر یک دلال اسلحه به همراه معشوقهی خود و رفیقش که به تازگی از زندان آزاد شده به دنبال آن هستند تا مأموریتی را انجام دهند که به جکی براون ارتباط پیدا میکند …»
۴. جنگوی زنجیر گسسته (django unchained)
- دیگر بازیگران: جیمی فاکس، کریستف والتز، لئوناردو دیکاپریو و کری واشینگتون
- محصول: 2012، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪
فیلم «جنگوی زنجیر گسسته» قرار است روایتی وسترن از عواقب نژادپرستی در غرب وحشی باشد، از جنایتهایی که سفید پوستهای جنوب آمریکا و مزرعهداران و ملاکان بر سر بردههای سیاه پوست آوردند، از فراغها و دوریهایی بگوید که مردمان رنگین پوست تحمل کردند و کسی هم به آنها کمک نکرد. طبیعتا در چنین فیلمی باید مردی سفید پوست نقش منفی اصلی باشد و بیش از همه خباثت به خرج دهد. چنین شخص خبیثی هم در فیلم حضور دارد؛ کالوین کندی با بازی لئوناردو دیکاپریو.
اما تارانتینو شخصیتی سیاه پوست طراحی کرده که بیش از همهی سفید پوستها به برتری نژادی آنها ایمان دارد و بیش از آنها از قدرتی که اربابش به عنوان مسئول بردهها به او واگذار کرده، لذت میبرد. او غلام حلقه به گوش و مرید ارباب سفید پوستش شده و لحظهای به برتری او شک نمیکند و همین هم سبب شده که از آزار زیردستهای سیاه پوست خود لذت ببرد.
از سوی دیگر تارانتینو کمی زیرکی به این شخصیت اضافه کرده که ابعاد پستی این مرد بیشتر نمایان شود. او حتی بیش از اربابش از اتفاقات دور و برش اطلاع دارد و او است که تمام نقشهی نجات و عملیات طرف مقابل را لو میدهد و ذرهای به روزگار سختی که این هم نژادهایش پشت سر گذاشتهاند، اهمیت نمیدهد. در چنین قابی طبیعی است که مخاطب از یک سیاه پوست نژاد پرست، آن هم علیه هم نوع خود، بیش از اربابان سفید پوستش منزجر شود. نقش این مرد پست و البته ترسناک را را ساموئل ال جکسون به شکلی معرکه بازی کرده است.
وقتی خبر رسید که کوئنتین تارانتینو قرار است داستانی وسترن با محوریت بردهداری در قرن نوزدهم آمریکا بسازد و نام فیلم را هم از یکی از شخیتهای افسانهای سینمای وسترن اسپاگتی قرض گرفته است، مخاطبان سینما به چند دلیل در انتظار نتیجهی نهایی کار تارانتینو نشستند؛ اول این که صرف ساخته شدن فیلمی وسترن توسط تارانتیتوی علاقهمند به داستانهای آن زمان به ویژه از نوع وسترن اسپاگتیاش، به قدر کافی جذاب بود.
دوم این که مخاطب علاقهمند به این کارگردان به خوبی آگاه بود که روایت تارانتینو از بردهداری شبیه به هیچ نمونهی دیگری نخواهد شد و او در واقع تاریخ را به نفع خود مصادره به مطلوب خواهد کرد و سوم این که ادای دین به شخصیت معروفی مانند جنگو از فیلم «جنگو» (django) با بازیگری فرانکو نرو و کارگردانی سرجیو کوروبوچی به چه شکل در داستانی با محوریت قهرمانی سیاه پوست استفاده خواهد شد؟
کوئنتین تارانتینو روایتگری خود را بر مبنای چند دوگانهی مختلف بنا میکند؛ انگیزهی انتقام درونی شخصیت اصلی را در برابر مهر او نسبت به زنش قرار میدهد، دنیادیدگی و روشنفکری دکتر کینگ شولتز با بازی معرکهی کریستف والتز را در برابر سادگی و ناآگاهی جنگو مینشاند و حتی شخصیتپردازیهای سیاهان را بر مبنای همین دو قطبی آگاهی و ناآگاهی استوار میسازد.
در چنین چارچوبی است که ساموئل ال جکسون شاید در بهترین نقشآفرینی خود، یکی از خبیثترین تصاویر ممکن از سیاه پوستی را ارائه میدهد که برای حفظ قدرت ناچیز خود حاضر است تا کمر در برابر ارباب سفید پوست خم شود اما برای لحظهای نسبت به سیاه پوستها و هم شکلهای دیگر مروت نشان ندهد. تقابل این دو قطب که هر دو سمتش یک سیاه پوست و یک سفید پوست قرار گرفته (شخصیتهای جیمی فاکس و کریستف والتز در یک سو و شخصیتهای ساموئل ال جکسون و لئونارد دیکاپریو در سوی دیگر) خبر از یک دو گانهی دیگر میدهد که موتور محرکهی اصلی فیلم در نیمهی دوم پایانی فیلم هم است.
خلاصه که تارانتینو هنر داستانگویی و شخصیتپردازی خود را در اختیار چند بازیگر عالی قرار داده و داستان وسترن خود را چنان با استادی روایت کرده که زمان فیلم مانند برق و باد میگذرد، بدون آن که مخاطب متوجه گذر آن شود. «جنگوی زنجیر گسسته» در کنار تمام نقاط قوتی که دارد یکی از سرگرمکنندهترین فیلمهای کارنامهی کوئنتین تارانتینو هم هست.
«جنگوی زنجیر گسسته» توانست دو جایزهی اسکار به خانه ببرد؛ یکی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی استادانهی کریستف والتز و دیگری اسکار بهترین فیلمنامهی اوریجینال برای کوئنتین تارانتینو. این فیلمی بود که میتوانست با توجه به جو این روزهای سینمای هالیوود و اعتراض علیه نژادپرستی، جایزهی اسکار بهترین فیلم را از آن خود کند و حرف و حدیثی هم پیش نیاید؛ چرا که استحقاقش را داشت.
«دکتر کینگ شولتز در جستجوی سه مرد است. او که یک جایزه بگیر است و اصالتی آلمانی دارد، قصد کرده این سه مرد را بکشد تا بتواند پول جایزهی ایشان را بگیرد. او سیاه پوستی به نام جنگو را میخرد؛ چرا که جنگو این سه مرد را میشناسد و میتواند به او کمک کند. کینگ شولتز به جنگو قول میدهد در عوض پیدا کردن هر سه آن افراد به او کمک خواهد کرد تا همسر وی را از ارباب سفید پوست سنگدلی بازپس بگیرد …»
۳. هشت نفرتانگیز (the hateful eight)
- دیگر بازیگران: تیم راث، کرت راسل، جنیفر جیسون لی و والتون گوگینز
- محصول: 2015، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 74٪
یکی از بهترین بازیهای کارنامهی کاری ساموئل ال جکسون، بازی در همین فیلم «هشت نفرتانگیز» است. او در این جا نقش جایزهبگیری را دارد که در ظاهر در جنگهای داخلی آمریکا شرکت داشته و نامهای هم از شخص شخیص آبراهام لینکلن، رییس جمهور آمریکا دارد. اما انگار یک جای کار میلنگد و او بنا به دلیلی خاص سر از یک محیط برفی درآورده. همهی اینها باعث شده که شخصیت او مرد مرموزی باشد که هر گاه ممکن است دست به یک جنایت پر از خون و خونریزی بزند و هر لحظه از کوره در برود.
حال کمی به عقب برویم و به فیلم «جنگوی زنجیر گسسته» بازگردیم. در آن جا تارانتینو روی بردهداری در قرن نوزده و سیستم نژادپرستی در آمریکای آن زمان مانور میداد و قصهای عاشقانه از میان آن بیرون کشید. اما در این جا از این خبرها نیست. فضای حاکم بر قصه آن قدر ترسناک است که فرصتی برای فکر کردن به عشق و عاشقی باقی نمیماند و اتفاقا یکی از افراد پلید جمع هم همین شخصیتی است که سام جکسون نقش آن را بازی میکند.
تارانتینو داستان خود را طوری طراحی کرده که نمیتوان گفت شخصیت اصلی درام کیست. تعدادی آدم در جایی گرفتار آمدهاند و فیلمساز هم به همه فرصت ابراز وجود میدهد. حتی کسانی که زود میمیرند هم به اندازهی کافی عرض اندام میکنند؛ پس ساموئل ال جکسون بر خلاف فیلمهای «بیل را بکش: قسمت دوم» و «حرامزادههای بیآبرو» حضوری پر رنگ در این حماسهی خشن تارانتینو دارد و حسابی هم میدرخشد.
اگر در فیلمهای قبل و بعد تارانتینو آدمها از هر فرصتی استفاده میکنند که با یکدیگر حرف بزنند و مدام هم رودهدرازی میکنند، در این جا کاری جز حرف زدن ندارند. تارانتینو هم که استاد طراحی سکانسهای پر دیالوگ است. او در فیلم «هشت نفرتانگیز» کل فیلم را به صحنهای پر دیالوگ تبدیل کرده و تمام هنر خود در دیالوگنویسی را به کار برده است. داستان هم به گونهای پیش میرود که مدام بر تنش در فضای اثر اضافه میشود. همین رد و بدل شدن کلام، آن قدر با خشونت پیش میرود که مخاطب تصور میکند در حال تماشای خشونت فیزیکی است نه حرف زدن چند آدم با هم. البته اگر صبر داشته باشید، نوبت به خشونت فیزیکی هم میرسد و کارگردان در نمایش آن هیچ کم نمیگذارد؛ تا آن جا که می توان فیلم «هشت نفرتانگیز» را خشنترین اثر کارنامهی تارانتینو به حساب آورد.
این فیلم قصهی آدمهای بازندهای است که هر کدام دلیلی برای دشمنی با دنیا دارند. همه در جایی گرفتار آمدهاند و باید چند روزی کنار هم باشند. اما این انسانهای عصبانی و بریده از مصائب دنیا، کم طاقتتر از آن هستند که بدون تسویه حساب با دیگری و با خود، آن محل را ترک کنند. به همین دلیل هم چارهای جز راه انداختن یک حمام خون درست و حسابی ندارند. آنها حتی به زنده ماندن و نجات یافتن از آن جا هم فکر نمی کنند و انگار فقط به این دنیا آمدهاند که به این جا برسند و بعد از اتمام کار هم، کاری با این جهان زمینی ندارند؛ آنها شیطانهایی هستند در لباس آدمی.
به همین دلیل هم زمانی همه چیز به هم میریزد که مشخص میشود هر کسی به دلیلی آنجا است و رازی در سینه برای پنهان کردن دارد. از این زمان به بعد با وجود اینکه شمایلنگاری اثر برگرفته از ژانر وسترن است، حال و هوای آن به سمت داستانهای معمایی آن هم از نوع قرن نوزدهمیاش میل میکند. از این گذشته آن چه که فیلم «هشت نفرتانگیز» را به اثری مهم در کارنامهی سینمایی تارانتینو تبدیل میکند، فضاسازی بینظیر در یک لوکیشن تقریبا ثابت است. این فضاسازی علاوه بر کمک به درگیر کردن مخاطب با قصهی شخصیتها، باعث میشود تا زمان طولانی فیلم مانند برق و باد بگذرد و تماشاگر خسته نشود؛ موضوعی که برای هر فیلم پر دیالوگی دستاورد کمی نیست.
فیلم «هشت نفرتانگیز» از یک تیم بازیگری بینظیر بهره میبرد. بازی همهی بازیگران فیلم تقریبا بینقص است و همه در قالب شخصیتهای خود میدرخشند. کرت راسل یکی از بهترین بازیهای عمرش را ارائه داده و توانسته نقش یک جایزه بگیر متکی بر اصول شخصی را به خوبی بازی کند. ساموئل ال جکسون مانند همیشه در فیلمی از تارانتینو میدرخشد و دیالوگهای او را به روانی و با لحن مناسب ادا میکند. اما «هشت نفرتانگیز» یک جنیفر جیسون لی محشر دارد که تمام قاب فیلمساز را از آن خود میکند و مانند جواهری در فیلم میدرخشد؛ همین بازی درجه یک نامزدی جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن را برای او به ارمغان آورد.
«یک جایزه بگیر سرشناس زنی خطرناک را برای دار زدن به شهر صخرهی سرخ میبرد؛ او اعتقاد دارد که باید متهم را زنده به پای چوبهی دار رساند، به همین دلیل با وجود آگاهی از خطرناک بودن شرایط، زن را نکشته است. در جریان برف شدید دو نفر دیگر هم به دلیجان او میپیوندند؛ اول یک سرگرد سیاه پوست ارتش شمال و بعد هم مردی که ادعا میکند کلانتر جدید شهر مقصد است. آنها مجبور میشوند تا آرام شدن طوفان در جایی به نام مسافرخانهی مینی بمانند؛ مکانی که افراد دیگری هم در آن اتراق کردهاند و به نظر هر کدام رازی با خود به همراه دارد که به زن زندانی مربوط میشود …»
۲. حرامزادههای بیآبرو (inglourious basterds)
- بازیگران: برد پیت، کریستف والتز، ملانی لورن و مایکل فاسبیندر
- محصول: 2009، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
ظاهرا تارانتینو بعضی مواقع واقعا قصد شوخی با مخاطب خود دارد. انگار لذت میبرد از بازی و سر و کله زدن با ما. او گاهی همانند بچهای بازیگوش به نظر میرسد که به اصطلاح عامیانه قصد دارد شیطنت کند. یکی از همین شیطنتها استفاده از صدای ساموئل ال جکسون در نقش راوی فیلم است و جالب این که اطلاعاتی که او میدهد هم چیزی نیست که خودمان بر پرده نبینیم و جالبتر این که معلوم نیست این راوی در داستان چه کاره است و اصلا چرا ناگهان سر و کلهاش پیدا میشود؟ مخاطب ناآگاه با این شیطنتهای تارانتینو شاید این رفتار را نقطه ضعف فیلم بداند و تصور کند نیازی به شنیده شدن صدای راوی نیست؛ آن هم صدای پر صلابتی چون صدای سام جکسون.
چنین مخاطبی احتمالا تصور میکند که هر راوی باید اطلاعاتی تازه به فیلم اضافه کند؛ شاید در سینمای کلاسیک یا مدرن چنین باشد یا در کار هر کارگردان دیگری، اما باور بفرمایید که تارانتینو از شوخی کردن با من و شما لذت میبرد؛ بنابراین بیاییم بازیچهاش نشویم و سراغ تراشیدن دلیلی منطقی برای این حضور عجیب و غریب نگردیم، که هیچ حاصلی ندارد. بیایید ما هم به این بازی تن دهیم و از این که ناگهان صدای ستارهای چون جکسون را میشنویم لذت ببریم.
برای رسیدن به این لذت و درک زیبایی کار تارانتینو، تصور کنید که او اصلا راوی را حذف میکرد یا از صدای شخص گمنامی بهره میبرد؛ خب در این صورت من و شما هم ناگهان در میانههای اثر جا نمیخوردیم. همین جزییات ریز و همین بازی با توقعات مخاطب است که تارانتینو را به کارگردانی متمایز تبدیل میکند. پس اگر او از ساموئل ال جکسون در فیلم «بیل را بکش: قسمت دوم» در قالب یک نقش گذری استفاده میکند، این جا کلا حضور فیزیکیاش را حذف و فقط از صدایش بهره میبرد.
حال به خود فیلم برسیم و بفهمیم که خود فیلم هم کلا یک شیطنت، آن هم خاص خود تارانتینو است. وقتی تارانتینو سراغ مهمترین اتفاق قرن بیستم میرود، حتما تاریخ واقعی آن اتفاق را به نفع تاریخ سینما مصادره به مطلوب میکند. عشق به سینما آن قدر برای او مقدس است که به راحتی میتواند هر اتفاق تراژیکی را به کمک آن حل و فصل کند. روایت او از نبرد نفسگیر جنگ جهانی دوم و جنبش مقاومت فرانسه در برابر آلمان، با کمدی گزندهای همراه است که خاص خود تارانتینو است.
عشق به سینما و تاریخش چنان در سرتاسر اثر موج میزند که با اتمام فیلم نه تنها از کاری که تارانتینو با تاریخ واقعی کرده جا نمیخوریم، بلکه وقوع چنین وقایع غریبی را در دل فیلمی چنین عجیب بدیهی میبینیم. در واقع کوئنتین تارانتینو با ساختن فیلم «حرامزادههای بیآبرو» بار دیگر جذابیت غرق شدن در جهان رویایی سینما را یادآور میشود؛ حال اگر این جهان رویایی با خشونت همیشگی سینمای او هم همراه باشد، برای مخاطب علاقهمند و آگاه به تاریخ سینما چه باک.
فیلم به راحتی تغییر لحن و ژانر میدهد و ممکن است در سکانسی جاسوسی باشد و در سکانسی دیگر کمدی، در سکانسی جنگی باشد و در سکانسی دیگر ترسناک. علاوه بر اینها تارانتینو مانند همیشه با کلیشههای معروف ژانر شوخی میکند و پای کلاسیکهای تاریخ سینما را به میانهی فیلمش باز میکند. به عنوان نمونه از ادای دین آشکار او به فیلم «دوازده مرد خبیث» (the dirty dozen) شاهکار سرشناس رابرت آلدریچ که شخصیتهایش در قامت دار و دستهی مخوف برد پیت حلول میکنند، میتوان یاد کرد. از این منظر میتوان فیلم «حرامزادههای بیآبرو» را اثری متعلق به زیرگونهی ماموریت محور ژانر جنگی دانست؛ یعنی فیلمهایی که در آن عدهای سرباز به ماموریت خطرناکی فرستاده میشوند که در سرنوشت نهایی جنگ تأثیر بزرگی دارد.
اگر این فیلم را در کنار دیگر آثار کارنامهی فوقالعادهی کوئنتین تارانتینو قرار دهید، متوجه خواهید شد که وی توانایی شخصیسازی هر فیلمی را در هر گونه و ژانری دارد. تارانتینو همانطور که با ساختن «بیل را بکش»ها امضای شخصی خود را پای ژانر رزمی گذاشت و جهان سینمای وسترن را با ساختن «هشت نفرتانگیز» و «جنگوی زنجیر گسسته» از آن خود کرد، با ساختن «حرامزادههای بیآبرو» قلمروی سینمای جنگی را هم فتح کرد و یکی از بهترین آثار جنگی قرن حاضر را بر پردهی سینما انداخت.
علاوه بر همهی اینها فیلم «حرامزادههای بیآبرو» یک کریستف والتز معرکه دارد که به راحتی بازی او در نقش منفی ماجرا را میتوان جزو بهترین بازیهای قرن حاضر نامید. او چنان به شخصیت سرهنگ هانس لاندا جان میبخشد که در همان سکانس اول میخ خود را محکم میکوبد. حضور او با آن توانایی نبوغآمیز در تغییر ناگهانی زبانِ در حال تکلم، همهی بازیهای فیلم را تحت تأثیر قرار داده است. همین حضور درخشان سبب شد تا کریستف والتز جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آن خود کند. دیگر نقشآفرینی خوب فیلم متعلق به برد پیت است که موفق شده شخصیت فانتزی یک آدم وحشی را به خوبی از کار در بیاورد.
«یک سرهنگ اس اس به نام هانس لاندا پس از اشغال فرانسه توسط ارتش آلمان به شکار یهودیان مشغول است. در ابتدای فیلم او دستور قتل عام خانوادهای یهودی را صادر میکند اما دختر خانواده موفق به فرار میشود. از طرف دیگر شخصی به نام آلدو از نیروهای متفقین، گروه مخوفی را تشکیل داده که کارش کندن پوست سر سربازان آلمانی است. آنها میخواهند ترس را به جان آلمانیها بیندازند. در این میان خبر میرسد که شخص هیتلر برای تماشای اولین نمایش یک فیلم سینمایی آلمانی قرار است به پاریس سفر کند …»
۱. داستان عامهپسند (pulp fiction)
- دیگر بازیگران: جان تراولتا، بروس ویلیس و اوما تورمن
- محصول: 1994، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
در مقدمه اشاره شد که این فیلم در کارنامهی کاری ساموئل ال جکسون اثر مهمی است و همین اثر بود که او را به جهانیان شناساند. «داستان عامهپسند» برای خود تارانتینو هم فیلم مهمی است و گرچه پیش از ساختن این با فیلم «سگدانی» (reservoir dogs) شهرتی به هم زده بود، اما هنوز هم بهترین فیلمش همین یکی به حساب میآید. سالها آمده و رفته و هیچ کدام از دیگر فیلمهای وی به گرد پای این یکی هم نرسیدهاند.
برای پی بردن به درخشش سام جکسون فقط برای لحظهای تصور کنید که او در برابر ستارهای مانند جان تراولتا قرار گرفته که گرچه کمی از درخشش ستارهوارش در آن زمان کم شده بود، اما در هر صورت برای خود غولی به حساب میآمد. حال مردی که هنوز راه بسیاری دارد که جا پای او بگذارد، از راه رسیده و چنان عرض اندامی کرده که انگار مدتها است که این کاره است و اصلا از قرار گرفتن در یک قاب در کنار تراولتا نمیترسد.
این درخشش تا به آن جا است که اگر به حافظهی خود رجوع و فیلم را در ذهن مرور کنیم، متوجه خواهیم شد که اتفاقا نقشآفرینی سام جکسون بیش از جان تراولتا در ذهن مانده و سکانسهای دو نفرهی فوق العادهای این دو، با محوریت او در حافظهی ما نقش بسته است. خب مشخص است که جکسون اولین فرصت مهمی را که به دست آورده، دو دستی چسبیده و چنان بازیگری کرده که سینما نتواند او را به راحتی فراموش کند و تارانتینو هم مجاب شود که ۵ فیلم دیگر با او حضورش بسازد.
تارانتینو با همین دومین فیلم خود راهی صد ساله رفت و جا پای بزرگان تاریخ سینما گذاشت. درخشش اثر تا به آن جا بود که بلافاصله به پدیدهای جهانی تبدیل شد و منتقدان و مخاطب، هم زمان ستایشش کردند. در چنین قابی منتقدان وی را با بزرگانی مانند ارسن ولز مقایسه کردند که در همان ابتدای فعالیت، به غولی در عالم سینما تبدیل شدند و تاریخ آن را ورق زدند. تارانتینو از نسل جوانانی بود که هم فیلمهای بسیاری دیدهاند و هم از داستانگویی سررشته دارند. اما فقط کسی مانند او بود که توانست چنین درخششی داشته باشد و خب همهی اینها هم به یک کلمه باز میگردد و آن هم «نبوغ» فردی است.
بگذارید با توجه به این که این مقاله به همکاری های مشترک تارانتینو و سام جکسون اختصاص دارد سری به حضور این بازیگر در فیلم «داستان عامهپسند» بزنیم و با بررسی این حضور به همین نبوغ فیلمساز برسیم. در سکانسی شاهکار، در حالی که دو گانگستر قصد انجام عملی گانگستری دارند، از همه چیز میگویند جز ماموریت خود. این گونه تارانتینو با سینمای گانگستری شوخی میکند و در عین حال مفاهیمی تازه در آن میجوید. در سکانس دیگری جولز با بازی ساموئل ال جکسون، پس از فرار از مرگ به طرزی معجزهآسا، تصمیم میگیرد که زندگی عارفانهای در پیش بگیرد و از خلافکاری دست بکشد.
اگر با فیلم دیگری روبهرو بودیم، بلافاصله از خود میپرسیدیم که مگر میشود در عرض چند ثانیه مردی چنین زیر و رو شود و فیلمساز هم هیچ پیش زمینهای از آن نشان ندهد؟ این مرد همین چند لحظهی پیش کسی را در کمال خونسردی کشته بود و خطابهای از طعم خوب بیکائونا برگر تحویل آن بخت برگشته داده بود. این موضوع به منطق فانتزی فیلم و جهان خودبسندهای باز میگردد که تارانتینو ساخته است. این منطق همان منطقی است که باعث میشود فردی از فاصلهای بسیار کم تمام خشاب خود را خالی کند و هیچ کدام از گلولههایش به دو آدم گنده نخورد، همین منطق است که آن جوانک سیاه پوست را بدون دلیل به کام مرگ میفرستد و دو گانگستر جنایتکار را وا میدارد که به مردی بی دفاع بابت قرض گرفتن ملافههایش التماس کنند.
این چنین است که سکانسهای پر دیالوگ او معنا پیدا میکند و در دل یک منطق فانتزی حل میشود. هیچ چیز این فیلم مانند دیگر آثار نیست: زمان مدام عقب و جلو میشود و مخاطب را به حدس زدن وامیدارد، شخصیتها به جای انجام اعمال عادی در موقعیتهایی تلخ قرار میگیرند که اتفاقا برای من و شمای مخاطب خندهدار است. رییس گانگسترها ناگهان سر یک خیابان در حالی که مانند یک مرد عیالوار و بیآزار میوه خریده، سبز میشود و دشمن خونیاش را میبیند، بوکسوری بعد از فرار از دست همه ناگهان با رانندهی تاکسی زیبایی روبهرو میشود که ظاهرا از جنایت لذت میبرد؛ خب کجای این فیلم با منطق جهان واقعی ارتباط دارد؟ اما اگر این جهان درست ساخته نمیشد و ما هم آن را باور نمیکردیم، هیچ کدام از این شیطنتها به درد نمیخورد و در نهایت «داستان عامهپسند» اثری هدر رفته میشد که نامی از آن در تاریخ سینما باقی نمیماند. همهی این دستاوردها فقط میتواند کار یک نابغه باشد.
دیگر نکتهی مهم فیلم، حرکت فیلمساز روی مرز باریکی است که خشونت را به طنزی سیاه پیوند میزند. اگر تارانتینو حین ساختن «سگدانی» نشان داده بود که میتواند در همه حال حس شوخ طبعی خود را حفظ کند، با ساختن «داستان عامهپسند» همه چیز را به درجهای بالاتر برده است که نظیرش را فقط در کار کارگردانان بزرگی مانند استنلی کوبریک و ساختن شاهکاری مانند «دکتر استرنجلاو» (dr. Strangelove) میتوان دید.
«در رستورانی در یک محلهی خلوت زوج جوانی در فکر سرقت مسلحانه هستند. در زمان و مکان دیگری دو گانگستر در راه انجام مأموریت و بدست آوردن کیف رییس خود از شیوهی متفاوت زندگی در شهر آمستردام هلند میگویند. در زمان و مکان دیگری رییس گانگسترها در حال پرداخت پول به بوکسوری حرفهای است تا در مسابقهی پیش رو ببازد…»