مقایسه فیلمهای «انجمن برف» و «زنده»؛ دو روایت متفاوت از اتفاقی باورنکردنی
«انجمن برف» (Society of the Snow)، فیلم تحسینشدهی اسپانیاییزبانی که سال ۲۰۲۳ منتشر شد، دوباره جامعهی جهانی را یاد یکی از باورنکردنیترین اتفاقهایی انداخت که در قرن ۲۰ افتاد: داستان گروهی از بازیکنان راگبی اروگوئهای که در سال ۱۹۷۲، هواپیمایشان وسط رشتهکوههای آند (بلندترین رشتهکوه جهان، واقع در آمریکای جنوبی) سقوط کرد و آنها هم بهشکلی معجزهآسا موفق شدند ۷۲ روز در کوه برفیای که تا چشم کار میکرد، هیچ جنبندهای در آن دیده نمیشد، از راه خوردن گوشت تن همسفرهای کشتهشدهیشان زنده بمانند. ماجرای زنده ماندن و نجات یافتن آنها به خبری جهانی تبدیل شد و اکنون ماهیتی افسانهای پیدا کرده است، طوریکه در فوریهی هر سال، یک تور سیاحتی سهروزه به محل سقوط هواپیما ترتیب داده میشود و ادواردو استراوچ (Eduardo Strauch)، یکی از بازماندگان واقعی نیز گردشگران را همراهی میکند. بهنوعی، محل وقوع حادثه به نوعی زیارتگاه تبدیل شده است.
داستان بازماندگان پرواز شمارهی ۵۷۱ نیروی هوایی اروگوئه از همان اول خوراک تبدیل شدن به فیلم بود و اولین فیلمی هم که بر منبای آن ساخته شد، یک تریلر مکزیکی به نام «زنده بمان!» (Survive!) بود که در سال ۱۹۷۶، یعنی چهار سال پس از واقعه، ساخته شد، ولی این فیلم بهخاطر کیفیت ناکافی نتوانست از آزمون زمان سربلند بیرون بیاید و تا حد زیادی به دست فراموشی سپرده شده است. دو فیلم معروفتر و مطرحتری که این واقعه را به تصویر میکشند، یکی «زنده» (Alive)، در سال ۱۹۹۳ و دیگری «انجمن برف» در سال ۲۰۲۳ است. جالب اینجاست که هر سه فیلم از سه کتاب مختلف اقتباس شدهاند که هرکدام با رویکردی متفاوت به واقعه میپردازند.
در نگاه اول، «انجمن برف» معتبرترین اقتباس سینمایی از داستان بازماندگان پرواز ۵۷۱ است و «زنده» شانسی در مقابل آن ندارد. دلیلش هم این است که «انجمن برف» به زبان اسپانیایی فیلمبرداری شده و صحنههای آن در مکانهای واقعی وقوع سانحه – منجمله نقطهی برخورد هواپیما در رشتهکوه آند – فیلمبرداری شده است، در حالیکه «زنده» یک فیلم انگلیسیزبان است و محل فیلمبرداری آن شهر مخصوص اسکی پانوراما در کوههای راکی کانادا است. از آن بدتر، در «زنده» بازیگران انگلیسیزبان هیچ تلاشی نکردهاند تا خود را اروگوئهای جلوه دهند و از لحاظ رفتاری و ظاهری دقیقاً شبیه ورزشکارهای آمریکایی هستند.
یک تصمیم سوالبرانگیز دیگر هم که سازندگان «زنده» انجام دادهاند – و در واقع بزرگترین نقطهضعف فیلم است – این است که فیلم در نقطهای که ناندو (Nando) و کانسا (Canessa) موفق میشوند پس از پیادهروی ده روزه خود را به تمدن برسانند و خودشان و بازماندگان دیگر را نجات دهند، به پایان میرسد و هیچ صحنهای از نجات داده شدن بازماندگان و بازگشت آنها به خانواده و عزیزانشان نشان داده نمیشود.
سازندگان فیلم با این کار آن را از بزرگترین لحظههای احساسی که میتوانست به مخاطب عرضه کند، محروم کردهاند. مثل این میماند که «ارباب حلقهها» در آن نقطه که حلقه نابود شد به پایان میرسید و دیگر صحنهای از تعظیم کردن همه به هابیتها در میناس تیریت (Minas Tirith) یا بازگشت آنها به شایر (Shire) نشان داده نمیشد. تصور کنید که پایان فیلم چقدر ضدحال به نظر میرسید. حتی «زنده» بهطور خاصی فیلم بقامحوری (Survival) هم نیست که بگوییم سازندگانش نمیخواستند قضیه را لوس و سانتیمانتال کنند و میخواستند فقط روی بقای بیرحمانهی شخصیتها متمرکز بمانند و انسجام لحن فیلم را از بین نبرند، چون «زنده» واقعاً چنین فیلمی نیست و احساسگرایی در بیشتر صحنههای آن موج میزند. بنابراین حذف کردن این بخش پایانی که چنین بستر بینقصی برای کاتارسیس (Catharsis) فراهم میکرد، غیرقابلدفاع است.
خوشبختانه «انجمن برف» این اشتباه را مرتکب نشده و پیامد بازگشت بازماندگان به تمدن را به تفصیل نشان میدهد و نهایت بهرهی احساسی از آن را میبرد و نتیجهی حاصلشده هم با فاصلهی زیاد بهترین بخش فیلم است. صحنهای که در آن بازماندگان از خود بیخودشده، در انتظار رسیدن هلیکوپترهای نجات، در حال مسواک زدن و مرتب کردن ریش و موهای ژولیدهی خود هستند؛ یا صحنهی دیگری که در آن پدر یکی از بازماندگان در حال خواندن اسم نجاتیافتگان است و وقتی به اسم پسر خودش میرسد میگوید mi hijo (یعنی پسرم)، بار احساسی فوقالعاده زیادی دارند و بهخوبی دلیل ماندگاری داستان را نشان میدهند.
با این حال، «زنده» یک سری برتری به «انجمن برف» دارد. بزرگترین نقطهضعف «انجمن برف» این است که در نیمهی ابتدایی فیلم، بسیاری از حوادث را سرسری رد میکند و به ما اجازه نمیدهد وزن پشتشان را حس کنیم، در حالیکه «زنده» این کار را انجام نمیدهد. مثلاً در ابتدای فیلم، پس از سقوط هواپیما، بازماندگان طبعاً در حال خو گرفتن با شرایط هولناک جدیدشان هستند. در «زنده»، فیلم برای مدت قابلقبولی روی رنج شخصیتها پس از سقوط و درد فیزیکی و جراحتهای آنها تمرکز میکند. مثلاً در یکی از دلخراشترین لحظات فیلم، زنی میانسال که جسمی سنگین روی پاهایش افتاده و نمیتواند تکان بخورد، دائماً از شدت عذاب در حال ناله است، تا اینکه یکی از شخصیتها از روی ناچاری به او میگوید دهانش را ببندد. صبح روز بعد میبینیم که آن زن مرده و کسی که به او گفت دهانش را ببندد بابت حرفی که زده ابراز شرم میکند. این صحنه بهخوبی ما را در فلاکتی که شخصیتها به آن گرفتار شدهاند غوطهور میکند.
ولی در «انجمن برف»، حوادث روز اول پس از سقوط در مدت زمانی کوتاه نشان داده میشوند و تدوین فیلم هم گونهای است که سریع بین صحنههای مختلف جابجا میشود و اجازه نمیدهد در یک صحنهی خاص غرق شویم. انگار که فیلمنامهنویس یک سری نقاط عطف در ذهن داشته و صرفاً میخواسته آنها را یکییکی تیک بزند. با توجه به اینکه داستان بازماندگان پرواز ۵۷۱ دربارهی سختی لحظه به لحظه زندگی کردن در شرایطی طاقتفرسا است، فیلمی که بر اساس واقعه ساخته شود به تمرکز شدید روی لحظهها نیاز دارد و «زنده»، حداقل در نیمهی اول، این نکته را رعایت کرده، ولی «انجمن برف» نه خیلی.
یک مورد دیگر هم که «انجمن برف» وزن آن را بهخوبی نشان نمیدهد، تصمیم بازماندگان برای روی آوردن به آدمخواری است. در «زنده»، رسیدن شخصیتها به این تصمیم با فراز و نشیبهای زیادی روبروست و حتی وقتی برای اولین بار ایدهی آن مطرح میشود، انگار داستان وارد فاز جدیدی شده است، ولی در «انجمن برف» ایدهی آن برای اولین بار بهصورت گذرا مطرح میشود و پس از مقاومت اولیه از جانب بازماندگان، طوریکه انگار بخشی از جریان اتفاقهای رایج باشد، با وقایع دیگر ادغام میشود. بهعبارت دیگر، فیلم چندان سعی ندارد آدمخواری را بهعنوان اتفاقی غیرعادی برجسته کند.
البته اگر از حق نگذریم، قضیهی آدمخواری بازماندگان پرواز ۵۷۱ برای خودشان بسیار معذبکننده بود و حتی وقتی در دنیای واقعی نجات داده شدند، برای مدتی کوتاه سعی کردند آن را از عموم مخفی نگه دارند. در هر دو فیلم هم اکراه شخصیتها برای این کار نشان داده میشود – اکراهی که برای بعضی از آنها ریشهی مذهبی دارد – ولی با توجه به اینکه سازندگان «انجمن برف» با بازماندگان و خانوادههایشان ارتباط نزدیکتر داشتهاند، احتمالاً نمیخواستند خیلی روی این قضیه مانور بدهند تا خاطر آنها مکدر نشود. ولی با توجه به اینکه آدمخواریِ ناخواسته یکی از دلایل اصلی معروف شدن این داستان بوده است، شاید تصمیم سازندگان «زنده» برای زیر ذرهبین قرار دادن آن از لحاظ سینمایی درستتر بوده است.
یک تفاوت دیگر بین دو فیلم – که بسته به زاویه دیدتان میتواند در هر فیلم نقطهقوت یا نقطهضعف باشد – این است که در «زنده»، از بازیگرهای بهاصطلاح هالیوودی و معروف (مثل ایتان هاوک) استفاده شده و این مسئله باعث شده شخصیتها بیشتر در ذهن بمانند، اما در «انجمن برف» برای وفاداری به داستان اصلی، تیم بازیگران عمدتاً از جوانهایی تشکیل شده که سابقهی بازیگری ندارند و بر اساس شباهت چهرهیشان به بازماندگان اصلی انتخاب شدهاند.
با اینکه بازی آنها خوب است، ولی از جذبهی بازیگری (Screen Prescence) برای در خاطر ماندن برخوردار نیستند و شاید تا آخر فیلم نتوانید تشخیص دهید فلانی که بود. این مسئله از این لحاظ اهمیت دارد که با توجه به سناریوی فیلم – گیر افتادن یک سری جوان در سرمای مرگبار – آنها فرصت زیادی برای ابراز شخصیت از خود ندارند و در بیشتر اوقات صرفاً در تلاشاند تا زنده بمانند. برای همین هرگونه ویژگیای که آنها را متمایز جلوه دهد – شده حتی چهره و تن صدای یک بازیگر معروف – میتواند به دنبال کردن داستان کمک کند.
با این حال، «انجمن برف» یک برگ برنده دارد و آن هم این است که چون بازیگرها معروف نیستند و تلاشی هم برای متمایز جلوه دادن شخصیتی خاص نشده – در حالیکه در «زنده» ناندو، با بازی ایتن هاوک نقش قهرمان داستان را داشت – از راه گریم اوج فلاکت آنها نشان داده شده است. «انجمن برف» گریمی بسیار قوی دارد و آثار زخم، خشکی لب، سوختگی پوست و… روی صورت بازیگران بهوضوح مشاهده میشود. همچنین بازیگران فیلم گرسنگی کشیدند و در طول فیلمبرداری لاغرتر شدند و تمام صحنهها بهترتیب فیلمبرداری شدند تا آثار این گرسنگی روی بدنشان هویدا شود و هرچه بیشتر شبیه به کسانی به نظر برسند که دو ماه است جز گوشت تن همسفرانشان به مقدار کم، چیزی نخوردهاند. در «زنده» شخصیتها تا آخر داستان هیکل و ظاهری نسبتاً خوب و آراسته دارند و فیلم از بابت کمکاری در زمینهی تصویرسازی دقیق از یک سری آدم گرسنه و ژولیده بهدرستی مورد انتقاد قرار گرفته است.
بهطور کلی، «انجمن برف» در مقایسه با «زنده» تلاش بیشتری کرده تا به حالوهوای رویداد اصلی وفادارتر باشد و این رویکرد از همهی جنبههای ظاهری آن پیداست: از زبان فیلم گرفته تا ظاهر بازیگرها. منتها نمیتوان این را نادیده گرفت که سازندگان «زنده» یک سری تصمیم گرفتهاند که باعث شده نتیجهی نهایی از لحاظ سینمایی جذابتر شود، طوریکه در بعضی قسمتها دنبال کردن وقایع در «زنده» از «انجمن برف» جذابتر است.
با این حال، اگر بخواهیم از بین این دو یکیشان را بهعنوان فیلمی دربارهی بازماندگان پرواز ۵۷۱ تعیین کنیم که در تاریخ ماندگار خواهد شد، آن فیلم «انجمن برف» است. اگر «زنده» حداقل درست در نقطهی نجات داده شدن شخصیتها تمام نمیشد و مثل «انجمن برف» پیامد آن را هم نشان میداد، شاید شاهد رقابت نزدیکتری میبودیم، ولی متاسفانه این اتفاق نیفتاده است.
البته در مقایسهی دو فیلم، یک سری حرف و حدیث هم در این رابطه مطرح شد که در رویداد اصلی، بین بازماندگان، یک خردهجامعه با دینامیکهای خاص شکل گرفته بود که در فیلم «زنده» خیلی به آن پرداخته نشد و «انجمن برف» در این زمینه بهتر عمل کرده است. بهشخصه در این زمینه متوجه تفاوت خاصی بین دو فیلم نشدم. در هرکدام از آنها شاهد یک سری تعامل و چالش سلسلهمراتبی بین شخصیتها هستیم، ولی هیچکدام از دو فیلم بهطور خاصی نگاهی جامعهشناسانه به این رویداد ندارند و تمرکز هر دو فیلم عمدتاً روی انتقال سنگین بودن تجربهای است که بازماندگان پشتسر گذاشتهاند و این کار را هم عمدتاً از راه دیالوگهای معنوی/مذهبی و برادرانه/رفاقتی انجام میدهند. احتمالاً برای اکتشاف جنبههای جامعهشناختی داستان بازماندگان پرواز ۵۷۱ لازم است که یک مینیسری دربارهی موضوع ساخته شود ، چون این بازماندگان ۷۲ روز در شرایطی باورنکردنی زنده ماندند و مسلماً انتقال دادن تمام تجربهها و تعاملهای جالب آنها در یک فیلم ۲ ساعته ممکن نیست. با این حال، تا روزی که این مینیسری فرضی ساخته شود، هر دو فیلم برای آشنایی با داستان این بازماندگان کار خود را بهخوبی انجام میدهند. اگر قرار باشد از بینشان یکی را برای تماشا انتخاب کنید، انتخاب منطقیتر «انجمن برف» است، ولی این احتمال وجود دارد که «زنده» را هم در حد آن – و حتی در بعضی زمینهها بیشتر از آن – دوست داشته باشید.