نقد فیلم «بیگانه: رومولوس»؛ کمی سرگرم‌کننده و کمی ترسناک!

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۲ دقیقه
نقد فیلم بیگانه: رومولوس

«بیگانه: رومولوس» فیلم نهم از فرنچایز ترسناک «بیگانه» است که در سال ۱۹۷۹ با شاهکار ریدلی اسکات آغاز شد و نقطه‌ی اوجش را هم با همان فیلم تجربه کرد. در سال ۱۹۸۶ جیمز کامرون سراغ آن قصه رفت و شخصیت برجسته‌ی آن یعنی الن ریپلی با بازی سیگورنی ویور را فراخواند تا اثری اکشن/ علمی- تخیلی/ ترسناک از دل آن قصه‌ی جمع و جور بیرون بکشد و فیلمی عظیم بسازد. نتیجه تبدیل به فیلمی شد که هنوز هم قابل قبول بود اما دیگر ترسی را به مخاطب القا نمی‌کرد. از آن پس سیر نزولی فیلم‌های بیگانه آغاز شد و مدام پوست انداخت و تغییر کرد و فیلم‌سازان مختلف تلاش داشتند که این موجود ترسناک را با حال و هوای زمانه تطبیق دهند. نکته این که هر چه بیشتر تلاش کردند، کمتر موفق شدند. نقد فیلم «بیگانه: رومولوس» را با بررسی همین تلاش‌های فیلم‌سازان برای تبدیل کردن فیلم خود به اثری مرتبط با زمانه و دوران ساخته شدنشان آغاز می‌کنیم.

هشدار: در نقد فیلم «بیگانه: رومولوس» خطر لو رفتن داستان وجود دارد!

فیلم بیگانه که در سال ۱۹۷۹ اکران شد، جنگ میان آمریکا و شوروی برای فتح فضا و قدم گذاشتن روی کره‌ی ماه پایان یافته و آمریکا و ناسا با پروژه‌ی آپولو مدت‌ها بود که اعلام پیروزی کرده بودند. در این زمان سفر آدمی به فضا دیگر تبدیل به تاریخ شده بود و آرزویی دست نیافتنی به نظر نمی‌رسید. خیلی زود بشر تصمیم گرفت که پایش را فراتر گذارد و دست به کاوش‌های دیگر بزند. در چنین دورانی طبعا بحث حضور بیگانه‌ها در دنیایی دیگر و مواجهه‌ی آدمی با آن‌ها داغ شد و این پرسش پیش آمد که این مواجهه چگونه خواهد بود؟ بسیاری چون استیون اسپیلبرگ با دیدی خوش‌بینانه با این سوال روبه رو شدند و با ساختن فیلمی چون «ئی. تی. موجود فرازمینی» (E. T. The Extra Terrestrial) انسان‌ها را به دلیل همین ترس ملامت کردند.

نقد فیلم بیگانه: رومولوس

اما کسی چون ریدلی اسکات چنین خوش‌بین نبود و خیلی زود از مولفه‌ها و کلیشه‌های ژانر وحشت برای پرداختن به این پرسش استفاده کرد. دهه‌ی ۱۹۷۰ و شرایط خاصش هم جان می‌داد برای چنین نگاه‌های بدبینانه‌ای و در شیپور کسانی چون ریدلی اسکات می‌دمید. پس شرایط طوری رقم خورد که یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک تاریخ سینما ساخته شود. نکته اینکه ریدلی اسکات برخلاف کارگردانان پس از خود که قصه‌ی «بیگانه» را در لوکیشن‌های متعدد پیش بردند، کاری به این چیزها نداشت و فیلمی جمع و جور با چند شخصیت محدود و یک لوکیشن ثابت ساخت. این موضوع از کلیشه‌های ژانر وحشت سرچشمه می‌گیرد و فرصتی فراهم می‌کند که فیلم‌ساز قصه‌ی هیولا و قربانی را با فراغ بال تعریف کند.

در دهه‌ی بعد و جان گرفتن سینمای اکشن جیمز کامرون قهرمان فیلم اول یعنی الن ریپلی را در قامت شخصیتی قرار داد که بسیار به شخصیت‌های اکشن آن دوران شبیه بود؛ شخصیت‌هایی نظیر «رمبو» در فیلم‌های این فرنچایز سینمایی با بازی سیلوستر استالونه و یا نقش‌هایی که در همان دوران آرنولد شوارتزنگر ایفا می‌کرد. الن ریپلی، همان قهرمان قصه حال اسلحه‌های هولناک حمل می‌کرد و در کار با آن‌ها هم خوب بود و نیازی نداشت که به این در و آن در بزند تا فقط یکی از بیگانه‌ها را از دم تیغ بگذراند. اما فارغ از پرداخت درست شخصیت و قصه‌گویی خوب جیمز کامرون آن چه فیلم را نجات می‌داد ادامه دادن نگاه ریدلی اسکات در اثر اول بود؛ جیمز کامرون می‌دانست که یکی از درونمایه‌های اصلی و دلایل موفقیت فیلم اول پاسخ گفتن به نیازهای جامعه برای حضور پر قدرت‌تر زنان بر پرده سینما است. پس اگر ریدلی اسکات قهرمان زنی در دل سینمای ترسناک پدید آورد، جیمز کامرون در عصر «رمبوها» و «ترمیناتورها» قهرمان اکشن زنی برای سینما دست و پا کرد.

در ادامه هیچ‌گاه حال و هوای این موجود ترسناک که به راحتی آدم می‌کشت اما به سختی کشته می‌شد، خوب نبود. کسی چون دیوید فینچر در دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی هم نتوانست اثر خوبی با محوریت این موجود ترسناک بسازد و چنان اثر بدی ساخت که می‌توانست به پایان عمر این هیولا روی پرده‌ی سینما منجر شود. در نهایت هم فرنچایز «بیگانه» مانند هر فرنچایز دیگری مدام تغییر ماهیت داد و حتی خود ریدلی اسکات هم دوباره پشت فرمان ساختن یکی از آ‌ن‌ها نشست و اثری در باب پیدایش چگونگی آغاز این قصه ساخت و نامش را «پروموتئوس» گذاشت که اشاره به نام یکی از تایتان‌ها در افسانه‌های یونانی دارد. این فیلم هم گرچه داستانی مستقل داشت اما در کل اثر چندان موفقی نبود و نتوانست خاطرات خوب آن دو فیلم اول را زنده کند اما گفتن از «پروموتئوس» نقطه‌ی آغاز خوبی برای گفتن از «بیگانه: رومولوس» است.

نقد فیلم بیگانه: رومولوس

«پروموتئوس» یکی از تایتان‌ها در افسانه‌های یونانی است. زئوس خدای المپ او را تکریم می‌کرد و دوست داشت. اما در نهایت پروموتئوس سبب غضب زئوس شد؛ وی از سمت زئوس ماموریت داشت که همه چیز را به جز آتش به آدمی بیاموزد. اما این تایتان چنان به انسان‌ها تازه شکل گرفته عشق می‌ورزید که نمی‌توانست درد و رنجشان را ببیند. پس آتش را در خفا به انسان‌ها هدیه داد اما زئوس متوجه شد و او را در قله‌ی قاف به داری بست تا هر روز عقابی بیاید و جگرش را بخورد. روز بعد دوباره جگر پروموتئوس سر جایش بازمی‌گشت و دوباره عقاب از راه می‌رسید. با فهم این پیش‌زمینه می‌توان چنین نتیجه گرفت که ریدلی اسکات در فیلم «پرومتئوس» از این قصه‌ی اساطیری استفاده کرده تا به سوال‌های ازلی ابدی آدمی بپردازد؛ به همان پرسش «از کجا آمده‌ام؟ آمدنم بهر چه بود؟»

عنوان فیلم «بیگانه رومولوس» هم مانند فیلم «پروموتئوس» با چنین نگاهی انتخاب شده است. «رومولوس» یکی از شخصیت‌های اساطیری روم باستان است و اولین پادشاه روم و بنیانگذار آن شناخته می‌شود. او برادر دوقلویی به نام رموس دارد. این دو از چنگ آمولیوس عموی مادری خود که آن‌ها را دشمن خود در پادشاهی می‌بیند جان سالم به در می‌برند و توسط ماده گرگی شیر داده می‌شوند تا جوپانی آن‌ها را پیدا کند و نزد خود آورده و لزرگ کند. در ادامه اتفاقات بسیاری برای ان دو برادر شکل می‌گیرد اما برای پرداختن به فیلم «بیگانه: رومولوس» تا همین حد اشاره به این قصه‌ی افسانه‌ای کافی است.

در واقع انتخاب عنوان فیلم به شکل‌گیری یک تمدن تازه از آدمیان اشاره دارد. در افسانه‌ها آمده که جان به در بردن رومولوس و رموس و عزیمت آن‌ها به نقطه‌ای دیگر از کره‌ی خاکی تمدن روم باستان را به وجود آورد و این دقیقا همان موضوعی است که در همان سکانس افتتاحیه‌ی فیلم روی آن تاکید می‌شود؛ دانشمندانی که هویت آن‌ها مشخص نیست قصد دارند از بقایای همان موجودی که الن ریپلی در فیلم اول مجموعه از سفینه به بیرون پرتاب کرده، استفاده کنند و به راهی برسند که آدمی را قوی‌تر کند و نسلی از انسان‌ها به وجود آیند که دیگر مانند همین انسان‌های امروزی سراسر نیاز نیستند و می‌توانند در هر شرایطی دوام آورند. در همین جا باید به این نکته اشاره کرد که داستان فیلم «بیگانه: رومولوس» جایی در میانه‌ی قصه‌ی دو فیلم اول و دوم، یعنی همان فیلم‌های سال‌های ۱۹۷۹ و ۱۹۸۶ اتفاق می‌افتد.

فده آلوارز، کارگردان فیلم برای رسیدن به دغدغه‌ی همیشگی آدمی در باب دوام آوردن و انقراض ابتدا سراغ چند جوان می‌رود. یکی یکی آن‌ها را به ما معرفی می‌کند اما لابه‌لای آن‌ها رباتی هم قرار می‌دهد که قرار است قصه را به پیش ببرد و عامل اصلی شکل‌گیری اتفاقات است. از همین جا است که بزرگترین نقطه ضعف فیلم خودنمایی می‌کند؛ برای فده آولوارز همین ربات‌ها اهمیت بیشتری دارند تا آدم‌هایی که در اطرافش هستند و هزاران احساس و امید دارند. او نه تنها روی این ربات (که اتفاقا سیاه پوست هم هست تا تاکید بیش از حد سازندگان بر آن را موجه جلوه کند و راه به تفاسیر فرامتنی دهد) بیش از اندازه حساب می‌کند و بقیه را در حاشیه قرار می‌دهد، بلکه در نیمه‌ی ابتدایی قصه هم بیش از آنکه روی شخصیت‌هایش تمرکز کند، درگیر ساختن فضایی عجیب و غریب با تمرکز بر سر و شکل سفینه‌ها و اتاق‌ها و باز و بسته شدن درها و چیزهایی این چنینی است.

نقد فیلم بیگانه: رومولوس

در چنین قابی است که ممکن است مخاطب علاقه‌مند به سینمای علمی- تخیلی کمی احساس رضایت کند اما قطعا کسی را که تصور می‌کند برای تماشای یک فیلم ترسناک بلیط خریده، سرخورده خواهد کرد. این همه تاکید بر شیوه‌ی باز و بسته شدن یک در یا نمایش لولاهای آن یا حرکت مداوم دوربین بین راهروها یا نمایش بیش از اندازه‌ی سر و شکل عجیب آن‌ها از جایی به بعد دیگر ربطی به فضاسازی ندارد و در ساخت هیچ جغرافیایی تاثیر نمی‌گذارد، بلکه تبدیل به وسیله‌ای برای مرعوب کردن تماشاگر از طریق نمایش جلوه‌های ویژه می‌شود. راهکار فده آلوارز برای تبدیل کردن قصه‌ای یک خطی که می‌توانست تبدیل به یک فیلم نود دقیقه‌ای منسجم شود به فیلمی نزدیک به دو ساعت، همین رفتار عجیب دوربینش در نمایش چیزهایی است که نه به درد قصه می‌خورند و نه به درد شخصیت‌پردازی و نه به درد ساخته شدن فضا.

نکته اینکه «بیگانه: رومولوس» فقط در چند سکانس آن هم به شکلی کنترل شده به سمت سینمای ترسناک حرکت می‌کند. مهم‌ترینش همان فصل پایانی است که خبر از ظهور آدمی می‌دهد که دانشمندان دیوانه سعی در ساختنش دارند؛ موجودی که هر چه باشد، انسان نیست. اما وجود همین موجود خبر از نکته‌ی دیگری هم می‌دهد که فعلا می‌تواند در حد پیشبینی باقی بماند: اینکه سرمایه‌گذاران و تولیدکنندگان هالیوودی به دنبال ساختن هیولایی تازه هستند و تمایل دارند که فیلم‌هایی جداگانه با محوریت این هیولای انسان‌نما بسازند؛ هیولایی که می‌تواند تلاش شکست خورده‌ای در تحقق رویای دانشمندان یا ساختن همان «رومولوس» مورد اشاره تفسیر شود.

این عدم حرکت سینماگر به سمت ترساندن تماشاگر بیش از آنکه بازگشت به حال و هوای فیلم اول باشد، دنباله‌ دهنده‌ی راهی است که جیمز کامرون با فیلم دوم آغازش کرد. این درست که هنوز هم آن موجودات به شدت هولناک در فیلم‌ها حضوری چشمگیر دارند اما دیگر مانند فیلم اول چندان ترسناک نیستند. آن‌ها حتی به اندازه‌ی قاتلان سینمای اسلشر هم مخاطب خود را نمی‌ترسانند. دلیل این امر به خصوصیت ویژه‌ای بازمی‌گردد که یک ترسناک اصیل دارد؛ خصوصیتی که در فیلم‌های مختلف این مجموعه به جز اثر اول یافت نمی‌شود.

در فیلم اول «بیگانه» ریدلی اسکات کاری به حواشی ندارد و فقط به دنبال تعریف کردن قصه‌ی کسانی است که تلاش می‌کنند از دست هیولایی خونریز فرار کنند. به همین دلیل هم قصه چنین شخصی می‌شود و با تمرکز بر احساسات لحظه‌ای افراد حاضر در قاب پیش می‌رود. ریدلی اسکات هیچ‌گاه تلاش‌های بشریت برای پاسخ دادن به همان پرسش‌های ازلی ابدی را به پیش‌زمینه‌ی فیلم قصه‌ی خود منتقل نمی‌کند و آن‌ها را در همان پس‌زمینه نگه می‌دارد. در ضمن او هیچ ابایی از نمایش شتک زدن خون و بیرون ریختن دل و روده‌ی شخصیت‌هایش ندارد. این در حالی است که از فیلم دوم به بعد اهمیت خصوصیات سینمای علمی- تخیلی و کلیشه‌های آن پررنگ‌تر شد و در واقع تاکید بر آن‌ها بر تاکید بر کلیشه‌های ژانر وحشت اهمیت بیشتری پیدا کرد.

پس از فیلم دوم به بعد قصه‌ها یکی یکی از ویژگی‌های سینمای پساآخرالزمانی بهره بردند و قهرمانان خود را در محیط‌هایی بزرگ و تو در تو قرار دادند که به دنبال راهی برای نجات بشریت می‌گردند. در این فیلم‌ها مدام از ماموریت‌هایی در باب پیدا کردن راهی برای فرار از این مصیب آوار شده بر سر آدمی گفته شد و قصه‌ها بیش از آنکه با تاکید بر این هیولاهای بیگانه ساخته شوند، از آن‌ها استفاده کرند تا از چیزهای دیگری بگویند. در فیلم «بیگانه: رومولوس» هم چنین رویکردی وجود دارد و قصه‌ی چند جوان برای رسیدن به یک زندگی بهتر و مواجهه ناگهانی با یک هیولا، تبدیل به قصه‌ای علمی- تخیلی و اکشن می‌شود تا یک فیلم ترسناک.

۲
ضعیف
نکات مثبت
  • فده آلوارز در مجموع موفق شده فیلمی سرگرم کننده بسازد
  • آغاز امیدوارکننده‌ی فیلم
نکات منفی
  • دور شدن از شخصیت‌ها به قصد فضاسازی پس از ورود به پایگاه فضایی
  • تمرکز بیش از اندازه روی محیط به جای شخصیت‌ها

در چنین چارچوبی است که فیلم «بیگانه: رومولوس» در یک جهان پساآخرالزمانی آغاز می‌شود که شهرش یک «دیستوپیا» یا «پادآرمانشهر» تمام عیار است. این دستوپیا نه شبیه به آن شهر جهنمی رمان «۱۹۸۴» جورج اورول است و نه به شهر پر از عیش و عشرت اما خالی از احساس «دنیای قشنگ نو» آلدوس هاکسلی شباهت دارد. این دنیای ساخته شده لب دروازه‌های جهنم بیش از هر چیزی از دل سینمای پساآخرالزمانی می‌آید و این دیستوپیا بیشتر تحت تاثیر سینما شکل گرفته تا ادبیات و البته مانند هر دیستوپیای دیگری پر از ظلم و ستم است و ترس. دلیل این وابستگی به سینما هم بیش از هر چیزی از آگاهی شخصیت‌هایش سرچشمه می‌گیرد؛ اینکه آن‌ها می‌دانند جهان می‌تواند جای بهتری باشد و مانند شخصیت‌های ادبیات دیستوپیایی مسیری را برای فهم این موضوع طی نمی‌کنند.

به همین دلیل هم قصه خیلی زود آغاز می‌شود و خیلی زود سراغ هیجان و اکشن می‌رود. از این منظر با اثر موفقی روبه رو هستیم که گرچه مخاطب شیفته‌ی ژانر وحشت را سرخورده می‌کند اما می‌تواند هر تماشاگری را دو ساعتی دست کم سرگرم کند. اما مشکل اینجا است که فیلم‌ساز خیلی زود به دل سفینه‌ی فضایی مورد نظرش می‌رود و فراموش می‌کند که بهترین قسمت داستانش را، یعنی همان جایی که مشغول ساختن یک جهان جهنمی است، پشت سر می‌گذارد؛ همان مکانی که عواطف انسانی از هر چیز دیگری مهم‌تر بودند.

فیلم «بیگانه: رومولوس» که تمام می‌شود، مخاطب قهرمان تازه‌ای در برابرش می‌بیند. در دنیایی که جنبش‌های عدالت‌خواهانه مانند دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی دوباره قوت گرفته‌اند، هالیوود دوست دارد که مجددا قهرمان زنی تازه رو کند و برای این کار سراغ همان مسیر امتحان‌ پس داده قدیمی رفته است. همان راهی که قهرمانش زنی است که می‌تواند موجودی ترسناک را در دل یک فضای بیکران از سفینه‌ای به بیرون بیاندازد. اصلا به همین دلیل هم توسط سازندگان هیولای تازه‌ای خلق شده اما شیوه‌ی خلاص شدن از آن همان شیوه‌ی تکراری است تا هم از دل مبارزه با یک موجود تازه، قهرمانی تازه خلق شود و هم ما را به یاد همان قهرمان دیروز بیاندازد. این همان راهی است که سازندگان این فیلم تازه برای تبدیل کردن اثر خود به فیلمی مناسب این دوران پیدا کرده‌اند؛ متاسفانه این راه، یک مسیر تکراری است. بماند که کیلی اسپینی کاریزمای فوق‌العاده‌ی سیگورنی ویور را ندارد تا قهرمانی در همان قد و قواره‌ها خلق کند.

شناسنامه فیلم «بیگانه: رومولوس» (Alien: Romulus)

کارگردان: فده آلوارز
نویسندگان: فده آلوارز و رودو سایاگس. بر پایه‌ی شخصیت‌های خلق شده توسط دان اوبانون و رونالد شوست
بازیگران: کیلی اسپینی، دیوید جانسون، آرچی رنو، ایزابلا مرسد، اسپایک فیرن و آیلین وو
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۳ از ۱۰
امتیاز سایت راتن تومیتوز به فیلم: 80٪
خلاصه داستان: جایی در کهکشان یک کاوشگر فضایی به بقایای سفینه «نوسترومو» نزدیک می‌شود و جسمی را که در واقع بقایای موجود بیگانه است پیدا می‌کند و برمی‌دارد. در ادامه عده‌ای دانشمند این جسم را به وسیله‌ی لیزر برش داده و چیزی شبیه به سنگ از دل آن بیرون می‌آورند. پس از آن با دختر جوانی به نام رین آشنا می‌شویم که در شهری آخرالزمانی به همراه یک ربات که آن را برادر خود می‌نامد، زندگی می‌کند. به او توسط گردانندگان این شهر قول داده شده که پس از گذراندن زمان مشخصی در این سیاره‌ی بدون نور، به مکان دیگری فرستاده خواهد شد که شبیه به زمین است و می‌توان در آنجا زندگی بهتری داشت. اما شرکتی که اداره کننده‌ی همه چیز است، زیر قولش می‌زند و او باید سال‌های دیگری را در این محیط غیر قابل تحمل بگذراند و برای آن شرکت کار کند. در این میان تعدادی از دوستان او راهی برای فرار از این سیاره و رفتن به همان مکان بهتر پیدا کرده‌اند. آن‌ها باید خود را به سفینه‌ای خارج از جو برسانند که به نظر متروکه است و رها شده. مشکل اینجا است که هیچ کدام نمی‌دانند این سفینه در واقع همان پایگاهی است که بقایای آن موجود ترسناک را جمع کرده است …

نقد فیلم «بیگانه: رومولوس» دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست

منبع: دیجی‌کالا مگ



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X