زندگینامه و کتابهای الکساندر سولژنیتسین؛ راوی سرسخت زندانهای استالین
الکساندر سولژنیتسین بهعنوان یکی از مهمترین نویسندگان قرن گذشته شناخته میشود. او یکی از مشهورترین مخالفان شوروی و منتقد صریح کمونیسم بود و به افزایش آگاهی جهانی از سرکوب اتحاد جماهیر شوروی، بهویژه سیستم گولاگ کمک کرد. جایزهی نوبل ادبیات سال ۱۹۷۰ به الکساندر سولژنیتسین «به خاطر قدرت اخلاقیای که او با آن، سنتهای ضروری ادبیات روسیه را دنبال کرده است» اهدا شد.
سولژنیتسین به دلیل تمایلش برای به چالش کشیدن هنجارهای سیاسی و اجتماعی موجود کشور، به یک شخصیت ادبی و سیاسی بحثبرانگیز در اتحاد جماهیر شوروی و همچنین به دلیل انتقاد از ارزشهای غربی و اولویتهای منطقهای آن، تبدیل به یک چهرهی انتقادی در ایالاتمتحده تبدیل شده است.
بیوگرافی الکساندر سولژنیتسین
الکساندر ایسایویچ سولژنیتسین، رماننویس و مورخ روسی، یک سال پس از شروع انقلاب روسیه ۱۱ دسامبر ۱۹۱۸ در خانوادهای از روشنفکران قزاق در کیسلوودسک روسیه به دنیا آمد. پدرش در رشتههای فیلولوژی در دانشگاه مسکو تحصیلکرده بود، اما تحصیلات خود را به پایان نرساند، زیرا زمانی که سال ۱۹۱۴ جنگ شروع شد، او بهعنوان داوطلب ثبتنام کرد و افسر توپخانه در جبههی آلمان شد. او در طول جنگ جنگید و شش ماه قبل از تولد الکساندر، در تابستان سال ۱۹۱۸ درگذشت.
مادر جوانش او را به یکی از بزرگترین شهرهای روسیه، روستوف نا دونو برد و آنجا او را بزرگ کرد و همواره تشویقش کرد تا به کارهای ادبی و علمی بپردازد. الکساندر در دانشگاه روستوف نا دونو تحصیل کرد، در رشتهی ریاضیات فارغالتحصیل شد و دورههای غیرحضوری ادبیات را در دانشگاه دولتی مسکو گذراند. او در جنگ جهانی دوم جنگید و به درجهی کاپیتان توپخانه دست یافت، اما سال ۱۹۴۵ به دلیل نوشتن نامهای که در آن از جوزف استالین انتقاد کرده بود توسط سازمان جاسوسی شوروی دستگیر شد. اگرچه او یک کمونیست وفادار بود، اما به هشت سال زندان در اردوگاه کار محکوم شد. سفر کیفری او با اقامت در دو زندان در مسکو آغاز شد. سپس او را به اردوگاهی در آن نزدیکی منتقل کردند که در آنجا الوارها را جابجا میکرد و سپس به اردوگاه دیگری به نام اورشلیم جدید منتقل شد.
سولژنیتسین ۹ ژوئیه ۱۹۴۷ به دلیل استعدادش در ریاضیات به زندان ویژهی شمارهی ۱۶ در حومهی مسکو منتقل شد. او آوریل سال ۱۹۵۶ که حکم تبعید ابدیاش در منطقهی خاکی قزاقستان به حالت تعلیق درآمده بود، اجازه یافت در شهر ریازان در روسیه مستقر شود و آنجا معلم ریاضیات شد و جدای از وظایف تدریس، داستانهایی را که از سال ۱۹۴۴ در زندانها و اردوگاههای کار اجباری به سر میبرد، مینوشت و بازنویسی میکرد. او دسامبر سال ۱۹۵۶، تعطیلات را با همسر سابقش گذراند که در دوران حبس از او طلاق گرفته بود و فوریه سال ۱۹۵۷، دوباره با او ازدواج کردد. سولژنیتسین سال ۱۹۷۰ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد، اما از ترس اینکه مقامات شوروی مانع بازگشت او شوند، از رفتن به استکهلم برای دریافت جایزه خودداری کرد.
الکساندر سولژنیتسین، که مبارزات ادبی سرسختانه و جنگجویانهاش قدرت پیشگویی پیدا کرد و مصائب سنگین کمونیسم شوروی را در برخی از قدرتمندترین آثار قرن بیستم آشکار کرد، اواخر روز یکشنبه در سن ۸۹ سالگی براثر بیماری قلبی در مسکو درگذشت. او در صومعهی دانسکی که ۵ سال قبل از مرگش انتخاب کرده بود، به خاک سپرده شد.
درونمایهی آثار الکساندر سولژنیتسین
سولژنیتسین، مانند بسیاری از هنرمندان برجستهی دیگر، تلاش کرده است نقش خود را بهعنوان یک نویسنده به خوبی ایفا کند. او کوشیده است تا کارکردها و تعاریف مختلف هنر و هنرمند را در طول تاریخ تحلیل کند و تصوری شخصی از موضوعاتی که هنرش باید به آنها بپردازد و مسئولیتش بهعنوان یک هنرمند ایجاد کند.
پنج اثر از هفت اثر اصلی سولژنیتسین مستقیما به سیستم اردوگاه شوروی و زندگی زندانیان آن میپردازد. یکی از موضوعهای اصلی سولژنیتسین «خط جداکننده خیر از شر بوده که در قلب هر انسانی میگذرد» است. او یکی از معدود نویسندگان و متفکران بزرگی بود که روح انسان را مضمون صریح نوشتههای خود قرار داد. سولژنیتسین نهتنها یک ضد ایدئولوگ برتر بود، بلکه فیلسوف سقراطی بود که برای خودشناسی انسانی بسیار تلاش میکرد. او در آثارش قاطعانه این دیدگاه را رد میکند که انسانها موظف به انتخاب «بقا به هر قیمتی» هستند.
سولژنیتسین هرگز سکوت اخلاقی یا مذهبی را توصیه نمیکند. این نویسندهی بزرگ روسی معتقد است که برای دفاع از آزادی و حیثیت انسان باید با شر رادیکال و در صورت لزوم با زور مقابله کرد. او در رمان تاریخی خود به نام «The Red Wheel» و جاهای دیگر، صلحطلبی تولستوی را که عشق را در هم میآمیزد به چالش میکشد. سولژنیتسین در جلد ۳ کتاب مجمعالجزایر گولاگ، از تمام کسانی که در برابر تمامیتخواهی کمونیستی مقاومت نمودند و از قهرمانانی که بهطور چشمگیری اردوگاه کنگیر را به مدت چهل روز در بهار ۱۹۵۴ آزاد کردند، تجلیل میکند.
آثار الکساندر سولژنیتسین
به فاصلهی حدود نیم قرن، بیش از ۳۰ میلیون کتاب از آثار سولژنیتسین در سراسر جهان فروخته شده، کتابهایی که به حدود ۴۰ زبان ترجمه شدهاند. الکساندر سولژنیتسین سال ۱۹۷۰ برنده جایزه نوبل ادبیات شد.
سولژنیتسین پس از کاهش محدودیتهای دولتی در زندگی فرهنگی که نشانهی سیاستهای استالین زدایی در اوایل دهه ۱۹۶۰ بود، تشویق شد، رمان کوتاه خود را با نام «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» به مجلهی ادبی برجسته شوروی نووی میر ارسال کرد. این رمان بهسرعت در صفحات آن مجله چاپ شد و در چشم بر هم زدنی با محبوبیت زیادی روبرو شد و سولژنیتسین با این اثر به شهرت رسید. تاثیر زبان ساده و مستقیم کتاب و اقتدار آشکاری که با مبارزات روزمره و سختیهای مادی زندگی اردوگاهی با آن دستوپنجه نرم میکردند، باعث موفقیت این اثر شد. این کتاب هم در خارج و هم در اتحاد جماهیر شوروی شور سیاسی ایجاد کرد و الهامبخش تعدادی از نویسندگان دیگر شد تا روایتهایی از زندانی شدن خود در رژیم استالین تهیه کنند.
بااینحال، دورهی حمایت رسمی از سولژنیتسین کوتاهمدت بود. با سقوط رهبر پیشین اتحاد جماهیر شوروی سابق، نیکیتا خروشچف از قدرت در سال ۱۹۶۴، سختگیریهای ایدئولوژیک بر فعالیتهای فرهنگی در اتحاد جماهیر شوروی تشدید و سولژنیتسین در ابتدا با انتقاد فزاینده و سپس با آزار و اذیت آشکار مقامات روبهرو شد. پس از انتشار مجموعهای از داستانهای کوتاهش در سال ۱۹۶۳، از انتشار رسمی آثارش محروم شد و بهصورت مخفیانه آثارش را منتشر میکرد. سالهای بعد با انتشار چندین رمان بلندپروازانه در خارج از کشور سولژنیتسین به شهرت ادبی بینالمللی رسید.
رمان بعدی او به نام «مجمعالجزایر گولاگ» که در خارج از اتحاد جماهیر شوروی منتشر شد، رمانی تاریخی است که به پیروزی آلمان بر روسیه در درگیری اولیهی نظامی آنها در جنگ جهانی اول، یعنی نبرد تاننبورگ میپردازد. او در بخشهای مختلف این اثر دستگیری، بازجویی، محکومیت، حملونقل و زندانی شدن قربانیان گولاگ را که توسط مقامات شوروی طی چهار دهه انجام شده است، توصیف میکند. این اثر شرح تاریخی و روایتهای زندگینامهای خود سولژنیتسین را با شهادتهای شخصی حجیم دیگر زندانیان که در دوران زندان جمعآوری کرده و به یادگار گذاشته بود، در هم میآمیزد.
سولژنیتسین در کتاب «The Soul and Barbed Wire»، به ادای احترام یک زن برجسته روسی به نام «آنا اسکریپنیکووا»، که پنجاه سال یا بیشتر را در داخل و خارج از زندانها و اردوگاههای بلشویک گذراند، میپردازد.
در ادامهی مطلب برخی از آثار معروف این نویسندهی توانمند را بهاختصار معرفی کردهایم:
۱. بخش سرطان
کتاب نیمه اتوبیوگرافی «بخش سرطان» با عنوان انگلیسی «Cancer Ward» اثر الکساندر سولژنیتسین است که اولین بار سال ۱۹۶۶ منتشر شد و توسط سعدالله علیزاده به فارسی ترجمه شده است. این کتاب که اثری مهم از یکی از قدرتمندترین صداهای ادبیات قرن بیستم است، تصویری خارقالعاده از زندگی در اتحاد جماهیر شوروی را ارائه میکند.
سولژنیتسین اواسط دههی ۱۹۵۰ پس از آزادی از اردوگاه کار اجباری به سرطان معده دچار شد و در همان جا مورد درمان قرار گرفت. این تجربه اساس کتاب بخش سرطان را تشکیل داد که زندگی گروهی از بیماران، پزشکان و کارکنان یک کلینیک سرطان در قزاقستان را در حدود ده هفته در اوایل سال ۱۹۵۵ نشان میدهد.
شخصیت اصلی کتاب بخش سرطان، «اولگ کوستوگلوتوف» هم مانند سولژنیتسین چند سالی را در گولاگ میگذراند، به تبعید ابدی در قزاقستان محکومشده، به سرطان مبتلا میشود و در کلینیک سرطان معالجه میگردد. این کتاب تاثیرات عمیقی را که تجربه اردوگاههای کار، تبعید و سپس سرطان میتواند بر یک فرد داشته باشد، توصیف میکند. همانطور که اولگ با بیماران دیگر ارتباط برقرار میکند و با پزشکانی که او را درمان میکنند تعامل میکند، داستان زندگی خودش و آیندهاش را تعریف میکند.
کتاب «بخش سرطان» که یکی از شاهکارهای تمثیلی بزرگ ادبیات جهان به شمار میرود، هم مطالعهای عمیقا دلسوزانه دربارهی افرادی بوده که با بیماری لاعلاجی مواجه هستند و هم دربارهی دولت سرطانی شوروی است. این کتاب که با شاهکار یکی دیگر از برندگان جایزهی نوبل به نام «کوه جادو» اثر توماس مان مقایسه شده است، به بررسی رابطهی گروهی از مردم در بخش سرطان یک بیمارستان شوروی استانی در سال ۱۹۵۵، میپردازد.
کتاب «بخش سرطان» بهعنوان یک تمثیل سیاسی است و از ساختار چند صدایی برای تاکید بر شخصیتهای کتاب بهجای طرح داستان استفاده میکند؛ تومورها میکشند، بنابراین چگونه یک کشور میتواند با رشد اردوگاههای کار و تبعید سرپا بماند؟ این بخش، با ترکیبی ناهمگن از بیماران از گروههای قومی و پیشینههای اجتماعی مختلف، تا حدی نشاندهندهی جامعهی شوروی است. اگرچه اقوام، مذاهب، جهانبینیها و دیدگاههای مختلفی در مورد این بخش وجود دارد، اما بیماران یک دشمن مشترک دارند و آن سرطان است.
این اثر عمیق، بحثبرانگیز، روشنگر و انتقادی مملو از تفسیرهای اجتماعی و سیاسی است که طیف متنوعی از موضوعات، مانند بیماری، امید، رهایی، آزاداندیشی، تبعید و دیدگاههای متفاوت بیماران و پزشکان را بررسی میکند. این اثر یکی از کاملترین و تقریبا دقیقترین توصیفها از ماهیت بیماری و ویژگیهای روانی و جسمی آن بر قربانیان است.
انتشارات امیرکبیر این کتاب را به بازار داده است. در قسمتی از کتاب «بخش سرطان» میخوانیم:
«در اینجا من فقط با اشاراتی موجر و مختصر به محدودیتهای ایدئولویک و زیباییشناختی این آثار میپردازم. پیشبینی من درباره اینکه این غلیان جدید نمیتواند بهطور ساده تداوم مستقیم و بلا واسطه عصر طلایی گذشتهای باشد، در دامنه خیلی وسیعتری به تحقق پیوست. همین واقعیت که همچون شرایط کنونی، نویسندگان واقعا برجسته بهطور مستقیم و از صمیم قلب توجه خود را به مسائل اساسی اجتماعی و انسانی دوران خود معطوف میکنند، تفاوت کیفی محتوی و شکل را ضروری و اجباری میسازد. نابودی ناگهانی و سریع ساحات متعارض طبقاتی که میراث دوران ٹراری بود وجه اشتراکه بسیار اندکی چه از نظر خارجی و چه از نظر داخلی و چه در محتوا و چه در شکل با غلبه بر دوران استالینی که حالا اجتنابناپذیر شده است دارد.»
۲. خانه ماتریونا
کتاب «خانه ماتریونا» با عنوان انگلیسی «Matryona’s Place» پر خوانندهترین داستان کوتاه الکساندر سولژنیتسین است که اولین بار سال ۱۹۶۳ منتشر شد و توسط عبدالرضا ناطقی به فارسی ترجمه شده است. این رمان بهعنوان یکی از بهترین دستاوردهای ادبی نویسنده در نظر گرفته میشود.
الکساندر سولژنیتسین استعداد منحصربهفردی در نویسندگی داشت که از آن برای به تصویر کشیدن واقعیات زندگی مردم عادی در دوران شوروی استفاده میکرد. او برخلاف بسیاری از نویسندگان دیگر، بهجای نوشتن در مورد «آیندهی روشن کمونیسم»، ترجیح داد دربارهی سختیهای روزمره بنویسد که مردم عادی در قلمرو شوروی باید تحمل میکردند.
داستان کتاب «خانه ماتریونا» که سال ۱۹۵۳ پس از مرگ جوزف استالین اتفاق میافتد، پیامدهای رژیم استبدادی او را منعکس میکند و بر زندگی یک پیرزن دهقان متمرکز است که پس از جنگ جهانی دوم در یک روستای جمعی فقیرنشین زندگی میکند.
ایگناتیچ راوی کتاب جذاب «خانه ماتریونا» است. بازگشت ایگناتیچ به روسیه در تابستان ۱۹۵۳، نشاندهندهی پایان یک تبعید دهساله در آسیا است که بعدها مشخص شد، نتیجهی یک دورهی طولانی حبس بوده است و تجربیات او از تبعید و زندان تجربیات سولژنیتسین را نشان میدهد. ایگناتیچ دلتنگ به دنبال سبک زندگی رمانتیک روسیه قبل از انقلاب است. او به همین دلیل دنبال شغل در حومهی مرکزی روسیه میگردد و آن را در قالب یک موقعیت مربی ریاضی مییابد.
در پرتو تبلیغات شوروی برای ایجاد یک کشور جدید، خواننده میتواند مشاهده کند که شخصیت و شیوهی زندگی ماتریونا بهشدت با الگوی قدیمی موردنظر شوروی در تناقض است. او در یک خانهی پوسیدهی بسیار قدیمی پر از سوسک و موش زندگی میکرد و فقط میتوانست برای هر وعده غذایی سیبزمینی یا جو بخورد. او تمام زندگی خود را در یک مزرعهی جمعی کار کرد، اما پس از مریض شدن و ناتوانی در کار، دولت هیچ مستمری برای او در نظر نگرفت و در طول دوازده سالی که از مرگ شوهرش میگذرد، حتی یکبار هم حقوق بازنشستگی را دریافت نکرده است.
زندگی سایر مردم روستا خیلی بهتر نبود، زیرا آنها به دلیل جمعی شدن قادر به داشتن یک خانوادهی مناسب برای تامین زندگیشان نبودند. روستاییان که در شرایط سخت و فقر گرفتار شده بودند، پرخاشگر و حریص شدند و برای کمترین منفعت علیه یکدیگر قرار گرفتند.
هر زمان که یکی از همسایگان یا افراد مزرعهی جمعی به یک نفر برای کار مزرعه نیاز داشت، او همیشه کمک خود را ارائه میکرد. فکر میکنم این بخشی از زندگی او بر اساس اصول زندگی قدیم بود، زمانی که زندگی در روستا مرفه بود و هر دهقانی با کمال میل به همسایه خود کمک میکرد. درواقع زندگی روستاییان مبارزهای برای زنده ماندن در زمستان و یافتن غذا برای خوردن بود و جایی برای نگرانیهای انتزاعی درباره ایدئولوژیک باقی نمیگذاشت.
در قسمتی از کتاب «خانه ماتریونا» منتشر شده توسط نشر ماهی میخوانیم:
«سرانجام گفتند که میتوانم به منطقه کوچکی به نام ویسوکایه پله (دشت مرتفع) بروم. شنیدن نامش هم کافی بود تا شادی و وجدی وجودم را فرابگیرد. نام یاعسمانی بود. وی سوکایه پله. واقع بر بالای تپهای در میان آبکندها و نیز تعدادی تپه دیگر، محصور در میان جنگل، دارای برکه و آببند. درست همانجایی بود که زندگی و مرگ در آن هردو شیرین است. در آنجا ساعتها روی تنه درختی نشسته بودم و با خودم فکر میکردم کاش اصلا نیازی به سبحانه و ناهار نداشتم و همینجا میماندم و شبها که از هیچ کجا صدای رادیو به گوش نمیرسد و جهان خاموش است، به صدای برخورد شاخ و برگ درختان بر سقف خانه گوش میسپردم.»
۳. یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ
کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» با عنوان انگلیسی «One Day in the Life of Ivan Denisovich» اثر الکساندر سولژنیتسین است که اولین بار در مجلهی ادبی نوی میر سال ۱۹۶۲ منتشر شد. این کتاب بعد از انتشار به دلیل صراحت در بیان واقعیت اردوگاههای کار اجباری، با انتقاد شدید از سوی حاکمان روسیه روبهرو شد.
کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ»، داستان زندانی اردوگاه کار، ایوان دنیسوویچ شوخوف و مبارزات او برای حفظ حیثیتش در برابر ستم کمونیستی را به تصویر میکشد. این اثر یکی از خارقالعادهترین اسناد ادبی است که پرترهای فراموشنشدنی از اردوگاههای کار اجباری استالین در اتحاد جماهیر شوروی را ارائه میدهد و تاثیر تصمیمات سیاسی و جنگ بر زندگی مردم را به زیبایی نشان داده است.
ایوان دنیسوویچ شوخوف یک زندانی سیاسی بوده که به دلیل اسارت توسط دشمن در طول جنگ جهانی دوم به ۱۰ سال کار سخت محکوم شده است. اردوگاه کار استالینیستی که شوخوف در آن زندانی است برای آزار جسمانی و معنوی زندانیان طراحی شده است. شرایط زندگی در این زندان غیرقابلتحمل، تشکها ملحفه ندارند، زندانیان در هر وعده غذایی فقط دویست گرم نان میخورند و نگهبانان زندانیان را مجبور میکنند تا لباسهای خود را جهت تفتیش بدن در دماهای زیر صفر درجه دربیاورند.
یکی از جنبههای مهم اردوگاه کاری استالینیستی که رمان توصیف میکند این است که زندانیان به خاطر فعالیتهایی محکوم شدهاند که برای ما مجرمانه به نظر نمیرسند. اگرچه شوخوف در بخش عمده رمان به دین فکر نمیکند یا دربارهی آن صحبت نمیکند، آخرین گفتگوی او با باپتیست معتقد، آلیوشکا نشان میدهد که ایمان میتواند وسیلهای برای بقا در سیستم اردوگاه ظالمانهی آنجا باشد.
این واقعیت که اردوگاه یک «اردوگاه ویژه» است که برای مجازات زندانیان سیاسی طراحی شده است، نشان میدهد که هدف از اردوگاه همسو کردن افراد شورشی با ایدئولوژیهای دولت شوروی است. شوخوف میگوید که «از بیرون، همهی اعضای تیم شبیه هم بودند؛ همگی کتهای مشکی شمارهدارشان یکسان بود، با اینکه تفاوتهای بزرگی با همدیگر داشت». ازآنجاییکه زندانیها از تمام داراییهای مادی و نشانههای هویت بیرونی محروم هستند، حفظ اصول قوی و حیثیت شخصی به وسیلهای تبدیل میشود که برخی از شخصیتها از طریق آن در اردوگاه زنده میمانند و هویت خود را حفظ میکنند.
شوخوف منفعلانه این تلاش برای غیرانسانی کردنش را نمیپذیرد. او نشان میدهد که راه حفظ کرامت انسانی از طریق عصیان نیست، بلکه از طریق توسعه یک نظام اعتقادی شخصی است. درواقع سیستم اردوگاه شوروی ممکن است با شوخوف مانند یک حیوان رفتار کند، اما او به طرز ماهرانهای به مقابله میپردازد و به هیچوجه حاضر به تسلیم نیست.
درواقع اگرچه سیستم اردوگاه زندان به دلیل ماهیت خود به دنبال از بین بردن ابراز احساسات و اعمال مبتنی بر اخلاق است، شوخوف و سایر زندانیانش انسانیت خود را از طریق اعمال و تشریفات کوچک حفظ میکنند؛ شوخوف هنگام غذا خوردن هر چقدر هم که گرسنه باشد، باوجود سرمای بسیار زیاد اصرار دارد که کلاهش را قبل از غذا دربیاورد. این عمل، که از دوران تربیت او باقی مانده است، به شوخوف این حس را میدهد که رفتار متمدنانهای دارد. بهطور کلی سولژنیتسین از طریق شخصیت شوخوف و اعمال او نشان میدهد که بشریت میتواند حتی در سختترین شرایط نیز زنده بماند.
اگرچه هدف اعلام شده اردوگاه بازپروری زندانیان سیاسی یک جامعهی جمعی شوروی است، اما اردوگاه در القا و پرورش این ارزشها بسیار ناکام عمل میکند. اعتقاد و ایمان مفهوم دیگری است که شخصیتها از طریق آن از وحشت زندگی اردوگاهی جان سالم به در میبرند، زندگیشان معنا پیدا کرده و حس داشتن هویت را در خود حفظ میکنند.
سولژنیتسین پس از انتشار این رمان، به حمایت از مواضع ایدئولوژیک غیرشوروی متهم شد و از اتحادیهی نویسندگان شوروی اخراج شد.
در قسمتی از کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» میخوانیم:
«این سایت جدید زمینی بایر و تا زانو پوشیده از برف است که برای شروع، زندانیان میبایسته چالههایی حفر و حصارهایی درست کنند و دورتادور آن را سیم بکشند تا مانع فرار خودشان باشد، بعدازآن ساختوساز شروع میشود و مهمتر از همه اینکه تا یک ماه هیچ وسیلهای برای گرم کردن ندارند، حتی بهاندازهی یک لالهی سگ هم گرما ندارند. حتی نمیتوانی در آن فضای باز آتشی روشن کنی، اگر هم بشود، سوخت از کجا پیدا خواهی کرد؟ تنها راه نجات کندن و کندن است. سرکارگر با چهرهای نگران میرفته که این مسئله را مشخص کند. ممکن است گروه کندتر را به آنجا بفرستند؟ البته که نمیتوان دستخالی مسئله را حل کرد، میبایسته نیم کیلو و گاها یک کیلو چربی خون به واگذارکننده ارشد امور رشوه داد.»