۱۰ لحظهی ماندگار آل پاچینو و ۷ نکتهی جالب از زندگی او
آل پاچینو به معنای واقعی کلمه یکی از بازیگران افسانهای هالیوود است. کارنامهی بازیگریش پر است از فیلمهای درجه یک و به یاد ماندنی که خیلیها آرزویشان بوده در آنها بازی کنند. آل پاچینو با اجرای کمنظیرش دهها شخصیت محبوب و مشهور را به تصویر کشیده و بیشمار دیالوگ جذاب برای سینمادوستان دنیا فراهم کرده است که با شنیدن و به یاد آوردنشان کلی کیف میکنند.
یک اسکار برده و هشت بار نامزد شده و چندین گلدن گلوب و امی هم به دست آورده است. پاچینو یکی از مهمترین بازیگران تاریخ سینما است که قدرت و محبوبیتش را در طول پنج دهه حفظ کرده.
در کارنامهی آل پاچینو به قدری فیلم خوب و اجراهای خیرهکننده وجود دارد که نسلهای مختلفی از بازیگران، نقشآفرینیهای او را مطالعه کردهاند تا تکنیکهایش را یاد بگیرند. در ادامه تعدادی از به یاد ماندنیترین لحظات بازی آل پاچینو را در فیلمهای مختلف مرور میکنیم، لحظاتی که در خاطرهی خیلی از فیلمبینها و سینمادوستان جا خوش کرده است.
۱. پدرخوانده: قسمت دوم (The Goddfather: part II)
«میدونم کار تو بود فردو. دلمو شکستی»
کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
محصول: ۱۹۷۴
مایکل کورلئونه در سهگانهی پدرخوانده نقشی بود که بلافاصله آل پاچینو را به یکی از بازیگران رده اول هالیوود تبدیل کرد و اولین و سومین نامزدی اسکار را هم برای او به ارمغان آورد. این سه فیلم تعدادی از تماشاییترین و به یاد ماندنی ترین لحظات سینمایی را به دنیا عرضه کرده.
در فیلم اول، صحنهی غسل تعمید فرزند مایکل را در کنار قتلهای پشت سر همی میبینیم که به دستور او صورت میگیرد که خبر از ظهور بیرحمی و خشونتی ترسناک در وجود این پسر آرام و متفکر خانوادهی کورلئونه میدهد. در قسمت سوم، مایکل در جایی از فیلم میفهمد که هرچقدر هم تلاش کند، نمیتواند از گذشتهی پر از جرم و جنایت و خشونتش فرار کند و آن دیالوگ معروف «همین که فکر کردم کارم با این کسب و کار تموم شده، دوباره کشوندنم تو بازی» را میگوید.
ولی اگر بخواهیم یک لحظهی ماندگار از بین آنها انتخاب کنیم، شاید صحنهای از قسمت دوم بهترین گزینه باشد: وقتی مایکل به فردو میگوید فهمیده که به او خیانت کرده.
مایکل مدتها بود که شک داشت فردو به خانواده وفادار نیست و تلاشش برای به دست آوردن احترام و قدرت، او را به گودالی از خیانت انداخته. ولی این شک و ظن او وقتی تأیید میشود که فردو اتفاقی ارتباطش را با ترور ناموفق مایکل لو میدهد. در این صحنه، مایکل فردو را در آغوش میکشد ولی پیداست حس و حال غریبی در جریان است. مایکل به فردو میگوید که خبر دارد خیانت کرده و تقریبا باعث کشته شدنش شده. بوسهی عجیب و ترسناکی که مایکل روی صورت فردو هوار میکند، نشانهای از عشق برادرانه نیست. هشداری تلخ و هراسانگیز است از انتقامی که در راه خواهد بود، و مهارت بینظیر پاچینو را در نمایش احساسات متناقض اثبات میکند. با تغییر یک نگاه، و لحنی که دلشکستگی و خشم و عطش انتقام را نشان میدهد، لرزهای بر اندام فردو و مخاطب میاندازد و نشان میدهد مایکل کورلئونه چه موجود شگفتانگیز و ترسناکی است.
۲. سرپیکو (Serpico)
«جیباتو خالی کن»
کارگردان: سیدنی لومت
محصول: ۱۹۷۳
در این فیلم تکاندهندهی سیدنی لومت، آل پاچینو نقش فرانک سرپیکو را بازی میکرد. سرپیکو یک مأمور پلیس واقعی بود که لایههای عمیق فساد سازمانیافته در نیروی پلیس نیویورک را برملا کرد.
سرپیکو مجبور میشود به گودال بیانتهایی از فساد و بیقانونی قدم بگذارد و علیه همکارانش مدرک جمع کند. سرپیکو یک مأمور مخفی است، ولی نه در میان خلافکاران و گانگسترها و دلالان مواد مخدر. او مأموری مخفی در میان مأمورین قانون است. پلیسهایی که با سوء استفاده از قدرت، بهراحتی قانون را زیر پا میگذارند و انگار کسی هم جرأت مقابلهی با آنها را ندارد.
سرپیکو به خوبی میداند که با ورود به این عرصه، جان خودش را به خطر انداخته است و هرچه بیشتر جلو میرود، نگرانیاش بیشتر میشود. چرا که حتی مقامات بالاسری او هم تمایلی به پیگیری این پروندهها ندارند و او برای اثبات ادعاهایش راه سختی را پیش رو خود میبیند.
در یکی از صحنههای به یاد ماندنی فیلم، سرپیکو که از خوشرفتاری همکارانش نسبت به مظنونی به نام رودی کورسانو به ستوه آمده، از خشم منفجر میشود و تصمیم میگیرد خودش عدالت را اجرا کند. به متهم حمله میکند و با شدیدترن حالت ممکن جیبها و محتویات شلوار و لباسهایش را خالی میکند و به اعتراض همکارانش هم که میگویند او یکی از آدمهای خودشان است وقعی نمیگذارد. سرپیکو این مظنون را به سلولی میاندازد و تازه اینجاست که میفهمند این مرد قبلا ۱۵ سال به خاطر کشتن یک مأمور پلیس حبس کشیده.
خشم لجام گسیختهی پاچینو در این صحنه بیننده را میخکوب میکند. چنان فریادی میزند که اتاقی پر از مأمورین پلیس سر جایشان خشکشان میزند و کاری به جز تماشا ازشان بر نمیآید. خشم و انفجاری که به نوعی امضای پاچینو شد و در هر فیلم هوادارانش را منتظر صحنهای اینچنینی نگه میداشت.
آل پاچینو با سرپیکو موفق شد برای دومین بار نامزد اسکار شود و اولین گلدن گلوبش را هم به خانه ببرد.
۳. بعد از ظهر سگی (Dog Day Afternoon)
«آتیکا!»
کارگردان: سیدنی لومت
محصول: ۱۹۷۵
آل پاچینو بار دیگر با سدنی لومت و همبازیش در پدرخوانده یعنی جان کازال همراه شد تا یکی دیگر از درامهای جنایی مطرح و کلاسیک دههی ۷۰ را بازی کند. پاچینو نقش سانی را بازی میکند، مردی جوان که میخواهد برای اولین بار بانک بزند و از یکی از شعب بانکهای بروکلین پول بدزدد، ولی همه چیز به هم میریزد و اوضاع چنان از دستش خارج میشود که جای بازگشتی نمیماند.
اول میفهمد که این شعبه پول نقد زیادی ندارد و بعد مشخص میشود که پلیس خیلی زود با خبر شده و چیزی نمیگذرد که بانک را محاصره میکنند. سانی و دوستش سال (کازال) وحشتزده میشوند و گروگانها را در بانک نگه میدارند تا پلیس وارد نشود.
در یکی از لحظات کلیدی برخورد سانی با پلیس، او یک گروگان را سپر میکند و بیرون میآید تا با مأمورین مواجه شود. وقتی میبیند چه حجم عظیمی از نیروهای پلیس او را محاصره کردهاند و میفهمد سالیان درازی از زندان انتظارش را میکشد، رو به جمعیت میکند و فریادی اعتراضی سر میدهد و میگوید: «آتیکا! آتیکا!» که اشاره داشت به شورشی که در سال ۱۹۷۱ و یک سال پیش از این سرقت، در یک زندان رخ داد. فریاد سانی تشویق و همراهی جمعیت عظیمی از مردم را به همراه دارد که بیرون بانک به نظاره ایستادهاند، و به ناگاه انگار مردم خودشان را در او میبینند و علیه سیستم شعار میدهند.
اگرچه این حرکت موجب آزادی سانی یا سال نمیشود، ولی حمایت ناگهانی جمعیت مردم به آنها اهرم فشاری میدهد تا بر پایهی آن درخواستهایشان را مطرح کنند و مدتی برای خودشان وقت بخرند. تماشای این صحنه و فریادهای آل پاچینو و حمایت و همراهی مردم، همیشه هیجانی عجیب در بیننده ایجاد میکند و انگار ما هم ناخودآگاه دلمان میخواهد فریاد بزنیم آتیکا. بدون اینکه بدانیم قضیه سر چیست. و این جادوی آل پاچینو است که میتواند قلب بیشمار آدم را تسخیر کند.
۴. صورت زخمی (Scarface)
«به رفیق کوچولوم سلام کنین»
کارگردان: برایان دیپالما
محصول: ۱۹۸۳
آل پاچینو در سال ۱۹۸۳ به یکی از بزرگترین ضد قهرمانهای سینما جان بخشید. در فیلمی به کارگردانی برایان دی پالما که فیلمنامهاش را الیور استون نوشته بود.
با اینکه صورت زخمی بازسازی فیلمی بود که در سال ۱۹۳۲ ساخته شد، هویت خودش را کاملا حفظ کرد و اثری مستقل از آن شد که شهرت و محبوبیتی چندین برابر نسخهی اصلی پیدا کرد. آل پاچینو در نقش تونی مونتانا خیرهکننده ظاهر شد، یک پناهجوی کوبایی که گذشتهای پر از جرم و جنایت داشت و به خاطر ارادهی بینظیر و کوتاه نیامدنش، به بزرگترین دلال مواد مخدر در میامی تبدیل شد.
ولی تونی زمان محدودی توانست از امپراتوریاش لذت ببرد و همه چیز خیلی زود وارد روندی خونبار و مرگبار شد. در جایی از داستان، قرار است ماشین خبرنگاری را به دستور سوسا منفجر کنند. ولی تونی، با اینکه از کشتن آدمها ابایی ندارد، وقتی میبیند خانوادهی این خبرنگار هم در ماشین هستند تصمیم میگیرد ماشینش را منفجر نکند. یکی از آدمهای سوسا که همراهشان است اصرار به سرانجام رساندن مأموریت دارد و همین باعث میشود تونی از کوره در برود و خود او را بکشد. این نقطهی شروع حوادثی است که در نهایت به مرگ تونی مونتانای جاهطلب و ناراضی از دنیا میانجامد.
تونی کمکم دچار وسواس ذهنی و پارانویای کشندهای میشود و مانی را به خاطر یک سوء تفاهم با خواهرش جینا، میکشد. از سوی دیگر آدمهای سوسا به عمارت تونی یورش میبرند و دهها مرد مسلح برای کشتن او سرازیر میشوند. جینا هم کشته میشود و تونی حالا هیچ عزیزی در دنیا به جز کوهی از کوکائین روی میزش ندارد.
آدمهای سوسا به دفتر تونی نزدیک و نزدیکتر میشوند و او مسلسل بزرگش را که نارنجک هم پرتاب میکند بر میدارد و این دیالوگ معروف را به زبان میآورد: «به رفیق کوچولوم سلام کنید!»
در دفترش را به همراه تعداد زیادی از مهاجمین منفجر میکند و با همان مسلسل به جان بقیه میافتد. خیلیها را از پا میاندازد و وحشیانه حریف میطلبد، تا لحظهای ما هم باور میکنیم که هیچکس نمیتواند او را بکشد و گلوله بر این مرد کارساز نیست. ولی حضور شوم مردی با عینک دودی بازی را عوض میکند. مرد از پشت سر به تونی شلیک میکند، تونی به فوارهی طبقهی پایین عمارتش سقوط میکند و احتمالا آخرین چیزی که قبل از آخرین نفسش میبیند، جملهای است روی مجسمهی بالای سرش: «جهان از آن توست»
۵. بوی خوش زن (Scent of a Woman)
«الان بهت نشون میدم کی نظمو به هم ریخته»
کارگردان: مارتین برست
محصول: ۱۹۹۲
بعد از هفت بار نامزدی اسکار، پاچینو بالاخره به خاطر بازی در نقش سرهنگ دوم فرانک اسلید فیلم بوی خوش زن موفق شد اولین اسکار خودش را به دست آورد. فرانک یک کهنهسرباز نابینای ارتش است که از زندگی سیر شده و به شدت بداخلاق و بیحوصله است و روزها و شبهایش را با مشروبات الکلی سپری میکند. تا اینکه دانشآموزی را به نام چارلی سیمز (کریس او دانل ) برای نگهداری از او استخدام میکنند تا در تعطیلات شکرگزاری مراقب او باشد. فرانک اما برنامههای دیگری برای خودش ریخته و چارلی را با خودش به سفری دیوانهوار و هیجانانگیز در نیویورک میبرد. چارلی با تمام دیوانهبازیهای فرانک راه میآید و سعی میکند وظیفهاش را در مراقبت از او به بهترین نحو اجرا کند، ولی خبر ندارد فرانک چه افکار تاریک و تلخی را با خودش به نیویورک آورده و تمام کارهایی که تا الان کرده، برای محقق کردن آخرین آرزوهایش در این دنیا است و در نهایت میخواهد خودش را بکشد. چارلی که در طول این سفر ارتباط عمیقی با فرانک پیدا کرده مانع خودکشی او میشود و نمیگذارد او به زندگیش پایان دهد.
اما از سویی دیگر، چارلی هم با مشکلات خودش دست و پنجه نرم میکند. او در مدرسهاش شاهد این بوده که چندتا از هممدرسهایهایش دست به سر مدیرشان گذاشتهاند و باید بین لو دادن آنها و تنبیه شدن خودش یکی را انتخاب کند. جلسهای شبیه دادگاه در مدرسه برگزار میشود و فرانک هم برای کمک به چارلی در جلسه شرکت میکند و یک سخنرانی تأثیرگذار ترتیب میدهد و مدیر مدرسه را ملامت میکند که سعی در ترویج فرهنگ جاسوسی و لو دادن دارد. وقتی مدیر مدرسه به فرانک میگوید که دارد نظم را به هم میزند، حرفهای معروف آل پاچینو در بوی خوش زن با این جمله که «الان نشونت میدم کی نظمو به هم زده» آغاز میشود.
جملاتی میگوید چنان تأثیرگذار که سیلی از هیجان و احساسات را در بیننده برانگیخته میکند. صدای گیرای آل پاچینو در سالن طنین میاندازد و همه را مبهوت خودش میکند.
البته این جمله یکجورهایی دو پهلو است. مدیر خطاب به فرانک میگوید: you’re out of order، که تحتالفظیش میشود «تو از کار افتادهای» یا «از مرحله پرتی». چیزی که خون فرانک اسلید را به جوش میآورد همین معنای دو پهلو است. اینکه خودش میداند مدتها است از کار افتاده و از جامعه دور مانده. چشمانش نمیبیند و قوت و قدرت قبل را ندارد. برای همین خشم و خروشش لایهای از غم و رنج و ناراحتی دارد که بهراحتی قابل تشخیص نیست، ولی آل پاچینو با ظرافتی عجیب آن را به نمایش گذاشته.
۶. راه کارلیتو (Carlito’s Way)
«حرکت احمقانهای بود»
کارگردان: برایان دیپالما
محصول: ۱۹۹۳
آل پاچینو سالها سلطان بلامنازع درامهای جنایی بود. در سال ۱۹۹۳ او بار دیگر با کارگردان صورت زخمی برایان دی پالما همراه شد و در «راه کارلیتو» بازی کرد. ولی این بار نقشش صد و هشتاد درجه با تونی مونتانا فرق میکرد. برخلاف تونی که تازه در حال قدرت گرفتن در دنیای خلافکاران بود و خشونتش بیشتر و بیشتر میشد، کارلیتو بریگانتهی این فیلم تازه از زندان آزاده شده بود و تصمیم داشت جرم و جنایت را کنار بگذارد. کارلیتو میخواست کلوپی شبانه در نیویورک راه بیندازد تا به قدر کافی پول جمع کند، به این امید که با دوست دخترش گِیل به میامی برود و زندگی تازهای درست کند.
ولی هرچقدر سعی میکند از دردسر دور بماند، دردسر دنبالش میآید. در یکی از صحنههای به یاد ماندنی فیلم، کارلیتو با گانگستری به نام بنی بلانکو برخورد میکند، کسی که میخواهد او را به دنیای خلاف باز گرداند و نزدیک است موفق شود. ولی وقتی کارلیتو دست رد به سینهاش میزند، بنی بلانکو سر و صدا میکند و در کلوپ کارلیتو دعوا راه میاندازد. کارلیتو هم او را هل میدهد و از پلهها به پایین پرتاب میکند. حرکتی که از نظر بنی احمقانه است، چرا که کارلیتو تصمیم گرفت به جای اینکه بنی را بکشد و اعتبارش را بهعنوان گانگستری خطرناک حفظ کند،از جانش بگذرد و برود. کارلیتو میگوید «من دیگه از این کارا نمیکنم.»
متأسفانه رحم و شفقتی که کارلیتو نشان میدهد در نهایت به ضررش تمام میشود و مواجههی بعدیش با بنی به این خوبیها پیش نمیرود.
۷. وکیل مدافع شیطان (The Devil’s Advocate)
«خدا فقط دوست داره تماشا کنه»
کارگردان: تیلور هکفورد
محصول: ۱۹۹۷
یکی از نقشآفرینیهای تکاندهندهی آل پاچینو را در این فیلم ساختهی ۱۹۹۷ میتوانید ببینید. پاچینو اینجا نقش جان میلتون را بازی میکند، کسی که در ظاهر رییس یک شرکت حقوقی است و در اصل شیطان مجسم؛ و این بهعنوان یک استعاره نیست، واقعا خود شیطان را بازی میکند.
میلتون وکیلی جاهطلب و با انگیزه به نام کوین لومکس (کیانو ریوز) را استخدام میکند تا در پروندهای به دفاع از یک موکل رده بالا بپردازد که همه میدانند گناهکار است. میلتون به خوبی میداند که طمع و غرور کوین روی اخلاقیاتش سایه میاندازد و باعث میشود چشمش را روی حقایق ببندد و برای پول و جاه و مقام و شهرت، از فردی دفاع کند که میداند گناهکار است.
کوین تمام و کمال در دام میلتون/شیطان میافتد و حتی به خواهشها و هشدارهای همسرش مری ان (شارلیز ترون) هم توجهی نمیکند. مری ان که روح پاکتری دارد، زودتر از شرارت محیط اطرافشان باخبر میشود و حتی شیاطین را دور و برش میبیند. ولی هرچقدر به کوین میگوید فایده ندارد. حتی وقتی به او میگوید جان میلتون به او تعرض کرده، کوین باورش نمیشود و سرانجام فشار روانی روی مری ان به حدی بالا میرود که او جان خودش را میگیرد و همه چیز خیلی دیر میشود.
در نهایت، و در ماندگارترین صحنهی این فیلم، کوین نه تنها متوجه میشود که میلتون خود شیطان است، میفهمد که پدرش هم هست. در رو در رویی نهایی میلتون و کوین، میلتون به کوین میگوید که چرا باید برای او کار کند و چرا شیطان بر حق است. میلتون میگوید خدا یک خالق سادیسمی است که مدام سر به سر مخلوقهایش میگذارد، به انسانها غرایزی بخشیده و بعد قوانینی گذاشته درست بر ضد آن غرایز، که با آدمها بازی کند. پاچینو با خشم و حرصی مثالزدنی فریاد میزند که خدا آدمها را مسخره میکند و به آنها میخندد. میگوید خودش یک اومانیست تمامعیار است و انسانها را با تمام نقصها و مشکلاتشان میپذیرد و ازشان تقاضای عجیب و غریب ندارد.
بازی کردن در نقش شخصیتهای ماورایی کار سادهای نیست. ولی پاچینو شیطان را جوری به تصویر کشید که شاید نمونهی بهتری از او پیدا نشود. هم مکار است هم دوستداشتنی، هم خشن و خطرناک و ترسناک و هم جذاب و کاریزماتیک.
۸. هر یکشنبهی کذایی (Any Given Sunday)
«قدم به قدم خودتونو از جهنم بیرون بکشید»
کارگردان: الیور استون
محصول: ۱۹۹۹
در این فیلم که الیور استون در سال ۱۹۹۹ ساخت، آل پاچینو نقش یک مربی به ته خط رسیدهی فوتبال آمریکایی را بازی میکند به نام تونی دیآماتو. تونی از هر طرف تخت فشار است و سعی دارد تیمش را به شکوه و جلال قبل برساند. مالک جدید تیم کریستینا (کامرون دیاز) مدام با تصمیماتش مخالفت میکند و کمک مربی گستاخش نیک کروزیر (آرون اکهارت) هم پیداست میخواهد جای او را بگیرد. دو تا از بازیکنهای برترش مصدوم شدهاند و یکی دیگرشان هم ویلی بیمن (جیمی فاکس) چنان از خود متشکر شده که روحیهی تیمی را از دست داده.
قبل از مسابقات حذفی، تونی تصممی میگیرد با یک سخنرانی روحیهبخش، اعضای تیمش را دوباره سرپا کند و کنار هم نگه دارد. او به نقصها و ناامیدیهای شخصیش اعتراف میکند و میگوید درک میکند که همگی تحت چه فشار و استرسی هستند. سپس حرف آخر را میزند، میگوید اگر اعضای تیمش همینطور جدای از هم بمانند و متحد نشوند، با شکست و سقوطی جبرانناپذیر مواجه خواهند شد. ولی میگوید اگر همگی با هم کار کنند، «قدم به قدم خودشان را از جهنم بیرون خواهند کشید» و پیروز خواهند شد. حرفهایی که انگیزهی هر آدم ناامیدی را بالا میبرد و شنیدنش برای مخاطب فیلم هم جذاب است.
۹. دانی براسکو (Donnie Brasco)
«به دانی بگو، خوشحالم که به خاطر اون بوده»
کارگردان: مایک نیول
محصول: ۱۹۹۷
آل پاچینو در این فیلم شاید انسانیترین گانگستری را بازی کرده که دیدهایم. لفتی مرد مهربان و قدر نادیدهای است که به جایگاهش نرسیده. مردی که میخواهد خشن و بیرحم به نظر برسد، ولی دلرحمتر از آن است که در دنیای خلافکاران دوام بیاورد.
دانی براسکو (جانی دپ)، مأمور مخفی که برای به دست آوردن اطلاعات وارد حلقهی مافیایی آنها میشود، رفاقتی عمیق با لفتی شکل میدهد و بیشتر و بیشتر با ابعاد انسانی او آشنا میشویم. لحظات کوتاهی در فیلم هست، که لفتی را برای مخاطب دوستداشتنی، دلپذیر و قابل ترحم میکند. مثلا در کریسمس به دانی پول هدیه میدهد، و بلافاصله مقداری را از همان را قرض میگیرد و میفهمیم چقدر این مرد بی شیله پیله، و البته آسیبپذیر است.
ولی تأثیرگذارترین صحنه فیلم در لحظات انتهاییش است. وقتی لو میرود دانی مأمور مخفی است و لفتی بهعنوان معرف او مقصر شناخته میشود و حالا باید سرش را زیر آب کنند. لفتی در شبی آرام جلو تلویزیونش نشسته. تماسی با او میگیرند، لفتی میداند وقتش تمام شده. بدون واکنش زیاد و داد و جنجال، سرنوشتش را میپذیرد و بلند میشود که برود تا کشته شود.
در آستانهی خروج از خانه، مکثی میکند و به همسرش میگوید: «اگه دانی زنگ زد، بهش بگو خوشحالم که به خاطر اون بوده» بعد انگشتر و پول و متعلقاتش را در کشویی میگذارد، و میرود. همه چیز در حرکات پاچینو خلاصه شده. جوری که کشو را باز نگه میدارد تا همسرش بعدا ببیند، نگاهش وقتی میخواهد در را باز کند و برای آخرین بار از خانهاش بیرون برود. لحظهای تلخ و ناراحتکننده که هیچوقت فراموش نمیشود.
۱۰. ایرلندی (The Irishman)
«با تو نبودم»
کارگردان: مارتین اسکورسیزی
محصول: ۲۰۱۹
نهمین و تازهترین نامزدی اسکار پاچینو برای بازی در نقش جیمی هافا در فیلم مارتین اسکورسیزی بود.
تمرکز ایرلندی روی رابطهی فرانک شیران (رابرت دنیرو) با جیمی هافا است، اگرچه تا مدت زیادی از فیلم صرف ماجراهای دیگری میشود، ولی بنمایهی داستان و چیزی که بحران و درام ایجاد میکند، انتخابهایی است که فرانک در برابر دوست صمیمیاش جیمی هافا میگیرد.
در یکی از صحنههای دوستداشتنی و جذاب و بامزهی فیلم، جیمی هافا به ستوه آمده و به اعضای تیمش میتوپد که چرا آنطور که باید حواسشان به کارها نیست و انقدر خرابی به بار میآورند و حالا مأمورین افبیآی لحظه به لحظه به دستگیری او نزدیک میشوند. هافا با عصبانیت میگوید: «دور منو یه مشت احمق کودن گرفته. مادر به خطاهای نادون!» با اینکه کلی آدم در دفتر ایستادهاند، فرانک این توهینها را به خودش میگیرد و در حالی که بهش بر خورده، از دفتر بیرون میرود. جیمی سریع آرام میشود و به دنبال فرانک میرود. به او میگوید که خطاب توهینهایش فرانک نبوده و حتی در آن حالت عصبانیت، ندیده که او آنجا ایستاده. به هر نحوی هست از دلش در میآورد و نشان میدهد که رابطهشان چه عمق جالبی دارد.
و همین رابطهی دوستانهی پر فراز و نشیب است تصمیمگیری نهایی فرانک را چندین پله سختتر و تلختر میکند.
۷ نکتهی جالب از زندگی آل پاچینو
۱. آل پاچینو به خاطر سرقت دستگیر شده است
گویا آل پاچینو فقط نقش خلافکارها را بازی نمیکند، خودش هم یکبار بازداشت شده است. و آن یکبار هم اتفاق نسبتا خندهداری بوده.
گویا آل پاچینو و دو تا از دوستان بازیگرش سوار بر ماشینی داشتند به خانه برمیگشتند و مأمور گشتی که در محله بوده، به آنها مشکوک میشود که چرا مدام در آنجا پرسه میزنند. ماشینشان را نگه میدارد و همراه این بازیگران جوان ماسک، دستکش و یک سلاح کالیبر ۳۸ پیدا میکند.
آل پاچینو و دوستانش را به جرم حمل سلاح غیرمجاز بازداشت میکنند و چند عکس هم ازشان برای ثبت پرونده میگیرند. همه میدانیم بازیگران در ابتدای کارشان پول چندانی ندارند، برای همین هیچکدام پولی برای وثیقه نداشتند و مجبور شدند سه روز بازداشت بمانند تا اینکه مشکل خودش حل شد. معلوم شد سلاحی که همراهشان بود، یکی از وسایل صحنهی فیلمبرداری بوده است. طبق گزارش پلیس، پاچینو حین بازجوییها خیلی مؤدبانه رفتار کرده و با مأمورین همکاری لازم را انجام داده. برعکس چیزی که از کاراکترهای عاصی و عصبانیش در فیلمها انتظار داریم.
احتمالا تصور اینکه بازیگر تونی مونتانا با پلیس همکاری کند سخت است، ولی همین خوشرفتاریش باعث شد خیلی زود مسأله حل شود و تمام اتهامات را از او و رفقایش بردارند.
۲. پاچینو اسکار سال ۱۹۷۳ را تحریم کرد
آل پاچینو بعد از بازی در نقش مایکل کورلئونهی پدرخوانه یک شبه راه هزار ساله را پیمود و یکی از مطرحترین و بهترین ستارههای هالیوود شد. فیلم را با بودجهی نسبتا کم ۶ میلیون دلاری ساختند و تهیهکنندهها وقتی فروشش به ۱۰۰ میلیون دلار رسید حسابی شوکه و ذوقزده شدند.
پدرخوانده در اسکار هم حسابی افتخار آفرید و ۱۱ نامزدی به دست آورد، از جمله یک نامزدی برای آل پاچینو که در رشتهی بهترین بازیگر مکمل کاندید شد. ولی این مسأله باعث دلخوری پاچینو شد. او معتقد بود که باید بهعنوان نقش اول مرد نامزد میشد و از حضورش در بین نامزدهای مرد مکمل دلش گرفت و حتی در مراسم اسکار آن سال هم حاضر نشد.
مشکل اینجا بود که مارلون براندو را بهعنوان بازیگر نقش اول مرد کاندید کرده بودند، با اینکه عملا پاچینو حضور بیشتری در فیلم داشت و مختصات رُل یک فیلم از آن او بود. پاچینو هم که در آن زمان جوان بود و پر شور و شر، از این جریان دلخور شد و کلا اسکار را تحریم کرد.
ولی خیلیها متوجه این تحریم نشدند، چرا که اتفاق عجیب دیگری در اسکار رخ داد. مارلون براندو هم از گرفتن اسکارش امتناع کرد و در اعتراض به رفتار بد و نامناسبی که با سرخپوستها در سینمای آمریکا شده بود، بازیگری به نام ساشین لیتلفدر را به جای خودش روی صحنه فرستاد تا نامهای را از طرفش بخواند.
قابل درک است که پاچینو از قرار گرفتنش در رشتهی مکمل دلخور شده باشد، ولی انگار حرکتش حسابی برای اعضای آکادمی سنگین بود. چون ۲۰ سال طول کشید تا اسکاری به او بدهند.
۳. آل پاچینو تعداد زیادی از نقشهای معروف را رد کرده است، از جمله هان سولوی جنگ ستارگان
پاچینو در فیلمها و نقشهای مطرح زیادی ظاهر شده است، ولی خیلیها را هم رد کرده که شاید ندانید.
یکی از معروفترین مثالها، نقش هان سولو است که به هریسون فورد رسید. در مصاحبهای که در سال ۲۰۱۳ کرد، پاچینو گفت نقش را قبول نکرده چون فیلمنامه را نفهمیده.
البته جورج لوکاس تنها کارگردان مشهوری نبوده که پاچینو دست رد به سینهاش زده. او همچنین بازی در یکی از فیلمهای موفق اسپیلبرگ را هم رد کرد. به او نقش روی را پیشنهاد کرده بودند که او رد کرد و به ریچارد دریفوس رسید. فرانسیس فورد کاپولا هم سعی داشت بار دیگر برای فیلم «اینک آخرالزمان» سراغ پاچینو بیاید، ولی موفق نشد او را راضی کند.
پیش از آنکه «پلیس بوِرلی هیلز» تبدیل به فیلمهای دنبالهدار کمدی پلیسی با حضور ادی مورفی شود، قرار بوده تریلرهای جنایی جدی باشند و از آل پاچینو هم دعوت شده بود که بازی کند. ولی او قبول نکرد. پاچینو حتی بازی در «جان سخت» را هم رد کرده.
آل پاچینو به خاطر نقشهایی که از دست داده یا رد کرده افسوس نمیخورد. در مصاحبهای که با لری کینگ داشت میگوید: «گاهی اوقات حس میکنی این نقش برات مناسب نیست. انگار به دنیای اون فیلم تعلق نداری.»
۴. پاچینو همهی جوایز بزرگ آمریکا را کسب کرده به جز گرمی
به هنرمندانی که در آمریکا هر چهار جایزهی اسکار (سینما)، تونی(برای تیاتر)، اِمی(تلویزیون) و گرمی(موسیقی) را کسب کرده باشند، EGOT میگویند.
کلا ۱۵ نفر در تاریخ موفق به کسب این عنوان شدهاند: مل بروکس، ووپی گلدبرگ و جان لجند. البته آل پاچینو در خوانندگی و بازی در فیلمهای موزیکال ید طولایی ندارد. ولی گرمی در رشتهی کتاب صوتی هم جایزه میدهد، و پاچینو یکبار در سال ۲۰۰۱ برای خواندن یکی از آثار شکسپیر نامزد شده بود. پس بعید نیست در آینده به این جایزه هم برسد.
پاچینو اولین جایزهی تونی را در سال ۱۹۶۹گرفت و همین باعث شد توجه کارگردانان سینما را به خود جلب کند. اولین جایزهی امیاش را هم به خاطر بازی در مینی سریال «فرشتگان در آمریکا» در سال ۲۰۰۴ گرفت. اولین اسکارش هم در سال ۱۹۹۳ و برای بوی خوش زن بود.
۵. آل پاچینو هرگز ازدواج نکرد
شایعهی حول زندگی شخصی ستارهها و رابطههای عاشقانهی آنها پای ثابت رسانههای هالیوودی است. روابط عاشقانهی سلبریتیها ذاتا جذاب است و مردم را کنجکاو میکند. آدمهایی زیبا که همیشه جلو چشم هستند و حسودی مردم را برمیانگیزند. مسألهای که از زمان پیدایش صنعت سینما تا امروز خیلی از عکاسان و خبرنگاران را جلب خودش کرده است.
ولی خبرنگارها برای سر در آوردن از زندگی شخصی آل پاچینو به مشکل میخورند. او همیشه سعی کرده زندگی شخصیش را جدای از کارش نگه دارد و به ندرت کسی میداند با چه کسی بود یا چه کارهایی میکند.
البته که او با زنها رابطههای طولانی مدت برقرار کرده، ولی خوشبختانه هیچکدامشان به ازدواج ختم نشدهاند، و همین شر کلی دردسر و توجه بیدلیل رسانهای را از سر او کم کرده. معروفترین رابطهای که پاچینو داشته، با دایان کیتون بوده که به جدایی ختم شد، آن هم به دلیل اینکه پاچینو قبول نکرد با او ازدواج کند. جالب اینجاست که دایان کیتون هم هیچوقت ازدواج نکرد و الان از تصمیمش به شدت راضی و خرسند است.
۶. آل پاچینو کارش را با استند آپ کمدی آغاز کرد
احتمالا تصور آل پاچینو روی صحنه در حال اجرای استند آپ کمدی سخت است. ولی یک زمانی زندگیش را با همین اجراها میگذرانده.
طبق گفتههای خودش، او مدتی در سالنهای کمدی استند آپ اجرا میکرده و گویا کمدین با استعدادی هم بوده. ولی خیلی زود فهمیده که دلش نمیخواهد تمام مدت بامزه باشد و مردم را بخنداند و تصمیم گرفت هروقت خودش میخواهد، شوخی کند و بامزهبازی در بیاورد.
احتمالا در یک دنیای موازی، نسخهای از آل پاچینو را داریم که کمدین شده و مردم دنیا را با کارهایش میخنداند.
۷. پاچینو چهار سال از بازیگری کناره گرفت
آل پاچینو نسبت به شکست مصون نیست. صورت زخمی با اینکه بعدها یکی از فیلمهای کلاسیک و محبوب همه شد، در زمان اکرانش بازخوردهای منفی زیادی گرفت. ولی فیلم بعدی آل پاچینو یک شکست تمام عیار بود. «انقلاب» (Revolution) در سال ۱۹۸۵ اکران شد و هم منتقدان آن را کوبیدند و هم در گیشه شکست بدی خورد. فیلم بودجهای ۲۸ میلیون دلاری داشت و فقط توانست ۳۵۰ هزار دلارش را برگرداند.
پاچینو اما وقتی دید پشت سر هم نقد منفی است که نثارش میشود، تصمیم گرفت مدتی از سینما کنارهگیری کند و به مدت چهار سال هیچ فیلمی بازی نکرد. خوشبختانه، اوایل دههی ۹۰ به صحنه بازگشت و تعدادی از بهترین فیلمهای کارنامهاش را بازی کرد.
منبع: Looper