۱۰ نقشآفرینی برتر آل پاچینو؛ از فرانک سرپیکو تا مایکل کورلئونه
هالیوود در طول سالیان دراز قصهها، فیلمها و کارگردانهای بینظیر و بزرگی را به دنیا معرفی کرده است، ولی این بازیگران بودهاند که همیشه بر فراز قلههای شهرت و محبوبیت ایستادهاند و میلیاردها تماشاگر سینما را در سراسر جهان به تماشای آثار مختلف ترغیب کردهاند. از جین کلی و همفری بوگارت گرفته تا ویل اسمیت و تام هنکس، ستارهها و چهرههای مطرح هالیوود در دورههای مختلف حضور چشمگیری داشتهاند و نماد سینما بودهاند.
آل پاچینو ستارهای است که در طول سالیان مختلف و نسلهای متعدد، چهرهای ماندگار و محبوب و دوستداشتنی باقی مانده است و هنوز که هنوز است خیلیها مشتاق تماشای نقشآفرینیهای او هستند. پاچینو طی پنج دهه حضور در سینما بیشمار کاراکتر و شخصیت بهیادماندنی و جذاب به مخاطبان معرفی کرد و دل خیل عظیمی از سینمادوستان را با فریادهای انفجاری و نگاههای نافذش برد.
در ادامه ۱۰ نقشآفرینی برتر آل پاچینو را با هم مرور میکنیم.
۳۰ فیلم گنگستری برتر تاریخ سینما؛ جهان خونین جنایتکاران جذاب
۱۰. فرانک سرپیکو در فیلم سرپیکو (Serpico)
- محصول: ۱۹۷۳
- کارگردان: سیدنی لومت
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
آل پاچینو در طول کارنامهی رنگارنگ و پربارش در هر دو سوی قانون حضور داشته، هم پلیسها و کارآگاههای جذاب و شگفتانگیز خلق کرده است و هم خلافکارهای دیدنی و تماشایی. سرپیکو یکی از فیلمهایی است که آل پاچینو را در قامت یک مأمور قانون به ما نشان میدهد.
سرپیکو یکی از اولین فیلمهای پاچینو است و با دیدنش حس میکنید که قدرت و جذبهی یک ستارهی نوظهور چگونه خودش را با همان آثار اولیه به همه نشان داد. فرانک سرپیکو پلیسی آرمانگرا و عصبی است که به دنبال اجرای عدالت است و انتظار ندارد مأمورین پلیسی که قسم خوردهاند تا از جان و مال شهروندان دفاع کنند، خودشان انسانهای فاسدی باشند. برای همین مجبور میشود علاوه بر خلافکاران و جنایتکاران، با همکارانش هم وارد جنگ شود.
فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده است و آل پاچینو در آن زمان با فرانک سرپیکوی واقعی هم ملاقات داشته تا شخصیت و حس و حال او را بهتر درک کند و در نهایت برندهی گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش اول مرد شد.
۹. وینسنت هانا در فیلم مخمصه (Heat)
- محصول: ۱۹۹۵
- کارگردان: مایکل مان
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
پلیسی که فکر و ذکرش دستگیر کردن تبهکاران است و در این راه همه چیز زندگیاش را فدا میکند. خواب و استراحت برایش بیمعنی است و وقتهایی هم که به خواب میرود، کابوس قربانیانی را میبیند که با چشمهای ورم کرده و خونین به او خیره شدهاند.
کسی به جز پاچینو نمیتوانست وینسنت هانای مخمصه را به این شکل هیجانانگیز و درخشان و تماشایی در بیاورد. بخش زیادی از بار دراماتیک این فیلم روی رابطهی وینسنت هانا و سارق دقیق و منظم و پر دیسیپلین نیلز (رابرت دنیرو) متمرکز شده است و تضادی که بین این دو در طول داستان میبینیم، جوشش و خروشی به فیلم بخشیده است که از دل پاچینو و دنیرو میآید. هرچقد پاچینو انفجاری و پر انرژی است و دیالوگهایش را با هیجانی مثالزدنی ادا میکند، دنیرو آرام و با طمأنینه پیش میرود و سعی میکند کارهایش را سر برنامه پیش ببرد.
وینسنت هانا زندگی شخصی درست و حسابی ندارد. رابطهاش با هسرهای قبلی که به جدایی ختم شده و همسر فعلیاش از مشغلهی همیشگی او دل پری دارد و دلخوریاش را با شیوههای عجیبی نشان میدهد. شور و شعف هانا در جای دیگری نفهته است، در خیابانهای پر از جرم و جنایت شهری که یک لحظه آرامش ندارد. برای همین تعجبی ندارد که نیلز پیش از آنکه مجرم و سارقی باشد که هانا وظیفهی دستگیریاش را بر دوش گرفته، شبیه رفیقی نادیده و پنهان شده است که اگر شرایط جور دیگری بود، مثل همان سکانس معروف با هانا نشست و برخاست میکرد و کلی با هم گپ میزدند. کسی که از همصحبتی با او لذت میبرد و دقت و ظرافتش را در سرقتها تحسین میکند و در نهایت وقتی مجبور میشود او را از پا در بیاورد، با نگاهی ویران به جایی خیره میشود و ناامید و ناراحت و خسته، دست او را میگیرد و شاید در دلش به زندگی و سرنوشتی لعنت میفرستد که آنها را اینچنین مقابل هم قرار داد.
۸. جان میلتون در فیلم وکیل مدافع شیطان (The Devil’s Advocate)
- محصول: ۱۹۹۷
- کارگردان: تیلور هکفورد
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
یکی از جذابترین تجسمهای شیطان در سینما. آل پاچینو در وکیل مدافع شیطان وسوسهبرانگیزترین اهریمنی است که تا کنون دیدهاید. مردی که در ظاهر بیآزار و مهربان به نظر میرسد و حقههایش را نامحسوس و زیرپوستی به اجرا در میآورد.
یکی از ویژگیهای بارز و مشخص پاچینو چشمانش است. چشمهای او قدرتی عجیب و ویرانکننده دارند و کافی است لحظهای جلوی دوربین بیاید تا جذبهی حضورش تمام صحنه را تحت سیطرهی خودش در بیاورد. چنین قدرتی برای موجودی اسطورهای که بشر از دیرباز و در آیینها و دینها و افسانههای مختلف او را بهعنوان سرمنشأ شر و بدی و وسوسه و گناه میشناخته، حیاتی است و پاچینو از آن بهترین بهره را برده.
اسم کاراکتر آل پاچینو، یا اسم انسانی که شیطان برای خودش در اینجا انتخاب کرده، جان میلتون است. کنایهای عجیب و جالب. جان میلتون نویسندهی بهشت گمشده است که یکی از مطرحترین آثار ادبی به حساب میآید و انتخاب نام او اتفاقی نیست. در بهشت گمشده، شخصیت اصلی داستان انگار شیطان است و با خواندن آن از انگیزهها و دگرگونیها و شک و تردیدهای او با خبر میشوید و حتی به او حق میدهید که اینچنین خشمگین شده و بشر، این سوگلی جدید خالق را به گناه و درد و رنج و بیماری آلوده کند. حالا شیطان این فیلم نام خودش را جان میلتون گذاشته و به نظر میرسد از رویکردی که جان میلتون قرنها پیش به ماجرای او داشته حسابی خوشش آمده.
۷. جیمی هافا در فیلم ایرلندی (The Irishman)
- محصول: ۲۰۱۹
- کارگردان: مارتین اسکورسیزی
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
همکاری خبرساز آل پاچینو با مارتین اسکورسیزی شاید آنطوری که همه انتظارش را داشتند از آب در نیامده باشد، ولی یک جیمی هافای بامزه و دوستداشتنی دارد که مخاطب را دلبستهی خودش میکند. داستان ایرلندی قرار بود دربارهی رفاقتی باشد که از بد حادثه به خون و خونریزی و پشیمانی و حسرت ختم میشود. ولی با وجود زمان سه ساعته و بیشمار موقعیت ریز و درشت، رابطهای که بین فرانک (رابرت دنیرو) و جیمی هافا تصویر شده، به نقطهای نمیرسد که فیلم مد نظر داشته. داستان اصلی فیلم دربارهی موقعیت و انتخاب سختی است که فرانک با آن روبهرو میشود و باید بین رفاقت و انجام وظیفه یکی را انتخاب کند. ولی متأسفانه فیلم زمان زیادی را صرف موقعیتهای مختلفی میکند که ارتباط زیادی با این موقعیت دراماتیک و جذاب مرکزی داستان ندارد و برای همین تضاد و درگیری درونی فرانک را برای این تصمیم حس نمیکنیم. هیچوقت نمیفهمیم چرا جیمی هافا اینچنین به فرانک اعتماد میکند و تبدیل به یکی از صمیمیترین دوستهایش میشود، و وقتی شکلگیری این رفاقت ناقص و بدون موقعیتهای دارماتیک تصویر شده، تضاد و درگیری نهایی آنها هم تأثیر کمتری دارد.
اینجاست که مهارت آل پاچینو خودش را نشان میدهد. شخصیت جیمی هافا در فیلم شتابزده معرفی میشود، و نوع رابطهاش با فرانک هم فاقد روند دراماتیک مناسب است. ولی پاچینو گرما و بامزگی و مهربانی خاصی به کاراکترش اضافه کرده که بار این کمبودهای فیلمنامه را به دوش بکشد. در تمام صحنههایی که جیمی هافا را میبینیم، چیزی درون او وجود دارد که ناخودآگاه شیفتهاش میشویم و دوستش داریم. از صدا و لحنش گرفته تا حرکات چهره و چشمانش، همگی در خدمت به تصویر کشیدن کاراکتری در آمدهاند که جذبه و کاریزمایش نه در تهدیدآمیز بودن، بلکه در مهربانی و دوستداشتنی بودن است.
۶. فرانک اسلید در فیلم بوی خوش زن (Scent Of A Woman)
- محصول: ۱۹۹۲
- کارگردان: مارتین برست
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
بوی خوش زن را هیچوقت آنطور که حقش بوده تحویل نگرفتهاند، ولی فیلمی است که آل پاچینو را به اسکار رساند و طرفداران پر و پا قرصی بین سینمادوستان دارد. یک ارتشی نابینا و ناامید از زندگی که خودش هم میداند دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. کسی که پوچی و بیهودگی زندگی را عمیقا درک کرده است و حالا فقط منتظر مانده تا روزهایش به انتها برسد، یا اینکه خودش با دستان خودش آن را به انتها برساند.
جهان فرانک اسلید در تاریکی و سیاهی است و هرکاری هم میکند این تاریکی پر نمیشود. همین تاریکی باعث شده تا آدمی تلخ و گزنده و بداخلاق شود که هرکسی تحمل ماندن در کنار او را ندارد. ولی با همهی اینها، شخصیتی دوستداشتنی است که نمیتوانید رهایش کنید. خودخواه و بدعنق است ولی سر بزنگاه چنان به کمکتان میآید که همهی بداخلاقیهایش را فراموش میکنید.
۵. کارلیتو بریگانته در فیلم راه کارلیتو (Carlito’s Way)
- محصول: ۱۹۹۳
- کارگردان: برایان دی پالما
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
دلالی مواد مخدر شغلی بهشدت پرمخاطره است. کارلیتو بریگانته دوران دلالی مواد را پشت سر گذاشته و حبسش را هم کشیده و حالا میخواهد زندگی بیدردسری داشته باشد و از خلاف کنار بکشید. ولی خیلی زود میفهمد کنار کشیدن از این حرفهی مرگبار به آن راحتیها که فکر میکرد نیست و بازگشتش به محلهی قدیمیاش از خیلی جهات برای او گران تمام میشود.
راه کارلیتو شاید بهترین فیلم پاچینو نباشد، ولی قطعا یکی از بهترین بازیهای او را میتوانید در آن ببینید. نقطهی قوت فیلم و نیروی محرکهی آن آل پاچینو است که تصویری همدلی برانگیز از خلافکار سابقی ارائه داده است که به دنبال رهایی از جهان پر از خشونت و خیانت پیشین خود است.
۴. لفتی روجیهرو در فیلم دانی براسکو (Donnie Brasco)
- محصول: ۱۹۹۷
- کارگردان: مایک نیوول
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
لفتی پیشکسوتترین عضو یک گروه خلافکار است، ولی هیچوقت به جایگاهی که حقش بوده نرسیده. لفتی جوانی به نام دانی براسکو را زیر پر و بال خودش میگیرد و او را به گروه معرفی میکند، غافل از اینکه دانی یک پلیس مخفی است. اما واقعا آیا لفتی از این جریان غافل بود؟ یا اینکه رفاقت گرم و صمیمی و تماشایی که با این مأمور جوان شکل داد به قدری برایش ارزشمند شد که حتی حاضر بود جانش را هم بدهد؟
این فیلم یکی از غمانگیزترین فیلمهای مافیایی است که تا به حال دیدهاید. آل پاچینویی دارد که بهشدت مظلوم و دوستداشتنی است و دلتان میخواهد بغلش کنید. و رفاقتی که در این فیلم تصویر شده، در کمتر جایی میبینید. دانی و لفتی دوستی و صمیمیتی شکل میدهند که تماشایش لحظه به لحظه دردناکتر میشود، چرا که از سرنوشت محتوم آن با خبریم.
۳. تونی دیآماتو در فیلم هر یکشنبهی کذایی (Any Given Sunday)
- محصول: ۱۹۹۹
- کارگردان: اولیور استون
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
فیلمهای ورزشی غالبا هیجانانگیز و تماشایی از آب در میآیند. ولی هر یکشنبهی کذایی نگاهی متفاوت داشت به دنیای فوتبال آمریکایی و تا به امروز هم طرفداران این ورزش پرطرفدار آمریکایی از آن بهعنوان فیلمی یاد میکنند که تصویری واقعی از آن به نمایش گذاشته است. فیلم ستارههای بزرگی دارد، از کامرون دیاز گرفته تا جیمی فاکس. ولی این آل پاچینو بود که یکشنبهی کذایی را مال خود کرد.
پاچینو نقش یک مربی کهنهکار است که به انتهای مسیر حرفهایاش رسیده و حالا باید همچون ملوانی که باید یک کشتی در حال غرق شدن را رهبری کند، به تیمی انگیزه و روحیه بدهد که به ته خط رسیده. سخنرانی انگیزشی آل پاچینو در این فیلم چیزی است که هرکسی نیاز دارد بشنود و از آن تأثیر بگیرد. حرفهایی میزند که همهی ما در تاریکترین دقایقمان به شنیدنش نیاز داریم.
۲. مایکل کورلئونه در سهگانهی پدرخوانده (The Godfather Trilogy)
- محصول: ۱۹۷۲، ۱۹۷۴ و ۱۹۹۰
- کارگردان: فرانسیس فورد کاپولا
- امتیاز IMDb به فیلم: ۹.۲، ۹ و ۷.۶ از ۱۰
دربارهی کاراکتری که شهرت و جذبهاش شاید در قد و قوارهی خود تاریخ سینما باشد چه چیزی میتوان گفت؟ تا پیش از پدرخوانده، آل پاچینو شهرت و اعتبار زیادی نداشت. ولی بعد از این فیلم، هم خودش تبدیل به یکی از بزرگترین ستارههای سینما شد و هم کاراکتر مایکل کورلئونه را برای همیشه بهعنوان یکی از جذابترین و پیچیدهترین شخصیتهای داستانی در سینما ثبت کرد. شخصیت آرام و در ظاهر معصومی که تمام تلاشش را میکند تا از خشونت و کسب و کار جنایتکارانهی خانوادهاش دوری کند، ولی برعکس بیشتر و بیشتر در آن فرو میرود و هیولایی را از درونش آزاد میکند که خودش هم نمیدانست سالها در پستوهای ذهنش خوابیده بود.
اصلا انگار بازی در نقش مایکل کورلئونه در سرنوشت آل پاچینو نوشته شده بود. پدبزرگ و مادربزرگ مادری او از سیسیل ایتالیا به آمریکا مهاجرت کرده بودند، درست مثل ویتو کورلئونه، پدر مایکل. همه چیز مایکل کورلئونه و آل پاچینوی دههی ۷۰ به طرزی جادویی و معجزهآسا کنار هم چفت شدند و این شخصیت به یادماندنی و عجیب خلق شد.
۱. تونی مونتانا در فیلم صورت زخمی (Scarface)
- محصول: ۱۹۸۳
- کارگردان: برایان دیپالما
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
آل پاچینو با این نقش خیلی چیزها را تغییر داد. شاید بتوان گفت خیلی از کاراکترهای شروری که در فیلمهای بعد از آن دیدیم و رگههای انسانی و همدلیبرانگیز داشتند، از تونی مونتانا تأثیر گرفتهاند. تونی مونتانا خلافکاری خشن بود که در کشتن رقبایش شک به دل خودش راه نمیداد، ولی چیزی درونش بود که نمیتوانستیم نادیدهاش بگیریم و برای همین نمیشد او را شرور مطلق دانست.
آل پاچینو با یک دلال مواد کنترلناپذیر و دیوانه کاری کرد تا تماشاچی برایش دل بسوزاند و نگران موفقیت و زنده ماندنش شود. تونی مونتانا انگار بیشتر از آنکه یک جنایتکار خطرناک و خشن باشد، پسربچهای شیطان است که میخواهد دیده شود و توی چشم باشد، که دختر محبوبش عاشقش شود و کنارش زندگی کند. ولی جاهطلبیهایش تمامی نداشتند و بهای سنگینی هم بابتش پرداخت که بزرگترین تفنگها هم نتوانستند او را از سرنوشت شومش نجات دهند.
منبع: Screen Rant
آل پاچینو سلطان سینما جهان است و نقش مایکل کورلئونه در پدرخوانده ۲ یکی از بهترین نقش آفرینی های تاریخ سینما است ❤
شرم بر شما!
پس “بازرس ویل دورمر در فیلم بیخوابی (insomnia)” چی شد؟!