احمدرضا احمدی، شاعر موج نو درگذشت
احمدرضا احمدی شاعر بزرگ ایرانی در پی بیماری طولانیمدت ۲۰ تیرماه ۱۴۰۲ درگذشت و جامعهی ادب و هنر ایران را در اندوه فرو برد. احمدرضا احمدی جزو شاعران معاصری بود که در سبک سپید شعر میسرود.
احمدرضا احمدی متولد ۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ در کرمان بود که بعد از مرگ پدرش در هفت سالگی به تهران کوچ کردند. رفقای دوران مدرسهاش در تهران مسعود کیمیایی و فرامرز قریبیان بودند و به کمک آنها در ۵۰۰ جلد اولین کتابش به نام «طرح» را در نوجوانی چاپ کرد. «طرح» نشان از نبوغ یک تازهوارد به عرصهی ادبیات دارد که البته هنوز کارهایش خام هستند. خودش میگفت که قصدش در این کتاب پدید آوردن پیوندی میان تصاویر و اشیاء و کلمات بوده. چیزی که حتی در شعر نوی آن زمان هم کمتر آزموده شده بود. و البته پایهگذار نوعی از شعر معاصر شد که بعدها به موج نوی شعر فارسی شهرت پیدا کرد و بیژن الهی و احمدرضا احمدی بنیانگذارانش شدند. فریدون رهنما بود که از آنها حمایت کرد تا این جنبش شاعری جدید پا بگیرد.
اواخر دههی ۴۰ شمسی بود که سیروس طاهباز و فیروز شیروانلو مسیر زندگیاش را تغییر دادند و در کانون پرورش فکری کودکان استخدامش کردند. تا آن موقع دو کتاب شعر چاپ کرده بود و تک و توک شعرهایش هم در مجلههای مختلف چاپ میشدند. در دورهای که احمدی مدیر بخش موسیقی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود، آلبومهای فوقالعادهای از موسیقی ایرانی و کارهای پایور و ظریف گرفته تا همکاری شاملو و شجریان در خواندن رباعیات خیام زیر نظر او منتشر شد. احمدی در کارنامهاش بازیگری را هم امتحان کرده که البته خودش آن را خطا میدانست.
از دههی ۷۰ شمسی اقبال نسبت به شعرهای احمدی بیشتر شد.
نقاشی هم میکرد که در آن حوزه موفق بود. تابلوهایش فروش میرفت. از آن آدمهایی بود که واقعا میشد به او هنرمند گفت. بیحاشیه بود و همهی آنهایی که او را از نزدیک میشناختند یا گفتوگوهایش را خوانده بودند میدانستند چه زبان گزنده و شوخطبعی درجه یکی دارد. از آن دسته هنرمندانی بود که نه فقط به واسطهش اشعارش که به خاطر نظرات و کاراکترش هم مورد احترام بود.
درگذشت احمدرضا احمدی ضایعهای بزرگ برای جامعهی ادبی و هنری ایران است. «تابستان و غم»، «در پایان شب خاکستری»، «عاشقانهها» و رمانهایی مانند «مسافرخانه، بندر، بارانداز» و «آیا با فقر میتوان پاریس را دوست داشت؟» تعدادی از آثار کارنامهی پربار او هستند. برای درک و دریافت بیشتر اشعار و زندگیاش خوب است مستند «وقت خوب مصائب» را که ناصر صفاریان دربارهی او ساخته ببینید.
بخشهایی از یکی از اشعار او را با هم میخوانیم:
شفای من
سالهای پیش در یک غروب پاییزی
در خیابانی که سرانجام دانستم انتها ندارد،گم شد
مادرم در ایوان
وقوع خوشبختی را برای ما دو تن
من و مادرم
حدس زده بود
پاییز آمیخته به سایه و روشن ابر
به خانهی ما سقوط کرد
از هفتهی پیش
صدای برگها را شنیده بودیم
آمیخته به ابر بودم
زبانم لکنت داشت
قدر و منزلت اندوه را میدانستم
پس
هنگامی که گریه هم بر من عارض شد
قدر گریه را هم دانستم
همسایهها
به من گفتند: اندوه به تو لطف داشته است
که در ماه اسفند به سراغ تو آمده است
مادرم
در نخستین روز ماه اسفند وفات یافت
هیچ روزی از اسفندهای عمر
برای من آنقدر عتیقه نبود
مادرم گریسته بود
مادرم از درد رها شده بود
در کوچههای ژرف او را تشیع کردیم
آنگاه
از آسمان بر سر ما هزاران پرنده نازل شد
پرندگان زنبقهای ارزانی بودند
که از هول و وحشت ما از مرگ
گاه تا غروب آفتاب در کوچه میماندند.
بسیار زیستهام
تمام شب برادرم بال گسترد
امید پرواز داشت
نمیخواست بیاد آورد
که انسان است و بال ندارد
پس
ترسان
از بام به کوچه رفت
ما دیگر برادرم را ندیدیم
همچنان که دیگر مادرم را هم ندیدیم
دیگر از فراز بام از صبح تا شام
مهاجران را میدیدیم
که عکسهای جوانی را میسوختند
تا از سرما به خوابی ابدی فرو نروند.