بهترین کتاب‌های یون فوسه، برنده نوبل ادبی سال ۲۰۲۳ که باید بخوانید

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۹ دقیقه
بهترین کتاب‌های یون فوسه

یون فوسه نمایشنامه‌نویس و شاعر، جایزه‌ی نوبل ادبی سال ۲۰۲۳ را برد. نام‌اش در بین بخت‌های اصلی کسب نوبل نبود ولی وقتی اعلام شد جایزه را به او داده‌اند کسی آن را بی‌ربط ندانست. اهدای جایزه به فوسه در اصل به خلاقیت ادبی و هنری او ربط داشت. فوسه از پرکارترین نویسندگان اروپاست که نوشتن را راهی برای فرار از تاریکی می‌داند. تا امروز ۷۰ نمایشنامه، رمان، داستان کودک، شعر و جستار به زبان نینورسک که جایگاه محکمی در ادبیات نروژ دارد و بسیاری از نویسندگان از آن استفاده می‌کنند، نوشته است. بعضی از آثار کافکا، پتر هانتکه، توماس برنهارد و سارا کین را به نروژی برگردانده است. آثار او که به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شده، مینیمال‌اند. شخصیت‌های نمایشنامه‌ها و قصه‌هایش با ادبیاتی ساده جملات را با تغییراتی ناچیز تکرار و احساسات انسانی را منتقل کنند. «آلیس پای آتش» تنها داستان‌ بلند فوسه است که به فارسی برگردانده شده است. در این مطلب قصد داریم بهترین کتاب‌های یون فوسه، چهار نمایشنامه و یک داستان بلند او را معرفی کنیم. اما پیش از آن زندگی‌اش را مرور می‌کنیم.

فوسه در اولین ماه فصل پاییز سال ۱۹۵۹ در مزرعه‌ای کوچک در شهر هوگسوند بزرگ شد. انزوا، آرامش و دریا نقش زیادی در کودکی‌اش داشتند. او که فارغ‌التحصیل رشته‌ی ادبیات تطبیقی در دانشگاه برگن است، در جوانی به آنارشیسم و کمونیسم گرایش داشت. روبرو شدن با مرگ تاثیر زیادی بر نویسنده شدن‌اش داشته است. در هفت سالگی زمانی که می‌خواسته از زیرزمین خانه شیشه‌نوشابه‌ای بیاورد در پله‌ها زمین می‌خورد و قطعات تیز شیشه شکسته شاهرگ‌اش را می‌برند. او در بیوگرافی‌اش «صحنه‌های کودکی» نوشته: «انگار از بیرون از خانه به تماشای ان ایستاده بودم. انگار که جان از بدنم جدا شده بود و در بیرون از خانه جولان می‌داد.» از کودکی آرزو داشت گیتاریست شود اما از دوازده سالگی شعر گفتن و داستان نوشتن را شروع کرد. اولین کارهایش نوعی عرض‌اندام و اکراه در برابر بکت بودند. شباهت کارهای او به بکت به خصوص در تصویر و خلق شخصیت‌های بی‌نام و انسان‌هایی شکست‌خورده در زندگی است. همین بی‌نام بودن شخصیت‌های آثار فوسه در کنار توجه او به فرم و زبان و بازگذاشتن راه تفسیر و تعبیر از آثارش دلیل اصلی بین‌المللی شدن نوشته‌هایش است.

اولین رمان‌اش «قرمز، سیاه» در سال ۱۹۸۳ منتشر شد. چند سال بعد، در سال‌های دهه‌ی ۹۰ میلادی به‌عنوان نمایشنامه‌نویس مشهور شد. نخستین نمایشنامه‌ا‌ش «و هرگز جدا نمی‌شویم» در سال ۱۹۹۴ در تئاتر ملی در برگن روی صحنه رفت. «کسی قرار است بیاید» اولین نمایشنامه‌ای از او بود که در سال ۱۹۹۹ توسط کلود رژی کارگردان فرانسوی در تئاتر شهر نانت اجرا شد و نام‌اش را بر سر زبان‌ها انداخت. داستان «کسی قرار است بیاید» درباره‌ی مرد و زنی است که در یک خانه‌ی تک‌افتاده‌ی‌ ساحلی خلوت کرده‌اند. این نمایشنامه در چهار یا پنج روز نوشته شده. اهل کتاب و منتقدان آثار او را هیپنوتیزم یا تداعی ‌کننده‌ی تجربه‌ای معنوی می‌دانند.

۱- کسی می‌آید؛ از بهترین کتاب‌های یون فوسه

این نمایشنامه زندگی مشترک زوجی فرانسوی را روایت می‌کند. زوجی از دیگران فرار کرده‌اند، برای آن‌که معتقدند دیگران بین آدم‌ها جدایی می‌اندازند. آن‌ها به نقطه‌ای دور رفته‌اند تا در تنهایی‌ زندگی کنند. اما از ابتدا شک و شبه هست که کسی می‌آید. زن فکر می‌کند یک زن می‌آید تا آرامش‌شان را بر هم بریزد. اما مرد در این‌باره به جنسیت فرد مزاحم اشاره‌ای نمی‌کند. این فکر درست از آب درمی‌آید. مردی می‌آید که این خانه‌ی قدیمی و کهنه را در ساحل دریا به این زوج فروخته است. این خانه متعلق به خانواده‌ی پدری این مرد است. زن و مرد اختلاف پیدا می‌کنند و باز هم با آمدن مرد در را به رویش باز نمی‌کنند. تا این که با سماجت مرد، زن در را به رویش باز می‌کند. مرد شماره‌ی تلفن خود را که در آن نزدیکی زندگی می‌کند به زن می‌دهد و می‌رود. شوهر برافروخته و عصبی است و با زن‌اش دعوا می‌کند. شوهر فکر می‌کند همسرش آگاهانه به این جا آمده و از وجود این مرد مزاحم با‌خبر است. زن به دنبال برقراری آرامش است، هر چند خودش هم از این شرایط لطمه خورده است. مرد تنها می‌شود و فکر می‌کند همسرش او را ترک می‌کند و به سوی مرد غریبه و مزاحم می‌رود. اما زن برمی‌گردد تا ‌از تنهایی‌اش لذت ببرد.

در بخشی از نمایشنامه‌ی «کسی می‌آید» که با ترجمه‌ی تینوش نظم‌جو توسط نشر نی منتشر شده، می‌خوانیم:

«سکوت. شوهر روی کاناپه به پهلو می‌شود، روبه‌روی زن است، او را نگاه می‌کند.

شوهر: (هراسان)

می‌شنوی

من چیزی بیرون می‌شنوم

او بیرون است

او این‌جاست

پشت پنجره

زن: (آرام)

من هیچ‌چیز نمی‌شنوم

من فقط قلب تو را می‌شنوم

که می‌تپد

من صدای ترس تو را می‌شنوم

شوهر: من به وضوح صدای پا

می‌شنوم

من صدای کسی را

بیرون می‌شنوم

او از این‌جا نرفته

نه

او بیرون است و دور خانه می‌گردد

هر دو گوش‌های‌شان را تیز می‌کنند.»

کتاب کسی می آید اثر یون فوسه

۲- آلیس پای آتشبهترین کتاب‌های یون فوسه

تنها داستان بلندی که از فوسه به زبان فارسی برگردانده شده لحظه‌ای ژرف از زندگی جماعتی را به تصویر می‌کشد که نیستند، با آن‌که هستند. سیگنه هر روز بر مبل دراز می‌کشد و لحظاتی را به یاد می‌آورد که مردش، آسله، از خانه خارج شده و به خلیج کوچک رفته اما هرگز از آن بازنگشته است تا زندگی مردد برجا بماند. خور یا خلیج کوچک بخشی از زندگی مردم شهر است، جایی است که بسیاری از آن ارتزاق می‌کنند، عده‌ای در آن قایق‌سواری می‌کنند و بعضی بار در آن جابه‌جا می‌کنند. اما آسله به آن‌جا رفته و دیگر بازنگشته است و این بهانه‌ای است تا زندگی متوقف شود و هر روز و بارها و بارها آن لحظه مرور شود: سال‌ها پیش از این مرد به خلیج می‌رود اما دیگر بازنمی‌گردد و زن بر مبل رها می‌شود، تنها در خانه، و خاطرات را مرور می‌کند و این‌بار قصد نجات جان مرد را دارد. پس به عمق بازمی‌گردد و زمان بارها بازی می‌کند و سفری آغاز می‌شود به درازای قرنی، زمانی که مرد طفلی بوده است در همین خانه و در روز تولدش به خلیج رفته است.

در بخشی از داستان بلند «آلیس پای آتش» که با ترجمه‌ی حسام امامی توسط نشر چشمه منتشر شده، می‌خوانیم:

«حتماً زمهریر است، و آن فیورد، با آبش، با موج‌هایش، شاید تابستان یک صفایی داشته باشد، پارو زدن توی فیورد وقتی فیورد به رنگ آبیِ پُرتلألؤ است، وقتی آبیِ آبی می‌درخشد، آن موقع شاید وسوسه‌کننده باشد، وقتی خورشید روی فیورد می‌تابد و آب آرام است همه‌چیز آبی در آبی است ولی الآن، پاییزِ ظلمات، که فیورد خاکستری است و سیاه و بی‌رنگ و سرد است و موج‌ها بلند و تند، اگر از زمستانش نگوییم که روی نشیمن‌های قایق برف است و یخ و اگر بخواهی قایق را از مهارهایش آزاد کنی باید به طناب‌ها لگد بزنی که از هم باز شوند و از دست یخ آزاد شوند، و وقتی تخته‌یخ‌های برف‌پوش روی فیورد شناورند، چی؟ جذابیتِ فیورد به خاطر چیست؟»

۳- شب آوازهایش را می‌خواند؛ از بهترین کتاب‌های یون فوسهبهترین کتاب‌های یون فوسه

زن و شوهری در شهری ساکت و خانه‌ای ساکت، همراه فرزند تازه متولد شده‌شان زندگی می‌کنند. از اول مشخص است که تعادلی بین زن و مرد وجود ندارد. مرد نویسنده‌ای درمانده است که مدتی‌است هرچه می‌نویسد منتشر نمی‌شود، به این خاطر خودش را در خانه حبس کرده و با کسی معاشرت نمی‌کند. زن از انزوایی مرد به خانواده تحمیل کرده سرخورده و دلخور است. نویسنده نمایشنامه را با دیالوگی ناگهانی آغاز می‌کند تا مخاطب غافلگیر شود و زمینه‌ی ه گونه تعلیق ذهنی را از بین ببرد. موضوع، اختلاف خانوادگی است. زنی شوهرش را به بی‌کفایتی متهم می‌کند و تقریبا در همان آغاز، گره‌های ذهنی‌اش را لو می‌دهد و گره‌های ذهنی‌اش آشکار می‌شود. فوسه، زن و شوهر را با عنوان‌های زن جوان و مرد جوان معرفی می‌کند و بر متاهل بودن‌شان تاکید نمی‌کند، چون در حقیقت هر دو نسبت به هم بیگانه و جدا افتاده‌‌اند. هر کدام اسیر خواسته‌ها و علائق فردی‌شان هستند.

در بخشی از نمایشنامه‌ی «شب آوازهایش را می‌خواند» که با ترجمه‌ی محمد حامد توسط نشر هیلا منتشر شده، می‎‌خوانیم:

«آنها صاحب فرزند می شوند و زندگی تغییر می کند. او نمی تواند بیرون برود و او نمی تواند در آنجا بماند. او کلماتی را می نویسد که هیچ کس منتشر نمی کند و او عاشقی را می گیرد. “من نمی دانم که این چیست / که همیشه اتفاقی را می اندازد / اما حتما باید فلانی باشد / چون همیشه اتفاقی می افتد / من نمی خواهم اتفاقی بیفتد / و بعدا یک اتفاق می افتد.»

۴- زمستانبهترین کتاب‌های یون فوسه

در این نمایشنامه، دلمشغولی‌های قبلی نویسنده را می‌توان دید. آدم‌ها همدیگر را دوست ندارند اما مجبورند هم را تحمل کنند. خانواده ازهم‌گسیخته است. روابط زن و شوهر تیره و تار است و آدم‌ها به راحتی به یکدیگر پشت می‌کنند. زنی پریشان‌احوال در پارک با مردی برخورد می‌کند و مدعی است زن اوست. مرد که برای انجام ماموریتی به آن شهر آمده درگیر پریشان‌گویی زن می‌شود و سر قرار نمی‌رود. این کار او باعث می‌شود تا برای همیشه شغلش را از دست بدهد. در مرحله بعدی مرد با زنش که در شهری دیگر زندگی می‌کند اختلاف پیدا می‌کند. زن از او می‌خواهد دیگر به خانه برنگردد. این در حالی است که مرد دو بچه دارد. به همین سادگی مرد مجبور می‌شود از کار و زن و زندگی بگذرد. این‌جاست که تازه علاقه‌ی مرد به زن نمایان می‌شود. زن مثل پرنده‌ای شوم بر بام بخت و اقبال مرد می‌نشیند و یک‌باره همه چیز  مرد را نابود می‌کند.

در بخشی از نمایشنامه‌ی «زمستان» که با ترجمه‌ی محمد حامد توسط نشر نیلا منتشر شده، می‌خوانیم:

«زن: نه، خیلی بده – افتضاح. دیگه نمی تونم نقاشی کنم. اصلا کی گفته کم نقاشم و می‌تونم نقاشی کنم. اصلا کی گفته من نقاشم و می‌تونم نقاشی بگشم؟ جز خودم هیچ‌کس این حرف و نزده. جز خودم که اون‌روزا خیال می‌کردم می‌تونم نقاشی کنم. هیچ نمی‌فهمم از کجا همچه فکری کردم. می‌نشستم اون‌جا روی اون مبل و نگاه می‌کردم. ساعت‌ها زل می‌زدم. به هر حال آدم باید یه کاری انجام بده. من بچه که بودم نقاشی می‌کشیدم. نقاشیم خیلی خوب بود. ولی کدوم بچه‌ای نقاشیش خوب نیس؟»

۵- بچه؛ از بهترین کتاب‌های یون فوسه

برخلاف نمایشنامه‌ی «شب آوازهایش را می‌خواند» این نمایشنامه ضرباهنگ مناسبی دارد. شخصیت‌ها در شهر زندگی می‌کنند. آروید، فردریک و اگنس هویت ندارند. آشنایی فردریک و اگنش و ازدواج‌شان در کلیسا، تعادل اجتماعی شخصیت‌ها را به‌هم می‌زند. آن‌ها با هم ازدواج می‌کنند اما آروند با شخصیت خودش در کنارشان زندگی می‌کند. مردی که کارش جمع‌ کردن بطری‌های خالی است و قبلا رابطه‌ی کمی با اگنش داشته. فردریک حالا هر روز با دیدن آروید در نزدیکی خانه‌اش، رنج می‌برد. کنجگاوی او در مورد رابطه‌ی اگنس و آروید فضا را متشنج می‌کند. اگنس که باردار است دچار مشکلی پیش‌بینی نشده می‌شود. در جالی که پیش‌بینی می‌شد تولد بچه زندگی‌شان را متشنج کند، مرگ فرزندشان همه‌چیز را به حالت عادی برمی‌گرداند.

در بخشی از نمایشنامه‌ی «بچه» که با ترجمه‌ی محمد حامد توسط نشر نیلا منتشر شده، می‌خوانیم:

«فردریک سی ساله از سمت چپ می‌آید تو. اندکی به جلو خمیده است. کتی به تن دارد که ریزش باران سنگینش کرده. موهایش هم خیس است. کیسه‌ای از بطری‌های خالی و پر در دست گرفته. می‌رود توی ایستگاه. کیسه‌ی بطری‌ها را روی نیمکت می‌گذارد. صورتش را با آستین خشک می‌کند. دستی به موهایش می‌کشد. قدمی از ایستگاه بیرون می‌رود. می‌ایستد. با چشم‌های نیمه‌باز و خمار به باران نگاه می‌کند.»
کتاب بچه و یک روز تابستانی اثر یون فوسه


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

یک دیدگاه
  1. کامران

    حق موراکامی بود نوبل بگیره

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X