۹ نمایشنامه برتر آرتور میلر؛ خالق اولین تراژدی مدرن جهان
آرتور میلر، یکی از بزرگترین نمایشنامهنویسان آمریکا، که در ۸۹ سالگی درگذشت در طول هفت دهه فعالیت حرفهای نویسندهای پرکار بود. «مرگ فروشنده» یکی از نمایشنامههای برتر آرتور میلر سالهاست در برادوی، تئاتر نیویورک، روی صحنه میرود. میلر در اوج شهرت با مرلین مونرو هنرپیشهی افسانهای ازدواج کرد و زندگی خصوصیاش ویران شد.
آرتور میلر قبل از بازگشت به شرق ایالات متحده برای نوشتن درام در برادوی، در دانشگاه میشیگان تحصیل کرد. او به خاطر نوشتن نمایشنامهی «مرگ فروشنده» بسیار تحسین شد و جوایز تونی و پولیتزر را دریافت کرد. اما زندگی شخصیاش بعد از ازدواج با سمبل هالیوود سرشار از سختی بود. این نمایشنامهنویس که سال ۲۰۰۵ در ۸۹ سالگی درگذشت مجموعهای از نمایشنامهها بر جا گذاشت که تا آیندهی غیر قابل پیشبینی در صحنههای بینالمللی اجرا خواهند شد. در ادامه با ۹ نمایشنامه برتر آرتور میلر آشنا خواهید شد.
جوانی و تحصیل
میلر در ۱۷ اکتبر ۱۹۱۵ در هارلم نیویورک در خانوادهی مهاجر لهستانی و یهودیتبار به دنیا آمد. پدرش، ایزیدور، تولیدی پر رونق لباس داشت و مادرش، آگوستا، معلم و خورهی کتاب بود. خانوادهی ثروتمندش تقریبا داروندارشان را در رکود بزرگ سال ۱۹۲۹ از دست دادند و به اجبار از منهتن به فلتبوش بروکلین نقل مکان کردند. بعد از اتمام دبیرستان چند جای عجیب و غریب کار کرد تا پول کافی برای تحصیل در دانشگاه میشیگان را جمع کند. در دوران تحصیل در کالج برای اولین نمایشنامهاش که No Villain نام داشت جایزهی اوریهاپوود را به دست آورد. او همچنین مدتی در کنار پروفسور کنتروو دوره دید و فوت و فن نوشتن را آموحت.
اولین شغل و «مرگ فروشنده»
آرتور کار حرفهای را با سختی شروع کرد. اولین بازیاش در نمایش «مردی که همه شانس را داشت» سرنوشتی دردناک داشت. تئاتری که در آن ایفای نقش میکرد بعد از چهار اجرا با نقدهای تند منتقدان مواجه شد و اجرایش متوقف شد. «فوکوس» اولین رمان میلر که دربارهی یهودیستیزی بود یک سال بعد منتشر شد. نمایشنامهی بعدیاش، «همه پسران من» سال ۱۹۴۷ منتشر شد و تقریبا یک سال در برادوی روی صحنه بود و اولین جایزهی تونی را نصیباش کرد.
میلر وقتی در استودیوی کوچکی در راکسبری کانکتیکات مشغول کار بود، «مرگ فروشنده» را در کمتر از یک روز نوشت. این نمایشنامه به کارگردانی الیا کازان روز ۱۰ فوریه ۱۹۴۹ در تئاتر موروسکو روی صحنه رفت، تحسین همه را برانگیخت و به اثری نمادین تبدیل شد.
این درام دردسرهای ویلی لومان، فروشندهی سالخوردهی بروکلینی، با حرفه، ارزشهایی که به آنها باور دارد و باعث نابودیاش شدهاند را روایت میکند. بروکز اتکینسون، منتقد تئاتر نیویورک تایمز، شخصیت ویلی لومان را اینگونه توصیف کرده: «در اوایل دههی شصت زندگی گرم و صمیمی است و خنده از لبهایش نمیافتد.»
این نمایشنامه بیشترین جوایز دنیای تئاتر را برای میلر به ارمغان آورد: جایزهی پولیتزر، جایزهی حلقه منتقدان درام نیویورک و تونی برای بهترین نمایش.
ازدواج با مرلین مونرو
میلر سال ۱۹۵۶، از همسر اولاش، مری اسلاتری و همدانشگاهیاش که دو فرزند از او داشت جدا شد و در کمتر از یک ماه بعد با مرلین مونرو، بازیگر و سمبل هالیوود ازدواج کرد. نورمن میلر، نویسندهی برجستهی آمریکایی، ازدواج آنها را پیوند مغز بزرگ آمریکایی و بدن بزرگ آمریکایی نامید. ازدواج پرماجرای آنها باعث شد نظر هالیوود به میلر جلب شود.
«بوته آزمایش» و مک کارتیسم
کمیتهی فعالیتهای غیر آمریکایی مجلس نمایندگان (HUAC) سال ۱۹۵۶ از تمدید گذرنامهی میلر خودداری کرد و او را فراخواند. نمایشنامهی «بوته آزمایش» او که سال ۱۹۵۳، برندهی جایزه تونی شده بود یکی از اسنادی بود که اعضای کمیتهی فعالیتهای غیر آمریکایی را مجاب کرد میلر از کمونیسم طرفداری میکند و باید بازخواست شود. نمایشنامهنویس از اجابت خواستههای کمیته خودداری و کنگره را تحقیر کرد.
یک سال بعد بروکس اتکینسون در مورد موضع میلر علیه کمیتهی فعالیتهای غیر آمریکایی مجلس نمایندگان نوشت: «زیربار خبرچین شدن نرفت و وجداناش را به خاطر خوشایند حکومت زیر پا نگذاشت.»
طلاق و مرگ مرلین
عمر ازدواج میلر و مونرو پنج سال بود. مونرو در این مدت با افسردگی و اعتیاد به مواد مخدر دست و پنجه نرم میکرد. میلر هم در این مدت فقط فیلمنامهی The Misfits را نوشت. این فیلم سال ۱۹۶۱ با بازی مونرو، کلارک گیبل و مونتگومری کلیفت و کارگردانی جان هیوستون شاخته و اکران شد.
مونرو یک سال بعد درگذشت. میلر یک سال بعد نمایشنامهای نوشت که با استقبال سرد مخاطبان و منتقدان روبرو شد. آنها نمایشنامهنویس را به خاطر الهام گرفتن از مرگ همسرش سرزنش کردند. میلر در پاسخ به منتقدانش گفت: «نمایشنامه یک اثر داستانی است. هیچ کس در این نمایشنامه گزارش نشده است. شخصیتها مانند هر نمایش دیگری خلق میشوند تا موضوعی منسجم ایجاد کنند که در این مورد به ماهیت بینش انسانی، خود ویرانگری و خشونت نسبت به دیگران مربوط میشود.»
۱- بوته آزمایش
جادوگری امروزه امری فانتزی یا به معنای دقیقتر خرافی و غیر علمی است اما در قرن شانزدهم میلادی چنین نبود. جادوگران در آن دوران ارج و قرب داشتند و کسب و کارشان سکه بود. ولی ناگهان بعد از چند اتفاق عجیب و غریب محاکمهی ساحران شروع شد. این کار در شهر سلیم که بعدها جزو ایالت ماساچوست قرار گرفت باعث عصبانیت مردمی شد که به شدت متعصب بودند و اعتقاداتشان سرکوب و نادیده گرفته شده بود.
نمایشنامهنویس در این اثر با خلق و پرداخت شخصیتهای پیچیده و چندبعدی نمایندگی بخشی از جامعه را به آنها سپرد. آنها در ظاهر محاکمههای ساحرهها را روایت میکنند اما در واقع فضای ملتهب سیاسی، خفقان، وحشت و بدگمانی در دوران مککارتی را واکاوی و نقد میکنند.
ابیگل ویلیامز زنی توانا و مدیر که رهبری گروهی از دختران را بر عهده دارد به اتهام سحر و جادو و تماس با نیروهای اهریمنی دستگیر میشوند. دخترهای عضو گروه بعد از آنکه تحت فشار قرار گرفتند اعتراف کردند. قاضیهای شناخته شده دادگاهی ویژه برگزار کردند. جان پراکتر کشاورز درستکار، روراست و شربف که با ابیگل رابطه دارد تلاش میکند او را تبرئه کند و نجات دهد.
در بخشی از کتاب «بوته آزمایش» یکی از نمایشنامههای برتر آرتور میلر که با ترجمهی حسن ملکی توسط نشر بیدگل منتشر شده، میخوانیم:
– «ابیگیل: دایی؟ (پریس نگاهش میکند.) سوزانا والکات از طرف دکتر گریگز اومده.
– پریس: اِ؟ بگو بیاد، بگو بیاد.
– ابیگیل: (از در به بیرون خم میشود تا سوزانا را صدا کند که چند قدمی پایینتر در سرسرا است) سوزانا، بیا.
– پریس: (مشتاقانه) دکتر چی گفت، بچهجان؟
– سوزانا: گفتند بیام بگم، جناب کشیش، که نتونستن تو کتابهاشون دوایی واسهش پیدا کنن.»
۲- سقف کلیسای جامع
روشنفکرها همیشه یک یا چند گام از عامهی مردم جلوترند و به عوامل و عناصری که آزادی، عزت نفس، اخلاق و تفکر را محدود کنند یا از میان برند حساسیت دارند و به سرعت واکنش نشان میدهند. از این روست که حکومتهای اقتدارگرا، سرکوبگر، خشن و دیکتاتوری تلاش میکنند روشنفکران را تحت فشار قرار داده، ارتباطشان با جامعه را قطع کنند تا با فراغ بال شهروندان را از هستی ساقط کنند و به خواستههایشان برسند.
آرتور میلر در این اثر روشنفکر بودن و زندگی روشنفکران در حکومتهای تمامیتخواه را نشان میدهد و نقد میکند. او به خوبی استیصافریال معلق ماندن، ناامیدی و سرگردانی بر سر دو راهی ماندن و با فلاکت زندگی کردن یا ترک دیار و زیستن در سرزمینی غریب را نشان میدهد. شخصیتهای این نمایشنامه انگار در زمانهی ما زندگی میکنند و با مسائل و مشکلات ما دستوپنجه نرم میکنند.
در بخشی از نمایشنامهی «سقف کلیسای جامع» که با ترجمهی حسن ملکی توسط نشر بیدگل منتشر شده، میخوانیم:
«آدریان: یاد هملت می افتم. حالا ما هم مثل اون گرفتار هزارتوی شگفت انگیز ذهن شدیم. مضحک نیست که آدم بدونه نگرانیش با یه قرص برطرف می شه؟ ببین تو رو خدا، همه اسباب زندگی در اختیارش، و ارث سلطنت، خدم و حشم، اسب، اگر قرصه رو هم داشت، یه جوری با شاه کنار می اومد و با اوفلیا ازدواج می کرد. یا سقراط. به جای شوکران، یه قلپ لیتیوم می رفت بالا و قضیه ش با شهردار فیصله پیدا می کرد و به صدسالگی هم می رسید.»
۳- چشماندازی از پل
میلر نمایشنامهنویسی بود که به زندگی زیر پوست جامعه علاقه داشت و اغلب سوژههای آثارش را از آنجا انتخاب میکرد. او در این نمایشنامه به ارتباط عاشقانهی دو جوان پرداخته و آن را پرورانده. ماجرا در محلهی ایتالیایینشین نیویورک که چند خیابان با پل بروکلین فاصله دارد اتفاق میافتد.
ادی کاربن دلباختهی کاترین خواهرزادهی همسرش است که یتیم و بیکس است. همهچیز به خوبی و خوشی پیش میرود تا اینکه دو خواهرزادهی دیگر همسر ادی کاربن به صورت غیرقانونی وارد ایالات متحده میشوند. یکی از آنها عاشق کاترین میشود. اینجاست که حس حسادت ادی بیدار میشود. او برای از میدان به در کردن رقیب عشقی از خشونت اشتفاده میکند. حرمتها از بین میروند. آبروها ریخته شده و اخلاق قربانی میشود.
در بخشی از نمایشنامهی «چشماندازی از پل» که با ترجمهی حسن ملکی توسط نشر بیدگل منتشر شده، میخوانیم:
– «ادی: (از پلههای جلوی در ورودی بالا میرود.) خب، بعداً میبینمتون، بچهها.
کاترینا از آشپزخانه وارد میشود، بهطرف پنجره میآید و به پایین مینگرد.
– لوییز: فردا کار میکنی؟
– ادی: آره، کشتیه یه روز دیگه کار داره. خداحافظ، لوییز.
ادی داخل خانه میشود. همان موقع چراغ آپارتمان روشن میشود. کاترینا برای لوییز دست تکان میدهد و بهطرف ادی برمیگردد.
– کاترینا: سلام، ادی!
ادی خوشخوشانش شده و از این بابت از خودش خجالت میکشد. کلاه و ژاکتش را آویزان میکند.»
۴- پس از سقوط
نمایشنامهنویس برجستهی آمریکایی در این اثر باز هم به گذشته رجوع کرده و از الگوی «مرگ فروشنده» بهره گرفته. در این کتاب، یکی از نمایشنامههای برتر آرتور میلر، هم شخصیتی فرودست، مچاله شده زیر آوار دشواری زندگی، در میانهی میانسالی و ورود به دوران سالمندی روزهای رفته را مرور میکند و غبطه میخورد. کوئنتین شخصیت اصلی نمایشنامه، وکیلی بازنشسته و مو سفید کرده به فکر بازخوانی زندگیاش افتاده و لحظات عمر را در مونولوگهای عجیب و بههم ریخته از برابر چشمهایش میگذراند. او که میخواهد زندگی تازهای شروع کند تردیدی مزمن آزارش میدهد. شخصیت اصلی نمایشنامه که در حرفهاش شناخته شده و موفق است تلاش میکند بفهمد زندگی را آنطور که لایق مردی پاکدامن، پادست و شریف همچون حودش گذرانده یا نه. این شخصیت در واقع مابهازای نویسندهی نمایشنامه است. میلر هم بعد از جدا شدن از مرلین مونرو و مرگاش بعد از تقریبا یک دهه در این نمایشنامه توجهها را به تغییر و تحول در زندگی انسان جلب میکند.
در بخشی از نمایشنامهی «پس از سقوط» که با ترجمهی حسن ملکی توسط نشر بیدگل منتشر شده، میخوانیم:
– «هولگا: من متوجهم که بهزودی من رو ترک میکنی. هیچوقت انتظار نداشتهم که…
– کوئنتین: ولی انتظارهایی داری بالاخره، همه دارن. تو از اون زنهایی نیستی که فقط برای خوابیدن بخوابی.
– هولگا: نه، نیستم. ولی از خیلی سال قبل پیش خودم قرار گذاشتم که فقط بهخاطر کارم زندگی کنم. من آدم تنهای درموندهای نیستم. فرقش فقط این بود که از همون لحظه که باهام حرف زدی، احساس یهجور صمیمیت باهات کردم، که پیش از اون با هیچکی نداشتم… قضیۀ ازدواجکردن نیست؛ از اینجور رابطه شرمنده نیستم. ولی یه چیزی باید بگیرم.
– کوئنتین: من هیچی بهت نمیدم؟ بگو؛ چون قبلاً هم این رو شنیدهم، ولی نه به این آرومی.»
۵- مرگ فروشنده
این نمایشنامه اولین تراژدی مدرن جهان نام گرفته. دیلی لومن در انتهای دههی چهارم عمر بازاریاب شرکتی است. سالهاست به گوشه و کنار کشور میرود تا چیزهای مختلف بفروشد و خرج زندگیاش را دربیاورد. اما سناش بالا رفته و توان سابق را ندارد. نمیتواند سفر برود، خودش را به در و دیوار بکوبد تا آمار فروشاش بالا برود و پول بیشتری به جیب بزند. اما کارش تغییر نکرده. بنابراین ادعا میکند به زودی موفقیت بزرگی نصیبش میشود تا کمی بتواند وجدان ناراحتاش را آرام کند. او از اینکه نتوانسته درآمدش را به حدی برساند که همسرش احساس امنیت کند غذاب میکشد. این در حالی است که لیندا همیشه گفته او در پول درآوردن آنقدرها هم بد عمل نکرده و مشکلات مالیشان حل شدنی است. زن که میداند همسرش در فکر گرفتن جاناش است سعی میکند او تشویق کند تا با مدیرش حرف بزند و وضعیتاش را شرح دهد شاید شرایط تغییر کند. اما مشکل اصلی اینجاست که ویلی نمیخواهد درگیر مسابقهی کسب درآمد بیشتر شود. برای این کار ساخته نشده ولی از این که نمیتواند نیازهای خود، همسر و پسرش را تامین کند احساس ضعف میکند.
این اثر ضد سرمایهداری، یکی از نمایشنامههای برتر آرتور میلر، زمانی نوشته شد که جامعه و دولت آمریکا افرادی که تابع نظامهای سوسیالیستی و کمونیستی بودند را پس میزدند. انتشار و اجرای این نمایشنامه باعث شد دولت آمریکا همگانی شدن بیمه و تأمین اجتماعی را طراحی و اجرا کند.
در بخشی از نمایشنامهی «مرگ فروشنده» که با ترجمهی عطاالله نوریان توسط نشر قطره منتشر شده، میخوانیم:
«چرا دارم تلاش می کنم تا به چیزی تبدیل شوم که نمی خواهم باشم… در حالی که تمام چیزی که می خواهم، آن بیرون است و انتظار لحظه ای را می کشد که بگویم می دانم چه کسی هستم.»
۶- ارکستر زنان آوشویتس / بنواز برای زنده ماندن
جنگ جهانی دوم فاجعهای هولناک بود که هیچ وقت از خاطرهی چهان پاک نمیشود. نتیجهی این جنگ که بعد از پایاناش جهان به دو قطب شرق و غرب تقسیم شد، چهل میلیون کشته و میلیاردها دلار خسارت بود. آرتور میلر یکی از نویسندگان و درامنویسانی بود که خسارات و آسیبهای این فاجعه را به خوبی روایت کرد و به نمایش گذاشت. در این نمایشنامه هم زندگی فانیا فندلون آوازهخوان و موسیقیدان لهستانی یهودی را روایت میکند. شخصیت اصلی نمایشنامه در اردوگاه کار اجباری آشویتس زندانی است و مرگ را انتظار میکشد. او برای اشغالگران کشورش که زندانیاش کردهاند ارکستری درست میکند تا به خیال خودش کشتار را به تعویق بیندازد اما تنها تاثیر این کار او لذت بردن دژخیمان از موسیقی و آرامش خیالشان است. نوازندگان هم که تنها امیدشان برای زنده ماندن این کنسرت است با همهی وجود مینوازند شاید سایهی سنگین مرگ دور شود. نمایشنامهنویس به خوبی توانسته اضطراب، نگرانی، ترس و خشونتی که زندانیها حس کردهاند را به مخاطب منتقل کند و سرانجام زندگی در جوامع اقتدارگرا و تمامیتخواه را نشان دهد.
در بخشی از کتاب «ارکستر زنان آوشویتس / بنواز برای زنده ماندن» یکی از نمایشنامههای برتر آرتور میلر، که با ترجمهی محمود حسینیزاد توسط نشر فرهنگ جاوید منتشر شده، میخوانیم:
– «فانیا: میدونین چرا دستگیرتون کردن؟
– ماریانه: فکر کنم به خاطر دوست پسرم باشه، عضو جنبش مقاومته.
– فانیا: اوه! دوست پسر منم همینطور
– ماریانه: خیلی دوستش دارم. موریس صداش میزنم.
– فانیا: این هم روبر
– ماریانه: وای خدایا، چقدر خوگله. بلوند! عاشق مردهای بلوندم. توی زندان مرتب کتکم میزدن…»
۷- سرازیر در کوه مورگن
در مشرق زمین اتفاقاتی میافتد و مردم با مسائلی روبرو میشوند که مغربزمینیها تصوری از ان ندارند. تفاوت عظیم بین دو سوی عالم به دلیل نوع نگاه به زندگی، توجه کردن و اهمیت دادن به سنتها، مذهب، آداب و رسوم و نظر اطرافیان است. از جمله اتفاقاتی که در شرق جهان مردم به شکل روزمره با آن در ارتباط هستند ازدواج و زندگی کردن برخی مردان با دو همسر است. اما این کار در سوی دیگر جهان کاری خلاف قانون و مستوجب مجازات است. کسانی که مرتکب این عمل میشوند بعد از لو رفتن هر کاری میکنند تا زیر پا گذاشتن قانون را توجیه کنند. درست مثل لایمن فلت شخصیت اصلی کتاب «سرازیر در کوه مورگن» یکی از نمایشنامههای برتر آرتور میلر، مردی سر حال و پر انرژی که دفتر بیمهی پر رونقی دارد و پول خوبی به جیب میزند. تئو زنی محافظهکار، درونگرا، آرام و ساکت و لیلی بانویی متکی به خود، خودرای، خونگرم، رفیقباز و مردمدار ادعا میکنند همسر لایمن فلت هستند. آنها شوهرشان را زمانی که به دلیل جراحان واردهی تصاف رانندگی در کوه مورگن در بیمارستان بستری بود ملاقات کردند. او برای این که کارش را توجیه کند و مجازات نشود ترکیبی از حقایق تلخ و خاطرات روزهای رفتهی زندگیاش را تحویل زنها میدهد تا ندانمکاری و مشکلاتاش را بپوشاند و دلشان را به دست بیاورد.
در بخشی از نمایشنامهی «سرازیر در کوه مورگن» که با ترجمهی حسن ملکی توسط نشر بیدگل منتشر شده، میخوانیم:
«تو کاسببشو نیستی! اسکیت به چه دردت میخوره، میخوری زمین، بهت میخندن. با زنجماعت حرف از کار نزن، خدا فقط واسه یه کار آفریدهشون، کاری رو که خدا گفته بکن. دندونهات بیرون زده؛ با کمال تاسف باید بگم پسر احمقی هستی، بدجوری ناامیدم میکنی.»
۸- نوعی داستان عاشقانه
شخصیت اصلی نمایشنامه تام اتول کارآگاهی است که برای کشف معمای پروندهی هر جنایتی که به او محول میشود وقت و انرژی زیادی میگذارد. او اینبار برای حل معمای پروندهای پیچیده که به او سپرده شده به خانهی انجلا زنی جوان میرود، اما بعد از صحبت کردن با او به این نتیجه میرسد که این زن به راحتی اطلاعاتاش را در اختیار کسی نمیگذارد.
این نوشتهی میلر که شاید یکی از شخصیترین آثارش باشد با الهام گرفتن از تجربیات زندگی زناشوییاش نوشته شده. دو شخصیت در یک اتاق با یکدیگر حرف میزنند و از این طریق به بحرانهای روحی روانی، مشکلات و تناقضهایی که در زندگی و شخصیت یکدیگر وجود دارد پی میبرند.
پاتریشیا همیلتون شخصیت اصلی نمایشنامهی «آخرین یانکی» است. او مادر هفت بچه است که به ختطر مشکلات روحی روانی، رنچ بردن از اضطراب و افسردگی عمیق و مزمن در بیمارستان روانی بستری است. بیتابی و نگرانیاش برای بچهها علایم بیماریاش را تشدید میکند.
آشنایی با زنی که مثل خودش در بیمارستان بستری است و دانستن اینکه کسان دیگری هم مثل او با مشکلات عدیده دست و پنجه نرم میکنند باعث میشوند کمی آرام شود و علایم بیماریاش تسکین یابند. ولی رویدادی باعث میشود همه چیز به حالت اول برگردند و پاتریشا به زنی افسرده، مضطربو نگران که در افسردگی غوطه میخورد تبدیل شود.
در بخشی از کتاب «نوعی داستان عاشقانه» یکی از نمایشنامههای برتر آرتور میلر، که با ترجمهی حسن ملکی توسط نشر بیدگل منتشر شده، میخوانیم:
– «انجلا: (مکثی مختصر به در نگاه میکند.) میشه بری ببینی هنوز اونجان یا نه؟
– تام: کیها، عزیزم؟
– انجلا: پلیسها.
– تام: کدوم پلیسها رو میگی؟
– انجلا: ماشین گشت. تقریباً تمام اوقات یه ماشین گشت پارکه اونجا. وقتی اومدی ندیدیش؟
– تام: اِ…، نه، متوجه نشدم.
– انجلا: پس برو یه نگاه اون بیرون بنداز. برو دیگه.»
۹- آوای رستاخیز
کمدی سیاه اصطلاحی است که آندره برتون نظریهپرداز فرانسوی آن را زیرشاخهی کمدی و طنز دانسته. نویسندگان در کمدی سیاه مسائل جدی را دستمایهی کارشان قرار میدهند. دقیقا کاری که آرتور میلر برای نوشتن نمایشنامهی «آوای رستاخیز» انجام داده.
این اثر رویدادی که در یکی از کشورهای امریکای جنوبی اتفاق افتاده را روایت میکند. ژنرال فلیکس باریو، یکی از دوآتشههای انقلابی که برای رسیدن به اهدافاش جان و مال مردم را وسیله قرار داده را دستگیر میکند. شهروندان فکر میکنند این انقلابی نظرکرده است و بیماران را شفا میدهد. ولی ژنرال مصمم است او را به صلیب بکشد. صاحب یکی از شبکههای تلویزیونی خصوصی هم دمبهدم ژنرال داده و اعلام کرده حاضر است مراسم مصلوب شدن انقلابی دستگیر شده را به صورت زنده پخش کند.
نمایشنامهنویس در این اثر، یکی از نمایشنامههای برتر آرتور میلر، به خوبی باروهای خرافی، تعصبات دینی، افکار سست و بیپایه، متزلزل بودن اعتقادات، تعصیل شدن فکر و نابود شدن اخلاق در جامعه را به خوبی نشان داده است.
در بخشی از نمایشنامهی «آوای رستاخیز» که با ترجمهی شیما الهی توسط نشر چترنگ منتشر شده، میخوانیم:
«پریدن از پنجره تجربه خیلی جالبی بود. یادم است موقع سقوط از طبقه سوم گذشتم و حس باشکوه رهایی تمام وجودم را پر کرد. مثل همانموقع که در مدرسه بارنارد بودم و یک روز شنبه به جزیره کانیرفتم و سوار ترن هوایی شدم و چنان فرود آمدم که انگار دیگر هرگز قرار نیست اوج بگیرم.»
منبع: دیجیکالا مگ