بهترین رمانهای جنایی ایرانی که باید بخوانید؛ ظهور شرلوک هلمزهای قصهگو
ژانر جنایی در ایران پیشینهای صدساله دارد و تقریبا به اندک زمانی بعد از شروع نهضت ترجمه برمیگردد. شاید با اطمینان بتوان گفت اولین رمان جنایی ایران در سال ۱۳۰۴ با نام «صادق مملی، شرلوک هلمس ایران یا داروغه اصفهان» به قلم کاظم مستعانالسلطان منتشر شد. اما این کتاب که الگوبرداری ناشیانهای از داستانهای شرلوکهلمز اثر آرتور کانندویل نویسندهی برجستهی بریتانیایی بود هیچوقت در زمرهی بهترین رمانهای جنایی ایرانی قرار نگرفت.
با این حال امیر عشیری را باید پایهگذار ادبیات جنایی ایران دانست. او شهرتاش را مدیون پاورقیهایی است که در دهههای ۳۰ تا ۵۰ شمسی در مجلاتی مثل سپید و سیاه، روشنفکر، تهرانمصور و بهخصوص اطلاعات هفتگی منتشر کرد. محمدعلی جمالزاده پس از خواندن کتاب «سیاهخان» چنان شیفتهی قلم او شد که نویسنده اش را الکساندر دومای ایران نامید. عشیری که از پیروان سبک حسینقلی مستعان بود در کودکی عاشق مسائل جاسوسی بود و از این طریق به جنایینویسی کشیده شد. او که کارمند وزارت صنایع و معادن بود بیشتر درآمدش را از طریق نوشتن قصههای جنایی بهدست میآورد.
در انتهای دههی ۵۰ شمسی قاسم هاشمینژاد، روزنامهنویس شناخته شده، با انتشار رمان «فیل در تاریکی» جنایینویسی ایران را تکان داد اما اثرش در هیاهوی انقلاب ایران فراموش شد. احمد محققی جنایینویس مشهور دههی ۶۰ است. او که بازپرس ویژهی قتل عمد قوهی قضاییه بود قصههای پرطرفداراش را به شکل پاورقی در مجلات عامهپسند منتشر میکرد. اما ورود جوانان و مترجمی شناخته شده به جنایینویسی این ژانر را به گونهای پرطرفدار تبدیل کرد. کاوه میرعباسی، مترجم برجسته با رمان «سین مثل سودابه»، مهام میقانی با رمانهای «در سیدخندان کسی را نمیکشند»، «گرمازده»، «پیوند زدن انگشت اشاره»، «ترکیببندی در سرخ» و «پرونده کارآگاه عاشق»، لیلا زارع با رمانهای «جمجمه جوان» و «بیتابوت»، محمدحسن شهسواری با رمان «مرداد دیوانه»، علیرضا محمودی با «جنایت جردن / پروندهای از هوشنگ توانا»، علیاکبر حیدری با «استخوان» و … باعث ارتقاء این ژانر در ادبیات ایران شدند. در این مطلب بخشی از بهترین رمانهای جنایی ایرانی معرفی شدهاند.
۱- فیل در تاریکی
هر داستانی به پنج بخش اصلی و پایهای نیاز دارد: پیرنگ، شخصیت، زمینه، گره و نتیجهگیری. بدون این پنج مفهوم، داستان از نظر چینش منطقی دچار مشکل میشود و هرچه در هماهنگی این اجزا، تمرکز بیشتری گذاشته شود، خواننده ارتباط نزدیکتری با کلیت ماجرا میگیرد. «فیل در تاریکی» به این دلیل جزو مهمترین رمانهای جنایی فارسی بهشمار میرود که توانسته تمام این بخشها را، جداگانه و درکنار یکدیگر بچیند و به فرم برسد. جالب اینجاست که هاشمینژاد جزو افرادی بود که فرمالیسم را بهنوعی افراطگرایی در هنر میدانست. او عقیده داشت باید نوشتن را مثل یک ریل درپی گرفت؛ ریلی که از دوطرف همواره درحال ساخته و پرداخته شده است. بههمین دلیل فیل در تاریکی هم با تکیه بر همین عقیده طراحی شده و بین فرم و محتوا، به تعامل میرسد؛ نه اینکه فلسفهی اصلی داستان را که به شعر مشهور مولانا اشاره دارد، فدای فرمگرایی محض کند.
این اثر که یکی از بهترین رمانهای جنایی ایرانی نامیده شده، روایت زندگی جلال، گاراژدار عشق ماشینی، است که برادر جوان دانشجویش برایش از آلمان بنز سبز خوشرنگی که سالها آرزو داشته، سوغات میآورد. غافل از سرنوشتی که انتظارش را میکشد. روایتی نفسگیر در «چار چار» زمستان، هشت روز از سردترین روزهای سال، از تقلای جلال برای پی بردن به راز ماشین و انتقام گرفتن. در هشت روز دلهرهآور همپای او سرمای ترس زیر پوستمان میدود، حسرت میخوریم، خونمان به جوش میآید و غمگین میشویم.
در بخشی از رمان «فیل در تاریکی» که به قلم قاسم هاشمینژاد توسط نشر هرمس منتشر شده، میخوانیم:
«ژانت مشت کوچکش را طرف او دراز کرده بود. وقتی بازشان کرد دوتا قرص سفید دید. فکر کرد بگوید نه، دید دربرابر آن نگاه مهربان متوقع باید تسلیم بود. قرصها را به دهان گذاشت و آب را روی آن سرکشید. حس کرد حالا خواب پشت پلکش بود. خودش را واداد و گفت: «آخ!» و چشمها را هم گذاشت. رفت.»
۲- در سیدخندان کسی را نمیکشند
حادثهی دلخراش فروریزی ساختمان پلاسکو یکی از غمانگیزترین اتفاقات تاریخ معاصر ایران است. ادبیات داستانی ایران معمولا نسبت به اتفاقات و حوادث معاصر بیتفاوت است، اما مهام میقانی، جنایینویس جوان، یک سال بعد از این حادثه «در سیدخندان کسی را نمیکشند» را نوشت که مرتبط با این ماجراست و سیاههی بهترین رمانهای جنایی ایرانی قرار گرفت.
قصه در یکی از شبهای اسفندماه سال نودوپنج در اتاقتاریک سردخانهی شمارهی دو سردخانهی تهران شروع میشود که در آن کارآگاه نقیبی همراه نامزدش لیلی مختارباف مشغول کالبدشکافی دست زنانهی قطع شدهای هستند که در یکی از گاوصندوقهای نسوزی که از ساختمان پلاسکو بیرون کشیده شده پیدا شده است. سرهنگ مبسوقی که کارفرمای کارآگاه نقیبی است به خاطر سرگرم بودن در پروندهی قتل خانوادهای چهارنفره در حوالی بزرگراه نواب، در فاصلهی هشت روز مانده به عید نوروز، این پرونده را به نقیبی داده است. کارآگاه نقیبی از سیدخندان تا حوالی ساختمان پلاسکو و حتی پارکینگ اداره آگاهی شاپور را در جستوجوی سرنخی زیرورو میکند. در شروع پرونده چندان پیچیده بهنظر نمیرسد اما گزارش پزشکی قانونی که لیلی نامزد کارآگاه نوشته پرونده را وارد فاز تازهای میکند.
در بخشی از رمان «در سیدخندان کسی را نمیکشند» یکی از بهترین رمانهای جنایی ایرانی که به قلم مهام میقانی توسط نشر بان منتشر شده، میخوانیم:
«بعد از اینکه نیرویانتظامی تمام گاوصندوقهای بیرون آمده از آوار [ساختمان پلاسکو] را به پارکینگ اداره آگاهی شاپور انتقال داد، در عرض ده روز برای تمام صندوقها صاحبی پیدا شد، جز یکی از بزرگترین آنها که به خاطر قرارداشتن در طبقات پایینتر و البته جنس خوب آن صدمه کمتری دیده بود. [مبسوقی] به بهانه اینکه سر از هویت صاحب آن درآورد مجوز کتبی میگیرد و با دستگاه جوش ۲۵۰ آمپر سهفاز و ارهآهنبر بنزینی هیوندایی درگاوصندوق را باز می کند.»
۳- جنایت جردن / پروندهای از هوشنگ توانا
هوشنگ توانا کارآگاه قهرمان این رمان جنایی ایرانی با قتلی فجیع روبهرو میشود. او افسر نیروی انتظامی و باتجربه است. توانا با دستیار تازهاش درست در روزهای پایانی سال پروندهی همایون شمیم را در دست میگیرد. او که سوابق درخشانی در نیروی انتظامی دارد، تندخو و عملگرا است و اصولی خاص خودش دارد. همایون شمیم در آپارتماناش در خیابان جردن به قتل رسیده و کارآگاه باید برای حلوفصل این پرونده اطلاعات جمعآوری کند تا داستان بهتدریج کامل شود.
در رمان «جنایت در جردن / پروندهای از هوشنگ توانا» که به قلم علیرضا محمودی توسط نشرچشمه منتشر شده، میخوانیم:
«وسط اینهمه کتاب که میشد یهجوری با سلیقه متوسط بههم ربطشون داد، کتابی دیدم با این عنوان: نقد عقل مدرن. این دیگه خیلی نوبر بود. کتاب رو باز کردم. تو صفحه عنوان کسی با خطی درهم و برهم نوشته بود: با این که من رو دوست نداری، من حالم از تو بههم نمیخوره.» امضای نوشته مربوط به پرینامی بود. زمانه جاهل جوونی ما، برای فرستادن کتاب به دوست یا عشق، سعی میشد از کلمات آبرومندی استفاده بشه.»
۴- استخوان
کاوه از میدان جنگ مرخصی گرفته یا گریخته است تا در روستای پدری، در کنار قوم و خویش، استراحت کند، سوگوار دوستی باشد، خاطراتی بیابد و در عاقبت کارش بیندیشد. اما مردی در آنجا به دنبال دختر گمشدهاش است. کاوه درمییابد که بسیاری به این روستای مرزی میآیند تا بگریزند. اما در میان سخنان و حدیث اقوامش درمییابد که از خانوادهی خودش نیز بسیاری گمشده یا مفقودند.
به دنبال پاسخی برای این معما میرود و با گذشتهی نامعلوم پدر و مادر خودش مواجه میشود. دیگر میکوشد تا راز زندگی مادرش را بداند و جوابی در چرایی تاریکی و ابهام سرگذشت وی بیابد. کاوه در این روستای پرت و دورافتاده، در مکانی که قبرستان عظیمترین و مهمترین بخش آن است، با سرگذشت خانوادهاش روبهرو میشود، میکوشد تا از نقلقولها و تصاویر و خاطرات داستانی سرراست ببافد و باز میفهمد که این ممکن نیست. گاه آن اطلاعات در تأیید یکدیگر است و گاه کل ساختمان روایت کاوه را به هم میریزد.
این رمان بازتاب تلاش نسلی است که هویتی جعلی داشته است، با آن خوش بوده و از آن قصهها و افسانهها بافته است اما حوادث روزگار دروغین بودن آنهمه را عریان کرده است. کسانی میگریزند تا از این واقعیت دردناک در امان باشند، عدهای کتمان میکنند و دل به همان قصهها میبندند و گروهی سر در پی حقیقت میگذارند و از پا میافتند.
در بخشی از رمان «استخوان» که به قلم علیاکبر حیدری توسط نشر چشمه منتشر شده و یکی از بهترین رمانهای جنایی ایرانی در نظر گرفته میشود، میخوانیم:
«دل کاوه ریخت. صدای مرجان بود! مرجان آنجا بود! سریع چرخید و از پشت، پا گذاشت روی اولین پلهی نردبان و پله های بلند بعدی را به حس پیدا کرد و پایین رفت. نور فانوس در خم دیوار مشخص بود. قلب کاوه آنقدر تند میزد که انگار هیچ صدایی به جز صدای قلبش را نمیشنید. بالاخره پاگذاشت روی زمین.»
۵- رد گردنبند بر گردن دوشیزگان
این رمان را میتوان داستانی جنایی نامید چون حضور وکیلی که بیشتر در پروندهای شکستخورده و اکنون از این شغل کناره گرفته و همچنین بررسی چند پروندهی قتل فضای آن را جنایی و معمایی میکند. مهام وکیلی است که در پروندهی مهم و پرحاشیهی گذشتهی خود مغلوب شده و به دور از حکم و قضاوت و جنایت به گوشهای پناه برده، اما از این زندگی ساده بسیار ملول است و گذشته نیز همچنان بازمیگردد و پرونده هر بار از نو مرور میشود تا سرانجام او مجبور میشود باز هم در پرونده قتل دیگری پا بگذارد. اینبار پروندهی قتل پدر است به دست دختر، آنهم در شب عروسی دختر. ماجرا از آنجا شروع میشود که یکسال پس از مرگ پدر فیلمی از آن شب منتشر میشود که نشان میدهد میان پدر و دختر نزاعی درگرفته و پس از رفتن مهمانان دختر به سوی پدر رفته و همین امر گوهر را راهی زندان کرده، اما شوهر او، بهواسطهی دوستی قدیمی، به سراغ مهام میرود و در این میان وکیل داستان اندکاندک درمییابد که هیچکس راستگو نیست و خود به تنهایی در پی حل این معما میرود تا به جایی که بسیاری از نقشها عوض میشود و قصه از نو پروندهی دیگری میطلبد.
در بخشی از رمان «رد گردنبند بر گردن دوشیزگان» که به قلم علیرضا شهبازین توسط نشر چشمه منتشر شده، میخوانیم:
«نور از پنجرهای که گوهر پدرش را از آن انداخته بود افتاده بود روی سفره. رفتم دم ایوان، درست جایی که پدر از آنجا افتاده بود. خانه دوطبقه بود. سقفها بلند بود. اگر با سر نرفته بود پایین، زنده میماند؟ به نردهها دست کشیدم: همدست گوهر برای تمام کردن کار پدر، برای کلهپا کردنش.»
۶- جمجمه جوان
در کوچهها و خیابانهای قدیمی و ساختمانهای کلنگی اطراف بازار تهران، از میدان توپخانه، خیابان خیام تا پسکوچههای پامنار، نوعی از زندگی جریان دارد که در کمتر جایی از پایتخت میتوان سراغاش را گرفت. جنبوجوش مردم، صدای موتورسیکلتها و البته سکوت شبهایش این محله را برای جنایینویسان جذاب کرده است. لاله زارع در اولین رماناش قصهای را روایت کرده که با پیدا شدن اتفاقی استخوانهایی نمکشیده در محل گودبرداری خانهای در کوچهی مروی پیدا میشود. سروان روزبه افشار، افسر ادارهی آگاهی، برای حل معمای استخوانها وارد میدان میشود.
در صبح یکی از روزهای دیماه کوچهی مروی محشر کبرایی است. خبرنگاران و کارمندان میراث فرهنگی و ماموران کلانتری ۱۱۳ هر کدام پی کار خودشان با هم بگومگو میکنند. تصاویری از محل پیدا شدن جمجمه در صفحات مجازی به اشتراک گذاشته است. خبرنگاران دمبهدم بیشتر در آتش این شایعه میدمند. عدهای میگویند: شکافتن این گودال باعث شیوع آنفولانزایی جذامی در محل شده. اخبار دیگر حکایت از پیدا شدن گوری قدیمی متعلق به یکی شاهزادههای قاجار در کوچه مروی دارد و انواع و اقسام گمانهزنیهای دیگر. سروان افشار اما بیتوجه به همهی این حرفها سراغ اولین مظنون ماجرا میرود.
در بخشی از رمان «جمجمه جوان» که به قلم لاله زارع توسط نشر هیلا منتشر شده، میخوانیم:
«چنگکهای لودر موقع گودبرداری در یکی از فرعیهای کوچه مروی استخوان آدمیزاد بیرون کشیده بود. سروان روزبه افشار چند کوچه پایینتر بود وقتی این اتفاق افتاده بود. رفته بود تحقیق برای پروندهای دیگر مربوط به نزاعی خیابانی که به قتل ختم شده بود.»
۷- بیتابوت
لاله زارع در اثر قبلیاش «جمجمه جوان»، کارآگاه پلیس ایرانی به اسم سروان روزبه افشار را خلق کرد، کارآگاه ایرانیای که توانست برای مخاطبان کتاب جنایی ایرانی شخصیتی ملموس و قابل ارتباط باشد. نویسنده در دومین اثرش هم از این کارآگاه برای حل معمایی کمک میگیرد.
سروان افشار در پروندهی جدیدش درگیر کشف ماجرای پیدا کردن جسد مثلهشدهی زنی شده که داخل چمدانی در ایستگاه راهآهن پیدا میشود. بدن قطعهقطعهشدهی زن که بعضی از تکههایش هم مفقود است، چیز زیادی از هویت او را فاش نمیکند. تنها سرنخ قابل اتکای افشار تکهپارچهی سبزی است که داخلاش کاغذی با چند نوشته است.
در بخشی از رمان «بیتابوت» که به قلم لاله زارع توسط نشر هیلا منتشر شده، میخوانیم:
«رمال تاسها را دوباره ریخت روی کاغذ. تاسها نشستند روی دایرهای که با مرکب رسم شده بود: گفتم بهتان. موکل دارد. برایش خبر میآورد از مردم. دیگر کسی را آنجا نمیبیند.
این را گفت و ساکت شد. افشار سر درنمیآورد جنت چه میگوید: یعنی چی کسی رو اونجا نمیبینه؟ محل کار دیگهای داره؟
جنت سر بالا انداخت و زل زد به افشار: گفتم که موکل دارد.»
۸- کارآگاهان خونسرد
داستانهای جنایی اصلا داستانهای سادهای نیستند؛ چون همهچیز در این داستانها باید حسابشده باشد و علاوه بر پیرنگی بینقص به شخصیتهای جذابی هم نیاز دارد و هیچ جمله و هیچ گفتوگویی نباید بیدلیل روی کاغذ بیاید. دقت مهندسی و گاهی مکانیکی داستانهای کارآگاهی یا پلیسی بهقول بورخس میتواند نویسندگان را دلزده کند و واداردشان به اینکه قید چنین داستانهایی را بزنند.
چند سالی است که داستاننویسان ایرانی هم توجه بیشتری به این داستانها نشان میدهند و در جستوجوی نوعی داستان کارآگاهی یا پلیسی ایرانی هستند؛ داستانی که بشود در محدودهی ایران روایتش کرد.
دانیال حقیقی هم در این رمان سعی کرده راهی برای رسیدن به همین هدف پیدا کند و البته تمرکز اصلیاش روی شهر تهران است؛ پایتختی که اتفاقهای عجیبوغریبی ممکن است در آن بیفتد. به این فکر کنید که دزدی در تهران چیز عجیبی نیست ولی اگر بفهمید این دزد خوب میداند که چهطور باید خودش را نامرئی کند و از معرکه بگریزد.
آنوقت ممکن است فکر کنید ماجرا اصلا چیز ساده و پیش پاافتادهای نیست. ظاهرا دانیال حقیقی ایدهی داستان را از یک ماجرای واقعی گرفته ولی قطعا شیوهی روایتاش و ضرباهنگی که برای این رمان کارآگاهی در نظر گرفته ساختهی خودش است.
در بخشی از رمان «کارآگاهان خونسرد» کتاب جنایی ایرانی که به قلم دانیال حقیقی توسط نشر چشمه منتشر شده، میخوانیم:
«مردها پیراهنهایشان را روی شلوار انداخته بودهاند و یکی دو نفرشان انگشتر عقیق به دست داشتهاند. در کل، ظاهر مردها هر بینندهای را به این ظن دچار میکرده که احتمالا از طرف پایگاه بسیج محل یا چنین جایی برای برخورد با یک مهمانی شبانه آمدهاند.»
۹- مرداد دیوانه
یکی دیگر از بهترین رمانهای جنایی ایرانی دههی اخیر، داستان از زبان «شهراد» با لحنی آکنده از کینه شروع میشود. شخصیت از همان ابتدا مخاطبش را آماده میکند تا طاقت شنیدن هر رویدادی را داشته باشد. «شهراد شاهانی» شخصیتی است که ماجرا حول محور اوست. او با زبان اولشخص مخاطب را با واکنشهای خود در برابر حوادث آشنا میکند. موقعیت اجتماعی او تغییر چشمگیری دارد و درست در جایی که مخاطب امیدی به او ندارد با سختی هرچه بیشتر خود سعی در دوبارهسازی دارد. موقعیت اجتماعی او چندین بار دستخوش تغییر میشود اما او در نهایت با کسب مهارت سعی میکند تا حد بسیاری به موقعیت اجتماعی قبل برگردد. همه این تغییرات به واسطه عشقی اتفاق میافتند که حقیقی و ناب است.
ازدواج شهراد با منیژه، عشق قدیمیاش، حرکتی رو به جلو است. اما ترس شهراد از بیوفایی روزگار به واقعیت تبدیل میشود. بر اثر حادثهای منیژه و پسر شهراد کشته میشوند. این ماجرا قربانی دیگری هم دارد که برادر منیژه است. این رویداد تلخ، شهراد را بیشازپیش تحریک میکند تا خودش در مقام انتقامجویی برآید. در پی این انتقامجویی بارها کنترلاش را از دست میدهد و باعث بروز اتفاقات دیگر میشود. افراد بسیاری به ماجرا وارد میشوند تا سرنخی از قاتل به دست او دهند. در بین افراد تازهوارد ساغر و برادرش سهراب هم هستند. ساغر با نقشهای تعیین شده وارد ماجرا میشود و عواطف شهراد را تحت تاثیر قرار میدهد اما پس از گذشت مدتی و با کشته شدن سهراب تصمیم میگیرد همهی حقیقت را به شهراد بگوید. حقیقت اگرچه توسط فرد دیگری به شهراد گفته میشود اما ساغر باید برود. شهراد شوکزده و انتقامجو بر سر دوراهی است که قاتل را به پلیس معرفی کند یا خیر؟
در بخشی از رمان «مرداد دیوانه»، یکی از بهترین رمانهای جنایی ایرانی، که به قلم محمدحسن شهسواری توسط نشر هیلا منتشر شده، میخوانیم:
«بیشتر وقتم را بین محل تصادف و کلانتری می گذراندم. بیژن هنوز توی کما بود و چون در محافل ورزشی آدم معروفی بود، تصادف آن شب ولنجک توی رسانه ها اندکی سر و صدا کرده بود. البته بعد چهار ماه دیگر کسی چیزی در موردش نمی گفت، اما در کلانتری و محل تصادف شناخته شده بودم.»
۱۰- میتوانی مرا بکشی
تاریخ مجموعهای از داستانهاست که هر کس به گونهای آن را روایت کرده است. از این جهت، تاریخ میتواند هزاران روایت مختلف، تنها از یک داستان داشته باشد. «میتوانی مرا بکشی» یکی از کتابهای جنایی واقعی ایرانی روایت پروندهای است که داستان قتل دختری به نام منیژه توسط مردی به نام انوشیروان را واکاوی میکند. نویسنده تلاش کرده تا تکههای پراکنده و مغشوش و گاه ضدونقیض این ماجرا را بههم پیوند داده و در این مسیر، جریان زندگی را پیش ببرد. حمیده جمالی هنجنی پرونده را به شکل نمایشنامهای آماتوری و در صحنهها و پردههایی مجزا، گردآوری کرده و جستاری نمایشگون تبدیل کرده که دادگاهی که در آن انوشیروان رزاقمنش به اتهام قتل منیژه حجازی، دختر رئیس ستاد ارتشتاران، محاکمه شد را به تصویر کشیده.
در بخشی از کتاب «میتوانی مرا بکشی» که به قلم حمیده جمالی هنجنی توسط نشر خوب منتشر شده، میخوانیم:
«حوالی ساعت چهار و نیم صبح نهم بهمن ۱۲۵۲(۱۳۵۲) بنز بژرنگی مقابل بیمارستان پارس تهران توقف میکند و مردی شتابزده از آن پیاده میشود. او پیکر خونآلود دختری جوان را بغل گرفته، از نگهبان بیمارستان میخواهد تا کمک کند همسر مجروحش را به، داخل بیمارستان ببرد.»
۱۱- آقایان علیه آقایان
با وقوع جنگ بین دو حکومت شیعی ایران و سنی عثمانی، عدهی زیادی از ارامنه به دستور شاه عباس اول بهناچار به ایران کوچ کردند، اما بیش از نیمی از آنها در جریان این مهاجرت اجباری، جانشان را از دست دادند. آن عدهی کمی که نجات یافته و به سلامت از رود ارس عبور کرده بودند، کمکم در نواحی مختلف ایران ساکن شدند اما تا زمان وقوع انقلاب مشروطهی ایران و تغییرات اساسیای که بهدنبال آن در کشورمان رخ داد، ارامنهی ایران، در تبعیض نژادی، با آزار و بهسختی روزگار میگذراندند. شاید یکی از دلایل نقش پررنگ این قوم در انقلاب مشروطه نیز همین باشد.
الکساندر آقایان از نخستین تحصیلکردگان در اروپا بود. در انقلاب مشروطه، در صف اول مبارزات حضور داشت. آقایان و خانوادهی سرشناساش پس از انقلاب مشروطه نیز خدمات زیادی به ایران و ایرانی کردند که عبارتند از: تأسیس عدالتخانهی مدرن (وزارت عدلیهی وقت)، تأسیس نخستین شرکتهای بیمه، حملونقل بینالمللی و دفتر خدمات حقوقی.
فلیکس آقایان، پسر ارشد الکساندر آقایان که سالها نمایندهی ارامنه در مجلس شورای ملی، رئیس فدراسیون اسکی، تاجری شناختهشده، دوست نزدیک محمدرضا شاه پهلوی و شریک اشرف بود، بعد از کودتای ۲۸ مرداد به خاطر کدورتی که با شاه داشت ناماش با رانتخواری و قاچاق مواد مخدر گره خورد. او را زرنگترین کارتل مواد مخدر در ایران خواندهاند. پروندههای مربوط به اتهامات فلیکس هنوز باز هستند و درستی اتهامات وارده به او تا امروز اثبات نشده. این اثر که یکی از بهترین کتابهای جنایی واقعی ایرانی است داستان زندگی پرماجرای این پدر و پسر را روایت میکند.
در بخشی از کتاب «آقایان علیه آقایان» که به قلم صفورا رهبری توسط نشر خوب منتشر شده و بیتردید یکی از بهترین رمانهای جنایی ایرانی است، میخوانیم:
«یازدهم تا بیستودوم آبان و بیستوچهارم آبان ۱۳۱۷ محاکمه گروه موسوم به ۵۳ نفر در تالار دیوان جنایی تهران برگزار شد. این گروه شامل گروهی ششنفره، گروهی چهلنفره، گروهی سهنفره و گروهی چهارنفره بود که در سال ۱۳۱۶ بهخاطر گرایشهای سوسیالیستی بازداشت و در زندان قصر محبوس شده بودند. تقی ارانی و احسان طبری جزء گروه ششنفره، خلیل ملکی جزء گروه سهنفره، محمد بهرامی و نورالدین الموتی جزء گروه چهلنفره و بزرگ علوی جزء گروه چهارنفره بودند. روز ۲۶ مرداد، این گروه را برای تعیین وکیل از زندان به دفتر استیناف بردند. البته قرار نبود آنها به میل خودشان وکیل انتخاب کنند. در واقع قرار بود وکلای تسخیری به آنها معرفی شوند. یکی از این وکلای تسخیری دکتر الکساندر آقایان بود.»
۱۲- محدود خون: هندسه یک جنایت خانوادگی
تهران روزهای آغازین قرن ۱۳۰۰ خورشیدی، تهران شکلگیری همهی چیزهای تازه است. شکلگیری فرهنگ و هنر در معنای مدرنش، با تئاترها، سینماها و کتابخانهها، برپا شدن کافهها و رستورانها، دانشگاهها و مدارس و البته صنایع نو و … همهی آنچه تهران مینامیمش در معنای شهر مدرن و شاید هم تنها شهر مدرن ایران، تا همین امروز قرن ۱۴۰۰. اما تهران دههی بیست گویی یگانه و بیتکرار، سرشار از عجایب و غرایب است. وقایع پساز شهریور ۱۳۲۰ که منجر به اشغال ایران به دست متفقین، تبعید رضا شاه و جانشینی پسرش شد، این شهر و مردمانش را وارد مرحلهای کرد که تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، به تجربهای شگرف و بیمانند امکانیتی داد که بیتکرار بوده و خواهد بود. کتاب «محدودهی خون: هندسهی یک جنایت خانوادگی» بازخوانی یکی از ماجراهای تهران دههی بیست است، یا آنطور که نویسنده و ناشر بر آن تأکید کردهاند، یک بازپرسیست؛ طرح پرسشهایی تازه از داستانی جنایی که دههها از مختومه شدنش گذشته است. سعید احمدیان در این اثر که یکی از بهترین کتابهای جنایی واقعی ایرانی است به داستان قتل فرخشاد، پسر احمد لیستر(میرسپاهی) پرداخته و از لابهلای این جنایت خانوادگی، جستوجو و تماشا در کوچهها و خیابانهای تهران میانهی دههی ۲۰ را برایمان به ارمغان آورده است. «محدودهی خون:…» با بازگشایی پروندهی جنایی یکی از مهمترین و سرشناسترین خانوادههای ایران، از میان عکسها، نقشهها، نامهها، اسناد، خاطرات، گزارشها و اخبار، ماجرای برادرکشیای را بررسی کرده که همچنان یکی از رازآمیزترین پروندههای تاریخ تهران است.
در بخشی از کتاب «محدود خون: هندسه یک جنایت خانوادگی» یکی از بهترین رمانهای جنایی ایرانی که به قلم سعید احمدیان توسط نشر خوب منتشر شده، میخوانیم:
«دوروبر ما دختر کم نبود. فرخشاد دختران زیادی را در شهر میشناخت و یکی را بیشتر از همه میشناخت، چلا لوچینسکی. به عباس ملک نگاه میکنم، اما بهجای موهایش، موهای بلوند چلا را میگذارم و بهجای چشمانش، چشمان کشیده و روشن چلا را. اگر خبر مرگ فرخشاد را بشنود حتماً ناراحت میشود؛ اما بعید است به این زودیها خبری به گوشش برسد. قرار نیست فرخشاد به این زودیها بمیرد. باید بگوییم مفقود.»
منبع: دیجیکالا مگ