هشام مطر از کتابهای محبوبش میگوید؛ «هزار و یک شب» زندگیام را عوض کرد
هشام مطر نویسندهی لیبیایی-آمریکایی، سال ابتدایی دههی هفتاد میلادی در نیویورک به دنیا آمد. در دانشگاه لندن معماری خواند و سال ۲۰۰۰ بعد از انتشار اولین رماناش به چهرهای شناخته شده تبدیل شد. او در گفتوگو با روزنامهی گاردین از کتابهای مورد علاقهاش و کتاب «هزار و یک شب» که زندگیاش را تغییر داده گفته است.
کتابی که الان میخوانم
هر شب قبل از خواب، یک شعر از دیوان اشعار سیناد موریسی میخوانم. چند روزی هست مشغول مطالعهی کتاب «تو نباید به زبان من صحبت کنی» آخرین اثر عبدالفتاح کلیتو مقالهنویس درجهیک مراکشی هستم.
کتابی که زندگیام را عوض کرد
خواندن «هزار و یک شب»، «دون کیشوت»، «تریسترام شاندی» و آثار رابرت لوئیس استیونسون، جوزف کنراد و خورخه لوئیس بورخس از نوجوانی تا امروز تاثیر زیادی بر من گذاشتهاند و زندگیام را تغییر دادهاند.
در بخشی از کتاب «هزار و یک شب» که توسط نشر هرمس منتشر شده میخوانیم:
«پس از آن گدای نخستین پیش آمده گفت: ای خاتون بدان که سبب تراشیده شدن زنخ و نابینایی چشم من این است که پدرم پادشاه شهری و عمّم پادشاه شهر دیگر بود. روزی که مادر مرا بزاد، زن عمّم نیز پسری بزاد. سالها بر این بگذشت هر دو بزرگ شدیم. من به زیارت عم رفتم پسر عمّم همه روزه میزبانی کردی و گونهگونه مهربانی به جا آوردی. روزی با هم نشسته باده خوردیم و مست گشتیم.»
کاش نویسندهی این کتاب بودم
بعد از آنکه «در جستجوی زمان از دست رفته» را خواندم نگاهم به جهان و زندگی تغییر کرد و عمیق شد. بعد از خواندن آثار پروست حس میکنید باهوشتر و تواناتر هستید. کاش رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» را من نوشته بودم.
در بخشی از رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» که با ترجمهی مهدی سحابی توسط نشر مرکز منتشر شده، میخوانیم:
« کوته فکران می پندارند که ابعاد بزرگ پدیده های اجتماعی، فرصت بسیار خوبی برای رخنه و کاوش در روان آدمی به دست می دهد. اما باید بدانند که برعکس، تنها با فرو رفتن در ژرفناهای یک فرد می توان به درک آن پدیده ها رسید.»
کتابی که فکر میکنم دستکم گرفته شده است
ادبیات جهان در انگلستان و ایالات متحده دستکم گرفته میشوند. حدود ۱.۵ درصد کتابهای منتشر شده در بریتانیا و سه درصد در آمریکا را آثار ترجمه شده تشکیل میدهند. نتیجه نادیده گرفتن ادبیات جهان تشدید خودشیفتگی و تضعیف فرهنگ و ادبیات ملل است.
کتابی که بیشترین تاثیر را بر نوشتنم گذاشت
رمان «خورشید همچنان میدمد» اثر ارنست همینگوی بیشترین تاثیر را بر نوشتنم گذاشت و به من یاد داد باید به کارم ادامه بدهم و پیش بروم.
در بخشی از رمان «خورشید همچنان میدمد» که با ترجمهی احمد کساییپور توسط نشر هرمس منتشر شده، میخوانیم:
«هیچ وقت این حس را نداشته ای که تمام زندگی ات در گذر است و تو سودی از آن نمی بری؟ می فهمی که تقریبا نصف زمانی که برای زندگی کردن وقت داشته ای را پشت سر گذاشته ای؟»
کتابی که نظرم را عوض کرد
خواندن مجموعه نامههایی که بین گوستاو فلوبر رماننویس فرانسوی همیشه مریضاحوال و ایوان تورگنیف نویسندهی برجستهی روس رد و بدل شده و خاطرات اسویاتوسلاو ریشتر پیانیست نامدار نظرم را دربارهی زندگی عوض کرد.
در بخشی از رمان «مادام بواری» که با ترجمهی مهستی بحرینی توسط نشر نیلوفر منتشر شده، میخوانیم:
«هر صبح که بیدار می شد، امیدوار بود که آن روز سر رسیده است؛ به همه ی صداها گوش می داد، با شروع روز از جایش می پرید و به این فکر می کرد که آن روز نیامده است؛ سپس در زمان غروب خورشید، همیشه اندکی غمگین تر از دیروز، منتظر فردا می شد.»
کتابی که مرا خنداند
وقتی مجموعه داستانکهای «مقلد صداها» اثر توماس برنهارد را میخواندم میخندیدم. آثار این نویسندهی اتریشی مرا سرگرم و شگفتزده میکند و میخنداند.
در بخشی از مجموعه داستانکهای «مقلد صداها» که با ترجمهی ناصر غیاثی توسط نشر نو منتشر شده، میخوانیم:
«دو فیلسوف که در موردشان چندین نوشته بیشتر انتشار یافته بود تا نوشتههایی از خودشان. پس از اینکه دهها سال همدیگر را ندیده بودند، یک روز عدل در خانه گوته در وایمار برمیخورند به هم. وقتی یکی از آندو میگوید در روزنامهای که به نظرش بهترین روزنامه است، در مورد این دیدار در خانه گوته در وایمار گزارشی خواهد نوشت، صدالبته به فرم یک جستار فلسفی، دیگری فورا آن را رد میکند و قصد همکارش را افترا میخواند.»
کتابی که نتوانستم تمام کنم
حریص و به شدت بیحوصلهام. به این خاطر کتابهای زیادی را نخوانده ول کردهام. کتابهایی میخوانم که شوق و اشتیاقم به مطالعه را بیشتر کنند. شعر، فلسفه و رمانهایی که دوست دارم را بازخوانی میکنم.
کتابی که هدیه میدهم
همیشه گزیده اشعار بورخس و کتابی قدیمی در کتابخانه دارم تا به کسانی که دوست دارم هدیه بدهم.
منبع:guardian