۹ کتاب داریوش مهرجویی؛ از «خرابات مغان» تا ترجمه‌ی «جهان هولوگرافیک»

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۵ دقیقه
کتاب‌های داریوش مهرجویی

داریوش مهرجویی کارگردان برجسته‌ که همراه با مسعود کیمیایی و ناصر تقوایی جریان جدیدی در سینمای ایران به وجود آورد یکی از علاقه‌مندان ادبیات است. او که فیلم‌نامه‌های «گاو»، «پری»، «مهمان مامان»، «لیلا»، «سارا» و «درخت گلابی» را از قصه‌های ایرانی و خارجی اقتباس کرده در ماه آخر پاییز سال ۱۳۱۸ در خانواده‌‌ای فرودست به دنیا آمد. از پانزده سالگی به موسیقی علاقه‌مند شد و مدت کوتاهی در کلاس آموزش موسیقی آقای زندی شرکت کرد. کنار پدرش که موسیقی ایرانی را خوب می‌شناخت سنتور نواخت. بعدها با موسیقی کلاسیک غربی آشنا شد و قطعاتی برای پیانو نوشت. اما مثل باقی هم‎‌سن و سال‌هایش در هفده سالگی عاشق سینما شد و اکثر ساعات روز را مشغول فیلم ‌دیدن بود. بعد از پایان دوران دبیرستان برای تحصیل به آمریکا رفت و در مدرسه‌ی سینمای دانشگاه کالیفرنیا مشغول تحصیل شد. مدتی بعد آن را رها کرد و در رشته‌ی فلسفه فارغ‌التحصیل شد. حضور در کلاس‌های ژان رنوار استاد مسلم سینما راه و رسم رفتار با بازیگر را به او آموخت. یک سال بعد از پایان تحصیل سردبیر مجله‌ی معتبر پاریس‌ریویو در لس‌آنجلس شد و بعد به تهران بازگشت و اولین فیلم‌اش «الماس ۳۳» را ساخت. او در همه‌ی سال‌های فیلم‌سازی، قصه نوشته و ترجمه کرده است. در این مطلب قصد داریم ۹ کتاب او را معرفی کنیم.

۱- دو خاطره: سفرنامه‌ی پاریس، عوج کلاب

این کتاب از دو سفرنامه تشکیل شده است. سفرنامه‌ی اول که تلفیقی از واقعیت و خیال است، ماجرای سفر نویسنده به پاریس را در میان سال‌های ۶۰ تا ۶۴ شمسی روایت می‌کند. شخصیت‌ها واقعی نیستند یا از نام‌های مستعار برای معرفی‌شان استفاده شده است. این سفرنامه شخصی و بازگو کننده‌ی تاثیر انقلاب ایران بر سرنوشت هنرمندان و روشفکران است.

سفرنامه‌ی دوم، عوج کلاب، سفر نویسنده به دبی را روایت می‌کند. مهرجویی که از بی‌عدالتی حاکم بر این شهر امارات متحده‌ عربی کلافه شده، قصه‌ی شوخ‌وشنگل و تراژیک واپس‌گرایی و بوروکراسی ناکارآمد کشورهای عربی حوزه‌ی خلیج‌فارس و رهایی از آن را نوشته که به راحتی می‌تواند به فیلم‌نامه تبدیل شود.

در بخشی از کتاب «دو خاطره: سفرنامه‌ی پاریس، عوج کلاب» که توسط نشر به‌نگار منتشر شده، می‌خوانیم:

«سرگذشت ما که تا اینجا زیاد چنگی به دل نمی‌زد. دو سه ماهی می‌شد که با زن و بچه به این دیار امده بودیم، آن هم از روی تصادف. فیلم اخیرم، حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق که پارسال در بحبوحه آغاز جنگ وسط شهر تهران در دبیرستان انوشیروان دادگر ساخته بودم، دعوت شد به فستیوال کن که قبلا چندتایی از فیلم‌هایم را نشان داده بودند. طبق برنامه‌ای که کانونپرورش، سرمایه‌گذار فیلم، ریخت؛ ویزا و بلیت هواپیما و خروجی ما سه نفر به راحتی مهیا شد و ما راهی فرانسه شدیم، ان هم در اوج هرج‌ومرج و شلوغ‌پلوغی اوایل دوران جنگ…»
کتاب دو خاطره سفرنامه پاریس عوج کلاب اثر داریوش مهرجویی انتشارات به نگار

۲- آن رسید لعنتی

آن‌چه در این کتاب روایت می‌شود، سردرگمی و کلاف بازنشدنی مشکلات انسان‌ها در زندگی شهری است. نوعی نقد ریشه‌ای بر بوروکراسی و اضطراب زندگی مدرن. با این‌که داستان در شهر تهران می‌گذرد، اما رویدادهای آن می‌تواند در هر شهر بزرگ و مدرن دیگری رخ‌ دهد. در لابه‌لای داستان با انسان‌های مختلفی برخورد می‌کنیم که همه غرق در مشکلات خودشان هستند. همه می‌خواهند به هم کمک کنند اما هیچ یک توان حل مشکلات‌شان را هم ندارند. قصه سه راوی دانای کل، بهزاد جاوید و همسرش دارد. بهزاد جاوید راوی اصلی است و داستان مقطع خاصی از زندگی‌اش را برای ما تعریف می‌کند. در کل داستان نگاه سینمایی نویسنده موج می‌زند.

در بخشی از رمان «آن رسید لعنتی» که توسط نشر به‌نگار منتشر شده، می‌خوانیم:

«نفس عمیق بغض‌آلودی می‌کشم و حس می‌کنم که انتشار این همه کینه در این فضای دودآلود ترافیکولیعصر شاید مرهمی باشد بر درد من… سر را به راست و چپ می‌چرخانم انگار به دنبال شاهدی می‌گردم، یا یک حس مشابه در رانندگان عزیز، یا یک اتفاق تازه و جالب در این سیل خودروهای به هم چسبیده و ساکن و غرغرو که عین هزارپا تا به افق کشیده شده‌اند… ولی خبری نیست همه افسرده و خسته و بی‌صدا، عین جنازه‌ای در گور، خیره به افق و منتظر یک حرکت کوتاه دیگر… دو ساعت پس از رسیدن به ساختمان شیشه‌ای و به محوطۀ پارکینگ سر قلۀ خیابانِ باریکِ پر از خودرو و چاق‌سلامتی با نگهبانی، سرازیری را پیاده به‌سوی جامجمطی می‌کنم و خود را به ساختمان مجزای خبر و نظارت می‌رسانم.»
کتاب آن رسید لعنتی اثر داریوش مهرجویی

۳- در خرابات مغان

در این رمان رابطه‌ی عاشقانه‌ی پسری ایرانی و دختری ایتالیایی روایت می‌شود که اتفاقات و مشکلات زیادی را از سر می‌گذرانند.  محمود – راوی – ۲۲ ساله در شهر فلادلفیا آمریکا زندگی می‌کند. او فارغ‌التحصیل رشته‌ی مدیریت بازرگانی با هم‌دانشگاهی‌اش ماتیلدا ازدواج کرده و صاحب دختری به نام مارینا هستند. محمود به دلیل نداشتن شغلی که دوست داشته باشد مجبور شده با اکراه در کازینویی که پدر همسرش معرفی کرده بیست و دو سال کار کند. بعد از ماجرای یازده سپتامبر سال ۲۰۰۰ و ویران شدن برج‌های تجارت جهانی نیویورک او را با وجود سابقه‌ی سودرسانی زیاد به کازینو اخراج می‌کنند. محمود سعی می‌کند کار دیگری پیدا کند ولی نمی‌تواند. مدیر کازینو به او پیشنهاد می‌کند در ظاهر مسیحی شود، نام و ظاهرش را عوض کند و یک بار دیگر در کلیسیا با همسرش ازدواج کند. محمود می‌رنجد. از خانه بیرون می‌زند. بعد از ۶۰۰ کیلومتر رانندگی کردن تصادف می‌کند و در خانه‌ی فردی که نمی‌شناسد بستری می‌شود. با امام جماعت مسجد محل سکونت‌اش، شیخ بصیر، مشورت می‌کند. او موافق تقیه کردن و مسیحی شدن‌اش است.  محمود که به گفته راوی علاقه بسیاری به نماز خواندن، روزه گرفتن و انجام کارهای حلال و دوری از حرام دارد، به مرتبه‌ای می‌رسد که به راحتی می‌تواند قاتلان و سارقان را تشخیص دهد. اف بی آی استخدام‌اش می‌کند اما با او مثل زندانی رفتار می‌کند. حتی اجازه‌ی تماس با خانواده‌اش را ندارد و…

در بخشی از رمان «در خرابات مغان» که توسط نشر قطره منتشر شده، می‌خوانیم:

«من معمولا هر وقت حال و روزم خرابه و تو قعر ناامنی و بی پولی و بیکاری گیر کرده‌م و ملال و افسردگی حتی تو خوابم ولم نمیکنه به نوشتن داستان بدبختی هام می پردازم و سعی میکنم با مرور لحظات خاص و زیر و بمهاش خودمو سرگرم و مداوا کنم. چون عین روانکاوی مفتی میمونه… و از شما چه پنهون، بعضی وقتها مؤثرهم هست… الان چند روزیه که به خاطر مسائل یازده سپتامبر، منو بعد از سالها سابقه ی کاری تو امریکا از کار بیکار کردن… بیست و دو سه ساله که توامریکا خطه ساحل شرقی تو شهر فیلادلفیا و حوالی اونجا زندگی میکنم… همین جا درس خوندم، (پاییز ۱۹۷۹) دانشگاه پنسیلوانیا؛ لیسانس مدیریت بازرگانی یا به قول اینا: بی اس رشته ی بیزینس ادمینیستریشن، مجموعا دانشجوی ساعی و خوبی بودم، بی پلاس واماینس.” قرار بود که پس از فارغ التحصیلی فورا به تهران برگردم و در تجارتخانه ی پدر اینا، با این دانش و اندوخته پربار معرفتی…»
کتاب در خرابات مغان اثر داریوش مهرجویی

۴- به خاطر یک فیلم بلند لعنتی

این رمان روایت صریح و بازیگوش جوان بیست و سه ساله‌‌ی اهل تهرانی است که تلاش می‌کند فیلم بسازد تا دردش را در قالب هنری بیان کند اما از دو سال پیش مجوز کارگردانی‌اش باطل شده است. قصه که ساختاری غیرخطی دارد و به شکل تداعی خاطرات روایت شده، سرشار از اظهار نظرهای اجتماعی، فرهنگی و تاریخی در قالب غرولندهای قهرمان داستان بعد از عبور از هزارتو‌ی اخذ مجوز، راضی کردن تهیه‌کننده و … است. سلیم مستوفی با عالم و آدم و بدتر از همه با خودش درگیر است. او هامونی است که فقط دغدغه‌ی فلسفه و عرفان ندارد. از دست جامعه و فرهنگ رایج آن عاصی است و به دنبال هویت دیگری می‌گردد. هویت ایرانی برای شخصیت اصلی رمان مایه‌ی غرور نیست و یادآوری عظمت گذشته دردی را دوا نمی کند. او از دورویی، تعارف‌های دروغین، فضیلت یافتن زرنگی و خلاف‌کاری، آبروداری ظاهری، پررویی و وقاحت بیزار است.

در بخشی از رمان «به خاطر یک فیلم بلند لعنتی» که توسط نشر قطره منتشر شده، می‌خوانیم:

«من باید بنشینم و به این بیاندیشم که چرا برخلاف روحیهٔ خداپرستانه و مذهبی همه، که به دنبال سعادت بخشیدن به افراد جامعه از طریق تلطیف روح اخلاقی آن‌هاست، در این جامعه این همه فساد و دورویی و بی‌اخلاقی و زشتی و بی‌ادبی حاکم است. فساد، از همه نوعش، بیش از همه مالی و بیش از همه اخلاقی. یعنی چرا باید دخترهای ما، این همه بی‌بند و بار و رها و راحت در دسترس باشند؟ چرا می‌گویند فحشا افزایش یافته، نسبت به گذشته، چرا همه فکر می‌کنند که هر دختری را که بخواهند و دست روش بگذارند راحت می‌توانند تصاحب کنند. چرا این‌قدر همه مادی شده‌اند؟»
کتاب به خاطر یک فیلم بلند لعنتی اثر داریوش مهرجویی

۵- سفر به سرزمین فرشتگان

اکثر مردم آرزو دارند در سرزمین فرشتگان زندگی کنند. نویسنده با اطلاع از این موضوع تله‌ای  برای مخاطب پهن می‌کند که در خط اصلی داستان ادامه دارد و قهرمان‌ها را مدام فریب می‌دهد. در واقع نویسنده به ما تلنگر می‌زند تا بگوید: ما آدم‌های شرقی که شاید در طول زندگی، هزاران دوز و کلک می‌بافیم و کلاغ را رنگ نموده و به نرخ طوطی می‌فروشیم یا با شنیدن یک حرف رکیک از کوره در می‌رویم و آسمان را بر سر طرف خراب می‌کنیم همیشه بازنده‌ی آدم‌های غربی بوده‌ایم. رمان قرار است قهرمان‌هایش را از زندگی تلخ و جهنمی به نقطه‌ی ایده‌آل در آن سوی اقیانوس‌ها به شهر لس‌آنجلس، جایی که تصور می‌شود بهشت است، ببرد. قصه با نگرانی‌ها و دغدغه‌های راوی شروع می‌شود. زندگی کسری آریا و همسرش سیما بعد از دریافت ایمیل که از طرف شرکتی معتبر ارسال شده و خبر می‌دهد که در قرعه‌کشی هشت میلیون دلار برنده شده‌اند دگرگون می‌شود.

در بخشی از رمان «سفر به سرزمین فرشتگان» که توسط نشر به‌نگار منتشر شده، می‌خوانیم:

«آن روز که آن حادثه رخ داد و همه زندگی ما را پاک زیروزیر کرد، از اولش معلوم بود که روز شومی است. صبح در مغازه‌ام که یکی از همین کرکره‌های چین‌دار ظاهرا آهنی است، منتها کوچک‌تر به اندازه دهنه زیرپله‌ها، گیر کرده بود و باز نمی‌شد… قفل هم گیر کرده بود و نشان می‌داد که دیشب کسی باهاش وررفته؛ با هزار بدبختی باز شد و بعد خود در کرکره‌ای که یک جاش رفته بود تو، یک جاش ورقلمبیده بود و درست رو هم چفت نمی‌شدند؛ تا اینکه یکی از همین کاسب‌کارها به دادم رسید و با چکش و گازانبر و این چیزها افتاد به جانش و خلاصه راهش آورد. دستش درد نکند. بعد هنوز راه نیفتاده بودیم که مامور مالیات سر رسید و کلی سرمان را خورد و چانه زد و حساب‌ها را بالاپایین کرد و مبلغ قابل توجهی ما را دوشید و رفت…»

۶- برزخ ژوری

بهمن راد کارگردان  مشهور و باسابقه‌ی ایرانی، به عنوان عضو هیات ژوری یک جشنواره‌ی سینمایی، عازم سفر به شهری ساحلی در اروپاست. او در آغاز سفر متوجه می‌شود که توموری در مغزش هست که خوش‌خیم و بدخیم بودنش معلوم نیست. این خبر باعث می‌شود که او خود را در حال مرگ ببیند و سراسر سفر برایش به کابوسی طولانی تبدیل شود. کلنجار رفتن با اندیشه‌ی مرگ و بیماری لاعلاجی که هر آن پایان زندگی شخصیت اصلی و راوی قصه را یادآوری می‌کند، در کانون «برزخ ژوری» جا دارد، اما از آن‌جا که راوی قصه فیلمساز است و علاوه بر این فلسفه خوانده، طبیعی است که این اندیشه‌ها آمیخته به خاطرات سینمایی و هنری و تاملات فلسفی هستند. این تاملات فلسفی ظاهرا بسیار طبیعی هستند و علاوه بر آن از جنس اندیشه‌هایی کاملاً هضم شده و روشن و ساده‌اند که خواننده‌ی متوسط کتاب هم می‌فهمد. مثلا راوی بعد از اولین دیدارش با رئیس فستیوال احساس می‌کند او را جایی دیده است و آخر متوجه می‌شود که او شبیه دریدا است. رمان راحت و بالذت خوانده می‌شود. طنز تلخی در کتاب موج می‌زند که از جذابیت‌های آن است.

در بخشی از رمان «برزخ ژوری» که توسط نشر به‌نگار منتشر شده، می‌خوانیم:

«خیره به سوپی بودم که جلویم گذاشته بودند …. تومور کوچک خود را دیدم که سرش را از سطح چرب و چیلی سوپ بالا آورده بود و به من می‌خندید. با قاشق زدم تو کله‌اش، غرق شد … بعد از نقطه‌ی دیگری سر بر آورد و برایم شکلک در آورد. دوباره آن را زدم و رفت … با قاشق سوپ را هم زدم خبری ازش نبود … نه واقعاً قوه‌ی تخیلم به بد جایی رسیده بود … جنگ با تومور … این خودش نوعی روان‌پریشی پیشرفته و جنون نبود؟ آیا این‌ها واقعیت بودند یا خیال و وهم؟ پس چرا این قدر واضح و روشن؟»
کتاب برزخ ژوری اثر داریوش مهرجویی انتشارات به نگار

۷- کودک مدفون و غرب واقعی

سام شپرد بازیگر، نمایشنامه‌نویس، فیلمنامه‌نویس و کارگردان که در ۷۴ سالگی درگذشت یکی از مهم‌ترین نامیشنامه‌نویسان تاریخ ادبیات نمایشی جهان بود. آثار درخشان او مثل «کودک مدفون»، «غرب حقیقی»، «نفرین طبقه گرسنه»، «خدای دوزخ»، «وقتی دنیا سبز بود» و… صدها بار در تماشاخانه‌های جهان اجرا شد و او را به یکی از درام‌نویسان محبوب تبدل کرد. او از نسل درام‌نویسانی بود که واقعیتی خاص و موقعیتی منحصربه‌فرد را به زبانی دراماتیک، جهانی می‌کردند. چیزی شبیه به ایبسن، استریندبرگ، ویلیامز، اونیل، میلر و… که همه با وفاداری کامل به دو امر متناقض یعنی واقعیت و درام، درباره‌ی مهم‌ترین لحظات زندگی داستان‌پردازی کردند. «کودک مدفون» نمایشنامه‌ای است که در سال ۱۹۷۸ نوشته شد و یک سال بعد جایزه‌ی پولیتزر را نصیب نویسنده‌اش کرد. این نمایشنامه‌ی سه پرده‌ای مقطعی از زندگی خانواده‌ای از هم پاشیده و یوران را روایت می‌کند. «غرب واقعی» هم یکی از نمایشنامه‌های معروف شپرد است که آن را در سال ۱۹۸۰ نوشت. مادر خانواده که برای تعطیلات به آلاسکا سفر کرده، آستین را در خانه گذاشته تا مواظب گیاه‌هایش باشد و در عین حال روی فیلم‌نامه‌اش کار کند. آستین ظاهری آراسته دارد، دانشگاه رفته، منظم است و ماشین و خانه و زن و بچه‌اش، نمادهایی از زندگی موفق‌اش هستند. لی، برادر بزرگتر که سر و وضع آشفته‌ای دارد و کم‌سواد است بعد از سال‌ها زندگی در بیابان به خانه‌ی مادر آمده تا سری به خانه‌های اطراف بزند و دزدی کند. سول کیمر از تهیه‌کنندگان هالیوود، فیلم‌نامه‌ی آستین را می‌پسندد و با لی آشنا می‌شود. در آن مقطع، اتفاق دیگری می‌افتد و…

در بخشی از کتاب «کودک مدفون و غرب واقعی» که با ترجمه‌ی داریوش مهرجویی توسط نشر هرمس منتشر شده، می‌خوانیم:

«صدای هالی: داج؟

[داج همچنان به تلویزیون خیره است. مکث طولانی. دو سرفه کوتاه می‌کند.]

صدای هالی: داج! قرص میخوای، داج؟

[داج جواب نمی‌دهد. دوباره بطری را بیرون می‌کشد و جرعه‌ای طولانی می‌نوشد. بطری را سرجایش می‌گذارد و به تلویزیون خیره می‌شود. پتو را تا روی گردن بالا می‌کشد.]

صدای هالی: خوبه که خودت میدونی از چیه؛ از هوای بارونی‌یه. همینه، هردفعه همینه. هردفعه که این جوری می‌شی به خاطر بارونه. هنوز بارون شروع نشده تو شروع می‌کنی. [مکث] داج؟ [داج جواب نمی‌دهد. از جیب ژاکتش یک بسته سیگار درمی‌آورد و یکی آتش می‌زند. به صفحه تلویزیون خیره می‌شود. مکث.]

صدای هالی: باید از اینجا می‌دیدی چطوری می‌باره. چه بارونی! یه‌بند می‌باره. طبق‌های آبی‌رنگ … دیگه نزدیکه پل رو سیل ببره. از اون پایین چه‌جوری‌یه داج؟ هان؟

[داج سرش را به طرف شانه چپش برمی‌گرداند و از ایوان نگاهی به بیرون می‌اندازد. و دوباره رویش را می‌کند به تلویزیون.]

داج: [با خود] افتضاحه!

صدای هالی: چی؟ چی گفتی؟

داج: [بلندتر] بارونه دیگه! همون بارون همیشگی‌یه!

صدای هالی: بارون؟ خب البته که بارونه! ببینم … باز حمله؟ خبری شده؟ اگه جواب ندی، تا پنج دقیقه دیگه میام پایین‌ها.

داج: نیا، پایین نیا.

صدای هالی: چی؟

داج: [بلندتر] پایین نیا.

[دوباره دچار حمله سرفه می‌شود. بعد سکوت.]

صدای هالی: باید قرصهاتو بخوری، با اون سرفه‌هات. نمی‌فهمم چرا قرص‌هاتو نمی‌خوری. یه قرص بنداز بالا و کلکشو بکن دیگه.»

کتاب کودک مدفون و غرب واقعی اثر سام شپرد

۸- جهان هولوگرافیک

«جهان هولوگرافیک» نوشته‌ی مایکل تالبوت که اثری پیچیده درباره‌ی یکی از ناشناخته‌ترین و غامض‌ترین مباحث هستی و نظریه‌ای برای توضیح توانایی‌های فراطبیعی ذهن و اسرار ناشناخته مغز و جسم است را داریوش شایگان در سفر آمریکا کشف کرد و بعد از مطالعه و لذت بردن از نظریات نویسنده‌ی فیزیکدان اثر آن را برای ترجمه به داریوش مهرجویی سپرد.

همه جهان آن چیزی نیست که به چشم ما می‌آید، چون رازهایی در خلقت هست که همچنان ناشناخته مانده و شواهد فراوانی برای اثبات آن در این کتاب آمده است. به بیان دیگر، «جهان هولوگرافیک» آن جهانی است که هر قطعه‌ی کوچک و هر ذره‌ی آن قطعه، تمام ویژگی‌های و اطلاعات کل را در بر دارد و این به‌واقع خصلت مغز ماست که ساختاری هولوگرافیک دارد و خاطره و درد و تجربه و برخی چیزهایی دیگر را نه تنها در مغز که در هر ذره‌ی کوچک آن نیز نگه می‌دارد و نیز همین خصلت کلی این جهان ماست که جهانی هولوگرافیک است. در این کتاب، اتفاقا بخشی هم هست که از علما و عرفای ایران و از شهرهای خیالی -مثالیِ جابلقا، جابلسا و غیره سخن می‌گوید و این‌که چگونه این حکیمان بزرگ به رازِ آن جهان یا واقعیت دیگر یعنی نظم مستتر پی برده و گاه در صورِ خیال و بینش اساطیری خود یا در خواب‌ها و خیال‌هایشان آن‌ها را به‌وضوح می‌دیده‌اند.

در بخشی از کتاب «جهان هولوگرافیک» که با ترجمه‌ی داریوش مهرجویی توسط نشر هرمس منتشر شده، می‌خوانیم:

«معمایی که پریبرام را نخست به راه انداخت تا الگوی هولوگرافیک خود را صورت‌بندی کند، از این پرسش برخاست که خاطرات در مغز انسان کجا و چگونه اندوخته می‌شود. در اوان دهه ۱۹۴۰، زمانی که تازه به این رمز و راز علاقه‌مند شده بود، دانشمندان غالبا بر این باور بودند که خاطرات در مغز انسان چایگاه مشخصی دارند، یعنی هر خاطره‌ای که شخص داراست، مثلا خاطره آخرین‌باری که مادربزرگ خود را دیده، یا خاطره رایحه گل یاس آفریقایی که در شانزده سالگی بوییده، همه دارای جایگاهی خاص در سلولهای مغزند. این ردپای خاطرات را انگرام می‌نامیدند، و با آن که هیچ‌کس نمی‌دانشت انگرام واقعا از چه ساخته شده – آیا سلول عصبی است یا شاید نوع خاصی از مولکول – اغلب دانشمندان مطمئن بودند که بزودی با گذشت زمان همه چیز روشن خواهد شد.»  
کتاب جهان هولوگرافیک اثر مایکل تالبوت

۹- درس و آوازخوان طاس

اوژن یونسکو نویسنده و نمایشنامه‌نویس سمبل تئاتر آوانگارد فرانسه بود. او پیش از نمایشنامه‌نویسی برای مجله‌ها و روزنامه‌های رومانیایی شعر و نقد می‌نوشت. او اولین نمایشنامه‌‌اش را در چهل‌سالگی نوشت. نمایشنامه‌های «درس»، «قاتل» و «کرکدن» از جمله مهم‌ترین نمایشنامه‌های او است. یونسکو در سال ۱۹۷۰ به عضویت فرهنگستان فرانسه درآمد، در ۱۹۶۴ نامزد دریافت جایزه‌ی نوبل ادبیات شد. نمایشنامه‌ی «آوازخوان طاس» با خانواده‌ی اسمیت شروع می‌شود که در اتاق نشیمن نشسته‌اند و درباره‌ی همه چیز و هیچ چیز صحبت می‌کنند. خانم اسمیت، تمام اتفاقاتی که در عصری به خصوص به وقوع پیوست را برای شوهرش تعریف می‌کند؛ گرچه شوهرش همان عصر به همراه خود او در آن مکان حضور داشت. سپس، آن‌ها درباره‌ی خانواده‌ای صحبت می‌کنند که همه‌ی اعضایش بابی واتسون نام دارند و به نظر می‌رسد که خانواده‌ی اسمیت از لحظه‌ای به لحظه‌ی دیگر فراموش می‌کنند که شخص به‌خصوصی به نام بابی واتسون زنده است یا مرده.

در بخشی از کتاب «درس و آوازخوان طاس» که با ترجمه‌ی داریوش مهرجویی توسط نشر هرمس منتشر شده، می‌خوانیم:

«ماری: خانم… آقا…

خانم اسمیت: چی می‌خواین؟

آقای اسمیت: اینجا اومدین چی‌کار؟

ماری: آقا و خانم، من رو ببخشین… همین‌طور این خانم‌ها و آقایون… می‌خواستم… می‌خواستم… من هم یه لطیفه براتون تعریف کنم.

خانم مارتن: این چی می‌گه؟

آقای مارتن: به گمانم خدمتکار دوستان ما دیوانه شده. اون هم می‌خواد لطیفه تعریف کنه.

آتش‌نشان: فکر کرده کیه؟ (به ماری می‌نگرد.) اوه!

خانم اسمیت: شما رو چه به این حرف‌ها؟

آقای اسمیت: ماری، واقعاً جای شما اینجا نیست…

آتش‌نشان: اوه! خودشه! امکان نداره.

آقای اسمیت: شما هم؟

ماری: امکان نداره! اینجا؟»

کتاب درس و آوازخوان طاس اثر اوژن یونسکو
راهنمای خرید کتاب


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما