۹ کتاب که با اقتباس از آنها فیلمهای مشهور ساخته شده است
کتاب و فیلم دو رسانهی محبوب هستند که دههها مخاطبان را مجذوب و سرگرم کردهاند. در حالی که برخی از فیلمها بر اساس فیلمنامههای اصلی ساخته میشوند ولی برخی از فیلمسازان برای الهام گرفتن به ادبیات رو میآورند. اقتباس از کتابی محبوب برای ساخت فیلم متداول است اما از برخی از کتابها بارها اقتباس شده و تفسیرهای متفاوتی از آنها به تصویر کشیده شده است. در این مطلب با ۹ کتاب – رمانهای کلاسیک تا قصههای پرفروش – که چندین بار اقتباس شدهاند آشنا میشوید.
۱- گتسبی بزرگ
«گتسبی بزرگ» نوشتهی اف. اسکات فیتزجرالد در سال ۱۹۲۵ منتشر شد. رمان قصهی «جی گتسبی» مرد ثروتمند و مرموز اهل نیویورک که همواره در حال گشتوگذار و خوشگذرانی است و تلاش میکند «دیزی بوکانن» عشق از دست رفتهاش را به دست آورد را روایت میکند. از این رمان بارها اقتباس شده اما قابل توجهترین آنها فیلمهایی است که در سال ۱۹۷۴ و ۲۰۱۳ با بازی رابرت ردفورد و لئوناردو دی کاپریو ساخته شدند. هر دو فیلم جذابیت و افراط ثروتمندان دههی ۲۰ نیویورک، رویای آمریکایی، عشق، از دست رفتن رویاها و … را به تصویر کشیدهاند.
در بخشی از رمان «گتسبی بزرگ» که با ترجمهی رضا رضایی توسط نشر ماهی منتشر شده، میخوانیم:
«در سالهایی که جوانتر و زودرنجتر بودم، پدرم نصیحتی به من کرد که هنوز ان را در ذهنم مرور میکنم. پدرم گفته بود: هر وقت دیدی که میخوای از کسی ایراد بگیری فقط یادت باشه که آدمهای دنیا همه این موقعیتها رو نداشتن که تو داری.
چیزی بیشتر از این نگفته بود، ولی ما همیشه با کمترین کلمات منظورمان را خوب میرساندیم، و من میفهمیدم که پدرم منظورش خیلی بیشتر از همین یک جمله بوده. در نتیجه، من عادت کردهام که قضاوتهایم را توی دلم نگه دارم، و همین خصوصیت باعث شده که باطن عجیب و غریب خیلی از آدمها برایم رو بشود و در عین حال گرفتار آدمهای پرچانه مارکشتهای هم بشوم. اگر این خصوصیت در آدم معمولی دیده بشود، آدم غیر معمولی زود تشخیص میدهد و به آن میچسبد، و به همین علت هم در کالج بهناحق متهمم میکردند که سیاستبازم، چون سنگصبور آدمهای غریبهای میشدم که اختیار خودشان را نداشتند.
بیشتر وقتها محرم راز میشدم بدون آنکه بخواهم. خیلی وقتها که با دیدن نشانههای مسلم میفهمیدم که انگار قرار است راز دلی فاش بشود، خودم را میزدم به خواب، به حواسپرتی، یا بیاعتنایی، بخصوص که راز دل گفتن جوانها، یا لااقل الفاظی که برای راز دل گفتن به کار میبرند، معمولا شبیه رونویسی از دست یکدیگر است، آن هم با قلمخوردگیهای فاحش. قضاوت نکردن آدم برمیگردد به امیدواری زیاد. پدرم خیلی حقبهجانب میگفت و من هم حقبهجانب تکرار میکنم که بخشی از مواهب اولیه زندگی در زمان تولد نامساوی تقسیم میشود، و من هنوز کمی میترسم که اگر از این نکته غافل بمانم چیزی از دست بدهم.
و اما حالا که اینطور به بردباریام مینازم، باید اعتراف کنم که این بردباری حدی دارد. مبنای رفتار آدم ممکن است محکم باشد مثل صخره، یا شل مثل باتلاق، اما از جایی به بعد دیگر اهمیت نمیدهم که این مبنا چه باشد. پاییز گذشته که از شرق برگشتم، دیدم که دلم میخواهد همه دنیا لباس فرم بپوشند و برای همیشه از لحاظ اخلاقی در حالت خبردار بایستند. دیگر دلم گردش و ولنگاری نمیخواست با سرک کشیدنهای محرمانه به دا آدمهاو فقط گتسبی، که اسمش را به این کتاب داده، از واکنش من معاف شد – گتسبی، مظهر همه چیزهایی که از ته دل تحقیرشان میکنم.»
۲- زنان کوچک
«زنان کوچک» رمانی کلاسیک نوشتهی لوئیزا می آلکات است که اولینبار در سال ۱۸۶۸ منتشر شد. در این اثر قصهی زندگی چهار خواهر خانوادهی مارس – جو، مگ، بث و امی – که در مسیر کودکی تا بزرگسالی با پستی و بلندیهای گوناگون روبرو شدند روایت میشود. از این رمان کلاسیک که در اواسط قرن نوزدهم نوشته شده اقتباسهای متعدد شده، اما دو فیلم که در سالهای ۱۹۹۴ و ۲۰۱۹ با بازیهای درخشان وینونا رایدر و سرشه رونان دل عاشقان سینما را برد. هر دو فیلم به مضامینی مثل خانواده، خواهرخواندگی، خودشناسی، عشق، دوستی و … میپردازد.
در بخشی از رمان «زنان کوچک» که با ترجمهی کیوان عبیدی آشتیانی توسط نشر افق منتشر شده، میخوانیم:
«جو روی قالی دراز کشیده و غرغر کنان گفت: کریسمس بدون هدیه که فایدهای ندارد.
مگ به لباس کهنهاش نگاهی کرد و اه کشید: فقیر بودن خیلی وحشتناکه.
ایمی کوچولو آب دماغش را بالا کشید و اضافه کرد: اصلا انصاف نیست که بعضی دخترها کلی چیزهای قشنگ داشته باشند و بقیه هیچی نداشته باشند.
بت که گوشهای نشسته بود با رضایت گفت: ولی پدر و مادر و همدیگر را داریم.
چهرهی هر چهار دختر جوان با شنیدن این جمله روشن شد اما جو با ناراحتی گفت: ولی پدر که پیش ما نیست، شاید مدتها هم نباشد.
او نگفت شاید هم هیچوقت. با این حال چهرهی دخترها دوباره در هم رفت و همه در حالی که به پدرشان فکر میکردند که دور از آها در جبهههای جنگ بود، در دلشان گفتند: شاید هم هیچوقت.
چند لحظه کسی حرفی نزد، بعد مگ با لحنی متفاوت گفت: همهمان میدانیم که چرا مادر هدیهی کریسمس نخریده، چون امسال زمستان سختی در پیش داریم، او فکر میکند وقتی مردها در ارتش شرایط سختی را تحمل میکنند، ما هم نباید به فکر خوشی خودمان باشیم. ما که کار زیادی از دستمان برنمیآید، پس این از خود گذشتگیهای کوچک را باید با خوشحالی انجام بدهیم. ولی من که خیلی به خودم امیدوار نیستم.
بعد سرش را تکان داد و با افسوس به تمام چیزهای قشنگی فکر کرد که دلش میخواست. جو که عاشق کتاب خواندن بود، گفت: ولی من فکر نمیکنم این پولهای کم دردی از آنها دوا کند. هر کداممان فقط یک دلار داریم و دادن آن به ارتش کمک خیلی با ارزش نیست. البته قبول، از شماها یا مادر انتظار هدیه ندارم ولی میخواهم برای خودم کتاب انداین و سینترام را بخرم. خیلی وقت است که آن را میخواهم.
بت آنقدر آران آه کشید که کسی آن را نشنید، جز اجاق و سهپایهی کتری، بعد گفت: من خیال داشتم با پولم چند تا آهنگ جدید بخرم.
ایمی با اطمینان گفت: من یک بسته مداد رنگی میخرم. واقعا لازمش دارم.
جو، پاشنهی کفشهایش را مثل مردها بررسی کرد و گفت: مادر چیزی در مورد پولهایمان نگفت. او انتظار ندارد از همه چیز بگذریم. بیایید هر کدام هر چیزی که دوست داریم بخریم و کمی لذت ببریم. مطمئنم همه سخت کار میکنیم و پول در میآوریم.»
۳- غرور و تعصب
«غرور و تعصب» رمان جاودانهی جین آستن است که در سال ۱۸۱۳ منتشر شد. داستان حول درگیریهای عاشقانهی خواهران بنت، به ویژه الیزابت بنت و آقای دارسی، میچرخد. زیرا آنها هنجارها و انتظارات اجتماعی قرن نوزدهم انگلستان را دنبال میکنند. از این رمان چندینبار برای تولید فیلمهای سینمایی و سریالها اقتباس شده است. مینی سریال شبکهی بی بی سی در سال ۱۹۹۵ با بازی کالین فرث و فیلمی که در سال ۲۰۰۵ با بازی کایرا نایتلی ساخته شد برداشتهایی بودند که شوخطبعی، طنز و عشق درون رمان را به بهترین وجه ممکن نشان دادند.
در بخشی از رمان «غرور و تعصب» که با ترجمهی رضا رضایی توسط نشر نی منتشر شده، میخوانیم:
«صغیر و کبیر فرضشان این است که مرد مجرد پولوپلهدار قاعدتا زن میخواهده. وقتی چنین مردی وارد محل جدیدی میشود، هر قدر هم که احساسات یا عقایدش ناشناخته باشد، چنان این فرض در ذهن خانوادههای اطراف جا افتاده است که او را حق مسلم یکی از دخترهای خود میدانند. روزی خانم بنت به شوهرش گفت: آقای بنت عزیز، شنیدهای که ندرفیلد پارک را بالاخره جاره دادهاند؟
آقای بنت در جواب گفت که نه، نشنیده است.
خانم بنت گفت: ولی اجاره شده. همین الان خانم لانگ اینجابود، سیر تا پیازش را گفت.
آقای بنت جوابی نداد.
زنش بیطاقت شد و با صدای بلند گفت: نمیخواهی بدانی چه کسی اجارهاش کرده؟
تو میخواهی به من بگویی. گوش میکنم.
همین اجازه کافی بود.
بله، عزیزم، باید بدانی. خانم لانگ میگوید که ندرفیلد را یک جوان پولوپلهداری اجاره کرده که مال شمال انگلستان است. روز دوشنبه با کالسکه چهار اسبه آمده بود ملک را ببیند. آنقدر خوشش آمد که درجا با آقای موریس توافق کرد. قرار است ثبل از پاییز بیاید بنشیند. چند تا از خدمتکارهایش تا آخر هفته بعد میآیند به این خانه.
آقا اسمش چیست؟
بینگلی.
متاهل یا مجرد؟
اوه. مجرد، عزیزم، اینکه معلوم است. مجرد و حسابی هم پولدار. عایدیاش شالی چهار پنج هزارتاست. جان میدهد برای دخترهای ما.
چهطور؟ چه ربطی به آنها دارد؟
زنش جواب داد: آقای بنت، عزیز من، فکر و حواست کجاست. خب، باید بفهمی که منظورم ازدواجش با یکی از دخترهای ماست.
آقا هم برای همین کار آمده اینجا؟
برای همین کار. چه حرفها. اصلا میفهمی چه میگویی؟ خب، احتمالش زیاد است که عاشق یکیشان بشود. به خاطر همین، تا آمد باید بروی دیدنش.
من دلیلی برای این کار نمیبینم. تو و دخترها اگر میخواهید بروید. حتی میتوانی خود دخترها را تنها بفرستی بروند. تازه شاید خیلی بهتر هم باشد، چون تو هم مثل انها خوشگلی و هیچ بعید نیست آقای بینگلی از تو بیشتر خوشش بیاید.»
۴- سرود کریسمس
«سرود کریسمس» رمانی کلاسیک از چارلز دیکنز است که اولینبار در سال ۱۸۴۳ منتشر شد. این اثر قصهی ابنزر اسکروج خسیس را روایت میکند که شب کریسمس با سه روح ملاقات میکند که او را به سفر خودیابی و رستگاری میبرند. از این رمان برای ساخت فیلمها و سریالهای زیادی اقتباس شده است. سریالی که در سال ۱۹۵۱ با بازی آلستر سیم و نسخهی انیمیشنی که با صداپیشگی جیم کری در سال ۲۰۰۹ ساخته شده روح دلگرمکننده جذاب رمان را به تصویر میکشند و معنای اصلی کریسمس که عشق و سخاوت است را به بینندگان منتقل میکنند.
در بخشی از رمان «سرود کریسمس» که با ترجمهی فرزانه طاهری توسط نشر مرکز منتشر شده، میخوانیم:
«اسکروج از خوشحالی فریاد زد: وای! اینکه علیبابائه. همون علیبابای درست کار پیر. آره، خودشه. یک روز کریسمس که این بچه رو اینجا تنها گذاشته بودند، علیبابا برای اولین بار درست با همین سر و وضع به سراغش اومد. پسر بچهی بیچاره. اون دو تا هم که اونجا دارند میرند، ولنتاین و برادرش، اورسون، هستند که توی جنگل زندگی میکرد. اسم اونی که وقتی خواب بود با زیرشلواری، کنار دروازهی دمشق گذاشتنش چی بود؟ نمیبینیش؟ این هم داماد سلطانه که عفریت اون رو سرنگون کرد، همونی که روی سرش ایستاده. حقشه. دلم خنک شد. اصلا چطور به خودش جرأت میداد با شاهزاده خانم ازدواج کنه؟
اگر در شهر به گوش همکاران اسکروج میرسید که او وقتش را برای چنین موضوعاتی صرف کرده و صدای بلند او را هنگام گریه و خنده میشنیدند یا چهرهی هیجانزده و برافروختهی او را میدیدند، حتما تعجب میکردند.
اسکروج فریاد زد: این هم طوطیه، با اون پرهای سبز و دم زردش. یک چیزی هم مثل کاهو بالای سرش سبز شده. اون هم رابین کروزوی بیچاره هست. وقتی از سفر به دور جزیره برگشت، طوطی بهش گفت: رابین کروزوی بیچاره، کجا بودی؟ رابین کروزوی فکر میکرد داره خواب میبینه اما، خواب نبود. میدونید، صدای طوطی بود. این هم فرایدیه که برای نجات زندگیش به سمت نهر کوچیکی میدوه. آهای! هی!
اسکروج سپس با تغییر حالتی سریع که بعید بود چنین کاری انجام دهد از روی دلسوزی برای کودکی خودش گفت: پسر بچهی بیچاره و دوباره هقهق به گریه افتاد. اسکروج دستش را در جیبش فرو برد، نگاهی به اطرافش انداخت و بعد از اینکه با سر آستینش اشکهایش را پاک کرد باخودش گفت: کاش… اما دیگه خیلی دیر شده.»
۵- دراکولا
«دراکولا» رمان ترسناک و نمادین برام استوکر اولینبار در سال ۱۸۹۷ منتشر شد. در این اثر زندگی کنت دراکولا خونآشام تشنهبهخون و تلاش او برای نقل مکان از ترانسیلوانیا به انگلستان برای گسترش نفرین مرده روایت میشود. از این رمان برای تولید فیلمهای سینمایی اقتباس شده است. دو فیلم که در سال ۱۹۳۱ با بازی بلا لوگوسی و در سال ۱۹۹۲ با بازی گری اولدمن ساخته شدهاند فضای سرد و عاشقانهی گوتیک رمان را در حین افزودن تفسیرهای منحصربهفرد فیلمنامهنویس و کارگردان به خوبی به تصویر کشیدهاند.
در بخشی از رمان «دراکولا» که با ترجمهی محمود گودرزی توسط نشر برج منتشر شده، میخوانیم:
«صبح خاکستری سپری شده و خورشید بر فراز افقِ دوردستی است که به نظر میرسد دندانهدار باشد، نمیدانم با درخت یا تپه، چون بهقدری دور است که چیزهای بزرگ و کوچک در هم میآمیزند. خوابآلود نیستم و ازآنجاکه قرار نیست صدایم بزنند تا موقعی که خودم بیدار شوم، بهطبع مینویسم تا خواب بیاید سراغم. چیزهای غریب بسیاری هست که باید بنویسم و اجازه دهید بهدقت نقل کنم که پیش از ترک بیستریتسا چه شامی خوردم، مبادا کسی که این مطالب را میخواند تصور کند آن شب پرخوری کردهام. شامم چیزی بود که به آن «استیک سارقان» میگویند؛ تکههایی از گوشت خوک، پیاز و گوشت گاو با چاشنی فلفل قرمز که با سیخ روی آتش کباب کردهاند، به همان شیوهٔ سادهای که در لندن برای گربهها گوشت اسب مهیا میکنند! شرابش گُلدن مدیاش بود که سوزشی عجیب روی زبان ایجاد میکند و البته ناخوشایند نیست. من فقط چند لیوان از آن نوشیدم و چیز دیگری نخوردم.
وقتی سوار کالسکه شدم، کالسکهران هنوز سر جایش ننشسته بود و دیدم که با زن صاحب هتل حرف میزند. معلوم بود دربارهٔ من گفتوگو میکنند، چون گهگاه به من مینگریستند و عدهای از کسانی که روی نیمکت پشت در نشسته بودند -آنها را با نامی صدا میزنند که معنیاش «واژهرسان» است- آمدند و گوش دادند و بعد به من نگاه کردند، بیشترشان با حالتی ترحمآمیز. کلمات بسیاری میشنیدم که مدام تکرار میشدند، واژههایی غریب، چون در میان جمعیت افرادی از ملیتهای مختلف بودند؛ بنابراین آهسته فرهنگ لغت چندزبانهام را از کیفم درآوردم و معنیهایشان را جستوجو کردم. باید بگویم که این کلمات خیالم را آسوده نمیکردند، چون میانشان «اُرداگ» بود یعنی شیطان، «پوکول» یعنی دوزخ، «استرهگویکا» یعنی ساحره، «ورولوک» و «ولوسلاک»، هر دو به یک معنی، یکی اسلواک و دیگری صربی، معادل چیزی که یا گرگینه است یا خونآشام. (یادآوری. باید از کنت دربارهٔ این خرافات سؤال کنم.)
وقتی حرکت کردیم، جمعیتِ مقابل درِ مسافرخانه که دیگر افزایش یافته و حجمی خیرهکننده پیدا کرده بودند، همگی به خود صلیب کشیدند و دو انگشت خود را بهسوی من نشانه رفتند. بهسختی از زیر زبان یکی از همسفرانم بیرون کشیدم و فهمیدم منظورشان چیست؛ اول حاضر نبود جواب بدهد، اما همین که فهمید انگلیسیام، توضیح داد که طلسمی است برای محافظت از خود در برابر چشمزخم. این موضوع برای من که میخواستم به جایی ناآشنا بروم تا فردی ناشناس را ببینم چندان خوشایند نبود، اما همهشان چنان مهربان، غمگین و دلسوز به نظر میرسیدند که بیاختیار تحتتأثیر قرار گرفتم.»
۶- جین ایر
«جین ایر» نوشتهی شارلوت برونته است. در این رمان داستان زن جوانی به نام جین روایت میشود که کودکی سختی را پشت سر میگذارد تا به فرمانداری لایق برای آقای روچستر ثروتمند تبدیل شود. علیرغم تفاوتهای طبقاتی، این دو رابطهی عمیقی برقرار میکنند، اما رازها و اتفاقات مرموز در خانه روچستر شادی و خوشبختیشان را تهدید میکند. این رمان نمونهی کلاسیک ادبیات گوتیک همراه با عناصر عاشقانه، رمز و راز و وحشت است. از این رمان دو فیلم تحسین شده در سالهای ۱۹۴۳ و ۲۰۱۱ با بازی اورسون ولز و میا واسیکوفسکا ساخته شده است.
در بخشی از رمان «جین ایر» که با ترجمهی رضا رضایی توسط نشر نی منتشر شده، میخوانیم:
«- جان کتاب را از دستم بیرون کشید و آن را به سرم کوبید. با عصبانیت فریاد زدم، اما او من را به عقب هل داد و بار دیگر کتاب را محکم بر سرم کوبید. با این کارش طاقتم طاق شد؛ لگدی به سمتش پراندم و موهای اش را محکم کشیدم. مادر کمکم کنید! جین من را می زند! جیغ و فریاد جان، خاله رید را به کتابخانه کشاند. او با خشونت من را از جان دور کرد و ضربه ای محکم به گوشم نواخت. دل شکسته و هق هق کنان فریاد زدم: جان کتاب را به زور از دستم گرفت و من را کتک زد! از او متنفرم! از همه تان متنفرم! می خواهم از گیتس هد بروم… برای همیشه. خاله رید با خشم و نفرت به من خیره شد و پاسخ داد: کجا می خواهی بروی؟ تو نه پدرومادر داری و نه خانواده ای غیر از ما. اگر وصیت شوهر مرحومم نبود لحظه ای در این عمارت نگهت نمی داشتم.
– همیشه ترجیح می دهم خوشحال باشم تا این که مورد عزت و احترام قرار گیرم.
– من مراقب خودم هستم. هرچه منزوی تر، کم دوست تر و بی ثبات تر باشم، از خودم بیشتر راضی خواهم بود.»
۷- بینوایان
«بینوایان» رمانی حماسی که قدرت امید و استقامت انسان را نشان میدهد زندگی ژان والژان زندانی سابق و تحت تعقیب توسط بازرس ژاور را روایت میکند. شخصیت اصلی رمان تلاش میکند زندگیاش را تغییر دهد. از این رمان که زمینههای بروز انقلاب فرانسه را به تصویر کشیده و به عدالت اجتماعی، رستگاری و عشق میپردازد، دهها اقتباس شده است. فیلمهایی که در سالهای ۱۹۸۵ و ۲۰۱۰ ساخته شدند به دلیل بازی هنرپیشهها، موسیقی و بازسازی پاریس قرن هجدهم میلادی برجسته هستند.
در بخشی از رمان «بینوایان» که با ترجمهی محمدرضا پارسایار توسط نشر هرمس منتشر شده، میخوانیم:
«در سال ۱۸۱۵، آقای شارل فرانسوا بی ینونو مسیر یل، اسقف شهر دینی، پیرمردی بود تقریبا هفتاد و پنجساله که از ۱۸۰۶ بر مسند روحانیت دینی تکیه زده بود.
با آنکه در اصل این جزئیات به هیچ عنوان با انچه میخواهیم حکایت کنیم ارتباطی ندارد، دستکم برای اینکه همه چیز را بازگو کرده باشیم، شاید بیفایده نباشد که به حرفها و شایعاتی اشاره کنیم که از بدو ورود وی به قلمروش رواج یافت. چهبسا شایعات، راست یا دروغ، در زندگی و به ویژه در سرنوشت انسان به اندازهی اعمالش تاثیر بگذارند. آقای میر یل پسر یکی از مشاوران پارلمان اکس و نجیبزادهی کسوتی بود. دربارهی وی این را میدانیم که پدرش میخواست او وارث مقامش شود. از این رو، بنا بر سنت رایج خانوادههای حکومتی، خیلی زود، در هجده یا بیست سالگی، برایش زن گرفت. میگویند با این ازدواج شارل میر یل موجب برانگیختن شایعات بسیاری دربارهی خودش شده بود.
او با آنکه نسبتا ریزنقش بود متشخص، آراسته و خوشذوق بود و بخش نخست زندگیاش سراسر صرف محافل و توجه به زنان شده بود. انقلاب که شد، روند رویدادها شتاب بیشتری گرفت. خانوادههای حکومتی خلع و رانده شدند، تحت تعقیب قرار گرفتند و پراکنده شدند. از همان نخستین روزهای انقلاب، آقای شارل میر یل به ایتالیا مهاجرت کرد. در انجا همسرش، که از دیرباز از سینهدرد رنج میبرد، جان سپرد. او هیچ فرزندی نداشت. بعدا چه بر سر آقای میر یل امد؟ آیا فروریختن جامعهی پیشین فرانسه، سقوط خاندانش، یا شاید هولناکتر از آن، از نظر مهاجرانی که رشد فاجعه را از دور میدیدند، رویدادهای غمانگیز سال ۹۳ در او اندیشهی کنارهگیری و انزوا را پرورش دادند؟
آیا، در اثنای تفریحات و عشقورزیهایی که زندگیاش را فرا گرفته بودند، ناگهان ضربهای مرموز و هولناک او را به خود آورده بود، ضربهای که گاه بر مردی که بالایای عادی از پا درنمیآوردنش وارد میشود و زندگی و سرنوشتش را دگرگون میکند؟ کسی نمیداند. فقط میدانیم که وقتی از ایتالیا برگشت کشیش بود.»
۸- سه تفنگدار
«سه تفنگدار» رمانی ماجراجویی نوشتهی الکساندر دوما است که ماجرای فرار سه تفنگدار به نامهای آتوس، پورتوس و آرامیس و دوست جوانشان دآرتانیان را در قرن هفدهم فرانسه روایت میکند. این اثر مملو از نزاعهای عاشقانه و شمشیربهدستان و دسیسههای سیاسی است چون چهار دوست با اعضا دربار و دشمنانشان میجنگند. بر اساس این رمان خواندنی فیلمی در سال ۱۹۷۳ با بازی مایکل یورک ساخته شده که یکی از کلاسیکهای این ژانر محسوب میشود.
در بخشی از رمان «سه تفنگدار» که با ترجمهی محمد طاهر میرزا اسکندری توسط نشر هرمس منتشر شده، میخوانیم:
«- اولین دوشنبه از ماه آوریل سال هزار و ششصد و بیست و شش عیسوی، قصبه مونک که مولد مصنف افسانه لاروز است، به قسمی در هیجان بود که گویا دشمنی بر وی تاخته. جماعت بسیاری از اهل بلد چون زنان را می دیدند که به طول کوچه ها می گریزند، و اطفال را می شنیدند که در آستانه منازل خود ایستاده و فریاد و زاری می کنند، شتاب می کردند در پوشیدن زره و جوشن. و به تعجیل نیزه و تفنگ به دست گرفته و روانه می شدند به طرف مهمانخانه موسوم به فرانک مونی پر که در پیشاپیش وی جمعیتی بسیار گرد آمده و لحظه به لحظه زیادتر می شدند از غوغائیان و متجسسان.
– مرا دیگر چیزی گفتنی نیست، الا چند کلمه علاوه می نمایم برسبیل مثل و نمونه، و این هم از من خودم نیست، زیرا که من هیچ به دربخانه نرفته ام، و جنگی هم نکرده ام، مگرجنگ مذهبی که قتال با مخالفین مذهب نموده ام و آن هم به اراده خودم بوده است نه به حکم. باری می خواهم سخن گویم از مسیو ترویل که وقتی نیز با من همسایه بود و شرافت آن را داشت که در طفولیت با پادشاه جوان ما لوی سیزدهم طرف بازی بود. و گاهی نیز بازی آن ها منجر به جدال و جنگ می شد و دراین صورت پادشاه قوی ترین منازعین نبود، و در بین نزاع لطماتی که بر شهریار می رسید، هر ضربه موجب ازدیاد میل و احترام بر مسیوترویل از جانب سنی الجوانب می شد.
– حالا ملاحظه کن که پس از قدغن ها و منع ها از مبارزت و حبس ها پس از جنایت باز امروز مشارالیه رئیس تفنگدار هاست، یعنی رئیس کتیبه ای از بزرگ زادگان و نجبا که طرف اعتنای شهریاری و محل تشویش و بیم کاردینال است که از هیچ چیزی واهمه و ترسی ندارد و چنان که همه دانند. و به علاوه سالی ده هزار اکو مداخل دارد. و از جمله امیران بزرگ دربار است. او نیز در ابتدا چون تو بود و از همین راهی که تو می خواهی داخل کار شوی او نیز داخل شده. پس بگیر این کاغذ سفارش نامه را و برو او را ببین و رفتار خودت بکن، شاید تو نیز چون او شوی.»
۹- آلیس در سرزمین عجایب
«آلیس در سرزمین عجایب» رمانی محبوب در حوزهی کودک و نوجوان نوشتهی لوئیس کارول است که ماجراهای دختر جوانی به نام آلیس را روایت میکند. او از سوراخ لانهی خرگوش به دنیای سوررئال پر از حیوانات سخنگو، شخصیتهای پوچ و موقعیتهای عجیب میافتد. در طول راه، آلیس با شخصیتهای نمادینی مثل گربه چشایر، کلاهک دیوانه و ملکه قلبها روبرو میشود و از هوش و تخیلاش برای حرکت در مناظر عجیب و غیرقابل پیشبینی استفاده میکند. این رمان به خاطر تخیل فراوان، بازی هوشمندانه با کلمات و طنز عجیب و غریباش تحسین میشود. تا امروز بر اساس این رمان فیلمها و سریالهای زیادی ساخته شده. فیلمنامهای که لیندا وولورتون بر اساس این رمان نوشته بود را تیم برتون کارگردان نامدار با بازی جانی دپ و آن هتوی در سال ۲۰۰۱ ساخت که به اثری درخشان و محبوب تبدیل شد.
در بخشی از رمان «آلیس در سرزمین عجایب» که با ترجمهی حسین شهرابی توسط نشر مشکی منتشر شده، میخوانیم:
«کمکم حوصله الیس داشت سر میرفت که بغلدست خواهرش لب رودخانه نشسته و هیچ کاری نمیکند. یکیدو مرتبه توی کتابی که خواهرش میخواند سرک کشید، ولی کتابه نه نقاشی داشت نه گفت و گویی. توی دلش گفت: آخر کتابی که نه عکس دارد نه توی آن کسی با کسی حرف میزند به چه دردی میخورد؟
هوای گرم حسابی خوابآلود و نمگش کرده بود. برای همین، نمیتوانست درست و حسابی فکر کند، اما بههرحال داشت پیش خودش سبکسنگین میکرد که اصلا ساختن تاج گل به دردسر بلند شدن و چیدن گل میارزد یا نه… که ناگهان خرگوشی سفید با چشمهای صورتی دواندوان از کنارش گذشت.
به نظر میآمد خرگوشه چیز خیلی خاصی ندارد. حتی به نظر آلیس خیلی هم عجیب و غریب نیامد که خرگوش با خودش میگوید: ای وای. ای وای. دیرم شد. (بعدها که به این لحظه فکر کرد، به نظرش رسید که باید از دیدن چنین چیزی تعجب میکرده، اما آن موقع همهچیز به چشمش طبیعی آمده بود). ولی وقتی خرگوشه راستیراستی یک ساعت زنجیردار از جیب جلیقهاش درآورد و به آن نگاه کرد و بعد با عجله به راهش ادامه داد، آلیس از جا پرید، چون متوجه شد تابهحال خرگوشی ندیده که جلیقه جیبدار بپوشد یا اصلا ساعت جیبی داشته باشد که آن را از جیبش دربیاورد. آلیس، که کنجکاوی آتش به جانش انداخته بود، توی کشتطار دنبال خرگوش دوید. خوشبختانه بهموقع رسید و او را دید که پرید توی یک چال خرگوش بزرگ، زیر پرچین.
یک لحظه بعد، آلیس هم دنبال خرگوش رفت توی چال و اصلا به این فکر نکرد که بعدا چطوری میخواهد از انجا بیاید بیرون.
چال خرگوش تا یک جایی مثل نقبها صاف و مستقیم بود و بعد یکدفعه سرپایینی میشد – چنان یکدفعه سرپایینی شد که آلیس حتی فرصت نکرد جلوی خودش را بگیرد و ناگهان دید توی چاه خیلی عمیقی افتاده و دارد سقوط میکند.»
منبع:gobookmart