نقد فیلم «یک مکان ساکت: روز اول»؛ یک برش پیتزا برای آرامش در آخرالزمان
«یک مکان ساکت» (۲۰۱۸) در روزهایی از راه رسید که شاهد یک رنسانس در ژانر ترسناک بودیم و فیلمهای اضطرابآورِ تفکربرانگیز با ایدههای خلاقانه یکی پس از دیگری روی پرده میرفتند؛ از «نفس نکش»، «شماره ۱۰ خیابان کلاورفیلد» و «آن» تا «برو بیرون»، «سوسپیریا» و «موروثی». «یک مکان ساکت» اثر مهجوری به حساب میآمد اما ایدهی بلندپروازانهای داشت: چه اتفاقی میافتاد اگر هیولاهایی به کرهی زمین حمله میکردند که به صدا حساس هستند؟ جان کرازینسکی به دلیل محدودیت بودجه، این ایدهی را در ساختاری کوچک به نمایش گذاشت، از زوایای هوشمندانهای به آن نزدیک شد و روی یک خانوادهی خاص تمرکز کرد. فیلم یک موفقیت تجاری غیرمنتظره بود، ازاینرو قسمت دومش هم تولید شد و طبق سنت هالیوود، حالا شاهد یک مجموعهی سینمایی هستیم که تا زمانی که پولساز باشد، ادامه پیدا خواهد کرد. نقد فیلم «یک مکان ساکت: روز اول» -یا همان روز نخست- (A Quiet Place: Day One) را در این مطلب میخوانید.
هشدار: در نقد «یک مکان ساکت: روز اول» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
خوشبختانه «یک مکان ساکت: روز اول» هرگز شبیه به اثری نیست که فقط با اهداف تجاری تولید شده است. پس از معرفی رسمی این پروژه و اینکه اعلام شد ارتباطی با خانوادهی آبوت ندارد، بدیهی بود که فیلم با چالشهای بزرگی روبهرو شود، زیرا نمیتواند بر عنصر کلیدی نسخههای پیشین تکیه کند. «یک مکان ساکت» فارغ از ایدهی هیجانانگیزش، همواره دربارهی کشمکشهای یک خانواده بوده است؛ به عبارت دیگر، در فیلمنامهی جان کرازینسکی، اینکه هیولاها به زمین حمله کردهاند، آنقدرها اهمیتی نداشت، این مهم بود که خانوادهی آبوت چگونه در این شرایط به بقا ادامه میدهد. با این تفاسیر، «یک مکان ساکت: روز اول» نه تنها باید شخصیتهای تازهای را معرفی میکرد که به اندازهی آبوتها برای مخاطب مهم هستند، بلکه باید از آغاز حملهی همهجانبهی هیولاهای فضایی به زمین هم تصویر واضحتری به نمایش میگذاشت.
مایکل سارنوسکی که فیلم قدرنادیدهی «خوک» (۲۰۲۱) با بازی نیکلاس کیج را هم در کارنامه دارد، اینجا روی خطوطی که جان کرازینسکی ترسیم کرده است، به درستی قدم میزند و همان دقایق ابتدایی، نگرانیهای ما نسبت به کیفیت اثر و عدم حضور آبوتها را برطرف میکند. برخلاف دو نسخهی پیشین که در حومهی شهر اتفاق میافتادند، این بار به قلب نیویورک قدم میگذاریم که ظاهرا شدت صوت آن ۹۰ دسیبل است. با توجه به این فضای شهری، فیلم ابعاد گستردهتری پیدا کرده، با این حال، تمرکز قصه مطابق انتظار روی چند شخصیت خاص قرار دارد، با یک تفاوت ویژه نسبت به گذشته: قهرمان قصهی ما برخلاف اعضای خانوادهی آبوت، به دنبال بقا نیست، در حقیقت او حتی به دنبال نجات پیدا کردن از این مخمصه هم نیست. سم (لوپیتا نیونگو) از سرطان رنج میبرد، مرگ او قطعی است و حالا در یک آسایشگاه مخصوص آدمهای در آستانهی مرگ -خارج از نیویورک- زندگی میکند.
این آسایشگاه که میخواهد روزهای پایانی خوبی را برای این بیماران بداقبال فراهم کند، اغلب برای آنها برنامههای ویژهای تدارک میبیند، مثلا آنها را به سفرهای کوتاه یا به دیدن نمایشهای مختلف میبرد. سم همراه با گربهاش فرودو، در کنار پرستارش روبن (الکس ولف) در جریان یکی از همین سفرهای یکروزه است که در مرکز حملات موجودات فضایی قرار میگیرد، بنابراین حالا نه تنها باید با بیماری سخت خود دستوپنجه نرم کند، بلکه باید از دست این هیولاها هم جان سالم به در ببرد، اما اصلا اهمیتی دارد؟ اینکه قهرمان قصه در چنین شرایطی به دنبال نجات نیست، میتوانست به فیلم ضربهی جبرانناپذیری بزند، زیرا مخاطب دلیلی نمیبیند که با چنین شخصیتی ارتباط برقرار کند و فیلم ممکن است در زمینهی تعلیقسازی هم دچار مشکل شود. اما اینجا چنین اتفاقی به کلی رخ نمیدهد زیرا سم یک هدف مهم دارد و میخواهد هر طور شده به آن برسد: پیتزا خوردن در محلهی هارلم.
دخترک شاعر که فاصلهی زیادی با مرگ ندارد، با خاطرات دوران کودکیاش کلنجار میرود، روزهای خوبی که پدر موزیسینش در یک کافه جاز، پیانو میزد و سپس دست او را میگرفت و به رستوران پتسی میبرد تا پیتزا بخورند. برای سم، حالا تنها یک چیز اهمیت دارد، اینکه قبل از جوانمرگ شدن، یک بار دیگر آن لحظات را زندگی کند، یک گاز دیگر به آن پیتزا بزند و سپس در آرامش چشمانش را ببندد و به خواب ابدی فرو برود. این خرده پیرنگ داستانی باعث شده است تا «یک مکان ساکت: روز اول» به شدت اثر غمانگیزی باشد و درونمایهی کاملا متفاوتی نسبت به دو قسمت پیشین پیدا کند. سم اما در این مسیر تنها نیست و اریک (جوزف کوئین) هم به او ملحق میشود. اینکه قانع شویم، اریک هم قید زندگی را زده است و میخواهد با سم پیتزا بخورد، آسان نبود اما اینجا کاملا قانعکننده از آب درآمده است.
اکثر آدمها فکر میکنند که در شرایط بحرانی، کار درست را انجام خواهند داد اما در واقعیت، شوک ناشی از یک حادثه، عملکرد مغزی ما را کاهش میدهد تا گاهی کاملا متوقف شویم یا تصمیم منطقی و درستی نگیریم. اریک یک جوان معصومِ از همهجا بیخبر است که حالا ناگهان زندگی قبلیاش -و همهی رویاهایی که داشت- به پایان رسیده و آخرالزمان را جلوی چشمانش میبیند. او حتی بیمعنایی زندگی را هم ناگهان درک کرده، به همین دلیل است که وقتی سم به او میگوید قصد پیتزا خوردن دارد، پسرک هرگز نمیپرسد «چرا»، بلکه میگوید با سم همراه خواهد شد؛ او بیشتر از اینکه به فکر نجات باشد، به این نیاز دارد که به کسی تکیه کند و در این بحبوحه تنها نباشد. با توجه به دیالوگهای کم فیلمهای «یک مکان ساکت»، بازیگران باید با حالات چهره و زبان بدن، به شخصیتهای خود عمق ببخشند و لوپیتا نیونگو و جوزف کوئین، هر دو اینجا درخشان ظاهر شدهاند. ما برای اینکه به این شخصیتها دل ببندیم و امیدوار باشیم زنده بمانند، نیازی نداریم که از گذشتهی آنها اطلاعاتی داشته باشیم یا از آنها دیالوگ بشنویم. البته احتمالا بیشتر از این دو شخصیت، نگران فرودو خواهید بود، گربهای که واکنش خاصی به پایان جهان نشان نمیدهد اما به اندازهای دوستداشتنی هست که در لحظات حساس برایش نگران شویم.
مایکل سارنوسکی نه فقط در طراحی درام، بلکه در ایجاد تعلیق و لحظات هیجانانگیز هم استعداد خود را به رخ میکشد؛ برای فیلمسازی که تاکنون تجربهی ساخت چنین آثاری را نداشته، کار او بهشدت تحسینبرانگیز است و انتخابهای خلاقانهی جذابی هم دارد. برای مثال، او لحظهی فرود ناگهانی هیولاها به شهر را در فضایی غبارآلود و مبهم به نمایش میگذارد؛ بله، این صحنهها به آن هیجانانگیزی که از یک حملهی بزرگ انتظار داریم نیست، اما حسوحال یک حملهی تروریستی -و آدمهایی که اصلا نمیدانند چه اتفاقی افتاده و در شوک به سر میبرند- را دارد. بعدتر، جایی که سم خلاف جمعیت حرکت میکند و سروصدا باعث حملهی هیولاها به مردم میشود، یکی از هیجانانگیزترین ستپیسهای اکشن کل مجموعه را میبینیم و در نقطهی اوج فیلم، جایی که اریک همراه با فرودو در حال دویدن است و در حالی که هیولاها به سمت او هجوم میبرند، داخل رودخانه میپرد، نفستان بند خواهد آمد.
با این حال، جنبههای احساسی «روز اول» است که آن را از یک فیلم هیولایی پاپکورنی به چیزی بهتر تبدیل میکند. بهترین دقایق فیلم، شاید جایی باشد که سم و اریک در کافه نشستهاند، پیتزا میخورند و اریک به سبک فیلمهای صامت، برای دخترک شعبدهبازی میکند. مایکل سارنوسکی اینجا شمایل یک فیلمساز تجاریساز را ندارد؛ ضمن اینکه همهچیز را به وضوح به نمایش میگذارد و قطعههای موسیقی الکسیس گرپساس را بسیار کارآمدتر از جان کرازینسکی به کار میگیرد. فیلم از جهاتی یادآور آثار آندری تارکوفسکی خصوصا «استاکر» (۱۹۷۹) هم هست، از این جهت که به مخاطب اجازهی تخیل کردن میدهد و این خود مخاطب است که باید شکافها را پر کند. استفادهی حداقلی سارنوسکی از جلوههای ویژه را هم باید به فال نیک گرفت و او هیولاها را با چنان ظرافتی به نمایش میگذارد که گاهی فراموش میکنید واقعی نیستند؛ او مثل متیو وان در «آرگایل»، به سراغ گربههای سیجیآی هم نرفته است.
در روزهایی که به ندرت میتوانیم اثر اورجینالی پیدا کنیم که مبتنی بر کتابها، فرنچایزهای کلاسیک و کمیکبوکها نیست، «یک مکان ساکت» به مثابه یک معجزه است، مجموعهای که پس از سه قسمت، همچنان جذابیتهایش را حفظ کرده و میتواند یک تجربهی سینمایی تعلیقآمیز در عین حال دراماتیک برای مخاطبان باشد. «روز اول» ادعایی ندارد، مایکل سارنوسکی هم نمیخواهد این مجموعه را بازتعریف کند، بلکه با جهانی که جان کرازینسکی خلق کرده، همسو میشود و آن را با معرفی شخصیتهای قابلدفاع، گسترش میدهد. «یک مکان ساکت: روز اول» شاید چیزهای زیادی به دانستههای قبلی ما از مجموعه اضافه نکند اما همانچیزی است که نیاز داریم، یک برش پیتزا برای آرامش در آخرالزمان.
شناسنامه فیلم «یک مکان ساکت: روز اول» (A Quiet Place: Day One)
نویسنده و کارگردان: مایکل سارنوسکی
بازیگران: لوپیتا نیونگو، جوزف کوئین، الکس وولف، جایمن هانسو، دنی اوهر
محصول: ۲۰۲۴، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۵ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 86٪
خلاصه داستان: سم (لوپیتا نیونگو) از سرطان رنج میبرد، مرگ او قطعی است و حالا در یک آسایشگاه مخصوص آدمهای در آستانهی مرگ -خارج از نیویورک- زندگی میکند. او همراه با گربهاش فرودو، در کنار پرستارش روبن (الکس ولف) در جریان یک سفر کوتاه به شهر، که در مرکز حملات موجودات فضایی قرار میگیرد و حالا نه تنها باید با بیماری سخت خود دستوپنجه نرم کند، بلکه باید از دست این هیولاها هم جان سالم به در ببرد اما…
منبع: دیجیکالا مگ