نقد فیلم «آتابای» آخرین ساختهی نیکی کریمی؛ که عشق آسان نمود اول
عشق را مهمترین اتفاق در زندگی هر آدمی میدانند؛ چیزی شبیه به انقلاب که میتواند آدم را ویران کند و از نو بسازد. عشق تجربهای شگرف در زندگی بشری است و چنان در تاروپود آدمها رخنه میکند که تاثیرش تا پایان عمر بر زندگی فرد باقی میماند. عشق زبان و تجربهی مشترک آدمها در هر جغرافیا و با هر زبانی است و میتواند آدمها را در لحظهای به هم پیوند بزند.
هشدار: در نقد فیلم آتابای خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
نیکی کریمی فیلم جدیدش را با موضوع عشق و تاثیر ماندگارش بر زندگی انسان ساخته است. کریمی با فیلنامهای از هادی حجازیفر از تاثیر عشق بر آدمها و تغییر و تحولی که وصال و فراق بر آنها به جا میگذارد، صحبت کرده است. «آتابای» تازهترین تجربهی فیلمسازی کریمی دربارهی عشق است و سرنوشت کسانی که زندگیشان با عشق دچار دگردیسی شده را روایت میکند.
عاشقی شکست خورده
آتابای، یحیی، آیدین و فرخلقا چهار ضلع مربعی هستند که هر کدام به طریقی دچار عشق شدهاند، در تبش سوختهاند و در انتها نرسیدن سهمشان شده است. داستان عاشقانهی هر کدام از این چهار نفر، هستهی اصلی «آتابای» را شکل میدهد و این آدمها را در نقطهای به هم پیوند میزند.
اگرچه «آتابای» در ظاهر روایتی تلخ و عبوس ندارد و با نشان دادن نماهایی زیبا از مناطق روستایی ارومیه میخواهد زهر درد عشق شخصیتها را بگیرد و به فیلم لطافت تزریق کند، ولی باز بررسی جداگانهی زندگی عاشقانهی هر کدام از شخصیتها کام مخاطب را تلخ میکند.
آتابای با بازی حجازیفر، جوانی شهرستانی است که سالها پیش پس از قبولی در رشتهی معماری دانشگاه تهران و سرخوردگی در رابطهاش به مردی تلخ و عبوس تبدیل شده است. آتابای در دوران دانشجویی عاشق یکی از زیباترین دختران دانشکده میشود و اتفاقاتی خارج از ارادهاش رخ میدهد تا او هیچگاه به معشوق نرسد. این نرسیدن موجب انصراف آتابای از دانشگاه میشود و او سنگینی بار چنین اتفاقی را همچنان بر روی قلبش حس میکند.
جدای از این شکست عشقی، چیزی بیشتر دل آتابای را میسوزاند. چون او جوانی شهرستانی با تیپی ساده و معمولی بوده، در نگاه دیگر دانشجویان که احتمالا در میانشان رقبای عشقی هم حضور داشته، به دیدهی تحقیر نگریسته میشده. ظاهر روستایی و تیپ و قیافهی معمولی آتابای از استانداردهای شهری مثل تهران عقبتر بوده و به قول خودش هنوز بازی شروع نشده او سه هیچ از بقیه عقب بوده است. آتابای در یک بازی نابرابر نه تنها باید دل معشوق را به دست بیاورد بلکه باید با عوامل محیطی و جبر جغرافیایی نیز بجنگد.
آتابای بر عشقش به سیما ایمان داشته ولی توان رقابت را در خود نمیدید. آتابای بازی عاشقی را از پیش باخته بود و توان پیش رفتن نداشت. او زخمی و شکسته از یک نبرد نابرابر با دلی سوخته به ارومیه بازگشت. این عاشق دلباخته در این مسیر سخت، قدرت جنگیدن نداشت و نگاه حقارتبار دیگران عاملی بر شکست و انصرافش از دانشگاه شد. این اتفاق تلخ زندگی آتابای را برای همیشه تغییر داد. او را از محبوبش دور کرد و موجب ناتمام ماندن درسش شد و انبوهی از اندوه را برایش به همراه آورد. آتابای عاشقی زخم خورده از نگاهها و نظرات دیگران است و تاثیر این ناکامی همچنان با اوست.
با وجود اینکه سالها از عشق آتابای گذشته ولی دیگر کسی در نگاه او نمینشیند. همچنین آتابای دید مثبتی به دختران تهرانی و شهری ندارد و از نزدیک شدن به آنها حذر میکند. او حتی دیدی منفی به رابطهی خواهرزادهاش با دختری از تهران دارد و با نگاهی پر از سوءظن به دختر تهرانی نگاه میکند. ما آتابای را در طول فیلم عصبی با چهرهای درهم و ابروهایی گره خورده میبینیم و انگار هیچ مامن و پناهی، نشاط و شور را در وجودش زنده نمیکند.
تولد دوبارهی عشق
اما در میانهی چنین شرایطی دوباره خیلی ناگهانی و اتفاقی سر و کلهی عشق پیدا میشود و نخستین نشانههای تغییر در وجود آتابای به وجود میآید. عشق سیما با بازی سحر دولتشاهی، دختری تهرانی همنام همان معشوق قدیمی آرام آرام در دل آتابای مینشیند و او را از حالت خمودهی قبلی به سرور و نشاط میرساند.
آتابای زخمخورده از تجربهی قبلی، همچنان جرات ابراز علاقه به دختری تهرانی را ندارد تا اینکه متوجه بیماری و نقص در وجود دختر میشود. بیماری و نقص زن این جرات را به مرد میدهد تا پا پیش بگذارد و به زن ابراز علاقه کند. آتابای که با عشق سیما با همه به صلح رسیده، در مقابل سیما اعترافی تلخ میکند و میگوید بیماری و نقص زن به او جرات جلو آمدن داده است. اگر در رابطهی قبلی دیگران عامل ناکامی آتابای بودند این بار خود اوست که کبریت را زیر فتیلهی این رابطه میاندازد و همه چیز را میسوزاند.
اعتراف گزندهی آتابای حسی از ترحم را برای سیما به همراه دارد. او که از نگاه ترحمآمیز به خودش فراری است، با حرف آتابای، خیلی زود روستا را ترک میکند و راهی تهران میشود. همراه با او نیز خواهرش که معشوقهی خواهرزادهی آتابای بود نیز به تهران برمیگردد تا تلخی این نرسیدن دو برابر شود. حالا دو عاشق ناکام در کنار هم، با نگاههایی خالی به روزهای نامعلوم آینده خیره ماندهاند. هرچند آیدین امیدوار به وصال در آینده است و نمیخواهد سرنوشتی مثل داییاش پیدا کند.
تلخیهای یک عشق ممنوعه
در کنار ماجرای عاشقی آتابای، ما از همان ابتدای فیلم ماجرای خودسوزی خواهرش، فرخلقا را میشنویم. در فیلم فرخلقا را هیچوقت نمیبینیم و فقط شنوندهی اتفاق تلخی هستیم که برایش افتاده؛ یک ازدواج بدون عشق در سن پائین، خیانت شوهر و بعد خودسوزی زن. این تمام چیزی است که ما از فرخلقا و زندگیاش میدانیم. اما این اتفاق یک نیمهی پنهان دارد که جز یک نفر هیچ کس دیگری از آن خبر ندارد.
در حالیکه خانواده و اهالی روستا تصور میکنند دلیل خودسوزی فرخلقا به ازدواج مجدد شوهرش است، حرفهای بخشی تازه از حادثه را روشن میکند. یکی از نقطه عطفهای «آتابای» اعتراف یحیی به عشق فرخلقا و دلیل خودسوزی اوست. یحیی به عنوان دوست صمیمی آتابای از قدیم عشق فرخلقا را در سینه داشته و هر دو دلدادهی همدیگر بودهاند. یحیی در گپ و گفتهای خودمانیاش با آتابای پرده از رازی بزرگ برمیدارد و از رابطهاش با فرخلقا پس از ازدواج میگوید.
آتابای تا اینجای ماجرا از دیدارهای مخفیانهی یحیی و فرخلقا خبر داشته و صحبتهای بعدی اوست که آتش را بر جان آتابای میاندازد. در حالیکه آتابای شوهر فرخلقا را مقصر اصلی خودسوزی خواهرش میداند، یحیی میگوید که فرخلقا از عشق یحیی دست به خودسوزی زده است.
یحیی در یکی از دیدارهای مخفیانهاش به فرخلقا میگوید که قصد ازدواج با دخترخالهاش را دارد و فرخلقا پس از شنیدن این جملات یحیی را تهدید میکند که اگر چنین کاری را انجام دهد خودش را به آتش خواهد کشید. یحیی تهدید فرخلقا را جدی نمیگیرد تا اینکه خبر خودسوزی و مرگ فرخلقا در تمام روستا میپیچد. فرخلقا جانش را از دست میدهد و در میان بیخبری همه، انگشت اتهام به سوی شوهرش، پرویز گرفته میشود.
اعتراف یحیی نشان میدهد چه عشق پرحرارتی میان او و فرخلقا در جریان بوده. فرخلقا نه از شدت نفرت به شوهرش، بلکه از شدت عشقی که به یحیی داشته دست به خودسوزی زده و این داغ بزرگ را بر قلب خانوادهاش گذاشته است. یحیی در سوگ همسرش، با چشمانی اشکبار همچنان از یک عشق قدیمی و ناکامی در آن صحبت میکند.
دستهای یحیی هم مثل آتابای خالی است. سهم او از عاشقی افسوس خوردن و نرسیدن بوده است. این عشقهای نافرجام برای آتابای و یحیی جز حسرت و درد چیز دیگری نداشته است. دو رفیق شکست خورده که شکست در عشق جزو تقدیرشان شده است. سایهی این ناکامی همچنان بر دوش هردویشان سنگینی میکند.
تقدیر عاشقیهای شخصیتهای فیلم بر نرسیدن است. در کنار آتابای و یحیی، خواهرزادهاش آیدین نیز در عشقش به دختر تهرانی ناکام میماند. فرخلقا که فرجامش با خودسوزی گره میخورد و سیما و خواهرش نیز دست از حس درونیشان میشویند و بدون خبر روستا را ترک میکنند.
«آتابای» همانطور که تلخیها و ناکامیهای شخصیتهایش را نشان میدهد، با لطافت خاصی تاثیر گوارا و شیرین عشق را در زندگی آدمهای فیلم تصویر میکند. هرکدام از این شخصیتها در کنار ناکامی نهایی، دورهای را با حس خوب عشق زندگی کردهاند و طعم شیرینش را چشیدهاند. آنها میدانند دیگر دوباره آن حس و حال را تجربه نخواهند کرد و با حسرتی از گذشته و چشمانی خالی از شور عشق، تنهاییشان را اندازه میگیرند.
شناسنامهی فیلم آتابای
کارگردان: نیکی کریمی
فیلمنامهنویس: هادی حجازیفر
بازیگران: هادی حجازیفر، سحر دولتشاهی، جواد عزتی
موسیقی: حسین علیزاده
خلاصه داستان: داستان فیلم دربارهی مردی میانسال به نام کاظم است که در روستای پیرکندی شهرستان خوی زندگی میکند. او که دانشجوی معماری دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران بوده، پس از یک شکست عاطفی از دانشگاه انصراف داده و به زادگاه خودش برگشته است. خواهرش در جوانی خودسوزی کردهاست و پس از آن مسئولیت سرپرستی و تربیت پسر خواهرش با اوست. حالا آیدین به سن نوجوانی رسیده و او خود را در تربیت او ناتوان میبیند و با این حال به شدت به او علاقمند است. از سوی دیگر رابطهی او با دوست قدیمیاش به نام یحیی دچار چالش شدهاست. در این میان، حضور دو خواهر که آتابای کار ساخت ویلا برای پدر آنها را به عهده دارد، شرایط تازهای را رقم میزند و او به سیما دختر بزرگ خانواده علاقهمند میشود اما در بیان این علاقه به او تردید دارد. و سرانجام این عشق هم نافرجام میماند.
امتیاز نویسنده: ۴ از ۵