نقد و بررسی کتاب «تولستوی و مبل بنفش»؛ چطور با رنج‌مان برخورد کنیم؟

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۴ دقیقه

کتاب‌‌ها التیام‌بخش‌اند. ادبیات می‌تواند گاهی برای دردها و زخم‌هایمان باشد. در میان درد و رنج‌های تمام نشدنی زندگی، خیلی اوقات کتاب‌ها سر راهمان سبز می‌شوند، دستمان را می‌گیرند و ادامه دادن را یادمان می‌دهند. گریزی از اندوه و رنج در زندگی نیست و مهم‌ترین کار ما چگونه برخورد با این درد و رنج‌هاست. تمام این موارد را «نینا سنکویچ» با «تولستوی و مبل بنفش» به ما یادآوری می‌کند. او نشان می‌دهد چطور در طولِ یک سالِ سخت ادبیات و کتاب‌هایش دستش را گرفتند و او را از سردرگمی نجات دادند. نینا با مطالعه و کتابخوانی خود را به ساحل آرامش رساند و از اندوهِ از دست دادن خواهرش، پلی برای بهتر شدن درست کرد.

زمانی که سرطان به زندگی خواهر ۴۶ ساله نینا پایان داد، زندگی او نیز به طور کامل دستخوش تغییر شد. از دست دادن خواهر در جوانی، سخت‌ترین اتفاقی است که می‌تواند برای هر کسی بیفتد. داغِ این سوگ فراتر از تحمل نینا بود.

او باید برای نجات خودش و زندگی‌اش کاری می‌کرد. اوایل تصور می‌کرد می‌تواند با کار و برنامه‌ریزی از سوگ خواهرش عبور کند: «مجبور بودم پرتلاش و پربار زندگی کنم. حالا که خواهرم نمی‌توانست زنده باشد، باید دو برابر او زندگی می‌کردم. می‌خواستم دو برابر زندگی کنم؛ چون من هم یک روز می‌مردم و نمی‌خواستم هیچ چیزی را از دست بدهم. سرعتم را بیشتر و بیشتر کردم. خودم را با کارها، برنامه‌ها، سفرها و فعالیت‌ها مشغول کردم.»

اما این کارها علاج نینا نبود. او به چیزی بیشتر از اینها نیاز داشت. مسکن‌های مقطعی دردی از او دوا نمی‌کردند. نینا به نوش‌ دارویی نیاز داشت تا پاهایش را محکم روی زمین نگه دارد. فرار کردن چیزی را حل نمی‌کرد، بلکه فقط به صورت مقطعی ذهن او را از موضوع به سمت دیگری معطوف می‌کرد. رفتن به برنامه‌های مختلف و سرگرم شدن با کارها و کلاس‌های جور واجور بیشتر حکمِ فرار از موقعیت کنونی را داشت. آنچه نینا نیاز داشت تغییر اساسی در بینش و نگرش به زندگی و مرگ بود.

نینا خودش می‌دانست کارهایی که انجام می‌دهد، آن چیزی نیست دوای دردش باشد: «از روزی که «آن ماری» از دنیا رفت من مسابقه‌ای را شروع کردم؛ مسابقه فرار از مرگ، فرار از رنج پدر و اندوه مادرم، فرار از فقدان و پریشانی و ناامیدی …»

گریزی به نام ادبیات

نینا باید فکر دیگری برای اندوهش می‌کرد. در بخشی از کتاب، به نقل از کتاب «گور ناآرام» به قلم سیریل کانلی چنین آمده است: «کلمه‌ها زنده‌اند و ادبیات یک گریز است؛ گریزی نه از زندگی، که به سوی آن.» پس از تقلاهای فراوان، نینا فهمید جایی از مسیر را اشتباه رفته است. او فهمید آنچه به آن نیاز دارد همان پناه و گریزی است که کانلی در کتابش گفته است.

خواندن کتاب‌ها یا ادبیات درمانی چاره‌ای بود که نینا برای درمان دردهایش پیدا کرد. او تصمیم گرفت برنامه روزی یک کتاب را از روز تولد ۴۶ سالگی‌اش آغاز کند و تصمیم گرفت در طول یک سال ۳۶۵ کتاب بخواند؛ یعنی روزی یک کتاب: «اگر کتاب خواندن را در اولویت قرار نمی‌دادم، نمی‌توانستم به گریز دست یابم.»

در آغاز کمتر کسی فکر می‌کرد نینا بتواند برنامه‌اش را عملی کند. خودش هم تصورش را نمی‌کرد با وجود فرزندان و مشغله‌های خانه بتواند متعهدانه برنامه‌اش را اجرایی کند، ولی او برای تصمیمش مصمم بود و به هر طریقی می‌خواست آن را انجام بدهد.

پس دست به کار شد. در اتاقش مبلی بنفش برای مطالعه قرار داد. یک لپتاپ هم گرفت و سایتی را راه‌اندازی کرد تا هر چه می‌خواند با دیگران به اشتراک می‌گذاشت. سالِ کتابخوانی نینا با جدیت تمام شروع شد و ادامه پیدا کرد.

سال کتابخوانی گریز نینا بود برای بازگشت به زندگی. او در جایی از کتاب به نقل از کتاب «ظرافت جوجه تیغی» می‌نویسد:‌ «وقتی مسئله‌ای مرا آزار می‌دهد، به دنبال پناهگاه می‌گردم. لازم نیست راه دوری بروم: سفر به قلمرو حافظه ادبی کفایت می‌کند. کجا می‌شود مشغولیتی ناب‌تر، همنشینی سرگرم‌کننده‌تر و جادویی دلپذیرتر از ادبیات یافت؟»

نینا نیز همنشین دردها و مرهم زخم‌هایش را پیدا کرده بود. او با کتاب‌ها سفری شگفت‌انگیز به هر آن چیزی که می‌خواست انجام می‌داد. ادبیات نینا را به اعماق زندگی می‌برد و بهتر زیستن را به او یادآوری می‌کرد: «سالهای سال کتاب‌ها برایم مانند دریچه‌ای بودند که از آن چگونگی رویارویی آدمهای دیگر به زندگی نگاه می‌کردم؛ به غم‌ها و شادی‌هایشان به ملال و سرخوردگی‌هایشان. حالا بار دیگر برای دریافت همدلی، راهنمایی، رفاقت و کسب تجربه از آن دریچه نگاه خواهم کرد. کتاب‌ها اینها و حتی بیش از اینها را به من خواهند بخشید.»

مکاشفه‌ای درونی

نینا سنکویچ در سال کتابخوانی‌اش ما را تنها با کتاب‌ها آشنا نمی‌کند. او با هر کتاب سفری را به روزهای سپری شده زندگی و خاطراتش آغاز می‌کند و خواننده را با بخشی از وجودش آشنا می‌کند. نینا با «تولستوی و مبل بنفش» مکاشفه‌ای درونی را شروع می‌کند و خواننده را قدم به قدم به مراحل مختلف زندگی‌اش می‌برد. ما مدام در میان روزهای بیماری «آن ماری» و روزهای دیگر زندگی نینا در رفت و آمد هستیم و به نوعی با نویسنده زندگی می‌کنیم.

این نویسنده آمریکایی لهستانی‌الاصل خیلی خوب و حرفه‌ای توانسته بین بخش‌های مختلف زندگی و مطالب کتاب ارتباط معنایی برقرار کند. نینا سنکویچ به قدری این کار را خوب انجام می‌دهد که به عامل جذابیت کتاب تبدیل می‌شود.

معجزه نهایی در پایان سال کتابخوانی نینا رخ می‌دهد. او متوجه تغییرات شگرف در زندگی و نگرشش نسبت به مسائل مختلف زندگی می‌شود. نینا به آنچه دنبالش می‌گشت رسید: «سال کتابخوانی‌ام وقفه من بود، تعلیق من در زمان بین اندوه جانکاه مرگ خواهرم و آینده‌ای که حالا در کنارم ایستاده بود.»

نینا از طریق کتابها به اصل ادراک رسید. پدرش همواره به او می‌گفت: «دنبال خوشبختی نگرد؛ خود زندگی خوشبختی است.» او حالا بیشتر از هر زمان دیگری به عمقِ این کلمات رسیده بود. او خیلی زیبا این رسیدن را تعبیر کرد:‌ «واکنشم به خودم بستگی داشت. پایان‌ بندی مناسب به آنچه زندگی به ما می‌بخشد بستگی ندارد، پایان مناسب به این بستگی دارد که فرد آنچه زندگی به او می‌بخشد را چگونه می‌پذیرد.» رسیدن به این پذیرش بزرگترین اتفاقی بود که در زندگی نینا به دست آمد.

کتاب تولستوی و مبل بنفش اثر نینا سنکویچ انتشارات راز معاصر


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X