بررسی کتاب «وداع با اسلحه»؛ زندگی‌نامه‌ای‌ترین اثر همینگوی

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۹ دقیقه
کتاب «وداع با اسلحه» اثر همینگوی

جنگ جهانی اول یک جنگ دلخراش بود که جان بیش از ۸ میلیون سرباز را گرفت و بیش از ۲۱ میلیون نفر را مجروح کرد. تقریباً کل جنگ در پیچ و خم‌های پیچیده‌ی سنگرها انجام شد، جایی که سربازان غذا می‌خوردند، می‌خوابیدند و می‌جنگیدند. زندگی در سنگر وحشیانه بود. سربازان در چاله‌های باریک حفرشده در زمین زندگی می‌کردند. چاله‌هایی که اغلب در معرض شرایط چالش‌برانگیزی نظیر آب و هوای بد، حشرات و جوندگان قرار داشتند. مستراح‌ها و گورهای دسته جمعی به کثیفی و بوی تعفن سنگر دامن می‌زدند. به سربازان جیره غذایی روزانه داده می‌شد، اما توزیع آذوقه چندان مناسب نبود و سربازان غالباً از آن محروم می‌شدند، مخصوصاً در اواخر جنگ. علاوه بر این، جنگ جهانی اول اولین جنگی بود که در آن از سلاح‌های شیمیایی استفاده کردند. قربانیان حملات شیمیایی بی‌دفاع بودند و با مرگ‌های دردناک و بیمارگونه جان خود را از دست دادند.

در طول جنگ جهانی اول، دولت‌ها از تبلیغات استفاده می‌کردند تا مردان جوان را به دفاع از ناموس کشورشان و جنگیدن در جبهه تشویق کنند. مردان جوان هم به دنبال تجربه‌ی شکوه جنگ، دسته‌دسته ثبت نام می‌کردند، بدون اینکه بدانند در جنگ چه چیزی در انتظارشان است. حتی قبل از ورود ایالات متحده به جنگ در سال ۱۹۱۷، بسیاری از آمریکایی‌ها برای جنگیدن در جبهه‌ی متفقین داوطلب شدند.

اما با رسیدن به جبهه، برخی از سربازان ناامید شدند. کسانی که از جنگ جان سالم به در بردند اغلب از نظر روحی آسیب دیدند. گرترود استاین، یکی از مربیان همینگوی، از این جوانان به عنوان «نسل گمشده» یاد کرد. نام نسل گمشده به گروهی از هنرمندان و نویسندگان – از جمله همینگوی – که در طول جنگ جهانی اول به ظهور و بلوغ رسیدند اطلاق شد. جنگ یک موضوع مشترک در آثار آن نسل بود. برای مثال، همینگوی در «وداع با اسلحه»، بی‌نظمی، سرگردانی و تراژدی جنگ را توصیف می‌کند. این توصیفات رمان را در زمره‌ی آثار ضد جنگ قرار می‌دهد.

«وداع با اسلحه» ۱۱ سال پس از پایان جنگ جهانی اول یعنی در سال ۱۹۲۹ منتشر شد. برای همین همینگوی خود را موظف به توضیح ارجاعات جغرافیایی یا سیاسی نمی‌دانست، زیرا بیشتر مخاطبانش به خوبی آن‌ موارد را در ذهن داشتند. جنگ جهانی اول (۱۹۱۴-۱۹۱۸) که در ابتدا به عنوان جنگ بزرگ شناخته می‌شد، نیروهای متفقین را در مقابل متحدین آلمان قرار داد. اکثر جنگ‌های رمان در کوه‌های آلپ، در امتداد مرز شمال شرقی ایتالیا و اتریش رخ می‌دهند.

زندگینامه‌ی ارنست همینگوی

ارنست همینگوی

ارنست همینگوی در ۲۱ ژوئیه ۱۸۹۹ در اوک پارک، ایلینوی به دنیا آمد. در طول جنگ جهانی اول وقتی تنها ۱۸ سال داشت، داوطلبانه به ارتش ایتالیا ملحق شد و به عنوان راننده‌ی آمبولانس در خط مقدم خدمت کرد. چند هفته پس از ورود او، هنگامی که در بین سربازان در حال توزیع شکلات و سیگار بود، یک خمپاره منفجر شد. در این انفجار یک سرباز کشته شد، پاهای سرباز دیگری منفجر شد و همینگوی هم به شدت زخمی شد. او یک مدال نقره برای شجاعت دریافت کرد و برای بهبودی به بیمارستانی در میلان فرستاده شد، جایی که با پرستاری به نام اگنس فون کوروسکی آشنا و عاشق او شد. اگر این ماجرا برایتان آشنا به نظر می‌رسد، به این دلیل است که «وداع با اسلحه» زندگی‌نامه‌ای‌ترین رمان همینگوی است.

پس از جنگ، همینگوی با هادلی ریچاردسون، اولین زن از چهار همسرش ازدواج کرد و به عنوان خبرنگار اخبار خارجی در پاریس مشغول به کار شد. اولین رمان او، «خورشید همچنان می‌دمد»، در سال ۱۹۲۵ منتشر شد. همینگوی از ریچاردسون طلاق گرفت، با همسر دومش، پائولین فایفر، ازدواج کرد و در سال ۱۹۲۸ برای تولد پسرش، پاتریک، به ایالات متحده بازگشت. او در این مدت کتاب «وداع با اسلحه» را نوشت. «وداع با اسلحه» ابتدا در مجله‌ی Scribner’s Magazine منتشر شد و سپس در سپتامبر ۱۹۲۹ به عنوان یک رمان کامل منتشر شد.

همینگوی در سال ۱۹۵۴ برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات شد. او به دلیل عزمش برای به تصویر کشیدن حقیقت مورد ستایش قرار گرفت. «وداع با اسلحه» به‌ عنوان «شرحی هنرمندانه و کامل از برداشت‌های گیج‌کننده و دردناک همینگوی از جبهه‌ی piave در سال ۱۹۱۸» توصیف شد.

همینگوی در طول جنگ داخلی اسپانیا در دهه ۱۹۳۰ و جنگ جهانی دوم در دهه ۱۹۴۰ به عنوان گزارشگر به جنگ رفت. او در طول زندگی‌اش تصویری از شجاعت مردانه بود. همینگوی از افسردگی و اعتیاد به الکل رنج می‌برد که در نهایت منجر به خودکشی او شد. او در ۲ ژوئیه ۱۹۶۱ در آیداهو چشم از جهان فروبست.

خلاصه‌ی کتاب «وداع با اسلحه»

کتاب «وداع با اسلحه» اثر همینگوی

«وداع با اسلحه» توسط مردی آمریکایی که در طول جنگ جهانی اول در ایتالیا آمبولانس صلیب سرخ را می‌راند، روایت می‌شود. تا قبل از بخش دوم رمان، نام کامل او را نمی‌دانیم. در بخش اول، او به عنوان آقای هنری یا ستوان شناخته می‌شود.

آقای هنری داستان خود را در زمان گذشته روایت می‌کند. داستان خاطره‌ی وقایعی است که شرح داده می‌شود. ممکن است در این فکر باشید که او اکنون کجاست، چه می‌کند، در جریان وقایعی که بازگو می‌کند چند ساله بوده و وقتی آنها را بازگو می‌کند چند ساله است. این رمان هرگز این اطلاعات را فاش نمی‌کند، و هیچ جزئیات مشخصی را ارائه نمی‌دهد که به ما کمک کند آن را بفهمیم، بنابراین فقط می‌توانیم تصور کنیم و حدس بزنیم. ما حتی نمی‌دانیم چند سال از وقوع این رویداد می‌گذرد.

این رمان حتی سال‌هایی را که روایت در طی آن اتفاق می‌افتد به ما نمی‌گوید. فقط با جستجوی نبردهای جنگ جهانی اول که در متن ذکر شده و بررسی دقیق سایر اطلاعات داده شده، متوجه می‌شویم که بین سال‌های ۱۹۱۶ و ۱۹۱۸ تنظیم شده است.

در بخش اول، آقای هنری با کاترین بارکلی، یک پرستار انگلیسی در گوریتزیای ایتالیا، جایی که بیمارستان صلیب سرخ بر پاست، ملاقات می‌کند. آنها برای مدت کوتاهی رابطه‌ای عاشقانه آغاز می‌کنند، اما وقتی آقای هنری در جریان یک نبرد مجروح می‌شود، او را به بیمارستانی در میلان می‌فرستند.

در بخش دوم، آقای هنری به بیمارستان آمریکایی در میلان می‌رسد و به زودی متوجه می‌شویم که نام کوچک او فردریک و نام خانوادگی‌اش هنری است. کاترین به سرعت وارد می شود و وقتی فردریک او را می بیند، متوجه می‌شود که او را دوست دارد. آنها یک رابطه‌ی عاشقانه‌ی زیبا را در طول حدود سه ماه شروع می‌کنند. در طول این مدت فردریک از مصدومیت خود بهبود می‌یابد.

وقتی کاترین به فردریک می‌گوید که سه ماهه باردار است، آنها تصمیم می‌گیرند به مدت شش هفته به مرخصی بروند. اما وقتی خانم ون کامپن، رئیس بیمارستان، از نوشیدن و لحن گستاخانه‌ی او خسته می‌شود، مرخصی او را لغو می‌کند و به فردریک دستور داده می‌شود که به گوریتزیا برگردد. در آخرین شب فردریک در میلان، او و کاترین با هم اتاقی در هتل می‌گیرند و چند ساعتی را در آنجا می گذرانند. سپس فردریک قطار نیمه‌شب را می‌گیرد و برمی‌گردد. کاترین و فردریک نمی‌دانند که آیا دوباره هرگز همدیگر را خواهند دید یا خیر.

در بخش سوم، فردریک که به گوریتزیا بازگشته درگیر عقب‌نشینی از کاپورتو می‌شود. آمبولانس‌هایی که فردریک و خدمه‌اش می‌رانند در گل و لای گیر می‌کنند و در نهایت مجبور می‌شوند آنها را رها کنند. دو سرباز با فردریک و خدمه‌اش سوار شده بودند. زمانی که آنها از کمک برای آزادسازی وسایل نقلیه از گل سر باز زدند، فردریک به آنها شلیک کرد و یکی را کشت. طبق اطلاعاتی که در بخش دو دریافت کردیم، این اولین باری است که فردریک یک مرد را می‌کشد. هنگامی که به نظر یا باید فرار کند یا کشته شود، فردریک پست خود را در ارتش ترک می‌کند.

در بخش چهارم، فردریک برای جستجوی کاترین به میلان بازمی‌گردد. او متوجه می‌شود که کاترین در استرسا (شهری در ایتالیا) است. پس از قرض گرفتن چند لباس غیرنظامی از یکی از دوستان، به آن سمت می‌رود. فردریک به طرز معجزه‌آسایی کاترین را پیدا می‌کند و آنها دوباره به هم می‌رسند.

کاترین و فردریک چند روز را با خوشحالی با هم سپری می‌کنند. سپس در نیمه‌های شب متوجه می‌شوند که فردریک صبح به دلیل فرار از خدمت دستگیر خواهد شد. آنها با قایق پارویی به سوئیس فرار می‌کنند و موفق می‌شوند مقامات سوئیسی را متقاعد کنند که برای ورزش زمستانی در سوئیس هستند.

در بخش پنجم، فردریک و کاترین یک کلبه در کنار کوه اجاره می‌کنند و تا یک ماه قبل از تولد نوزاد، آنجا زندگی می‌کنند. سپس به هتلی نقل مکان می‌کنند تا به بیمارستان نزدیک‌تر باشند. کاترین زایمان وحشتناکی دارد و تحت عمل سزارین قرار می‌گیرد و این آغازی است بر پایان‌‌ عمیق و تلخ «وداع با اسلحه».

بررسی کتاب «وداع با اسلحه»

کتاب «وداع با اسلحه» اثر همینگوی

«وداع با اسلحه» یک رمان نیمه‌اتوبیوگرافیک است. همینگوی واضحا برای نوشتن این رمان به تجربیات خود در طول جنگ جهانی اول در ایتالیا اتکا کرده، اما مسلما از منابع دیگری نیز بهره برده. چون «وداع با اسلحه» در سال ۱۹۱۶ آغاز شده، اما همینگوی تا تابستان ۱۹۱۸ به ایتالیا نرسیده بود. عقب‌نشینی ایتالیا از کاپورتو، که در رمان با جزئیات شرح داده شده است، در اکتبر ۱۹۱۷ آغاز شد. پس چگونه همینگوی آن را به خوبی توصیف کرد؟ همینگوی روزنامه‌نگار بود و در زمان عقب‌نشینی برای روزنامه کانزاس سیتی استار کار می‌کرد، جزئیات آن را خوانده بود و به طور کلی به شدت نگران جنگ بود. به احتمال زیاد همین نگرانی هم در وهله‌ی اول او را برای ثبت نام در صلیب سرخ ترغیب کرد.

هنگامی که اولین قسمت «وداع با اسلحه» توسط مجله‌ی Scribner’s منتشر شد، سر و صدای زیادی به پا کرد و به علت روایت بی‌پروایی که داشت توسط پلیس بوستون ممنوع شد. اما خوشبختانه، این ممنوعیت تنها باعث افزایش فروش شد و به رمان تبلیغات رایگان داد. امروزه، «وداع با اسلحه» به خاطر روایت حساسش از جنگ شناخته می‌شود.

همینگوی موفق شد در «وداع با اسلحه» ماجراهای دلخراشی را که در جریان عشق اتفاق میفتند به تصویر بکشد. او یک واقع‌گرا بود- مردی که می‌دانست، حتی در اوج عشق، ممکن است در حال تجربه‌ی درد و غم باشیم.

روابط انسانی دشوارند. مخصوصاً زمانی که مجبور هستید با شرایط محیطی پیچیده‌ای سروکار داشته باشید. گاهی فاصله، شغل، خانواده یا در مورد «وداع با اسلحه» جنگ جهانی به پیچیدگی روابط اضافه می‌کنند. مهم نیست که چقدر عشقتان شدید است، هر چقدر هم که شدید باشد گاهی اوقات نمی‌تواند کافی باشد.

شاید تا به حال به یک نفر شلیک نکرده باشید، ارتش را ترک نکرده باشید و تا سوئیس پارو نزده باشید اما می‌دانید که وقتی تمام دنیا علیه شما و سر راه خوشبختی، آرامش و عشقتان قرار گرفته‌اند، چه حالی دارد. در چنین موقعیتی تنها کاری که می‌خواهید انجام دهید این است که با عشقتان فرار کنید تا در نهایت خوشبختی را به چنگ آوررید اما زندگی بسیار پیچیده‌تر و بی‌رحم‌تر از این حرف‌ها است. این واقعیت تلخ و شوم را همینگوی هنگام نوشتن کتاب «وداع با اسلحه» بهتر از هر کسی می‌دانست.

در بخشی از رمان «وداع با اسلحه» که با ترجمه‌ی نجف دریابندری توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده می‌خوانیم:

مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهایی که پرافتخار بودند افتخاری نداشتند و ایثارگران مانند گاو و گوسفند کشتارگاه شیکاگو بودند، گیرم با این لاشه‌های گوشت کاری نمی‌کردند جز این که دفنشان می‌کردند. کلمه‌های بسیاری بود که آدم دیگر طاقت شنیدنشان را نداشت و سرانجام فقط اسم جاها آبرویی داشتند. بعضی اعداد و بعضی تاریخ‌ها هم همین جور بودند، و این‌ها و اسم جاها تنها کلماتی بودند که آدم می‌تونست به کار ببرد و معنایی هم داشته باشند. کلمات مجرد، مانند افتخار و شرف و شهامت، یا مقدس، در کنار نام‌های دهکده‌ها، شماره‌های جاده‌ها، شماره‌ی فوج‌ها، و تاریخ‌ها، بی‌آبرو شده بودند.

فکر می‌کنن اگه تفنگ‌هاشون رو بندازند دور دیگه نمی‌تونند وادارشون کنن بجنگند!

شب ممکن است برای مردمان تنها، همین که تنهایی‌شان آغاز شد، وحشتناک باشد.

اگر مردم در این دنیا این قدر شجاعت از خودشان نشان دهند، دنیا باید آن‌ها را بکشد تا در هم بشکنند؛ پس حتماً آن‌ها را می‌کشد. دنیا همه را در هم می‌شکند، ولی پس از آن خیلی‌ها جای شکستگی‌شان قوی‌تر می‌شود. آن‌هایی که در هم نمی‌شکنند کشته می‌شوند. دنیا مردم بسیار خوب و بسیار مهربان و بسیار شجاع را یکسان می‌کشد.

وقتی که آدم حالش خراب باشد، راه دراز می‌شود.

مثل دادگاه بود، حرف منطقی به درد نمی‌خورد، یک حرف اداری و فنی به درد می‌خود که آدم به همان بچسبد، بدون این که آن را توجیه کند.

کتاب وداع با اسلحه اثر ارنست همینگوی
راهنمای خرید کتاب


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

یک دیدگاه
  1. علی

    درود بر شما. حال انسان چقدر با ادبیات فاخر خوب می شود. سپاس بیکران از دست اندرکاران این نوع مطالب عالی و زیبا و روحنواز و شادی‌بخش جان آدمی. با درود دوباره

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X