۸ فیلم مشترک وودی آلن و دایان کیتون از بدترین تا بهترین
در سال ۱۹۷۰ وودی آلن رابطهی عاشقانهای را با دایان کیتون آغاز کرد. وودی آلن تازه با فیلم «پول رو بردار و فرار کن» (take the money and run) نامی برای خود دست و پا کرده بود و دایان کیتون هنوز هنرپیشهای کم نام و نشان بود. باید دو سالی میگذشت تا فیلم «پدرخوانده» (the godfather) ساخته شود و او در جهان سینما به شهرت برسد. این رابطه نزدیک به یک سال دوام آورد اما دایان کیتون همواره تصویر آرمانی یک زن در ذهن وودی آلن باقی ماند؛ به همین دلیل هم هر از گاهی سراغش را گرفت و در فیلمی با او همکاری کرد. در این لیست تمام همکاریهای این دو، در هر قالب سینمایی، زیر ذرهبین قرار گرفته است.
- ۶ فیلم مشترک کوئنتین تارانتینو و ساموئل ال جکسون از بدترین تا بهترین
- ۸ فیلم مشترک تیم برتون و جانی دپ؛ از «سویینی تاد» تا «ادوارد دستقیچی»
یکی از دغدغههای همیشگی وودی آلن پیچیدگیهای رابطهی عاطفی میان زن و مرد است. او همواره در فیلمهای مختلفش به این موضوع پرداخته و به دنبال جوابی برای فهم چرایی پیچیدگیهای این اتفاق به ظاهر ساده گشته و همواره مخاطبش را با موضوعاتی ازلی ابدی مواجه کرده است. به همین دلیل هم در سینمای او همواره زنانی به عنوان شخصیت اصلی حضور دارند؛ زنانی که مردان سینمای او (عمدتا با بازی خودش در روزگار جوانی) از سویی شیدای آنها هستند و از سوی دیگر در کنارشان احساس ترس میکنند. بازیگران بزرگی هم در قالب این زنان آرمانی قرار گرفتهاند، اما قطعا مهمترین آنها همین دایان کیتونی است که کاملترین شخصیت خلق شده در سینمای وودی آلن، یعنی شخصیت زن فیلم «آنی هال» توسط او جان گرفته.
امروزه وودی آلن یکی از نمادهای سینمای روشنفکرانهی آمریکا است. نکته این که او تمام دغدغهها و افکار خود را در قالب سینمای کمدی مطرح میکند. این گونه هم مخاطب عام سینما با او ارتباط برقرار میکند و هم مخاطب جدیتر بخشی از خاطرات سینماییاش را با وی میسازد؛ چرا که بسیاری معتقدند وودی آلن پس از دوران افول سینمای کلاسیک، مهمترین کمدیساز سینما است. از سویی دیگر کمدی یکی از جذابترین و سرگرم کنندهترین شیوههای سرگرمی در عصر حاضر هم هست.
اغلب مردم سینمای کمدی را به واسطهی حضور یک یا چند کمدین بر پردهی سینما میشناسند و ایجاد خنده و شوخی را برآمده از قریحهی طناز و شوخ کمدینها میدانند نه تحت تأثیر فیلمنامهی یک فیلمنامه نویس خوش قریحه یا دکوپاژ درخشان یک فیلمساز. البته که نوع کمدی متکی بر کمدین تاریخی به درازی خود تاریخ سینما دارد و میتوان ریشههای آن را از اشخاصی مانند مکس لندر و بعد از او چارلی چاپلین و باستر کیتون در دورهی صامت تا جیم کری در عصر حاضر پیگیری کرد اما در این میان فیلمهای بسیاری هم بودهاند که از این اتکا دست شستهاند و به واسطهی خلق موقعیتهای مختلف یا ساختن شرایطی اغراق شده در نقد پدیدهای، از مخاطب خود لبخند یا حتی شلیک خنده گرفتهاند؛ افرادی مانند بیلیوایلدر با آن توانایی در ساخت فیلمهای کمدی و در عین حال تلخ در زمرهی این فیلمسازان قرار میگیرند.
اما مورد وودی آلن سراسر متفاوت است و از جمله استثناهای درخشان این حوزه قرار میگیرد. او توانست این دو شکل طنزپردازی را چنان با هم آشتی دهد و هر دو را به هویت کارهایش تبدیل کند که نه کسی قبل از او و نه بعدش توانست به چنین جایگاهی دست یابد. در دههی هفتاد تحت تأثیر بزرگانی، آهسته و پیوسته تیپ ثابت خودش را خلق کرد اما در همین جایگاه متوقف نشد و توانست مانند بزرگان سینمای کلاسیک با خلق موقعیتهای طنازانه، هم از مخاطب خود خنده بگیرد و هم او را به فکر فرو برد. نمونهی درخشان چنین خلاقیت بینظیری در فیلم «زلیگ» (zelig) او قابل شناسایی است که گرچه ارجاعاتی از کمدیهای صامت تا سینمای برگمان در آن یافت میشود اما عمیقا وودی آلنی است و اورجینال و خودبسنده.
از سوی دیگر دایان کیتون هم آهسته و پیوسته پرسونایی برای خود ساخت که با بسیاری از بازیگران زن تاریخ سینما متفاوت بود. او هیچگاه آن زن اغواگری نبود که میتوانست خانهی مردان قصه را خراب کند و به سمت جنایت بکشاند، بلکه همواره نمادی از زنانی باقی ماند که با وجود متانت و وقار، جور دیگری در ذهن مردان باقی میمانند و فراموش نمیشوند؛ زنانی دست نیافتنی که نه فقط به واسطهی زیبایی، بلکه به واسطهی چیزی دیگری که میتوان از آن به عنوان کمال شخصیت یاد کرد، در حافظه حک میشوند و خلوت و تنهایی مردان را به هم میریزند. این گونه جنونی که پرسونای سینمایی او به جان مردان داستان میاندازد، نه یک جنون آنی، بلکه احساسی همیشگی است که راه خلاصی از آن وجود ندارد.
به همین دلیل هم آن بازگشت پایانی مایکل کورلئونه در فیلم «پدرخوانده ۳» به سوی همسرش، این قدر قابل باور است و اصلا اجتنابناپذیر به نظر میرسد، یا شیدایی خود وودی آلن در فیلم «آنی هال» که با وجود حضور زنان دیگری در زندگیاش، هنوز هم به زنی فکر میکند که به جای لباسهای معمول زنانه، کراواتی میبست و کلاهی بر سر میگذاشت.
قبل از رسیدن به خود فهرست، ذکر یک نکته ضروری است: فیلم شمارهی سوم این لیست، یعنی «دوباره بنواز، سام»، اثری به کارگردانی وودی آلن نیست، بلکه هربرت راسی آن را ساخته که با کارهایی مانند «دختر خداحافظی» (the goodbye girl) در حافظهی سینما دوستان جایی برای خود دست و پا کرده است. به این دلیل نام فیلم به فهرست اضافه شد که فیلمنامهی آن را وودی آلن نوشته و عمیقا وابسته به نگاه و جهان سینمایی او است. ضمن این که خودش هم در کنار دایان کیتون بازی میکند و از هنرپیشههای اصلی فیلم به شمار میرود.
۸. خوابآلود (Sleeper)
- بازیگران: وودی آلن، دایان کیتون، پیتر هابس و ویتنی ریدبک
- محصول: ۱۹۷۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
وودی آلن در دورهی اول فیلمسازیاش که شامل پنج فیلم میشود، تمام مولفههای ثابت سینما را دست میانداخت و از این طریق دغدغههایش را بروز میداد. مثلا در فیلم «پول رو بردار و فرار کن» مفهوم دموکراسی را در سکانسی شاهکار سرقت از بانکی دست میاندازد و نشان میدهد که آدمی گاهی چقدر میتواند احمق باشد. یا در فیلم «عشق و مرگ» سری به تاریخ اروپا میزند و علاوه بر عرض ارادتی به فئودور داستایوفسکی و تولستوی، به شوخی با مفاهیمی مانند قداست سرزمین و میهن، جنگ، اشرافیت یا مرگ مینشیند. از دیگر مشخصات فیلمهای این دورهی وودی آلن میتوان به رهایی و آسان گرفتن همه چیز اشاره کرد. به این معنا که مخاطب احساس میکند که سازندگان فیلم بیش از هر چیزی به مفاهیم جا خوش کرده در پشت قابها توجه دارند تا به شکل و شمایل همان قاب.
البته این موضوع از نگاه وودی آلن به سینما میآید و اتفاقا این رهایی و بی قیدی نتیجهی یک نوع جهانبینی و نگاه به سینما است. برای آلن تصاویر سینمایی، آن تصاویر و قابهای پیچیدهای نیست که برای ساخته شدندش مرارت بسیاری لازم است، او همین که بتواند تصویر مورد نظرش را به سادهترین شکل ممکن بیان کند، کار خود را انجام داده و نیازی به صرف پول و انرژی بیشتری نمیبیند. حال او در فیلم «خوابآلود» با همین نگاه سراغ سینمای علمی- تخیلی رفته که اتفاقا در همان زمان و با قدم گذاشتن آدمی بر سطح کرهی ماه و رقابت تسحیلاتی و فضایی شوروی و آمریکا، دوران رونق خود را پشت سر میگذاشت.
وودی آلن در «خوابآلود» پیشرفت تکنولوژی را به از بین رفتن آزادی آدمی و روی کار آمدن حکومتی توتالیتر پیوند میزند و به سمت خلق جهانی دیستوپیایی با الهام از آثاری ادبی مانند ۱۹۸۴ جرج اورول یا فارنهایت ۴۵۱ ری برادبری حرکت میکند. در چنین قابی است که او بسیاری از مفاهیم سینمای علمی- تخیلی را دست میاندازد.
دایان کیتون نقش زنی به نام لونا را بازی میکند که شخصیت اصلی درام با بازی وودی آلن به او پناه میآورد. این دو در کنار هم به جنبشی زیرزمینی کمک میکنند که در حال مبارزه با حکومت خودکامه است. این شرایط فرصت مناسبی برای وودی آلن زیرک فراهم میکند تا جهان سیاست را هم مانند سینمای علمی- تخیلی، دست بیاندازد.
«سال ۱۹۷۳. مایلز صاحب یک فروشگاه موادغذایی در یک روستا است. او باید برای یک عمل جراحی به بیمارستان برود اما تمایلی به انجام آن ندارد. سرانجام تصمیمش را میگیرد و به بیمارستان میرود اما عملش موفقیتآمیز نیست و ممکن است که بمیرد. به همین دلیل پسرعمویش در همکاری با پزشکهای بیمارستان او را به سرعت منجمد میکنند تا بتوانند داروی مورد نیازش را پیدا کنند. اما مایلز دویست سال بعد از خواب بیدار میشود و دنیایی تازه و پیشرفته را در برابر خود میبیند …»
۷. صحنههای داخلی (Interiors)
- بازیگران: دایان کیتون، جرالدین چاپلین و مری بث هرت
- محصول: ۱۹۷۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪
وودی آلن بعد از ساختن فیلم «آنی هال» تبدیل به فیلمسازی شد که جهان زنانه و دغدغههای آنها برایش اهمیت بسیاری داشت. او مانند مرشدش یعنی اینگمار برگمان، زنانی را در مرکز قابهایش قرار میداد و به واکاوی رفتارهای آنها مینشست؛ این که بر آنها چه میگذرد و در شرایطی خاص، به چه فکر میکنند.
در فیلم «صحنههای داخلی» زنی به همراه دخترهایش، پس از رفتن مرد خانه تنها میماند. این شرایط تازه آنها را با موقعیتی روبه رو میکند که هیچ گاه تجربه نکردهاند. زن در تمام سالهای زندگی مشترک تلاش کرده که محیطی امن و پر از آرامش برای شوهر و فرزندانش مهیا کند و حال با رفتن مرد احسلاس میکند که نه تنها تمام تلاشهایش دیده نشده، بلکه فداکاریهای او هیچ سودی نداشته است.
مرد به واسطهی فراهم کردن یک زندگی مرفه، تصور میکند که فقط او به وظایفش عمل کرده و زن هیچ تاثیری در موفقیتهای او ندارد. به همین دلیل هم زن داستان با یک شوک عظیم عاطفی روبه رو میشود. وودی آلن از این فرصت استفاده میکند و سری هم به رفتارهای دخترهای خانه میزند. یکی از دخترها مدام تلاش میکند که مادر را آرام کند، در حالی که خودش مدام سیگار میکشد و آشکارا تحلیل رفته است.
دختر دیگر که واقعبین است، تلاش میکند به مادر بفهماند که باید با واقعیت کنار بیاید. اما خودش هم نمیداند که واقعیت زندگی چیست و از فهم آن درمانده است. دختر سوم که به ظاهر با شرایط کنار آمده، زندگی را جایی بیرون از خانه میجوید. این چنین وودی آلن جهانی زنانه میسازد که در نبود مردی از هم میپاشد. انگار زنان قصه با رفتن شوهر و پدر خود از درون تهی میشوند و فقط به چارچوب در زل میزنند که او شاید برگردد؛ شاید چنین به نظر برسد که همهی آنها حداقل در ظاهر مقاوم نشان میدهند اما در تنهایی خود نیک می دانند که دیگر هیچ چیز مثل سابق نخواهد بود.
دایان کیتون در این جا نقش یکی از دخترها را بازی میکند. او شوهری نویسنده دارد که در تقلای نوشتن است و هر چه میزند به در بسته میخورد. خبری از خود وودی آلن در ترکیب بازیگران فیلم نیست و البته این یکی هم به سیاق اکثر آثار وی، فیلمی کمدی نیست.
«وکیل ثروتمندی یک روز به همسر و سه فرزندش اعلام میکند که وظیفهاش را در قبال خانوادهاش تمام و کمال انجام داده و حال میخواهد مدتی تنها زندگی کند. مادر به همراه دخترهایش پس از رفتن مرد خانواده، تنها میماند و همین زندگی تازه، بر رابطهی آنها تاثیر میگذارد. دخترها که هر کدام به زندگی خود مشغول هستند، سعی میکنند که به مادر خود کمک کنند اما …»
۶. روزهای رادیو (Radio Days)
- بازیگران: دایان کیتون، وودی آلن، میا فارو و مایکل تاکر
- محصول: ۱۹۸۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
وودی آلن یکی از نمادهای شهر نیویورک است. در آمریکا نیویورک را «سیب بزرگ» و لس آنجلس را «پرتقال بزرگ» لقب دادهاند. واقعا زندگی در آنها هم همین قدر متفاوت است. چرا که همه چیزشان با هم فرق دارد؛ از آب و هوای دو شهر گرفته تا فرهنگ حاکم بر هر کدام از آنها یا حتی دغدغهها و نگاه به زندگی شهروندان. نیویورک را جهان سلطهی منطق میدانند و لس آنجلس را جهان سلطهی احساس.
وودی آلن هم در فیلمهای مختلفش بر همین تفاوتها تاکید کرده و مثلا در «آنی هال» زندگی در بورلی هیلز را دست میاندازد. یا مثلا در زندگی واقعی خود بارها اعلام کرده که از لس آنجلس متنفر است و تا مجبور نشود به آن جا سفر نمیکند. حال او با این میزان علاقه به شهرش یعنی نیویورک، کاملا طبیعی است که فیلمی در باب خانوادهای نیویروکی بسازد که بسیار به خانوادهی خود در دوران کودکی و نوجوانی شبیه است.
زمانی در دههی ۱۹۴۰، یعنی همان دورانی که وودی آلن کودکی خود را سپری میکرد، رادیو مهمترین سرگرمی خانوادهها و البته مهمترین وسیله برای دستیابی به اخبار روز بود. قصهها و داستانهای بسیاری از طریق این وسیله مخابره میشد و بر خلاف تلویزیون که قدرت تخیل آدمی را محدود میکند، به تخیل و رویاپردازی دامن میزد. (فقط برای لحظهای شنیدن داستانی در رادیو را با نمایش فیلمی در تلویزیون مقایسه کنید.)
همین موضوع به وودی آلن بهانهای داده تا به روزهای گذشتهی خود و جهانی که باعث رشدش شده، ادای دین کند. جهان رنگارنگی که او از آن روزها میسازد، گرچه کامل و بی نقص نیست، اما پر از شور زندگی است و دقیقا همان چیزی است که فردی برای رشد و فهم دنیا به آن نیاز دارد. افراد مقابل دوربین و حاضر در قاب فیلمساز هم طوری انتخاب شدهاند که به انتقال همین مفهوم مورد نظر و ساخته شدن جهانی منحصر به فرد کمک کنند.
آلن در این فیلم از قصهگویی به روش مرسوم پرهیز میکند و به خلق موقعیتهای مختلفی دست میزند که هر کدام بخشی از خاطرات دوران کودکی او را میسازند. فضای حاکم بر اثر، در ترکیب با موسیقیهای استفاده شده، فضایی نوستالژیک خلق میکند تا ادادی دین فیلمساز به یک دوران سپری شده کامل شود. فیلم انبوهی لحظات ناب دارد که دوستداران وودی آلن را حسابی سر ذوق میآورد.
البته در این فیلم بازیگر اصلی به آن معنای متعارف وجود ندارد، چرا که قصهی متعارفی وجود ندارد اما میا فارو بیش از همه مقابل دوربین فیلمساز قرار میگیرد و دایان کیتون و وودی آلن نقش کوتاهی بر عهده دارند. اما همان حضور کوتاه دایان کیتون برای تاثیرگذاری کافی است؛ ضمن این که مخاطب در هر اثر وودی آلن به دنبال ردی از حضور او میگردد و وقتی در قاب ظاهر میشود، احساس آرامش میکند.
«جو پسر کوچک یک خانواده اهل بروکلین نیویورک در دههی ۱۹۴۰ میلادی است. فیلمساز از دید او علایق و دغدغههای یک خانوادهی تیپیکال نیویورکی را نمایش میدهد …»
۵. معمای قتل منهتن (Manhattan Murder Mystery)
- بازیگران: دایان کیتون، وودی آلن، آنجلیکا هیوستن و آلن آلدا
- محصول: ۱۹۹۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
یک کمدی سیاه که آشکارا ادای دین واضحی به فیلمهایی مانند «بانویی از شانگهای» (the lady from shanghai) از ارسن ولز، «غرامت مضاعف» (double indemnity) از بیلی وایلدر و «پنجره عقبی» (rear window) ساختهی آلفرد هیچکاک است. نتیجهی این ادای دینها تبدیل به اثری مفرح شده که هم از بازیهای معرکهای بهره میبرد و هم حسابی هوشمندانه ساخته شده است.
وودی آلن در این جا یک داستان جنایی را به رابطهی زنان و مردان و پیچیدگیهای آن پیوند میزند و از طریق زیر ذرهبین بردن رفتار آنها، تلاش میکند که به چرایی تصمیماتشان و همچنین انتخابهایشان پی ببرد. گفته شد که این موضوع علاقهی قدیمی وودی آلن است و با پا گذاشتن به سنین میانسالی فقط سر و شکل فیلمهای او تغییر کرده، وگرنه داستانها همان داستانها است و دغدغهها هم همان دغدغهها.
اثر لایه لایهی وودی آلن از یک طرف جنایی است و از طرف دیگر بر رفتارهای شخصیتها تمرکز دارد، از یک طرف در باب حل یک معمای قتل است و از طرف دیگر به واکاوی رابطهی زنان و مردان در سنین مختلف میپردازد، از طرفی به دست انداختن ادبیات و سینمای کارآگاهی مشغول است و از طرف دیگر به تمام آن آثار باشکوه ادای دین میکند. رسیدن به چنین دستاوردی هم فقط میتواند کار کارگردان بزرگی مانند او باشد.
اشاره شد که بازی بازیگران فیلم خوب است. وودی آلن در نقش مرد ترسو خوب ظاهر شده. البته او همواره نقش مردانی محافظهکار و دست و پا چلفتی را بازی کرده که از کمبود اعتماد به نفس رنج میبرند. این گونه او با تصویر خودش هم شوخی میکند. دایان کیتون هم همانی است که باید باشد؛ زنی پر از شور زندگی و آماده برای قدم گذاشتن در فصل بعدی زندگی، یعنی همان زنی که مرد را با خود میکشد و میبرد. اما بازی آنجلیکا هیوستن چیز دیگری است؛ او به خوبی توانسته به هجو یک شخصیت نویسنده بنشیند.
«لاری و کارول زن و شوهری هستند که پس از رفتن فرزندشان به دانشگاه، تنها ماندهاند. لاری یک ویراستار کتاب و شخصیتی ترسو است اما کارول پر از شور زندگی است و ماجراجویی را دوست دارد. کارول به همسایهی خود شک میکند و فکر میکند که او همسر خود را کشته است. او قصد دارد که در این مورد تحقیق کند و این در حالی است که لاری با این کار مخالف است. اما کارول از دوستش که یک کارآگاه خصوصی است، میخواهد که به او در حل این معما کمک کند. تا این که …»
۴. عشق و مرگ (Love and death)
- بازیگران: وودی آلن، دایان کیتون و اوبری موریس
- محصول: ۱۹۷۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
نمیتوان به راحتی داستانی سرراست برای این فیلم وودی آلن تعرف کرد. فیلم پر از موقعیتهای مختلف است که هر کدام هدفی دارند و در کنار هم تبدیل به اثری شدهاند که بیش از هر چیز از افکار سازندهاش، دغدغهها و نگاهش به زندگی میگویند. وودی آلن که به عنوان یک روشنفکر، کتابخوانی قهار هم هست، از کتابهای موردعلاقهاش (در این جا ادبیات روسیه) وام میگیرد و تا میتواند همه چیز را دست میاندازد.
در این جا شخصیت اصلی، کمی پیش از اعدام روزهای گذشته را به یاد میآورد. زمانی که کودکی بیش نبود یا زمانی که در ارتش از اسلحه میترسید. اما وودی آلن در یکی از خندهدارترین فیلمهایش چنان با مفهوم همه چیز بازی میکند که در آن یک ترسو میتواند قهرمان جنگ شود یا حضرت مرگ با او به رقص آید. این نمایش مرگ در فیلم آشکارا ادای دینی به سینمای اینگمار برگمان و فیلمهایی چون «مهر هفتم» (the seventh seal) و «توتفرنگیهای وحشی» (the wild strawberries) از او است و خبر از دغدغهای اگزیستانسیالیستی در میان افکار وودی آلن میدهد.
فیلم «عشق و مرگ» یکی از آثار دورهی اول فیلمسازی وودی آلن است که در آن فیلمساز با الهام گرفتن از طرح قصههای کلاسیک سینما، فیلمی هجوآمیز تولید میکرد. در این جا این ادای دین از سینماگران کمدی صامت یا فیلمساز محبوبش یعنی اینگمار برگمان فراتر میرود (آن چنان که مثلا در فیلمی مانند «پول رو بردار و فرار کن» میبینیم) و به کارگردانان دیگری مانند سرگی آیزنشتاین هم ارجاع میدهد.
روایت فیلم به دو بخش مجزا تقسیم میشود. از ابتدا تا پس از جنگ، داستان حول موقعیتهای کمیک می گردد اما ناگهان بحثهای فلسفی و حرافی شخصیتها جای طنزپردازی را میگیرد؛ انگار فیلمساز کلی حرف برای گفتن دارد و از تمام شدن وقتش میترسد. این شاید بزرگترین مشکل فیلم باشد؛ اتفاقی که هم باعث چندپارگی فیلم شده و هم آن را از یک شاهکار مطلق دور میکند.
وودی آلن در ادامه و در نیمهی دوم اثرش به نقد طبقهی اشراف اروپا هم مینشیند و مناسبات آنها را به بازی میگیرد. تباهی اخلاقی این طبقه را از پشت ظاهر غلط اندازشان نمایش میدهد تا در سکانسی شاهکار به ترور ناپلئون بناپارت برسد. این سکانس یکی از سکانسهای معرکه در سینمای وودی آلن برای دست انداختن شمایل خود به عنوان یک کمدین است.
دایان کیتون در نقش سونیا، معشوق و همسر شخصیت اصلی بازی قابل قبولی دارد؛ او هنوز با آن زن بی نقص ادامهی کارنامهی آلن تفاوتهایی آشکار دارد و باید چند سال دیگری صبر کند تا بتواند در آن پرسونای فوق العاده جا بیفتد.
«روسیه. سال ۱۸۱۲. بوریس شب قبل از اعدامش در زندان، گذشتهی خود را به یاد میآورد؛ دوران کودکی و سونیا، خویشاوند زیبایش را. او به یاد میآورد که در سال ۱۸۰۵ به جنگ علیه ارتش ناپلئون اعزام شده و بعد از آن که در نبردی زخمی میشود، توسط سونیا که به عنوان پرستار به آن جا آمده، نجات مییابد. در این میان بوریس ناگهان و به طور اتفاقی به عنوان قهرمان جنگی معرفی شده و بر صدر مینشیند. در سال ۱۸۱۲ بوریس پس از ازدواج با سونیا برای ترور ناپلئون به مسکو اعزام میشود اما …»
۳. دوباره بنواز، سام (Play it again, Sam)
- کارگردان: هربرت راس
- نویسنده: وودی آلن
- بازیگران: وودی آلن، دایان کیتون و تونی رابرتس
- محصول: ۱۹۷۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
وودی آلن فیلمنامهی فیلم «دوباره بنواز، سام» را بر اساس نمایشنامهای به قلم خود و به همین نام نوشت و هربرت راس آن را کارگردانی کرد. به همین دلیل مضامین مورد علاقهی وودی آلن مانند جدالهای همیشگی یک زوج و همچنین درگیریهای درونی شخصیتها برای درک مفهوم رابطه یا مفهوم زندگی در آن هویدا است. وودی آلن فیلم دیگری هم در همین سال ۱۹۷۲ ساخت که البته به خوبی این فیلم نیست.
فیلم با اشاره به سکانس معروفی از فیلم «کازابلانکا» (Casablanca) اثر مایکل کورتیز و با بازی همفری بوگارت و اینگرید برگمن شروع میشود. نام فیلم هم اشاره به همان سکانس معروف فیلم «کازابلانکا» دارد؛ جایی که همفری بوگارت از نوازندهی کافهی خود خواهش میکند تا آهنگ خاطره انگیزی را که برای عشقش نواخته بود، دوباره بنوازد. نام این نوازده هم طبعا سام است. شخصیت اصلی با بازی وودی آلن هم عاشق همفری بوگارت است و حتی با شبح او حرف میزند. همین تقابل میان این دو یکی از مفاهیم اساسی جهان اثر را منتقل میکند؛ همفری بوگارت در زمان خودش یکی از نمادهای همیشگی مردانگی بود در حالی که وودی آلن آگاهانه میداند فرسنگها با آن کاریزما فاصله دارد و به طرز خلاقانهای با همین شکل و شمایل خودش شوخی میکند.
آن سکانس نمادین فیلم «کازابلانکا» نشان از عدم توانایی انسان در فرار از گذشتهها دارد. شخصیت اصلی هم که هم عاشق سینما است و هم گذشته باز است و هم غم از دست دادن معشوق را تحمل میکند. در این راه او دوباره به زنی که با او رابطهای دوستانه دارد و دایان کیتون نقشش را بازی میکنند، دل میبندد.
نیمهی ابتدایی فیلم توانایی عجیبی در خنداندن مخاطب دارد. موقعیتهای فانتزی و کمیک فیلم به شکل دیوانهواری پشت سر هم ردیف میشود و ایجاد خنده میکند اما رفته رفته با نفوذ فیلم به درون شخصیتهای اصلی از میزان این کمدی کم میشود و فیلم بنا به تناسب داستان ریتم آرامتری پیدا میکند. در ادامه این ادای دین به سینما و تاریخش تا پایان ادامه پیدا میکند و برای مخاطب علاقهمند به سینما پایان خاطره انگیزی را رقم میزند.
فیلم «دوباره بنواز، سام» را به راحتی میتوان فیلمی برگرفته از جهانبینی وودی آلن تلقی کرد تا هربرت راس. گرچه هربرت راس فیلمساز بزرگی است که فیلمهای درخشانی مانند «دختر خداحافظی» را با بازی ریچارد دریفوس و مارشا راسون در ژانر کمدی رمانتیک در کارنامهی خود دارد، اما جهان فیلم به دلیل نزدیک شدن به دغدغههای وجودی شخصیتها، بیشتر به سینمای وودی آلن نزدیک است تا جهان کمدی رمانتیک هربرت راس.
مدیر فیلمبرداری فیلم اوون رویزمن است. کسی که در همان دههی ۱۹۷۰ میلادی کارهای درخشانی مانند فیلم «ارتباط فرانسوی» (the french connection)، «جن گیر» (the exorcist) و «شبکه» (network) را در کارنامه دارد. او در این فیلم به خوبی توانسته تنشهای موجود میان یک زوج را در فضایی بسته و لوکیشنهای محدود فیلم از کار دربیاورد.
«آلن در آپارتمان خودش زندگی میکند. او عاشق سینما و به ویژه همفری بوگارت است و به همین دلیل تمام خانه را پر از پوسترهای سینمایی کرده است. همسرش نانسی مدتی است که او را ترک کرده است. روزی شبح همفری بوگارت بر او ظاهر میشود و از آلن میخواهد که دوباره عاشق شود. آلن دو دوست به نامهای لیندا و دیک دارد. او به لیندا علاقهمند است اما …»
۲. منهتن (Manhattan)
- بازیگران: وودی آلن، دایان کیتون، ماریل همینگوی و مریل استریپ
- محصول: ۱۹۷۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
مارشال بریکمن، پس از همکاری موفق با وودی آلن به عنوان نویسندهی مشترک فیلم «آنی هال»، سراغ اثر درخشان دیگری رفت و در همکاری دیگری با این فیلمساز، فیلمنامهی «منهتن» را نوشت. در این جا هر دو دوباره به همان جهان پر از سوتفاهم روابط پیچیدهی انسانی بازگشتهاند و از زندگی مردان و زنان طبقهی متوسط شهری نیویورک گفتهاند که در میان آسمانخراشهای بلند این شهر با وجود یک اضطراب، ناشی از سردرگمی بسیار زندگی میکنند.
وودی آلن این اضطراب را که میتواند ناشی از وضع بشر در جهان مدرن باشد، به اندیشههای عمیق فلسفی پیوند میزند. این مردان و زنان آشکارا در این جهان به دنبال جواب سوالهایی در باب چرایی حضورشان بر کرهی خاکی میگردند و حتی اگر خود ندانند، تمام روابطشان را بر اساس چنین نیازی پیش میبرند. شاید فقط شخصیت اصلی با بازی خود وودی آلن باشد که جواب این سوال اساسی را در وجود زنی میبیند که شیفته و شیدایش شده. این زن نماد تمام چیزهای لطیف و زیبایی است که میتوان دوستشان دشت و از داشتنشان لذت برد؛ او میتواند دلیلی برای آرام گرفتن مرد باشد و به زندگیاش معنا دهد.
نقش این زن آرمانی را مانند فیلم «آنی هال» دایان کیتون بازی میکند. او زنی افسونگر نیست که مرد قصه با دیدنش از خود بیخود شود، او زن کاملی است که شاید در نگاه اول چندان به چشم نیاید، اما محال است که پس از دیده شدن، از یاد برود. دایان کیتون با ظرافتی فوقالعاده این نقش را بازی کرده است.
گفته شد که موتور محرک بسیاری از داستانهای وودی آلن روابط زناشویی و مشکلات دو طرف ماجرا در یک رابطهی عاطفی است. آلن در این جا این روابط پیچیده را به پیچیدگیهای شهر مورد علاقهاش پیوند میزند؛ نیویورکی که دوستش دارد و به همین دلیل هم از فیلمبردار خاصی به عنوان تصویربردار فیلمش استفاده کرده؛ فارغ از تبحر وودی آلن در بسط و گسترش چنین ایدههایی، آن چه که فیلم را در وهلهی اول در رسیدن به این پیوند میان شهر و داستانی رمانتیک موفق میکند، تصویربرداری غریب و درخشان گوردون ویلیس است.
به خاطر همین هم نیویورک این فیلم با همهی نیویورکهای تاریخ سینما فرق دارد و شدیدا خواستنی است. کار گوردون ویلیس و افزودن یک نگاه تاریک، به تصویر ذهنی وودی آلن سبب شده که تصاویر فیلم از شهر نیویورک، شبیه به کارت پستالهایی درخشان باشد که اتوپیایی زیبا را تصویر میکند. در این جا نه خبری از آن شهر کثیف و پر از زبالهی سینمای اسکورسیزی است و نه خبری از بوق ماشینها و تعقیب و گریز فیلمهایی مانند «ارتباط فرانسوی» (the French connection) ویلیام فریدکین.
«مردی به نام آیزاک در ۴۲ سالگی و پس از دو بار جدایی، با دختری ۱۷ ساله قرارهای عاشقانه میگذارد. او که در زندگی خود سر درگم است، میداند که این رابطه راه به جایی نخواهد برد. در این میان با دوست دختر دوستش آشنا میشود و به او دل میبازد. از سوی دیگر او به عنوان نویسندهی برنامههای تلویزیونی مشغول به کار است و از شغل خود راضی نیست. به همین دلیل هم سعی میکند که روی رمانش کار کند …»
۱. آنی هال (Annie Hall)
- بازیگران: وودی آلن، دایان کیتون، کارول کین، شلی دووال و کریستوفر واکن
- محصول: ۱۹۷۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
بسیاری معتقدند که وودی آلن پس از دوران افول سینمای کلاسیک، مهمترین کمدیساز سینما است. یکی از دلایل چنین اعتقادی وجود همین فیلم در کارنامهی کاری وودی آلن است؛ فیلمی که به راحتی می تواند به عنوان یکی از شاهکارهای مسلم تاریخ سینما به خاطر آورده شود.
فیلم «آنی هال» هم مانند بسیاری از فیلمهای وودی آلن، بر اساس تجربیات او از زندگی عاطفیاش ساخته شده است. پیچیدگیهای زندگی عاطفی و عدم توانایی در درک نیازهای یکدیگر در یک رابطه، نقطه عزیمت داستان و البته مضمون محوری آن است. در این جا وودی آلن خود خودش است، همان مرد بدون اعتماد به نفسی که نمیداند مفهوم زندگی چیست و به دنبال فهم معنای آن میگردد و البته با همان درگیریهای ذهنی و عاطفی که در زندگی خصوصی پشت سر گذاشته، دست در گریبان است؛ پس تمام فیلم هم به پرداختن و تصویر کردن برهههایی از زندگی شخصی خود او اختصاص دارد. او به راحتی با شکستن پردهی چهارم و رو کردن به سمت مخاطب از زندگی و عقایدش میگوید و بی پروا به نقد قوانین زندگی میپردازد.
این نقد قوانین زندگی، در فرم فیلم هم هویدا است و به نقد دستور زبان سینما میرسد. برای کسی که با سینما و تاریخش آشنا نیست، فیلم «آنی هال» ممکن است که پیچیده و پر از آشنازدایی به نظر برسد. البته که وودی آلن چنین قصدی داشته، اما این شکل داستانگویی را با محتوایی ترکیب کرده که به اندازهی کافی پیچیده است.
روایت فیلم چندان سرراست نیست. موقعیتها مدام تغییر میکنند و وودی آلن هرگاه دوست داشته باشد من و شما را خطاب قرار میدهد و برای ما سخنرانی میکند. در همان ابتدا با گفتن جوکی معرکه، نگاه خود به زندگی را شرح میدهد و در انتها با جوک دیگری نگاهش به رابطه با جنس مخالف را تشریح میکند. چنین نبوغی در پرداختن به مسائل پیچیده است که از او کارگردانی بزرگ ساخته که هم در میان مخاطب عام و هم در میان مخطبان جدی سینما طرفداران بسیاری دارد.
دایان کیتون در این بهترین بازی خود، تصویر زن آرمانی وودی آلن را که توامان هم خواستنی است و هم دست نیافتنی، با ظرافت بازی کرده. او دقیقا همان چیزی است که باید باشد، با همهی جذابیتها و کمالش و از طرف مقابل هم وودی آلن در نقش الوی سینگر، بهترین بازی کارنامهی خود را ارائه داده و تبدیل به نمادی برای مردان سردرگریبان شکست خورده در عشق و سردرگم در فهم مفاهیمی مانند دوست داشتن، شده است.
«الوی سینگر کمدینی است که چندان از زندگی خود راضی نیست. او در تلاش است که بفهمد چرا رابطهاش با دختری به نام آنی هال از بین رفته و درست از کار درنیامده است. او در زمین تنیسی با آنی آشنا شده و حال به دنبال این است که با به یاد آوردن جزییات رابطه، به درکی از چرایی خراب شدن همه چیز برسد…»