۸ ویژگی مشترک مادران سمی
اجتماعی شدن و ارتباط برقرار کردن یکی از روندهای طبیعی تکاملی است که از بدو تولد آغاز میشود و در سنین دو تا چهار سالگی به اوج میرسد. طی این روند، انسانها در ابتدا با خانواده و سپس با افراد حاضر در پیرامون آشنا میشوند و کم کم با آنها ارتباط مؤثر برقرار میکنند. البته درست پیش رفتن این روند وابسته به هماهنگی میان اجزای بسیاری است که یکی از مهمترینِ آنها، نوع رفتار والدین، به خصوص مادر، با فرزند است.
رابطهی مادران با فرزندان پیچیدگیهای بسیاری دارد. بر خلاف تصور عموم که اغلب بر پایهی باور مطلق داشتن به مهر بی چون و چرای مادر بنا شده، در موارد بسیاری مادران میتوانند با بروز رفتارهای مخرب به سلامت روحی فرزندانشان آسیبهای جدی وارد کنند. وارد کردن این آسیبها در بسیاری از مواقع عمدی نیست، اما غیرعمدی بودن چیزی از سنگینی باری که بر دوش فرزندان گذاشته میشود کم نمیکند.
در این مقاله از دیجیکالا مگ، به ۸ رفتار سمی که ممکن است از مادران سر بزند میپردازیم. با ما همراه باشید.
افسانهی محبت بی قید و شرط مادرانه
اگر رابطهی مادر و فرزند را مثل یک چاه تصور کنیم، میتوان گفت که آب زلالی که از عمق این چاه میجوشد نقش مهر و عاطفهی مادری را ایفا میکند. گاهی مواقع، میزان آب زلال موجود آنقدری نیست که چرخ چاه برای استخراجش کافی باشد. در چنین شرایطی، معمولا شخصی به چاه وارد میشود و اقدام به حفر و عمیقتر کردن آن میکند. اما ممکن است زمانی فرا برسد که چاه به کل خشک شود. در این موقعیت، بازگشت به چاه خودفریبی بیش نیست.
ارتباط مؤثر برقرار کردن با مادری که رفتارهای سمی از خود بروز میدهد هم به مثابهی بازگشت به یک چاه خشک است. فرزند میداند که عقل و منطق ایجاب میکنند که به خود سختی ورود به چاه خشک را ندهد، اما نیاز مبرم به عاطفهی مادری، مسیر هموار پیش روی منطق را مسدود میکند.
اگر برای شما هم پیش آمده که مرزهایتان را برای ارتباط مجدد برقرار کردن با بقیه از بین ببرید و دوباره با رفتارهای مخرب مواجه شوید، بدانید که تنها نیستید. این معضل در برقراری رابطه با مادران بیشتر خود را نشان میدهد زیرا رابطهی مادر-فرزندی اغلب از دید جامعه شیرین و عاری از درگیری ترسیم میشود. این در حالی است که یافتههای علم رفتارشناسی نشان دادهاند که پستی و بلندیهای رابطهی مادر-فرزندی از آنچه که جامعه نشان میدهد بیشتر و معمولتر هستند.
نقش قدرت در رابطهی مادر-فرزندی در کودکی
از آنجاییکه طرز فکر عموم بر پایهی باور داشتن به افسانهی همگانی بودن مهر مادری بنا شده است، نادیده گرفتن قدرتی که در رابطهی مادر-فرزندی نهادینه شده تا حدی طبیعی است. باید توجه داشت که هر کجا پای قدرت در میان باشد، مفهوم سوءاستفاده از قدرت هم میتواند مطرح شود. نگریستن به مادران به عنوان نمادهای بلامنازع عشق و محبت، میتواند گهگاه دردسرساز شود. گاهی فرزندان خود را در موقعیتی میبینند که باید نقشی که از پیش توسط مادران برایشان تعیین شده را ایفا کنند و در صورت سر باز زدن، با پیامدهای منفی بسیاری مواجه خواهند شد.
به طور طبیعی مادران، و در حالت کلی والدین، نه تنها جهانی که فرزند در آن زندگی میکند را برایش تعریف میکنند، بلکه به او گوشزد میکنند که چگونه باید در آن زندگی کند و دوام آورد. کودکان از همان ابتدا متوجه درگیریها، معضلها و اتفاقهایی که در حیطهی خانواده رخ میدهند میشوند، زیرا والدین، به خصوص مادران، مفهوم آنها را برایشان شرح و بسط میدهند.
در چنین شرایطی، عادی جلوه دادن اتفاقهای منفی و رفتارهای سمی مشاهده شده توسط کودک در خانواده میتواند اجتنابناپذیر شود. اکثر کودکان فکر میکنند که تمام خانوادههای دیگر هم مانند خانوادهی آنها زندگی میکنند و درک تفاوتها فقط با بالاتر رفتن سن برایشان ممکن میشود. به علاوه، درک این تفاوتها اغلب با پذیرش شرایط زندگی شخصی منافاتی ندارد. این باعث میشود که کودک بسیاری از رفتارهای سمی و مخرب مادرش را توجیه کند و آنها را بپذیرد.
بروز مشکلهای متعدد در دوران بزرگسالی
بسیاری از فرزندانی که قربانی احساسهای منفی مادرانشان شدهاند، برای فرار از حس ناخواسته بودن، آرزوی بزرگسال شدن را در سر میپرورانند. این در حالی است که تبدیل شدن از یک کودک به یک بزرگسال، درد ناشی از عدم دریافت عشق و حمایت لازم برای کسب تکامل عاطفی در کودکی را از بین نمیبرد. این درد در وجود فرزند نهادینه میشود و در بزرگسالی خود را در ظاهر تلاشهای بیامان برای مورد پذیرش مادر قرار گرفتن جلوه میدهد.
ادامهدار شدن این تلاشها، حبابی شکننده اطراف یک دنیای ایدئال دروغین ایجاد میکند که بر پایهی انکار بنا شده است. این انکار میتواند سالهای سال به طول بینجامد. تنها راه پایان بخشیدن به چرخهی معیوب انکار، درک طبیعی نبودن وضعیت موجود و اقدام برای بازسازی رابطهی مادر-فرزندی است.
۸ رفتار سمی مرسوم میان مادران
۱. خجالتزده کردن/سرزنش کردن
ابراز چنین رفتارهایی معمولا از دوران کودکی شروع میشود. مادرانی که میل به ابراز این رفتار دارند، به اصطلاح از کاه، کوه میسازند و اشتباههای کودکانشان را به معیوب بودن کلیت وجودی آنها نسبت میدهند. خجالتزده کردن ابزار بسیار قدرتمندی است که ابراز آن معمولا با کلماتی همچون «تو همیشه…» یا «تو هیچوقت…» صورت میگیرد.
وقتی چنین احساسهای منفی به صورت مداوم به فرزند القا شود، خودتخریبی برای او تبدیل به یک عادت میشود. این فرزند در بزرگسالی هم تمام اشتباهها و شکستهایش را به بیارزش بودن کلیت وجودش نسبت میدهد و هیچگاه از زندگی احساس رضایت نمیکند. یافتههای روانشناسی بسیاری نشان دادهاند که خودتخریبی، ضعف سلامت روحی و روانی و بروز اختلالهایی همچون افسردگی رابطهی بسیار نزدیکی با یکدیگر دارند.
۲. القای احساس عذاب وجدان
این حس زمانی به فرزند القا میشود که مادر در نقش قربانی ظاهر شود و مدام به فرزند گوشزد کند که ناسپاس است و باید پاسخگوی تمام زحماتی که برایش کشیده شده است باشد. تأثیرگذاری این رفتار سمی در روحیهی کودک هم از کودکی آغاز میشود، اما در بزرگسالی به طور کامل خود را بروز میدهد. معمولا فرزندانی که با چنین رفتاری از جانب مادرانشان مواجه شدهاند در برقراری مرزهای ایمن میان خود و دیگران مشکل اساسی دارند.
مادرانی که به فرزندان خود احساس عذاب وجدان القا میکنند، معمولا فرزندان را متهم به بیمهری و بیملاحظگی میکنند و اطرافیان را هم در جریان افکارشان قرار میدهند. در این شرایط، فرزندان از چندین طرف با حجم عظیمی از انتقادهای نابهجا مواجه میشوند و چارهای جز داشتن احساس عذاب وجدان پیش رویشان نمیبینند. نکتهی قابل توجه است که احساس عذاب وجدان به شدت وابسته به توقعهای فرهنگی است و تحریک آن زحمت زیادی نمیطلبد.
۳. مقایسه کردن
تبعیض قائل شدن در نحوهی رفتار با فرزندان از آنچه فکر میکنیم مرسومتر است. این پدیده حتی در خانوادههایی که طبق معیارهای جامعه سالم و موفق هستند هم مشاهده میشود. آنچه درک این پدیده را سخت میکند، عمدی بودن یا نبودن وقوع آن است. گاهی اوقات مادران به دلایلی که ارتباط با ارزش وجودی فرزندان ندارد، به یکی از آنها بیشتر توجه میکنند. این مسئله ممکن است به خاطر تشابه شخصیتی موجود میان مادر و فرزند، آرامتر بودن یک فرزند نسبت به سایر فرزندان یا نیاز بیشتر یک فرزند به مراقبت مادر باشد.
اما مادری که رفتار سمی دارد، برای مقایسه کردن فرزندان، دستکاری کردن شخصیت آنها و شکل دادنشان به میل خودش تبعیض قائل میشود. این تبعیض حتی میتواند روابط موجود میان خواهران و برادران را هم به شدت مشوش کند. این نوع تبعیض قائل شدن عمدی است و رفتاری به شدت مخرب و سمی محسوب میشود.
مادرانی که چنین رفتاری دارند معمولا فرزندان خود را به باد انتقادهای شدید میگیرند تا فکر مغرور شدن به ذهنشان خطور نکند، به اسم تشویق کردن آنها را با خواهران، برادران و سایر اعضای فامیل مقایسه میکنند و فرزند را ابزاری برای کسب افتخار برای خود میبینند.
۴. ابراز پرخاشگری منفعلانه
پرخاشگری منفعلانه هم یکی از رفتارهای سمی مشترک میان بسیاری از مادران است. در این نوع پرخاشگری، مادر از شیوههایی همچون داد کشیدن و فریاد زدن برای ابراز عصبانیت خود استفاده نمیکند، بلکه سعی میکند از شیوههای غیرمستقیم و مخربتری برای ابراز احساسهای منفی خود بهره ببرد.
در یک مطالعهی میدانی که توسط دکتر پاتریک دِیویس و تعدادی از همکاران روانشناسش انجام شد، مشخص شد که شدت تأثیرهای مخرب پرخاشگری منفعلانه تفاوت چندانی با شدت پیامدهای منفی پرخاشگری فیزیکی و زبانی در کودکان ندارند. کودکانی که قربانی پرخاشگری منفعلانه والدین، به خصوص مادران، میشوند در آینده میل بیشتری به اجتناب از هر گونه درگیری از خود نشان میدهند. احتمال بروز اختلالهای روحی و روانی همچون افسردگی، اضطراب شدید و مشکلهای جدی در خوابیدن هم در این کودکان بالاتر است.
۵. گَس لایت کردن (Gaslighting)
گس لایت کردن نوعی سوءاستفادهی روانی برای کاشتن بذر تردید در وجود شخص مقابل نسبت به روحیهها و رفتارهایش است. این رفتار معمولا در روابط موجود میان افراد بزرگسال و در فضاهای کاری یا روابط عاطفی مشاهده میشود، اما متأسفانه مادران بسیاری هم این شیوه را در برخورد با فرزندانشان به کار میگیرند! گس لایت کردن فرزندان کار بسیار سادهای است و تأثیرهای بسیار پررنگی در روحیه آنها دارد.
مادران به طور طبیعی به خاطر نقشی که به عنوان یک والد دارند، از قدرتی بهرهمند هستند که برای فرزندان غیرقابل دسترس است. بنابراین وقتی فرزندانشان را دچار شک و شبهه در رابطه با کیفیت عملکردشان به عنوان یک فرزند میکنند، میزان باورپذیری نظرهایشان به شدت بالا میرود. بدترین پیامد گس لایت کردن در فرزندان، از بین رفتن اعتمادبهنفس آنها است. در این شرایط، فرزندان دچار خودتردیدی عذابآوری میشوند که درمانش میتواند سالها به طول بینجامد.
۶. به حاشیه راندن/مورد تمسخر قرار دادن
مادرانی که به شدت کنترلگر یا خودرأی هستند معمولا قدرت خود را با تنظیم و کنترل روابط موجود میان فرزندانشان اعمال میکنند. تبعیض قائل شدن در این میان اجتناب ناپذیر است، اما گهگاه یکی از فرزندان توسط مادر تبدیل به ابزاری برای ادب کردن سایر فرزندان میشود. در این شرایط، مادر احساسها و افکار این فرزند را مورد تمسخر قرار میدهد و با استفاده از شیوههای متعدد سوءاستفادهی احساسی، او را به حاشیه میراند و عزت نفسش را تخریب میکند.
این نوع رفتار ممکن است در بزرگسالی هم گریبانگیر این فرزند شود. شاید شما هم با افراد بزرگسالی مواجه شده باشید که به افکار و رفتارهای شما میخندند و آنها را بیاهمیت برداشت میکنند. چنین رفتاری در هیچ سنی و با هیچ کسی قابل قبول یا قابل توجیه نیست. احترام جادهای دو طرفه است که تردد در آن بدون داشتن درک متقابل ممکن نیست.
۷. سپر بلا کردن
گَری جِمیل، متخصص رفتارشناسی، یکی از گستردهترین و پرمحتواترین تحقیقها را روی مبحث سپر بلا کردن فرزندان توسط مادران انجام داده است. مهمترین یافتهی تحقیق او این بوده که کلیدیترین دلیل سپر بلا کردن یک فرزند توسط مادر این است که اعضای خانواده اینگونه میخواهند خود را سالمتر و بهتر از آنچه که هستند جلوه دهند!
اگر مدام شخصی را برای سرزنش کردن در کنار خود داشته باشید، میتوانید به خود اجازه دهید که زندگی شیرینی را بدون وجود او تصور کنید. بنابراین، سپر بلا کردن فرزند یا فرزندان به مادر اجازه اعمال قدرت و توجیه اتفاقهایی را میدهد که در غیر این صورت نیاز به بررسی و رسیدگی دقیق دارند. مادران خودرأی معمولا از این شیوه استفاده میکنند.
۸. تظاهر به نادیده گرفتن
یکی از مؤثرترین راههای ابراز عصبانیت به صورت منفعلانه، تظاهر به نادیده گرفتن صحبتها و احساسهای طرف مقابل است. مواجه شدن با این نوع رفتار به شدت تحقیرآمیز و دردناک است، مخصوصا اگر شخصی که آن را اعمال میکند مادرتان باشد! هضم پدیده نادیده گرفته شدن توسط مادر برای فرزندان بسیار دشوار است. بسیاری از مادران این کار را با صحبت نکردن به مدت طولانی با فرزندانشان انجام میدهند.
در چنین شرایطی فرزند هم فرار را به قرار ترجیح میدهد چون فکر میکند که مادر از او متنفر شده و هیچ میلی به برقراری ارتباط با او ندارد. این باعث بروز ترس از برقراری ارتباط در فرزند میشود که تا زمان بزرگسالی هم گریبانگیر او خواهد بود. بسیاری از فرزندان به خاطر مشکلهای متعدد ارتباطی حاصل از این نوع رفتار دچار حملههای عصبی و ضعف در معاشرت میشوند.
حرف آخر
به خاطر داشته باشید که در مواجهه با این رفتارها از جانب مادران، شما قربانی هستید و تقصیری ندارید. آنچه باعث میشود متوجه میزان مخرب بودن این رفتارها نشوید این است که به آنها عادت کردهاید. سعی کنید رفتارهای سمی مادران را با گوشزد کردن جملههایی همچون «منظوری نداشت» یا «رفتارش همین شکلی است» به خودتان توجیه نکنید. هر چه زودتر متوجه بروز این رفتارها شوید و میزان آسیبی که وارد میکنند با بسنجید، بهتر میتوانید احساسهای خود را مدیریت کنید و رویه جدیدی را پیش بگیرید.
منبع: Psychologytoday
درواقع مادرم هیچ وقت از من راضی نبود من بچه اول خانواده بودم و هیچ وقت زیر بار حرف زور و غیر منطقی نمیرفتم اما مادرم همیشه توقع داشت که به خاطر خواهرم کوتاه بیام و به جاش کتک بخورم یا به جای اون تنبیهات دیگه رو متحمل بشم و چون قبول نمیکردم مادرم شدید تر باهام برخورد میکرد و دیگه عادت شده بود که از هم متنفر بودیم مادرم همیشه قبل تولد خواهر کوچیکم منو دوستم داشت و بهم خیلی توجه میکرد اما بعد خواهرم همیشه به اون توجه میکرد و این کارش منو خوشحال میکرد چون هممون دوستش داشتیم اما یواش یواش اخلاقای بد مادرم شروع شد.
همش بهم میگفت که باعث میشم سختی بکشه و اذیتش میکنم اینکه من دنبال بازی کردن بودم بهم عصبانی میشد و به من که ۷ سالم بود مدام میگفت که قدیما همسنهای تو شوهر میکردن و… میگفت چشم پدرم رو کور کردم درحالی که یه بار ترس و عذاب وجدان رو گذاشتم کنار و از پدرم حقیقت رو پرسیدم و گفت که اصلا هم تقصیر من نبوده بلکه دکتر بخیه چشمش رو محکم کشیده و دچار مشکل شده و کلا به دستهام گیر میداد و به بزرگتر ها نشون میداد که چرا این بچه دستاش اینقدر بزرگه؟چرا انگشتهای پاش مثل پای میمونه!؟و همش باعث میشد که تو جمع از اینکه کسی نگاهم بکنه خجالت بکشم و مثلا دستامو تو جیبم نگه دارم و کلا جوراب بپوشم حتی موقع خواب و…
وقتی بزرگ شدم متوجه شدم که خیلیا آرزوشونه که دستها و پاهاشون مثل من لاغر استخونی باشه رفته رفته رفتارهای مادرم رو که یادم میاد بیشتر متوجه مشکلاتم میشم و بیشتر از دستش ناراحت میشم از من به معنای واقعی متنفر بود و وقتی پدرم نبود منو کتک میزد و میگفت از بچه هام دورشو انگار من بچش نبودم حتی برای اونا کلی پول خرج میکرد و حساب بانکی باز کرده بود و کلی بهم برخورد به من هزار تومن هم نمیداد و میگفت به تو محبت کردم ولی به اینا نه بین من و دوستام دخالت میکرد و نمیذاشت با کسی دوست بشم منو تو خونه تنها میذاشت و انتظار داشت یه بچه ۶ ساله واسه خودش نهار بپزه و بخوره و تنهایی راه دور رو طی کنه بره مدرسه و کلی اذیت شدم من دوستش داشتم اما اون نه آخرا هم همش گیر میداد که چجوری با نامزدم برخورد کنم بهش چی بگم چی نگم و منو کاملا گیج کرده بود و نزدیک بود نامزدیمون بهم بخوره که فوت کرد و من عاشق مادرم بودم اما همیشه مشکل روحی روانی داشتم و همه از من سواستفاده میکردن و کلی اذیتم کردن و من نمیدونستم چکار کنم تا اینکه چندسال بعد یواش یواش متوجه شدم که علت خیلی از مشکلاتم مادرم بوده که تو بچگی باعث ایجادشون شده از جمله نداشتن دوست و خودتخریبی و منزوی شدن و افسردگی و… که بعدها باعث حملات عصبی و …شد و بقیه هم به خاطر خودتخریبی منو از چاله تو چاه انداختنم و خیلی از من سواستفاده کردن اما خدا همیشه یه طنابی میندازه و آدمو نجات میده کافیه بهش اعتماد کنیم و تلاش کنیم.من مادرم رو بخشیدم و امیدوارم بتونم مشکلاتم رو حل کنم و یه بار دیگه مادرم رو درحالی که اشتباهاتش رو متوجه شده ببینم و همدیگه رو دوست داشته باشیم و اینکه هیچ وقت با دخترم اونطوری رفتار نکنم.
همه این ۸ تا رو مادرم داره و یه کارایی باهام کرده که حتی حال ندارم توضیح بدم اینقد خسته ام،مثلا با برادرم میرفتن خواستگاری از من قایم میکردن،ماشین ثبت نام میکرذن قایم میکردن،به برادرم میگفت این دشمن ماست یعنی من.
انگشت های پاهامو از بچگی مسخره میکرد،میگف شبیه باباته،اینقدر بهم تجاوز روحی کرده،مثلا میداد دست داییم که کتکم بزنه،تقریبا ۶ ماهه تمام هر روز داییم کتکم میزد در حد شدید مثلا با تسبیح سنگی میکوبید ت سرم،اونم وقتی که پدرم زندان بود،
البته پدرمم مقصره چون اعتیاد داشت و زندان بود ولی مادرم کلا از همه متنفره و چون خودشیفته اس،بچه رو زجرکش میکنه
خیلی ادم مذهبیه،من رو تشویق کرد برم حوزه علمیه،هرچند خودمم سنم کم بود خوشم میومد،بعدش چند سال که خواستم بیام بیرون و یه تصمیم خوب برای زندگیم بگیرم،یه الم شنگه ای راه انداخت،جنگ کرد نا تمام،به قدری بهم ناسزا گفت که حد نداره
به هر حال من اومدم بیرون ولی با مادر و پدرم قطع رابطه کردم و اومدم یه شهر دگه،
مشکلم اینه دگ نمیتونم به کسی اعتماد کنم،تنهایی بهم فشار میاره،۱۰ سالی بود نماز نمیخوندم،الان گاهی با خدا راز و نیاز می کنم،
خیلی تقدیر دردناکی دارم و خیلی چیزا رو نشد که بنویسم و الان که سی سالمه،من موندم و کوهی از مشکلات روانی که نمیدونم چجوری حلشون کنم،گاهی از خودم میپرسم از من بدبخت ترم هست تو این کره خاکی؟
من دیگه نمیدونم باید چیکار کنم …بچه اولم ولی حرف گوش کن نبودم و لجباز بودم اما برادر کوچیکم اینطوری نیست . مادرم عاشق برادرمه همش میگه تو و بابات برید منو برادرت میمونیم پیش هم . نیازی بهتون نداریم (از ۷ سالگیم با لحن شوخی میگه ولی من میدونم شوخی نیست) . از بچگی سنگ صبورش بودم،همیشه خدا بابامو میخواست از جلو چشمم بندازه (اونم مشکل عصبانیت و کتک زدن داشت ولی اووونقدرام بد نبود) . هر وقت شاکی میشدم مسخرم میکرد . هر وقت بابام دعوام میکرد حتی یه بارم بعدش نیومد بغلم کنه . حتی وقتی ۴ ساعت وسط زمستون بدون کت انداختنم تو راه پله و در رو روم قفل کردن که مثلا ادبم کنن با کمال میل این کارو کرد .بهم میگه موهات فره زشته صافش کن ، هیکلت اینه صورتت اینه اخلاقت اینه ،بدبخت شوهرت ، همه کارهات اداس همش ، اینکه پیش دوستات میخندی و سرحالی همش اداس ، خود واقعیت نیست ، خود واقعیت باش . خودت واقعیت بداخلاق و بی حوصلس ، خود واقعیت باش . این کارات اداس . برای همینه دوستات ولت میکنن . کلا تقصیر خودته . …یه بار ناراحت شدم ازش و پیش برادر کوچیکم بدشونو گفتم . مامانم شنید اومد تو یه اتاق تنها گیرم آورد گفت حق نداری ما رو جلوی برادرت خراب کنی . تو میری دانشگاه گورتو کم میکنی از دستت راحت میشیم ولی اون با ما میمونه . ما اگه برای تو پدرومادر بدی باشیم برای اون خوبیم . تا موقعی که گورتو گم میکنی و میری خفه شو ….اره خب برای اون خوبن…اون هیچوقت کتک نخورد ، هیچوقت فشار درسی زیادی روش نذاشتن ، هیچوقت مجبود نبود تو درسا بهترین باشه ، هیچوقت این حرفا رو نمیشنوه…
من ۲۱ سالمه الان و تو این گرداب لعنتی گیر افتادم .
توی کابوس هام همیشه مامانم هست . همیشه با یه چهره بی حالت مردنم،کتک خوردنم،ترسیدنم و جیغ زدن هامو نگاه میکنه . هیچ کاری نمیکنه . فقط ناامیده ازم .
بسمه واقعا
مامانم دیوانم کرده
بخث این نیست نیاز مند مهر مادر باشیم لیشتر بچشم یه أدم با فکرهای بچگانه نگاه میکنیم و شکستن مرزها بخاطر حس دلسوزی به یه عزیز