۷ فیلم برتر پیتر باگدانوویچ؛ از اولینهای موج نوی هالیوود (فیلمساز زیر ذرهبین)
اگر سینما یک شهر بود، پیتر باگدانوویچ قطعا شهردار آن به شمار میرفت. حقیقت زندگی او در یک کلمه خلاصه میشود: سینما. پیتر باگدانوویچ تمام زندگی خود را در حوالی سینما گذراند و هیچگاه از این عشق نخستین خود دور نشد. تحت تأثیر موج نوییها در فرانسه، از ابتدای دههی ۱۹۶۰ میلادی به نوشتن دربارهی سینما و نقدنویسی رو آورد و در آن دوران سالی نزدیک به ۴۰۰ فیلم سینمایی بر پرده میدید و تقریبا برای همه مطلبی آماده میکرد و مینوشت. در همان زمان باز هم تحت تأثیر موجنوییها و نظریهی تئوری مؤلف، به فیلمسازان مؤلف آمریکایی علاقهمند شد و به بررسی سینمای آنها نشست و کتابها دربارهی ایشان نوشت و در همین دهه بود که فیلمسازی را هم شروع کرد؛ البته باز هم باز هم مانند موج نوییها. در این لیست کارنامهی سینمایی او بررسی و۷ فیلم برتر وی معرفی شده است.
اگر ژان لوک گدار و فرانسوآ تروفو را امروزه به عنوان سینماگر میشناسیم تا منتقد فیلم، به خاطر کارنامهی درخشانی است که از خود به جا گذاشتهاند. اما یادآوری دستاوردهای سینمایی آنها به چیز دیگری هم بازمیگردد؛ آنها پس از رو آوردن به فیلمسازی کمتر به وادی حرفهی قبلی خود سر زدند. اما پیتر باگدانوویچ اینگونه نبود. وی همواره یک عاشق سینما باقی ماند که به بررسی کارنامهی دیگران میپردازد و داشتههایش را با دیگران به اشتراک میگذارد. به همین دلیل شروع به نوشتن کتابهایی دربارهی بزرگان تاریخ سینما کرد که امروزه چهار کتاب با محوریت بررسی سینمای «آلفرد هیچکاک»، «فریتس لانگ»، «هوارد هاکس» و «جان فورد» از همه شهرت بیشتری دارد.
اگر سینما یک شهر بود، پیتر باگدانوویچ قطعا شهردار آن به شمار میرفت. حقیقت زندگی او در یک کلمه خلاصه میشود: سینما.
پس او را میتوان مورخ سینما هم نامید. علاقهاش به تاریخ سینما و بزرگانش تا آنجا بود که حتی مستندهایی از زندگی بزرگان آن تهیه و کارگردانی کند. دو مستند به کارگردانی جان فورد (directed by john ford) و باستر کبیر: یک جشن (the great buster: a celebration) با محوریت زندگی و آثار باستر کیتن محصول چنین علاقهای است.
از سوی دیگر پیتر باگدانوویچ از آغازگران موج نوی سینمای هالیوود بود که با عنوان رنسانس هالیوود هم شناخته میشود. پس نامش در کنار بزرگانی مانند آرتور پن، مارتین اسکورسیزی، فرانسیس فورد کوپولا یا رابرت آلتمن قرار میگیرد و مانند بسیاری از آنها هم شاگرد خلف مدرسهی فیلمسازی راجر کورمن فقید بود.
بسیاری از نقل قولهای معروف فیلمسازان بزرگ کلاسیک تاریخ سینما را پیتر باگدانوویچ از زیر زبان آنها بیرون کشیده است. همان جملههایی که امروزه مانند جملات قصار به نظر میرسند. مانند نظرات هوارد هاکس دربارهی اهمیت شخصیتها در سریالها یا جملهی معروفی که جان فورد پس از توصیف باگدانوویچ از آسمانهای فیلمهایش میگوید و از وی میخواهد که نحوهی فیلمبرداری آنها را توضیح بدهد و فورد رندانه فقط پاسخ میدهد: «با دوربین». او در سالیان پایانی عمر ارسن ولز بزرگ هم در کنارش بود و بعد از آنکه ولز از وی خواست تا پس از مرگش حتما فیلم آن سوی دیگر باد (the other side of the wind) او را کامل کند، احساس میکرد باری بر دوشش سنگینی میکند. فیلمی که در سال ۲۰۱۸ و با تلاشهای نتفلیکس کامل شد و بالاخره رنگ پرده را به خود دید.
در طول سالیان گذشته جریانهایی در سینما او را فیلمسازی شکست خورده قلمداد میکردند که بیشتر در حوزهی نوشتن از سینما موفق بود تا ساختن فیلم. دلیل این موضوع هم به شهرت کمتر آثارش در قیاس با هم دورهایهایش بازمیگردد. اما چنین موضوعی شاید برای مخاطبان عام سینما صادق باشد، اما برای کسانی که مانند خودش شهروند این شهر هزار رنگ و خوش رنگ و لعاب هستند، چنین ذهنیتی نه تنها وجود ندارد، بلکه مضحک هم به نظر میرسد. حال، پس از مرگ او، دستاوردهایش در وادی سینما را جشن خواهیم گرفت.
۷. اونجوری بامزه است (She’s funny that way)
- بازیگران: اوون ویلسون، جنیفر انیستون و ایموگن پوتس
- محصول: 2014، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 45٪
فیلم اونجوری بامزه است، آخرین فیلم بلند داستانی پیتر باگدانوویچ است. او دیگر تا پایان عمر خود فیلم داستانی نساخت و فیلم مستندی در سال ۲۰۱۸ کار کرد با نام باستر کبیر: یک جشن. فیلم اونجوری بامزه است، در تلاش است تا یک ژانر مرده را دوباره زنده کند: ژانر کمدی اسکروبال که باگدانوویچ از ابتدای فعالیتش گاهی به آن سر میزد. کمدی اسکروبال فیلمهایی است با محوریت داستانهایی عاشقانه دربارهی یک زوج که پر از خلبازی و دیوانگی است و دو طرف در یک کش و قوس و پستی و بلندی مداوم رضایت میدهند که با هم زندگی کنند. البته تمهایی نظیر دست انداختن ثروتمندان و نمایش مشکلات ناشی از اختلافات طبقاتی هم در اینگونه فیلمها دیده می شود.
پیتر باگدانوویچ قطعا از علاقهمندان این ژانر به شمار میرفت. چرا که او عاشق سینمای کلاسیک بود و این فیلمها زمانی در عالم سینما مخاطبان بسیاری را به سمت سالنهای سینما میکشاندند. کاگردانان بزرگی هم مانند هوارد هاکس یا پرستن استرجس در این ژانر طبعآزمایی کردهاند، یعنی کسانی که باگدانوویچ آنها را بسیار ستایش میکرد.
گرچه عدم موفقیت فیلم باعث نشد تا این ژانر دوباره اوج بگیرد. فیلم اونجوری بامزه است گرچه لحظات درخشانی در خود دارد و نشان میدهد که فیلمساز به خوبی با این ژانر آشنا است اما نه خوب نوشته شده و نه در اجرا تناسبی با آن شاهکارهای بزرگ دوران کلاسیک دارد.
فیلم اونجوری بامزه است در هفتاد و یکمین جشنواره سینمایی ونیز رونمایی شد. اما دست خالی بازگشت. انتخاب بازیگران فیلم از نقاط قوت آن به شمار میآید اما همان طور که گفته شد، به خاطر ضعف فیلمنامه، هیچکدام موفق به ارائه ی بازی درخشانی نشدهاند.
«یک کارگردان مطرح تئاتر در برادوی که ازدواج کرده و صاحب دو فرزند نیز شده، دختری را به عنوان دستیار استخدام میکند. دخترک آرزو دارد تا بازیگر شود. آن دو مخفیانه با هم وارد رابطه می شوند و در این میان آقای کارگردان سعی میکند به دختر برای رسیدن به آرزوهایش کمک کند …»
۶. اهداف (Targets)
- بازیگران: بوریس کارلوف، تیم اوکلی
- محصول: 1968، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
پیتر باگدانوویچ از همان کارهای اولش، علاقهی بسیار خود به تاریخ سینما را نمایش داد. در واقع از سر و روی فیلمهایش میبارید و میشد فهمید که با یک عشق سینما طرف هستیم. این دیوانگی و علاقه به سینما در این جا با ادای دینی به بازیگر سینمای ترسناک در دوران ابتدایی ناطق شدن سینما یعنی بوریس کارلوف اتفاق افتاده است. باگدانوویچ نه تنها فیلم را برای این بازیگر نوشته بود بلکه داستان را هم حول شخصیتی طراحی کرده بود که به زندگی عادی وی بی ارتباط نبود؛ یعنی بازیگری که بیشتر با فیلمهای ترسناک در ذهن مردم نقش بسته است.
در این بین پیتر باگدانوویچ سعی میکند تا نسبتی میان واقعیت جاری در جامعه و واقعیت سینمایی برقرار کند و واقعیت سینمایی را در جایی رفیعتر بنشاند. او این کار را از طریق نمایش وحشت جاری در جامعه نشان میهد. اینکه دنیای واقعی از جهان سینمای ترسناک، وحشتناکتر است و آدمی حتی در آن فیلمها امنیت بیشتری دارد. در چنین شرایطی پیتر باگدانوویچ نامهی عاشقانهای به سینما و تاریخش مینویسد.
فیلم اهداف را راجر کورمن بزرگ تهیه کرد. کار کردن با وی به پیتر باگدانوویچ آموخت که میتوان با کمترین امکانات کار خود را کرد و سینمای شخصی خود را ساخت. کار راجر کورمن همین بود و میدانیم که با همین نگاه بود که بزرگانی مانند مارتین اسکورسیزی و فرانسیس فورد کوپولا را تربیت کرد. این فیلم آخرین حضور بوریس کارلوف بر پردهی سینما هم بود.
از سوی دیگر میتوان فیلم اهداف را به عنوان واکنشی در برابر فضای وحشتزدهی ناشی از جنگ ویتنام و آغاز دوران پارانویای سیاسی هم در نظر گرفت. زمانی که آن معصومیت و ارزشهای گذشته از بین رفته بود و آدمی در دوران پوست اندازی به سر میبرد.
«برایان اورلاک بازیگری پا به سن گذاشته است که مردم او را بیشتر با فیلمهای ترسناک به یاد میآورند. او تصمیم گرفته تا به انگلستان برود و روزهای پایانی عمرش را در آنجا سپری کند و از بازیگری بازنشسته شود؛ چرا که تصور میکند جهان چنان ترسناک شده که دیگر کسی از آن فیلمهای قدیمی وحشتناک نمیترسد. در این میان مردی دست به کشتاری وحشیانه در شهر میزند و سرنوشت این دو به هم گره میخورد …»
۵. آنها همگی خندیدند (They all laughed)
- بازیگران: آدری هپبورن، بن گازارا
- محصول: 1981، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 44٪
فیلم آنها همگی خندیند از آن فیلمهای دیوانهوار است که داستان خود را با سرخوشی تعریف میکنند. آدمهایی در اینجا و آنجا به هم دل بستهاند و زندگی ایشان را از این سمت به آن سمت پرتاب میکند. البته این خل بازیها و دیوانگیها از مشخصات سینمای کمدی اسکروبال است. پیتر باگدانوویچ بعد از درخشش فیلم تازه چه خبر دکتر جون؟ و طبعآزمایی در این ژانر، دوباره به سراغ این ژانر رفت و البته با قرار دادن یک شخصیت سرسخت به نام دبورا با بازی پتی هنسون در درام خود ادای دین واضحی هم به کمدی اسکروبالهای هوارد هاکس کرد.
انتخاب آدری هپبورن و بن گازارا، هر دو پا به سن گذاشته اما هنوز هم جذاب، انتخاب هوشمندانهای است و فیلم را بالا میکشد اما فیلم آنها همگی خندیدند در پایان نتوانست موفقیتهای فیلم تازه چه خبر دکتر جون؟ را تکرار کند. گرچه با فیلمی شوخ و شنگ و البته جذاب طرف هستیم و داستان و بازیگران آن حال مخاطب را خوب میکنند اما پرداخت نهایی اثر، قوام یافتگی فیلم قبلی را ندارد.
این طبعا به آن معنا نیست که با فیلم خوبی سر و کار نداریم. بلکه درخشش فیلم تازه چه خبر دکتر جون؟ چنان توقع مخاطب را بالا میبرد که دوباره فیلمی در همان قواره و اندازهها طلب کند تا به چیزی کمتر راضی نباشد.
«یک کمدی دیوانهوار. کارآگاهی خصوصی به نام جان مأمور مراقبت از آنجلا و پسرش است. دو کارآگاه دیگر مأمور مراقبت از زن جوان دیگری هستند که با پسری سر و سری دارد. جان علاوه بر اینکه به یک زن راننده تاکسی دل بسته، یواش یواش به آنجلا هم علاقهمند میشود. آن دو کارآگاه هم به آن زن تحت مراقبت دل میبازند. این در حالی است که خود کارآگاهها گاهی توسط همان زنها تحت تعقیب قرار میگیرند …»
۴. ماسک (Mask)
- بازیگران: سم الیوت، شر، لورا درن و اریک استولتز
- محصول: 1985، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪
فیلم ماسک برای شِر بسیار خوش یمن بود و او توانست برای ایفای نقش اول این فیلم جایزهی جشنوارهی کن برای بهترین بازیگر زن را دریافت کند و نامزد دریافت جایزهی گادن گلوب هم بشود. پیتر باگدانوویچ فیلمش را با الهام از زندگی واقعی روی دنیس، پسری که به خاطر یک بیماری نادر، پوست صورتش دفرمه شده، ساخته است. داستان همین پسر منبع الهام بسیاری در آمریکا و اروپا بود و حتی سرگذشت او از جهان سینما فراتر رفت و وارد فرهنگ عامه شد و الهام بخش بسیاری گردید.
پیتر باگدانوویچ فیلمی گرم ساخته است. تضاد میان چهرهی ترسناک پسرک و باطن سرخوش او و تضاد میان این رفتار وی با باطن سرد مادرش در مرکز درام قرار گرفته و آن را به فیلمی دربارهی اخلاقیات یک جامعه تبدیل کرده است. داستان فیلم دربارهی اهمیت روحیهی بالا، امید و شجاعت است. مادر امید خود به پسرش را از دست نداده است، بلکه آنچه که او را دلسرد کرده، سمت زشت زندگی است. و پسرک هم انسانی فوقالعاده است که توان برخورد با مشکلاتش را دارد. پیتر باگدانوویچ به درستی فیلمش را به زندگی پسرک اختصاص داده، نه به سرنوشت تلخ وی؛ چرا که میدانیم داستان واقعی روی دنیس با مرگ او در ۱۶ سالگی پایان میپذیرد.
خلاصه که فیلم ماسک، دربارهی پذیرش شکست و جا زدن نیست. پس تفاوتی اساسی با فیلمی مانند مرد فیلنما (the elephant man) دارد که داستانش دربارهی آدم دیگری با چهرهی دفرمه است. در آنجا دیوید لینچ داستانش را به سرنوشت شخصیت اصلی گره میزند و فیلمی تلخ میسازد که از تقدیرگرایی سیاهی میگوید اما فیلم پیتر باگدانوویچ هر چه که باشد از پذیرش تقدیر و سرنوشت سر باز میزند.
«فیلم ماسک داستان زندگی پسری است که به خاطر یک بیماری نادر، چهرهای دفرمه دارد. ما با مشکلات او در جامعه و هم چنین مشکلات شخصی وی آشنا میشویم.»
۳. تازه چه خبر دکتر جون؟ (What’s up doc?)
- بازیگران: باربارا استرایسند، رایان اونیل
- محصول: 1972، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
باز هم پیتر باگدانوویچ و باز هم کمدی اسکروبال. البته این مهمترین تجربهی پیتر باگدانوویچ در ساخت این نوع فیلمها است. ادای دینی آشکار به سینمای هوارد هاکس و به یژه فیلم بزرگ کردن بیبی (bringing up baby) که به اندازهی آن شاهکار هاکس درخشان نیست اما به قدر کافی سر پا مانده و هنوز بعد از گذشت ۵۰ سال میتواند شما را بخنداند.
فیلم تازه چه خبر دکتر جون؟ از آن کمدیهای دیوانهواری است که از ابتدا تا انتها مخاطب را بابت خلبازی شخصیتها و همچنین رفتاری که از خود بروز میدهند شگفت زده میکند. پیتر باگدانوویچ هم به خوبی توانسته این دیوانگی را به زبان تصویر ترجمه کند و بازیگران هم به خوبی از پس دیالوگهای پینگ پونگی اثر برآمدهاند. به ویژه باربارا استرایسند که معلوم نیست این همه انرژی را از کجا آورده و همهی نماهایی که در آن حاضر است را از آن خود میکند. او چنان در این نقش درخشیده که مخاطب محال است با این پرسش روبهرو شود که دیوانگیهای او از کجا میآید و اصلا چیزی به نام عقل در آن کلهی مبارک وجود دارد؟
اگر پیتر باگدانوویچ موفق نشد تا با ساختن فیلم اونجوری بامزه است، ژانر کمدی اسکروبال را در عصر حاضر احیا کند، با ساختن فیلم تازه چه خبر دکتر جون؟ موفق به انجام این کار در دههی هفتاد میلادی شد. فیلم به اندازهی شاهکارهای سینمای کلاسیک سرگرم کننده است و اگر بتوان ایرادی به آن وارد کرد، به تلاش بیهودهی رایان اونیل در تقلید شیوهی بازی کری گرانت باز میگردد.
«هوارد بانیستر (اونیل) موسیقیدان کم حافظه و یکی از دو فینالیست رقابت برای به دست آوردن بورس تحصیلی بیست هزار دلاری بنیاد لارابی، همراه نامزد خشک و بی روحش، یونیس برنز به هتل بریستول در سن فرانسیسکو میآید. اما خیلی زود با جودی ماکسول (استرایسند)، زن سرگردان و عجیب و غریبی آشنا میشود که با دیدن هوارد، بلافاصله تصمیم می گیرد زنش بشود، در این میان سه چمدان شبیه به هم در هتل وجود دارد که افرادی در تلاش برای سرقت آنها هستند. یکی از این چمدانها در اختیار هوارد است …»
۲. ماه کاغذی (Paper Moon)
- بازیگران: رایان اونیل، مادلین کان و تاتوم اونیل
- محصول: 1973، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
پیتر باگدانوویچ آنقدر دیوانهی سینمای کلاسیک و آن حال و هوا و آن روزهای درخشان تاریخ سینما بود که فیلم ماه کاغذی را به گونهای ساخت که به لحاظ تصویربرداری تا آن جا که ممکن است شبیه آنها باشد؛ انگار فیلمی از دههی ۱۹۳۰ میلادی را به تماشا نشستهایم. از این منظر انتخاب تصاویر سیاه و سفید انتخابی زیبایی شناسانه است و به داستانی باز میگردد که قرار است مقابل چشمان مخاطب قرار گیرد.
فیلم ماه کاغذی کمدی تلخی است. دوران رکود اقتصادی بزرگ در آمریکا است و آدمها زندگی سختی از سر میگذرانند. پیتر باگدانوویچ با انتخاب آدمی که از این شرایط تلخ سو استفاده میکند و قرار دادن آن در قالب شخصیت اصلی داستان خود از یک سو و قرار دادن وی در موقعیتی اخلاقی/ انسانی کاری میکند که این آدم نقبی به درون خود بزند و با آنچه که سالها پیش فراموشش کرده روبهرو شود. حال این مرد در جدالی دائمی با خود قرار میگیرد و راهی به سوی رستگاری طی میکند.
بازی تاتوم اونیل، دختر حقیقی رایان اونیل خیره کننده است. او که فقط ده سال سن داشت، چنان درخشید که توانست در همان سال جایزهی اسکار را از آن خود کند و تبدیل به جوانترین کسی شود که موفق به ربودن این جایزه شده است. حضورش چنان گرم و رفتارش بر پرده چنان گیرا است که حتی بازی پدرش هم در برابر وی به چشم نمیآید.
فیلم ماه کاغذی از آن جواهرهای قدرنادیدهی تاریخ سینما است؛ فیلمی که فیلمسازش با عشقی به خود سینما و تاریخش ساخته و مانند همیشه در طول فعالیت خود، با ارجاعهای مداوم به خود سینما، آن را تبدیل به نامهای عاشقانه در رسای هنر هفتم کرده است.
«زمان دههی ۱۹۳۰ میلادی و دوران رکود بزرگ اقتصادی است. روزی یک کلاهبردار با دختر جوانی آشنا میشود. او گمان میکند که این دختر ممکن است دختر خود او باشد. رابطهی غریبی میان این دو آغاز میشود …»
۱. آخرین نمایش فیلم (The Last Picture Show)
- بازیگران: تیموتی باتومز، جف بریجز و الن برنستین
- محصول: 1971، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
آخرین نمایش فیلم نه تنها معروفترین فیلم پیتر باگدانوویچ به شمار میرود بلکه بهترین فیلم او هم هست. ساخته شدن این فیلم نوید حضور کارگردانی را میداد که دغدغهی اصلیش خود سینما و جادوی آن بود و همه چیز برایش در قرار گرفتن روی صندلی سینما و غرق شدن در داستانی که روی پردی میدید خلاصه میشد. این فیلم از آن فیلمهای تلخ است که بدون آنکه به ورطهی سانتیمانتالیسم بغلتد، دربارهی نوستالژی است. نوستالژی دورانی از دست رفته که میشد عشق به سینما را به عشق به زندگی پیوند زد و آدمی آنقدر معصوم بود که هنوز هم آخرین سانس اکران یک فیلم برایش واقعهای مهم به حساب بیاید.
از این منظر میتوان فیلم آخرین نمایش فیلم را حسرت یک دوران سپری شده به حساب آورد. دورانی که در آن سرخوشیها پایان میپذیرد و این پایان یک دوران، به اتمام کار یک سینما و آغاز عصر تلویزیون پیوند میخورد. زمانه زمانهی تازهای است و آدمها باید دست به کارهایی تازه بزنند. پیتر باگدانوویچ برای بیان تمامی این حرفها، هوشمندانه چند نوجوان را در مرکز داستان خود قرار داده تا اتمام معصومیت کودکی را به آغاز زندگی بزرگسالانه و مسئولیتپذیری ایشان پیوند بزند. گویی این معصومیت، معصومیت جامعهای است که با آغاز جنگ ویتنام و تراژدیهای اواخر دههی ۱۹۶۰ میلادی و اوایل دههی ۱۹۷۰ از بین رفته و برگ دیگری از تاریخ زندگی مردم یک سرزمین ورق خورده است.
پس قطعا در برخورد با فیلم آخرین نمایش فیلم، با اثر تلخی روبهرو هستیم. اما هنوز هم سالنی در گوشهای یافت میشود تا فیلمی پخش کند و آدمی چند صباحی خود را در داستانی رویایی غرق کند. شاید شهروندان آن شهر پس از این آخرین پناه خود را از دست داده باشند، اما من و شمای مخاطب کماکان خرسند هستیم که هنوز این آخرین دستاویز رویایی را برای فرار از سختیهای زندگی در اختیار داریم. اگر این فیلم بزرگترین و زیباترین نامهی عاشقانهی یک عاشق به محبوبش، یعنی سینما نیست، پس چه فیلم دیگری میتواند چنین باشد؟
در اینجا هم پیتر باگدانوویچ علاقهی خود به سینمای هوارد هاکس را با صدای بلند اعلام میکند. فیلمی که در سالن سینما پخش میشود، فیلم رودخانه سرخ (red river) از هوارد هاکس است.
«داستان عدهای نوجوان در شهری کوچک در ایالت تگزاس. روایت زندگی این نوجوانان به بسته شدن تنها سالن سینمای شهر و همچنین سفر کردن مردی برای شرکت در جنگ کره پیوند میخورد…»