۷ کتاب جذاب برای شبهای بلند پاییزی
هر چند کتاب خواندن فصل نمیشناسد اما نمیشود منکر عیش کتابخوانی در شبهای بلند و سرد پاییزی شد. بخصوص اگر کتابهایی هم که میخوانید حال و هوای پاییزی داشته باشند. با فرارسیدن پاییز و کوتاه شدن روزها و غروبهای زودهنگام، هیچچیز آرامشبخشتر از نشستن در کنجی دنج و خواندن یک کتاب خوب نیست. برای اینکه بتوانید بیشترین استفاده را از این فصل زیبا ببرید، در اینجا هفت کتاب را معرفی کردهایم که مطمئنا حتی اگر در فصلی غیر از پاییز آن را مطالعه کنید، بازهم آبوهوای سرد و دلانگیز پاییز را حس خواهید کرد.
۱. گذشتهی رازآمیز
۲. پاییز از پاهایم بالا میرود
۳. پاییز
۴. مسابقات برج عقرب
۵. سیزدهمین قصه
۶. سیرک شبانه
۷. مرگ در پاییز
۱. گذشتهی رازآمیز
چه چیزی در پاییز بهتر از خواندن کتابی در مورد دانشجویان مدرسهی مقدماتی نیوانگلند است؟ کتابی که در آن دانشجویان درگیر افراطیگراییهای مذهبی، اسرار و قتل میشوند.
کتاب «گذشتهی رازآمیز» اولین رمان مشهور دونا تارت است که اولین بار سال ۱۹۹۲ منتشر شد. این کتاب یک داستان بسیار جذاب، تاملبرانگیز و سرگرمکننده است که بهطور کامل احساسات پاییزی را در برمیگیرد.
این کتاب با توصیف شخصیت اصلی و راوی داستان «ریچارد پاپن» و قتل دوست سابقش «بانی» شروع میشود. ریچارد توجه ما را از همان اول داستان به خود جلب و بیان میکند که تا حدی باعثوبانی این قتل است. ریچارد از یک خانوادهی طبقه پایین و بیمهر و محبت در کالیفرنیا به کالج همپدن ورمانت میرود.
پس از مدتی وارد یک گروه پنج نفره میشود که این گروه به مطالعهی تاریخ باستان و زبان یونانی میپردازد. آنها به ریچارد میگویند که بهطور تصادفی مردی را به قتل رساندهاند. وقتی یکی از آنها میخواهد این راز را افشا کند، افراد گروه -که در حال حاضر ریچارد نیز در آن حضور دارد- تصمیم میگیرند که او را هم بکشند.
بهترین بخشهای کتاب پس از قتل دوم رخ میدهد؛ زمانی که تارت اثر مرگ در احساسات توطئهگران و رفتار خانوادهی قربانی در یک اجتماع کوچک را شرح میدهد.
در قسمتی از کتاب «گذشتهی رازآمیز» میخوانیم:
«اگرچه افکار مغشوشی داشتم مبنی بر اینکه ناخشنودیام ناشی از حس سنتشکنی و قلندرمآبیام بود و منشا آن تا حدودی به مارکسیسم برمیگشت (در نوجوانی به طرزی احمقانه دم از سوسیالیسم میزدم و قصدم عمدتا آزار پدرم بود، اما هنوز درکی از آن نداشتم و اگر کسی اظهارنظر میکرد که این رفتار به دلیل حس قوی بنیادگرایی ذاتی من است، بهشدت عصبانی میشدم، اما حرفشان درست بود.»
۲. پاییز از پاهایم بالا میرود
کتاب پرماجرای «پاییز از پاهایم بالا میرود» اولین اثر نویسنده و داستاننویس ایرانی، لیلا صبوحی خامنه است که اولین بار سال ۱۳۹۵ منتشر شد. نویسنده داستانی عاشقانه و بلند را با نثری ساده، روان و شاعرانه نوشته است. این کتاب چند ماه بعد از انتشار به چاپ دوم رسید.
در طول داستان خواننده با تعداد زیادی از سایهها مواجه خواهد شد و یکی از نقات قوت این کتاب همین گفتوگو با سایهها است و رمان «پاییز از پاهایم بالا میرود» با این جمله آغاز میشود: «ظهر که داشتم میآمدم، به سایهام گفتم همانجا توی ایتگین منتظرم بماند تا برگردم.».
داستان کتاب دربارهی زنی به نام «ناهید» است که قصد دارد برای تحصیل و تدریس به روستایی سردسیر و دورافتاده به نام «ایتگین» در اطراف تبریز برود. او برای سر زدن به مادرش که بیمار شده است دوباره به شهرش برمیگردد. ناهید که در حال برگشت به سمت شهر مادریاش میرود حجمی از خاطرات برایش زنده میشود. او در مسیر، از زندگی در شهری که در آن متولد و بزرگشده و زندگی جدیدی که برای خودش ساخته است، میگوید.
این دختر با سایهی خالهاش «ناهیده» که در سن ۱۶سالگی گم شده و همچنین با سایههای افراد دیگر صحبت میکند. ناهید به خاطر شباهتی که به خالهاش دارد، در یک ماجرای عاشقانه و رازآلود درگیر خواهد شد.
او در روستای ایتگین آدمهای بسیار عجیبوغریبی را میبیند و با رفتن به این روستای ماجرا و اتفاقهای زیادی را پشت سر میگذارد و راز گم شدن خالهاش را پیدا میکند.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
«خیلی زود همهچیز را فهمیدم؛ درست همان بار اول که خودم تنهایی آمدم ایتگین، با همین ماشین، با ماشین سیفالله. درست از لحظهای که ننه سینی دستهایش را سایبان چشمها کرد و آنطور مثل یک آشنای سالهای دور زل زد به من و عباس که داشتیم از ماشین پیاده میشدیم، ناگهان همهچیز را بهیقین فهمیدم. یکدفعه دلم از جا کنده شد. همهی وجودم مورمور کرد و دوباره بعد از سالها، سایهی ناهیده را روی زندگیام دیدم. واضح و آشکار، روشنتر از همیشه.»
۳. پاییز
کتاب «پاییز» اولین رمان از مجموعهی «چهارگانهی فصلی» الی اسمیت است که اولین بار سال ۲۰۱۶ منتشر شد. این کتاب روایت داستانی فراموشنشدنی دربارهی پیری، زمان و عشق است. این کتاب مانند همهی آثار اسمیت همهچیز را از هنر پاپ گرفته تا برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) را در برمیگیرد.
این کتاب دوستی بین الیزابت و مرد سالخوردهای به نام «دانیال گلاک» را روایت میکند. داستان با خوابیدن و خواب دیدن دانیل مسن در خانهی سالمندان آغاز میشود. الیزابت که در بچگی همسایهی دانیل بوده مرتب به ملاقات او میآید و از هاکسلی، شکسپیر و دیکنز برای او میخواند. اسمیت در این رمان فضای سیاسی متلاطم بریتانیا پس از برگزیت را به تصویر میکشد و در مورد همهپرسی ماه ژوئن، که نشاندهندهی جدایی انگلستان از اتحادیه اروپا بود، مینویسد:
فلش بکها، لحظهای را که دانیل و الیزابت برای اولین بار همدیگر را در اواسط دهه ۹۰ ملاقات میکنند، به ما نشان میدهد.
در قسمتی از کتاب «پاییز» میخوانیم:
«دریا، ساحل، ماسه، صخرهها. علفهای بلند، تپههای شنی. زمین هموار پشت تپههای شنی. یک ردیف درختزار، آنطرف زمین هموار، که دوباره میچرخد و به سمت دریا برمیگردد. دریا به طرز عجیبی آرام است. و یکمرتبه متوجه میشود چشمهایش چقدر خوب میبینند.»
۴. مسابقات برج عقرب
کتاب «مسابقات برج عقرب» اثر مگی استیف واتر اولین بار سال ۲۰۱۱ منتشر شد. خصلتی در نحوهی نوشتن استیف وجود دارد که همیشه احساسات و جوهر یک فصل یا زمان خاص را به زیبایی به تصویر میکشد؛ در کتاب «لرزش» زمستان، در کتاب «چرخهی زاغها» فضایی مهآلود و در کتاب «مسابقات برج عقرب» پاییز و زندگی روزمره در یک جزیره را به خواننده القا میکند.
داستان این کتاب در جزیرهی خیالی «اینسبی» اتفاق میافتد؛ درگذشتهای نزدیک یا آیندهای ناشناخته و محیطی که در آن اتومبیل و رادیو وجود دارند، اما خبری از تلویزیون یا اینترنت نیست. داستان دربارهی دو نوجوان به نامهای شان و پاک است که در مسابقات خطرناک عقرب که هر پاییز در جزیرهی اینسبی برگزار میشود، شرکت میکنند. پاک، والدینش را از دست داده و درنهایت تنها راهی که میتواند خانوادهی فقیرش را سالم نگه دارد، این است که وارد مسابقات عقرب شده و برنده شود.
در قسمت پشت جلد کتاب دربارهی این مسابقه آمده است: «مسابقات برج عقرب هرسال با آغاز ماه نوامبر برگزار میشود. سوارکاران تلاش میکنند کنترل کاپالیشکای خود را تا خط پایان حفظ کنند. بعضی از سوارکاران زنده میمانند، برخی دیگر کشته میشوند.»
اسبهای آبی که از اقیانوس سیاه بیرون میآیند و مردان جوان سعی میکنند این اسبها را رام کنند تا در مسابقهای مهیج و مرگبار سوار آنها شوند. درواقع شان و پاک هرکدام دلایل خود را برای شرکت در مسابقات دارند، اما با ادامهی دوستیشان مجبور میشوند در اولویتهای زندگیشان تجدیدنظر کنند.
این داستان با نثری بسیار زیبا و شاعرانه، پایه و اساس اشتیاق، عشق و قدرت را بهگونهای به هم میپیوندد که ضربان قلب شمارا به دلیل احساسات زیاد، بالا میبرد. بعد از خواندن این اثر زیبا میتوان باد سرد پاییزی را با پوست و استخوان خود حس کرد.
در قسمتی از کتاب «مسابقات برج عقرب» میخوانیم:
«مسابقه را از بالای صخرهها تماشا میکنم و کاپالیشکای خاکستری رنگی را میبینم که به بازو و سپس سینهی پدرم ضربه میزند. چند لحظه، هیچ موجی به ساحل کوبیده نمیشود و مرغهای دریایی بالای سرمان بال بال نمیزنند و هوای پر از شن در ریههایم حبس میشود.
سپس کاپالیشکای خاکستری رنگ، پدرم را که با پریشانی پشت کاپالیشکای قرمزش نشسته، از جا میکند. کاپالیشکای خاکستری نمیتواند چنگ زمختش را روی سینهی پدرم نگه دارد و پدرم قبل از رسیدن باقی کاپالیشکاها روی شنهایی که رد سم آن موجود روی آن مانده است، میافتد.»
۵. سیزدهمین قصه
کتاب «سیزدهمین قصه» اثر داین سترفیلد اولین بار سال ۲۰۰۶ منتشر شد. این کتاب در پاییز تنظیم شده و با آرامش خاص پاییزی آغشته شده است و خواندن آن با یک چای گرم در یک مکان گرم و راحت بسیار لذتبخشتر خواهد شد.
این رمان داستان «مارگارت لیا» را روایت میکند که شغل او داستاننویسی است. مارگارت بالای کتابفروشی پدرش در یورکشایر زندگی میکند و کتابها را بر مردم ترجیح میدهد. داستان از آنجا شروع میشود که مارگارت نامهای از خانم «ویدا وینتر»، رماننویس معروف زمان خود دریافت میکند که از مارگارت میخواهد زندگینامهاش را بنویسد.
هیچکس واقعا از زندگی خانم وینتر اطلاع ندارد. روزنامهنگارها طی سالها سوالات زیادی از او پرسیدهاند و او هر بار پاسخ متفاوتی به آنها داده است. خانم وینتر بیشتر به خاطر مجموعه داستان کوتاهش به نام «سیزده داستان تغییر و ناامیدی» شناخته میشود ولی کتاب تنها دوازده داستان دارد و هیچ داستان سیزدهی وجود ندارد. سالهاست که طرفداران او این آرزو را دارند که رمز و راز داستان گمشده را کشف کنند.
چرا او میخواهد که به این زندگی نامهنویس کمتر شناختهشده داستانش را بگوید؟ آیا او درنهایت حقیقت را در مورد خودش میگوید؟ آیا او داستان سیزدهم خود را فاش میکند؟
در قسمتی از کتاب «سیزدهمین قصه» میخوانیم:
«او چه توقعی داشت؟ چشمان او از شور و هیجانی جدی میدرخشید. بهدقت مرا زیر نظر گرفته بود. کاوش میکرد. دنبال چیزی کاملا ویژه بود. من از این بابت مطمئن بودم. پیشانیاش از شدت عرق مرطوب شده بود. شاید از چیزی ناراحت بود.
گفت: «حقیقت را به من بگو… این احساسی عجیب به من دست داد. انگار گذشته جان گرفت. شور و هیجان آبکی زندگی گذشته در درونم غوغا به پا کرد و جزر و مادی درست کرد که در رگهایم جاری شد و موجهای کوچک خنگی روی شقیقههایم به راه انداخت.»
۶. سیرک شبانه
کتاب «سیرک شبانه» اثر هنرمند و نویسندهی آمریکایی ارین مورگنشترن است که اولین بار سال ۲۰۱۱ منتشر شد. هوای سرد پاییزی را میتوان کاملا در طول داستان حس کرد و برای القای همین احساس، کتاب جالبی برای درک حال و هوای پاییزی است. رمان مورگنشترن با توصیفاتش نشان میدهد که پاییز برخلاف تصور خیلیها چه فصل فوقالعادهای است.
این کتاب برندهی جوایز زیادی ازجمله برندهی جایزهی بوک بروز سال ۲۰۱۱، برندهی جایزهی لوکس سال ۲۰۱۲، برندهی جایزهی الکس سال ۲۰۱۲، نامزد دریافت جوایز گاردین، اورنج، دوبلین و لینکلن سال ۲۰۱۲ شده است.
کتاب «سیرک شبانه» داستان رقابت بین دو شکل مختلف جادو -قدیمی و جدید- است و رقابت و رابطهی عاشقانه بین دو شعبدهباز جوان به نامهای مارکو و سلیا را روایت میکند که قرار است در یک دوئل جادویی تا سر حد مرگ با یکدیگر رقابت کنند.
وقتی مارکو و سلیا بچه هستند، درگیر مسابقهای جادویی میشوند و چارهای ندارند جز اینکه به اصرار معلم خود در مسابقه شرکت کنند. آنها نمیتوانند بدون اجازهی صریح معلمشان بهجایی سفر، مطالعه، کاوش یا باکسی ارتباط برقرار کنند. در طول این بازی مرگبار سیلیا و مارکو زندگی خود و مجریان را در یک سیرک شبانهی مرموز برای همیشه تغییر میدهند.
بسیاری از فیلسوفان سعی کردهاند جایگاه عشق را در زندگی انسان تعیین کنند. مارکو و سلیا با اینکه فیلسوف نیستند ولی میدانند که عشق باارزشترین چیز در زندگی آنها است. این نهتنها به آنها کمک میکند تا احساس زندهبودن کنند بلکه به آنها در حل مشکلاتی که به نظر میرسید حل نشدنی است نیز کمک میکند.
آنها میدانند که بزرگترین عشق یک فرد میتواند به یک مکان، دوست یا هنر باشد و این بهاندازهی عشق به شخصی اهمیت دارد. طرح این داستان همچنین نشان میدهد که رقابت چقدر میتواند برای یک انسان مخرب باشد.
در قسمتی از کتاب «سیرک شبانه» میخوانیم:
«یکشنبه به استیو زنگ نزدم. به پدر و مادرم گفتم که با استیو دعوای کوچکی داشتم و به همین دلیل زود به خانه آمدم. آنها اصلا از این قضیه خوشحال نشدند، مخصوصا که نصفهشب به خانه برگشت بودم. پدر پولتوجیبیام را قطع کرد و یک ماه هم باید در خانه میماندم. من هم بحث نکردم. راهکارم این بود. تصور کردم که اگر میفهمیدند من به سیرک عجایب رفتهام، چه تنبیهی در انتظارم بود.»
۷. مرگ در پاییز
کتاب «مرگ در پاییز» اثر یکى از برجستهترین نمایشنامهنویسان ایران، اکبر رادی است که اولین بار سال ۱۳۴۹ منتشر شد. آثار این نمایشنامهنویس معروف و برجسته با آثار آنتون چخوف و هنریک ایبسن مقایسه میشود. اکبر رادی متولد رشت است و علاقهی زیادی برای به تصویر کشیدن زندگی روزمرهی مردم شهرش نشان میدهد. او تقریبا در همهی نمایشنامههایش به گیلان اشاره کرده و نوشتههایش اشارهی فراوانی به سبک زندگی و اعتقادات ساکنان این منطقه دارد.
نویسنده در کتاب «مرگ در پاییز» زندگى کشاورزی پیر به نام «مشدى» و خانوادهاش را روایت میکند. بعد از رفتن پسرش به رودبار، احساس تنهایى و پیرى به او دست میدهد. مشدى برای اینکه از تنهایی بیرون بیاید یک اسب میخرد اما پس از مدتی اسب مریض میشود و میمیرد. یک روز مشدی در هوایى برفى و طوفانى و بىتوجه به حرف اطرافیانش به رودبار میرود. یکى از مردان آبادى او را درحالیکه در برف و بوران گیر افتاده است، پیدا مىکند و به سمت خانهاش میبرد ولی پیرمرد طاقت نمىآورد و جانش را از دست میدهد.
درواقع این اثر، دردهای خانوادهای روستایی که به خاطر باورها و سنتهای خرافاتیشان کمکم به مرگ نزدیک میشوند را روایت میکند.
در قسمتی از کتاب «مرگ در پاییز» میخوانیم:
«می دونم گل… من تورو خیلی اذیت کردم. اینهمه سال، تو مث یه مرغ کرچ منو زیر پر و بالت گرفتی. با بود و نبود من ساختی و پام نشستی؛ ولی من خیلی ابرات کم گذاشتم. یه پوست پیازم واست نخریدم. به دفهم نبردمت زیارت وقتی می اومدی خونه من، یادت میآد؟ خیلی سرزنده بودی. گپساتو بافته بودی تا کمرت به سینهریز اشرفی گردنت بود و به گلبهارم سرت. چقد شاداب بودی گل، چقد نشاط داشت.»
از بین کتاب های لیست، سیرک شبانه رو خوندم که واقعا داستان عالی ای داشت
وای من پاییز از پاهایم بالا میرود و دختر خودت باش روحتما سفارش میدم
جز کتابِ اکبر رادی مابقی زباله بود
دنیای زیبای کتاب ها پاییز زیبا 🍁🍂 زیباترین فصل خداست پاییز 🍁🥺
کتاب منم برای شب های پاییزی، کتاب درسیه(:
آرزوی توفیق و موفقیت دارم براتون🌱🌸
کتاب من برای شب های پاییزی کتابهای درسیه…🙂
وقتی این مطلب و دیدم گفتم چه خوب میشد اگر توی پاییزم با آرامش کتاب خوندن رو تجربه می کردم؛) اما خب نمیشه…