کتابهایی با شخصیتهای منزوی؛ در باب تنهایی
تنهایی یکی از پیچیدهترین احساسات انسان است که همهی ما هر ازگاهی آن را تجربه میکنیم. درحالیکه برخی میتوانند در انزوا آرامش پیدا کنند، بسیاری دیگر در این حالت فقط احساس اضطراب و افسردگی میکنند. ساعات کار طولانیتر، ترافیک بیشتر و افزایش رسانههای اجتماعی باعث شده است که تنهایی بیش از هر زمان دیگری شود و این احساس تنهایی میتواند بسیار آزاردهنده باشد. خواندن کتابهایی با شخصیتهایی که به هر دلیلی با مبارزات مشابهی روبرو هستند میتواند برای کسانی که با این قضیه دستوپنجه نرم میکنند، آرامشبخش باشد.
در اینجا لیستی شگفتانگیز از کتابهایی وجود دارد که یا دارای شخصیتهایی هستند که با مراحل مختلف تنهایی سروکار دارند و میتوانند راهنمای خوبی برای هدایت افراد به سمت تحول در زندگیشان باشند. برخی از این کتابها عادات و کارهای سازندهای را نشان میدهند که شخصیتها برای اینکه در وضعیت ذهنی شادتر و سالمتری قرار بگیرند، انجام میدهند و برخی توصیههای فلسفی کتابهایی دربارهی مقابله با تنهایی نیز در آنها گنجانده شدهاند.
آنها نهتنها روشنگر و الهامبخش هستند، بلکه میتوانند به افراد کمک کنند تا با مشکلات شخصی در سطوح مختلف مقابله کنند و میتواند برای فرد بسیار مفید باشد زیرا میتواند استراتژیهایی را به فرد ارائه دهد تا بتواند وضعیت فعلی خود را بهبود بخشد. در این مطلب پنج رمان معرفیکردهایم که شخصیتهای تنها و منزوی جزو کاراکترهای اصلی داستان محسوب میشوند و در انتها با کتاب شجاعت در برهوت، از مقاومتی در روزهای تنهایی سخن به میان آوردهایم.
۱. خاطرات یک دختر جوان
کتاب «خاطرات یک دختر جوان» با عنوان انگلیسی «The Diary of a Young Girl» اثر نویسنده یهودی آلمانی، آنه فرانک است که اولین بار سال ۱۹۴۷ منتشر شد. این کتاب دو سال پس از مرگ فرانک در اردوگاه کار اجباری منتشر و بعدا به یک کلاسیک از ادبیات جنگ تبدیل شد.
کتاب «خاطرات یک دختر جوان» از لحاظ تاریخی، در سراسر جهان بهعنوان نمادی از جنایات نازیها در طول دوره هولوکاست مورد استفاده قرار گرفته است. این اثر تکاندهنده و متفکرانه،حس غم و اندوه مخاطب را برمیانگیزد. تصور کنید در یک اتاق زیر شیروانی بدون غذا و کاری برای انجام دادن و با ترس دائمی از دستگیر شدن محبوس شدهاید. این رمان بر اساس رویدادهای واقعی زندگی بوده که در طول جنگ جهانی دوم اتفاق افتاده است.
کتاب «خاطرات یک دختر جوان» روایتی از مصائب دختر جوانی است که پس از تولد سیزدهسالگیاش شروع به مشاهده و تجربهی مسائل واقعی زندگی کرد. آنه فرانک در دفتر خاطرات خود سفر زندگیاش از آلمان به هلند در طول جنگ جهانی دوم و اینکه چگونه خانوادهاش مجبور به تبعید و مخفی شدن شدند را روایت میکند. در شرایطی که خانوادهی آنه و سایر دوستان آن هنوز زندهاند، واضح است که پنهان شدن از جنگ منجر بهتنهایی شده و همه و بهخصوص نوجوانان غرق در افکار و گرفتاریهای خود هستند.
اگرچه آنه بیشتر تجربیات خود را با خانواده و دوستانش بازگو میکند، اما همچنان دفتر خاطرات خود را بهعنوان نزدیکترین فرد مورد اعتمادش میبیند. او به این نکته اشاره میکند که لازم نمیبیند در مورد مسائل عاطفیاش با دوستانش صحبت کند یا راحت نیست که در مورد موضوعاتی که احساسات درونی او را برانگیخته کرده با کسی حرفی بزند. به گفتهی او، خانواده و دوستانش فقط در مورد مسائل جنگ یا مسائل بیاهمیت صحبت میکنند.
آنه در کتاب «خاطرات یک دختر جوان» تجربهی بزرگ شدن در تبعید و تنهاییاش را ثبت میکند و در همین دوران تبعید است که از عشق و محبت آگاه میشود. سرخوردگی او از زندگی، زمانی شروع میشود که احساس انزوا و دوری از خانواده و اعضای جامعهاش میکند. درواقع این شخصیت در مورد اتفاقاتی که پس از پایان جنگ جهانی دوم رخ میدهد احساس سردرگمی میکند و این دلیلی است که او را به نگارش دفتر خاطراتش برای ماندگاری در تاریخ ترغیب میکند.
درواقع با توجه به یهودی بودن آنه، احساس انزوا و محرومیت در جامعهی ضد یهود او را در برابر تنهایی بسیار آسیبپذیر کرده و به همین دلیل با دریافت محبت از مرد جوانی به نام پیتر ون دان، احساس آرامش میکند. یکی دیگر از شخصیتهای جوان رمان که تنهایی را به نمایش میگذارد، دختر جوانی به نام «مارگوت» است که هیچ دوستی ندارد و احساس میکند از محبت محروم شده است.
در این کتاب با شکلی از تنهایی اجباری مواجهیم که همراه با جنگ و بلایایی است که زندگی هر فردی را به چالش میکشد. رویکرد آنه به این تنهایی، نوعی از حالت دفاعی است که او را در برابر خطرات مصون بدارد.
در قسمتی از کتاب «خاطرات یک دختر جوان» میخوانیم:
«قلب من هنوز شکنندهتر از آن است که بتواند سریع از شوکی مثل دیشب التیام پیدا کند. آن مهربان دیربهدیر ظاهر میشود و نمیگذارد بهمحض ورود از در بیرونش کنند. پیتر به اعماقی از وجود من دست یافته است که پیشازاین هیچکس نرسیده بود، جز در رویاهایم. پیتر وجود مرا تسخیر کرده و دگرگونم کرده است. آیا هر انسانی نیازمند قدری آرامش نیست تا بتواند درون پرتلاطمش را بار دیگر آرام سازد؟ آه پیتر با من چه کردهای؟ چه انتظاری از من داری؟ این رابطه ما را به چه سمتی هدایت خواهد کرد؟ حالا وضعیت بپ را درک میکنم. حالا که خودم همان مسیر را دارم طی میکنم، شک و تردیدهای او را میفهمم. اگر بزرگتر بودم و پیتر میخواست با من ازدواج کند، چه به او میگفتم؟ آن، صادق باش! تو قادر نیستی با او ازدواج کنی ولی رها کردن او هم کار دشواری است.»
۲. جایی که خرچنگها آواز میخوانند
کتاب «جایی که خرچنگها آواز میخوانند» با عنوان انگلیسی «Where the Crawdads Sing» اثر نویسنده و جانورشناس آمریکایی، دلیا اونز است که اولین بار سال ۲۰۱۸ منتشر شد. این کتاب از زمان انتشار موفقیت خارقالعادهای داشته است به موضوعات عشق، تنهایی، انعطافپذیری، بقا و همچنین خود بیگانگی میپردازد.
داستان این سوال را مطرح میکند که چگونه انزوا و تنهایی بر رفتار یک زن جوان تاثیر میگذارد. سرنخهای این رمز و راز در زیستگاه سرسبز و تاریخ طبیعی موجودات وحشی آن قرار میگیرد. کیا بهتنهایی از سن ۶ سالگی میآموزد که هم خودکفا باشد و هم در محیط طبیعی حاصلخیز اطرافش آرامش و همراهی پیدا کند.
این رمان یک درام جنایی بوده که رویدادهای دورهی ۱۹۵۲ تا ۱۹۷۰ در کارولینای شمالی را پوشش میدهد و شخصیت اصلی دختری به نام کیا کلارک است که در روستای محل زندگیاش بهعنوان «دختر مرداب» شناخته میشود. عمدتا بردگان سابق، خدمتکاران، مجرمان، و سایر افرادی که توسط جامعه طرد شده بودند در منطقهی کارولینای شمالی زندگی میکنند. داستان بعدی دربارهی پروندهی قتل مرد جوانی به نام چیس اندروز است که این حادثه سال ۱۹۶۹، زمانی که دو پسر جسد چیس را در زیر برج آتشنشانی در مرداب پیدا میکنند، اتفاق میافتد.
وقتی کیا کودک است، ابتدا مادرش خانه را ترک میکند و سپس خواهر و برادرهای بزرگترش از مادرشان پیروی میکنند و از کلبه ویرانشدهشان میگریزند. این تصمیم برای ترک بهخودیخود نوعی تاکتیک بقا است، زیرا خواهر و برادرهای کیا میخواهند از پدر بدرفتار خود فرار کنند. او یاد میگیرد که چگونه آشپزی کند و خرید را در شهر مجاور بارکلی کوو به عهده میگیرد، هرچند که دوست ندارد در آنجا باشد زیرا مردم با او بدرفتاری میکنند و او را «دختر مرداب» صدا میزنند.
کیا همچنین یاد میگیرد که با پدرش بهگونهای ارتباط برقرار کند که باعث ناراحتی او نشود. درنهایت پدرش نیز ناپدید میشود و او را تنها میگذارد و این یک خط داستانی منحصربهفرد ایجاد میکند، زیرا کیا یاد میگیرد که بهتنهایی در جهان حرکت کند.
کیا پس از رها شدن توسط خانوادهاش دیگر هیچ تمایلی به ایجاد روابط جدید و نزدیک شدن به مردم ندارد و انزوا بخشی از زندگی روزمره کیا میشود که به دلیل این عدم پذیرش اجتماعی روز به روز بیشتر هم میشود. بااینحال، انزوای اجتماعی نیز به نفع اوست، زیرا احساس استقلال قوی و دیدگاهی متمایز در او ایجاد میشود. با گذشت زمان او هر روزش را صرف جستجو در سواحل، مطالعه گیاهان و گونههای اطراف خود میکند و آنها را با نقاشیهای زیبا ترسیم میکند.
در قسمتی از کتاب «جایی که خرچنگها آواز میخوانند» میخوانیم:
«لبخند روی لبش نبود و چشمهایش سرخ شده بود. تا پایین پیشانیاش را مانند دزدان دریایی، با یک شال سفید بسته بود اما گوشههای بنفش و زرد کبودی، از آن بیرون زده بود. درست بعد از صبحانه، حتی پیش از شستن ظرفها، بعضی از وسایل شخصیاش را داخل چمدان مسافرتی گذاشت و از جاده پایین رفت. صبح روز بعد، کیا دوباره سر پستش روی پلکان ایستاد. چشمهای تیرهرنگش مانند تونلی که در انتظار قطار است، به راه دوخته شده بود. در مرداب روبهرو، مه چنان پایین آمده بود که انتهایش روی گلولای دیده میشد. کیا پابرهنه، انگشتهای پایش را به زمین میزد و ساقهی علفها را بیهدف تاب میداد اما یک کودک ششساله نمیتواند مدتی طولانی یکجا بنشیند. برای همین، خیلی زود سلائه سلانه به ساحل پر جزر و مدی رفت که موجهایش با صدایی مکش مانند، روی انگشتهای پایش در رفتوبرگشت بودند.»
۳. کتابخانه نیمهشب
کتاب «کتابخانه نیمهشب» با عنوان انگلیسی «The Midnight Library» اثر رماننویس و روزنامهنگار محبوب انگلیسی، مت هیگ است که اولین بار سال ۲۰۲۰ منتشر شد.
آیا چیزی بین مرگ و زندگی وجود دارد؟ مت هیگ میگوید بله و آن یک کتابخانه پر از کتاب است و اینها کتابهای معمولی نیستند، بلکه کتابهایی با انتخاب شما هستند. درواقع انتخابهایی که در زندگیتان انجام ندادهاید اما اکنون این فرصت به شما داده میشود که به آنها برگردید و ببینید اگر آنها را انتخاب میکردید، چه سبک زندگی داشتید. مهمتر از همه، کتابخانه نیمهشب در مورد ارزش خود زندگی است، آیا ما میتوانیم زمانی که ناراضی هستیم به زندگی ادامه دهیم؟
کتاب «کتابخانه نیمهشب» دربارهی زن جوانی به نام نورا سید است که بسیار تنها بوده، زندگی یکنواخت و معمولی دارد و درد و رنجهای زیادی را متحمل شده است؛ پدر و مادرش فوت کردهاند، شغل، بهترین دوست، برادرش را از دست داده، هیچ دوست، اقوام یا کسی ندارد، گربهاش مرده و مهمتر از همهچیز، شدیدا افسرده است. او نمیتواند روزی را تصور کند که حالش خوب بوده و زندگی به چیزی جز یک کار طاقتفرسا تبدیل نشده باشد.
درنهایت یک شب ناامیدی او به اوج میرسد و به زندگی خود پایان میدهد. او در اثر مصرف بیشازحد داروهای ضدافسردگی دنیا مقابل چشمانش سیاه میشود و داستان به همینجا ختم نمیشود. سپس او از خواب بیدار میشود و نه در بهشت یا جهنم یا برزخ بلکه در یک کتابخانه خودش را پیدا میکند. کتابخانه نیمهشب، جایی است که مردم وقتی بین مرگ و زندگی معلق ماندهاند و کاملا مطمئن نیستند که از کدام راه بروند، به آنجا میروند. این کتابخانه مملو از کتابهایی است که در آنها زندگیهای موازی بیپایانی وجود دارد که او ممکن است زندگی کرده باشد.
او باید درحالیکه در کتابخانه نیمهشب سفر میکند در درون خود جستجو کند تا تصمیم بگیرد چه چیزی واقعا در زندگی رضایتبخش است و چه چیزی در وهلهی اول ارزش زندگی را دارد. درواقع به او این فرصت داده میشود تا با امتحان کردن این زندگیها، پشیمانیهایش را از بین ببرد و دوباره شروع کند. اما همهچیز همیشه آنطور نیست که او تصور میکرد و بهزودی انتخابهای او کتابخانه و خودش را در معرض خطر شدید قرار میدهد.
در قسمتی از کتاب «کتابخانه نیمهشب» میخوانیم:
«تمام اینها حقیقت داشت. نورا تصور کرد که ظاهر آشفتهاش صحت حرفهایش را تصدیق میکند. روی صورتش هیچ آرایشی نداشت. موهایش را به طرز شلختهای دماسبی بسته بود و همان سارافون کبریتی سبزرنگ را به تن داشت که تمام هفته پوشیده بود. هالهای از غم و افسردگی را هم چاشنی تمام اینها کرده بود. تیل سرش را از روی کامپیوترش بلند کرد و توی صندلیاش لم داد. سپس دو دستش را به هم گره زد و با انگشتان اشارهاش تکیهگاهی درست کرد و زیر چانهاش گذاشت. انگار کنفوسیوس بود که داشت به یک مسئله عمیق فلسفی در مورد کائنات میاندیشید. درحالیکه فقط رئیس یک مغازه آلات موسیقی بود و داشت با یک کارمند تاخیر کرده سروکله میزد.»
۴. فرانکنشتاین
کتاب «فرانکنشتاین» با عنوان انگلیسی «Frankenstein» اثر رماننویس، نویسندهی داستانهای کوتاه و سفر نامهنویس اهل انگلستان، مری شلی است که اولین بار سال ۱۸۱۸ منتشر شد. این رمان عناصر دورههای مختلف توسعهی هنر که نشاندهندهی ویژگیهای جنبش رمانتیک و دورهی گوتیک است را ترکیب میکند.
موضوع اصلی رمان، تصویرسازی تنهایی، مهجوریت و تاثیرات آن بر روان انسان است و نویسنده موفق شد عمیقترین احساسات و عواطف منعکسشده در شخصیتهای اصلی را به تصویر بکشد. بسیاری از شخصیتهای این کتاب ساعتهای بیشماری را تنها میگذرانند و زندگی آنها مقاومت مداوم در برابر انزوا و مبارزه با رها شدن و تنهایی است.
مری شلی وضعیت درونی هر شخصیت را بهخوبی توصیف میکند و بر تمام جزئیات نگرانی و ناامیدی آنها تاکید میکند. اولین شخصیتی که در این اثر با او آشنا میشویم، رابرت والتون نام دارد؛ از طریق نامههایش که خطاب به خواهرش مارگارت ساویل مینویسد، متوجه میشویم که والتون به امید گسترش دانش علمیاش به اروپای شمالی سفر کرده و یک قایق و خدمه را برای یافتن مسیری از قطب شمال به آمریکای شمالی استخدام کرده است.
تمایل والتون به اجتناب از تنهایی و پیدا کردن یک دوست واقعی منجر بهاشتباه بزرگی شد که توسط فردی به نام ویکتور فرانکنشتاین ایجاد شد؛ در طول سفر، خدمه یک سورتمه سگ را میبینند که توسط یک فرد غولپیکر هدایت میشود. چند ساعت بعد، خدمه یک مرد تقریبا یخزده و لاغر به نام فرانکنشتاین را نجات دادند. فرانکنشتاین در تعقیب مرد غولپیکری بوده که خدمهی والتون آن را مشاهده کردهاند. پسازاینکه حالش بهتر میشود شروع به گفتن داستان زندگیاش از همان دوران کودکی میکند.
فرانکنشتاین میخواست شخصی برای دوستی واقعی ایجاد کند، اما بهجای این، هیولایی را ساخت که درنهایت مانند او احساس انزوا میکرد. هیولای خلقشده توسط او به دلیل ظاهرش توسط جامعه بشری طرد میشود. نویسنده احساسات موجودی را که بهطورکلی توسط جامعه نادیده گرفتهشده و مورد سو استفاده قرار گرفته است را بررسی میکند.
رمان «فرانکنشتاین» بر اساس دیدگاه نویسنده از جامعه و روابط متقابل بین مردم است. درواقع این رمان بازتابی از وضعیت درونی و رنجهای مری شلی است. او سعی کرد تمام اشتباهات زندگی که منجر به انزوا، ویرانی و تنهایی میشود را به تصویر بکشد. شلی میخواست از چنین چیزهایی در زندگیاش اجتناب کند و خود و خانوادهاش را از حالت تنهایی به هر قیمتی نجات دهد و این رمان بازتاب ذهن او و ترس از انزوا و رها شدن است.
آنتونی بادالامنتی، دانشمند محقق روانپزشکی در یکی از مقالاتش دربارهی اینکه چرا مری شلی فرانکنشتاین را نوشت، میگوید: «این رمان محصول گذشتهی خودش است، زیرا او ابتدای زندگیاش سه شکست متوالی را متحمل شد و این نشان میدهد چرا مضامین تنهایی و رها شدن در سراسر رمان جریان دارد.»
در قسمتی از کتاب «فرانکنشتاین» میخوانیم:
«زمستان نزدیک شد و دگرگونی کامل فصل از هنگامیکه من چشم به دنیا گشوده بودم، رخ داد. من در این موقع همهاش در فکر اجرای نقشهام برای آشنایی با اهالی کلبه بودم. نقشههای زیادی کشیدم؛ اما بالاخره تصمیم گرفتم وقتیکه پیرمرد نابینا تنهاست، وارد کلبه شوم؛ چون میدانستم که علت اصلی وحشت کسانی که قبلا دیده بودم، ریخت و قیافه زشت و غیرطبیعیام است؛ اما صدایم با اینکه خشن بود، ترسناک نبود؛ به خاطر همین، فکر کردم که اگر موقع غیبت بچهها دل پیرمرد را به دست آورم، با پادرمیانی دولاسی پیر، حامیان جوانم نیز وجودم را تحمل خواهند کرد. یک روز زمستان وقتی نور نهچندان گرم خورشید بر برگهای قرمزی که روی زمین پخشوپلا شده بود، تابید و همه را شاد کرد، صافی، آگاتا و فلیکس پیرمرد را در کلبه گذاشتند و خودشان برای پیادهروی طولانی در روستا بیرون رفتند.»
۵. تنهایی پر هیاهو
کتاب «تنهایی پر هیاهو» با نام انگلیسی «Too Loud a Solitude» به قلم بهومیل هرابال، نویسندهی ممنوعالقلم اهل چک نوشته شده است. درونمایهی این کتاب، چنانچه از اسمش هویداست روایت زندگی شخصیت اصلی در گیر و دار تنهایی است. بهومیل هرابال به عنوان نویسندهی این کتاب بخشی از تجربیات شخصی خود را در روزمرگی شخصیت هانتا به نمایش گذاشته است و با این کتاب بیانیهای برای درک دنیای آشفتهی تنهاییاش ارائه داده است.
شخصیت اصلی کتاب به نام هانتا، پیرمردی است که دهها سال در زیرزمینی مشغول پرس کردن کتابهایی است که ادارهی سانسور به او سپرده است. ابتدای کتاب شرح زندگی تنهای او، سر و صداها و نوشتههای هر کتاب است.
کتاب از زبان راوی بهشکل نجوایی درونی با خود نوشته شده است و گویی خلا این تنهایی با این صحبتها پر شده است.
در گیر و دار این تنهایی هانتا متوجه میشود که روزگار کسب و کارش رو به اتمام است. کتابهایی در سرش گیر کردهاند، تکهها متنهایی در سرش بهطور غیرقابل کنترلی تکرار میشوند، اما یک دستگاه صنعتی پرس کردن در راه است و با آمدنش قرار است او را از کار بیکار کند.
هانتا در این تنهایی چنان با کتابها اخت گرفته است که صرفا آنها را نمیخواند بلکه این کتابها را کاملا درونی کرده و به بخشی از زندگی خود تبدیل کرده است و این نقطهی اصلی داستان است. چه تعداد از مردم آنقدر با کتابها رابطهای عمیق برقرار می کنند که نیازی به بیان حس خود از کتاب نداشته باشند؟
در قسمتی از کتاب «تنهایی پر هیاهو» میخوانیم:
«ما در تاریکی بیشتر همدیگر را تماشا میکردیم تا در روشنایی روز. من همیشه هوای گرگ و میش را دوست دارم. فقط در این لحظههاست که احساس میکنم میخواهد اتفاق مهمی روی دهد. در گرگومیش همهچیز زیبا جلوه میکند. خیابانها، میادین و عابرین. من حتی در این لحظه احساس جوانی و خوشتیپی میکنم و همیشه دوست دارم که به آینه نگاه کنم و از خیابانها که رد میشوم در ویترینها خودم را تماشا کنم و دست به صورتم که میزنم، چین و چروکی در پیشانی و صورتم نمیبینم.»
۶. شجاعت در برهوت
کتاب «شجاعت در برهوت» با عنوان انگلیسی «Braving the Wilderness» اثر نویسنده، سخنران و مدرس دانشگاه، برنه براون است که اولین بار سال ۲۰۱۷ منتشر شد. این کتاب دربارهی «جستجو برای تعلق واقعی و شجاعت تنها ماندن» است. براون که بهعنوان یک دانشمند علوم اجتماعی و به دلیل تحقیقاتش در مورد تعلق شناخته شده است، خواننده را به سفری متفاوت به سمت احتمالات تعلق بدون به خطر انداختن باورها میبرد. براون نشان میدهد که تلاش برای تطابق باعث ایجاد احساس تعلق نمیشود، بلکه یافتن راههایی برای اعتماد به دیگران و خودمان این کار را انجام میدهد.
اگرچه هدف فناوری این بود که ما را به هم نزدیک کند، اما اغلب ما را بیشتر از هم دور و تنهاتر کرده است. شاید با خانواده و دوستانتان که همگی به دلیل متفاوت بودن عقاید سیاسی اختلاف دارند، احساس بیگانگی کنید، یا شاید متوجه شدهاید که خودتان خیلی از مواقع عکسهایی از شادیتان را در اینستاگرام منتشر میکنید، درحالیکه در عمق وجودتان، حتی یک دوست واقعی ندارید که بتوانید با او تماس بگیرید.
همهی ما زمانی با این احساسات دستوپنجه نرم کردهایم و اغلب با تلاش برای نشان دادن اینکه بخشی از یک گروه هستیم، دست به انتخابهای نابخردانهای میزنیم. بااینحال، نویسنده این کتاب استدلال میکند که اگر میخواهیم احساس کامل بودن کنیم، باید در صحرای قلب و روح خود شجاع باشیم و یاد بگیریم که چگونه بهتنهایی کامل باشیم. نویسنده در این اثر همچنین درد تنهایی و اینکه چگونه اضطراب و عدم اطمینان میتواند تلاشهای متمرکز برای مشارکت اجتماعی را تضعیف کند را بررسی میکند.
درواقع کتاب «شجاعت در برهوت» حاوی داستانها، درسها و ابزارهای عملی بسیاری است که برای تقویت شجاعت تنها ماندن طراحیشدهاند؛ مهمتر از همه، او چهاراصل را برای تمرین مفاهیم خود در مورد شجاعت در برهوت تعریف میکند. برهوت درواقع استعارهای از هر قلمرو ناشناختهای است که خارج از منطقه راحتی شما قرار دارد و این میتواند هر چیزی باشد که به آن عادت نکردهاید یا جایی که مجبور هستید با عدم قطعیتها و آسیبپذیریهای خود روبرو شوید. یک جنبهی جالب دیگر این کتاب این است که در حین خواندن هر فصل، احساس میکنید که در کنار نویسنده در سفر هستید.
در قسمتی از کتاب «شجاعت در برهوت» میخوانیم:
«سفر من از سطح خیره شدن تا تعلق واقعی در اوایل دهه سوم زندگی آغاز شد و چند دهه طول کشید. طی دهه سوم زندگی، نوعی از خود تخریبی را با نوع دیگری مبادله کردم: مهمانی رفتن را به خاطر کمالگرایی کنار گذاشتم. هنوز با بیگانگی میجنگیدم، حتی در محل کارم؛ اما آنچه عوض شده بود، پاسخم به ندیدن شمارهام در آن فهرست بود: بهجای اینکه در سکوت و خجالت رنج ببرم، شروع کردم به صحبت کردن درباره ترسها و دردهایم. شروع کردم به زیر سؤال بردن آنچه برایم مهم بود. دلیل آن چیزها را هم زیر سوال ببرم. واقعا زندگی با قدمهای آهسته چیزی بود که میخواستم عمرم را صرفش کنم؟ نه. وقتی به من گفتند نمیتوانم پایاننامه کیفی داشته باشم، باز کار خودم را کردم.»