۱۰ فیلم و انیمیشن جذاب که شب یلدا ۱۴۰۳ می‌توانید تماشا کنید

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۸ دقیقه
فیلم شب یلدا

حال و اوضاع طوری است که شاید خیلی‌ها حوصله‌ی برگزاری شب یلدای دسته جمعی را نداشته باشند. ولی ایرانی‌ها برای مناسبت‌های ملی‌شان ارزش قائلند. فکر می‌کنیم به هر حال باید شب متفاوتی باشد و گاهی تنهایی برگزار کردنش محتاج توسل به هنر است. از کتاب و حافظ بگیرید تا فیلم و موسیقی. ۱۰ فیلم که برای تماشا در شب یلدا می‌شود توصیه‌شان کرد حال و هوای نسبتا سرحالی دارند یا اگر هم تلخ هستند در روایت‌شان شوخ‌طبعی وجود دارد که می‌شود از آن‌ها به عنوان کمدی سیاه یاد کرد. اگر قرار بود بهترین فیلم‌های امسال را برای تماشا در شب یلدا پیشنهاد بدهیم آثار زیادی می‌توانستند در فهرست‌مان باشند اما شاید بهتر باشد در فرصت دیگری آن‌ها را ببینید.

این ۱۰ فیلم که دیدنش را برای شب یلدا ۱۴۰۳ توصیه می‌کنم از لحاظ سینمایی هم نکات قابل توجهی دارند اما به سرگرم‌کننده‌ بودنشان بیشتر توجه شده است.

۱- فیلم «روشنایی‌های شهر»

«روشنایی‌های شهر»

تماشای فیلمی از مهم‌ترین کمدین تاریخ سینما همیشه جذاب است. هر چه فیلم از او دیده باشید، حتی در بازبینی‌های مجدد هم چاپلین باز نکته‌ای برای شگفت‌زده کردن مخاطبش دارد. از سوی دیگر «روشنایی‌های شهر» اوج سینمای کمدی رمانتیک در تاریخ سینما هم هست. کمتر اثر عاشقانه‌ای می‌تواند تا این حد مخاطبش را شگفت‌زده کند و کمتر فیلم کمدی می‌تواند تماشاگر را چنین بخنداند. در کنار همه‌ی این‌ها می‌توانید دغدغه‌های همیشگی چاپلین را هم اضافه کنید؛ از انتقادهای تند و تیزش نسبت به بشر مدرن تا حمله به جامعه‌ای با اختلاف طبقاتی فاحش که مستمندانش صبح تا شب زحمت می‌کشند و در یک مرداب کشنده دست و پا می‌زنند و ثروتمندانش چنان در خوشی غرق شده‌اند که به پوچی رسیده‌اند و به مرگ و خودکشی فکر می‌کنند.

در چنین قابی است که چندتایی از معرکه‌ترین و خنده‌دارترین سکانس‌های تاریخ سینما در فیلم «روشنایی‌های شهر» به چشم می‌خورند. شاید معروف‌ترینش سکانس مفصل رینگ بوکس باشد که هنوز هم در خنداندن من و شما بی‌همتا است و کمتر کسی می‌تواند به گرد پایش برسد. کسانی چون استن لورل و الیور هاردی به عنوان نمونه بعدها تلاش کردند که به این سکانس ادای دین کنند اما نتیجه گرچه درخشان بود، اما به پای اصل جنس نمی‌رسید. یا سکانسی که در آن ولگرد دوست داشتنی با بازی چاپلین سوتی را قورت می‌دهد و یک مهمانی مجلل را به هم می‌ریزد. در چنین چارچوبی دخترکی معصوم هم در قاب فیلم‌ساز حضور دارد که تمام بار عاطفی درام بر دوش او است و کاری می‌کند که یک چشم ما خنده و دیگری گریه باشد. دخترکی که نابینا است اما کار می‌کند و گلفروش است و ولگرد عاشقش می‌شود و البته کمک می‌کند که بینایی‌اش را به دست آورد و پس از این تلاش ناگهان بی خیچ توضیحی غیبش می‌زند و هیچ توقعی از دخترک ندارد.

داستان عاشقانه‌ی این دو، داستانی پر فراز و فرود و دراماتیک است که فقط نابغه‌ای چون چارلی چاپلین می‌تواند آن را چنین تاثیرگذار و پر سوز و گداز و البته پر از لحظات کمدی از کار دربیاورد. همان پایان‌بندی فیلم که جهت اسپویل نشدن و لو نرفتن قصه اشاره‌ای به آن نمی‌شود، کافی است که «روشنایی‌های شهر» یک راست وارد حافظه‌ی سینمایی شما شود و کاری کند که برای همیشه گوشه‌ای از ذهن خود برای این شاهکار مسلم هنری جا باز کنید و هرگاه کسی از یک فیلم کمدی رمانتیک سخن گفت، به یادش بیفتید. اگر قرار باشد که همزمان با شب یلدا فیلمی کمدی رمانتیک ببینید، «روشنایی‌های شهر» بهترین گزینه‌ی ممکن است.

شناسنامه فیلم « روشنایی‌های شهر» (City Lights)

کارگردان: چارلی چاپلین
بازیگران: چارلی چاپلین، ویرجینیا شریل و آل ارنست گارسیا
محصول: 1931، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۵ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪
خلاصه داستان: ولگرد ساده دل قصه با دختر نابینای گلفروشی آشنا می‌شود. او از همان ابتدا به دختر دل می‌بازد. در حین خرید گل دخترک به اشتباه تصور می‌کند که او یک مرد جنتلمن و ثروتمند است. ولگرد در این نقش دروغین باقی می‌ماند و مدام به دختر سر می‌زند و از او گل می‌خرد. در این میان او با مرد ثروتمندی آشنا می‌شود که قصد خودکشی دارد. پس از نجات مرد، ولگرد پیش او می‌ماند و سعی می‌کند از این موقعیت استفاده کند تا به دختر محبوبش نزدیک‌تر شود …

۲- فیلم «فقط فرشتگان بال دارند»

فیلم فقط فرشتگان بال دارند

هوارد هاکس دست به هر چه می‌زد، طلا می‌شد. کمتر فیلم‌سازی در تاریخ سینما به اندازه‌ی او چنین توان قصه‌گویی دارد. او می‌توانست برای هر چیزی پیش زمینه و پس زمینه درست کند و اطرافش قصه‌ای بچیند که من و شما را تا پایان روی صندلی سینما نگه دارد. حال او در این جا سراغ داستان مردانی رفته که در یک منطقه‌ی بارانی و استوایی یک شرکت هواپیمایی و پستی را اداره می‌کنند. کار آن‌ها بسیار خطرناک است و هر روز خطر مرگ در کمین آن‌ها است اما آن‌ها طوری زندگی می‌کنند و طوری از آن لذت می‌برند، که گویی این آخرین روزی است که زنده هستند. نه نگرانی در چهره‌ی آن‌ها دیده می‌شود و نشانی از غم دارند. گرچه این فقط ظاهر ماجرا است؛ همه‌ی آن‌ها از گذشته‌ای تلخ فرار کرده‌اند و خود را به جایی رسانده‌اند که به گورستان می‌ماند و تصور می‌کنند با پنهان کردن خود می‌توانند از دست مشکلات و گذشته‌ی تاریک خود فرار کنند.

هوارد هاکس گذشته‌ی تمام مردانش را سربسته برگزار می‌کند و توضیح چندانی درباره‌ی این گذشته نمی‌دهد. این چنین همه مردانی مرموز جلوه می‌کنند. او خوب می‌داند که توضیح زیادی درباره‌ی این مردان آن‌ها را از آن برج و بارویی که برای خود ساخته‌اند، پایین می‌کشد؛ همان برج و بارویی که آن‌ها را قادر می‌سازد تا در چشمان مرگ زل بزنند و از آن هراسی به دل راه ندهند. از سوی دیگر به شکل مطبوعی در تمام طول داستان لحنی کمدی بر فضا حاکم است؛ به گونه‌ای که در تمام مدت تماشا همواره لبخندی بر لب دارید و دیدن «فقط فرشتگان بال دارند» را با خاطراه‌ای دلنشین به پایان می‌برید. دلیل درست کار کردن این لحن هم کاملا مشخص است و از درک عمیق فیلم‌ساز از زندگی سرچشمه می‌گیرد. او خوب می‌داند که مرگ هم بخشی از این زندگی است و به همین دلیل هم آن را چنین تاثیرگذار و البته متفاوت برگزار می‌کند.

اما در نهایت «فقط فرشتگان بال دارند» یک فیلم عاشقانه است. آن جهان مردانه با حضور چند زن تلطیف می‌شود. یکی از آن‌ها حتی توان این را دارد که بر وجود این مردان سرکش مهار بزند و آن‌ها را رام کند. البته باید در نظر داشت که در سینمای هوارد هاکس کمتر پیش می‌آید که کسی تغییر کند و این از توانایی بزرگی چون او است که می‌تواند داستان کسانی را تعریف کند که بدون تغییرات چندان زیاد، چنین جذاب جلوه می‌کنند. به عنوان نمونه زن و مرد قصه فقط در یک نقطه تغییر می‌کنند و آن هم همان جایی است که تصمیم می‌گیرند عشق یکدیگر را بپذیرند. در این میان نباید از حضور خیره کننده‌ی کری گرانت و جین آرتور در قالب نقش‌های اصلی گذشت. هر دو چنان هر قابی را تسخیر می‌کنند که نمی‌توان از آن‌ها چشم برداشت. به ویژه کری گرانت با آن کاریزمای ذاتی که اگر فقط در یک قاب بایستد و کاری نکند، باز هم تمامش متعلق به او است.

شناسنامه فیلم « فقط فرشتگان بال دارند» (Only Angels Have Wings)

کارگردان: هوارد هاکس
بازیگران: کری گرانت، جین آرتور و ریتا هیورث
محصول: 1939، آمریکا
متیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
خلاصه داستان: در شهری ساحلی، استوایی، گرم و همواره بارانی واقع در آمریکای جنوبی، گروهی از خلبانان آمریکایی یک شرکت کوچک پستی را می‌گردانند. آن‌ها در این آب و هوای خراب مجبورند به طور مرتب پرواز کنند تا شرکت ورشکست نشود. در این راه برخی زنده می‌مانند و برخی نه. حال زنی آمریکایی از کشتی پیاده می‌شود و در یک رفت و برگشت با رییس این شرکت هواپیمایی آشنا می‌شود و به او دل می‌بازد؛ اما زن قصد دارد با کشتی فردا صبح از آن جا برود. تا این که …

۳- فیلم «مغازه گوشه خیابان»

«مغازه گوشه خیابان»

«مغازه گوشه خیابان» یک کمدی رمانتیک دیگر در این فهرست است. البته تفاوت‌هایی با دو فیلم دیگر دارد؛ این تفاوت هم در این است که در داستان هیچ اتفاق محیرالعقولی شکل نمی‌گیرد و چیز چندانی تغییر نمی‌کند و خبری از فرار و فرودهای عجیب دراماتیک نیست اما باز هم چنان همه چیز جذاب، گیرا و تماشایی است که نمی‌توانید از پرده چشم بردارید. ارنست لوبیچ معروف بود که این توانایی را دارد که همه چیز را با وجود پیچیدگی‌های بسیار، ساده برگزار کند. در سینمای او دقیق‌تری و سخت‌ترین میزانسن‌ها و پیچید‌ترین دکوپاژها طوری طراحی می‌شدند که اصلا به چشم نیایند و مخاطب فقط غرق در قصه‌ای شود که قرار است آن را ببیند. حال تصور کنید که او یک قدم فراتر برود و بخواهد قصه‌ای را تعریف کند که عملا روند طبیعی عاشق شدن و دل دادن است و به نظر چیز خاصی ندارد و چندان هم خبری از سدهای متنوع پیش پای شخصیت‌های نیست.

ارنست لوبیچ این کار را هم همان گونه انجام می‌دهد که با فرم فیلم‌هایش می‌کند. همان گونه که در فرم آثارش سادگی از پس پیچیدگی می‌آید، ارنست لوبیچ چون عارفی برجسته یا چون فیلسوفی خردمند می‌داند که زندگی هر آدمی هر چند معلولی و ساده به نظر برسد، پر از پیچیدگی است و نباید دست کم گرفته شود. او دوربینش را برمی‌دارد و عمیق‌ترین احساسات بشری را بدون آن که ذره‌ای به مخاطبش تخفیف دهد با جدیت در قاب می‌گیرد و آن را برابر ما قرار می‌دهد. او می‌تواند احساساتی هر چند زودگر را ناگهان در قابش ثبت کند و جوهر هر لحظه‌ای را فراچنگ آورد. به همین دلیل است که بزرگ دیگری چون بیلی وایلدر مریدش بود و او را چنان می‌ستود که بنده‌ای خالقش را پرستش می‌کند.

از سوی دیگر «مغازه گوشه‌ی خیابان» داستان همراهی و همکاری و دوستی هم هست. بخش عمده‌ای از جذابیت فیلم از روابط و رفاقت‌های درجه یکی نشات می‌گیرند که بین شخصیت‌های جورواجور قصه ساخته شده است.‌ آن‌ها مردمانی هستند معمولی با تمام مشکلات و خوشی‌های معمولی. اما باز هم مانند همان لحظات عاشقانه‌ی ناب، داستان دوستی‌هایشان هم حال مخاطب را خوب می‌کند تا فیلم «مغازه گوشه خیابان» در شبی چون یلدا به گزینه‌ی مناسبی برای تماشا در جمع‌های دوستانه و خانوادگی تبدیل شود؛ اثری در باب اهمیت قدر دانستن لحظات زندگی؛ هر قدر آن لحظه معمولی و هر قدر ساده و زودگذر باشد.

شناسنامه فیلم «مغازه گوشه خیابان» (The Shop Around The Corner)

کارگردان: ارنست لوبیچ
بازیگران: جیمز استیوارت، مارگارت سولاوان و فرانک مورگان
محصول: 1940، آمریکا
امتیاز سایت IMDb ‌به فیلم: 8 از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 99٪
خلاصه داستان: در شهر بوداپست هوگو مغازه‌ی بزرگی دارد که عده‌ای در آن مشغول به کار هستند. همه کارکنان مغازه رابطه‌ای دوستانه با هم دارند و هوگو هم پول خوبی به همه می‌دهد. در این میان مردی به نام آلفرد مغازه‌ی او را می‌گرداند و مسئول رسیدگی به امور است. دختری تازه وارد از راه می‌رسد و در مغازه مشغول به کار می‌شود و آلفرد یک دل نه صد دل عاشقش می‌شود. اما مشکلی در این میان وجود وجود دارد و …

۴- فیلم «دره من چه سرسبز بود»

دره من چه سرسبز بود

«دره من چه سرسبز بود» نه تنها یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما بلکه اثری رویاگون و بی‌نظیر است که شما را در دنیایی که همه چیزش به آیینی باشکوه می‌ماند، غرق می‌کند. جان فورد با آن چیره دستی در خلق ناب‌ترین لحظات انسانی کاری می‌کند که هر لحظه از زندگی جادویی به نظر برسد و هر اتفاقی به بخشی تاثیرگذار از روند قصه تبدیل شود و از این منظر فیلم «دره من چه سرسبز بود» درست نقطه مقابل فیلمی چون «مغازه گوشه خیابان» ارنست لوبیچ است. در آن فیلم ارنست لوبیچ بیش از هر چیز دیگری روی لحظات معمولی زندگی تمرکز می‌کرد و سعی داشت که احساسات جاری در اتفاقات روزمره را در قاب بگیرد اما جان فورد در این جا به دنبال ‌آن است که به لحظات تاثیرگذار و مهم زندگی بپردازد، از آن لحظاتی که همیشه اتفاق نمی‌افتند و در طول زندگی هر کسی ممکن است فقط یک بار سراغش بیایند.

از سوی دیگر «دره من چه سرسبز بود» درباره‌ی نحوه‌ی کارکرد خاطرات هم هست. وقتی تمام فیلمی در فلاش‌بک می‌گذرد و کسی در حال یادآوری گذشته‌ی خود است، طبیعی است که به آن لحظات سرنوشت‌ساز و مهم فکر کند. اما آن چه این لحظات را درخشان می‌کند، شخصیت‌پردازی بی‌نظیر از آدم‌های درگیر در قصه است. جان فورد در ابتدا شروع به ساختن یک دهکده می‌کند. این دهکده طوری طراحی می‌شود که گویی مخاطب همه جایش را می‌شناسد و در کوچه پس کوچه‌های قدم زده و برایش آشنا است. پس از خلق این دهکده او به سراغ ساختن یک جامعه‌ی مشخص با ویژگی‌های مشخص می‌رود. این چنین ما آماده می‌شویم که شخصیت‌ها را هم بشناسیم. حال که سراغ شخصیت‌های اصلی می‌رود، مخاطب می‌داند که آن‌ها کیستند و چه می‌کنند و چه ویژگی‌های رفتاری دارند و البته جان فورد این ویژگی‌ها را با آب و تاب نمایش می‌دهد.

در چنین قابی می‌توان دید که جان فورد مردان و زنان قصه‌اش را آن قدر دوست دارد که به این قناعت نمی‌کند. او دوربینش را برمی‌دارد و دور آن‌ها طواف می‌کند. ‌آن قدر می‌گردد و می‌گردد که مخاطب گمان می‌کند با چند نفری از اعضای خانواده‌ی خود طرف است و آن‌ها دوست دارد و نگران سرنوشت تک تکشان است. دنیایی که جان فورد در برابر ما قرار می‌دهد، دنیایی است به وسعت زندگی چند نسل. برای جان فورد هیچ چیز مهم‌تر از آدم‌های فیلم‌هایش نیست. نه یک ایدئولوژی خاص و نه یک آرمان ویژه. او به آدمی می‌اندیشد و زندگی وی را در قاب می‌گیرد و دغدغه‌های انسانی را ارج می‌دهد. اگر دوست دارید شب یلدا را به تماشای یک درام سرگرم کننده اختصاص دهید که همه چیز دارد و برخوردار از چندتایی از شخصیت‌های ماندگار تاریخ سینما است، تماشای «دره من چه سرسبز بود» را از دست ندهید.

شناسنامه فیلم «دره من چه سرسبز بود» بود (How Green Was My Valley)

کارگردان: جان فورد
بازیگران: مارین اوهارا، ویکتور پیجن و رودی مک‌داول
محصول: 1941، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
خلاصه داستان: ولز، قرن نوزدهم. مردی در میان‌سالی دهکده‌ی زادگاه خود را که اکنون مخروبه‌ای بیش نیست، ترک می‌کند و گذشته‌ی آن را به یاد می‌آورد. زمانی که او پسرکی بیش نبود و خانواده‌اش در کنار هم زندگی می‌کردند و مردان خانه در معدنی بالای دره کار می‌کردند و زنان خانه هم چشم انتظار آن‌ها در خانه‌هایی در دامنه‌ی تپه روزگار می‌گذراندند. همه چیز خوش و خرم بود و اهالی دهکده امید و زندگی خود را به رزق و روزی ناشی از رونق معدن گره زده بودند تا این که آهسته آهسته زندگی آن رویش را نشان داد و اعضای خانواده یکی یکی از هم جدا شدند و …

۵- فیلم «دوازده مرد خبیث»

فیلم دوازده مرد خبیث

اگر قرار باشد در فهرست فیلم‌هایی یلدایی فیلمی هیجان‌انگیز وجود نداشته باشد، حتما چیزی آن میانه درست نیست. پس از گفتن از سه فیلم درجه یک کمدی رمانتیک حال نوبت به اثری جنگی است. آن هم اثری که در سرتاسرش باز هم یک لحن کمدی وجود دارد و می‌تواند شما را گاهی بخنداند. اما از آن سو بسیار هم هیجان‌انگیز است و نفس مخاطب را در سینه حبس می‌کند. رابرت آلدریچ استاد ساختن فیلم‌هایی با محوریت مردان زخم خورده و پاک باخته بود. در سینمای او مردانی که شانسی در زندگی نداشتند، صاحب هویت می‌شدند و فرصتی برای عرض اندام پیدا می‌کردند. می‌توان در فیلم‌های مختلف او چنین حال و هوایی را دید و قصه‌ی مردان به ته خط رسیده او را تماشا کرد.

حال رابرت آلدریچ دوربینش را برداشته و به وسط جنگ دوم جهانی برده اما سراغ سربازانی معمولی نرفته است. دوربین او به دنبال زندانیان محکوم به اعدام جایی در بندهای تو در توی زندان ارتش می‌گردد. زندانیانی از میان آن مردان برمی‌گزیند، یک افسر مقتدر اما سرکش که همواره در انجام کارهایش موفق بوده اما چندان در قید و بند سلسله مراتب فرماندهی نیست را بالای سر آن‌ها قرار داده و داستان ماموریت ترسناکی را تعریف کرده که فقط یک سمت و سو دارد: مرگ. اما این مردان که تا پیش از این هم شانسی برای ادامه‌ی حیات نداشتند، حال فرصتی پیدا می‌کنند که دست کم با افتخار بمیرند و کاری برای کشور خود انجام دهند و در راستای برقراری آزادی کاری کنند.

فیلم «دوازده مرد خبیث» به آن دسته از فیلم‌های جنگی تعلق دارد که آن‌ها را ماموریت محور می‌شناسیم. در این فیلم‌ها عده‌ای سرباز در ابتدا براساس توانایی‌های ویژه‌ی خود گزینش می‌شوند و پس از مدتی عازم ماموریت خود می‌شوند که به اصل جنگ ارتباط ندارد اما در روند جنگ تاثیر دارد. جنگ در پس‌زمینه جریان دارد اما دوربین فیلم‌ساز داستان این مردان را تعریف می‌کند. در چنین قابی است که می‌توان فیلم «دوازده مرد خبیث» را یکی از فیلم‌های پیشگام در این شکل قصه‌گویی دانست. از سوی دیگر «دوازده مرد خبیث» پر است از بازیگران بزرگ؛ نام‌هایی چون لی ماروین، چارلز برانسون، تلی ساوالاس، جان کاساویتیس، دونالد ساترلند و البته ارنست بورگناین. اما در نهایت این فیلم عرصه ترکتازی لی ماروین است و او است که تمام توجه ما را به خود معطوف می‌کند. اگر در زمان یلدا به دنبال فیلمی با محوریت هیجان می‌گردید، تماشای «دوازده مرد خبیث» را از دست ندهید.

شناسنامه فیلم « دوازده مرد خبیث» (The Dirty Dozen)

کارگردان: رابرت آلدریچ
بازیگران: لی ماروین، تلی ساوالاس، دونالد ساترلند، جان کاساویتیس، چارلز برانسون، ارنست بورگناین و جرج کندی
محصول: 1967، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 81٪
خلاصه داستان: سال ۱۹۴۴. جنگ جهانی دوم. مقر فرماندهی ارتش آمریکا در انگلستان تصمیم دارد که به یکی از گردهمایی‌های فرماندهان آلمانی در فرانسه‌ی اشغالی حمله کند. اگر این حمله به درستی صورت گیرد و تمام افسران حاضر در این محل کشته شوند، بخش مهمی از سلسله مراتب فرماندهی ارتش رایش سوم از هم خواهد پاشید و جنگ زودتر خاتمه خواهد یافت. مشکل این جا است که این مکان شدیدا حفاظت شده است و نه از طریق آسمان و نه از طریق زمین قابل دسترسی نیست. ارتش آمریکا تصمیم می‌گیرد که تیمی ۱۲ نفره را به فرماندهی سرگرد رایسمن را مخفیانه به آن جا اعزام کند. از آن جا که تصور می‌شود که این یک عملیات انتحاری است و بازگشتی در کار نیست، ۱۲ سرباز محکوم به اعدام برای این کار انتخاب می‌شوند، با این وعده که در صورت موفقیت عفو خواهند شد. اما …

۶- فیلم «هزارتوی پن»

فیلم هزارتوی پن

اگر از سینمای کلاسیک و از آمریکایی‌ها فاصله بگیریم، سینمای قرن جدید در جایی خارج از مرزهای هالیوود هم گزینه‌هایی خوبی برای تماشا در شب یلدا دارد که می‌توانند حسابی شما را سر ذوق آورند. به عنوان نمونه این فیلم اسپانیایی که داستانش در زمان جنگ‌های داخلی اسپانیا در دهه‌ی ۱۹۳۰ میلادی می‌گذرد اما به جای آن که سربازان و فرماندهان نظامی یا حتی قربانیان جنگ را در قاب بگیرد، به زندگی کودکی می‌پردازد که جایی جز خیالش برای پنهان شدن از دست زندگی تلخ اطراف ندارد و ناخواسته به آن پناه می‌برد. گیرمو دل‌تورو استاد ساختن رویاهای کابوس‌گون است و به خوبی می‌تواند ترجمان تصویری درجه یکی برای بیان و تصویر کردن ذهن پریشان دختری که اطرافش را مرگ و نیستی و پلشتی فرا گرفته و مادرش هم قربانی چنین وضعیتی است، پیدا کند.

در دستان گیرمو دل‌تورو پناه بردن به رویا در اکثر مواقع تلخ و سخت است و چندان هم مکان جذاب زیبایی به نظر نمی‌رسد. گاهی در آن جا تلخ‌ترین و ترسناک‌تریک کابوس‌های ما لانه دارند. البته برای او دنیا جای تلخی است و حتی وقتی در فیلمی چون «پسر جهنمی» (HellBoy) هم سراغ داستانی ابرقهرمانی می‌رود، قهرمانش را کسی انتخاب می‌کند که می‌تواند فرزند شیطان تصور شود و چندان جذاب نباشد اما خیرش بیش از دیگران به آدمی و دنیای او برسد. پس جهان اخلاقی گیرمو دل‌تورو چندان سرراست نیست و نمی‌توان خط کشی برداشت و خیلی راحت شر را از خیر جدا کرد. گرچه در این جا عامل وحشت یا همان شر داستان جنگ است اما قصه در ذهن دخترک می‌گذرد و جنگ در پس‌زمینه می‌ماند. حتی جایی عقب‌تر از پس زمینه خیلی دورتر، تا آن جا که فقط گاهی صدای انفجاری از دور به گوش می‌رسد.

نکته‌ی دیگر این که غرق شدن در دنیای کودکی که جز رویاهایش چیزی برای از دست دادن ندارد و برای لمس ذره‌ای خوشبختی تا انتهای کابوس‌هایش می‌رود، می‌توان تحمل زیستن در دوران تلخ را برای مخاطب راحت‌تر کند. چرا که فیلم «هزارتوی پن» در نهایت درباره‌ی دخترکی تنها نیست که جایی برای فرار نمی‌شناسد. این فیلمی است برای هر انسانی که روزی ذره‌ای از غم را تجربه کرده، روزی که آن غم باعث شده دیگر معصوم و ساده‌دل نباشد و بفهمد که دنیا مکان بی‌رحمی است. در چنین چارچوبی است که غرق شدن در جهان رویایی گیرمو دل‌تورو می‌تواند منجر به خلق لحظات درجه یکی برای مخاطبش شود.

شناسنامه فیلم «هزارتوی پن» (Pan’s Labyrinth)

کارگردان: گیرمو دل‌تورو
بازیگران: ایوانا باکرو، سرژی لوپز و آدریانا گیل
محصول: 2006، اسپانیا و مکزیک
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 95٪
خلاصه داستان: در زمان جنگ‌های داخلی اسپانیا، دختر بچه‌ای به همراه مادر باردار و ناپدری‌اش که یک افسر فاشیست دولت ژنرال فرانکو است، در منطقه‌ای جنگلی زندگی می‌کند. ناپدری دخترک مأموریت دارد که انقلابی‌های آن منطقه را پیدا کند و از بین ببرد. دخترک روزی حشره‌ای می‌بیند و آن حشره وی را به هزارتویی در همان نزدیکی می برد که همه چیز در آن غیر طبیعی است. این هزار تو به مکانی زیرزمینی منتهی می‌شود و اتفاقاتی خیالی برای دختر روی می‌دهد که برخی حتی جان او را هم تهدید می‌کند …

۷- فیلم «هتل بزرگ بوداپست»

فیلم هتل بزرگ بوداپست

وس اندرسون به راحتی می‌تواند فضایی رویایی خلق کند که همه چیزش فانتزی است و آدم‌های طوری در آن رفتار یا فکر می‌کنند که به یک شوخی ناب می‌ماند اما این کار را طوری انجام دهد که مخاطب در این دنیا غرق شود و منطق عجیب و غریب حاکم بر آن را بپذیرد. «هتل بزرگ بوداپست» هم از جمله فیلم‌های موجود در فهرست است که در تمام مدت طول تماشایش خنده‌ای بر لب خواهید داشت و از تماشایش لذت خواهید برد. داستان فیلم داستانی در ظاهر جنایی است. کسی قرار است پرده از راز جنایتی بردارد تا بتواند جلوی یک آبروریزی بزرگ را بگیرد اما اگر تصور می‌کنید با فیلمی کارآگاهی طرف هستید که در آن قرار است صرفا با حل شدن یک معما و دنبال کردن سرنخ‌ها سر و کار داشته باشید، سخت در اشنباه هستید.

در عمده‌ی فیلم‌های معمایی شخصیتی در مرکز قاب دارد که ما را با خود همراه می‌کند. او اطلاعات مورد نیاز را گرد هم جمع می‌کند تا بتواند به نتیجه برسد و پرده از راز جنایت بردارد و معما را حل کند. این مهم‌ترین هدف یک سازنده‌ی اثری معمایی است اما در سینمای وس اندرسون این تصویر و قاب‌ها است که از اهمیت بیشتری برخوردار هستند و عملا فضایی فانتزی و رنگارنگ می‌سازند که حتی از قصه و داستان هم مهم‌تر می‌شوند. در سینمای او از سویی یک گره می‌تواند به راحتی باز شود و از سوی دیگر یک گره ممکن است چنان پیچ و تاب بخورد که هیچ‌گاه نتوان بازش کرد. اما همه‌ی این ها فرع بر فضایی است که او قصد ساختنش را دارد.

در این فضای پر از رنگو نور و رویا است که می‌توان چرخید و چرخید و در هر گوشه‌اش نشانه‌ای از نبوغ پیدا کرد. گرچه گاهی «هتل بزرگ بوداپست» بیش از حد مهندسی شده به نظر می‌رسد و در زمان‌هایی ممکن است این احساس به تماشاگر دست دهد که در حال تماشای یک اثر بسیار حساب شده است و همین هم از میزان همراهی او بکاهد، اما موضوع این جا است که نوع کار وس اندرسون این گونه ایجاب می‌کند. برای خلق اثری این چنین باید هم همه چیز سر جایش باشد و هیچ چیزی از دنیای واقعی و قابل لمس اطراف در آن یافت نشود. حضور کوچکتری نشانه‌ای از این دنیا در فیلم، از خالص بودن رویایی که فیلم‌ساز برای ما تدراک دیده می‌کاهد و کاری می‌کند که به اثری معمولی تبدیل شود که خبری از نبوغ در آن نیست. اگر قصد دارید شب یلدا را به تماشای اثری خوش و آب رنگ بگذرانید که قاب‌هایش پر از رنگ‌های شاد است، «هتل بزرگ بوداپست» گزینه‌ی خوبی برای تماشا است.

شناسنامه فیلم «هتل بزرگ بوداپست» (The Grand Budapest Hotel)

کارگردان: وس اندرسون
بازیگران: ریف فاینز، ادوارد نورتون، بیل مورای و تیلدا سوئینتون
محصول: 2014، آمریکا و آلمان
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
خلاصه داستان: در دهه‌ی ۱۹۳۰ اهالی یک هتل در یک منطقه‌ی کوهستانی تمام تلاش خود را می‌کنند تا اقامتی دلپذیر برای مهمانان خود فراهم کنند. همین هم باعث شهرت این هتل در سرتاسر اروپا شده و مهمان‌های بسیاری برای سر زدن به آن جا صف کشیده‌اند. در این میان یکی از مهمانان هتل به قتل می‌رسد و یک نقاشی نفیس هم دزدیده می‌شود. حال مدیر هتل برای جلوگیری از بی‌آبرو شدن هتل خود مجبور است سفری را از دل کشوری خیالی به نام زوبروکا شروع کند. سفری برای پیدا کردن سارق و دزد در دل کشوری که یک حکومت فاشیستی آن را اداره می‌کند …

۸- فیلم «اگه می‌تونی منو بگیر»

فیلم اگه می‌تونی منو بگیر

کمتر فیلمی در قرن بیست و یکم می‌تواند مانند «اگه می‌تونی منو بگیر» مخاطب را با خود تا پایان همراه کند و کاری کند که او نتواند پلک بزند. این از توانایی بسیار استیون اسپیلبرگ در قصه گویی می‌آید. در داستان دو سو وجود دارد؛ در یک سو یک کلاهبردار نابغه حاضر است که می‌تواند دست به جعل کردن هر هویت یا هر برگه‌ و مدارکی بزند و هر کاری که دوست داشت انجام دهد. نکته این که او بسیار کم سن و سال است اما چنان اعتماد به نفس دارد و چنان در هر صحنه‌ی جنایت ظاهر می‌شود که کسی به او شک نمی‌کند و هویتش را می‌پذیرد. در سوی مقابل اما یک کارآگاه پلیس زبر و زرنگ حاضر است که هر چه می‌زند به در بسته می‌خورد. او در به در به دنبال این کلاهبردار است اما همین که متوجه می‌شود او کجا است و الان در حال انجام چه کاری است، آن طرف غیبش می‌زند و آب می‌شود و زیر سنگ می‌رود.

نکته این که «اگه می‌تونی منو بگیر» مانند اکثر فیلم‌های این فهرست لحنی کمدی دارد. این درست که داستان جنایی است و سناریوی آن مبتنی بر کهن الگوی شکار و شکارچی و تعقیب و گریز این دو پیش می‌رود اما حضور یک لحن کمدی مطبوع باعث می‌شود که در سرتاسر اثر لبخندی بر گوشه‌ی لب داشته باشید و تماشای فیلم را کاری مفرح ببینید. از این منظر احتمالا با سرگرم‌کننده‌ترین فیلم فهرست سر و کار داریم که ساخته شده تا یقه‌ی مخاطب را بچسبد و تا پایان رها نکند. اما بخشی از جذابیت فیلم به حضور دو بازیگر بزرگ در قالب دو نقش هم باز می‌گردد. در یک طرف لئوناردو دی‌کاپریو حضور دارد که بازیگر نقش همان کلاهبردار است. او در آن زمان هنوز به عنوان بازیگر نقش جک فیلم «تایتانیک» (Titanic) شناخته می‌شد و بازیگر همه فن حریف امروزی نبود. اما تمام تلاشش را می‌کرد که از زیر سایه‌ی آن نقش خارج شود.

در طرف مقابل بازیگر نقش کارآگاه تام هنکس است. بازی او قطعا به لحاظ هنری یک سر و گردن بالاتر از بازی دی‌کاپریو در این فیلم قرار می‌گیرد اما این به آن معنا نیست که دی‌کاپریو کار خوبی ارائه نداده است. این تام هنکس است که هر گاه در فیلمی از استیون اسپیلبرگ ظاهر می‌شود چنان می‌درخشد که جایی برای خودنمایی شخص دیگری باقی نمی‌گذارد. حضور این دو بازیگر کاریزماتیک تماشای این اثر هیجان‌انگیز و پر جنب و جوش و پر از لحظات ناب را به تجربه‌ای دلچسب‌تر تبدیل می‌کند. کارگردانی خود اسپیلبرگ هم که محشر است تا با یکی از بهترین فیلم‌های قرن حاضر سر و کار داشته باشیم.

شناسنامه فیلم « اگه می‌تونی منو بگیر» (Catch Me If You Can)

کارگردان: استیون اسپیلبرگ
بازیگران: تام هنکس، لئوناردو دی‌کاپریو، کریستوفر واکن و جنیفر گارنر
محصول: 2002، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪
خلاصه داستان: فرانک نوجوانی شانزده ساله در دهه ۱۹۶۰ میلادی است. او توانایی بالایی در جعل اسناد و به ویژه چک‌های بانکی دارد. از همین طریق موفق شده پول خوبی به جیب بزند. از آن سو یک مامور اف بی آی در جستجوی جاعل است و از هویت وی خبر ندارد. در ادامه فرانک که متوجه شده در قانع کردن دیگران تبحر دارد و بسیار هم باهوش است، دست به جعل هویت هم می‌زند و مثلا خود را به جای یک خلبان کارکشته جا می‌زند و اتفاقا پرواز هم می‌کند. همین موضوع تحقیقات اف بی آی را جدی‌تر کرده و فشار را بر آن‌ها برای دستگیری فرد مورد نظر افزایش می‌دهد …

۹- انیمیشن «ربات وحشی»

انیمیشن «ربات وحشی»

انیمیشن «ربات وحشی» پدیده‌ای در سال ۲۰۲۴ بود. زمانی که بسیاری برای کارهای دیگر دنیای رنگارنگ انیمیشن‌ها سر و دست می‌شکستند و منتظر اکران آن آثار پر سر و صدا بودند، «ربات وحشی» خیلی بی سر و صدا و آرام آمد، دل‌ها را برد و نظرات مثبت بسیاری دریافت کرد. برخی حتی آن را بالاتر از آخرین انیمیشن هایائو میازاکی یعنی «پسرک و مرغ ماهی‌خوار» (The Boy And The Heron) نشاندند و لقب بهترین کار سال ۲۰۲۴ را به آن دادند. اما مگر «ربات وحشی» چه چیزی دارد که چنین مورد اقبال مواجه شده و بسیاری را به تحسین وا داشته است؟

نکته‌ی اول این که «ربات وحشی» از همان کلیشه‌های جواب پس داده که سال‌ها انیمیشن‌های مختلفِ، از کلاسیک‌های دیزنی تا جدیدترهای پیکسار از آن‌ها استفاده می‌کردند، به بهترین شکل استفاده می‌کند. در این جا با رباتی سر و کار داریم که آهسته آهسته معنای عشق و دوست داشتن را می‌فهمد و به جای انجام امورات صرفا منطقی به دنبال راهی برای برقراری ارتباط عاطفی با دیگران می‌گردد. نکته این که این ربات در دل محیطی جنگلی گرفتار شده و باید این ارتباط را با حیوانات برقرار کند. از این جا است که «ربات وحشی» راهش را از بسیاری انیمیشن‌های امروزی که تلاش می‌کنند منطق جهان فیزیکی اطراف ما را بازسازی کنند، فاصله می‌گیرد. این موضوع فقط به دلیل انتخاب چند حیوان به عنوان بخش مهمی از شخصیت‌ها حاصل نشده، سازندگان تصمیم گرفته‌اند دنیایی سراسر رویایی بسازند و از عدول از منطق جهان فیزیکی هم هیچ ابایی ندارند. در چنین قابی است که یک شکارچی می‌تواند مدت‌ها در دب جنگل در کنار شکار خود سر کند و صدمه‌ای به او نزند.

دلیل رسیدن به این دستاورد هم ساده است. سازندگان «ربات وحشی» توانسته‌اند جهانی جادویی خلق کنند که منطق خودش را دارد و این نظام منطقی را درست برپا می‌کند. از سوی دیگر تمام حیوان‌ها و ربات‌های موجود در داستان به خوبی شخصیت‌پردازی شده‌اند و مخاطب را درگیر خود می‌کنند. سازندگان برای رسیدن به این شخصیت‌پردازی همان کاری را کرده‌اند که با قصه‌گویی انجام داده‌اند؛ ساده گرفتن همه چیز و دوری از پیچیدگی. اگر نگاه کنید داستان فیلم بسیار ساده است؛ جوجه‌ای در اختیار یک ربات است و باید رشد کند. او نیاز به غذا دارد و باید کارهای هم نوعانش را یاد بگیرد. حال رباتی که هیچ تخصصی در این کارها ندارد باید راهی برای آموزش این جوجه پیدا کند. می‌بینید که داستان اصلا پیچیده نیست اما چنان از لحظات مفرح سرشار است که می‌توانید در حین تماشای آن یک دل سیر بخندید. البته مواظب باشید، «ربات وحشی» برای گرفتن قطره اشکی از شما هم برنامه‌هایی دارد.

شناسنامه انیمیشن «ربات وحشی» (The Wild Robot)

کارگردان: کریس ساندرز
صداپیشگان: لویتا نیونگو، بیل نایی و پدرو پاسکال
محصول: 2024، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪
خلاصه داستان: یک ربات بسیار پیشرفته که طراحی شده در انجام امور روزمره به خریدار خود کمک کند، بر اثر سانحه‌ای در حین ارسال برای مشتری در جزیره‌ای خالی از سکنه که فقط حیوانات وحشی در آن زندگی می‌کنند، فرود می‌آید. این ربات طوری طراحی شده که خریدار خود را پیدا کند و توان تکلم به زبان انسان‌ها را هم دارد. اما هیچ انسانی دور و برش نیست. در این میان احساس می‌کند که شاید یک از همین حیوانات او را خریده است تا این که به اشتباه وارد لانه یک پرنده می‌شود و تخم‌های موجود در آن جا را به جز یکی از بین می‌برد. او آن تخم سالم را برمی‌دارد و با خود می‌برد تا این که جوجه‌ای از آن متولد می‌شود. حال این ربات نمی‌داند با این جوجه چه کند تا این که …

۱۰- فیلم «شان مردگان»

فیلم «شان مردگان»

وقتی قرار شد که فهرستی از فیلم‌های پیشنهادی شب یلدا تدارک دیده شود، بنا بر این بود که فیلم ترسناکی هم بین آن‌ها باشد تا مخاطب این نوع سینما هم چیزی برای تماشا پیدا کند. اما رفته رفته که فهرست سر و شکلی به خود گرفت، اکثر آثار معرفی شده در آن به نوعی با سینمای کمدی سر و کار داشت و از منطقی فانتزی بهره می‌برد. در چنین بستری قرار شد که فیلم ترسناک پیشنهادی هم چنین حال و هوایی داشته باشد. فیلم انتخابی ما یک پارودی است که با آثار زامبی‌محور شوخی می‌کند. می‌دانید که پارودی هم زیرگونه‌ای از ژانر کمدی است که به دست انداختن کلیشه‌های تثبیت شده‌ی ژانرها یا فیلم‌های خیلی معروف و سرشناس می‌پردازد و ادگار رایت و سایمون پگ و نیک فراست هم که استاد انجام دادن چنین کارهایی هستند.

در این جا با داستان عجیب و غریبی سر و کار داریم. جهانی رو به ویرانی است و همه به زامبی تبدیل شده‌اند. طبعا بازمانده‌ها باید به دنبال راه فرار، پیدا کردن پناهگاه، غذا و جایی برای ماندن باشند. بعد هم به دنبال سلاح و دارو و تجهیزات لازم برای دوام آوردن بگردند و مراقب دیگر انسان‌های بازمانده هم باشند که گاها از زامبی‌ها خطرناک‌تر هستند و می‌توانند برای به دست آوردن لقمه‌ای نان دست به هر جنایتی بزنند. اما شخصیت اصلی «شان مردگان» درگیر هیچ کدام از این موارد نیست. او قرار بوده با دختری که عاشقانه دوستش دارد آشتی کند و آخرالزمان زامبی‌ها درست همان لحظه‌ای شروع شده که او تمام انرژی و شجاعتش را جمع کرده که چنین کند. پس او جا نمی‌زند و با خود عهد می‌بندند که حتی در چنین شرایطی هم به عذرخواهی از دختر محبوبش برسد.

می‌بینید که کمدی از سر و روی فیلم و همین خلاصه داستان می‌بارد. حتی با خواندن همین خلاصه داستان هم می‌توان متوجه شد که با اثری شدیدا دیوانه‌وار سر و کار داریم و از آن جایی که سازندگان در کار خود بسیار موفق بوده‌اند، با فیلمی روده‌بر کننده و شدیدا خنده‌دار هم طرف هستیم. اما فقط این داستان نیست که ما را به خندیدن وامی‌دارد، لحظات کوچک اما نبوغ آمیزی این جا و آن جا هم قرار دارند که چنین می‌کنند. پایان‌بندی اثر هم درجه یک است و کل زحمات را از بین نمی‌برد. عموم آثار پارودی از چنین چیزی ضربه می‌خورند؛ چرا که پارودی‌ها عموما داستان مشخصی ندارند و قصه‌ی خود را بر مبنای بازی با کلیشه‌های تثبیت شده طراحی می‌کنند. پس داستان آن‌ها بسیار لاغر است و ساده اما خوشبختانه «شان مردگان» چنین نیست و سربلند از این آزمون بیرون می‌آید.

شناسنامه فیلم «شان مردگان» (Shaun Of The Dead)

کارگردان: ادگار رایت
بازیگران: سایمون پگ، نیک فراست و کیت اشفیلد
محصول: 2004، آمریکا، فرانسه و انگلستان
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
خلاصه داستان: شان بیست و نه ساله پس از آن که مادرش با مردی بدخلق ازدواج کرده و نامزدش هم او را رها کرده با دوستش زندگی می‌کند. شان تصمیم دارد با نامزدش که لیز نام دارد آشتی کند و با او زندگی خود را شروع کند. او در صدد اجرای این تصمیم است که متوجه می‌شود مرده‌ها از گورها برخاسته‌اند و به مردم حمله می‌کنند. حال شان به همراه دوست خود تصمیم می‌گیرند تا به کمک مادر و لیز بشتابند و …

لیست لوازم شب یلدا


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۲ دیدگاه
  1. menhera0

    قطار سریع‌السیر رو دیدم و باید بگم که خیلی قشنگه😂حتما حتما بزاریدش اول برای دیدن

  2. مصطفی

    قرمز شدن باحال نبود
    ولی فکر کنم قطار سریع السیر خوب باشه

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X