۵۱ سکانس افتتاحیه برتر فیلمها در تاریخ سینما
سکانس افتتاحیه یا سکانس آغازین هر فیلمی، هم دریچهی ورود به جهان فیلم است و هم میتواند مخاطب را چنان مجذوب کند که تا پایان به تماشای اثر بنشیند، یا برعکس کاری کند که او در همان ابتدا قید تماشای فیلم را بزند و به سراغ کار دیگری برود. به دلیل همین اهمیت در جذب مخاطب است که بسیاری از فیلمسازان، اثر خود را با یک حادثه شروع میکنند تا از همان اول یقهی مخاطب را بچسبند. در این لیست سری به ۵۱ سکانس افتتاحیه برتر تاریخ سینما زدهایم.
وقتی کارگردانی بتواند از پس ساختن یک حادثه برآید و آن را در ابتدای فیلمش بگذارد، بخش عظیمی از راه جذب مخاطب را طی کرده و میتواند امیدوار باشد که خریداران بلیط، حداقل فیلمش را تا پایان تماشا خواهند کرد. حال این که از بقیهی فیلم هم لذت ببرند، بستگی به سکانسهای دیگری دارد که در ادامهی فیلم، پس از سکانس افتتاحیه و تا پایان در برابر دیدگان تماشاچی قرار میگیرد.
البته بسیاری از سکانسهای افتتاحیهی خوب و ماندگار هم با یک حادثه آغاز نمیشوند. برخی فیلمها، مانند آنها که به برشی از یک زندگی میپردازند، نیازی به یک حادثه ندارند و اصلا چنین افتتاحیهای به بقیهی فیلم نمیچسبد و مانند وصلهی ناجور به نظر خواهد رسید. در این شرایط سکانس افتتاحیه باید به عنوان شروع کنندهی داستان، بتواند آغازگر آن و توضیح دهندهی بخشی از موقعیت باشد. مثلا اگر قصهای به زندگی یک پیرمرد میپردازد و قرار است از تنهایی او بگوید، باید این سکانس مخاطب را با اتمسفر مورد نظر آشنا کند و حاوی اطلاعاتی برای ورود به حال و هوای اثر باشد.
البته گاهی هم فیلمسازان از سکانس افتتاحیه برای رسیدن به مقصودی خاص بهره میبرند. مثلا ممکن است فیلمسازی قصد داشته باشد دست به آشنازدایی بزند و کمی با مخاطب بازی کند. مثلا هیچکاک فیلم «روانی» (Psycho) را با طرح و اجرای یک دزدی آغاز می کند، در حالی که در ادامه معلوم میشود که با فیلمی اسلشر روبهرو هستیم و فیلمساز با توقعات ما بازی کرده است. پس هیچ دستورالعمل کلی وجود ندارد و کسی میتواند سکانس افتتاحیهی محشری خلق کند که به کار خود وارد باشد و بداند که چه میخواهد.
اما در نهایت، مانند هر سکانس دیگری، سکانس آغازین هر فیلمی باید در دل ساختار و داستان فیلم، جای درست خود را پیدا کند و در واقع به ساخته شدن جهان اثر یاری برساند. نمیتوان فیلمی ساخت که در آن سکانس افتتاحیه ساز خود را می زند و بقیهی اثر هم ساز خودش را. باید در دل روابط علت و معلولی فیلم، افتتاحیهی اثر هم به شکلی ارگانیک جای خود را پیدا کند و هم آغازگر سیر تسلسل سکانسهایی شود که به یک نتیجهگیری مشخص میرسند.
البته نمیتوان منکر این موضوع شد که در نهایت فقط سکانس افتتاحیهی فیلمی در ذهن ما باقی میماند که از تماشای کلیتش لذت برده باشیم. اگر فیلمی چندان ما را به خود جذب نکند، سکانس افتتاحیه هر چقدر هم که جذاب باشد، نمیتواند برای مدتی طولانی به خاطر سپرده شود. چرا که آن را قبل از هر سکانس دیگر فیلم میبینیم و در صورت راضی نبودن از بقیهی فیلم، آن را هم ناخوشایند خواهیم یافت و حتی تا قبل از پایان فیلم فراموشش خواهیم کرد. پس اصلا هم مهم نیست که آن سکانس ابتدایی چقدر معرکه و خوش ساخت باشد؛ در نهایت این کلیت فیلم است که اهمیت دارد و سبب ماندگاریاش در ذهن مخاطب میشود و یک سکانس ابتدایی جذاب فقط میتواند ما را در همراهی بهتر با آن چه که روی پرده است، یاری برساند.
۵۱. همه چیز از یک کیفقاپی ساده شروع شد (جیببر خیابان جنوبی/ Pickup On South Street)
- کارگردان: ساموئل فولر
- بازیگران: ریچارد ویدمارک، جین پیتر و تلما ریتر
- محصول: ۱۹۵۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
ساموئل فولر به راحتی میتوانست هر داستانی را به اثری مهم تبدیل کند. در این جا یک دزد ساده محتویات کیف زنی را سرقت میکند اما آن چه که او ربوده، زندگیاش را به مسائل امنیتی گره میزند و پلیس هم همزمان با جاسوسها در صدد دستگیری او برمیآید. داستان، قصهی جذابی است اما این نگاه انسانی ساموئل فولر است که فیلم را به اثری برای تمام دوران تبدیل میکند.
در سکانس ابتدایی، چهار گروه حضور دارند؛ اول جمعیتی شلوغ که در ایستگاه مترو جمع شدهاند و زنان آشکارا از چشمان هوسباز و رفتار آمردها شاکی هستند، زنی زیبا که برخلاف بقیه مضطرب نیست و در ظاهر عادت به حضور در مکانهای شلوغ دارد، دو پلیس که به دنبال شخصی میگردند و پیدایش نمیکنند و در نهایت سارقی که سوژهی مورد نظر پلیسها است.
سارق از عقب قاب همه را در کوپهی مترو کنار میزند تا به زن برسد. او روبهروی زن میایستد و چون بلند بالا و خوش قیافه است، زن را مجذوب خود میکند. زن آشکارا تصور میکند که مرد هم از او خوشش آمده، اما سارق ماجرا کار دیگری دارد؛ او کیف زن را آهسته باز میکند و محتویاتش را میدزدد. در تمام مدت پلیسها هم همه چیز را زیر نظر دارند اما شلوغی و تر و فرزی سارق، آنها را ناکام میگذارد. قطار میایستد و مرد در برابر چشمان بهتزدهی زن سریع خارج میشود. پلیسها جمعیت را کنار میزنند تا به همراه مرد پیاده شوند اما دیر به در مترو میرسند و بار در بسته مواجه میشوند.
زن چند ایستگاه بعد پیاده میشود و تازه میفهمد که محتوات کیفش که یک میکروفیلم سری بوده، توسط آن سارق ربوده شده است. یک سرقت ساده برای به دست آوردن چند دلار، تبدیل به مسالهای حیاتی برای یک کشور میشود.
۵۰. اسکورسیزی در نمایش خشونت، روی دست خودش بلند میشود (دار و دسته نیویورکی/ Gangs Of New York)
- کارگردان: مارتین اسکورسیزی
- بازیگران: دنیل دی لوییس، لئوناردو دیکاپریو، لیام نیسن و کامرون دیاز
- محصول: ۲۰۰۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۳٪
اسکورسیزی هیچ ابایی در نمایش خشونت ندارد. اگر سری به فیلمهایش بزنیم، با تعداد زیادی سکانس خشن روبهرو می شویم که در آن فرد یا افرادی یکدیگر را سلاخی میکنند. شتک زدن خون از تنهای بی پناه و افتادن جنازهی قربانیان، از قابهای ثابت سینمای او است اما در فیلم «دارو دسته نیویورکی» او حتی پا را فرار میگذارد و نفس مخاطب را در سینهاش حبس میکند.
فیلم با جدال میان بومیان به رهبری بیل قصاب و ایرلندیهای مهاجر به رهبری کشیش والن در شهر نیویورک و در قرن نوزدهم آغاز میشود. آنها مانند جانوران وحشی برای قلمروی خود با یکدیگرمیجنگند و خون میریزند. کشیش والن با صلیبی در دست از زیرزمینی نمور، واقع در یک کلیسا به سطح زمین میآید، در حالی که فرزند کم سن و سالش او را همراهی میکند.
مردانی فریاد زنان، مانند حیواناتی زخمی قدم به قدم به کشیش اضافه میشوند. با رسیدن به خیابان گروه رقیب هم از راه میرسد و سر دستهی هر دو طرف شروع به رجزخوانی میکنند. سپس نبردی خونین درمیگیرد. کارگردانی دینامیک اسکورسیزی که از یک تدوین معرکه بهره میبرد و قابهایی بیپروا، ما را درست وسط حادثه میاندازد. سبوعیت جاری در قاب چنان زیاد است که بدمان نمیآید برای لحظهای چشمها را بدزدیم و به جای دیگری نگاه کنیم. در نهایت هم بیل و یارانش پیروز میشوند و والن میمیرد.
فرزند جناب کشیش تمام اتفاقات را میبیند و این گونه داستان انتقامگیری او آغاز میشود.
۴۹. ترس سنت از ورود مدرنیته (ژنرال/ The General)
- کارگردان: باستر کیتون و کلاید بروکمن
- بازیگران: باستر کیتون، ماریون مک
- محصول: ۱۹۲۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
فیلم «جنرال» شاهکار باستر کیتون در تاریخ سینما است. او در این جا از تمام توان خود در اجرای کمدی بهره میگیرد و یکی از پرخرجترین فیلمهای این ژانر را در دوران صامت میسازد. داستان فیلم دربارهی مرد لوکوموتیورانی است که در دوران جنگهای داخلی به دختری دلبسته است. او به دلیل آن که از ثبت نام در ارتش بازمیماند، توسط دختر رویاهایش طرد میشود. زمانی که دخترک به اشتباه توسط دشمن ربوده میشود، او لوکوموتیوش را راه میاندازد تا او را نجات دهد.
سکانس ابتدایی یکی از بهترین نمونههای پیشرفت شگرف دستور زبان سینما در دوران صامت است. قطاری از سمت چپ قاب به سمت راست حرکت میکند. دوربین آرام به سمت راست میرود و مخاطب را در جریان نام قطار که همان جنرال است میگذارد؛ در حالی که قبلا نمایی از چهرهی لوکوموتیوران با بازی باستر کیتون، نمایش داده شده. تصویر ناگهان کات میخورد به اسبی که از آمدن قطار ترسیده و سوارکار خود را به دردسر انداخته است. باستر کیتون و کلاید بروکمن به زیبایی و فقط با سه قاب آغاز دوران جدید جدید و تمام شدن دنیای سابق را نمایش میدهند.
پس از پیاده شدن لوکوموتیوران و تاکید بر نقش او، برای شروع داستان اصلی میان نویسی بر پرده ظاهر میشود: دو عشق در زندگی او وجود داشت، لوکوموتیوش و … تصویر ناگهان قطع میشود به قاب عکس دختری. حال مخاطب میداند که در تمام فیلم قرار است داستانی با محوریت این مرد و دو عشقش ببیند.
۴۸. همنشینی بینقص موسیقی و تصویر (آوای موسیقی/ The Sound Of Music)
- کارگردان: رابرت وایز
- بازیگران: جولی اندروز، کریستوفر پلامر
- محصول: ۱۹۶۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
دوربین بر فراز کوهستان اتریش و از میان درختان زیبا میرقصد و میچرخد و تصاویری چشمنواز میسازد. در میان این همه طبیعت زیبا که اثر کمتر انسانی در آن یافت میشود، قصری باشکوه هم وجود دارد. بلافاصله بعد از آن قصر، زنی از دور با آن لباس مشکی و خاکستری در میانهی رنگ سبز طبیعت و پس زمینه به چشم میخورد. دوربین رقص کنان به او نزدیک میشود و زن چرخی میزند و شروع به خواندن میکند و از زیبایی «آوای موسیقی» میگوید. آغازی معرکه برای فیلمی که قرار است به دشواریهای دوران جنگ بپردازد و البته جولی اندرروز بینظیر را به عنوان نقش اصلی در مرکز قاب خود دارد.
کارگردان در ابتدای اثرش تصویری از یک بهشت کوچک ترسیم کرده تا بعدا به ترسیم جهنم بپردازد.
۴۷. ثبت لحظات پایانی، قبل از مرگ (راه کارلیتو/Carlito’s Way)
- کارگردان: برایان دیپالما
- بازیگران: آل پاچینو، شان پن و پنه لوپه آن میلر
- محصول: ۱۹۹۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۲٪
اینسرتی از یک لولهی اسلحه با یک صدا خفهکن متصل به آن. قطع تصویر به صورت کارلیتو با بازی آل پاچینو که انگار جا خورده، شلیک و آغاز درد و پیچیدن مرد به خود. کارلیتو روی روی زمین ولو میشود، در حالی که زنی بالای سرش ایستاده. تصاویر در تمام مدت سیاه و سفید است و کارگردان همه چیز را در حالتی اسلوموشن و چرک نمایش میدهد. تیتراژ با رنگ بنفش، با همراهی موسیقی ارکسترال آغاز میشود.
دوربین قطع میشود به نمای نقطه نظر مرد. پلیسی به همراه پرستاری بالای سرش قرار گرفتهاند. ناگهان چراغهای سقف که پشت سر هم و یکی یکی رد میشوند به نمایش درمیآید. مرد آشکارا به سختی میتواند جایی را ببیند و همه چیز برایش تیره و تار است. ناگهان بدون هیچ قطع کردنی، دوربین چرخی میزند و کمی از مرد فاصله میگیرد. انگار دیگر نقطه نظر مرد را نشان نمیدهد و در حال نمایش زاویهی دید روح کنده شده از بدن او است. زنی گریان به مرد نگاه میکند که روی برانکاردی افتاده است.
صدای آل پاچینو به عنوان راوی شنیده میشود؛ مرد مرده در حال صحبت کردن با من و شما است.
۴۶. شوخی شوخی، همه چیز جدی میشود (بیگانگان در ترن/ Strangers On A Train)
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- بازیگران: فارلی گرنجر، رابرت واکر
- محصول: ۱۹۵۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
دو مرد غریبه در قطاری یکدیگر را ملاقات میکنند. گای قهرمان تنیس است و برونو مردی از یک خانوادهی ثروتمند با رفتاری عجیب و غریب. آنها به طور اتفاقی از زندگی خصوصی خود میگویند. گای تصور میکند که برونو آدمی گذری است که دیگر هیچگاه او را نخواهد دید به همین دلیل سفرهی دل خود را پیش او باز میکند و از این میگوید که عاشق دختری از خانوادهای آبرودار و سرشناس است اما همسرش حاضر به جدا شدن نیست. برونو پیشنهاد میکند که همسر گای را خواهد کشت، اگر گای قول بدهد که پس از آن پدر برونو را به قتل برساند. گای موضوع را جدی نمیگیرد و از برونو جدا میشود، در حالی که مساله برای برونو کاملا جدی است.
اما ابدا تصور نکنید که آلفرد هیچکاک فیلمش را همینقدر خشک شروع میکند. در ابتدا به جای نمایش دو مرد، کفشهای آنها نمایش داده میشود. به نویت آن کفشها را می بینیم، در حالی که یکی از چپ به راست میرود و دیگری از راست به چپ. آلفرد هیچکاک این گونه به اتفاقی بودن همراهی این دو مرد تاکید میکند. انگار اگر اتفاقی این وسط شکل میگرفت و کسی برای لحظهای کار دیگری را انجام میداد، داستان چیز دیگری میشد و این دو با هم روبهرو نمیشدند. در ادامه هر دو کفش یا در واقع هر دو مرد به درون قطار میرسند.
هر دو مرد در کوپهی خود روبهروی هم مینشینند و بعد از برخورد پاهایشان به یکدیگر، تازه هیچکاک به تصویر تمام قد آنها قطع میکند و ما هر دو را برای بار اول می بینیم؛ همینقدر شوخ و شنگ و همین قدر نبوغآمیز.
۴۵. جادهای به سوی تباهی (مترسک/ Scarecrow)
- کارگردان: جری شاتسبرگ
- بازیگران: آل پاچینو، جین هاکمن و ریچارد لینچ
- محصول: ۱۹۷۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۷٪
از همان سکانس ابتدایی و ادای دین آشکار جری شاتسبرگ به ساموئل بکت و نمایشنامهی معروف او یعنی «در انتظار گودو» (Waiting For Godot) مشخص است که با فیلمی نبوغآمیز و درخشان طرف هستیم. ضمن آنکه پیتر برد شاو منتقد سرشناس گاردین اعتقاد دارد آل پاچینو و جین هاکمن هر دو بهترین نقش آفرینیهای خود را در این فیلم ایفا کردهاند. به همین دلیل فیلم در همان سال تولید موفق شد جایزهی نخل طلای کن برای بهترین فیلم را از آن خود کند.
سکانس اول، سکانس برخورد دو آدم واداده با یکدیگر است. مردانی که در زندگی مدام شکست خوردهاند و هر چه بیشتر دست و پا زدهاند، بیشتر در مرداب جامعه فرورفتهاند. آنها مانند شخصیتهای «در انتظار گودو» معرف وضع بشری در دنیای مدرن هستند؛ بی هدف، رویابین و گم شده. نه میدانند مقصد کجاست و نه میدانند که وسیله چیست. فقط برای خود گمانهزنی و حرافی میکنند و بدون در نظر گرفتن شرایط، به جاده میزنند.
در یک سوی جاده مردی بلند قامت قرار دارد و در سوی دیگر مردی کوچک جثه. هر دو تنها هستند و آشکارا تمایل دارند که کمی با هم گپ بزنند. اما انگار که سالها سخن نگفتهاند و آداب معشرت را فراموش کردهاند. در نهایت دل به دریا میزنند و بعد از کمی صحبت، قرار میگذارند که از کالیفرنیا خارج شوند، به پیتسبورگ برسند و با هم یک کارواش بزرگ باز کنند، در حالی که حتی پول گرفتن ماشین هم ندارند؛ همینًدر خیالپرداز، همین قدر رویابین.
۴۴. معرفی یک حرفهای تمام عیار (رانندگی/ Drive)
- کارگردان: نیکولاس ویندینگ رفن
- بازیگران: رایان گاساینگ، کری مولیگان، برایان کرانستون و اسکار آیزاک
- محصول: ۲۰۱۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
نام فیلم «رانندگی» است و داستانش هم دربارهی مردی است که هم به عنوان بدلکار در پشت صحنهی فیلمهای سینمایی ظاهر میشود و هم به عنوان رانندهی فرار دار و داستههای خلافکار در حین سرقت، کار میکند. طبیعتا رانندهی معرکهای هم هست و میتواند آدم قابل اعتمادی در این زمینه باشد. از سوی دیگر با فیلمی سر و کار داریم که در آن شخصیت اصلیش از هر چیزی مهمتر است. پس طبیعتا کارگردان تمام تلاش خود را میکند که او را به بهترین شکل ممکن معرفی کند. فیلم هم که پر از حادثه و درگیری است.
در چنین شرایطی بهتر است که فیلم با یک حادثه آغاز شود؛ حادثهای که هم معرف شخصیت اصلی باشد و هم از تواناییهایش بگوید. به همین دلیل هم فیلم با صدای قهرمان داستان آغاز میشود که خیلی خونسرد از شرایطش برای همراهی با سارقان میگوید و حتی زمان مورد نیاز برای فرار را هم اعلام میکند. از همین جا معلوم میشود که او آدم ساکت و توداری است.
بلافاصله و بدون فوت وقت صحنهی دزدی نمایش داده میشود اما از آن جایی که شخصیت مهمتر از هر چیز دیگری است، کارگردان از او جدا نمیشود تا برود و به نمایش سرقت برسد. نزد او میماند، تا دزدی تمام شود و سپس فرار او از دست ماموران آغاز میشود. دوربین هنوز هم چسبیده به قهرمان درام است. او به درون استادیومی میپیچد، آشکارا زمان پایان بازی است و پارکینگ جای سوزن انداختن ندارد. ماشین را گوشهای پارک میکند. از آن خارج میشود، کلاه طرفداری یکی از دو تیم را به سر میگذارد و بین جمعیت گم میشود. سکانس تمام میشود و ما حتی چهرهی دیگر دزدها را به خاطر نداریم و اصلا در حین سرقت صدای راننده را نشنیدهایم.
۴۳. وقتی هدف از یک سرقت، به دست آوردن پول نیست (شوالیه تاریکی/ The Dark Knight)
- کارگردان: کریستوفر نولان
- بازیگران: کریستین بیل، هیث لجر، گری الدمن، مورگان فریمن، مایکل کین و آرون اکهارت
- محصول: ۲۰۰۸، آمریکا و بریتانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
کریستوفر نولان سکانس ابتدایی فیلم «شوالیه تاریکی» را به یکی از مهیجترین سکانسهای تاریخ سینما تبدیل کرده است. این سکانس همهی نقاط قوت یک فیلم اکشن را یک جا با هم دارد. هم به قدر کافی مرموز است، هم خبر از نقشهای دقیق میدهد، هم ابعاد اتفاقات آن به اندازهی کافی بزرگ است، هم یقهی مخاطب را میچسبد و رها نمیکند و هم در پایانش پیچشی دارد که غافلگیر کننده است.
اما نکتهی مهمتری در این سکانس وجود دارد که همان معرفی نقش منفی داستان است. جوکر فیلم «شوالیه تاریکی» مغز متفکر اصلی پشت این سرقت است. اما او اصلا به پول اهمیتی نمیدهد و قرار است که با آن سرقت کار دیگری انجام دهد. به همین دلیل هم پایان این سکانس چنین شوکه کننده است.
نولان در این جا علاوه بر طراحی و ساخت یک سکانس سرقت عالی، شخصیت مهم داستان خود و میزان درندهخویی او را هم نمایان میکند تا من و شما بدانیم بتمن در این فیلم حریف قدری برای مبارزه دارد و این بار قرار است که حسابی به دردسر بیوفتد. شهر گاتهام با حضور جوکر، روزهای سختی را پشت سر خواهد گذاشت.
۴۲. داستان سرگشتگیهای یک مرد (پاریس، تگزاس/ Paris, Texas)
- کارگردان: ویم وندرس
- بازیگران: هری دین استنتون، ناستاسیا کینسکی و دین استاکول
- محصول: ۱۹۸۴، آلمان غربی و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
داستان غریب و البته عاشقانهی ویم وندرس، یکی از بهترین فیلمها با محوریت مردان سرگشته در باب عشقی اثیری است. مرد قصه مانند دیوانهای در جستجوی چیزی نادیدنی از این سو به آن سو میرود و این وسط فقط پسر و برادرش را برای تسلا در اختیار دارد. تصاویر روبی مولر، فیلمبردار فیلم، از چشمانداز بیابان و صحرا و جادهها دقیقا همان کاربردی را دارند که باید؛ یعنی انتقال احساس سرگشتگی شخصیت اصلی داستان و همراهی با غمی که او با خود حمل میکند. مرد از جایی به بعد میخواهد فقط برای پسرش پدری کند اما عدم حضور وی برای چهار سال آزگار، مشکلاتی بر سر راهش قرار داده است.
سکانس ابتدایی در حالی آغاز میشود که مرد در چشماندازی وسیع، مانند مجنونی از این سو به آن سو میرود و مانند دیوانهها گام برمیدارد. تصاویر ابتدایی انگار از دل یک فیلم وسترن کنده شده و به این فیلم راه پیدا کرده است. دوربین برفراز کوههایی که زمانی محل فیلمبرداری آثار وسترن بود و زمانی در آن یکهسواران میتاختند، پرواز میکند تا به مردی با کت و شلوار مندرس مشکی، پیراهنی سفید، کراواتی طلایی و کلاه بیس بالی قرمز رنگ برسد. مرد آشکارا روزها است که حمام نرفته و سرگردان است. جرعهای آب از بشکهای مینوشد. به بیابان تمام نشدنی نگاه میکند و راه میافتد. در تمام مدت موسیقی کانتری به گوش میرسد. افتتاحیهی «پاریس، تگزاس» هم ادای دینی به تاریخ سینما است و هم تعریف دقیقی از سرگشتگی ارائه میدهد.
۴۱. ترسیم بدون روتوش یک کابوس (سگ آندلسی/ An Andalusian Dog)
- کارگردان: لوییس بونوئل
- بازیگران: پیر باچف، سیمونه موریل
- محصول: ۱۹۲۹، فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
فیلم سگ آندلسی پلات، به آن مفهومش همیشگیش ندارد. داستان فیلم، ملهم از تعدادی کابوس پشت سر هم است که از یک مکان و زمان به مکان و زمان دیگری پرتاب میشود. لوییس بونوئل و همکار فیلمنامهنویسش یعنی سالوادور دالی، نه تنها با این فیلم ، آغاز جنبش سوررئالیسم در سینما را اعلام کردند، بلکه فیلمی ساختند که به لحاظ وفاداری به تئوریهای هنری، هنوز هم بیش از هر فیلم دیگری در تاریخ سینما، به آرمانهای آن وفادار است.
فیلم با جملهی «روزی روزگاری» آغاز و سپس مردی با بازی خود لوییس بونوئل در حال تیز کردن یک تیغ نمایش داده میشود. او که در بالکن خانهای ایستاده، اول تیغ تیز شده را روی انگشت خودش امتحان میکند و مطمئن میشود که به اندازهی کافی تیز است. سپس او به سمت زنی میرود، دستش را روی یک چشم او میگذارد و با تیغ به جان آن چشم میافتد، در همان لحظه بونوئل به تصویر ماه که توسط یک ابر به دو تکه تبدیل میشود، قطع میکند و بعد از آن دوباره چشم زن در قاب تصویر فیلمساز قرار میگیرد. یکی از بهترین کاتها در تاریخ سینما و یکی از شوکآورترین افتتاحیههای آن.
۴۰. نمایش یک فرار بیفرجام (یک محکوم به مرگ گریخت/ A Man Escaped)
- کارگردان: روبر برسون
- بازیگران: روژه بلانشون، فرانسوآ لتیه
- محصول: ۱۹۵۶، فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
روبر برسون هم با آن شیوهی بطئی فیلمسازیاش گاهی میتواند هیجان خلق کند، البته کاملا به شیوهی خودش. سکانس ابتدایی به انتقال زندانی به زندان میپردازد. زندانی که فونتین نام دارد، پس از ایستادن ماشین، در را باز میکند و پا به فرار میگذارد. دوربین اما از جای خود تکان نمیخورد و هنوز هم در حال نمایش صندلی عقب ماشین است. افسری آلمانی مرد را تعقیب میکند و در تمام مدت تعقیب و گریز، مخاطب از طریق صدا متوجه اتفاقات خارج از قاب میشود.
فونتین دستگیر شده و به ماشین بازگردانده میشود، در حالی که افسر آلمانی او را کتک میزند و غل و زنجیر میکند. از این پس روبر برسون به شکلی ریزبینانه و با جزییات شروع به تعریف داستان مردی میکند که مصمم است هر طور شده از دست آلمانها در طول اشغال فرانسه فرار و به سوی آزادی پرواز کند. داستان فیلم هم که از ماجرایی واقعی اقتباس شده و همین هم تماشای فیلم را لذتبخشتر میکند.
۳۹. بادها، خبر از تغییر فصلها میدهند (روکو و برادرانش/ Rocco And His Brothers)
- کارگردان: لوکینو ویسکونتی
- بازیگران: آلن دلون، کلودیا کاردیناله، رناتو سالواتوری و آنی ژیراردو
- محصول: ۱۹۶۰، ایتالیا و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
داستان زندگی خانوادهی فقیری که از جنوب ایتالیا به شهر میلان مهاجرت میکنند تا زندگی بهتری داشته باشند در دستان لوکینو ویسکونتی تبدیل به قصهی مردان و زنانی شده که در جستجوی معنای زندگی دست پا میزنند. هر کدام از آنها در جستجوی رهایی است و البته ویرانی های جنگ دوم جهانی هم در پس زمینه خود را به رخ میکشند. کارگردانی خارقالعادهی ویسکونتی در کنار کار درخشان بازیگران، فیلم «روکو و برادرانش» را تبدیل به یکی از پر حسرتترین فیلمهای فهرست کرده است.
فیلم با ایستگاهی در شهر میلان آغاز میشود در حالی که موسیقی سحرانگیز نینو روتا آن را همراهی میکند. در همان ابتدا ویسکونتی روی دو چیز تاکید میکند، یکی فقر این خانواده و دیگری مسیری پر دستانداز که در پیش رو دارند. تفاوت میلان و روستای محل زندگی خانواده، از سر و روی این مردمان میبارد. سکانس ابتدایی «روکو و برادرانش» کلاس درس کاملی از ساختن حال و هوا و قرار دادن مخاطب در اتمسفر مورد نظر است.
۳۸. همین یک سکانس، تاریخ سینما را به قبل و بعد از خودش تقسیم کرد (از نفس افتاده/ Breathless)
- کارگردان: ژان لوک گدار
- بازیگران: ژان پل بلموندو، جین سیبرگ
- محصول: ۱۹۶۰، فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
متاسفانه همین چند روز پیش ژان لوک گدار هم پر کشید و رفت. او میراث گرانبهایی از جسارت و تجربهگرایی در تاریخ سینما برجا گذاشته که باعث میشود او را در سالهای پیری هم همچون جوانی پر شور ببینیم. این میزان تجربهگرایی باعث شده که عدهای دیوانهوار عاشقش باشند و عدهای دیگر کارهایش را دنبال نکنند. اما این نکته که «از نفس افتاده» مهمترین فیلم او است و برگی از تاریخ را ورق زده بر هیچ علاقهمند سینمایی پوشیده نیست. فیلمی که نماد موجی نوی سینمای فرانسه هم هست.
اما سکانس ابتدایی: میشل خلافکاری خطرناک است که تصور میکند همفری بوگارت است. او ماشینی میدزدد و فرار میکند. در راه پلیسی تعقیبش میکند. میشل بسیار خونسرد به نظر میرسد. اسلحهاش را در میآورد و به داخل یک جادهی خاکی میپیچد. پلیس از راه میرسد و میشل به او شلیک میکند. اما اگر تصور میکنید که ژان لوک گدار صحنهی شلیک را به شکل عادی نمایش داده، اشتباه میکنید. او آشکارا از جامپ کات استفاده میکند تا احساس صحنه را دچار سکته کند. این اولین بار بود که کارگردانی این چنین از جامپ کات استفاده میکرد و به خاطر اقبال از فیلم، سینما دیگر هیچگاه مانند قبل نشد.
در ادامه میشل سوار ماشین میشود و نزد محبوبش که دخترکی آمریکایی است میرود. رفتار و حرکات ژان پل بلموندو در تمام مدت آشکارا رفتار همفری بوگارت را به یاد میآورد. او تمام تلاش خود را کرده که از پرسونای آن بازیگر بزرگ آمریکایی تقلید کند. حتی انتخاب دختری آمریکایی هم از همین علاقه به سینمای آمریکا سرچشمه میگیرد.
۳۷. بشر و رویارویی با بزرگترین کابوس خود (فرزندان بشر/ Children Of Men)
- کارگردان: آلفونسو کوارون
- بازیگران: کلایو اوون، جولین مور، مایکل کین و چیوتل اجیوفور
- محصول: ۲۰۰۶، آمریکا، انگلستان و ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
در سال ۲۰۲۷ بشر امیدش را به ادامهی حیات از دست داده است. مدتها است که شخص جدیدی متولد نشده و جوانترین انسان روی زمین هم در ۱۸ سالگی از دنیا میرود. در چنین شرایطی است که بشر در بهت فرو رفته و همهی امید خود را از دست داده است. حکومتها توسط شورش مردم سرنگون میشوند و همه جا را هرج و مرج فرا گرفته است. در این میان زنی بنا به دلایل نامعلومی باردار میشود. مردی به ته خط رسیده مامور میشود که این زن را به جای امنی برساند.
فیلم با همین مرد به ته خط رسیده و پخش شدن خبر مرگ جوانترین انسان روی کرهی زمین آغاز میشود. مدتها است که جوانها سلبریتیهای کرهی زمین هستند و خبری از آن دنیای سابق نیست. لندن تبدیل به ویرانهای شده که میتوان بوی تعفن آن را احساس کرد. مرد به کافهای پا میگذارد. کافه پر از جمعیت است و فضای گرفتهای دارد. مردم در حال تماشای اخبار مرگ جوانترین عضو نسل بشر هستند و امید خود را از دست دادهاند. عدهای اشک میریزند و همه در شوک به سر میبرند. اما مرد عین خیالش هم نیست.
او قهوهاش را میگیرد و بی خیال خارج میشود. به محض رسیدن به خیابان، ناگهان بمبی منفجر میشود. مرد دیگر نمیتواند بی خیال باشد. او ناخواسته قدم در ماجرایی میگذارد که به ادامهی نسل بشر ارتباط دارد و قرار است نقش قهرمان گمنانی را بازی کند که حتی فرصت رستگاری هم ندارد.
۳۶. شانس تاثیر کمی در زندگی ندارد (امتیاز نهایی/ The Match Point)
- کارگردان: وودی آلن
- بازیگران: متئو گود، برایان کاکس، اسکارلت جوهانسون و امیلی مورتیمر
- محصول: ۲۰۰۵، آمریکا، بریتانیا و لوکزامبورگ
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۷٪
«امتیاز نهایی» داستان زندگی مردی است که پس از ازدواج با دختری ثروتمند، به زنی جوان دل می بازد و این چنین به خیانت رو میآورد. ماجرا به قصهای جنایی هم پیوند میخورد که زندگی او را در خطر میاندزد چرا که همه تصور میکنند او زن جوان و زیبا را کشته است. در چنین ماجرایی است که وودی آلن پای شانس را در زندگی انسان به قصهاش باز میکند.
فیلم در زمین تنسی آغاز میشود؛ یعنی همان جایی که مرد قصه مشغول به کار است. در حالی که تصویر ثابت است و توری را در مرکز قاب خود دارد، توپی از این سو به آن سو میرود. ما صدای مرد را میشنویم که از اهمیت شانس در زندگی میگوید؛ این که شانس اهمیت بسایری دارد خیلی از افراد میترسند که به آن اقرار کنند. در نهایت او حرفهای خود را چنین جمعبندی میکند:
«در بازی تنیس گاهی توپ به بالای تور برخورد میکنه. در کسری از ثانیه یا به جلو میره یا به عقب برمیگرده. اگر خوش شانس باشین به جلو میره و شما میبرین و یا این طور نمیشه و میبازین.» وودی آلن این چنین بساط اختیار و حق انتخاب را جمع میکند و فیلمی میسازد که در میانهی انتخاب افراد و شانسهای آنها میگذرد.
۳۵. آن مرد آمد، آن مرد با تابوت آمد (جنگو/ Django)
- کارگردان: سرجیو کوربوچی
- بازیگران: فرانکو نرو، جینو پرنیچه
- محصول: ۱۹۶۶، ایتالیا و اسپانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
فیلمهای وسترن عموما افتتاحیههای باشکوهی دارند. مردانی سوارکار میتازند و گرد و خاکی به پا میکنند. میتوان از همان ابتدا فهمید که چه کسی آدم خوبهی ماجرا است و چه کسی ریگی به کفش دارد. از این طریق من و شما هم با داستان مردانی طرف میشویم که مانند شوالیههای باستانی سمت خیر ماجرا قرار میگیرند و عدالت را برقرار میکنند. خیلی وقتها این مردان با ورودشان به شهری، داستان را هم آغاز میکنند.
اما هیچگاه نشده که قهرمان فیلم وسترنی در آب و هوای بارانی، تابوتی را با فلاکت با خود بکشد و قدم در شهری بگذارد که هیچ چیزش به هیچ شهری نمیماند. بلافاصه ما با این سوال مواجه میشویم که این مرد چه چیزی را در آن تابوت پنهان کرده که این چنین برای کشیدنش دست و پا میزند؛ آیا جنازهی عزیزی در کار است که نمیتوان آن را رها کند و حتما باید به گورکن بسپارد یا او جایزه بگیری است که با آوردن یک مردهی فراری قرار است پول خوبی به جیب بزند.
اما او نه سراغ کلانتر را میگیرد و نه گورکن. در آن تابوت چیز دیگری است که قرار است تا پایان مخاطب را با همان علامت سوال همراه کند. سرجیو کوربوچی و فرانکو نرو با ساختن همین فیلم، به شمایلهای ماندگار سینمای وسترن تبدیل و به تاریخ سینما سنجاق شدند.
۳۴. تلاشهای یک فرشته برای رسیدن به بالهایش (زندگی شگفتانگیزی است/ Its’ Wonderful Life)
- کارگردان: فرانک کاپرا
- بازیگران: جیمز استیوارت، دونا رید
- محصول: ۱۹۴۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
فیلم «زندگی شگفتانگیزی است» معروفترین اثر مخصوص ایام کریسمس در آمریکا است و سالها است که سینماها در روزهای منتهی به پایان سال، آن را پخش میکنند. داستان فیلم، داستانی امیدبخش از زندگی مردی است که دوست دارد شهر کوچک محل زندگیاش را ترک کند و برای خود کسی بشود. اما هر بار به دلیل مهربانیاش بازمیماند و تا پایان عمر در آن شهر ماندگار میشود.
فیلم با تصاویری از ورق خوردن یک کتاب آغاز میشود. انگار قرار است قدم به یک قصهی پریانی بگذاریم. تیتراژ فیلم هم از طریق همین ورق خوردن صفحات کتاب نمایان میشود. سپس در کمال شگفتی در جایی شبیه به آسمان در شب، سه ستاره مشغول به گفتگو هستند. در شب کریسمس سال ۱۹۴۵، همهی اهالی شهر بدرفورد فالز دست به دعا برداشتهاند و از خدا تقاضا دارند که مواظب جرج بیلی باشد. جرج قصد خودکشی دارد و الان هم بالای یک پل ایستاده و به انجام آن فکر میکند.
نجواها به آسمان میرسد و سه فرشته به گفتگو میپردازند. یک فرشتهی نگهبان دون پایه به نام کلارنس ادبادی ماموریت مییابد که به طریقی به جرج کمک کند. او اگر موفق شود، به بالهایش در بهشت خواهد رسید و ارتقا مقام پیدا خواهد کرد. این شروع یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما است.
۳۳. بیان موجز یک تاریخ چندهزار ساله (ارباب حلقهها: یاران حلقه/ The Lord Of The Rings: The Fellowship Of The Ring)
- کارگردان: پیتر جکسون
- بازیگران: الایجا وود، ویگو مورتنسن، ایان مکلین، لیو تایلر، شان بین و کیت بلنشت
- محصول: ۲۰۰۱، نیوزیلند و آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
مجموعه فیلمهای «ارباب حلقهها» داستان درگیری چند گروه برای از بین بردن حلقهای است که میتواند نبردی به وسعت هزاران سال را دوباره زنده کند و حیات را در سرزمین میانه با خطر روبهرو کند. تلاش های مردم مختلف از نژادهای مختلف برای پیروز شدن در این نبرد، برای همهی هستی حیاتی است چرا که نیرویی شیطانی قصد دارد که این نژادها را به بردگی بگیرد.
قطعا چنین داستانی نیاز به یک زمینهچینی دارد. میتوان فیلم را با قصهی این نبردهای باستانی و زمینهسازی لازم آغاز کرد تا مخاطب گیج نشود و نصف فیلم را هم به آن اختصاص داد. چرا که آن قدر جزییات دارد که حتی بیش از یک فیلم را هم میتواند پوشش دهد. نه تنها این کار ایرادی ندارد، بلکه میتواند به خلق اثری یکه هم منجر شود.
اما پیتر جکسون کار دیگری انجام داده است. او قصد دارد در طول سه فیلم آینده فقط بر نبرد امروز متمرکز بماند. پس تمام اطلاعات کلیدی گذشته را جمع میکند و به شکلی موجز تمام آن داستانهای چندهزار ساله را از زبان لیدی گالادریل با بازی کیت بلانشت که نقشی کلیی در ادامهی ماجرا دارد، بازگو میکند. این چنین هم مخاطب در جریان حوادث قرار میگیرد و هم به دلیل جذابیت توضیحات، مشتاق میشود بداند که چه اتفاقی در ادامه خواهد افتاد.
۳۲. سرقتی که تبدیل به حمام خون میشود (مخمصه/ Heat)
- کارگردان: مایکل مان
- بازیگران: آل پاچینو، رابرت دنیرو، وال کیلمر، تام سیزمور و جان وویت
- محصول: ۱۹۹۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪
مایکل مان مهمترین و معروفترین فیلم خود را در شهر لسانجلس ساخت که بیش از همه آن را میشناسد و داستان مردانی را تعریف کرد که کوچکترین اشتباه آنها، آخرین اشتباهشان خواهد بود. بزرگترین و سرشناسترین بازیگران آن زمان دنیا را در قالب این مردان قرار داد و اثری ساخت که به راحتی میتواند به عنوان یکی از برترین آثار دههی ۱۹۹۰ میلادی انتخاب شود.
داستان فیلم، به داستان شکار و شکارچی میماند. پلیسی در جستجوی یک تشکیلات خلافکاری است که تخصص آنها سرقتهای سخت و پیچیده است. پس مایکل مان داستانش را با یکی از این سرقتها آغاز میکند تا من و شما از همان ابتدا در جریان حال و هوای اثر قرار بگیریم.
قطاری از انتهای قاب وارد ایستگاه مترو می شود و مردی قدم به بیرون میگذارد. مرد به سمت بیمارستان میرود و آمبولانسی را میدزدد. مرد دیگری با ریش و موی ژولیده سوار کامیونی میشود و کس دیگری هم در حال خرید وسایلی از یک لوازم یدکی است. در این میان هم کارآگاه زبدهی پلیس آماده میشود که به سر کار برود. دزدها با هم ارتباط برقرار میکنند و سرقت آغاز میشود. هدف آنها یک کامیون زرهی حمل پول است و در حالی که همه چیز خوب پیش میرود، همان مرد تازه وارد ژولیده، همهی نگهبانها را میکشد؛ عملیاتی که قرار بود بدون خونریزی باشد به حمام خون تبدیل میشود. آنها با آمبولانس از آن جا میروند. آمبولانس را در محلی منفجر میکنند و با ماشین دیگری فرار میکنند و تازه پلیس به محل سرقت میرسد.
۳۱. «هانس لاندا» قاتلی است که مخاطب را مجذوب خود میکند (حرامزادههای بیآبرو/ Inglourious Basterds)
- کارگردان: کوئنتین تارانتینو
- بازیگران: برد پیت، کریستف والتز، ملانی لورن و مایکل فاسبیندر
- محصول: ۲۰۰۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
تارانتینو از تمام هنر خود برای ساختن این سکانس استفاده کرده و انصافا که گل کاشته است. سرهنگی از افسران اس اس مسئول شکار یهودیان است. نام او هانس لاندا است و همه از وی وحشت دارند. خانهای روستایی به نمایش در میآید. اهالی خانه بیرون از آن مشغول کار کردن هستند. پیدا شدن سر و کلهی ماشینهایی سیاه رنگ آنها را میترساند. اتوموبیلی دم در میایستد و سرهنگ هانس لاندا وارد میشود. پدر خانواده او را به نشستن دعوت میکند و جناب سرهنگ درخواست شیر تازه میکند. یکی از دخترها لیوان شیری برای او میآورد و لاندا با اشتیاق میخورد.
سرهنگ در ادامه از وضعیت خود میگوید و از این که به دنبال خانوادهای یهودی است که انگار گم شدهاند. لاندا شک دارد که آنها در این خانه پنهان شدهاند و شروع به تهدید کردن مرد می کند، البته سربسته و غیرمستقیم. مرد پیپی در میآورد و روشن میکند. سرهنگ هم از مرد اجازه میگیرد و پیپ خود را که بسیار بزرگتر از پیپ مرد است از جیب کتش خارج میکند و مشغول میشود.
در تمام مدت گفتگو سرهنگ در ظاهر از دایرهی ادب خارج نشده اما حضورش چنان مهیب است و تهدیدهایش چنان قاطع که مرد میترسد و جای یهودیان را که زیر پای او و در مکانی شبیه به زیرزمین است، لو میدهد. سرهنگ وانمود میکند که قصد خداحافظی دارد تا یهودیان نترسند و تصور کنند که همه چیز تمام شده اما او سربازانش را صدا میزند و دستور میدهد که تمام کف خانه را به گلوله ببندند. دختر نوجوانی با سر و روی خونی از آن جا موفق به فرار میشود و با تمام توان در حالی که گریه می کند، میدود. سرهنگ متوجه فرار او میشود. دختر به اندازهی کافی دور شده و سرهنگ با صدای بلند نامش را فریاد میزند: «شوشانا».
بازی معرکهی کریستف والتز و دیالوگنویسی تارانتینو در کنار کارگردانی معرکه، این سکانس را چنین جذاب کرده است.
۳۰. اعترافات خطرناک یک ذهن پریشان (غرامت مضاعف/ Double Indemnity)
- کارگردان: بیلی وایلدر
- بازیگران: فرد مکمورای، باربارا استنویک و ادوارد جی رابینسون
- محصول: ۱۹۴۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
هیبت سیاه رنگ مردی با عصا، در یک پسزمینهی روشن با شمایلی ضد نور به پیشزمینه نزدیک میشود. تیتراژ روی قامت او نقش میبنند. موسیقی وهمآلود میکلوش روژا تکمیل کنندهی این تیتراژ درجه یک است تا فیلم «غرامت مضاعف» یا به قول وودی آلن، بهترین فیلم نوآر تاریخ سینما آغاز شود.
تصویر قطع میشود به نیمه شب شهر لس آنجلس. ماشینی بی مهابا میراند. بدون توجه به تابلوی کارگران مشغول کار، از کنارشان رد میشود و سر یک چهارراه تقریبا باعث ایجاد یک تصادف میشود. جلوی ساختمانی میایستد در حالی که مردی زخمی و کم رمق از آن پیاده میشود. مرد به در ساختمان میکوبد و سرایدار بعد از باز کردن با حالتی پریشان و جاخورده او را آقای «نف» صدا میزند. مرد از وضعیت کسب و کار بیمه عمر جویا میشود و نف جوابی سربالا میدهد. وارد آسانسور میشوند و نف بعد از ورود به طبقهی ادارهی بیمهی عمر پاسیفیک، از سرایدار جدا میشود و میبیند که هیچ کس جز خدمتکاران آن جا نیستند.
نف وارد اتاقش میشود و سیگاری میگیراند، دستگاه ضبط صوت را روشن میکند: از والتر نف به بارتون کیز، مسئول بازرسی. لس آنجلس ۱۶ جولای ۱۹۳۸. کیز عزیز، فکر کنم وقتی این حرفا رو بشنوی، اسمشو بذاری اعتراف. ولی من از کلمهی اعتراف خوشم نمیاد. فقط خواستم دربارهی چیزی بهت بگم که خودت نتونستی ببینی، چون راست جلوی چشمات بود. فکر میکنی خیلی برای خودت کسی هستی با او اون ادعاهای ساختگیت؟ شایدم هستی ولی بذار یه نگاهی به پروندهی دیترسون بندازیم؛ «تصادف و غرامت مضاعف». تا یه جاهایی خوب پیش اومدی کیز. گفتی تصادف نبوده، چک. گفتی خودکشی هم نبوده، چک. گفتی قتل بوده، چک. فکر کردی که ته و توشو درآوردی، بدون نقص. ولی یه نقص کوچیک داشت. تو قاتل رو اشتباه حدس زدی. من دیترسون رو کشتم، من والتر نف، سی و پنج ساله، بدون جراحت، البته تا مدتی پیش. آره من کشتمش به خاطر پول و البته به خاطر یه زن. آخر سر نه به پول رسیدم نه به زنه. فوقالعادس، مگه نه؟
۲۹. همنشینی بدون سود انسان و ماشین (عصر جدید/ Modern Times)
- کارگردان: چارلی چاپلین
- بازیگران: چارلی چاپلین، پولت گدار
- محصول: ۱۹۳۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
چارلی چاپلین جهان مبتنی بر اقتصاد بازار آزاد را در این جا به دنیایی تشبیه کرده است که آدم مدرن را به استثمار خود درمیآورد. البته او این کار را به روش خودش و قرار دادن همان شخصیت ولگرد دوست داشتنی در محیطهای مختلف و ایجاد کمدی انجام داده است.
فیلم با تصاویری از یک کارخانه و کارکنان آن آغاز میشود. کارکنان مجبورند که به خواست ماشینها عمل کنند. ولگرد که با دو آچار بزرگ مسئول سفت کردن پیچهایی پشت سر هم و بدون انتها است، بعد از کنار گذاشتن آچار و جدا شدن از دستگاه هم نمیتواند دستانش را کنترل کند و حتی بدون آچار هم به همان عمل باز و بسته کردن مشغول است. در دنیای او، آدمی بخشی از چرخ دندهی یک ماشین بزرگ و غیرقابل مهار است که فقط باید سودآور باشد. بعدا نمود عینی همین ایده را هم در فیلم میبینیم.
از سوی دیگر چاپلین سری هم به زندگی سیزیفوار آدمی در دوران تازه میزند. قهرمان داستان او مجبور است که هر روزه تخته سنگی را بالا ببرد، با آگاهی از این که دوباره فرو خواهد غلتید.
۲۸. رقص پا در برابر یک رقیب خیالی (گاو خشمگین/ Raging Bull)
- کارگردان: مارتین اسکورسیزی
- بازیگران: رابرت دنیرو، جو پشی
- محصول: ۱۹۸۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
رابرت دنیرو در نقش جیک لاموتا جایی میانهی رینگ بوکس ایستاده و دوربین در خارج آن قرار دارد. شخصیت در حال گرم کردن است و حرکات وی به شکل آهسته نمایش داده میشود. قاب مارتین اسکورسیزی به گونهای است که انگار ما با یک مکان ورزشی سر و کار نداریم، بلکه معبدی را به نظاره نشستهایم که در آن مردی در حال عبادت است. این را رقص پای آیینی جیک لاموتا در رینگ بوکس میگوید.
پس از تیتراژ، فیلم با تمرین جیک لاموتا با بازی رابرت دنیرو در برابر آینه شروع میشود که خودش را برای اجرای برنامهاش آماده میکند. فلاشبک آغاز و ما با داستان زندگی مردی غریب روبهرو میشویم که گویی باری سنگین بر دوشش احساس میکند. او زمانی بوکسوری حرفهای بوده اما اسکورسیزی داستان این انتخاب و قدم گذاشتن در رینگ را طوری تعریف کرده که با فیلمهایی اینچنین زمین تا آسمان فرق دارد.
گویی قهرمان داستان در هر مرتبهای که وارد رینگ بوکس میشود، تصمیم دارد بار گناهانش را به دوش بکشد. انگار او مسیحی است که صلیب خود را بر دوش میکشد. رینگ بوکس جایی است که با هر ضربهی حریف، خودش را در جایگاه متهم قرار میدهد.
شکل و شمایل شخصیت رابرت دنیرو در ابتدای فیلم، تفاوتی آشکار با بقیهی اثر دارد. او آشکارا پس از بازنشستگی از اضافه وزن رنج میبرد. همین جا کلام معرکهای از دهان او خارج میشود که وضعیت نقش را نمایان میکند: «سختترین کار، آب کردن چربیهاست.»
۲۷. نمای نقطهنظر یک فراری (گذرگاه تاریک/ Dark Passage)
- کارگردان: دلمر دیوس
- بازیگران: همفری بوگارت، لورن باکال و بروس بنت
- محصول: ۱۹۴۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
دلمر دیوس با ساختن «گذرگاه تاریک» راهی خلاف آمد فیلمهای سینمایی تا آن زمان پیمود. دستاورد او حتی امروزه هم تا حدود زیادی پیشرو به نظر میرسد؛ او تا نیمههای فیلم داستان فیلمش را از زاویهی دید شخصیت اصلی نشان داد. به همین دلیل در این نیمه همفری بوگارت را در فیلم نمیبینیم. اما آنچه که در این نیمه و همچنین سراسر فیلم نگاه را خیره میکند، حضور دلچسب لورن باکال در نقش زنی ماجراجو است که به این انسان رها شده کمک میکند.
در ابتدای فیلم وینسنت با بازی همفری بوگارت از زندان فرار میکند. او در بشکهای پشت یک کامیون پنهان میشود؛ در حالی که نیروی پلیس و نگهبانان زندان در به در به دنبال وی هستند. کامیون به شهر نزدیک میشود و به نظر میرسد که فراری به هدفش رسیده. اما ناگهان بشکه از کامیون به بیرون پرت میشود و در کنار جاده آش و لاش میشود. وینسنت از بشکه بیرون میآید. از این به بعد دیگر تا نیمههای فیلم ما وینست را نمیبینیم، بلکه از طریق چشمانش به جهان خیره میشویم و فقط چیزهایی را میبینیم که او به آنها مینگرد.
۲۶. اسپیلبرگ دلخوشی از جوانان نسل تازه ندارد (آروارهها/ Jaws)
- کارگردان: استیون اسپیلبرگ
- بازیگران: روی شایدر، ریچارد درایفوس و رابرت شاو
- محصول: ۱۹۷۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
امروزه میدانیم که کوسهی فیلم «آروارهها» چه موجود عظیم و بی شاخ و دمی است. غولی آدمخوار که مدام قربانی میگیرد. اما هنوز هم آغاز فیلم و مردن آن دخترک به آن طرز تلخ و دردناک، شوکآور و تاثیرگذار است. گروهی از جوانان نسل تازه، با شمایلی مانند هیپیها در جزیرهای تفریحی، نزدیک به ساحل در حال خوش و بش، نوشیدن و رقصیدن هستند. پسری متوجه دختری تنها میشود و از او خوشش میآید. زیرچشمی نگاهش میکند و دخترک هم جواب میدهد.
دخترک در ادامه به آب میزند اما ناگهان صدای فریادش به آسمان بلند میشود و طلب کمک میکند. چیزی عظیم، در گرگ و میش سحر او را مانند یک عروسک به این سو و آن سو میاندازد؛ انگار پر کاه. بعد از چند لحظه صداها قطع میشود و جسد دخترک به زیر آب کشیده میشود و فقط سرخی رد خونش بر آب میماند. در تمام مدت پسرک ترسیده و کاری از دستش برنمیآید.
۲۵. هیچکس تا حالا یه رستوران رو نزده (داستان عامهپسند/ Pulp Fiction)
- کارگردان: کوئنتین تارانتینو
- بازیگران: جان تراولتا، ساموئل ال جکسون، بروس ویلیس و اوما تورمن
- محصول: ۱۹۹۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
سکانس آغازین فیلم «داستان عامهپسند» چکیدهای از تمام جهان سینمایی کوئنتین تارانتینو است. دو نفر مدام با هم حرف میزنند، مرد قصد دارد که یارش را با خود در یک دزدی همراه کند. قصد او دزدی از رستورانی است که در آن نشستهاند. او مدام مزخرف میگوید و آسمان را به زمین میدوزد و لقمه را دور سرش میچرخاند تا به حرف اصلی برسد: «رستورانها هم مثل بارها بیمه شدن. اونا اهمیتی نمیدن که پولشونو ببری. فقط میخوان از شرت خلاص بشن تا بتونن به مشتریهاشون برسن. تازه این جا مثل بارها هم خطرناک نیست. کافیه بخوری به پست یکی از اون بارها که یه بی پدر و مادر پنج نسل صاحبش بوده. و یه مگنوم بی پدر و مادرتر از خودش بکشه جلو صورتت»
همین یک صحنه پر است از هیجان و پیچش داستانی با دوربین رو به بالایی که عشق هر دو را تقدیس میکند. البته تیم راث معرکهای هم حضور دارد که تماشای این سکانس را لذت بخشتر میکند.
۲۴. چگونه بشر کشتن را آموخت؟ (۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی/ ۲۰۰۱: A Space Odyssey)
- کارگردان: استنلی کوبریک
- بازیگران: کر دوله، گری لاک وود
- محصول: ۱۹۶۸، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
فیلم با داستان اجداد ما، طبق نظریهی تکامل داروین آغاز میشود. عدهای میمون از این سو به آن سو میدوند. آنها گروه کوچکی هستند. اول یوزپلنگی به آنها حمله میکند و یکی را میکشد. تصویر سیاه میشود. با روشن شدن دوبارهی قاب، میمونها دور چالهی آبی جمع شدهاند. گلهی رقیبی از راه میرسد. دو طرف شروع به ترساندن هم میکنند. گروه رقیب موفق میشود که همه را بترساند و چالهی پر از آب را مال خود کند. باز هم تصویر سیاه میشود.
همه خوابیدهاند. نوری بر آنها میتابد و بیدارشان میکند. در همان حال یک شی مکعب شکل عجیب و غریب ظاهر میشود. همه دورش حلقه میزنند و سر و صدا میکنند. یکی به شی نزدیک میشود و لمسش میکند. بعد ترس دیگران هم میریزد و آن کار را تکرار میکنند. موسیقی وهمآلودی تصاویر را همراهی میکند. خورشید از بالای سر آن شی طلوع میکند و روز میشود.
در صحنهی بعد همه باز هم دور هم جمع شدهاند. چند تکه استخوان این جا و آن جا ریخته است. یکی به استخوانها خیره میشود و با آن بازی میکند. ناگهان متوجه میشود که میتوان از آن به عنوان یک سلاح استفاده کرد. استخوان را بالا میبرد و به زمین میکوبد. موسیقی «چنین گفت زرتشت» از ریچارد اشتراوس طنینانداز میشود.
سر و کلهی گروه رقیب دوباره پیدا میشود. اما حال یکی از آنها استخوانی به عنوان سلاح در دست دارد. با استخوانش یکی از هجومیان را از پا درمیآورد. بقیه میترسند و فرار میکنند. او وسط میدان رجز میخواند. استخوان را به هوا میاندازد و اینسرتی از استخوان معلق به نمایش درمیآید. ناگهان تصویر به یک سفینهی فضایی قطع میشود؛ دو میلیون سال پیشرفت بشر فقط با یک کات، به تصویر درمیآید.
۲۳. نمایش دلچسب بلاهت (پارتی/ The Party)
- کارگردان: بلیک ادواردز
- بازیگران: پیتر سلرز، کلودین لانژه
- محصول: ۱۹۶۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
پشت صحنهی یک فیلم حماسی هستیم. قرار است که سکانس مبارزهی بین آزادیخواهان هندی و اشغالگران انگلیسی فیلمبرداری شود. همه چیز حاضر است. دکور باشکوهی برپا شده و عدهی بسیاری سیاهی لشکر هم فراخوانده شدهاند. اما ناگهان انفجاری به وقوع میپیوندد و همه چیز به هم میریزد. یک هندی که از بازیگران فیلم بوده، به اشتباه تمام دکور را منفجر میکند.
پیتر سلرز و بلیک ادوارز میتوانستند یک سکانس حماسی از یک نبرد باشکوه را هم به سکانسی رودهبر کننده و خندهدار تبدیل کنند.
۲۲. پرواز تا بینهایت (آندری روبلف/ Andrei Rublev)
- کارگردان: آندری تارکوفسکی
- بازیگران: آناتولی سولونیستین، نیکولای گرینکو
- محصول: ۱۹۶۶، اتحاد جماهیر شوروی
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
داستان فیلم در هشت اپیزود میگذرد. اپیزود اول دربرگیرندهی تلاش مردی برای پرواز با یک بالن است. مرد صعود میکند و سپس محکم بر زمین میخورد و تارکوفسکی صعود و سقوط او را به اولین داستان از هفت اپیزود شخصیت اصلی خود پیوند میزند. در این هفت اپیزود مرد هنرمند داستان، مسیری را طی میکند که به هفت خان سختی میماند، او ابتدا اوج می گیرد و به شهرت میرسد اما سپس سقوط میکند. او از حسد و خیانت دوستان عبور میکند تا به جدالی درونی میرسد.
در واقع سکانس اول چکیدهای از تمام فیلم است؛ مرد هر چه بیشتر صعود میکند، فرود و سقوط سختتری در انتظارش خواهد بود.
۲۱. یک قاب و تصویر متفاوت از دو فرانسه (ارتش سایهها/ Army Of Shadows)
- کارگردان: ژان پیر ملویل
- بازیگران: لینو ونتورا، سیمون سینیوره و پل موریس
- محصول: ۱۹۶۹، ایتالیا و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
فرانسهی اشغالی، جنگ دوم جهانی. ارتش آلمان پیروزمندانه زیر طاق پیروزی شهر پاریس رژه میروند. تصویر قطع میشود به تک درختی در زیر رگبار شدید باران. تیتراژ فیلم آغاز میشود. کامیونی در جادهی لغزنده میراند و به سمت پیشزمینه حرکت میکند. افسری فرانسوی در حال انتقال دادن یک مبارز فرانسوی به زندانی آلمانی است. بحثی بین دو مرد درمیگیرد.
افسر تلاش میکند که خیانت خود را عادی جلوه دهد و به زندانی قوت قلب بخشد. او آشکارا مردی ساده لوح است، در حالی که از چشمان زندانی زرنگی و صلابت میبارد. کامیون به زندان میرسد و زندانی در اتاق رییس زندان حاضر میشود. شاید به ظاهر این سکانس چیز خاصی نداشته باشد، اما اگر نیک بنگرید متوجه خواهید شد که ژان پیر ملویل با یک سکانس چند نکته را توضیح میدهد.
اول شخصیت اصلی خود یا همان زندانی را معرفی میکند. دوم از پیاده نظام ارتش اشغالگر میگوید که در واقع همان خائنان فرانسوی هستند که عافیتطلبانه با دشمن همکاری میکنند و کارشان را بدیهی میدانند. ملویل آشکارا آنها را احمق جلوه میدهد. سوم هم تنهایی مرد در یک محیط یخزده و بارانی و پر از دستانداز به تصویر درمیآید.
۲۰. ترسیم کردن مغاک (مکالمه/ The Conversation)
- کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
- بازیگران: جین هاکمن، جان کازال و هریسون فورد
- محصول: ۱۹۷۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
دوربین از جایی میان زمین و آسمان، آهسته آهسته به جلو زوم میکند. زاویهی دوربین رو به پایین است و از پارکی شلوغ فیلم میگیرد. همهمههای مختلفی شنیده میشود. گاهی برخی صداها واضحتر هستند و برخی نامشخص. انگار کسی در حال ور رفتن با وضوح صداها است و چیزی را ضبط میکند. دوربین متوجه حضور دلقکی در پارک میشود و به سمتش میرود.
صداها دوباره تغییر میکنند. دیگر مطمئن هستیم که کسی در حال ضبط کردن صداهای افراد حاضر در پارک پارک است و به دنبال شخص مشخصی میگردد. دلقک به این سو و آن سو میرود و ناگهان مردی با بالاپوش بلند و سری کم مو در کنارش ظاهر میشود. دوربین حال به دنبال مرد میرود، در حالی که دلقک رهایش نمیکند. باید تمام فیلم بیاید و برود تا بفهمیم آن مرد در این سکانس، تحت نظر چه کسانی بوده است.
۱۹. شیفتگی همراه با حسادت (آمادئوس/ Amadeus)
- کارگردان: میلوش فورمن
- بازیگران: تام هولس، اف. موری آبراهام و الیزابت بریج
- محصول: ۱۹۸۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
سالیری هم شیفتهی موتزارت است و هم به دلیل حسادت نسبت به استعدادش، او را کشته است. فریاد سالیری بلند شده، چرا که او رگ گردنش را زده است. سالیری موتزارت را صدا میکند. داستان فیلم حول روابط پر فراز و نشیب دو موسقیدان در اتریش قرن هجدهم میگذرد؛ یکی موسیقیدان نابغه یعنی ولفگانگ آمادئوس موتزارت و دیگری کسی که تصور میکند رقیبی برای او به شمار میرود یعنی آنتونیو سالیری. رابطهی پر از تحسین و نفرت سالیری باعث شده تا عملا او شخصیت اصلی فیلم باشد؛ ضمن این که راوی فیلم هم خود او است.
همان سکانس ابتدای، همان زجری که در فریاد سالیری نهفته، چکیدهی تمام چیزی است که میلوش فورمن سعی میکند آن را نمایش دهد. چرا که سالیری تصور میکند همین که زندگی خود را دربست در اختیار موسیقی قرار دهد و با خدای خود راز و نیاز کند، دیگر نیازی به نبوغ ندارد. از اینجا فیلم میلوش فورمن تبدیل میشود به رسالهای در باب و در رسای نبوغ. نبوغ مردی که مانند سالیری چندان هم پایبند به ارزشهای خاصی نیست اما سرچشمهی خلاقیتش چنان جوشان است که او را تا مرز بیماری و جنون پیش میبرد.
۱۸. معرفی شخصیت و آغاز کردن داستان، فقط با چند نمای ساده (پنجره رو به حیاط/ Rear Window)
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- بازیگران: جیمز استیوارت، گریس کلی
- محصول: ۱۹۵۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
پردهای بالا میرود. ما در برابر صحنهای قرار میگیریم که به استیج یک تئاتر میماند. پنجرهای آن بالا قرار دارد و باغچهای در برابرش. تعدادی خانه هم روبهروی پنجره قرار گرفتهاند. مردی هم آن جا است. پایش شکسته و نمایش دوربینش نشان میدهد که او یک عکاس است. حال مرد شروع به زل زدن به خانهها میکند؛ چون کار دیگری ندارد و حوصلهاش سر رفته.
هیچکاک از این پس داستان را از دید این مرد تعریف میکند و در واقع ما را دعوت میکند که به همراه این مرد، به چشمچرانی از خانههای روبهرو مشغول شویم و فضولی کنیم. هیچکاک با چند نمای ساده هم بر نمایش تاکید میکند، هم شخصیتش را به درستی جا میاندازد و هم درونمایهی فیلم را که تاکید بر تماشاگر بودن است، فریاد میزند.
آلفرد هیچکاک نیک میداند که در این فیلم، پرداخت درست لوکیشن مهمترین عامل برای جذب مخاطب است. پس او این محیط را طوری طراحی میکند که علاوه بر جذابیت، هویتمند هم میشود و در دل داستان و اتفاقاتش تأثیر میگذارد؛ چه اتاق خود شخصیت اصلی و چه محیطی که در برابر وی وجود دارد، از هویتی یکه برخوردار است که نمیتوان آن را با هر جای دیگری عوض کرد.
۱۷. تعریفی هنرمندانه از سینما (پرسونا/ Persona)
- کارگردان: اینگمار برگمان
- بازیگران: لیو اولمان، بی بی اندرسون
- محصول: ۱۹۶۶، سوئد
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
نوری در یک پسزمینهی سیاه روشن میشود و بعد جرقهای به راه میافتد. آپاراتی روشن می شود و حلقههای فیلم به چرخش درمیآیند. انیمیشنی بر پرده میافتد و ناگهان تصویر سفید میشود. تکهای از فیلمی صامت پخش میشود و بعد هم تصویری از یک رتیل بزرگ.
بریدن سر گوسفند و نمایش چشمان وحشتزده او. موسیقی مدام حالتی تهدیدگر پیدا میکند. اینسرتی از دستان مردی شکنجه شده. مرد دیگری میخی روی دستانش میگذارد و وحشیانه بر آنها میکوبد تا میخ از کف دست بگذرد و بر تخته فرو برود؛ انگار دارد کسی را مصلوب میکند.
قطع به جنگلی برفی. رشتهای از نردهها و دهانی بسته. پیرزنی در حال مرگ. زنی دراز کشیده روی تختی با ملافههای سفید. دوباره پبرزن و نمایش پیرمردی در کنارش. نمایش ناگهانی باز شدن چشمها. صدای تلفنی شنیده میشود و پسرکی که روی تخت دراز کشیده تکانی میخورد. پسرک بلند میشود و عینکی بر چشم میزند و کتابی باز میکند. ناگهان به سمت ما بازمیگردد و دستش را روی شیشهای میگذارد که نادیدنی است.
تصویر به سمت دیگر کات میخورد. پسرک تصویری عظیم از چهرهی زنی را نوازش میکند. در یک فریم کوتاه، تصویر دوباره چهرهی پسرک را نمایش میدهد و نام فیلم با فونت مشکی، بر زمینهی سفید نقش میبندد.
۱۶. ترسیم فضا و داستان، در کمتر از دو دقیقه (هفت سامورایی/ Seven Samurai)
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: تاکاشی شیمورا، توشیرو میفونه و کیکو سوشیما
- محصول: ۱۹۵۴، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
در زمانی که لیبرالیسم با تمام قدرت در ژاپن جولان میداد، کارگردان چپگرایی مانند آکیرا کوروساوا پیدا شد تا عدالتخواهی را با تمام توان فریاد بزند. اما او این کار را با خلق قهرمانانی انجام داد که با محور قرار دادن فردیت خود این کار را میکنند. برخورد این دو دیدگاه متفاوت و عبور آن از فیلتر ذهنی کوروساوا است که فیلم «هفت سامورایی» را چنین ماندگار میکند.
در سکانس ابتدایی سوارانی بر فراز یک تپه ایستادهاند. کوروساوا همگی را ضدنور نمایش میدهد تا بر شر بودن آنها تاکید کند. آنها میروند تا در زمان فصل درو بازگردند و دهکده را غارت کنند. مردی روستایی در تمام مدت پنهان شده و متوجه توطئهی این سواران میشود. او به سمت روستا میرود تا خبر شرح واقعه را بازگو کند.
سواران نماد همان سرمایهداری افسارگسیختهای هستند که دهقانان و زحمتکشان ژاپنی را به استثمار گرفته است. به خاطر همین نمادپردازی است که کوروساوا، تصویری از چهرهی هیچکدام نشان نمیدهد و هویتمندشان نمیکند.
۱۵. تصویر درهای که دیگر سرسبز نبود (دره من چه سر سبز بود/ How Green Was My Valley)
- کارگردان: جان فورد
- بازیگران: مارین اوهارا، ویکتور پیجن و رودی مکداول
- محصول: ۱۹۴۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
اوج توانایی جان فورد در تصویرگری یک گذشتهی پر حسرت و سوگواری برای آن چه که از دست رفته است، در همین فیلم «دره من چه سرسبز بود» جا خوش کرده است؛ فیلمی پر از ظرافت و جزییات. توجه به همین جزییات و توجه به همین ظرایف است که باعث میشود مخاطب از توانایی جان فورد در کارگردانی شگفت زده شود. فیلمی در باب اهمیت زندگی، زیستن در کنار خانواده و تجربه کردن تمام لحظاتش.
در ابتدا صدای پرصلابت مردی را میشنویم که با حسرت بسیار سخن میگوید. جان فورد او را در حال جمع کردن وسایلش نشان میدهد اما هیچگاه چهرهی او را در قاب نمیگیرد. وسایلش نشان میدهد که یک معدنچی است و گفتارش از این میگوید که باید معدن را رها کند و جایی دیگر دنبال کار بگردد، چرا که معدن در آستانهی تعطیل شدن است.
مرد از دهکدهی زادگاهش میگوید. از دهکدهای که زیر همان معدن وجود داشت و محل زندگی معدنچیان و خانوادههایشان بود. دهکدهای که زمانی پر از شور و هیجان زندگی بود و حال به ویرانهای میماند. در همین حین جان فورد تصاویری از امروز دهکده را که مخروبه شده، نمایش میدهد و تصویر پیرزنهایی را در قاب میگیرد که زمانی دخترکانی جوان بودهاند. روای میگوید: «چه سرسبز بود دره من» و ناگهان تصویر به این گذشتهی پر حسرت، به زمانی که هنوز بشر به زغال سنگ نیاز داشت، قطع میشود.
۱۴. کسی بیخود و بیجهت سامورایی نمیشود (دژ پنهان/ The Hidden Fortress)
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: توشیرو میفونه، میسا اوهارا و تاکاشی شیمورا
- محصول: ۱۹۵۸، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
داستان فیلم شبیه به بسیاری از قصههای حماسی و پریانی است؛ شاهزاده خانمی با لباسی مبدل که خطری بزرگ جان و تاج و تختش را تهدید میکند و ملازمانی در رکاب که یکی از آنها مردی شجاع و جنگجو است و البته کسانی دیگر که هر جا لازم شد سبب خندهی خواننده/ تماشاگر شوند و در واقع جای دلقک دربار شاهانه را پر کنند. مسیر و راهی هم که قرار است طی شود شبیه به بسیاری از داستانها/ فیلمهای مشابه است؛ خطرات پر شمار، جدال دائم میان خیانت و وفاداری، قربانیانی که تا آخرین قطرهی خون در دفاع از جان شاهزاده خانم تلاش میکنند و دشمنانی تا بن دندان مسلح که همهی مسیر را در تعقیب فراریان زیر و رو میکنند.
اما کدام فیلمسازی را دیدهاید که داستان دلاوریهای جنگجویی برای نجات جان یک شاهزاده خانم والامقام و جانفشانیهای او را با دو بیسر و پا و ولگرد آغاز کند و تا پایان چنان به آنها بچسبد که انگار راوی نبردی چنین حماسی و دلاورانه همین آدمهای بیمقدار و ناچیزند؛ همان مردان احمقی که در سکانس معرکه و رودهبر کنندهی ابتدایی، تصور میکنند با حضور در یک نبرد و فرار کردن از آن میتوانند سامورایی شوند و از ارج و قرب و احترام برخوردار گردند.
۱۳. سقوط قهرمان سینمای وسترن به دم دروازههای جهنم (مککیب و خانم میلر/ McCabe And Mrs. Miller)
- کارگردان: رابرت آلتمن
- بازیگران: وارن بیتی، جولی کریستی
- محصول: ۱۹۷۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪
فیلمهای وسترن بسیاری تیتراژ خود را به تاختن سوارکاران اختصاص دادهاند؛ تصویر مردانی که بیمهابا میتازند و دشتها را پشت سر میگذارند تا به شهری برسند و حماسهای بیافرینند. در همین لیست فیلم «جنگو» وجود دارد که این کهن الگو را دست میاندازد و تصویری دیگرگون نمایش میدهد. اما هنوز هم میتوان پا را فراتر گذاشت و با این اسطورهی آشنا بازی کرد.
رابرت آلتمن فیلمش را با اسبسواری قهرمانش آغاز میکند. اما چیزی در این سوارکاری وجود دارد که شبیه به نمونههای معمول نیست. قهرمان داستان مدام سعی میکند که از اسب سقوط نکند و خودش را بپوشاند تا در برابر سرمای استخوانسوز در امان باشد. اسبش هم به قاطری وصل است که جان چندانی ندارد. خبری از تاختن هم نیست و به سختی اصلا میتوان نام سوارکاری بر کاری که او میکند، نهاد.
خلاصه که سوارکاری افتان و خیزان وارن بیتی در ابتدای فیلم «مککیب و خانم میلر» در همراهی با صدای جادویی لئونارد کوهن، به گونهای است که انگار قهرمان داستان از دم دروازههای بهشت رانده شده است؛ این مرد بار غمی را بر دوش میکشد که همان تنهایی و بیپناهی است و این اصلا به قامت وسترنر کلاسیک اندازه نیست.
۱۲. «مانوئل آرتیگز» آتشبس را باور ندارد (اسب کهر را بنگر/ Behold A Pale Horse)
- کارگردان: فرد زینهمان
- بازیگران: گریگوری پک، عمر شریف و آنتونی کوئین
- محصول: ۱۹۶۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
فیلمی آٰرمانگرایانه در باب زندگی مردی که پس از اعلام آتش بس در زمان جنگهای داخلی اسپانیا به فرانسه میرود و نزدیک به بیست سال صبر میکند تا دوباره بازگردد و انتقام بگیرد. فرد زینهمان مانند آثار درخشانش به زندگی مردانی پرداخته که تا آخر عمر پای عقایدشان میایستند و حتی به خاطر حفظ آرمانهایشان جان میدهند. بازی گری گوریپگ، آنتونی کویین و عمر شریف از نقاط قوت فیلم است.
فیلم با تصاویر مستندی از جنگهای داخلی اسپانیا آغاز میشود. موسیقی معرکهی موریس ژار وجود خطری را گوشزد میکند. تصاویر مستند به کوهستانی برفی و ردیف مردانی پیوند میخورد که یکی یکی اسلحههای خود را تحویل میدهند و وارد فرانسه میشوند. این به معنای شکست یاران مانوئل آٰرتیگز است.
مانوئل در صف ایستاده تا نوبتش بشود. اسلحهای در دست دارد و مدام با آن ور میرود. آشکارا تلواسه دارد، ناگهان طاقت نمیآورد، اسلحه را محکم میچسبد و بازمیگردد اما یارانش دورش را میگیرند و سعی میکنند آرامش کنند: «همه چیز تموم شد مانوئل.» این صدا و این چند کلمه مانوئل را آزار میدهد.
۱۱. تصویر رئالیستی یک نبرد (نجات سرباز رایان/ Saving Private Ryan)
- کارگردان: استیون اسپیلبرگ
- بازیگران: تام هنکس، مت دیمون و وین دیزل
- محصول: ۱۹۹۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
شاید «نجات سرباز رایان» مهیجترین فیلم جنگی تمام دوران باشد. استیون اسپیلبرگ داستان جذاب خود را با یک شخصیتپردازی معرکه همراه کرده که در آن مخاطب هم نگران شخصیتها میشود و هم تلخی جنگ و هم شرافت سربازان جان بر کف را با تمام وجود خود احساس میکند.
فیلمهای جنگی بسیاری در تاریخ سینما ساخته شدهاند. عموما فیلمسازان در برابر قاب خود چیزی را که در ذهن دارند، میچینند و با گفتن «صدا، دوربین، حرکت» شروع به تصویربرادری میکنند و عوامل دیگر هم کاری را که برای آن تمرین کرده، اجرا میکنند. این چنین ناگهان صحنهای جان میگیرد و همه به مراد دل خود میرسند. اما اسپیلبرگ سکانس جنگی ابتدایی فیلم خود را چنین فیلمبرداری نکرده.
او در ابتدا جنگ کوچکی راه انداخته و سپس دوربینش را برداشته و به میان آن برده است. این موضوع از سر و روی سکانس ابتدایی فیلم میبارد. نبرد چنان عظیم است و چنان چندلایه که یا باید نبردی را کاملا شبیهسازی کرد یا با دقت تمام و با ممارست هر قاب را گرفت.
روز موعود فرارسیده. ۶ ژوئن ۱۹۴۴. یا همان D Day. ارتش متفقین به نورماندی در فرانسه حمله میکند؛ جایی که آلمانها دیوار اروپا را برپا کردهاند که سد محکمی در برابر هرگونه حمله است. قایقها به سمت ساحل میروند، در حالی که هیچ کس حال خوشی ندارد. همه میدانند که به احتمال قوی بازگشتی در کار نیست و احتمالا در همان ساحل جان میبازند. یکی بالا میآورد و یکی از هوش میرود، در حالی که قهرمان داستان با بازی تام هنکس، آشکارا دستانش از ترس میلرزد. سفیر گلولهها از بالای سرشان شنیده میشود و حتی کسانی در همین قایق هم جان میدهند.
قایق به ساحل میرسد. با باز شدن درها، رگبار گلوله به تن بی دفاع مردان فرو میرود. کشتار بزرگی اتفاق میافتد. بمبها منفجر میشوند و لاشههای آدمی از این سو به آن سو پرتاب میشود. کسانی زیر آب هستند و حتی گلولهها در آن جا هم تنشان را سوراخ میکند. ساحل به رنگ سرخ درآمده و خون و آب شور قاطی شده. مردی دست قطع شدهاش را پیدا میکند و گیج و منگ قدم میزند. سکوت حکمفرما میشود، در حالی که هنوز چیزی تمام نشده است.
کسی کاپیتان را صدا میزند. کاپیتان که برای لحظاتی بر اثر منفجر شدن خمپارهای کر شده، به هوش میشود و دوبار میشنود. آنها باید در زیر این رگبار گلوله خود را به نزدیکی دیوار برسانند تا این کشتار بیرحمانه را متوقف کنند. در حین گفتن همین حرفها، مردی در حال کشیدن دوستش روی زمین است که نارنجکی منفجر میشود و او را به دو نیمه تبدیل میکند.
۱۰. بازی با یک گربه، برگزاری عروسی و گریههای مردی جلوی پدرخوانده (پدرخوانده: قسمت اول/ The Godfather: Part One)
- کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
- بازیگران: مارلون براندو، آل پاچینو، جیمز کان، رابرت دووال، جان کازال و دایان کیتون
- محصول: ۱۹۷۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۹.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
فضایی تاریک با چند نور موضعی این جا و آن جا. مردی تا کمر خم شده: «پدرخوانده، من عدالت میخوام» این را مرد میگوید. روبه رویش مردی با ابهت نشسته و با گربهای بازی میکند. بیرون از اتاق یک مراسم عروسی در جریان است. مرد با ابهت بعد از زدن چند تشر، درخواست دیگری را میپذیرد و او را روانه میکند. از آن سو مرد جوانی با لباس نظامی وارد مراسم عروسی میشود، او دختری را با خود به همراه دارد. همه مرد جوان را مایکل صدا میزنند و از دیدنش خوشحال هستند.
پدرخوانده در اتاقش شخص دیگری را میپذیرد. مرد جانی فونتین نام دارد. او بازیگر و خوانندهی معروفی است که پدرخوانده زیر و بال و پرش را گرفته. جانی گریه میکند و اشک میریزد و از نگرفتن نقشی در هالیوود ناراحت است. پدرخوانده به او سیلی میزند و ادای دختربچهها را درمیآورد و مرد را دست میاندازد. جانی از اتاقی بیرون میرود. پدرخوانده دستور میدهد که به کار جانی رسیدگی شود، از همراهانش سراغ مایکل را میگیرد و به مراسم عروسی دخترش ملحق میشود.
۹. اعزام به خدمت (غلاف تمام فلزی/ Full Metal Jacket)
- کارگردان: استنلی کوبریک
- بازیگران: لی ارمی، وینسنت دیانوفریو
- محصول: ۱۹۸۷، آمریکا و بریتانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
استنلی کوبریک همهی فیلمهایش را طوری آغاز میکرد که از همان ابتدا بتوان نقطهنظرش دربارهی یک موضوع را فهمید. در این جا او علاوه بر تاختن بر سیاستهای آمریکا در قبال جنگ ویتنام، قرار است که میلیتاریسم و نظامیگری را به طور کلی به باد انتقاد بگیرد. طبق معمول هم کوبریک قصد ندارد که در نقد خود باجی به کسی بدهد.
ترانهی «کیس می گودبای» شنیده میشود. سربازان در برابر آینه، زیر دستان آرایشگری مینشینند و آرایشگر موهای تک تک آنها را از ته میزند. لحن ترانه در کنتراست کامل با فضا است اما متن آن به شرایط میخورد. در همین ابتدا کوبریک نظامیگری و بلایی که سر جوانان می آورد را نقد میکند تا برسد به نقد آموزش خشونت.
جوانان با سر تراشیده در کنار تختهای خود، در آسایشگاه به صف شدهاند. سر و کلهی فرمانده پیدا میشود و تشر میزند: «هر وقت صداتون زدم، فریاد بزنید بله قربان». قرار است خشونت و نحوهی کشتن را به این جوانان آموزش دهند. تیغ تند نقد کوبریک بر جامعه مینشیند.
۸. اعترافات مرد مرده (سانست بلوار/ Sunset Blvd)
- کارگردان: بیلی وایلدر
- بازیگران: گلوریا سوانسون، ویلیام هولدن و اریک فن اشتروهم
- محصول: ۱۹۵۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
«سانست بلوار» با تصویر غریبی آغاز میشود. فیلمهای بسیاری با یک فلاشبک آغاز میشوند و بسیاری از آنها هم به آثار ماندگاری تبدیل شدهاند. در همین فهرست فیلمهایی چون «غرامت مضاعف» یا «دره من چه سرسبز بود» چنین هستند. اما فیلمی را سراغ ندارم که با اعترافات یک مرده آغاز شود. جنازهی مردی در آب افتاده و او شروع میکند و از آن چه که باعث شده کارش به این جا بکشد، میگوید. سکانس آغازین «سانست بلوار» یکی از تکاندهندهترین و هوشمندانهترین سکانسهای تاریخ سینما است.
۷. صدای سکوت (روزی روزگاری در غرب/ Once Upon A Time In The West)
- کارگردان: سرجیو لئونه
- بازیگران: چارلز برانسون، کلودیا کاردیناله، جیسون روباردز و هنری فوندا
- محصول: ۱۹۶۹، آمریکا و ایتالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
چگونه میتوان احساس انتظار را به زبان سینما ترجمه کرد. سرجیو لئونه توانسته به شکلی معرکه این کار را در سکانس افتتاحیهی فیلم «روزی روزگاری در غرب» انجام دهد. ما همواره سینمای لئونه را با موسیقی دلپذیر انیوموریکونه به یاد میآوریم. اما لئونه در این جا عمدا سکوت میکند تا تصویری سر خوش از مفهوم انتظار به تصویر بکشد.
سه مرد در یک ایستگاه قطار متروکه منتظر هستند. سر و شکلشان نشان میدهد که به قصد کشتن کسی آمدهاند. آن قدر بداخلاق هستند که حتی با هم حرف هم نمیزنند. صدای وزش باد و تکان خوردن اشایی به گوش میرسد. وز وز مگسی باعث آزار یکی میشود و آبی قطه قطره بر کلاه دیگری میریزد. مرد کلاهش را برمیدارد و آب را مینوشد.
لئونه تمام اینها را با تاکید بر حضور همین صداهای نشنیدنی ساخته است. به طوری که قابها و کاتها هم به تناسب این صداها اندازه شدهاند. عجیب این که آن شوخ طبعی همیشگی لئونه در این جا هم وجود دارد و ما در تمام مدت، این سکانس را با لبخندی بر لب تماشا میکنیم.
قطاری به ایستگاه میرسد و میایستد. بعد راهش را میکشد و میرود. مردها به اطراف خود توجه میکنند اما کسی را نمیبینند. دلسرد، عزم رفتن میکنند. ناگهان صدای یک هارمونیکا بلند میشود. مردها بازمیگردند. آماده برای کشیدن هفت تیر، اما مرد ساز به دست سریعتر از آنها است و هر سه را میکشد.
۶. تو که از ارتفاع میترسی، روی پشت بام چه کار میکنی؟ (سرگیجه/ Vertigo)
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- بازیگران: جیمز استیوارت، کیم نواک
- محصول: ۱۹۵۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
تیتراژ درخشان سال باس با آن موسیقی معرکه برنارد هرمان که تمام میشود، تعقیب و گریزی بر فراز تعدادی پشت بام به نمایش در میآید. یک پلیس یونیفرم به تن و به همراه کارآگاهی به دنبال شخصی هستند. مرد از روی سقفی به روی سقف دیگر میپرد و پلیس یونیفرم پوش هم پشت سرش. اما کارآگاه از ارتفاع وحشت دارد و نمیتواند درست از این بام به آن یکی بپرد. تعادلش را از دست میدهد و میان آسمان و زمین معلق میماند. دو دستش را به لبهی پشت بام میگیرد، در حالی که چیزی نمانده که خسته شود و سقوط کند.
پلیس متوجه اتفاق میشود. بازمیگردد که کمکش کند. اما کمک کردن به او باعث از دست دادن تعادلش میشود و سقوط میکند و در دم جان میسپارد. کارآگاه نجات مییابد اما ترس او از ارتفاع سبب مرگ کس دیگری شده و او را در هم شکسته است. همین ضعف باعث میشود که در ادامه طعمهی نقشههای پلید دوستی قدیمی بشود.
۵. ولز، مخاطب را محرم اسرار چارلز فاستر کین میداند (همشهری کین/ Citizen Kane)
- کارگردان: ارسن ولز
- بازیگران: ارسن ولز، جوزف کاتن
- محصول: ۱۹۴۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪
فیلم با تصویری از یک عمارت آغاز میشود. قطع به نردههای بیرونی با تابلویی چنین: کسی وارد نشود. اما دوربین ولز از فراز فنسها عبور میکند و وارد میشود. تصاویری از باغی درندشت در شبی ترسناک، باغ وحشی در قاب، قایقی روی نهری شبیه به شهر ونیز، میمونی در انتهای تصویر. عظمت عمارت و ترسناکی و دلگیریاش از همین چند نما مشخص است.
تصویری از اتاقی به نمایش میآید. چراغ اتاق برای لحظهای روشن میشود. ناگهان تصویر به لبهای بزرگ مردی قطع میشود که کلمهی «غنچهی رز» را زمزمه میکند. یک شی شیشهای که تمثالی از یک خانه و دشتی برفی در میان آن است، از دست مرد میافتد و می شکند. مرد مرده است. پرستاری وارد میشود و ملافهای روی مرد میکشد و اتاق را ترک میکند.
همان ابتدا فیلم با تابلوی ورود ممنوع آغاز میشود و بعد دوربین ولز رفتاری مانند یک دزد دارد. انگار در این جا اتفاقی محرمانه در جریان است که کسی نباید از آن خبر داشته باشد. اما ارسن ولز مانند خدای فیلم، دست ما را میگیرد، بر فراز فنسها عبور میدهد و داستان مگوی مردی را تعریف میکند. او حتی پایان داستانش را هم فقط با ما به اشتراک میگذارد و به کسانی که به دنبال فهم معنای آخرین کلام چارلز فاستر کین هستند، چیزی نمیگوید.
۴. بازگشت به تمدن (جویندگان/ The Searchers)
- کارگردان: جان فورد
- بازیگران: جان وین، جفری هانتر، ورا مایلز و ناتالی وود
- محصول: ۱۹۵۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
در این جا به دو تا از سکانسهای افتتاحیهی فیلمهای وسترن که خرق عادتی از عناصر آشنای این ژانر بودند، سر زدیم. فیلمهای «جنگو» و «مککیب و خانم میلر» تصویری دیگرگون از ورود قهرمان به شهر نمایش میدادند اما اگر سری به آن کهن الگوها بزنیم، ورود جان وین به خانه در ابتدای فیلم «جویندگان» بهترین نمونه در تاریخ سینما است.
تگزاس. سال ۱۹۶۸. در خانهای باز میشود. دوربین دورن خانه جا گرفته و خانه هم تاریک است. تنها نور صحنه، همان نوری است که از بیرون میتابد. زنی میانسال به آستانهی در میرسد و افق را نگاه میکند. به نظر خوشحال است و کسی را میبیند. مردی با یونیفرم ارتش شمال از انتهای قاب به سمت خانه میآید. زن او را می شناسد و خوشحالتر میشود. مردی در کنارش قرار میگیرد. اهالی خانه همگی به استقبال ایتان میروند؛ سواری که سالها خبری نداده و بعد از جنگ غیبش زده است. آسمان معروف جان فورد بر فراز سرش خودنمایی میکند.
در سینمای جان فورد، وجود یک خانه به معنای حضور خانواده و زندگی متمدنانه است. آدمهای فورد در خارج از حریم خانه رفتاری وحشیانه دارند. قهرمان فیلم «جویندگان» هم مردی است که از میان بربریت و خشونت گذشته تا سر برسد و پاسدار تمدن و خانواده باشد.
۳. تنهایی یک سامورایی (سامورایی/ Le Samourai)
- کارگردان: ژان پیر ملویل
- بازیگران: آلن دلون، کتی رسیه، ناتالی دلون و فرانسوا پریه
- محصول: ۱۹۶۷، ایتالیا و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
هیچ چیز و هیچ کس در دنیا، تنهایی عمیق یک سامورایی را ندارد، مگر ببری تنها در اعماق جنگل. «بوشیدو، طریقت سامورایی»
این چند جمله از طریقت سامورایی قطع میشود به اتاقی دلگیر. باید کمی صبر کرد که بتوانیم درست اتاق را ببینیم. انگار قرار است که چشمهایمان به تاریکی عادت کند. به نظر میرسد که هیچ کس این جا نیست. کمی صدای خیابان شنیده میشود و پرندهای در یک قفس هم میانهی اتاق حضور دارد. اما اگر به دقت بنگریم، متوجه رد دود سیگاری خواهیم شد که در سمت راست قاب خودنمایی میکند. با دنبال کردن رد دود سیگار به مردی میرسیم که روی تختی دراز کشیده و واضح است که دوست ندارد دیده شود. او تمام مدت داستان در جستجوی راهی است که نامرئی شود و به نظر میرسد که در همین سکانس افتتاحیه موفق به انجام دادن آن شده است.
۲. تعریف بینقص یک موقعیت (ریوبراوو/ Rio Bravo)
- کارگردان: هوارد هاکس
- بازیگران: جان وین، والتر برنان، دین مارتین و انجی دیکنسون
- محصول: ۱۹۵۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
هوارد هاکس استاد ساختن سکانسهای بدون دیالوگ بود. او به راحتی میتوانست با تصویر حرفش را بزند و داستانش را تعریف کند. کلا کارگردانانی که در دوران صامت کار خود را شروع کردند، توانایی انجام چنین کارهایی داشتند.
در پس زمینهی تیتراژ، دلیجانی از یک سرازیری پایین میآید. سپس دری بازمیشود. دود با بازی دین مارتین خجلتزده، قدم به باری شلوغ میگذارد. همه در حال نوشیدن هستند و دوربین رفتار شرمسارانهی دود را تعقیب میکند. او از چیزی میترسد. میرود و گوشهای میایستد و صدایش درنمیآید. شیشهی مشروبی در دستان مردی قرار دارد. دود ملتمسانه آن را نگاه میکند. مرد متوجه او میشود، لبخدی میزند و تعارف میکند، دود خوشحال میشود.
مرد پولی از جیبش خارج میکند و آن را در سطل پر از کثافت میاندازد تا دود را تحقیر کند. حال که مشخص شده دود یک معتاد است و پولی هم ندارد، ما منتظر واکشنش میمانیم؛ این که هنوز هم عزت نفس دارد که دست مرد را پس بزند یا او به خواستهاش میرسد؟
دود خم میشود که پول را بردارد. مردی اسلحه به دست سطل را به کناری پرتاب میکند و اجازه نمیدهد که دود خودش را حقیر کند. دوربین از زاویهی دید دود، مرد را نشان میدهد. او کلانتر شهر با بازی جان وین است. دود از دیدن او خجالت میکشد؛ انگار این دو گذشتهای با هم دارند. کلانتر برمیگردد و با غیظ به مرد نگاه میکند. کلانتر به سمت مرد قدم برمیدارد اما دود که کنترلش را از دست داده با تکه چوبی به سر کلانتر میکوبد و او را بیهوش میکند. مرد میخندند و دود به او هم حمله میکند اما دو مرد تنومند جلویش را میگیرند. نگهش میدارند تا مرد اول دود را کتک بزند. کسی جلوی مرد را میگیرد اما او گلولهای حوالهاش میکند. از رفتار دیگران مشخص است که این مرد، آدم گردن کلفتی است و دیگرانی که دود را نگه داشتهاند هم نوچهی او هستند.
مرد از بار خارج میشود و قدم به خیابان میگذارد. مزاحم چند زن رهگذر میشود و به سالن دیگری پا میگذارد. سر و کلهی کلانتر پیدا میشود. از سر کلانتر خون چکه میکند. او میگوید: «جو تو بازداشتی.» این همه اطلاعات در کمتر از ۵ دقیقه، فقط با یک خط دیالوگ.
۱. کمال مطلق (تماس شیطان/ نشانی از شر/ Touch Of Evil)
- کارگردان: ارسن ولز
- بازیگران: ارسن ولز، چارلتون هستون و مارلن دیتریش
- محصول: ۱۹۵۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
شروع سه دقیقه و بیست ثانیهای فیلم حتی یک بار هم قطع نمیشود. موسیقی جازی از یک سو و موسیقی مکزیکی از سوی دیگر شنیده میشود. شب هنگام است و در شهری لب مرز آمریکا و مکزیک به سر میبریم؛ موسیقی هم از همین تنوع میگوید. خیابان پر از کافه و ماشین عبوری است و مردم در حال خوشگذرانی هستند. نمای درشتی بمبی ساعتی را نشان میدهد. مردی بمب را توی صندوق عقب ماشین میگذارد. ولز تصویر دقیقی از ماشین نشان میدهد که در ذهن ما میماند. اینگونه در ادامه با دیدن آن دچار هیجان خواهیم شد.
زن و مردی به اتوموبیل میرسند و سوار میشوند. اتوموبیل حرکت میکند و وارد خیابان میشود. دوربین بالا میکشد و پس از ورود ماشین به شهر، آرام پایین میآید. زوجی در قاب قرار میگیرند که از مقابل همان اتوموبیل عبور میکنند و قدم میزنند، حال دوربین این زوج را تعقیب میکند. خیابان شلوغ است و اتوموبیل مدام از کنار آنها رد میشود و دوباره عقب میماند. زوج به مرز میرسند. با افسران مرزی صحبت میکنند، در حالی که اتوموبیل هم پشت سر آنها قرار دارد.
زوج قدم به آن سمت مرز میگذارند و دور میشوند. زن درون اتوموبیل از شنیدن صدای تیک تاکی شکایت میکند. ناگهان بمب لب مرز منفجر میشود و سکانس افتتاحیه پایان مییابد. در تمام این مدت حتی یک قطع هم وجود ندارد.
اورسن ولز چنان ضرب شصت تکنیکی با این سکانس نشان داده که میتوان مدتها دربارهاش بحث کرد اما خلاصهی همهی تعریفها چنین میشود: بینقص … بینقص … بینقص.