۵۱ پایان برتر فیلمها در تاریخ سینما
تاریخ سینما فیلم های معرکه کم ندارد. اما هیچ فیلمی نیست که بدون یک پایانبندی باشکوه که ساختمان درام را کامل کند، راه به دروازههای ابدیت بیابد. به همین دلیل هم بسیاری سکانس پایانی هر فیلمی را مهمترین سکانس آن میدانند؛ چرا که علاوه بر این که آخرین تصویری است که تماشاگر میبیند، به نتیجهگیری تمام داستان هم ختم میشود. این چنین کارگردان میتواند با تنظیم بار عاطفی در صحنههای پایانی، تاثیر دلخواهش را بر مخاطب بگذارد. در این مقاله ۵۱ سکانس پایانی برتر تاریخ سینما زیر ذرهبین قرار گرفتهاند.
فیلمهای خوب بسیاری در طول تاریخ سینما ساخته شده که با یک پایان بد هدر رفتهاند؛ فیلمهایی که تا پیش از سکانس یا حتی نمای پایانی ما را غرق در لذت کردهاند اما درست سر بزنگاه کم آورده و وا دادهاند تا فقط از یک عیش کامل جلوگیری کنند و حسرتی را با خود بجا گذارند. من و شمای مخاطب هم بعد از مدتی آنها را فراموش میکنیم؛ انگار هیچگاه تاثیر جذاب فیلم تا پیش از پایانبندی را تجربه نکردهایم.
از سوی دیگر فیلمهای متوسط و معمولی بسیاری هم در تاریخ سینما وجود دارند که با یک پایانبندی باشکوه برای همیشه به بخشی از حافظهی سینمایی ما سنجاق میشوند. فیلمهایی که تا قبل از پایانبندی چندان تاثیری برنمیانگیزند اما کارگردان در یک سکانس باشکوه چنان فیلمش را تمام میکند که تا پایان عمر، مخاطب را رها نمیکند.
اما فیلمهای این چنینی همواره چیزی کم دارند. آن سکانس باشکوه پایانی گرچه به خودی خود جذاب است اما نتیجهی پایانی اثری مغشوش بوده که نیازی به یادآوری بقیهی فیلم برای فهم آن لذت وجود ندارد؛ انگار آن پایانبندی بدون تمام سکانسهای دیگر هم میتواند به حیاتش در ذهن ما ادامه دهد. این گونه است که همهی پایانبندیهای درخشان و ماندگار تاریخ سینما، نتیجهی منطقی سیر تسلسل سکانسهایی هستند که تا پیش از آن بر پرده افتاده و از کلیتی سرچشمه میگیرند که همگی مانند اجزای یک ارکستر در کنار هم بی نقص به نظر میرسند.
همهی فیلمهای دوران کلاسیک سینما با کلمهی «پایان» یا همان The End تمام می شدند. چرا که در داستانگویی کلاسیک، پلات یا همان طرح و توطئه با پایانبندی تمام میشد و دیگر چیزی برای دنبال کردن وجود نداشت. کارگردان هم نتیجهی دلخواه خود را در همان انتها میگرفت و چیزی برای فکر کردن به بقیهی ماجرا به مخاطب خود نمیداد. داستانهای کلاسیک ابتدا، وسط و انتها داشتند و فیلمسازان هم به همین شیوه داستانهای خود را تعریف میکردند.
سالها گذشت و با گسترش دوران مدرن در سینما، کارگردانها شیوههای داستانگویی دیگری را به وجود آورند. در این دوران لزوما با اتمام فیلم، داستان تمام نمیشود و مخاطب میتواند با پلاتی باز روبه رو شود که در ذهنش ادامه میباید و میتواند خودش در پایانبندی شرکت کند، گاهی هم داستانها آن قدر در دل موقعیتهایی ذهنی می گذرند که اصلا پایانی به آن مفهوم کلاسیکش وجود ندارد، گاهی هم فیلمها برشی از یک زندگی روزمره را نمایش میدادند که پلاتی به آن مفهوم قدیم در آن پیدا نمیشود که نیازی به پایانبندی پر آب و تاب داشته باشد. در این دوران داستانها دیگر لزوما از ابتدا، وسط و انتها به آن شیوهی مرسوم برخوردار نیستند. در همین دوره بود که همان دو کلمهی The End هم از انتهای فیلمها حذف شد و دیگر هیچگاه بازنگشت.
اما فارغ از همهی اینها، همهی آثار سینمایی، حتی آنهایی که با پایان باز سر و کار دارند، باید زمانی تمام شوند که نتیجهی منطقی و ارگانیک سیر و حوادث پیشین باشند. حتی در آثار کارگردانانی مانند دیوید لینچ یا کوئنتین تارانتینو هم که با سینمایی پست مدرن سر و کار دارند، سکانس پایانی در دل جهان خود بسندهی فیلم جای درست خود را پیدا میکند. این چنین است که ما از تماشای یک پایان معرکه به وجد میآییم یا سرخورده میشویم و با ناراحتی سالن سینما را ترک میکنیم.
هشدار: در این مطلب خطر لو رفتن پایان فیلمهای ذکر شده وجود دارد.
۵۱. «کایزر شوزه» قدمزنان ادارهی پلیس را ترک میکند (مظنونین همیشگی/ The Usual Suspects)
- کارگردان: برایان سینگر
- بازیگران: کوین اسپیسی، بنسیو دلتورو و گابریل برن
- محصول: ۱۹۹۵، آمریکا و آلمان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
پلیس به دنبال حل کردن پروندهی یک عملیات جنایی است که در ظاهر همه چیزش اشتباه پیش رفته است. همهی سرنخها به فردی به نام کایزر شوزه میرسد که هیچکس تاکنون قیافهاش را ندیده. پلیس شاهدی در اختیار دارد که از همه چیز باخبر است، اما او م تصوری از چهرهی شوزه ندارد. در تمام مدت او در برابر یکی از کارآگاهها نشسته و از تمام اتفاقاتی میگوید که بر این باند خلافکاری گذشته و به مرگ تک تک آنها ختم شده است.
داستان این مرد که همه با نام وربال کینت میشناسند، تمام میشود. او بلند میشود، راهش را میکشد و میرود و از ادارهی پلیس خارج میشود، در حالی که دستش را که در تمام مدت به نظر فلج بوده به شکلی کاملا عادی تکان میدهد و پای مشکلدارش را صاف میکند و استوار گام برمیدارد! چیزی دربارهی این مرد نیمه دیوانه درست از آب درنمیآید. در همان هنگام از طریق فکس تصویر چهرهی کایزر به دست پلیس میرسد. تصویر نشان میدهد که وربال همان کایزر است و تاکنون همه، از جمله ما را بازیچهی خودش قرار داده.
برایان سینگر، این چنین نه تنها به اعتماد ما به تمام داستانش خیانت میکند، بلکه رودستی اساسی هم به تشکیلات پلیس میزند. کایزر شوزه هنوز بیرون است و احتمالا دارد نقشهی تر و تمیز دیگری را طراحی میکند.
۵۰. «پل» دوباره به اداره بازمیگردد (پس از ساعات اداری/ After Hours)
- کارگردان: مارتین اسکورسیزی
- بازیگران: گریفین دان، روزانا آرکت و ورنا بلوم
- محصول: ۱۹۸۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
داستان فیلم مارتین اسکورسیزی، داستان زندگی هر روزهی انسان مدرن در این جهنم انسانی است. مردان و زنانی تمام عمر خود را در دفتر فکسنی ادارات می گذرانند که کمی پول به دست بیاورند و بتوانند با آن زندگی کنند. اما شرایط چنان آنان را به خوشیهای مقطعی و زندگی حقیرشان عادت میدهد که فراموش میکنند واقعا زندگی کنند. شخصیت اصلی داستان یکی از همین مردان است که تلاش میکند حداقل شبی از زندگی لذت ببرد اما شهر نیویورک مارتین اسکورسیزی مدام رنگ عوض میکند.
پل بعد از اتمام ساعات اداری، تصمیم میگیرد کمی خوش بگذراند. او به به خانهی دختری میرود و او را مرده مییابد، بعد تلاش میکند که از صحنه فرار کند و به خانه بازگردد؛ انگار آن شب هیچ پیشامدی شکل نگرفته. پل به داشتن همان حداقلهای زندگیاش راضی بوده و حال که فقط خواسته یک شب از آن زندگی روزمره فاصله بگیرد، شهر جلویش را میگیرد. پل هر چه میکند نمیتواند از محلهی دختر خارج شود و اسکورسیزی هم هیچ دلیل منطقی برای این موضوع شرح نمیدهد. در نهایت بعد از کلی درگیری با تمام اهالی محله و فرار از دست آنها، سر از ماشین ون چند دزد در میآورد. دزدها به طرزی تصادفی جلوی محل کارش که فاصلهی بسیاری با محلهی دختر دارد، ترمز می کنند و جو با سر و وضع کثیف، درست در لحظهی آغاز ساعات اداری همان جا پیاده میشود.
اسکورسزی این چنین زندگی در جامعهی مدرن را به یک زندگی سیزیفوار پیوند میزند.
۴۹. «هالی مارتینز» آهی عمیق به خاطر عشق از دست رفتهاش میکشد (مرد سوم/ The Third Man)
- کارگردان: کارل رید
- بازیگران: جوزف کاتن، ارسن ولز و آلیدا ولی
- محصول: ۱۹۴۹، بریتانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪
هلی مارتینز به وین آمده بود که دوستش را پیدا کند اما پایش به داستانی پر فراز و فرود باز شد که یک سرش مردمانی زخم خورده از جنگ دوم جهانی بودند و سر دیگرش دوستی جنایتکار که از این شرایط بهره میبرد. اما آن چه که عمیقا او را رها نمیکند، حضور دختری است که میان این ماجرا گیر کرده و نه میتواند عشق خود به دوست هالی یعنی هری لایم را کنار بگذارد و نه میتواند باور کند که هری موجودی ترسناک است که به راحتی جان میستاند.
هالی بعد از کلی تعقیب و گریز، به پلیس کمک میکند که دوستش را از پا دربیاورد. اما او از ابتدا چنین قصدی نداشته. هالی تمام تلاشش را کرده که پلیس دوستش را زنده دستگیر کند. چرا که علاوه بر رفاقت، دل در گروی دختری دارد که هنوز هم عاشق همان رفیق بیوفا است. هالی تصور میکند که این گونه میتواند دل دخترک را به دست بیاورد.
درست مانند آغاز فیلم، پایان هم در یک قبرستان میگذرد. مراسم تدفین تمام شده و هالی از کلنل میخواهد که کنار خیابان نگه دارد تا آنا، همان دخترک به او برسد و واکنشش را ببیند. دوربین کارل رید درست عمود بر صحنه است و میتوان نزدیک شدن دخترک را دید. هالی در گوشهی سمت چپ تصویر ایستاده و نزدیک شدن دخترک را تماشا میکند. اما آنا بدون هیچ واکنشی راهش را میکشد و میرود و از قاب خارج میشود. لبخند بر صورت هالی و ما میماسد و کارل رید فیلم را تمام میکند.
۴۸. صبح، ظهر و شب بخیر! (نمایش ترومن/ The Truman Show)
- کارگردان: پیتر ویر
- بازیگران: جیم کری، لورا لینی و اد هریس
- محصول: ۱۹۹۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
ترومن از بدو تولد تمام عمرش را در یک شبیهساز برنامههای تلویزیونی از زندگی واقعی و در میان یک دروغ بزرگ سپری کرده است. او در جهانی زیسته که همه نقابی در آن بر چهره داشتهاند و روزهایی را سپری کرده که هیچکدام واقعی نبودند. او آهسته آهسته به همه چیز شک کرده و حال در لحظا پایانی با آگاهی از مصیبتی که بر سرش آوار شده، تصمیم گرفته که همه چیز را از اول شروع کند. اما برای این شروع اول باید بتواند از زندگی گذشتهاش دل بکند.
دلیل انتخاب این پایانبندی فقط و فقط به نحوهی خروج جیم کری از استودیویی بازمیگردد که تمام عمرش را در آن گذرانده. او از همهی چیزهایی که میشناسد دل میکند تا با جهان تازهای آشنا شود؛ کاری که بسیار سخت است و فقط از آدمهای شجاع برمیآید. گرچه ممکن است که این فیلم و این پایانبندی با تفکرات فلاسفهی پست مدرنی مانند ژیل دلوز در باب نحوهی زیست آدمی در عصر حاضر و تاثیر رسانهها همخوانی داشته باشد، اما مهم احساسی است که این خروج آگاهانه در مخاطب برمیانگیزد.
ترومن در کلام آخر، حال که میداند دوربینی وجود دارد و تماشاگرانی، آگاهانه رو به سمت آنها بازمی گردد و به عنوان خداحافظی همیشگی میگوید: «در صورتی که دوباره همدیگرو ندیدیم، صبح، ظهر و شب بخیر.»
۴۷. تاریخچه خشونت (پنهان/ Cache)
- کارگردان: میشاییل هانکه
- بازیگران: ژولیت بینوش، دنیل اوتوی
- محصول: ۲۰۰۵، فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
کلمهای بهتر از «پنهان» نمیتوان برای عنوان این فیلم پیدا کرد. انگار تمام بار معنایی فیلم در همین یک کلمه خلاصه شده است. از قایم باشک بازی کسی که از خانهی ژرژ فیلم میگیرد تا رازی پنهانی که خبر از گذشتهای پر از خشونت میدهد، همه و همه نشانی از چیزی پنهانی در زندگی شخصیتهای قصه دارد. این چنین میشاییل هانکه آخرین برگ برندهی خود را که تاکنون از همه پنهان کرده بود، در پایان فیلم، رو میکند.
داستان میان ژرژ و مجید فقط روی زندگی خود آنها تاثیر ندارد، بلکه نسلهای بعد را هم گرفتار خواهد کرد. هانکه این را به واضحترین و ترسناکترین شکل ممکن نشان میدهد. بعد از این که مجید در برابر ژرژ و مقابل چشمانش خودکشی میکند، پسر مجید به سراغ ژرژ میرود و از او میخواهد که از عذاب وجدانش بگوید. اما ژرژ، پسرک را تهدید میکند. درست در نمای بعدی است که ناگهان پسر ژرژ یعنی پیرو با پسر مجید در برابر مدرسه روبهرو میشود، ناگهان تیتراژ بالا میآید و تمام. این گونه هانکه ما را میان زمین و آسمان و با سوالهای بسیار معلق نگه میدارد. آیا خصومت تازهای در راه است؟
۴۶. «ادی» بالاخره شخصیت پیدا می کند! (بیلیاردباز/ The Hustler)
- کارگردان: رابرت راسن
- بازیگران: پل نیومن، جکی گلیسون، جرج سی اسکات و پایپر لوری
- محصول: ۱۹۶۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
ادی فلسون، معروف به ادی تند دست، در تمام مدت فیلم به خاطر نداشتن شخصیت سرزنش شده. همه او را دوست دارند و معتقد هستند که بهترین بازیکن بیلیاردی است که میشناسند. اما ادی به خاطر همان عدم بهرهمندی از شخصیت، یک بازندهی تمام عیار هم هست. او عصیانگری است که بیش از همه علیه خود عصیان کرده و بیش از همه علیه خودش شوریده است. به همین دلیل هم روحش را به شیطانی مجسم که جرج سی اسکات نقشش را بازی میکند، فروخته است. همین شیطان مجسم به ادی دربارهی علت باختش از بشکه مینهسوتا میگوید: «شخصیتی که بشکه تو هر انگشتش داره، تو کل هیکل تو پیدا نمیشه.»
اما ادی بعد از آن که همه چیزش را از دست رفته میبیند، دوباره به سراغ دشمنان قدیمی میرود. این بار بشکه را شکست میدهد و در برابر زیادهخواهی شیطان مجسم روبهرویش یا همان برت میایستد. برت به ادی میگوید که نصف پول برد او را برمیدارد اما ادی با یادآوری زندگیاش به برت میفهماند که چیزی برای از دست دادن ندارد و اگر از برت خطایی سر بزند، حقش را کف دستش میگذارد. ادی راهش را میکشد و میرود و از باشگاه خارج میشود. اما دوربین رابرت راسن تکان نمیخورد و به تصویربرادری از آماده شدن بقیه برای رفتن، ادامه میدهد. انگار سنگینی حضور ادی هنوز هم در باشگاه است و طنین صدایش هنوز هم گوشهای اهالی آن جا را آزار میدهد؛ ادی بالاخره صاحب شخصیت شده است.
۴۵. آیا «مانتی» راس ساعت بیست و پنجم خودش را به زندان معرفی می کند؟ (ساعت بیست و پنجم/ ۲۵th hour)
- کارگردان: اسپایک لی
- بازیگران: ادوارد نورتون، فیلیپ سیمور هافمن، بری پپر و برایان کاکس
- محصول: ۲۰۰۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪
مانتی فقط ۲۴ ساعت فرصت دارد که خودش را به زندان معرفی کند. رفقایش برای این ۲۴ ساعت برنامههای مختلفی چیدهاند تا با وی خداحافظی کنند. اما چیزی در فضا وجود دارد که اجازه نمیدهد کسی خوش بگذراند. مانتی در تمام مدت از همه میخواهد که سر و صورتش را له و لورده کنند تا در روزهای اول زندان کسی مزاحمش نشود. پرسهزنیهای او با دو دوستش به زیرلایههایی جامعهای نفوذ میکند که پس از حملات ۱۱ سپتامبر، زخمهایی تازه برداشته و هنوز در عذاب به سر میبرد.
مانتی به سراغش پدرش می رود. پدر از همان ابتدا نقشهای برای فرار پسرش در سر داشته تا او به زندان نرود. مانتی از پدر میخواهد که او را به زندان برساند. بالاخره ساعت موعود فرارسیده و آن ۲۴ ساعت مهلت تمام شده است. مانتی در حین دلشوره و ناراحتی از پدرش میخواهد که نقشهی جایگزین را برای او تعریف کند. پدر به مانتی میگوید که میتوانند همین الان فرار کنند تا بنزین درون باکهای ماشین است برانند و مانتی به شهری کوچک و دورافتاده برود و وقتی آبها از آسیاب افتاد، محبوبش را هم فرابخواند. از این به بعد کارگردان در کمتر از ۵ دقیقه تصویری از یک زندگی آرمانی نشان میدهد که مانتی در آن کنار عزیزانش پیر شده و حال دارد قصهی فرارش را بعد از سالها برای نوههایش تعریف میکند.
دوربین به ماشین در حال حرکت به سمت زندان بازمیگردد و فیلم تمام میشود؛ آیا مانتی تمام قصههای پدر را در رویا و خیال دیده یا قرار است که واقعا چنین تصمیمی بگیرد؟
۴۴. من میلکشیک تو رو میخورم! (خون به پا خواهد شد/ there will be blood)
- کارگردان: پل توماس اندرسون
- بازیگران: دنیل دی لوییس، پل دنو
- محصول: ۲۰۰۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
دنیل پلینویو، غول نفتی، در خانهاش تک و تنها با حالتی نزار افتاده. خدمتکارش به سراغش میآید و ورود دشمن قدیمیاش یعنی کشیش ایلای را اعلام میکند. جناب کشیش بعد از کلی سخنوری درخواستش را بیان میکند. او مانند همیشه پول میخواهد اما دنیل این بار طاقت نمیآورد. دنیل قبلا با حالتی تهدیدآمیز به ایلای گفته «من میلکشیک تو رو میخورم». ایلای متوجه منظور ایلای نشده، همین طور من و شمای مخاطب هم کمی بعد از شنیدن این جمله گیج شدهایم.
اما دنیل بعد از حمله به ایلای و کشتنش به طرزی وحشیانه، در میانهی آمدن پیشخدمت و قبل از اتمام فیلم زیرلبی و خیلی ساده میگوید: «تمومش کردم». جملهای که منظور دنیل را مشخص میکند. میلکشیک اشاره به رابطهی پر از دشمنی خودش و ایلای داشته و حال با تمام شدن آن، فیلم هم تمام میشود.
۴۳. داستان عاشقانهی خبرنگار و شاهزاده، برای همیشه یک راز باقی میماند (تعطیلات رمی/ Roman Holiday)
- کارگردان: ویلیام ویلر
- بازیگران: گریگوری پک، آدری هپبورن
- محصول: ۱۹۵۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
قصهی فیلم، داستان عاشقانهی کوتاهی میان یک شاهزادهی عالی مقام اروپایی با بازی هوشربای آدری هپبورن و یک روزنامهنگار معمولی آمریکایی با بازی خوب گریگوری پک است که هم به اندازهی کافی مخاطبش را میخنداند و هم شهری معرکه در پسزمینه به عنوان زمین بازی داستان عاشقانهی زن و مرد در اختیار دارد؛ شهری باستانی به نام رم.
در تمام طول مدت فیلم، شاهزاده خانم نقش دختری معمولی را بازی میکند و هویت خود را از خبرنگار مخفی نگه میدارد. اما در پایان روز او باید به همان شکلی درآید که از وی انتظار میرود. جناب خبرنگار باور نمیکند که عشقش به زن از دست رفته و باید در تمام عمر در فراق آن بسوزد. به همین دلیل هم روز بعد به بارگاه شاهزاده خانم میرود، اما او را سرد و خشک میبیند. شاهزاده وانمود میکند که مرد را نمیشناسد و مرد هم که متوجه قضیه شده، راهش را میکشد و میرود.
شاید در ابتدا به حال جناب خبرنگار افسوس بخوریم؛ از این که احساس میکند به او خیانت شده و دروغ شنیده اما با مرور مجدد فیلم و به یادآوردن شوق و ذوق زن و کنتراستی که میان چهرهی او در تمام مدت فیلم با انتهای داستان، متوجه میشویم که شکست خورده اصلی داستان نه جناب خبرنگار، بلکه زنی است که تمام عمر مجبور بوده نقش دیگری را بازی کند و کسی باشد که هیچ علاقهای به آن ندارد.
۴۲. «آنتونیو» در برابر چشمان فرزندش له میشود (دزدان دوچرخه/ The Bicycle Thieves)
- کارگردان: ویتوریو دسیکا
- بازیگران: لامبرتو ماجیورینی، انزو استایولا
- محصول: ۱۹۴۸، ایتالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
فیلم «دزدان دوچرخه» داستان پدر و پسری را روایت میکند که بعد از دزدیده شدن دوچرخهی پدر، شهر را برای یافتن سارق زیر پا میگذارند. یک تصویر قدرتمند و احساسی از نحوهی زندگی مردم ایتالیا در زمان پس از جنگ دوم جهانی. زمانی که بحران اقتصادی چنان فشار را بر گلوی مردم زیاد کرده بود که پیدا کردن راهی برای فرار از مرگ و گرسنگی، به جدالی قهرمانانه میمانست.
سکانس پایانی یکی از وحشتناکترین سکانسهای تاریخ سینما است. در تمام طول مدت فیلم، پسرک شاهد تقلاهای پدر و دست و پا زدنهای او است. پدر هم می خواهد خانوادهاش را مدیریت کند و هم در برابر این پسر سرفراز باشد. اما آن چه که پشت سر میگذارد، باعث میشود که وا بدهد.
مسابقهی فوتبالی در جریان است و همه به تماشای آن رفتهاند. دوچرخههای بسیاری حوالی استادیوم دیده میشود. آنتونیو به دوچرخهها نگاه میکند و آخرین امیدش برای ادامهی زندگی را در دزدیدن یکی از آنها میبیند. اما به محض اقدام توسط مردم دستگیر میشود. مردم حسابی تحقیرش میکنند و بعد از کلی تهدید و ترساندنش از پلیس، به امان خدا رهایش میکنند. آنتونیو اکنون واداده و تیپا خورده در کنار پسری قدم برمیدارد که دوست داشت پدرش را به عنوان قهرمان زندگیاش ببیند.
۴۱. رویا یا واقعیت؟ آیا برای «کاب» دیگر فرقی هم میکند؟ (تلقین/ Inception)
- کارگردان: کریستوفر نولان
- بازیگران: لئوناردو دیکاپریو، ماریون کوتیار، تام هاردی، جوزف گوردون لویت، کیلین مورفی و کن واتانابه
- محصول: ۲۰۱۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪
در تمام مدت فیلم، کاب به هر دری زده که بتواند فرزندانش را دوباره ببیند. حتی رفقایش هم برای رسیدن او به این آرزو جانفشانیها کردهاند. آخرین ماموریت او قدم گذاشتن به لایههای تو در توی رویاها و کابوسهای مردی بوده که قرار است به عنوان سلطان جدید انرژی دنیا معرفی شود. اگر کاب این ماموریت را با موفقیت پشت سر بگذار، به آرزویش میرسد.
کاب و رفقایش لایه به لایه به ذهن مرد نفوذ میکنند، در حالی که فقط یک توتم، یک شی را به عنوان تشخیص دهندهی خیال از واقعیت در اختیار دارند. توتم کاب، چیزی شبیه به فرفره است که اگر بعد از چرخاندن روی یک میز به شکلی عادی متوقف شود، کاب در جهان واقعی است و اگر به حرکتش ادامه دهد، کاب در جایی خیالی سیر میکند. در واقع کاب با نگاه کردن به آن میتواند متوجه شود که در کجا قرار دارد.
بالاخره کاب به آرزویش میرسد و بعد از انجام ماموریت اجازهی ورود به خاک آمریکا را پیدا میکند. وارد خانه میشود، توتم را روی میز به گردش درمیآورد اما ناگهان با شنیدن صدای بچههایش به سمت آنها میرود. ولی دوربین کریستوفر نولان به جای نمایش این تجدید دیدار، روی توتمی میماند که هنوز هم در حال چرخش است. توتم تکانی میخورد و درست در لحظهای که ما تصور میکنیم الان متوقف میشود، ناگهان تصویر سیاه میشود تا مخاطب از خود بپرسد که کاب اکنون کجاست؟ در خیال خود یا واقعیت؟
۴۰. فریز شدن تصویر آنتوان، به نمادی از موج نوی فرانسه تبدیل میشود (۴۰۰ ضربه/ The 400 blows)
- کارگردان: فرانسوآ تروفو
- بازیگران: ژا پیر لئو، آلبرت رمی
- محصول: ۱۹۵۹، فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
آنتوان از همه جا بریده و از همه جا رانده شده است، نه خانهای دارد و نه کاشانهای. نوجوانی سرکش که تمام مدت به دنبال راهی است که بتواند برای خود هویتی دست و پا کند. تروفو هم در طول مسیر غمخوارانه در کنارش بوده و او را ستوده است. این موضوع زمانی قابل درک میشود که بدانیم داستان فیلم «۴۰۰ ضربه» در واقع با الهام از زندگی خود تروفو ساخته شده.
در آخر پای آنتوان به کانون اصلاح و تربیت باز میشود و در آن جا به زندان میافتد. او همیشه آرزو داشته که اقیانوس آن نزدیکی را از نزدیک ببیند. یک روز حین بازی فوتبال، از زیر فنسی فرار میکند و به سمت اقیانوس میدود. دوربین تروفو او را همراهی و در پایان مانند یک قدیس دورش طواف میکند. آنتوان ناگهان به سمت دوربین، پشت به اقانوس بازمیگردد. در حالی که ما را با چشمانش به شهادت گرفته، تصویر فریز میشود و فیلم پایان می یابد. این پایان یک راست به دل تاریخ سینما سنجاق شد و رهروانی برای خود دست و پا کرد.
۳۹. «راوی» نظم قدیم را بر هم میزند (باشگاه مشتزنی/ Fight Club)
- کارگردان: دیوید فینچر
- بازیگران: برد پیت، ادوارد نورتون، هلنا بونهم کارتر و میت لوف
- محصول: ۱۹۹۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪
ادوارد نورتون در این جا نقش جوانی عاصی و بدون نامی را بازی میکند که به دلیل غرق شدن در جهان مصرفگرای سرمایهداری، دچار اختلال شخصیتی شده و فردی دروغین به نام تایلر داردن را در ذهن خود ساخته که به دنبال به هم زدن نظم دنیا است. این دو در کنار هم انجمنی به نام باشگاه مشتزنی راه میاندازند و از آن طریق به جنبشی علیه نظم جامعهی آمریکا دست میزنند.
اواخر فیلم جایی است که راوی یا همان مرد بدون نام داستان متوجه شده که همهی اتفاقات فیلم، ساخته و پرداختهی خودش بوده و اصلا تایلری وجود نداشته است. او سعی میکند تایلر را بکشد، اما موفق نمیشود. بعد تلاش میکند که خودش را از بین ببرد، چون فهمیده که تیلر محصول خود او است. اما در این کار هم موفق نمیشود و فقط خودش را ناقص میکند. او این چنین میخواهد جلوی بمب گذاری را بگیرد که چهرهی آمریکا را برای همیشه تغییر خواهد داد؛ پیروان او همهی ساختمانهایی را که نماد جهان سرمایهداری بوده را هدف قرار دادهاند.
روای که در کشتن خودش هم موفق نبوده و به سختی میتواند روی پایش بند بایستد، در کنار محبوبش یعنی ماریا قرار میگیرد دست در دست او فروریختن ساختمانها را یکی پس از دیگری نگاه میکند. در حالی که طنین موسیقی «ذهن من کجاست؟» از گروه pixies فضا را میشکافد.
۳۸. کالبدشکافی خرده جنایتهای زن و شوهری (در یک مکان پرت/ In A Lonely Place)
- کارگردان: نیکلاس ری
- بازیگران: همفری بوگارت، گلوریا گراهام، فرانک لاوجوی
- محصول: ۱۹۵۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
در تمام مدت، لارل با بازی گلوریا گراهام، معشوق خود را زیر نظر داشته مبادا اتهام قتلی که پلیس به او زده، درست از کار درآید. معشوق یا همان دیکس با بازی بینظیر همفری بوگارت نویسندهای است که میتواند به راحتی از کوره در برود و همین هم لارل را چنین نسبت به او ظنین کرده است.
در پایان لارل تصمیم گرفته که دیکس را ترک کند. دیکس که تازه از موضوع با خبر شده، به خانه میآید و انگشتر نامزدی را در دستان معشوق نمیبیند. عصبانی میشود و تا آستانهی حمله به زن پیش میرود. همین جا است که هم بر من و شما و هم بر زن مسجل میشود که دیکس توان دست زدن به خشونت و کشتن زنی را دارد. دیکس آرام میگیرد اما تلفن زنگ میخورد. با جواب دادن تلفن متوجه میشود که لارل قصد دارد به نیویورک پرواز و برای همیشه او را ترک کند، پس دوباره عصبانی میشود و به زن حمله میکند.
اما دوباره تلفن زنگ میخورد. کسی پشت خط به دیکس و لارل خبر میدهد که فردی به قتل اعتراف کرده و تمام مدت پلیس بیخود به دیکس گیر داده است. لارل آشکارا از این که در تمام مدت به دیکس ظنین بوده و او را تا آستانهی جنون پیش برده خجالت میکشد. اما این وسط چیزی از بین رفته که دیگر نمیتوان آن را بازگرداند. هر دو میدانند که پایان رابطه فرا رسیده و دست و پا زدن دیگر معنایی ندارد. لارل آرام اشک میریزد و دیکس را در سکوت تماشا میکند که راهش را میکشد و به سمت آپاراتمانش میرود.
۳۷. در انتظار سر رسیدن فرشته مرگ (موجود/ The Thing)
- کارگردان: جان کارپنتر
- بازیگران: کرت راسل، کیت دیوید
- محصول: ۱۹۸۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
مکان: قطب جنوب. عده ای از محققان آمریکایی یک پایگاه تحقیقاتی با چیزی روبهرو می شوند که توان شناسایی آن را ندارند. این موجود مانند یک انگل وارد بدن میزبان میشود و با آلوده کردن آن سبب مرگ وی میشود. حال هر کدام از افراد پایگاه به دیگری ظنین است؛ از ترس اینکه شاید او هم آلوده باشد.
در چنین قابی و در پایان مکردی با بازی کرت راسل بالاخره متوجه میشود که هیچ راهی برای خلاصی از دست این موجود وجود ندارد. او و دیگر همکارانش موافقت کردهاند که باید این موجود را همین جا از بین ببرند و خودشان هم با آن کشته شوند. چرا که اگر تیم نجات از راه برسد، احتمال انتشار این انگل یا همان موجود در کل کرهی خاکی وجود دارد.
مکردی و چایلدز، کنار آتش نشستهاند. در حالی که ایستگاه را منفجر کردهاند و از شر آن انگل خلاص شدهاند. با وجود نبود سرپناه حتما هر دو یخ خواهند زد، پس هر دو خسته از مبارزهای طاقتفرسا، مرگ را نظاره میکنند تا از راه برسد و آنها آرام آرام در آغوش بکشد.
۳۶. «بنجامین» بالاخره از دست خانم رابینسون فرار میکند (فارغالتحصیل/ The Graduate)
- کارگردان: مایک نیکولز
- بازیگران: داستین هافمن، آن بنکرافت و کاترین راس
- محصول: ۱۹۶۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪
بنجامین بعد از فارغالتحصیلی، تمام تلاش خود را میکند تا راهی جدا از شیوهی زندگی خانوادگی پیدا کند. او نمایندهی نسلی است که علیه آرمانهای نسل قبلی خود شوریده و آرمان دیگری در سر دارد. در این راه عاشق دختری میشود؛ دختری به نام الین که مانند خودش فکر میکند و دوست ندارد که تحت انقیاد خانوادهاش زندگی کند.
اما این وسط سدی جلوی بنجامین قرار گرفته است؛ مادر الین، خانم رابینسون. خانم رابینسون رسما در سرتاسر فیلم مانند برده با بنجامین رفتار میکند و اجازه نمیدهد که او و دخترش راه خودشان را بروند. بنجامین گرفتار در دستان خانم رابینسون، در نهایت علیه خواستههای او میشورد. به خانهی آنها میرود تا از حال الین باخبر شود. اما در حین تلاش برای پیدا کردن الین متوجه میشود که او در سانتا باربارا قرار است با مرد دیگری به نام کارل ازدواج کند.
بنجامین به سمت کلیسا میراند و در حالی که بنزین ماشینش هم تمام شده، درست در لحظهی نهایی به آن جا میرسد. بنجامین با صدای بلند نام الین را فریاد میزند و الین که از دیدن او خوشحال شده، پاسخش را میدهد: «بنجی». کارل و خانوادهاش مات و مبهوت نظارهگر این صحنه هستند، در حالی که الین با لباس عروسی محراب را ترک میکند و با بنجامین از کلیسا خارج میشود. هر دو خود را به اتوبوسی میرسانند و سوار میشود؛ در حالی که هم آثار خوشحالی در چهرهی هر دو هویدا است و هم نگرانی از آینده.
۳۵. جرج رومرو، فیلم ترسناکش را با یک بیانیهی علیه نژادپرستی تمام میکند (شب مردگان زنده/ The Night Of The Living Dead)
- کارگردان: جرج رومرو
- بازیگران: راسل استراینر، دوان جونز
- محصول: ۱۹۶۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
جرج رومرو فیلمش را در دورانی میسازد که شکافهای نسلی و فکری در جامعهی آمریکا روز به روز افزایش پیدا میکند. از سمتی جنگ ویتنام در جریان است و از سمت دیگر نسل تازه، تمام ارزشهای نسل گذشتهی خود را زیر سوال میبرد. در چنین قابی است که مردم روز به روز نسبت به هم بدبینتر میشوند و جامعه در آستانهی فروپاشی قرار میگیرد. جرج رومرو زامبیهای خودش را روانهی پردهی سینماها میکند تا علیه این وضعیت اعلام انزجار کند.
در حالی که تا پایان فیلم، او هر چه توانسته به جامعه تاخته، به نظر میرسد که قرار است بعد از نمایش از بین رفتن زندگی تعدادی انسان بخت برگشته، نسیمی از زندگی عادی بوزد و رومرو کمی هم کوتاه بیاید و کمتر به مخاطب سخت بگیرد. عدهای اسلحه به دست تمام زامبیها را از بین بردهاند و به سمت خانهای میآیند که شخصیتهای اصلی درام در آن گرفتار بودهاند.
این در حالی است که فقط یکی از آنها زنده مانده و او هم تنها سیاه پوست آن جمع است که بیش از همه زحمت کشیده و بیش از همه هم در معرض خطر بوده. حال که زامبیها از بین رفتهاند به نظر میرسد که حداقل او میتواند از این وضعیت جان سالم به در ببرد. اما زهی خیال باطل؛ سردستهی اسلحهداران محلی، که به سفید پوستی نژاد پرست میماند، به خیال آن که این سیاه پوست، آخرین زامبی در اطراف آن خانه است، او را به قتل میرساند تا جرج رومرو تلخترین نیش خود را در پایان به تن مخاطبش فرو کند.
۳۴. «رییس» تصمیم میگیرد نقشهی «مکمورفی» را عملی کند (پرواز بر فراز آشیانه فاخته/ One Flew Over The Cuckoo’s Nest)
- کارگردان: میلوش فورمن
- بازیگران: جک نیکلسون، لوییز فلچر
- محصول: ۱۹۷۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
رییس، سرخ پوست بلند بالا و زورمندی است که در تمام مدت در آن آسایشگاه شبیه به زندان، خودش را به لالی زده تا کسی کاری به کارش نداشته باشد. همه چیز در جهان او آرام است تا این که سر و کلهی مکمورفی پیدا میشود. مکمورفی طنین ناب رهایی را با خود به آن جا میآورد تا رییس دوباره حال و هوای آزادی به سرش بزند.
در پایان مکمورفی که همهی پرستاران و پرسنل آسایشگاه را به ستوه آورده، قربانی درندهخویی سیستمی میشود که علیه آن شوریده است. او را به اتاقی میبرند و بعد از شوک الکتریکی مانند مردهای روی تختی میاندازند. به نظر میرسد که تنها امید آن بخت برگشتگان برای رهایی هم از بین رفته است. رییس بالای سر مکمورفی میرود، او را در آغوش می گیرد و از آن چه که میبیند جا میخورد. رییس تحمل ندارد که مکمورفی را بدون آن شور و هیجان و پر از میل به زندگی ببیند، پس از روی ترحم بالشتی برمیبردارد و جانش را میستاند.
رییس بعد از این کار به حمام آسایشگاه میرود و با آن اندام تنومندش، آبخوری آسایشگاه را از جا درمیآورد و نقشهی فراری را که مکمورفی در سر داشت، اجرا میکند. آبخوری را به فنسها میکوبد و بعد از شکستن آنها، سبکبال در افق محو میشود؛ در حالی که بقیهی زندانیها به خاطر سر و صدا از خواب پریدهاند و به تصور این که بالاخره مکمورفی موفق به فرار شده، او را تشویق میکنند.
۳۳. «جان دو» با مرگش بیانهی خود را علیه سیستم تکمیل میکند (هفت/ Seven)
- کارگردان: دیوید فینچر
- بازیگران: مورگان فریمن، کوین اسپیسی و برد پیت
- محصول: ۱۹۹۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۲٪
جان دو با بازی کوین اسپیسی دمار از روزگار کارآگاهان داستان درآورده است. او با قتلهایش به هفت گناه اصلی در آیین مسحیت اشاره میکند تا این چنین جامعهی آلوده به گناه را سر جایش بنشاند. در چنین قابی به نظر میرسد که با معرفی خودش به پلیس، دستش را رو کرده و دیگر قصه تمام است. اما هنوز هم چیزهایی باقی است؛ جان دو زرنگتر از این حرفها است.
جان دو تا قبل از تحویل دادن خودش به ادارهی پلیس، پنج قتل را به نشانه پنج گناه مرتکب شده، مانده دو گناه حسادت و خشم. وقتی پلیسها او را بازجویی میکنند، او اعتراف میکند که این دو قتل را هم مرتکب شده و جای جنازهها را فقط به کارآگاهان مسئول پرونده نشان میدهد.
سامرست با بازی مورگان فریمن و میلز با بازی برد پیت آماده میشوند و با جان دو به سمت خارج از شهر میرانند تا جای جنازهها را پیدا کنند. این در حالی است که جان دو مدام سعی میکند روی اعصاب میلز جوان برود. هر سه در وسط بیابان ایستادهاند، میلز و سامرست پریشان از این که چه خیالی در سر جان دو وجود دارد و جان هم آرام به نظر میرسد. ماشین ادارهی پست از راه دور پدیدار میشود. جعبهای را به میلز تحویل میدهد، در حالی که جان دو در حال گفتن از نحوهی مرگ همسر میلز و فرزند متولد نشدهاش است. جان متوجه میشود که میلز نه از مرگ زنش خبر دارد و نه از حاملگی همسرش خبر داشته، به همین دلیل لبخند میزند تا او را بیشتر تحریک کند.
در همین حال سامرست متوجه میشود که سر قطع شدهی همسر میلز درون جعبه قرار گرفته. او به سمت میلز میدود و التماس میکند که او در جعبه را باز نکند. میلز در حالی که فریاد میزند: «چی توی جعبهاس؟» به سمت آن حرکت میکند و درونش را میبیند. آخرین قربانیهای جان دو، باید به گناه خشم و حسادت دچار باشند و او اصلا به آن جا آمده تا جای جنازههای این دو قربانی را نشان دهد؛ پس خودش قربانی حسادتش به حساب میآید و میلز هم قربانی خشمش. سامرست این را میشود و سعی میکند که میلز عصبانی را از کشتن جان منصرف کند. اما موفق نمیشود و میلز، جان را میکشد تا جان برندهی مبارزهای شود که هیچگاه شهر بدون نام فیلم از یاد نخواهد برد.
در پایان، وقتی دوربین چهرهی میلز دربند را در قاب میگیرد؛ صدای سامرست را میشنویم که میگوید: «ارنست همینگوی زمانی نوشته بود که جهان جای خوبی است و ارزش مبارزه کردن را دارد. من با بخش دوم حرف او موافقم.»
۳۲. جان به در بردن مهم است یا ثروت؟ (حرفه ایتالیایی/ Italian Job)
- کارگردان: پیتر کلینوسن
- بازیگران: مایکل کین، نوئل کوارد و بنی هیل
- محصول: ۱۹۶۹، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪
بعد از کلی طراحی و اجرای دقیق نقشه، دار و دستهی سارقان فیلم به سمت کوهستان میرانند تا بتوانند از دست پلیس فرار کنند. آنها موفق به انجام این کار میشوند. در حالی که مشغول جشن گرفتن هستند، همهی طلاها را بار اتوبوسی میکنند و خودشان هم سوار میشوند. به نظر دیگری هیچ مشکلی وجود ندارد.
جاده کوهستانی و پر پیچ و خم است و خطرناک. ناگهان اتوبوس دور خودش میچرخد و به سمت پرتگاه حرکت میکند. اما متوقف میشود. دوربین به بیرون کات میخورد و اتوبوس را در قاب میگیرد که یک سمتش بین زمین و آسمان معلق است و پرتگاه را رد کرده، در حالی که سمت دیگرش هنوز روی جاده است. اتوبوس به الاکلنگی میماند که فقط کمی تکان خوردن لازم دارد که سقوط کند.
با برگشتن به درون اتوبوس معلوم میشود که وضع خرابتر از این حرفها است و کارگردان هنوز هم چیزی برای شگفتزده کردن ما در آستینش دارد. همهی سارقان در یک سمت اتوبوس ایستادهاند (همان سمت جاده) و طلاها در سمت دیگرش قرار دارد. حال همه باید تصمیمی بگیرند؛ یا جانشان را بردارند و فرار کنند و قید سرقتی را که همهی عمر برای آن برنامه ریخته بودند، بزنند یا این که تلاش کنند که طلاها را برگردانند.
نفس همه در سینه حبس شده و کسی توان حرف زدن ندارد. فقط تکان کوچکی لازم است تا کمی وزن اتوبوس تغییر کند و همه سقوط کنند. یکی از سارقان با بازی مایکل کین جوان میگوید که «من ایدهی معرکهای دارم». در حالی که آرام به سمت طلاها حرکت میکند و به نظر میرسد که هر لحظه ممکن است اتوبوس سقوط کند، فیلم تمام میشود.
۳۱. هیچ امیدی به رهایی نیست (ناپدید شدن/ The Vanishing)
- کارگردان: ژرژ سوییزر
- بازیگران: برنارد پیر دونادو، جین بروتس
- محصول: ۱۹۸۸، هلند و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
فیلم با ربوده شدن زنی در یک استراحتگاه لب مرز فرانسه و هلند شروع میشود. پس از آن شوهر آن زن با نام رکس تمام تلاش خود را میکند تا همسرش را پیدا کند. او در تمام مدت به همه جا سر زده و حتی دمار از روزگار پلیس، روزنامهها و برنامههای خبری درآورده است. درست در لحظهای که در یک مصاحبه اعلام میکند که فقط میخواهد از حقیقت سردربیاورد، نامهای به او میرسد. فردی ادعا میکند که میداند چه بلایی سر همسر مرد آمده است.
در تمام مدت فیلم من و شما متوجه شدیم که مردی به نام ریموند، که مردی خانواده دوست و از هر نظر معمولی است، زن رکس را ربوده و در زیر زمین خانه باغش، زنده زنده چال کرده است. نامه را هم ریموند به رکس نوشته. اما معلوم نیست که چرا این کار را انجام داده. آیا ریموند دلش به رحم آمده و می خواهد مرهمی بر آلام این مرد بگذارد یا نقشهی دیگری در سر دارد؟
بالاخره ریموند و رکس با هم روبهرو میشوند. رکس کلی سوال از ریموند میپرسد و میخواهد بداند که او کیست اما ریموند جوابی نمیدهد. بعد هم نصفه و نیمه به گناهش اعتراف میکند و میگوید که هیچ کس هیچ سرنخش علیه وی ندارد. ریموند به رکس میگوید که برای یافتن جواب و فهم این که چه بلایی سر همسرش آمده، فقط یک راه وجود دارد و آن هم این است که خودش آن را تجربه کند؛ ریموند این را در حالی میگوید که یک قهوهی آلوده به مادهی بیهوشی را به رکس تعارف میکند. رکس هم بعد از کلی فکر کردن و کلنجار رفتن با خودش، قهوه را مینوشد و درون جعبهای که زیرزمین دفن شده به هوش میآید.
در نهایت ما ریموند را میبینیم که به همراه خواندهاش در باغ مشغول خوشگذرانی است و از یکشنبهی آفتابیاش لذت میبرد. دوربین از او و خانوادهاش فاصله میگیرد و در حالی که زمین را نشان میدهد، عقب میکشد.
۳۰. «بری» مجبور است که «کلوت» را رها کند (کلوت/ klute)
- کارگردان: آلن جی پاکولا
- بازیگران: دونالد ساترلند، جین فوندا و روی شایدر
- محصول: ۱۹۷۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
کلوت با همکاری بری توانسته پروندهی گمشدن مردی را ببندد و گناهکار را پیدا کند. هزارتویی که آلن جی پاکولا طراحی کرده بالاخره راه خروجش را به شخصیتها نشان داده اما مشکلی این وسط وجود دارد. هم کلوت و هم بری در طول این مسیر به هم دل باختهاند.
خب پس مشکل چیست؟ چرا این موضوع میتواند پایان فیلمی را به چنین لیستی اضافه کند؟ مشکل این جا است که هر دو طرف آن قدر از هم میدانند و آن قدر در طول مسیر، دستان خود را آلوده کردهاند، که مجبور به ترک یکدیگرند. چرا که با هر بار دیدن هم، به یا روزگاری خواهند افتاد که دوست دارند فراموشش کنند؛ بری به یاد دورانی که هر چه میزد به در بسته میخورد و کلوت هم به یاد دورانی که بهترین دوستش را از دست داده بود.
دوربین آلن جی پاکولا در پایان آٰرام و ساکت است. کلوت و بری، در حالی آپارتمان بری را برای همیشه ترک میکنند که معلوم است یکدیگر را هیچگاه نخواهند دید. هر دو ساکت و آرام، با چشمانی پر از سوال خارج میشوند و تصویر سیاه میشود. در حالی که صدای بری را میشنویم که به روانشناسش میگوید: «من نمیتونم تا آخر عمرم با مردی زندگی کنم که مجبورم جوراباش رو وصله کنم و لباساش رو بشورم. من از این زنا نیستم.». کلوت و بری در تمام مدت هیچ حرفی به هم نمیزنند.
شخصا فیلم «کلوت» را تلخترین و سیاهترین تصویری میدانم که تاکنون بر پردهی سینما افتاده است.
۲۹. «دیوید» با تمام وجودش مرگ را طلب میکند (مه/ The Mist)
- کارگردان: فرانک دارابونت
- بازیگران: توماس جین، لوری هولدن
- محصول: ۲۰۰۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۱٪
پایان «مه» یکی از غمانگیزترین پایانبندیهای تاریخ سینما است؛ چرا که اساسا احساساتی متناقض را در ما بیدار میکند. در تمام طول مدت فیلم، همهی افراد حاضر در فیلم، درون فروشگاهی گیر کردهاند که توسط یک مه غلیظ محاصره شده. هیچ راهی برای فرار وجود ندارد و موجودات درون مه در حال قربانی کردن همه هستند. دیوید به همراه چهار نفر دیگر، از جمله پسرش سوار ماشین میشوند. به این امید که تا قبل از تمام شدن بنزین، از محدودهی مه خارج شوند.
آنها میرانند و میرانند، در حالی که با موجودات غریبی روبهرو میشوند که در ظاهر توسط ارتش و با باز کردن دریچهای از جهان دیگر وارد این دنیا شدهاند. آنها حتی از کنار خانهی دیوید هم عبور میکنند و جنازهی همسر او را میبینند. همهی این تصاویر غمبار در حالی از مقابل چشم ما میگذرد که موسیقی غمانگیزی هم آن را همراهی میکند.
در نهایت بنزین ماشین تمام میشود. به نظر میرسد که تمام دنیا از بین رفته و دیگر هیچ راه فراری وجود ندارد. دیوید و دیگران تصمیم به خودکشی میگیرند. اما آنها پنج نفر هستند و فقط چهار گلوله دارند. دیوید بعد از کلی کلنجار اول پسرش را میکشد و بعد از آن که دیگران هم گلولهای در مغز خود شلیک کردند، از ماشین پیاده میشود تا قربانی یکی از آن موجودات عجیب و غریب شود.
همه چیز تمام شده اما ناگهان اثر مه از بین میرود و دور و بر دیوید پر از ارتشیهایی میشود که مشغول پاکسازی هستند. دیوید آن چه را که میبیند، باور نمیکند. فقط اگر چند دقیقه دیرتر گلولهای به سر پسرش شلیک کرده بود، فقط اگر چند دقیقه دیرتر دیگران خودکشی کرده بودند، الان همه نجات مییافتند. دیوید فریادی از سر خشم و استیصال میزند و چند باری اسلحهی خالی را در دهانش خالی میکند؛ چرا که نمیداند چه آرزویی داشته باشد: این که ارتش دیرتر از راه میرسید و خودش کشته میشد یا این که، یا این که …
۲۸. نمایش شعلهور شدن آتش نفرت در ژاپن تازه (بهشت و دوزخ/ High And Low)
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: توشیرو میفونه، تاتسویا ناکادای
- محصول: ۱۹۶۳، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
پلیس بالاخره موفق شده که آدمربا را دستگیر کند. آدمربایی که با تمام وجودش از ثروتمندان شهر بیزار است و تمام تلاش خود را کرده بود که فرزند یکی از آنها را قربانی کند. فیلم سکانس معرکه و درخشان کم ندارد اما سکانس پایانی فیلم شاید درخشانترین قسمت آن باشد؛ جایی که دو مرد با دو دیدگاه متفاوت، گویی از دو ژاپن متفاوت با هم رو در رو میشوند و بر خلاف آثار کلاسیک آن زمان، انگیزهها رو میشود؛ پس شاید بتوان فیلم «بهشت و دوزخ» را به لحاظ شخصیت پردازی به خصوص در سمت شر ماجرا، پیشروتر از سینما و داستان گویی کلاسیک دانست.
اما این دلیل ماندگاری این سکانس فقط این نیست. مرد گروگانگیر آشکارا انگیزههایش را فریاد میزند و از روان رنجور خود میگوید، در حالی طرف روبهرو آرام نشسته و او را شماتت میکند. کوروساوا این سکانس را طوری برگزار میکند که مخاطب فیلم به هر دو طرف حق دهد؛ آنها هر دو قربانی سیستمی بودهاند که جز کوچکی از آن به حساب میآیند.
اگر دوست دارید بدانید که سکانس رو در رویی ریدلر و بتمن در زندان فیلم «بتمن» مت ریوز از کجا آمده، حتما سکانس پایانی این فیلم را ببینید.
۲۷. هیچکس کامل نیست (بعضیها داغش رو دوست دارند/ Some Like It Hot)
- کارگردان: بیلی وایلدر
- بازیگران: جک لمون، تونی کرتیس و مرلین مونرو
- محصول: ۱۹۵۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
شاید جملهی آخر ازگد با بازی جو براون، خطاب به دفنی/ جری با بازی جک لمون، معروفترین کلام یک بازیگر در یک پایانبندی یک فیلم، در تاریخ سینما باشد. جو با بازی تونی کرتیس، به همراه جری از دست مافیای شیکاگو فرار کردهاند. آنها خود را در قالب دخترانی نوازنده جازدهاند و به فلوریدا رفتهاند. در طول سفر جو به دختری دلبسته، در حالی که مردی ثروتمند یا همان ازگد، دلباختهی جری شده. جری مجبور است که به ایفای نقشش ادامه دهد تا لو نرود و این مرد هیچ نمیداند که جری یا همان دفنی در واقع یک مرد است. ازگد در نهایت به جری پیشنهاد ازدواج میدهد و او هم میپذیرد!
جری و جو بالاخره لو میروند. دار و دستهی گانگسترها آنها را در طول ساحل تعقیب میکنند. جو و جری به قایق ازگد یا همان مرد ثروتمند دلباختهی جری میرسند، در حالی که معشوق جو هم آخرین لحظه خودش را به قایق میرساند. ازگد قایق را راه میاندازند و به سمت کشتی حرکت میکنند. خطر رفع شده و جو بالاخره به دخترک میگوید که ثروتمند نیست و دختر هم جواب میدهد که برایش مهم نیست. اما اتفاق اصلی در جلوی قایق در جریان است.
جری در کنار ازگد نشسته و از این میگوید که نمیتوانند با هم ازدواج کنند؛ چرا که او عادت به سیگار کشیدن دارد. ازگد جواب می دهد که اهمیتی ندارد. جری بهانههای دیگری میآورد تا این که در نهایت با عصبانیت کلاه گیسش را میکند و می گوید که مرد است. ازگد جواب میدهد که: «هیچکش کامل نیست» درست همین جا در میان بهت جری، فیلم تمام میشود.
۲۶. تعریف دقیق خیانت (حفره/ le trou)
- کارگردان: ژاک بکر
- بازیگران: میشل کنستانتین، ژان کرودی و فیلیپ لروآ
- محصول: ۱۹۶۰، فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: –
پر بیراه نیست اگر فیلم «حفره» را بهترین فیلم فرار از زندانی تاریخ سینما بدانیم. در این جا دوربین ژاک بکر به شکلی واقعگرایانه به مردانی نزدیک شده که در یک سلول کوچک به گذران محکومیت خود مشغول هستند اما نقشهای برای فرار دارند. نقشهی آنها کندن یک حفره است که به فاضلاب میرسد.
آنها شبها و روزها میکنند و می کنند و تونل میزنند تا این که در نهایت به راه خروج میرسند. ژاک بکر در یک نمای باشکوه نشان میدهد که آزادی چقدر نزدیک است. اما در آن سمت رییس خبیث زندان هم نقشهای در سر دارد. او یک زندانی را بازی میدهد و با وعده و وعید راضی میکند که نقشه را لو دهد. زندانی درست در شب موعود، درست در زمانی که همه چیز آماده است و حتی زندانیان لباس معمولی خود را هم بر تن کردهاند، همه چیز را روی دایره میریزد و رفقا یکی یکی دستگیر میشوند.
دوربین ژاک بکر روی تن عریان زندانیان محکوم میایستد، در حالی که هر کدام روی خود را برگرداندهاند تا آن خائن پست را نظاره کنند.
۲۵. آرامش پس از طوفان (پرندگان/ The Birds)
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- بازیگران: تیپی هدرن، راد تیلور و جسیکا تندی
- محصول: ۱۹۶۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
هیچکاک به درستی هیچگاه دلیل حملهی پرندگان را توضیح نمیدهد؛ چرا که آنها استعارهای از دردها و آمال زندگی هستند. آنها همان اتفاق خارج از کنترل شخصیتها هستند که این بار به جای منشایی انسانی، منشایی ناشناخته دارند. مگر نه این که رسیدن خبری بد یا یک بیماری ناگهانی باعث میشود تمام نقشهها و زندگی روزمره و عادی از بین برود.
در چنین قابی، همهی شخصیتها حسابی جان کندهاند تا زنده بمانند. بعد از یک حملهی اساسی به خانه توسط پرندگان، به نظر میرسد حتی خانه هم فروخواهد ریخت و هیچ چیز جلودار این هجومیان نیست. مردان و زنان حاضر در خانه آمادهی مردن هستند که ناگهان سر و صداها میخوابد. انگار هیچ چیزی آن بیرون نیست. با نگاه کردن مشخص میشود که پرندگان بنا به دلیلی نامشخص روی زمین و درختان اطراف نشستهاند و آرام گرفتهاند.
اما ما که میدانیم در صورت حمله چه جانیانی خواهند بود. همه تصمیم میگیرند که به سمت ماشین حرکت کنند و فرار را بر قرار ترجیح دهند، چرا که در صورت حملهی مجدد، خانه طاقت نخواهد آورد و همه خواهند مرد. با ترس و آهسته از میان پرندههای ساکت عبور میکنند. دوربین هیچکاک نزدیک به زمین و پشت به همه قرار گرفته و حرکت شخصیتها به سمت ماشین را نظاره میکند که با ترس گام برمیدارند. پرندگان چشم در چشمان آنها دارند، در حالی که هیچ کس جرات نگاه کردن به پرندگان را ندارد.
۲۴. دخترک گلفروش، «ولگرد» دوستداشتنی را به یاد میآورد (روشناییهای شهر/ City Lights)
- کارگردان: چارلی چاپلین
- بازیگران: چارلی چاپلین، ویرجینیا شریل
- محصول: ۱۹۳۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
ولگرد ساده دل قصه با دختر نابینای گلفروشی آشنا میشود. او از همان ابتدا به دختر دل میبازد. در حین خرید گل دخترک به اشتباه تصور میکند که او یک مرد جنتلمن و ثروتمند است. ولگرد در این نقش دروغین باقی میماند و مدام به دختر سر میزند و از او گل میخرد. در این میان ولگرد با مرد ثروتمندی آشنا میشود که قصد خودکشی دارد. پس از نجات مرد، ولگرد پیش او میماند و سعی میکند از این موقعیت استفاده کند تا به دختر محبوبش نزدیکتر شود.
ولگرد خود را به آب و آتش میزند تا دختر را درمان کند و موفق هم میشود اما در زمان اشتباه، در مکان اشتباه قرار میگیرد و دستگیر میشود. او پس از آزادی ناگهان دخترک را میبیند که یک مغازهی گلفروشی باز کرده و خوشحال است. نزدش میرود اما سر و وضعش چنان به هم ریخته است که دختر او را فقیر میپندارد. ناگهان دست هر دو به هم میخورد.
دختر مردی را به یاد میآورد که او را به این جا رسانده اما آن چیزی نیست که نشان میداد. دوربین چهرهی چارلی چاپلین یا همان ولگرد را در قاب میگیرد که با چشمانش هم غمگین است و هم شاد. او نمیداند که جواب دختر بعد از دیدنش چه خواهد بود؟ اما از بهبودیش سخت خوشحال است. اگر کسی قدرت بازیگری چارلی چاپلین را زیر سوال برد، فقط کافی است که همین پلان را به او نشان دهید.
۲۳. شیطان با جمعیت یکی میشود (سکوت برهها/ The Silence Of The Lambs)
- کارگردان: جاناتان دمی
- بازیگران: جودی فاستر، آنتونی هاپکینز
- محصول: ۱۹۹۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
کلاریس بالاخره موفق شده که گروگانگیر روانی را دستگیر کند و جان دخترک را نجات دهد. اما این کارش باعث شده که شیطان مجسم فیلم از زندان فرار کند. دکتر هانیبال لکتر که آهسته آهسته در طول فیلم به کلاریس دلبخته، به سفری آمده تا بتواند انتقام کلاریس را از مرد درندهخویی بگیرد. او تلفن را برمیدارد و به کلاریس زنگ میزند. به او از نقشهاش میگوید، تلفن را قطع میکند و در میان جمعیت ناپدید میشود.
دکتر هانیبال لکتر چنان عشق آرمانی خود را با غرور و هوش و کاریزمای ذاتی نقش در هم میآمیزد که گم شدن نهاییاش در آن جمعیت، ما را نگران سرنوشت زن نمیکند بلکه نگران حال خود میشویم که جای آن زن نیستیم تا از دست شرارتهای او در امان باشیم.
۲۲. راه رفتن روی آب (حضور/ Being There)
- کارگردان: هال اشبی
- بازیگران: پیتر سلرز، شرلی مکلاین، جک واردن و ملوین داگلاس
- محصول: ۱۹۷۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
هال اشبی فیلم حضور را بر اساس کتابی به قلم جرزی کازینسکی ساخته است. داستان حول زندگی مردی با بازی بی نظیر پیتر سلرز میگردد که به شکلی دیوانهوار از زندگی به عنوان باغبان یک خانهی ویلایی تا حضور در جایگاه مشاور رییس جمهور پیش میرود و به محافل بالای جامعه راه پیدا میکند؛ طنزی تلخ که حکایت از بین رفتن عقلانیت در جامعهی امروز را بازگو میکند و البته بیش از آن که به شعار دادن در این باب مشغول باشد، بر شخصیت اصلی خود تمرکز دارد.
چنسی در پایان فیلم هنوز هم به دنبال بازیگوشیهای خود است. او هیچ تغییری نکرده و این جامعهی اطرافش است که در حماقت دست و پا میزند. چنسی در حالی که رییس جمهور مشغول سخنرانی بر مزار دوست هر دو است، به سمت دریاچه میرود. چترش را توی آب میزند. معلوم میشود که عمق آب کم نیست. اما چنسی روی آن قدم میگذارد، بدون آن که فرو برود. انگار متعلق به این دنیا نیست و هیچ کدام از بدبختیهای جهان بر او تاثیری ندارد؛ درست مانند عارفی دست از دنیا شسته.
صدای رییس جمهور به گوش میرسد: «جهان قلمرو عقل است.» چنسی با راه رفتنش روی آب به این حرف میخندد.
۲۱. رژهی اعضای سیرک (هشت و نیم/ ۸ ½)
- کارگردان: فدریکو فلینی
- بازیگران: مارچلو ماستوریانی، کلودیا کاردیناله
- محصول: ۱۹۶۳، ایتالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
فدریکو فلینی در فیلم «هشت و نیم» هنرمندی را در مرکز قاب خود قرار میدهد که دچار یک نوع خلسهی قبل از خلق اثر هنری است. او از میان خاطراتش میگذرد و هر چه داشته و نداشته را به یاد میآورد تا پرسشی اساسی را پاسخ دهد: آیا همهی آن چه که به دست آورده او را خوشحال کرده است؟ آیا خلق اثر هنری به زندگی او معنا داده؟
همهی این پرسش های فلسفی او را به ستوه آورده. یادآوری روزهای گذشته، پای اتفاقات بسیاری را به حیات خلوت ذهنش بازکرده و شخصیتهای بسیاری را به آن جا کشانده. اما فیلم با جمع شدن همهی آنها در یک سیرک و رژه رفتن آنها در یک حلقه پایان میذیرد. انگار مرد همه را احضار کرده تا با گذشتهاش روبهرو شود و آن را با آغوش باز بپذیرد. این گونه فدریکو فلینی، پاسخی عارفانه به همهی پرسشهای بدون جواب مردی دهد، که چیزی در خلوت و انزوا روحش را آهسته آهسته خراش میدهد و میخورد.
۲۰. هیچگاه در تاریخ سینما، خوردن لقمهای غذا، این چنین پر دردسر نبوده (جذابیت پنهان بورژازی/ The Discreet Charm Of The Bourgeoisie)
- کارگردان: لوییس بونوئل
- بازیگران: فرناندو ری، دلفین سیرینگ
- محصول: ۱۹۷۲، ایتالیا، فرانسه و اسپانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
تماشای دست و پا زدن این مردمان والامقام برای خوردن لقمهای نان به خودی خود سبب ایجاد خنده میشود و به نظر میرسد که بونوئل نیازی نیست تا کار دیگری انجام دهد اما او متوقف نمیشود و با ایجاد مزاحمتهای جورواجور کل سیستم، مناسبات و ارگانهای به ظاهر مهم یک جامعه را دست میاندازد.
داستان فیلم، داستانی فانتزی با کمی چاشنی کمدی است و به زندگی عدهای برج عاجنشین میپردازد که هر شب دور هم جمع میشوند تا بخورند و بیاشامند. اما جالب این که هر بار واقعهای مضحک مانع از این عمل آنها میشود؛ واقعهای که نمیتوان با هیچ منطقی توجیهش کرد. مثلا یک بار پس از جمع شدن در یک باغ مجلل، ناگهان ارتش در همان باغ مانوری برگزار میکند و از آنها میخواهد که هر چه سریعتر محل را ترک کنند. یا بار دیگری، درست در لحظهی نهایی، پردههایی بالا میرود و معلوم میشود که آنها در یک سالن تئاتر و بر روی سن نشستهاند؛ در حالی که آنها اصلا روی صحنه نبودهاند!
فیلم زمانی تمام میشود که هر کدام بدون آن تشریفات و آب و تاب به یخچالهای خود حمله میکنند و مانند حیوان هر چه به دستشان میرسد، میخورند. بونوئل تصویری رقتبار از زندگی مردان و زنانی را نشان میدهد که حتی برای خوردن هم آدابی دست و پا گیر دارند؛ این چنین او به طبقهی اشراف اروپایی حمله میکند.
۱۹. گانگسترهایی با دمپایی و شلوارک (داستان عامهپسند/ Pulp Fiction)
- کارگردان: کوئنتین تارانتینو
- بازیگران: جان تراولتا، ساموئل ال جکسون، بروس ویلیس، اوما تورمن و تیم راث
- محصول: ۱۹۹۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
تصویر دگرگونی که کوئنتین تارانتینو از گانگسترها نمایش میدهد، در تاریخ سینما همتا ندارد. آنها همان مردان خوشپوش و جانی همیشگی هستند اما مدام به دردسر میافتند و به جای انجام عملیات گانگستری، مدام مزخرف میگویند. کمی پیش از پایان داستان، هر دو گانگستر فیلم، یعنی وینسنت با بازی جان تراولتا و جولز با بازی ساموئل ال جکسون، مجبور شدهاند که کت و شلوارهای خود را با تی شرت و شلوارک عوض کنند و دمپایی بپوشند. آنها برای صرف صبحانه به همان رستورانی میروند که زن و شوهر ابتدای فیلم قصد دستبرد زدن به آن را دارند. این گونه حلقهی داستان فیلم کامل میشود.
بعد از آغاز دزدی، جولز که عوض شده، دوست ندارد که کیف رییسش به دست دو دزد خرده پا بیوفتد. اما در عین حال قصد کشتن آنها را هم ندارد. وینسنت که در تمام مدت دستشویی بوده ناگهان سر میرسد و روی زن اسلحه میکشد. در حالی که جولز شوهرش را کت بسته مقابل خودش نشانده است. به نظر میرسد که دزدی آنها به ته خط رسیده و هر دو هم خواهند مرد. اما جولز میگوید که شاید روز دیگری این اتفاق میافتاد اما او امروز میخواهد که به آنها کمک کند؛ چون به قدرت معجزه ایمان آورده است.
جولز بعد از خواندن خطابهای که آن را قبل از به قتل رساندن دیگران میخواند، به سارق بیچاره میگوید که دیگر این کلام برایش معنای مرگ را ندارد. از سارق میخواهد که محتویات کیف پولش را بردارد و تارانتینو هم اینسرتی از کیف پول جولز میگیرد که آن را برای همیشه به تاریخ سینما سنجاق میکند. سپس در میان غر زدنهای وینسنت، هر دو را آزاد می کند تا با پولها بروند. جولز بلند میشود و به همراه وینسنت طول رستوران را طی میکند تا به دم در برسد. هر دو به سمت دوربین برمیگردند، اسلحهی خود را پنهان میکنند و میروند؛ در حالی که تمام مدت، تی شرت، شلوارک و دمپایی به تن دارند.
۱۸. پیروزی نهایی شر بر خیر (طالع نحس/ The Omen)
- کارگردان: ریچارد دانر
- بازیگران: گریگوری پک، لی رمیک
- محصول: ۱۹۷۶، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
نقطه قوت فیلم «طالع نحس» فضاسازی مناسب و همچنین نحوهی اطلاعاتدهی توسط سازندگان آن است که ما را قدم به قدم با شخصیت اصلی پیش میبرد. به همین دلیل حضور بازیگری مانند گریگوری پک برای فیلم مثل یک موهبت است. چون به دلیل برخورداری از یک کاریزمای درست و حسابی، هم برایش نگران میشویم و هم باور داریم که میتواند از پس مشکلات برآید.
مهیب بودن پایان فیلم از همینجا نشات میگیرد. آن پلان پایانی هر امیدی را به یاس تبدیل میکند. حضور کودک در آخرین جایی که آدمی تصور میکند، باعث میشود که در پایان خوشحال باشیم که هر آن چه که دیدهایم فقط یک فیلم بیشتر نبوده است. در تمام طول داستان، شیطان و عواملش تلاش میکنند که فرزند شیطان را وارد زندگی مردی کنند که قرار است رییس جمهور آمریکا شود.
حال و پس از شکست مرد در کشتن این موجود، قرار گرفتن او در کنار رییس جمهور فعلی، برگشتن و نگاه کردنش به ما، میتواند ریشخندی نسبت به خوش خیالی ما باشد که خیال میکردیم قهرمان درام میتواند در نهایت این موجود را از بین ببرد.
۱۷. خب تخم مرغاشو لازم دارم! (آنی هال/ Annie Hall)
- کارگردان: وودی آلن
- بازیگران: وودی آلن، دایان کیتون، کارول کین و شلی دووال
- محصول: ۱۹۷۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
فیلم «آنی هال» بر اساس تجربیات وودی آلن از زندگی عاطفیاش ساخته شده است. پیچیدگیهای زندگی عاطفی و عدم توانایی در درک متقابل در یک رابطه، نقطه عزیمت داستان و البته مضمون محوری آن است. در این جا وودی آلن خود خودش است. با همان درگیریهای ذهنی و عاطفی که در زندگی خصوصی پشت سر گذاشته است؛ با پرداختن و تصویر کردن برهههایی از زندگی شخصی خود. او به راحتی با شکستن پردهی چهارم و رو کردن به سمت مخاطب از زندگی و عقایدش میگوید و بی پروا به نقد قوانین زندگی میپردازد.
در پایان هم آلن دوباره به طور مستقیم با مخاطب حرف میزند. آلوی سینگر، شخصیت او در فیلم، پس از مدتها آنی را در نیویورک دیده که شخصی را مجبور میکند که فیلمی مستند از مارسل افولس ببیند. آلوی از این موضوع خوشحال است و آن را نتیجهی تاثیر خود بر آنی میبیند. در ادامه او از ملاقاتش با آنی میگوید. از این که فقط ناهار خوردهاند و از گذشته گفتهاند. همزمان تصاویری از گذشته نمایش داده میشود تا این که آلن آن جک معرکه را رو می کند: «یه نفر میره پیش روانشناس و به دکتر میگه آقای دکتر برادر من دیوونهس، اون فکر میکنه که مرغه. روانشناس میگه خب چرا نمیفرستینش دیوونه خونه؟ اونم جواب میده که خب خواستم بفرستمش ولی خب تخم مرغاشو لازم دارم. گمونم این طرز فکر خیلی شبیه به تفکر من دربارهی روابط بین زن و مرده. هممون به این روابط ادامه میدیم؛ چون به تخم مرغاش احتیاج داریم.»
۱۶. «کریس» راه فراری نمیشناسد (خیابان اسکارلت/ Scarlet Street)
- کارگردان: فریتس لانگ
- بازیگران: ادوارد جی رابینسون، جوآن بنت و دن دوریا
- محصول: ۱۹۴۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
فریتس لانگ در فیلم «خیابان اسکارلت» داستان هنرمند گمنامی به نام کریس را تعریف میکند که فقط در زندگیاش از سوی همسرش تحقیر شده است. او با زنی اغواگر آشنا میشود و سایهی یک تقدیر شوم در تمام مدت بر سرش سنگینی میکند. این فیلم را میتوان بهترین فیلم آمریکایی فریتس لانگ نامید.
دخترک او را از راه به در میکند، در حالی که آشکارا قصد تیغ زدنش را دارد و با مرد دیگری به نام جانی هم روابط خارج از چارچوبی برقرار کرده. به نظر میرسد که همه چیز زیر سر همان مرد باشد. آنها کریس را مانند گاو شیردهی میبینند که میتوان از او استفاده کرد و تا میتوان پول درآورد.
کریس هم متاسفانه مسخ حضور زن در زندگیاش شده و اصلا متوجه نیست که هم شهرتش را از دست میدهد و هم زندگیاش از هم میپاشد. از همین جا است که لانگ تصویری درجه یک هم از زندگی دیگر او با همسرش نمایش میدهد؛ زندگی که نمیتوان آن را معمولی نامید. این گونه مخاطب شیدایی کریس را نسبت به دخترک درک میکند.
۵ سال از زمان مرگ دخترک و جانی گذشته است. کریس حالا همه چیزش را از دست رفته میبیند. او هیچگاه نتوانسته که به عنوان هنرمند بزرگی شناخته شود. آبرویش را بر باد رفته دیده و حال مانند یک انسان دیوانه، بی خانمان و سرگشته شده. او در یک شب برفی در نیویورک در میان شلوغی جمعیت راه میرود و خودش را بابت مرگ دخترک و جانی سرزنش میکند. فریتس لانگ، تصویری غمبار از مردی را نمایش میدهد که جرمش تنها عاشق شدن بود.
۱۵. روایت رفاقت چند دوست، به روایت تاریخ آمریکا گره میخورد (روزی روزگاری در آمریکا/ Once Upon A Time In America)
- کارگردان: سرجیو لئونه
- بازیگران: رابرت دنیرو، جیمز وودز، الیزابت مکگاون و جو پشی
- محصول: ۱۹۸۴، آمریکا و ایتالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪
سرجیو لئونه تصویری معرکه از تاریخ آمریکا در قرن بیستم، از خلال نمایش روایت رفاقت چند دوست نمایش میدهد. او از کودکی آنها در نیویورک رو به پیشرفت شروع میکند، به دوران منع مصرف مشروبات الکلی و بحران اقتصادی میرسد، سپس زمانهی نشستن گرد پیری بر چهرهی رفقا نمایش داده میشود.
در پایان نودلز با بازی رابرت دنیرو به دیدار سیاستمداری خوشنام به نام بیلی میرود. او متوجه میشود که بیلی همان مکس رفیق قدیمیاش است که خیال میکرده سالها پیش مرده. مکس در واقع مرگ خودش را صحنهسازی کرده، تمام پولهای رفقا را به جیب زده و سپس با نامی تازه توانسته زندگی مجللی برای خود به وجود آورد. او حتی رابطهای هم با عشق قدیمی نودلز دارد. مکس از نودلز میخواهد که او را بکشد اما نودلز سر باز میزند و عمارت او را ترک میکند.
زمانی که نودلز از خانه خارج میشود، یک کامیون حمل زباله را دم در میبیند. مکس پشت سر نودلز حرکت می کند و به سمتش میآید، همان لحظه کامیون حرکت میکند، بین نودلز و مکس قرار میگیرد و نودلز پشت آن گم میشود، قسمت عقب کامیون تکانی میخورد اما راننده متوقف نمیشود و به راهش ادامه میدهد. مکس غیب شده و چشمان نودلز بر تیغههای خرد کنندهی آشغال پشت کامیون میماسد. در همان حین چند اتوموبیل با جوانانی سرخوش از راه میرسند که خبر از آمدن نسلی جدید میدهند.
تصویر به گذشته و به سال ۱۹۳۳ کات میخورد. نودلز تحت تاثیر افیون دراز کشیده و این بار بر خلاف گذشته لبخندی بر لب دارد. تصویر بر لبخند نودلز فریز میشود و تیتراژ پایانی شروع میشود. داستان شکلگیری آمریکا تمام میشود.
۱۴. «نورمن بیتس» به صورت مرگ هم لبخند میزند (روانی/ Psycho)
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- بازیگران: آنتونی پرکینز، جنت لی و ورا مایلز
- محصول: ۱۹۶۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
یکی از خصوصیات سینمای اسلشر، عدم توضیح دلیل اصلی قاتل در دست زدن به قتلهای پر ماجرا است. هرگاه که فیلم اسلشری به توضیح چرایی رو آوردن قاتل به جنایت پرداخته، ره به ترکستان برده و از ترسناکی خود کاسته است. زمانی فیلم ترسناکتر میشود و از سینمای جنایی فاصله میگیرد که هویت قاتل ترسناک فیلم مرموز بماند و غیرقابل شناسایی باشد. در واقع تا زمانی قاتل برای مخاطب ترسناک باقی میماند که مانند خدایی غیرقابل دسترس باشد و همین که انگیزههای او توضیح داده شود، از آن جایگاه خدایی پایین کشیده و تبدیل به موجودی زمینی و با خصوصیات انسانی میشود که قابل لمس کردن و درک کردن است و این یعنی مرگ سینمای ترسناک.
نمونهی درخشان چنین رویکردی در سکانس پایانی فیلم «روانی» قابل مشاهده است که هیچکاک با وجود توضیحات دکتر روانشناس مبنی بر بیماری روانی قاتل، تمرکز خود را بر چشمان مخوف او میگذارد و نشان میدهد، آن چه که مهم است احساسات ما نسبت به او است و این احساسات هیچ نیازی به توضیح اضافه برای تاثیرگذاری ندارد. نورمن بیتس با آن چشمانی که از شرارت برق میزند، هنوز هم به دنبال قربانی میگردد.
۱۳. ظهور و سقوط یک گانگستر (پدرخوانده: قسمت اول/ The Godfather: part one)
- کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
- بازیگران: مارلون براندو، آل پاچینو، جیمز کان، رابرت دووال، جان کازال و دایان کیتون
- محصول: ۱۹۷۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۹.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
هر چه قدرت مایکل در تشکیلاتی که پدرش راه انداخته بیشتر میشود، سقوط اخلاقیاش هم سرعت مییابد. نتیجهی این سقوط اخلاقی هم فاصله گرفتنش از همسر و خانواده است. الان خانواده معنای دیگری پیدا کرده و در واقع، تشکیلات خانوادگی جای آن را پر کرده است. در چنین چارچوبی است که کی، همسر مایکل دوست ندارد چهرهی جدید شوهرش را باور کند.
مایکل در پایان به تاج و تخت پدر تکیه زده است. کانی، خواهرش به سراغش میآید و مایکل را به کشتن شوهرش متهم میکند. اما مایکل هیچ توضیحی نمیدهد. وقتی که کی از مایکل سوال می کند و میخواهد بداند که کانی راست میگوید یا نه، مایکل با خونسردی این اتهام را رد می کند. آل پاچینو چنان این نحوهی دروغ گفتن را بازی کرده که ظهور هیولایی خونخوار را اعلام میکند.
حال همه مایکل را با نام دن کورلئونه خطاب میکنند و صف میکشند تا دستان او را ببوسند. دوربین به همراه کی از اتقاق خارج میشود. کی بازمیگردد و دن کورلئونه را میبیند، در اتاق جناب دن بسته میشود تا سقوط اخلاقی مایکل آغاز شود.
۱۲. چگونه میتوان با نمایش دقیق یک سرقت، لبخند روی لبان مخاطب نشاند؟ (نیش/ The Sting)
- کارگردان: جرج روی هیل
- بازیگران: پل نیومن، رابرت ردفورد، رابرت شاو و رابرت ارل جونز
- محصول: ۱۹۷۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
جمع همهی رفقا جمع است و همه چیز برای یک گوشبری و انتقامگیری اساسی مهیا است. جانی با بازی رابرت ردفورد و هنری با بازی پل نیومن همه چیز را آمده کردهاند تا بتوانند پول زیادی از گانگستری کله گنده با بازی رابرت شاو به جیب بزنند. جناب گانگستر به محل شرط بندی ساختگی آنها میآید. لونگان یا همان گانگستر مبلغ پانصد هزار دلار را روی اسبی شرط بندی میکند. او خیالش از بابت برد راحت است، چرا که رفقا توانستهاند اطلاعاتی دروغین به خردش دهند، غافل از این که اصلا مسابقهای در جریان نیست که برد و باختی وجود داشته باشد.
در همین حین پلیس و اف بی آی به مکان شرط بندی هجوم میآورند و هنری را بازداشت میکند. مامور اف بی آی به جانی نزدیک میشود و از او بابت هکاریاش در دستگیری هنری تشکر میکند. لونگان هم تمام این اتفاقات را میبیند. در همین لحظه هنری برای انتقام گرفتن از جانی، اسلحهاش را درمیآورد و به او شلیک میکند. جانی نقش زمین شده و جان میسپارد. مامورین به هنری هم شلیک میکنند و او هم میمیرد. لونگان به همراه آدمش از صحنه خارج میشود و در واقع فرار میکند، در حالی که تمام پولهایش در آن جا باقی مانده است.
بعد از فرار لونگان، جانی و هنری از جا بلند میشوند و همه زیر خنده میزنند. حال ما میفهمیم که همهی داستان فیلم از ابتدا تا انتها نقشهی هنری و جانی بوده و اصلا در همین سکانس پایانی هم پلیسی در کار نبوده است. جانی سهم پولش را نمیپذیرد چرا که این کار را برای گرفتن انتقام مرگ دوستش در ابتدای فیلم انجام داده است.
۱۱. «استاکر» جای اشتباهی به دنبال ایمانش میگردد (استاکر/ Stalker)
- کارگردان: آندری تارکوفسکی
- بازیگران: الکساندر کایدانوفسکی، آناتولی سولونیستین و نیکولای گرینکو
- محصول: ۱۹۷۹، اتحاد جماهیر شوروی
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
پایان فیلم «استاکر» خیرهکنندهترین و در عین حال معروفترین پایان در میان تمام فیلم های آندری تارکوفسکی است. آن جا که استاکر در شک خود به آدمی و باورهایش میسوزد و تصور میکند که ارباب آن اتاق در آن منطقهی مرموز شاید دیگر جواب هیچ کسی را ندهد. او دارد آهسته آهسته اعتقادش به وقوع معجزه را از دست میدهد؛ معجزهای که ایمان انسانها را دوباره شعلعور خواهد کرد و چراغ راه معنوی او خواهد شد. اما ناگهان تصویر قطع میشود به دختر استاکر؛ دختری معلول که در آشپزخانه نشسته است. صدای قطار شنیده میشود و میز آشپزخانه میلرزد و لیوان شیری که روی آن قرار گرفته شروع به حرکت میکند. لیوان از روی میز سقوط میکند و میشکند.
در تمام مدت دخترک روی صندلی نشسته و به لیوان زل زده است. آیا درست در همان لحظهای که استاکر از اتمام عصر معجزه مینالید، دخترک با چشمانش لیوان را جابهجا کرده و درست بیخ گوش استاکر معجزهای اتفاق افتاده است یا حرکت قطار باعث لرزش زمین شده و در نتیجه تکان خوردن لیوان کاملا طبیعی است و خبری از معجزه نیست؟ سی و چند سال قبل از فیلم «تلقین» به کارگردانی کریستوفر نولان، آندری تارکوفسکی فیلمش را با چنین ابهام مهمی تمام کرده است.
۱۰. از این مبهمتر نمیتوان فیلمی را تمام کرد (۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی/ ۲۰۰۱: A Space Odyssey)
- کارگردان: استنلی کوبریک
- بازیگران: کر دوله، گری لاک وود
- محصول: ۱۹۶۸، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
بعد از آن که استنلی کوبریک چند دقیقه پشت سر هم بازی با نورهای مختلف را به ما نشان داد و دیو را به سفری به انتهای هستی فرستاد، ناگهان او را از سفینه خارج میکند و در حالی نشانش میدهد که به خودش در سنین پیری زل زده است. او در اتاقی به سر میبرد که از معماری باروک بهره میبرد. آن شی عجیب و غریب، آن مکعب هم همان حوالی است. دیو لحظهای غذا میخورد، لحظهای دراز کشیده و لحظهای هم لیوانی را میشکند. شکستن لیوان او را متوجه کسی میکند که روی تخت دراز کشیده است. حال نوبت دیو کهنسال است که به دیو در حال مرگ زل بزند.
دیو در حال مرگ، متوجه آن چیز میشود. به آن اشاره میکند و ناگهان به جنینی تبدیل میشود که با چشمانی درشت در حال نظاره کردن سیارهای است که شبیه به کرهی زمین ما است. انگار که او سفرش را کامل کرده و دوباره به حیات بازمیگردد تا جهان را به جای بهتری تبدیل کند. موسیقی پایان فیلم هم قطعهی «چنین گفت زرتشت» از ریچارد اشتراوس است. پس پایان فیلم را میتوان از دید و زاویهی تئوری ابرانسان نیچهای هم تفسیر کرد.
۹. جواب مهمترین سوالهای زندگی انسان، میتواند در درک ما از تفاوت میان خیال و واقعیت نهفته باشد (آگراندیسمان/ Blow- up)
- کارگردان: میکل آنجلو آنتونیونی
- بازیگران: دیوید همینگز، ونسا ردگریو و سارا مایلز
- محصول: ۱۹۶۶، ایتالیا، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪
«آگراندیسمان» یکی از نقاط اوج سینمای مدرن است. داستان عکاسی که تصور میکند در حین عکاسی جنازهای را در یک پارک دیده اما از این موضوع مطمئن نیست و مدام عکسهایش را زیر و رو میکند تا به جواب برسد، در دستان آنتونیونی تبدیل به وسیلهای برای بیان دغدغههایش در باب فهم حقیقت شده است.
پایان آن تکمیل کنندهی فیلمی است که به طرح یک سوال میماند: اصلا حقیقت چیست و آیا میتوان تعریفی سرراست از آن ارائه داد؟ این چنین است که آن بازی تنیس پایانی با توپ خیالی معنا پیدا میکند. قهرمان درام در حالی که ذهنش درگیر فهم اتفاقات است و نمیداند که چه اتفاقی افتاده، طول پارک را طی میکند. عدهای جوان در حال بازی تنیس با توپی خیالی هستند. آنها وانمود میکنند که توپ از زمین تنیس خارج شده و به سمت او آمده است.
همه منتظر میمانند که او توپ خیالی را بردارد و به سمتشان پرتاب کند. چنان این کار را انجام می دهند که انگار بدیهیترین اتفاق دنیا است و همین هم وی را سردرگم میکند. ناگهان متوجه میشود که هیچ جوابی برای فهم حقیقت ندارد، حقیقت ذهنی آنها را میپذیرد، به سمت جایی که آنها نگاه میکنند میدود و توپ خیالی را چنان برمیدارد که انگار کاملا واقعی است و به سمت آنها پرتاب میکند. او بالاخره از شر دغدغههایش رها میشود. آنتونیونی این موضوع را از طریق غیب کردن مرد در زمان نمایش کلمهی The End اعلام میکند.
۸. پوچترین پایانبندی تاریخ سینما (سکوت بزرگ/ The Great Silence)
- کارگردان: سرجیو کوربوچی
- بازیگران: ژان لویی ترنتینان، کلاوس کینسکی و فرانک وولف
- محصول: ۱۹۶۸، ایتالیا و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
مردی با نام سکوت که در نوجوانی گلویش توسط آدمکشی بریده شده و توان تکلم را از دست داده، به دنبال احقاق حق عدهای بخت برگشته از دست جایزه بگیران است. او به شهری آمده که در آن زنی بیوه زندگی میکند. زن که پائولین نام دارد از احوال شوهر خود بی اطلاع است اما سکوت به او میفهماند که لوکو او را کشته است. لوکو در همان شهر، در خدمت ثروتمندی است که از مرگ راهزنانی که شامل عفو شدهاند، سود میبرد.
در پایان لوکو همهی آن راهزنان گرسنه و خسته را در سالن شهر گیرانداخته. او و آدمکشهای همراهش پائولین را هم پیدا میکنند. سکوت که تنها کسی است که توانایی کشتن لوکو را دارد، از راه میرسد. هوا دارد تاریک میشود و برف سنگینی هم میبارد. قهرمان درام با آن اسلحهی معروفش به مقابل در میرسد اما گلولهای از تاریکی و در اوج ناجوانمردی دستش را زخمی میکند. لوکو که حریفش را ناقص کرده در برابر او ظاهر میشود.
سکوت به سمت اسلحهاش میرود اما لوکو از برتری خود استفاده میکند و او را میکشد. پائولین به سمت اسلحهی سکوت میدود اما او هم در لحظهی آخر توسط لوکو کشته میشود. لوکو و مردانش همهی راهزنان را از بین میبرند و شهر را آتش میکشند و خندهکنان راهشان را میکشند و میروند. این پایان چنان بدبینانه و تلخ بود که پایان دیگری هم برای فیلم در نظر گرفته شد اما کوربوچی همین پایانبندی را دوست داشت.
۷. خیلی خوب آقای دومیل، من برای کلوزآپم آمادم (سانست بلوار/ Sunset Blvd)
- کارگردان: بیلی وایلدر
- بازیگران: گلوریا سوانسون، ویلیام هولدن و اریک فن اشتروهم
- محصول: ۱۹۵۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
نورما دزموند ستارهای در زمان سینمای کلاسیک بوده است. اما با سر رسیدن دوران ناطق، ستارهی بختش افول کرده و حال در حالتی نیمه دیوانه در خانهای درندشت، به تنهایی زندگی می کند. سر رسیدن نویسندهای تحت تعقیب باعث میشود که او دوباره سودای بازیگری و ستارگی به سرش بزند.
حال در پایان پلیس به خانهی او آمده تا دستگیرش کند. خبرنگارها هم هستند و دور و اطراف نورما پر است از نورهایی که به نورپردازی در سینما می مانند. نورما با بازی خیره کنندهی گلوریا سوانسون از پلهها پایین میآید. او خطاب به یکی از بزرگترین کارگردانهای تاریخ سینما یعنی سیسیل ب دومیل میگوید: «خیلی خوب آقای دومیل. من برای کلوزآپم آمادم.» سوانسون این جمله را چنان میگوید که انگار توسط نور و فلش دوربینهای اطرافش تسخیر شده است و فیلم تمام میشود.
بیلی وایلدر با ساختن «سانست بلوار» نقدی تند نسبت به هالیوود و مناسبات پشت پردهاش داشت. به همین دلیل هم شخصیتهای پشت و جلوی دوربین را از بزرگان سینمای هالیوود انتخاب کرد.
۶. انتخاب «ریک» چندان هم عاقلانه به نظر نمیرسد (کازابلانکا/ Casablanca)
- کارگردان: مایکل کورتیز
- بازیگران: همفری بوگارت، اینگرید برگمن، کلود رینز
- محصول: ۱۹۴۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪
ریک بعد از فرستادن السا و تنها ماندنش، به سربازرس میگوید که: این میتونه شروع یه دوستی خوب باشه. اما آیا واقعا چنین است؟ آیا او عشق ابدی خود را ترک کرده، فقط برای این که به رفاقتی با یک سربازرس، آن هم از نوع بی شخصیتش، برسد؟ این تصمیم ابلهانه نیست؟ اصلا السا چه تاثیری در مبارزهی شوهرش با دار و دستهی هیتلر دارد و چه نیازی به حضور او است؟
بیایید موضوع را از زاویهی دیگری ببینیم. ریک السا را نگه نمیدارد، چرا که میداند دل او جای دیگری است. او میداند که ماندن السا فقط چند صباحی دل خودش را خنک خواهد کرد و بعد از مدتی او را برای همیشه از دست خواهد داد، حتی اگر السا را به طور فیزیکی در کنار خود داشته باشد. اما آیا این چنین میتوان خاطرات پاریس را باور کرد؟ آیا همهی آنها به خاطر ترس السا از تنهایی و فرار از آن نبوده است؟ آیا او در پاریس تمام مدت برای ریک فیلم بازی کرده؟
خب اگر این گونه باشد، آن خاطراتی که ریک از آن دم می زند هم بی ارزش است. اما باز هم مساله را از سمت ریک ببینید. مهم نیست که در آن زمان چه اتفاقی واقعا افتاده، مهم این است که ریک در آن مدت خوشحال و راضی بوده و همان را هم به یاد خواهد سپرد. پایان «کازابلانکا» به خاطر این ابهامها است که چنین ماندگار شده، نه به خاطر از خودگذشتگی یک مرد یا اشکهای یک زن.
۵. یکی از ترسناکترین پایانهای تاریخ سینما (بچهی رزمری/ Rrosemary’s Baby)
- کارگردان: رومن پولانسکی
- بازیگران: میا فارو، جان کاساوتیس
- محصول: ۱۹۶۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
مهیب شاید کلمهی مناسبی برای توضیح دادن پایان فیلم باشد. زنی بعد از بارداری مدام کابوس میبیند و تصور میکند که بچهاش مشکلی دارد. به نظر میرسد که عدهای از اطرافیانش هم چنین باوری دارند. آنها معتقد هستند که فرزند او، همان دجال است و در نتیجهی آمیزش شیطان با زن به وجود آمده.
رومن پولانسکی تمام مدت روان زن را چنان آشفته نمایش میدهد که مخاطب تصور میکند همهی این موارد زاییدهی خیال او است و حقیقت ندارد. این زن فقط دچار اضطراب ناشی از آغاز یک زندگی تازه و حاملگی است و همه چیز بعد از زایمان و عادت کردن به شرایط تازه درست میشود. هر چه به وضع حمل زن نزدیک میشویم این موضوع که او فرزندی شیطانی را حامله است، قوت میگیرد.
زن پس از وضع حمل به خانه بازمی گردد. خانه را پر از همان افرادی میبیند که به او از شیطانی بودن فرزندش گفتهاند. انگار همه نگهبانان و خادمان آن کودک تازه متولده شدهاند. رزمری به سمت کودکش میرود. او از دیدن چشمانش وحشت میکند و خطاب به دیگران می گوید که: چشمان فرزندش چه مشکلی دارد؟ یکی جواب میدهد که او فرزند شیطان است و چشمانش به پدرش رفته.
رزمری با حالتی پریشان به سمت شوهرش که در آن جمع حاضر است، آب دهان پرتاب میکند. ناگهان و بعد از کلی کلنجار به سمت گهواره میرود، آن را با محبت تکان میدهد و برای کودکش لالایی میخواند. او فرزند رزمری هم هست، حتی اگر پدرش شیطان باشد.
رومن پولانسکی در تمام مدت، تصویری از کودک نشان نمیدهد.
۴. دو ساعت کمدی سیاه، با نابودی نسل بشر تمام میشود (دکتر استرنجلاو یا: چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به بمب عشق بورزم/ Dr. Strangelove Or: How I Learned To Stop Worrying And Love The Bomb)
- کارگردان: استنلی کوبریک
- بازیگران: پیتر سلرز، جرج سی اسکات و استرلینگ هایدن
- محصول: ۱۹۶۴، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
بالاخره بعد از حماقت یک ژنرال آمریکایی و علارغم تمام تلاش رییس جمهور و دیگران، بمب اتم آمریکا در شوروی فرود آمده و دستگاه ماشین قیامت را فعال کرده میکند. حال دیگر هیچ اهمیتی ندارد که چرا یک کشور باید سلاحی بسازد که هم خود را از بین میبرد و هم دیگران؟ یا این که چه کاری میشد برای جلوگیری از این فاجعه کرد. نسل بشر خودش، با دستان خودش باعث نابودیاش شده و کار از کار گذشته است.
همه در اتاق جنگ با حالتی نزار جمع شدهاند. دکتر استرنجلاو پیشنهاد میکند که رییس جمهور دستور دهد هر چه سریعتر چند صد نفر را جدا کنند و با نسبت ۱۰ به یک با برتری عددی زنها به معدنهای عمیق بفرستند تا از آلودگی اتمی دور بمانند. او میگوید که شوروی هم همین کار را خواهد کرد و برای بعد از آلودگی میتوان نبرد را ادامه داد. انگار قرار نیست که این داستان هیچگاه تمام شود. در همین حین سفیر شوروی هم کماکان تلاش میکند که عکسی از اتاق جنگ و نقشهی حاضر در آن بگیرد. در این میان دکتر استرنجلاو ناگهان هیجان زده شده و فریاد میزند: «هی قربان، من میتونم راه برم» و از روی ویلچرش بلند میشود.
ناگهان تصویر کات میخورد به تصاویری از ابرهای قارچ مانند ناشی از انفجار بمبهای هستهای، در حالی که آهنگی عاشقانه با نام «دوباره همدیگرو ملاقات خواهیم کرد» پخش میشود.
۳. مجسمهی فروریختهی آزادی، نابودی انسان را گواهی میدهد (سیاره میمونها/ Planet Of The Apes)
- کارگردان: فرانکلین جی شافنر
- بازیگران: چارلتون هستون، رودی مکداول و موریس اوانز
- محصول: ۱۹۶۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
احتمالا همه از پایان شوکه کنندهی فیلم «سیاره میمونها» با خبر هستید و آن را دیدهاید. اما محض احتیاط این خلاصه را داشته باشید: فضانوردی به نام تیلور به سیارهای بیگانه میرسد. او بر روی آن فرود میآید. در این سیاره میمونها بر انسانها برتری دارند و در واقع تا جایگاه انسانی رشد کردهاند. تیلور از دست میمونها فرار میکند و در حال فرار با مجسمهی آزادی دفن شده در شنها مواجه میشود.
در واقع تیلور در تمام مدت در حال سفر در زمان بوده و با آمدن به آینده، با تباهی نسل بشر روبهرو شده است. او میفهمد که این جا یک سیارهی بیگانه نیست، بلکه کرهی زمین است. تیلور روی زانوهایش میافتد و به انسانها بد و بیراه میگوید: «شما دیوانهها. لعنت به همتون. برید به جهنم.»
۲. آیا همان سورتمه فکسنی، میتواند «غنچه رز» باشد؟ (همشهری کین/ Citizen Kane)
- کارگردان: ارسن ولز
- بازیگران: ارسن ولز، جوزف کاتن
- محصول: ۱۹۴۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪
در تمام مدت فیلم، خبرنگاری در به در به دنبال این بوده که بفهمد معنی آخرین کلام غول صنعت مطبوعات و یکی از ثروتمندترین آدمهای دنیا چه بوده است. چارلز فاستر کین در لحظهی مرگش گفته «غنچه رز» و سپس جان باخته. تلاشهای خبرنگار به جایی نمیرسد. او اقرار به شکست میکند اما متوجه شده که دیگر اهمیتی ندارد که این کلمه دقیقا به چه چیزی اشاره دارد. چرا که میتواند هر چیزی باشد و نمیتوان تمام زندگی یک مرد را در یک کلمه خلاصه کرد.
دوربین ارسن ولز اما از آنها جدا میشود و بعد از پرواز بر فراز وسایل خانهی کین، به کورهای میرسد که آشغالها را در آن میسوزانند. کارگری سورتمهی کودکی کین را توی آتش میاندازد. همان سورتمهای که در زمان جدا کردن چارلز از مادر و پدرش در کلرادو با آن بازی میکرد. دوربین نمای درشتی از سورتمه میگیرد؛ روی سورتمه بزرگ نوشته شده: «غنچه رز».
در واقع ارسن ولز فیلم را با یک ابهام تمام میکند: آیا برداشت خبرنگار درست است و نمیتوان تمام زندگی یک مرد را در یک کلام خلاصه کرد یا چارلز فاستر کین در تمام مدت در فکر دوران کودکی از دست رفتهی خود بوده و باید او را یک قربانی دانست؟
۱. نگهبان تمدن، باید بیرون از محدودهی آن باقی بماند (جویندگان/ The Searchers)
- کارگردان: جان فورد
- بازیگران: جان وین، جفری هانتر، ورا مایلز و ناتالی وود
- محصول: ۱۹۵۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
افتتاحیه: ایتان ادواردز (جان وین) پس از سالها دوری از خانه و خانواده از دل صحرا در آن افتتاحیهی باشکوه، بازمیگردد. زنی روبه رویش در آستانهی در سبز میشود و به استقبالش میآید. دوربین درون اتاق قرار گرفته و از داخل، بیرون را نظاره میکند. مرد از انتها به خانه نزدیک میشود. زن آشکارا ذوق دارد و خوشحال است. ایتان به خانه میرسد، اهالی خانه به استقبالش میروند و وارد میشود.
اختتامیه: دوربین در همان جای قبلی است. ایتان به سمت خانه میتازد. زنی دوباره در آستانهی در ظاهر میشود؛ در حالی که آشکارا ذوق دارد و خوشحال است. اما ایتان این بار تنها نیست. دختر برادرش را از چنگ سرخپوستها نجات داده و مارتین هم همراهش است. اهالی خانه اما به استقبال دخترک و مارتین میروند، خودشان وارد میشوند، ایتان در آستانهی در جا میماند، رو میگرداند، در به روی او بسته و تصویر سیاه میشود.
۵۱ اسپویل با دیجیکالا مگ…
به شخصه پایان گلادیاتور، تایتانیک، ترمیناتور ۲، هزار توی پن، زندگی زیباست، مدفن های کرم های شب و پرنسس مونوکه توی ذهنم موندم اصلی ویژگی یک پایان خوب برای من اینه که بتونه اشکم در بیاره و این فیلم ها تونستن
تیترش رو دیدم شیندلر لیست اومد توی ذهنم
پایان فیلم جاده(La Strada) فلینی
پایان فیلم بوچ کسیدی و ساندس کید
به طور قطع میشد داخل این لیست باشند
حتی پایان چند تا از فیلم های کوروساوا( سریر خون..راشومون…وووو)
حتی پایان فیلم..رم شهر بی دفاع
تا حدود زیادی لیست خوبی بود
خیلی از خاطراتم رو زنده کرد
ممنون…یا علی
بنظرم پایان فیلم سامورایی و مهر هفتم و روکو و برادرانش عالییی بودن ولی بهترین فقط پایان روشنی های شهر.
دم شما گرم، بیشترشون دیدم، همشون بینظیرن
بازم فیلمایی مثل حفره ک کمتر دیده شدن معرفی کنین
خیلی لیست ناقصی بود،پایان های جذاب تر و مشهورتری هست که تو لیست نبود