۵ کتاب که نقش پدر در آنها کلیدی است
پدر شدن برای شما چه معنایی دارد؟ هرکسی میتواند صاحب فرزند شود، اما پدر بودن یکعمر طول میکشد. پدر شدن با انبوهی از مسئولیتها و وظایف همراه است. وظایف و نقشهایی که پدر انجام میدهد منحصربهفرد است و بر اساس پیشینهی فرهنگی هر جامعهای تعریف میشود.
پدران نقشی را در زندگی هر کودک ایفا میکنند که نمیتواند توسط دیگران پر شود. این نقش میتواند تاثیر زیادی روی کودک داشته باشد و به او کمک کند تا به فردی شاد و موفق و یا بالعکس به انسانی بیانگیزه و سرشار از بیماریهای روحی تبدیل شود.
پدران مانند مادران، ستونهایی در رشد عاطفی کودک هستند. کودکان به پدران خود نگاه میکنند تا قوانین را وضع و آنها را اجرا کنند. آنها همچنین به پدران خود نگاه میکنند تا احساس امنیت را چه جسمی و چه احساسی، دریافت کنند.
همهی بچهها میخواهند پدرانشان را سربلند کنند. مطالعات نشان دادهاند که وقتی پدران محبتآمیز و حامی هستند، بر رشد شناختی و اجتماعی کودک تاثیر بسیار زیادی میگذارند و یک حس کلی رفاه و اعتمادبهنفس را به اعضای خانواده القا میکنند.
پدران نهتنها بر شخصیت ما، بلکه بر نحوهی روابط ما با مردم هم تاثیر میگذارند. نحوهی رفتار پدر و الگوهایی که در روابط با فرزندانش تعیین میکند، بر انتخابهای فرزندانش برای پیدا کردن شریک زندگی بسیار تاثیرگذار است.
نقش پدر در خانواده همچنین برای سلامت روانی و جسمی فرزند یا فرزندان بسیار مهم است. درواقع هنگامیکه یک کودک رابطهی سالمی با پدرش داشته باشد، سطح بالاتری از عزتنفس، اعتمادبهنفس، سلامت روانی و بهطورکلی روابط با کیفیت بهتر و پایدارتری با مردان خواهد داشت و اگر کودکی رابطهی ناسالمی با پدرش داشته باشد، ممکن است در بزرگسالی دچار پریشانی روانی بیشتری شود.
یک نویسندهی واقعی درد خود را روی کاغذ و از طریق کلمات بیان میکند؛ خواه دربارهی پدر، مادر، دوست، مانعی در زندگی، یا هر احساس عمیق دیگری باشد. به دلیل مشغولیت همیشگی پدرها ممکن است اغلب موردتوجه قرار نگیرند و به همین دلیل است که ما روز پدر را جشن میگیریم تا به او نشان دهیم که چقدر از او قدردانی میکنیم.
در این مطلب بهاختصار چند کتاب بینظیر با موضوع و محوریت پدر را معرفی کردهایم که خواندن آنها را به هر خوانندهای پیشنهاد میشود.
۱. نامه به پدر
کتاب «نامه به پدر» با عنوان انگلیسی «Letter to His Father» اثر فرانتس کافکا است که سال ۱۹۵۲ بهطور کامل منتشر شد. فرانک کافکا با کتابهای ترسناکی چون محاکمه، قلعه و مسخ بهعنوان یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم شناخته میشود.
فرانتس کافکا سال ۱۹۱۹ که حدود سیوشش سال داشت، نامهای ۴۷ صفحهای برای پدرش «هرمان کافکا» نوشت که هرگز به او تحویل داده نشد.
او در این نامه بیپرده خشم، استرس و ترسی را که پدرش در او برانگیخت را ابراز کرد. اگرچه پدرش هرگز نامه را نخواند، اما احساساتی که کافکا در کلامش میآورد بسیار پرمعنا، دلنشین و به شیوهای احساسی است و خود نامه به دلیل ارزش ادبیاش قدردانی میشود.
فرانتس کافکا خاطراتی از گذشتهاش دربارهی پدرش را به یاد میآورد که همچنان او را آزار میدهد. او در این نامهی نسبتا طولانی، به شرم و بیگانگی عمیقی که پدرش در دوران کودکیاش ایجاد کرده است، اعتراف میکند. کافکا درواقع نامه را به مادرش داد تا به پدرش برساند، اما مادرش هرگز نامه را تحویل نداد و آن را به پسرش برگرداند.
هرمان کافکا مردی خودساخته بود که در روستای اوسک در جنوب بوهمیایی در فقر شدید بزرگ شد. او در هفتسالگی مجبور شد با چرخدستی در روستاها بچرخد. این سختیهای دوران جوانی آنقدر برایش سنگین بود که او بچههایش را با بازگویی مداوم این رنجها خسته و اذیت میکرد.
کافکا در ابتدای نامه به عمق دوران کودکی خشن کافکا میپردازد و اینکه پدرش چگونه او را به فردی ترسو و بزدل تبدیل کرد. کافکا از ریشههای رابطهی ناقصشان شروع میکند و تمام زندگی خود و نقشی که پدرش در تصمیمگیریهای مختلفش داشته است را تحلیل کند. درواقع نامهی فرانتس کافکا به پدرش یکی از بزرگترین نمونههای خاطرات دوران کودکی دردناک در ادبیات جهان است.
به نظر نمیرسید هیچیک از انتخابهای کافکا چه در حرفه و چه در زندگی عاشقانهاش، سرپرست خانواده را تحت تاثیر قرار دهد. او به دلیل ترس بسیار زیادی که از پدرش دارد، هیچگونه ارتباطی با او برقرار نمیکند.
کافکا پدرش را متهم میکند که بهاندازهی کافی او را تشویق و حمایت نکرده است. او به پدرش میگوید که در مواقع ضروری کنار او نبوده، زمانی که به او نیاز داشته حتی ذرهای صمیمیت به او نشان نداده و تمام زندگیاش او را مورد آزار روحی قرار است.
اگر کافکا از دید پدرش به چیزها فکر کند، ممکن است بتواند ببیند و بفهمد که چیزهایی که پدرش میگوید با توجه به شرایطی که در آن بزرگ شده است، خیلی غیرمنطقی و غیرعادی نیستند.
کافکا از بیماریهای زیادی مانند افسردگی شدید و اضطراب در عذاب بود و درنهایت با پیشرفت بیماری سل، در سن ۴۰ سالگی از دنیا رفت.
در قسمتی از کتاب نامه به پدر میخوانیم:
«همواره دربارهی هر آنچه میخواهم بگویم، تو از قبل نوعی احساس مشخص داری، این حقیقتی بکر و غیرقابلانکار است. بهعنوانمثال اخیرا به من گفتی: همیشه تو را دوست داشتهام و اگر مثل باقی پدرها با تو رفتار نکردهام به این خاطر است که نمیتوانم مانند آنان ادا دربیاورم. پدرم، بدان هرگز نسبت به لطفی که به من داری تردید نداشتهام، گرچه این تذکر را چندان دقیق نمیدانم. تو نمیتوانی وانمود کنی، درست، اما اگر تنها دلیلت این باشد که پدران دیگر چنین میکنند، بهانهجوییای محض است و مانع ادامه گفتوگو میشود. این نظر من است و نشان میدهد چیزی غیرعادی در رابطه من و تو وجود دارد، خللی که تو نیز در پدید آوردنش بیآنکه مقصر باشی، سهیمی.»
۲. پدر پولدار، پدر بیپول
کتاب «پدر پولدار، پدر بیپول» با عنوان اصلی «Rich Dad Poor Dad» اثر یکی از محبوبترین نویسندگان تجاری در جهان، رابرت کیوساکی است که اولین بار سال ۱۹۹۷ منتشر شد. این کتاب به یکی از پرفروشترین کتابهای مالی در تاریخ تبدیل شد و در بیش از ۱۰۹ کشور به ۵۱ زبان مختلف به فروش رفته است. این اثر که توسط یک سرمایهگذار سرشناس، نوشته شده است، به جهانیان نشان میدهد که چگونه میتوانند دانش مالی بینظیری به دست آورند و بدون نگرانی در مورد پول زندگی کنند.
کتاب پدر پولدار، پدر بیپول دربارهی دو پدر بانفوذ و روشهایی است که افکار کیوساکی در مورد پول و سرمایهگذاری را شکل دادند. پدر بیولوژیکی کیوساکی معلمی بسیار باهوش، محبوب و تحصیلکرده اما باوجود اینهمه ویژگی خوب بسیار فقیر بود. پدر بهترین دوستش، فردی ثروتمند و میلیونر خودساخته اما نهچندان تحصیلکرده که به راهنما و پدر پولدار او تبدیل شد.
پدر واقعیاش معتقد بود سختکوشی منجر به نمرات خوب و شغل خوبی میشود و در تمام زنگیاش هر کاری را به روشی انجام داده که به اکثر ما آموزش داده شده است. او در دانشگاه تحصیل نمود، شغلی پایدار و با درآمد خوب داشت، از طرف دیگر، پدر ثروتمند او مسیر معمول را دنبال نکرد. او کار کوچکی را شروع کرد و روی ساخت داراییهای درآمدزا تمرکز کرد و از شرکتهای قانونی برای کاهش بدهی مالیاتی خود استفاده کرد.
کیوساکی در کتاب پدر پولدار پدر بیپول، درسهای کلیدی را که از پدر ثروتمندش آموخته است، بیان میکند تا بتواند از سرنوشت مالی پدر فقیر خود جلوگیری کند. درواقع او در این کتاب توضیح میدهد که پدر پولدار چگونه پول درآورده است و پدر بیپول چه اشتباهاتی مرتکب شده است.
سادهترین راه برای ثروتمند کردن، پایین نگهداشتن هزینهها، کاهش بدهیها و ایجاد پایهی محکمی از داراییها است. کیوساکی داراییهای واقعی، سهام، اوراق قرضه، املاک و مستغلات درآمدزا، حق امتیاز و هرگونه سرمایهگذاری غیرفعال درآمدزا را بهعنوان مشاغلی تعریف میکند که نیازی به حضور شما ندارند.
افراد همیشه به دنبال روشهای متعارف کسب درآمد هستند. آنها سخت درس میخوانند، نمرات خوبی میگیرند و سپس شغلی مطمئن با مزایای ایمن پیدا میکنند. دلیل اینکه اکثر مردم این راه را انتخاب میکنند این است که از بیپولی میترسند.
یکی از چیزهای دیگری که کتاب پدر پولدار، پدر بیپول به آن اشاره نموده این است که وقتی حرص و طمع افراد را تحتالشعاع قرار میدهد، ممکن است پول اضافی را که از افزایش حقوق دریافت میکنند را بگیرند و آن را خرج چیزهایی کنند که به آن نیازی ندارند. کلید سرمایهگذاری هوشمندانه برای شما این است که تفاوت بین ریسک سرمایهگذاری خوب و ریسک سرمایهگذاری بد را درک کنید و سطح ریسک مناسب را برای رسیدن به آنچه میخواهید انتخاب کنید.
همهی درسهای کتاب پدر پولدار، پدر بیپول به ما میگوید که چقدر برایمان مهم است که ازنظر مالی آموزش ببینیم و بار آن بر دوش خود شخص است؛ زیرا هیچ مدرسهای این را به ما نمیآموزد. درواقع نویسنده با ترکیب زندگی و تجربهی شخصیاش، مراحل رسیدن به استقلال مالی و ثروتمند شدن را بررسی میکند.
این کتاب دیدگاه شمارا در مورد پول و نحوهی کسب آن تغییر خواهد داد، باورها و درک شما در مورد پول را به چالش میکشد و به شما میگوید که چرا برخی افراد ثروتمند میشوند و برخی در تمام عمر فقیر میمانند. فردی که میخواهد ثروتمند شود و میخواهد مانند افراد ثروتمند فکر کند باید این کتاب را بخواند.
نویسنده همچنین در کتاب پدر پولدار، پدر بیپول، سیستم آموزشی را به چالش میکشد، زیرا آنها به ما به همان روش قدیمی آموزش میدهند و اینکه سیستم مدرسه، درحالتوسعهی ذهنیت کارمندی است تا ذهنیت تجاری. نویسنده ادعا میکند که چیزهایی را در این کتاب به شما آموزش میدهد که هرگز در مدرسه به ما آموزش داده نشده است.
شیوهای که نویسنده داستان خود را بیان میکند بسیار پرمعنی و عمیق است. درک مفاهیم آن بسیار آسان است؛ درواقع نویسنده پیچیدهترین چیزها را در مورد پول بهقدری آسان و ساده بیان کرده است که حتی یک کودک ۱۰ ساله هم میتواند آن را درک کند.
افرادی که میخواهند دیدگاه خود را نسبت به پول، تحصیل و دنیا تغییر دهند باید کتاب پدر پولدار، پدر فقیر را بخوانند. این کتاب ادعا میکند که تفاوتهای بین کار کردن برای پول و کسب درآمد برای شما و همچنین افسانه داشتن درآمد بالا برای ثروتمند شدن را به شما آموزش میدهد.
کتاب پدر پولدار، پدر بیپول میخوانیم:
«من در شگفتم که چرا بسیاری از مردم، سخت بر پولشان توجه و تمرکز دارند ولی به پرورش خود نمیپردازند. اگر انسانها انعطافپذیر، با اندیشه باز، و آگاه بار آیند، ثروتشان درنتیجه دگرگونیها پیوسته روبه رشد خواهد بود. ولی اگر پول را حلال مشکلات خود بدانند، به گمانم راهی دشوار را در پیش گرفتهاند. هوشمندان مشکلات را از پیش پا برمیدارند و پول میسازند. پول بدون هوشمندی مالی بهزودی از کف میرود. بسیاری از مردم در زندگی خود این نکته مهم را نمیفهمند که مقدار پول بهدستآمده اهمیت ندارد، مقداری که میماند مهم است.»
۳. پدر حضانتی
کتاب پدر حضانتی با عنوان انگلیسی «The Adopted Father» اثر نویسندهی توانمند فرانسوی برندهی جایزه گنکور، دیدیه ون کولارت است که اولین بار سال ۲۰۰۷ منتشر شد و توجه منتقدان فرانسوی زیادی را برانگیخت. این کتاب بلافاصله پس از انتشار جایزهی Nice Baie des Ages و جایزه Marcel-Pagnol را دریافت کرد. دیدیه ون در کتاب پدر حضانتی به قولی که به پدرش داده بود عمل کرده و داستان زندگی او را روایت میکند.
چه درامها و چه خطراتی لازم است تا کودک تصمیم بگیرد در سنی که دندانهای شیری خود را از دست میدهد، بهعنوان نویسنده امرارمعاش کند؟ دیدیه ون کولارت با فاش کردن رابطهاش با پدرش، کلید کارش را به ما میگوید و زیباترین شخصیت خود را در یک رمان به ما نشان میدهد.
با خواندن رمان زندگینامهای «پدر حضانتی»، بهتر متوجه میشویم که دیدیه ون در سن بسیار پایین به نوشتن روی آورد و شخصیتهایی را در رمانهایش به تصویر کشید که با جدایی دستوپنجه نرم میکردند. دیدیه ون در هشتسالگی، برای مستقل شدن و تغذیه خانوادهاش، تصمیم به انتشار رمان گرفت. او با امتناع ناشران و تهدیدهای والدینش مواجه شد و در دهسالگیاش در آستانهی ترک ادبیات بود که در رستورانی با گرتا گاربو آشنا شد. از شانس، این ملاقات ایدهی یک مصاحبهی خیالی زاده میشود.
کتاب پدر حضانتی یک زندگینامه، اعتراف و وداع با پدر مرحوم نویسنده، «رنه ون کولارت» است که در آن عشق، نفرت و راز حرف اول را میزند. دیدیه ون کاولارت نیز از تاریخچهی خانوادهاش و شجرهنامهاش به خوانندگان میگوید و حکایتهایی را برایمان تعریف میکند که گاهی لطیف، تاثیرگذار، خندهدار، تکاندهنده اما همیشه دقیق هستند.
درواقع کتاب پدر حضانتی ادای احترام او به پدرش است که تا حد زیادی مسئول حرفه پسرش بهعنوان نویسنده بود: پدری که در هفتسالگی دیدیه تصادف میکند و تا دم مرگ میرود. رنه ون هم در زندگی شخصی و هم در کارش بهعنوان وکیل فردی عجیبوغریب، بامزه و پرانرژی است. نویسنده الهام خود را از داستانهای پدرش میگیرد.
در سرتاسر صفحات، پرترههای اجداد او دیده میشود؛ مردم عادی با سرنوشتی که قلم صمیمی، متواضع و شوخیآمیز نویسنده را شگفتانگیزتر کرده است.
در قسمتی از کتاب پدر حضانتی میخوانیم:
«من این بنای قدیمی شکم دار و گیر افتاده ته یک بنبست را با حیاط کوچک مثلثیاش که با درختان ویلای مجاور احاطه شده بود، بیش از هر چیز دوست داشتم. اینجا، خانه تعطیلات من بود. انبار مخصوص نوشتنم با صداگیرهایی که در گوشم فرو میکردم تا صدای بازی خواهرزادهها و برادرزادههایم را نشنوم که هرچند تابلو «کار میکنم» را از نردهها آویزان کرده بودم، در راهپله دادوفریاد میکردند. اینجا خانه و دفتر کار من بود. جایی که در تابستان هشتسالگیام، آنچه را با غرور «پیشنویسهایم» مینامیدم، بهصورت سفارشی، اولین بار دریافت کردم. آن در حقیقت متن رمانم بود که توسط منشی تو تایپ شده بود.»
۴. راستی آخرین بار پدرت را کی دیدی؟
کتاب «راستی آخرین بار پدرت را کی دیدی؟» با عنوان انگلیسی «When Did You Last See Your Father?» اولین بار سال ۱۹۹۳ منتشر شد. بلافاصله پس از انتشار این کتاب الهامبخش بسیار پرفروش گشته و برندهی جایزه Waterstone’s/Volvo/Esquire برای آثار غیرداستانی و جایزهی J. R. Ackerley برای اتوبیوگرافی شد.
موریسون در این روایت متحرک، شیوا و خارقالعاده از زندگی و مرگ پدرش نوشته که بسیار تکاندهنده و هوشمندانه است. موضوع کتابش جهانی است؛ زندگی و مرگ یک والدین، پدری محبوب و درعینحال اعصابخردکن، شایسته و ناتوان، جذاب و خشمگین، قوی و به طرز وحشتناکی آسیبپذیر.
موریسون در این اثر به جزئیات مراقبت از پدرش اشارهکرده که چگونه بدن او با افزایش سن و بیماری تغییر میکند. فصلهای متناوب این کتاب به زندگی خانوادگی او اشاره و زوال و مرگ پدر موریسون براثر سرطان را روایت میکند. پدر و مادرش پزشکان یورکشایر بودند.
داستان کتاب راستی آخرین بار پدرت را کی دیدی؟ رابطهی بین پدر و پسر با تمام خصلتها، شرمساریها، آسیبپذیریها، عشق و پیوندها است. داستان این کتاب واقعی بوده و اکثر ما بهراحتی میتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم.
موضوع بلیک موریسون جهانی است: زندگی و مرگ یک پدر و مادر، پدری درعینحال محبوب و خشم انگیز، جذاب و خشمگین، سلطهجو و بهطور وحشتناکی آسیبپذیر. در مطالعه دربارهی دکتر آرتور موریسون، همان سوالات جستجویی را که بلیک موریسون مطرح میکند از خود میپرسیم: آیا میتوانیم والدین خود را مانند خودشان ببینیم یا برای همیشه از چشم یک کودک تعریف میشوند؟ اسرار زندگی آنها چیست و چرا آنها از این دانش در امان هستند؟ و هنگام مرگ چه چیزهایی با خود میبرند که قابلتجدید نیست؟
کتاب راستی آخرین بار پدرت را کی دیدی؟ بهصورت متناوب بین زمان حال و گذشته، با استفاده از فلاشبک برای نشان دادن رابطهی وحشتناک پدر و پسر از دیدگاه پسر – هم در دوران کودکی و هم در بزرگسالی – استفاده میکند. آرتور بهعنوان پزشک عمومی شهر مورد تحسین بیماران و جامعه قرار داشت. بااینحال، آنها از تمایل او به رفتار ظالمانه و توهینآمیز نسبت به خانوادهاش آگاه نبودند. اگرچه او مردی خانوادهدوست بود و به همسر و فرزندانش عشق میورزید، اما رابطهای ۱۰ ساله با زن دیگری برقرار کرد.
آرتور به سرطان روده بزرگ مبتلا شد و موریسون درحالیکه شاهد ضعیف شدن پدر پرانرژی خود بوده، در مورد تناقضات شخصیت پدرش فکر میکند. بلیک که به یک نویسنده، شاعر و منتقد موفق تبدیل گشته، به خانه بازمیگردد تا به مادر و خواهرش کمک کند تا از پدر در حال مرگش مراقبت کنند. آرتور آرزو داشت که پسرش راه او را دنبال کند و پزشک شود، اما بلیک عاشق کتاب بود هیچ علاقهای به پزشکی نداشت. اگرچه بلیک بالغ خشم و کینهای نسبت به پدرش که هرگز دستاوردهای او را تصدیق نکرد، دارد اما با بررسی گذشته خود و کنار آمدن با زمان حال، موفق میشود کمی آرام شود.
درحالیکه بلیک بسیاری از خاطرات فاجعهبار دوران کودکی خود را به یاد میآورد، با احساسات خود نسبت به پدرش دستوپنجه نرم میکند و برای یافتن بخشش تلاش میکند. او میخواهد در این روزهای پایانی عشق و حمایت کند، اما این کار آسانی نیست؛ زیرا بسیاری از خاطرات او جنبهی ظالمانه پدرش را نشان میدهد.
از این کتاب فیلمی به کارگردانی آناند تاکر ساخته شده است که کالین فرث در نقش بلیک موریسون و جیم برادبنت نقش پدرش دکتر آرتور موریسون را بازی میکند. این فیلم برای اولین بار در جشنوارهی فیلم گالوی در جولای ۲۰۰۷ به نمایش درآمد و در جشنواره فیلم ادینبورگ، تلوراید، جشنوارهی بینالمللی فیلم تورنتو، ادمونتون و جشنوارهی دینارد سینمای بریتانیا نمایش داده شد.
در قسمتی از کتاب راستی آخرین بار پدرت را کی دیدی؟ میخوانیم:
«وقتى خواب است پلک چشم راستش کاملا بسته نمىشود و مىشود سفیدى چشمش را دید. وقتى بیدار است نمىتواند چشم چپش را خوب باز کند – پلک آن پایین مىماند و مردمک را مىپوشاند. گونههایش بیشازپیش گود افتاده است. چانهاش، با تهریشى یکهفتهاى، یک عالم با عادت همیشگىاش به سهتیغه کردن فاصله دارد. از دهانش، که به شکافى خشک و وارفته تبدیلشده، و از بینى همزمان نفس مىکشد – وقتى با فشار هوا را به داخل مىکشد مىتوانم انقباض و انبساط آن را ببینم. لب پایینش از دندان جدا شده و چیزى صورتىرنگ به آن چسبیده است.»
۵. کشتن مرغ مقلد
کتاب «کشتن مرغ مقلد» با عنوان انگلیسی «To Kill a Mockingbird» اثر نویسندهی آمریکایی هارپر لی است که اولین بار سال ۱۹۶۰ منتشر و بلافاصله تبدیل به پرفروشترین کتاب شد و نظر منتقدین زیادی را به خود جلب کرد.
کتاب کشتن مرغ مقلد با برنده شدن جایزهی پولیتزر، به کتاب کلاسیک ادبیات مدرن آمریکا تبدیل شده است. طرحها و شخصیتها بهطورکلی مبتنی بر مشاهدات لی از خانوادهاش، همسایگانش و رویدادی هستند که سال ۱۹۳۶، زمانی که او دهساله بود در نزدیکی زادگاهش در آلاباما در دوران رکود بزرگ رخ میدهد.
باوجود پرداختن به مسائل جدی تجاوز جنسی و نابرابری نژادی، این رمان به خاطر گرمی و طنزش مشهور است. پدر راوی «آتیکوس فینچ» بهعنوان یک قهرمان اخلاقی برای بسیاری از خوانندگان و بهعنوان الگویی از صداقت برای وکلا عمل کرده است.
واکنش به این رمان پس از انتشار بسیار متفاوت بود. این اثر سال ۱۹۶۲ توسط کارگردان رابرت مولیگان با فیلمنامهای از هورتون فوت بهعنوان فیلمی که برندهی جایزهی اسکار اقتباس شد. از سال ۱۹۹۰، سالانه نمایشنامهای بر اساس این رمان در زادگاه هارپر لی اجرا میشود.
مرغ مقلد داستان یکی از ساکنان سیاهپوست شهر «تام رابینسون» است؛ او به کاری متهم شد که انجام نداد و مجبور شد عواقب آن را متحمل شود. قهرمان داستان ژان لوئیز فینچ، دختری باهوش اما غیرمتعارف که در طول رمان بین شش تا نه سال سن دارد. او با برادرش، جرمی آتیکوس توسط ناپدریشان، اتیکاس فینچ بزرگ شده است. اتیکاس یک وکیل برجسته است که فرزندانش را به همدلی و عدالت تشویق میکند. او با اشاره به این واقعیت که پرندگان بیگناه و بیضرر هستند، بهطور مشخص به آنها میگوید که «کشتن مرغ مقلد گناه است».
فرزندانش دربارهای ناپدریشان میگویند: «اتیکوس، جیم و من با آشپزمان، که زنی بود به نام کالپورنیا، در خیابان اصلی شهر زندگی میکردیم. روابط من و جیم با پدرمان حسنه بود. با ما بازی میکرد. برایمان کتاب میخواند. از ما کمی فاصله میگرفت و رفتاری مودبانه داشت.»
درواقع زمانی که تام رابینسون بهدروغ متهم به تجاوز به مایلا ایول، یک زن سفیدپوست شد، آتیکوس باوجود تهدیدهای جامعه موافقت میکند از او دفاع کند. در یک نقطه او با گروهی روبرو میشود که قصد دارند موکلش را به قتل برسانند اما حاضر به ترک او نیستند.
این اثر یکی از رمانهایی بوده که در مدارس آمریکا بسیار پرطرفدار است و به دلیل برخورد حساسش با آگاهی کودک در برابر نژادپرستی و تعصب در جنوب آمریکا موردستایش قرار گرفت.
در قسمتی از کتاب کشتن مرغ مقلد میخوانیم:
«شما از حقیقت خبر دارید و حقیقت این است: بعضی از سیاهان دروغ میگویند، بعضی از آنها فاسدالاخلاقند و بعضی به زنها چه سیاه و چه سفید چشم دارند. اما این حقیقت منحصر به نژاد خاصی نیست. این حقیقتی است که شامل نوع بشر میشود. در همین دادگاه هیچکس نیست که هرگز دروغ نگفته باشد و هرگز کاری برخلاف اخلاق نکرده باشد. مردی هم یافت نمیشود که هرگز از روی هوس به زنی نگاه نکرده باشد.»
زیبا صدایم کن هم همینطوره