۴۰ سالگی فیلم ترسناک «موجود»؛ نگاهی تازه به شاهکار جان کارپنتر
سال ۱۹۸۲ برای فیلمهای علمی-تخیلی سال فوقالعادهای بود؛ «ترون»، «ای.تی»، «پیشتازان فضا ۲: خشم خان»، «بلید رانر» و در نهایت «موجود» که همگی در یک تابستان به نمایش درآمدند. با اینکه بعضی از این آثار در همان زمان و به سرعت موردپسند قرار گرفتند، میزان اقبال به «موجود» با رگههای ترسناکش در طول زمان به مانند تمام آثار کالت تاریخ سینما دستخوش تغییرات بسیاری شد؛یعنی همراه شدن با واکنشهایی عموما منفی در زمان اکران و حالا قلمداد شدن به عنوان یکی از بهترین آثار تاریخ سینما. در تمام این سالها «موجود» بارها به اکران دوباره گذاشته شد، کمیکها، رمانها و حتی پارکهای تفریحی و اختصاصی از آن به راه افتاد و پیشدرآمدی هم از آن ساخته شد. پس از گذشت ۴۰ سال، موفقیت فیلم جان کارپنتر تنها به ذات عجیب و غریب جلوههای بصری فیلم و موضوع جذاب آن مربوط نمیشود، بلکه استفاده درخشان او از زیرمتنهای متعدد و مرتبط با جهان فیلم است که روایت را بیش از پیش غنی میسازد.
داستان «موجود» در صحرای سرد جنوبگان آغاز میشود. جایی که ساکنان ایستگاه ۴ موسسه ملی علوم ایالات متحده در حال وقتکشی هستند. خلبان هلیکوپتر گروه، مکردی (کرت راسل)، مشغول بازی شطرنج با یک کامپیوتر است. دو تن از دکترهای ایستگاه، کاپر و بلیر (ریچارد دیسارت و ویلفورد بریملی) تنیس روی میز بازی میکنند و بقیه گروه هم در حال استراحت و چرت زدن. در تمام این مدت، یک بیگانه فضایی در پوشش سگ هاسکی در میان برفها میدود و توسط یک هلیکوپتر نروژی دنبال میشود. استعاره مرکزی و کار اصلی «موجود» به عنوان یک اثر علمی-تخیلی/ترسناک، توانایی بیگانه مذکور در تغییر شکل دادن است. او با دریافت دیانای میزبانش به ظاهر او در میآید. اختلاف و بیاعتمادیای که این عمل در میان گروه منتشر میکند فیلم را به سمت فرجام دیوانهوار خود سوق میدهد. و در همین حال که «موجود» هم به عنوان موجود درون فیلم و هم به عنوان خود فیلم، به عنوان استعارهای برای بسیاری از چیزها چون پارانویا و ترس عمل میکند، یا تصویری انتزاعی از تنشهای ناشی از جنگ سرد است، در یک تفسیر قویتر میتوان آن را به عنوان نشانگری برای نزاعهای نژادی و نژادپرستی در نظر گرفت.
شخصیتهای ناولز و چایلدز (تی.کی کارتر و کیث دیوید)، به عنوان دو تصویر مجزا از کلیشههای مربوط به سیاهان نمایش داده میشوند. اولی به عنوان آشپزی بذلهگو که با اسکیت در سالنهای ایستگاه ۴ میچرخد. ظاهرا فرانکلین آجی در ابتدا برای این نقش فراخوانده شده بود و پس از مدتی از کارپنتر بخاطر بیش از حد فرعی بودن این نقش به عنوان شخصیتی سیاهپوست انتقاد کرد. در مقابل اما چایلدز به عنوان یک مکانیک، کمتر مورد انتقاد قرار گرفت زیرا شخصیتش به عنوان حلکننده مسائل نقش پررنگی در پیشبرد داستان دارد و دیوید نیز بازیگر بسیار بااستعدادتری است.
بسیاری از تنشهای «موجود» به آرامی در نگاههای دزدکی و جستجوگرانه شخصیتها پخش میشود، اما یک پارانویای نژادی در زیر پوست فیلم پنهان است. خدمه به سرعت از هم میپاشد، هر یک از اعضا به دیگری مشکوک است و در این میان این شک نسبت به چایلدز و ناولز بیش از دیگران است. سوال این است که آیا این مسئله صرفا نتیجه ترس است یا چیزی عمیقتر از آن. کاملا درست است که شما میتوانید در جایگاه استعاری بیگانه فضایی هر آفت اجتماعی را قرار دهید. برخی از معنادارترین و ماندگارترین داستانها برداشتهای گوناگون و موازیای ارائه میدهند که اتفاقا خیلی هم با یکدیگر توافق ندارند. همین میتواند دلیل انتخاب این ژانر برای چنین روایتی باشد. اما «موجود» نه تنها بخاطر ویژگیهای جمعیتشناختی بازیگرانش، بلکه در رابطه با مصالح داستانی خود راه را برای این تفسیر خاص نژادی باز میکند.
«موجود» محصول دو منبع اقتباسی است؛ فیلم «موجودی از دنیای دیگر» محصول سال ۱۹۵۱ که خود نتیجه اقتباسی آزادانه از داستان کوتاهی به نام «چه کسی به آنجا میرود؟» نوشته جان دبلیو. کمپبل بود. کمپبل علاوه بر شهرتش به عنوان یک نویسنده مدرن داستانهای علمی-تخیلی، یک نژادپرست هم بود. دوست و همکار نویسندهاش جو گرین میگوید «کمپبل معتقد بود که نهاد ویژه و منفور بردهداری در جنوب آمریکا در واقع استانداردهای زیستی بهتری برای سیاهان نسبت به وضع زندگیشان در آفریقا فراهم کرده است..» رمان «نووا» نوشته ساموئل آر. دیلنی نیز بخاطر قهرمان سیاهپوستش توسط کمپبل رد شده بود. او همچنین سرمقالههای متعددی نگاشت. در یکی از آنها به نام «تبعیض نژادی» که ۱۹۶۳ منتشر شد مینویسد: «سفیدپوستان در ۵ هزار سال گذشته دهها نابغه سطح بالا عرضه کردهاند، نژادهای شرقی نیز به همین صورت. در سیاهپوستان اما هرگز چنین چیزی مشاهده نمیشود.»
در نیمه دوم این فیلم دهه هشتادی، یک نیاز مبرم به نوعی آزمایش برای افتراق انسان از غیرانسان بوجود میآید. دیگر تنها اعتماد به چشم و گوش کافی نیست. تکیه بر جهان حسی دیگر بیفایده شده است، آنها پیش از این بارها فریب خوردهاند و وقت آن است تا عمیقتر کنکاش کنند. بعد از اینکه یکی از دانشمندان به نام ویندوز برای کار روی چنین آزمایشی انتخاب میشود، بلافاصله توسط این موجود به قتل میرسد. مکردی که به تازگی فرمانده شده است، در میان طوفانی از سیاهی برای بقا تلاش میکند. در نهایت یک آزمایش خون ساده مهیا میشود؛ دست و پای مظنونین بسته میشود، انگشتشان را میبرند و خون را در معرض یک سیم به شدت داغ قرار میدهند. از آنجایی که موجود بیگانه پیش از این نشان داده است که برای محافظت از خود همه کاری میکند، بازماندگان ایستگاه تصور میکنند که با ایجاد عملی آزاردهنده در اجزای بدن او، احتمالا خونش به روشی قابل مشاهده واکنش نشان دهد.
با وجود اینکه کارپنتر در مورد فیلم اذعان میکند که اپیدمی ایدز و آزمایشهای خون مربوطه در آن زمان زیرمتن مدرنی برای داستانش فراهم کرده بود، خون سابقهای طولانی و باستانی به عنوان نمادی برای میراث و شخصیت نیز دارد؛ از مفاهیم قرون وسطایی در مورد جوهر زندگی تا قوانین مربوط به دوران جیم کرو. باربارا جی.فیلدز و کارن فیلدز در کتابشان توضیح میدهند: «خون به عنوان یک استعاره، از معنای خون سیال در رگها فراتر میرود و به تمام اجزای گروههای انسانی تعمیم داده میشود. خون میتواند تقدیس و تطهیر کند، همانطور که میتواند خوار و آلوده سازد. خون یک جامعه را تعریف و از مرزهای آن محافظت میکند.»
در پایان مبهم «موجود»، فرمانده مکردی بنظر آخرین بازمانده است. تمامی خدمه توسط آن جانور کشته شدهاند و ایستگاه ویران گشته است. مکردی پوشیده در پتو و نوشیدنی در دست از میان خرابهها گذر میکند. درست در زمانی که مکردی مینشیند، چایلدز که فرض میشد کشته شده است خود را نشان میدهد. دو مرد روبروی هم مینشینند و چهرههایشان میان سایهها تغییر میکند. مکردی بطریاش را به چایلدز میدهد و به آرامی لبخندی میزند.
کارپنتر سکانس پایانی فیلم را در همین نقطه تمام میکند تا تماشاگران نتوانند از انسان بودن این دو نفر مطمئن باشند. اغلب تفسیر بیش از حد چنین موقعیتی به عنوان دودستگی شدید نژادی راه به خطا میبرد، ولی کارپنتر عرصه را برای تفسیر نکردن تنگ میکند. از عللی که باعث میشود این امر به خوبی اتفاق بیافتد این است که بینیاز از صراحت موضوعی، «موجود» به روش خود بیثباتی بدن و هویت را به وسیله از شکل انداختن، مجروح کردن و دستیابی به نومیدی ازلی ترسیم میکند. کارپنتر خاطرنشان کرده بود که این پارانویا است که همچون چسبی تمام اجزای فیلم را به یکدیگر متصل نگه میدارد، اما در کنار آن تغییر شکل میان معنای واقعی و استعاری بیگانه و همچنین کار ویژه خود کارپنتر در این امر نقشی اساسی دارند.
تلاشهای فراوان برای ساخت دنباله «موجود» در نهایت در سال ۲۰۱۱ در فیلمی به همین نام میسر شد. این فیلم پیشدرآمدی است که دقیقا در نقطه آغاز فیلم کارپنتر تمام میشود. با موجود بیگانهای در ظاهر یک سگ و گروهی خستهکننده از شخصیتهایی که سرنوشتشان نسبت به سرنوشت شخصیتهای فیلم اصلی هم ناامیدکنندهتر است. هیچ نکته خاصی در مورد این فیلم پیشدرآمد وجود ندارد و نمیتوان هیچ چیز معناداری از آن یافت. فیلم کارپنتر به این دلیل موفق شد و به محبوبیتی خیرهکننده رسید که با وجود ظاهر ساده و سرگرمکنندهاش، هر بار به شما اجازه میدهد تا عمیقتر به آن نگاه کنید و در هر بازبینی از زاویهای تازه به دیدی نو در مورد آن دست یابید.
- ۱۰۰ فیلم علمی-تخیلی محبوب تاریخ سینما به انتخاب توتال فیلم
- ۱۰ فیلم ترسناک شاخص که این ژانر را متحول کردند
منبع: gawker
این فیلم معرکه بود
آهنگش هم عالی بود
در بیشتر نقدها که در دیجی کالا مگ دیدم اسم فیلم به خارجی ذکر نمی شود. با توجه به اینکه بعضی فیلم ها تشابه اسمی دارند بد نیست ویراستار یا سردبیر بخش به این نکته توجه ویژه داشته باشد.