از دیوانهبازیهای تارانتینو تا گروه موسیقی جز مبتکر (پیشنهادهای هنری آخر هفته)
به پایان سال میلادی ۲۰۲۱ رسیدیم و اگر بخواهیم سال گذشته را از لحاظ هنری جمعبندی کنیم بین هنرها اوضاع سینما و ادبیات بهتر از بقیه بود. پادکست هم حسابی رواج پیدا کرد اما هنرهایی مثل موسیقی یا تئاتر که نیاز به تمرینهای دور هم داشتند با مشکلات زیادی روبهرو شدند. تعداد آلبومهای موسیقی قابل توجهی که سال گذشته تولید شده باشند زیاد نیست. با این حال اگر بخواهید آخر هفتهتان را با سینما و موسیقی و کتاب پر کنید پیشنهادهای زیادی وجود دارند. به خصوص در زمینهی سینما که هم میتوانید به سالنهای سینمای ایران بروید و «آتابای» نیکی کریمی و «جنایت بیدقت» شهرام مکری را ببینید و هم انیمیشنها و فیلمهای مهم فصل جوایز بیشترشان اکران شدهاند و آخر هفتهتان میتواند کاملا سینمایی باشد. کتاب و پادکست خوب هم که خدا را شکر زیاد تولید میشود و میتواند در سبد فرهنگیتان خواندن کتابهای جذاب و شنیدن پادکستهای سرگرمکننده و در عین حال آموزنده را قرار بدهید.
این پیشنهادهای هنری آخر هفته طبعا با سلیقهی شخصی نگارنده است. از کتابی نوشتهام که دو هفتهی گذشته مشغولش بودم. فیلمی که در همین هفته دیدم و آلبوم موسیقی که از یکی از گروههای محبوب این سالهایم است و توسط یکی از بهترین نشرهای موسیقی منتشر شده. امیدوارم این پیشنهادها برای شما هم ساعات خوشایندی را فراهم کنند.
چی ببینیم؟
پائولو سورنتینو برای آنهایی که سینمای معاصر ایتالیا را دنبال میکنند نامی آشناست. رگههایی از شوخطبعی و رنگارنگی بصری و پرداختن به شیوهای کمی اغراق شده به زندگی ایتالیاییها به سبکی که استادش فدریکو فلینی بود و خیلیها هم سورنتینو را جانشین خلفی برای فلینی میدانند هر چند سورنتینو هنوز نتوانسته چه در رکورد نامزدی جوایز اسکار و چه در خلق فیلمهای بزرگ به پای فلینی برسد. دلیلش شاید زمانه هم باشد. قوهی تخیل فلینی انگار رهاتر بود و برای سورنتینو فیلم ساختن دست و پاگیرتر از فلینی به نظر میرسد. با این حال فیلم «دست خدا» که رقیب فیلم «قهرمان» اصغر فرهادی در اسکار هم خواهد بود جزو آثار دلنشین و دوستداشتنی این سالهاست که باید دید.
داستان محبوب ایتالیاییها بلوغ پسران نوجوان است. اینکه چطور از کودکی بیآلایششان گذر میکنند و قدم به جهان بزرگسالان و جوانی میگذارند. اینبار شخصیت اصلی داستان با بازی فیلیپو اسکاتی هر چند اسمش در فیلم فابیوست اما در حقیقت خود سورنتینوست. اسم فیلم هم از همان گل معروف مارادونا به انگلستان در جام جهانی آمده که مشخصا سورنتینو ارادت زیادی به مارادونا و آن گل به خصوص دارد. حتی در فیلم «جوانی» هم خود مارادونا جلوی دوربین سورنتینو رفته بود و در سکانسی اشاره میکرد که او مشهورترین دست چپ جهان را دارد.
فیلم با میزانسنهای چشمنواز بالا و پایینهای خانوادهای از طبقهی متوسط را از نگاه فابیو نشان میدهد. او یک برادر بزرگتر دارد و به همراه پدر و مادرش زندگی خوبی دارند. البته که روزهای سخت و آسان میگذرانند اما دغدغهی بزرگشان این است که ناپولی بالاخره مارادونا را میخرد یا نه. اتفاقی که برای آنها حکم مرگ و زندگی را دارد. اما اتفاقاتی در پیش است که به فابیو نشان میدهد زندگی چقدر میتواند پیچیده باشد.
«دست خدا» فیلمی دربارهی تجربهی تنهایی، مرگ و در نهایت ستایش زندگی است. سورنتینو اهمیت سینما و خیال و رویا را برای عبور از بحرانهای روحی و هستیشناختی یادآور میشود. به نظر میرسد که منجی خود او هم برای جان سالم به در بردن در روزهای سخت سینما بوده است.
فیلم در حقیقت بیشتر ادای دین به سینما محسوب میشود تا مارادونا و فوتبال با این حال ورود مارادونا به شهر کوچک ناپولی برای ساکنانش نقطهی عطفی در زندگیشان میشود که از قضا همزمانی آن با اتفاقات دیگر شبیه شروع دورانی تازه است. لااقل برای فابیو که مسیر زندگیاش انگار با آمدن مارادونا به ناپولی تغییر پیدا میکند.
«دست خدا» فیلمی است که استادانه ساخته شده. خرده روایتهای فیلم که گاهی حتی بیربط به نظر میرسند در لانگشات شیوهی زیست کاراکترهای فیلم را نمایش میدهد. تماشای سواحل ایتالیا و گرمایش، رقصها و دورهمیها و حتی معاشرت آدمهای شهر کوچک با هم دلچسب است با این حال «دست خدا» علیرغم شوخطبعی که در همهی دقایقش دارد فیلم غمگینی است. فیلمی که یادمان میاندازد در نهایت چقدر تنها هستیم.
- کارگردان: پائولو سورنتینو
- نویسنده: پائولو سورنتینو
- بازیگران: فیلیپو اسکاتی، تونی سرویلو، ترزا ساپونآنجلو
- محصول: ۲۰۲۱
- ژانر: درام
- امتیاز متاکریتیک: 76 از ۱۰۰
- امتیاز imdb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
چی گوش بدیم؟
کوارتت کاسته اواخر سال ۱۳۹۱ توسط احسان صدیق، نوازندهی گیتار تشکیل شد. مازیار یونسی پیانیست و مدیر هنری ارکستر سمفونیک انجمن دوستی ایران و اتریش در کاسته حضور دارد و پیانو میزند. نواختن ساز کوبهای و درامز با روزبه فدوی است و سهیل پیغمبری نوازندهی کلارینت آآآآهم همراهیشان میکند. اولین آلبومشان «ایستگاه یک» زمستان ۹۳ منتشر شد. برای گوشی که با موسیقی آشنا نباشد شنیدن کارهای کاسته کار سادهای نیست. آنها در ساخت و تنظیم قطعاتشان آزادی هنرمندانهای دارند که حتی نمیشود ژانر مشخصی برای آلبومها و قطعاتشان تعیین کرد. در حقیقت از همهی فرمهای موسیقی بهره میبرند ولی در نهایت به سبک جز نزدیکتر هستند و همهی فرمهای دیگر با بداههنوازی و آزادی نوازنده در ژانر جز حال و هوای جز پیدا میکنند.
سومین آلبومشان با عنوان «ایستگاه سه» حال و هوایی شبیه دو آلبوم قبلی دارد ولی به نظر میرسد که همهی نوازندگان به پختگی بیشتری رسیدهاند. ملودی که به گوش میرسد همچنان به شدت آوانگارد است اما میشود از خلال قطعهها به اعتماد به نفس بیشتر آهنگسازان و نوازندگان پی برد. اگر قرار باشد یک ویژگی برای «ایستگاه سه» نام ببرم جسارت است. جسارتی که ناشی از بروز خلاقیتی در موسیقی کاسته است که قطعات ساخته شدهی این گروه را با همهی قطعات موسیقی که از گروههای ایرانی دیگر شنیدهایم متفاوت میکند. آنها در آلبوم آخرشان شجاعت ساختن ملودیهایی را دارند که قطعا به گوش مخاطب عام کاملا غریبه است و حتی شاید نتوانند از آن لذت ببرند.
آلبوم فقط چهار قطعه دارد. چهار قطعهی طولانی که فقط یکی از آنها زیر ده دقیقه است. قطعهی محبوب خود من «راپسودی» است که اتفاقا ملودیکتر از بقیهی قطعات است و اگر نسخهی اسپاتیفای آن را بشنوید ترانهی انگلیسی هم دارد که البته در آلبوم فیزیکی گروه که در ایران منتشر شده قطعه بدون کلام است. نکتهی جذاب برای من و البته کسانی که به موسیقی راک علاقمند هستند حضور کالین بس، گیتاریست قدیمی گروه راک انگلیسی دهه ۷۰ کمل در این قطعه است. حال و هوای قطعه هم به آثار راک نزدیکتر است.
این آلبوم هم مثل سایر کارهای کوارتت کاسته و البته بسیاری از آلبومهای گروههای موسیقی نوگرا و خلاق که به خلاقیتهای آزادانهی فردی که در جز به اوج خودش میرسد علاقهی بیشتری دارند، توسط نشر هرمس و رامین صدیقی منتشر شده است. اگر به موسیقی آوانگارد مدرن علاقه دارید و گوشتان برای شنیدن نواهای متفاوت پذیرش دارد شنیدن آلبوم «ایستگاه سه» را از خودتان دریغ نکنید.
رمانسازی در ایران ترکیب آشنایی نیست. «روزی روزگاری در هالیوود» رمانی است که به روش رمانسازی (novelisation) نوشته شده است. حالا جریان چیست؟ کوئنتین تارانتینو فیلمی میسازد به اسم «روزی روزگاری در هالیوود» که شاید دیده باشید. برد پیت و لئوناردو دیکاپریو و مارگو رابی در فیلم بازی میکنند و داستان فیلم در سال ۱۹۶۹ در هالیوود اتفاق میافتد و برخی کاراکترهای فیلم مثل شارون تیت و چارلی منسون از روی شخصیتهای واقعی گرفته شدهاند و برخی دیگر مثل کلیف بوث بدلکار خیالی هستند. تارانتینو برای این فیلم آنقدر مصالح زیاد داشته که همهاش در یک فیلمنامهی دو ساعت و خردهای جا نمیشده پس بعد از اینکه فیلم را میسازد همان شخصیتها را برمیدارد و رمان مفصلی مینویسد که میتواند از مصالحی که در ذهنش هستند استفاده کند. خود تارانتینو در گفتوگویی به علاقهاش در کودکی به خواندن کتابهای رمانسازی اشاره کرده است. یعنی کارگردانی فیلمی میساخته و بعد فیلمنامهنویس یا نویسندهای که فیلم از روی کاری از او اقتباس شده بود میدیده که فیلم نتوانسته حق مطلب را ادا کند. پس شخصیتهای فیلم یا بعضی از اتفاقات آن را برمیداشته و کتابی مینوشته که آن کاراکترها و حتی برخی از صحنههای فیلم در آن وجود دارند اما داستانکهای زیادی دیگری هم به آن افزوده شده. حالا «روزی روزگاری در هالیوود» هم سه شخصیت اصلی فیلم یعنی ریک دالتون، شارون تیت و کلیف بوث را در خودش دارد اما کاراکترهای زیاد دیگری به آنها اضافه شده. کتاب رمانی گیراست دربارهی سینما در اواخر دههی ۶۰ و تارانتینو نشان میدهد عجب نویسندهی فوقالعادهای میتواند باشد. او موفق میشود چند داستان به ظاهر بیربط را به هم پیوند بزند اما کار بزرگترش این است که مرز واقعیت و خیال در این کتاب خیلی کمرنگ است. شخصیتهای واقعی و خیالی با یکدیگر دیالوگ میگویند. آدمها خاطراتی از فیلمهای واقعی و بازیگران واقعی تعریف میکنند در حالی که خودشان لااقل به این اسامی وجود خارجی نداشتهاند. تازه در همان قصهها زمان دائم عقب و جلو میرود. تارانتینو تعریف میکند که فلان بازیگر ده سال دیگر چه اتفاقی برایش میافتد و بعد دوباره برمیگردد به سال ۱۹۶۹. دو انتشارات کتاب را به فارسی ترجمه کرده و به بازار دادهاند. ترجمهی علیرضا شفیعینسب در کتابی که توسط نشر مون عرضه شده عالی است. همان لحن تارانتینویی را دارد. اصلا کتابی را که بعد از معرفی شخصیتهایش آمده: «هالیوود، سال ۱۹۶۹ جای همگی خالی…» باید خواند. موسیقی کلاسیک نه فقط در ایران که در کل جهان حداقل پیش جوانان مظلوم واقع شده. مردم فکر میکنند شنیدن موسیقی کلاسیک کار سختی است و برای شنیدن یک قطعهی کلاسیک به پیشنیازهای موسیقایی احتیاج دارند. خب البته که فرض درستی نیست. موسیقی کلاسیک خودش آن چیزی است که میتواند گوشتان را برای شنیدن بقیهی موسیقیهای خوب جهان پرورش بدهد اما اگر میخواهید از موسیقی کلاسیک با زبان ساده بیشتر سر دربیاورید پادکست «ای میوزیک» برای شماست. آرش رسولیان خودش نوازنده و مدرس ویولن کلاسیک است و در دههی ۸۰ یک کوارتت زهی هم داشت که کنسرتهای خوبی هم اجرا کردند. او بعد از شنیدن یک پادکست فارسی در دوران کرونا به فکر افتاد که برای علاقمندان موسیقی کلاسیک و حتی آنهایی که آشنایی چندانی با موسیقی کلاسیک نداشتند پادکستی با روایتهایی شیرین درست کند. ای میوزیک از چنین ایدهای خلق شد و حالا در آن هم میتوانید به دورههای مختلف موسیقی گوش بدهید که پادکست با آنها شروع شده مثل موسیقی قرون وسطی در اپیزود اول یا موسیقی مذهبی دوران رنسانس در اپیزود دوم و از اپیزود پنجم هم به داستان زندگی آهنگسازان و چگونگی تصنیف قطعات بزرگ گوش بدهید. برخی از این آهنگسازان مثل بتهوون و موتسارت یا هایدن آنقدر زندگی و آثار پرفراز و نشیبی دارند که رسولیان چند قسمت را به هر کدام اختصاص داده. برخی اسمها مثل آرکانجلو کورلی یا هاینریش شوتس ممکن است برای علاقمندان موسیقی کلاسیک هم چندان آشنا نباشند که بعد از شنیدن قصهشان در ای میوزیک قطعا به آنها علاقمند میشوید. ضمنا در کانال تلگرام ای میوزیک نسخهی موسیقیهایی که در پادکست به آنها اشاره میشود وجود دارد که میتوانید از شنیدن یک اجرای خوب از رکوئیم موتسارت یا سمفونی بتهوون به شکل کامل هم لذت ببرید.
چی بخونیم؟
چه فعالیت هنری انجام بدیم؟