۲۵ فیلم برتر تاریخ سینما بر اساس امتیاز لترباکسد

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۸۲ دقیقه
لترباکسد

وقتی متیو بیوکنان و کارل فون راندو در سال ۲۰۱۱ شبکه‌ی اجتماعی لترباکسد را با تمرکز بر اظهار نظر درباره‌ی فیلم‌ها ساختند و در اختیار کاربران قرار دادند، تصور نمی‌کردند که کار آن‌ها چند سال بعد به مرجعی برای علاقه‌مندان جدی سینما تبدیل شود. اگر سایتی چون IMDb با تمرکز بر مخاطب عام شکل گرفته بود، لترباکسد دوست داشت که کمی نخبه‌پسندتر باشد. به همین دلیل هم طوری طراحی شده بود که بر اظهارنظر درباره‌ی فیلم‌ها متمرکز بماند نه بر اساس سیستم نمره‌دهی چون IMDb که در آن هویت اشخاص، مشخص نیست. به همین دلیل هم امروزه مخاطب جدی‌تر سینما از IMDb به سمت این شبکه‌ی اجتماعی کوچ کرده است. در این لیست ۲۵ فیلم برتر تاریخ سینما از دید کاربران لترباکسد بررسی شده‌اند.

وقتی سایت IMDb راه افتاد، انقلابی در جهان سینما پدید آمد. به خاطر این سایت هر مخاطبی احساس می‌کرد که امکان اظهار نظر دارد و می‌تواند در دیده شدن یا نشدن فیلمی، سهمی داشته باشد. این سهم هر چقدر هم که کوچک بود، به وسیله‌ی این سایت دیگر فقط در اختیار نویسندگان حرفه‌ای و منتقدان سینما قرار نداشت. از سوی دیگر همین منتقدان و نویسنده‌ها هم می‌توانستند فقط با چند کلیک به دریایی از اطلاعات مرتبط با فیلم‌ها خود دست پیدا کنند و دیگر نیاز نبود که برای نوشتن یک مقاله سراغ چند جلد کتاب مختلف بروند یا کلی پرس و جو کنند و به این در و آن در بزنند. اما هنوز خلایی وجود داشت؛ خلایی که لترباکسد آن را پر کرد.

در این میان اما حق اظهار نظرهای مفصل هنوز در اختیار منتقدان باقی مانده بود. هنوز آن‌ها بودند که به مجلات سینمایی و وبلاگ‌های پر مخاطب دسترسی داشتند و سردبیرها هنوز هم به آن‌ها سفارش مطلب می‌دادند؛ چرا که هیچ‌کس برای خواندن نظر یک فیلم‌بین آماتور سراغ IMDb نمی‌رفت و اصلا معلوم نبود کسی که امتیازی به فیلمی داده، یک فرد حرفه‌ای و این کاره است یا یک نوجوان عصبانی که از تماشای چیزی خلاف عقایدش رنجیده و حال در حال خالی کردن این خشم خود است. موسسان لترباکسد متوجه شدند که با راه اندازی یک شبکه‌ی اجتماعی که در آن بتوان به هویت افراد پی برد و با خواندن چند نظر با سلیقه‌ی سینمایی یک فرد آشنا شد، می‌توان این خلا را پر کرد و حق اظهار نظر را برای دیگرانی که پشت در مانده‌‌اند را هم فراهم کرد.

با راه افتادن لترباکسد دیگر نیازی نبود که برای گفتن از یک فیلم، وبلاگی راه بیاندازید یا به شماره‌ی سردبیر یکی از مجلات سینمایی دسترسی داشته باشید. می‌شد یک حساب کاربری ساخت، می‌شد قلم زد و دوستان خود را پیدا کرد و از همه مهم‌تر می‌شد به واسطه‌ی فهم سطح سواد افراد از طریق خواندن نوشته‌های آن‌ها، به داوری نظرات تک تکشان هم پرداخت. پس لترباکسد از سطح اظهار نظر صرف درباره‌ی فیلم‌ها فراتر رفت و تبدیل به فضایی برای بحث درباره‌ی آن‌ها شد؛ جایی که می‌توان در آن کمی سینما آموخت و سطح سلیقه‌ی خود را بالاتر برد.

اما با دیدن لیست بهترین‌های لترباکسد می‌توان متوجه نقایصی هم شد. به عنوان نمونه تعداد فیلم‌های ژاپنی حاضر در لیست لترباکسد بسیار زیاد است. این نشان دهنده‌ی توفیق این شبکه‌ی اجتماعی در این کشور نسبت به سایر نقاط دنیا است، نه چیز دیگری. از سوی دیگر به دلیل گسترش روزافزون لترباکسد در سرتاسر دنیا و کشورهای مختلف، ناگهان فیلمی از یک کشور سر از لیست برترین‌ها در می‌آورد و پس از مدت زمانی کوتاه، به همان شکل ناگهانی هم از لیست خارج می‌شود. این موضوع نشان می‌دهد که تب اظهار نظرهای آنی و گفتن از از هر چیزی که در لحظه‌ی اول به ذهن می‌آید، در این جا هم وجود دارد. در نتیجه بهترین فیلم‌های جهان منحصر به این فهرست نیست.

کتاب تاریخ سینما اثر دیوید بوردول و کریستین تامسون نشر مرکز

۲۵. شهر اشباح (Sprited Away)

شهر اشباح

  • کارگردان: هایائو میازاکی
  • صداپیشگان: رومی هیراگی، میو ابرینو و ماری ناتسوکی
  • محصول: 2001، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪

این انیمیشن میازاکی طرفداران بسیاری در دنیا دارد. به همین دلیل قرار گرفتنش در این لیست بهترین‌های لترباکسد اصلا چیز عجیبی نیست. به ویژه که هم از سوی مردم عادی مورد ستایش قرار گرفته و هم از سوی منتقدان. میازاکی جهانی رنگارنگ اما تلخ را طراحی کرده که به خاطر ماهیتش بسیار قابل درک است. در این جا قرار است مخاطب از طریق یک داستان سرگرم کننده با دنیایی روبه‌رو شود که از پرسش‌های ازلی ابدی او می‌گویند.

در «شهر اشباح» با دخترکی سر و کار داریم که در حال تجربه کردن ترس‌هایی تازه است. دنیای او بر اثر تغییر محل زندگی خانواده، دچار ناامنی شده و دخترک را وادار کرده که به قلمرویی تازه پا بگذارد که قواعدش را نمی‌شناسد. در چنین چارچوبی است که رویاهای کودکانه‌ی او با کابوسی عجیب و غریب در هم می‌آمیزد که راه فراری از آن‌ها وجود ندارد. این جهان می‌تواند نمادی از جهان انسانی باشد و به همین دلیل هم به دل می‌نشیند و سر از لیست لترباکسد در می‌آورد.

جهان پر از رویا و منحصر به فرد هایائو میازاکی همواره چیزهای بسیاری برای عرضه داشته و شهرت محصولات کارخانه‌ی رویاسازی ژاپنی را به فراتر از مرزهای کشور خودش برده است تا سر از بهترین‌های لترباکسد هم درآورد. یکی از جذابیت‌های جهان انیمیشن در سینمای ژاپن، زاویه‌ی نگاه یگانه‌ی میازاکی به زندگی انسان امروزی است؛ این که جهان پر از تکنولوژی و خشک امروز را از دریچه‌ی رویا می‌بیند و فراموش نمی‌کند که برای برخورداری از زیستی سالم باید به خیال پناه برد.

برای او رویا و خیال نه تنها فرقی با واقعیات زندگی ندارند، بلکه در جایگاهی والاتر هم قرار می‌گیرند. در جهان او تنها از این طریق است که می‌توان به زندگی خود هدفی بخشید، با ترس‌های درونی خود روبه‌رو شد و در نهایت به زیستی بهتر دست پیدا کرد. قهرمانان آثار او زمانی از پس مشکلات برمی‌آیند که این جهان پر از رویا و شگفتی را با آغوش باز می‌پذیرند و به جای فرار از آن، با منطقش کنار می‌آیند. از پس چنین تصمیمی است که درهای پیروزی و بهروزی در برابرشان یکی یکی باز می‌شود.

نقطه قوت «شهر اشباح»، مانند بقیه‌ی کارهای میازاکی، در خلق دنیایی عجیب و غریب اما به شدت ملموس است. اگر سکانسی از فیلم را از دل آن جدا کرده و به کسی که هیچ شناختی از دنیای میازاکی ندارد نشان دهید، قطعا تصور خواهد کرد که با فیلمی به دور از منطق و دیوانه‌وار روبه‌رو است و احتمالا شما را هم بابت علاقه‌مندی به چنین فیلمی ملامت خواهد کرد. اما کافی است که همین شخص وقت بگذارد و تمام فیلم را یک نفس ببیند، آن وقت متوجه خواهد شد که چقدر این جهان در ظاهر بی منطق، برایش آشنا است و چگونه در تمام لحظاتش او را مجذوب خود می‌کند؟ همه‌ی این‌ها «شهر اشباح» را به یکی از بهترین‌های لترباکسد تبدیل کرده است.

«چیهیرو دختری ده ساله است که به همراه پدر و مادر خود به شهر دیگری نقل مکان می‌کند. در راه آن‌ها ناگهان با حوادث عجیب و غریبی روبه‌رو می‌شوند و به تونلی می‌رسند که اصلا طبیعی نیست. پدر و مادر او از ماشین پیاده می‌شوند و برخلاف اصرار چیهیرو وارد تونل می‌شوند. چیهیرو پشت سر آن‌‌ها وارد می‌شود و بر خلاف انتظار سر از شهری خالی از سکنه در می‌آورد. پدر و مادرش وارد رستورانی می‌شوند که هیچ کس در آن جا نیست. چیهیرو که از دست پدر و مادر خود عصبانی است و حسابی از حضور در این مکان ترسیده، قهر می‌کند و خانواده‌ی خود را تنها می‌گذارد اما وقتی که باز می‌گردد متوجه می‌شود که پدر و مادرش به خوک تبدیل شده‌اند. حال او تلاش می‌کند تا آن‌ها را نجات دهد …»

کتاب فرهنگ جامع انیمیشن  اثر فرناز خوشبخت انتشارات ماتیکان جلد 1

۲۴. خون به پا خواهد شد (There Will Be Blood)

خون به پا خواهد شد

  • کارگردان: پل توماس اندرسون
  • بازیگران: دنیل دی لوییس، پل دنو و کوین جی اوکونر
  • محصول: 2007، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪

«خون به پا خواهد شد» در سال اکرانش جوایز اصلی مراسم اسکار را به «جایی برای پیرمردها نیست» (No Country For Old Men) ساخته برادران کوئن باخت اما از آن پس مدام قدر دیده و بر صدر نشسته است. انگار طرفداران جدی سینما روز به روز آن شب را به اهالی آکادمی یادآوری می‌کنند تا نشان دهند که می‌شد تصمیمات دیگری هم گرفت. قرار گرفتنش در لیست بهترین‌های لترباکسد هم نشان دهنده‌ی همین موضوع است.

پل توماس اندرسون در طول این سال‌ها راوی بخشی از تاریخ مردمان کشورش بوده است. او با نگاه منحصر به فرد خود زندگی در آمریکای امروز را از طریق نقد گذشته‌ی این کشور به تصویر می‌کشد؛ این که چه راهی پیموده شده و چه اتفاقاتی افتاده تا انسان آمریکایی به چنین زیستی در عصر حاضر برسد. گرچه با گذشت زمان سینمای او حالتی انتزاعی‌تر به خود گرفت و مدام به خود تاریخ سینما ارجاع داد، اما در همین فیلم «خون به پا خواهد شد» از دوره‌ای از زندگی در آمریکا گفته، که می‌توان آن را یکی از پیچ‌های حساس تاریخ نامید.

اما او این بازگویی وقایع تاریخی را به شیوه‌ی خودش انجام می‌دهد. در این جا مردان قصه‌ی او افرادی تصویر می‌شوند که در گیر و دار عقده‌های سرکوب شده‌ی مردانه‌ی خود دست و پا می‌زنند و بین یک زندگی عادی و یک زندگی دیوانه‌وار، دومی را برمی‌گزینند. دنیل پلینویو با بازی درخشان دنیل دی لوییس چنین مردی است. او گرچه نمادی از پدران بنیان‌گذار آمریکای صنعتی است اما به همان اندازه که هستی بخش است و کشورش را به جلو هل می‌دهد، خودش به لحاظ اخلاقی افول می‌کند. از سوی دیگر کشیشی در فیلم با بازی معرکه‌ی پل دنو حاضر است که قرار است نماینده‌ی انسانیت موجود در فیلم باشد. اما با سرازیر شدن پول و سرمایه او هم راه خود را گم می‌کند و از گنج پیدا شده سهم خواهی می‌کند. رویارویی نهایی این دو، رویارویی هر آن چیزی است که از دلش کشوری زاده شده که در آن ثروت و پول از همه چیز مهم‌تر است. اما اندرسون می‌داند که نباید در امید را ببندد و همه چیز را تباه شده نمایش دهد، پس پسری در فیلم قرار می‌دهد که از هر دو طرف بریده و راه خودش را می‌رود تا شاید بتواند دنیای بهتری بسازد.

بازی دنیل دی لوییس مخلوطی از بازی کنترل شده و بازی برونگرا است. او به موقع مانند یک گرگ گرسنه، طماع و حریص به نظر می‌رسد و به موقع در لاک دفاعی فرو می‌رود و بی‌آزار به نظر می‌رسد. اما آن وجه خشن او طبعا نمود بیشتری پیدا می‌کند. ضمن این که دنیل دی لوییس آشکارا سعی کرده که حتی چهره‌اش هم جنبه‌ای حیوانی داشته باشد و مخاطب را به یاد حیوانی درنده بیاندازد؛ کاری که به طرزی عالی از پس آن برآمده است. دنیل دی لوییس یکی از دلایلی است که کاربران لترباکسد فیلم را دوست دارند.

«داستان فیلم با دنیل پلینویو در سال ۱۸۹۸ آغاز می‌شود که به دنبال پیدا کردن معدن نقره است اما در حال انفجار یک گودال، زخمی می‌شود. او در سال ۱۹۰۲ و در زمانی که دیگر شرکت حفاری خود را تاسیس کرده به نفت می‌رسد. در حین حفاری از یکی از چاه‌های نفتی، چاه منفجر می‌شود و شخصی می‌میرد و دنیل فرزند کوچک آن مرد را به سرپرستی می‌گیرد. از سمت دیگر یک واعظ مذهبی در همان حوالی از دنیل خواسته‌ای دارد …»

تابلو شاسی بکلیت طرح بازیگر سینما دنیل دی لوئیس مدل SH-6264

۲۳. نئون جنسیس اونگلیون (Neon Genesis Evangelion)

نئون جنسیس اونگلیون

  • کارگردان: هیدئاکی آنو
  • صداپیشگان: مگومی اوگاتا، مگومی هیاشیبارا و یوکو میامارا
  • محصول: 1997، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪

«نئون جنسیس اونگلیون» در کشور ژاپن انیمیشن بسیار معروفی است و البته در سرتاسر دنیا هم طرفدارانی برای خود دارد. اما قضیه زمانی پیچیده می‌شود که سر از لیست بهترین‌های جایی مانند لترباکسد، آن هم در مقیاس تاریخ سینما در می‌آورد. شخصا معتقد نیستم که این انیمه فقط به درد نوجوانان می‌خورد اما آن چنان هم کاری جدی نیست که بتوان آن را یکی از بهترین‌های تاریخ نامید. در هر صورت حضورش در این جای فهرست نشان دهنده‌ی اقبال لترباکسد در کشوری چون ژاپن است نه چیز دیگری.

«نئون جنسیس اونگلیون» نام یک مجموعه است که کار خود را در سال ۱۹۹۵ آغاز کرد. هیدئاکی آنو به همراه تیمی درجه یک از انیماتورهای ژاپنی با ایده‌هایی معرکه ۲۴ قسمت سریالی و دو فیلم سینمایی برای مخاطب عرضه کردند که بیش از دو میلیارد دلار درآمد داشتند. همین درآمد عجیب و غریب نشان می‌دهد که کار آن‌ها در چه سطحی است و البته به لحاظ فروش هم آن‌ها را در کنار آثار هالیوودی می‌نشاند؛ به ویژه اگر به سال تولید آن‌ها نگاه کنیم.

باید توجه داشت که این مجموعه، یک سریال ۲۴ قسمتی است که پس از ساختن و تمام شدن، به درخواست تماشاگرانش دوباره و در قالب دو قسمت سینمایی ادامه پیدا کرد و بر پرده افتاد. قسمت اول خلاصه‌ای از ۲۴ قسمت اصلی است که با نام «اونگلیون: مرگ و تولد دوباره» شناخته می‌شود و قسمت دوم ادامه‌ی آن ۲۴ قسمت قبلی است، با این نوید که این بار پایان داستان به شکل دیگری رقم خواهد خورد. ظاهرا کاربران شبکه‌ی اجتماعی لترباکسد هم بیش از هر چیزی به این قسمت دوم که با نام «پایان اونگلیون» شناخته می‌شود، نظر داشته و به آن رای داده‌اند. اما در هر صورت این فیلم هم ادامه‌ی همان ماجرا است و نمی‌توان آن را اثری مستقل در نظر گرفت. همین هم انتخابش را چنین پیچیده و عجیب می‌کند.

حقیقت این است که دو قصسمت پایانی مجموعه ۲۴ قسمتی «نئون جنسیس اونگلیون» آن قدر پیچیده و البته ناقص و بی سر و ته بود که صدای بسیاری را درآورد. منتقدها به آن تاختند و تماشاگران هم چندان از پایان مجموعه‌ی محبوب خود راضی نبودند. اما سازندگان اعتقاد داشتند که جهان پیچیده‌ی آن‌ها نیاز به یک پایان‌بندی مبهم هم دارد تا کامل شود و این موضوع نتیجه‌ی منطقی سیر رویدادهای داستان است. اما گوش طرفداران بدهکار این چیزها نبود. آن‌ها پایان بهتری از دی خود می‌خواستند و همین باعث شد که سرمایه‌گذاران و دست‌اندرکاران ساخت مجموعه فرصت را غنیمت شمارند و دو فیلم تازه بسازند. فیلم دوم در واقع پایانی موازی با پایان مجموعه‌ی اصلی است و طرحی دیگری برای این علاقه‌مندان پیشنهاد می‌کند.

جالب این که در همان زمان باز هم نقدهای متفاوتی روی این قسمت پایانی نوشته شد و بسیاری باز هم از نتیجه ناراضی بودند. زمان گذشت و انیمه‌ها در سرتاسر دنیا برای خود مخاطب گسترده‌ای پیدا کردند. نسل تازه نگاه دوباره‌ای به این قسمت پایانی انداخت و این بار در کمال شگفتی آن را یکی از برترین‌ انیمیشن‌های تاریخ نامید. در چنین قابی بود که در جایی مانند لترباکسد هم مدام نظر مثبت دریافت کرد و سر از لیست لترباکسد درآورد.

«شینجی یک نواجوان ۱۴ ساله است. او خلبان یکی از ماشین‌های غول پیکری است که با موجوداتی عجیب و غریب به نام فرشته‌ها که زمین را تحت کنترل خود دارند، مبارزه می‌کند. در این میان یک تشکیلات قدرتمند در می‌یابد که کسانی قصد دارند از واحد اونگلیون که شینیجی در آن کار می‌کند، برای مقاصد دیگری استفاده کند. این تشکیلات نیروهای خود را اعزام می‌کنند تا در برابر خطر به وجود آمده مقاومت کنند. اما شینجی به همراه یکی از دوستانش از معرکه می‌گریزد. پس از آن او تصمیم می‌گیرد که از واحد خود دفاع کند و در برابر دشمنان بایستد اما …»

کتاب مرجع 1100 طرح انیمیشن اثر علیرضا محمد اسماعیل انتشارات برگ نو

۲۲. وضعیت بشر: بخش اول – عشق بزرگتری وجود ندارد (The Human Condition Part 1: No Greater Love)

لترباکسد وضعیت بشر

  • کارگردان: ماساکی کوبایاشی
  • بازیگران: تاتسویا ناکادای، میچیو آراتاما و چیکاگه آواشیما
  • محصول: 1959، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 74٪

گفتن از این که ماساکی کوبایاشی یکی از بهترین کارگردان‌های تاریخ سینما است، چیز چندان تازه‌ای نیست. اما حضور تعداد زیادی از فیلم‌هایش در این فهرست باز هم ما را به این نتیجه می‌رساند که این روزها شبکه‌ی اجتماعی لترباکسد در ژاپن حسابی روی دور است یا حداقل فیلم‌های ژاپنی زیادی در این دم و دستگاه تبلیغ می‌شوند. ادامه‌ی فهرست نشان می‌دهد که آکیرا کوروساوای بزرگ هم تعداد زیادی فیلم در بین این ۲۵ اثر مهم دارد.

برای کوبایاشی مساله‌ی انسانیت و کرامت او مهم‌ترین مساله‌ی جهان هستی بود. اصلا در فیلم‌های سامورایی‌وارش هم سنت‌ها را به نفع همین مساله‌ی انسانیت منعطف می‌کرد و از این می‌گفت که بدون حفظ شان آدمی، هیچ چیزی در این دنیا اهمیت ندارد. طبیعی است که چنین کارگردانی سراغ جنگ دوم جهانی برود و مصیبت‌های آوار شده بر سر مردمان کشورش را زیر ذره‌بین ببرد و از عینک همین موضوع به سرگذشت مردمان عادی ژاپنی نگاه کند. سه‌گانه‌ی «وضعیت بشر» او، یک اثر حماسی واقعی است و یکی از بهترین سه‌گانه‌های تاریخ سینما. فیلم اول «عشق بزرگتری وجود ندارد»، دومی «جاده‌ای به جاودانگی» و سومی هم «دهای یک سرباز» نام دارند که همین سومی هم در این لیست حضور دارد.

فیلم «وضعیت بشر» از روی یک کتاب شش جلدی مفصل و مطول با همین نام به قلم جونپی کونیگاوا ساخته شده است. همان طور که از نام اثر هم برمی‌آید در این جا با داستانی انسانی طرف هستیم که بخشی از تاریخ را زیر ذره‌بین می‌برد تا از مردی بگوید که در تلاش برای نجات هویت از دست رفته‌اش، تا دم دروازه‌های جهنم سفر می‌کند. قهرمان قصه، جوانی آرمانگرا است که در قسمت اول برای نجات کارگران بدبخت یک معدن تلاش می‌کند و در این راه خود و شغلش را به خطر می‌اندازد.

فیلم «عشق بزرگتری وجود ندارد» قدرت خود را از دو راهی اخلاقی که در برابر شخصیت اصلی قرار می‌دهد و بسط و گسترش درست آن می‌گیرد. همه چیز فیلم در خدمت بزرگ‌تر نشان دادن این دو راهی اخلاقی است تا مخاطب به خوبی درک کند که او در چه موقعیت بغرنجی است و هر تصمیمی که بگیرد، در واقع بر سرنوشت کل بشر اثر گذاشته است. تصویر دقیقی که کوبایاشی از زندگی کارگران نشان می‌دهد هم در راستای همین هدف است.

یکی از توانایی‌های کوبایاشی خلق مردان آرمانگرایی است که حاضر هستند در راه اعتقادات خود همه چیز را فدا کنند. تمام فیلم‌های او در فهرست بهترین‌های لترباکسد، چنین قهرمانانی دارد. بازیگر نقش اصلی هم تاتسویا ناکادای است؛ بازیگری که ما او را با خلق شخصیت‌های پیچیده می‌شناسیم. در این جا هم یکی از بهترین اجراهایش را از کار درآورده و کاری کرده که هم سختی‌های قهرمان داستان با تمام وجود درک شود و هم عظمت تصمیمش تن مخاطب را بلرزاند.

سه‌گانه «وضعیت بشر» در مجموع زمانی بالغ بر ۹ ساعت و ۵۰ دقیقه دارد و به همین دلیل هم علاقه‌مندان جدی‌تر سینما آن را دوست دارند؛ علاقه‌مندانی که می‌توان در لترباکسد آن‌ها را پیدا کرد.

«کاجی جوانی خام اما آرمانگرا است که با معشوقش ازدواج می‌کند. این ازدواج سبب می‌شود که او از انجام خدمت سربازی در طول جنگ معاف شود اما به منچوری اعزام می‌شود تا به عنوان سرکارگر بالای سر کارگرانی که مانند برده کار و زندگی می‌کنند، مشغول به کار شود. کاجی تلاش می‌کند که زندگی راحت‌تری را برای کارگران رقم بزند و کمک حالشان باشد اما مقامات چنین چیزی را تحمل نمی‌کنند. حال او باید تصمیمی بزرگ بگیرد: یا به اعتقاداتش عمل کند و موقعیت شغلی خود را به خطر بیاندازد یا این که سرش را پایین بیاندازد و کارش را بکند …»

کتاب سینمای ژاپن اثر محمد نقی زاده و قدرت اله ذاکری نشر نی

۲۱. رفقای خوب (Goodfellas)

لترباکسد رفقای خوب

  • کارگردان: مارتین اسکورسیزی
  • بازیگران: رابرت دنیرو، ری لیوتا، جو پشی و پل سوروینو
  • محصول: 1990، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪

این تنها فیلم مارتین اسکورسیزی در لیست بهترین آثار لترباکسد است. شاید این تصور وجود داشته باشد که اثری مانند «راننده تاکسی» (Taxi Driver) می‌بایست در این جایگاه می‌نشست اما در هر صورت «رفقای خوب» با آن ریتم سر حال و پر شتابش برای مخاطب کمتر حرفه‌ای اثر سرگرم‌کننده‌تری است تا دنبال کردن قصه‌ی مردی که همه چیزش را باخته و شب تا صبح با تاکسی خود این در و آن در می‌زند.

مارتین اسکورسیزی تا پیش از این فیلم مدام اطراف گانگسترهای نیویورکی پرسه می‌زد و هیچ‌گاه یک راست به سراغشان نمی‌رفت. می‌شد چندتایی از آن‌ها را در گوشه و کنار قاب‌هایش دید. حال صاف رفته بود سراغ یکی از داستان‌های آن‌ها. در این جا جهان گانگسترها تفاوتی اساسی با جهان فیلمی مانند «پدرخوانده» دارد و خبری از آن جلال و جبروت جذاب نیست و همه چیز به دنیای واقعی نزدیک‌تر است. اسکورسیزی داستان مردانی را تعریف می‌کند که به هیچ چیز جز خودشان فکر نمی‌کنند.

فیلم «رفقای خوب» یکی از اوج‌های سینمای گانگستری است. اسکورسیزی داستان مردانی را تعریف کرده که در یک جامعه‌ی رو به انحطاط، اسطوره‌ی تازه‌ای می‌سازند و به شکل‌گیری طبقه‌ای دست می‌زنند که بسیار پیچیده و به هم وابسته است. در چنین شرایطی است که لو رفتن یک مرد و قرار گرفتنش در اختیار پلیس، کل طبقه‌ را به هم می‌زند و همه را گوش به زنگ می‌کند. این طبقه‌ی تازه، که همان طبقه‌ی اوباش است، نه چیزی تولید و نه گره‌ای از گره‌های جامعه باز می‌کند. همه‌ی کارهای آن‌ها باعث ایجاد بدبختی می‌شود؛ اما چرا این چنین جذاب به نظر می‌رسند؟ اسکورسیزی به دنبال راهی است که به جوابی برای این پرسش برسد.

رابرت دنیرو، جو پشی و ری لیوتا نقش مردانی را بازی می‌کنند که در عین شقاوت و جنون، مخاطب را با خود همراه می‌کنند؛ نگاه کنید که آن‌ها از هیچ جنایتی روی گردان نیستند و به راحتی می‌توانند دست به هر جنایتی بزنند اما ما به جای فرار و انزجار از دست آن‌ها، نگران سرنوشتشان می‌شویم. به ویژه شخصیتی که جو پشی نقش آن را بازی می‌کند و گویی حیوانی درنده است که از هیچ جنایتی، هر چقدر هم بی معنا نمی‌گذرد و اتفاقا همین هم کار دستش می‌دهد. قضیه زمانی ترسناک می‌شود که می‌فهمیم ظاهرا این شخصیت ما به ازایی واقعی داشته است.

نمایش خشونت در سینمای مارتین اسکورسیزی امری معمول است. اما هیچ‌گاه فیلمی نساخته بود که از همان ابتدا چنین بی پروا باشد تا آن جا که تماشای برخی از سکانس‌هایش برای هر مخاطبی راحت نباشد. در چنین چارچوبی او نمایش خشونت را به سبک و شیوه‌ای از زندگی پیوند می‌زند که سبک زندگی شخصیت‌هایش را از نوع زندگی مردم عادی جدا می‌کند. بازیگران هم به خوبی در قالب نقش‌های خود ظاهر شده‌اند. به عنوان نمونه جو پشی در این بهترین نقش‌آفرینی خود تصویرگر گانگستری بوده که نمونه‌ای در تاریخ سینما ندارد. او قتل و جنایت را چنان بی معنا می‌کند و آن را چنان بدون دلیل اجرا می‌کند که انگار بخشی از زنذگی روزمره ‌و عادی است.

«هنری جوانکی است که از کودکی آرزو داشته گانگستر شود. او عضوی از تشکیلات افرادی می‌شود که در رستورانی مقابل منزل پدری‌اش کار می‌کنند. پدر و مادر او از این شیوه‌ی زندگی هراسان هستند اما او روز به روز پیشرفت می‌کند و پول در می‌آورد. در این راه با دو نفر دیگر آشنا می‌شود؛ یکی جیمی است که راه و چاه را به او نشان می‌دهد و دیگری تامی است که هم سن و سال هنری است و با او کار را شروع کرده است …»

کتاب گشت و گذاری با مارتین اسکورسیزی در سینمای آمریکا اثر مارتین اسکورسیزی نشر اختران

۲۰. ارباب حلقه‌ها: بازگشت پادشاه (The Lord Of The Rings: Return Of The King)

لترباکسد ارباب حلقه ها

  • کارگردان: پیتر جکسون
  • بازیگران: الایجا وود، ایان مک‌لین، ویگو مورتنسن و ارلاندو بلوم
  • محصول: 2003، آمریکا و نیوزیلند
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 9 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪

قرار گرفتن نام سه‌گانه‌ی «ارباب حلقه‌ها» در هر لیستی با هر موضوعی، جای تعجب چندانی ندارد. به ویژه فیلم سوم این مجموعه با نام «ارباب حلقه‌ها: بازگشت پادشاه» که هم به لحاظ هنری اثر پخته‌تر و سرحال‌تری است و هم مخاطب خود را بیش از دو فیلم دیگر راضی کرد و در نهایت با خلق یک پایان باشکوه، کاری کرد که همه از آن راضی باشند. حقیقتا ساختن یک پایان‌بندی کم نقص برای داستانی چنین پردامنه، کار ساده‌ای نبود اما پیتر جکسون و همراهانش از پس آن برآمدند تا از قرار گرفتنش در لیست بهترین آثار لترباکسد خرسند شویم.

سه‌گانه‌ی «ارباب حلقه‌ها» اول به ژانر فانتزی تعلق دارد و این ژانر هم سال‌ها بود که از سوی منتقدان چندان جدی گرفته نمی‌شد. منتقدان فیلم‌هایی این چنین را مناسب عامه‌ی مردم می‌دیدند و تصور می‌کردند که آن‌ها کاربردی جز سرگرمی و گذراندن وقت ندارند. اما پیتر جکسون با ساختن سه‌گانه‌ی «ارباب حلقه‌ها» همه چیز را تغییر داد و با اقتباس از کتاب‌هلای معرکه‌ی تالکین داستانی ساخت که همه چیز را یک جا با خود دارد: جدال میان خیر و شر، نبردهای نفس‌گیر، روابط عاطفی عمیق، پیوندهای رفاقت و برادری، دیوان و ددان قدرتمند، مردان و زنانی فریب خورده و در خدمت ارباب پست، مردمانی خوش قلب و در نهایت گروهی از افراد که برای به بار نشاندن نیکی و خوشی بر روی زمین تمام تلاش خود را می‌کنند. حال می‌شد همه‌ی این چیزها را با سفر شخصیت‌ها به گوشه و کنار سرزمین میانه ادغام کرد تا فیلم ماجراجویانه‌ی کاملی هم شکل بگیرد. در واقع پیتر جکسون، قصه‌ی فانتزی تالکین را با تمرکز بر شخصیت‌ها و ماجراهایی که پشت سر می‌گذارند، ساخت.

از سمت دیگر فیلم پر است از اتفاقات ریز و درشت که در نقاط مختلف و به طور همزمان در جریان است. جکسون به خوبی توانسته میان آن‌ها پلی بزند و ارتباط حسی مخاطب با آن چه که بر پرده می‌بیند را حفظ کند. رفت و برگشت میان شخصیت‌های مختلف و نمایش سدهای مقابل آن‌ها کار آسانی نیست اما فیلم چنان به خوبی از پس انجام این کار برآمده است. از سوی دیگر هر سه فیلم پر است از شخصیت‌های مختلف مثبت و منفی. برخی فقط چند سکانس حضور دارند و برخی در هر سه فیلم همراه ما هستند. این از قدرت داستانگویی سازندگان می‌آید که می‌توانند همه‌ی آن‌ها را برای ما مهم کنند تا هم از دست شخصیت‌های منفی حرص بخوریم و هم برای شخصیت‌های مثبت دل بسوزانیم و نگران آینده‌ی آن‌ها شویم.

همه‌ی این موارد در فیلم سوم دست به دست هم می‌دهند تا حماسه‌ی نزدیک به ده ساعته‌ی پیتر جکسون کامل شود و البته چنان مخاطب را راضی کند که نامش را در بین بهترین آثار لترباکسد قرار دهد.

«در دوران قدیم ۳ حلقه قدرت برای الف‌ها، ۹ حلقه برای آدم‌ها و ۵ حلقه برای دورف‌ها ساخته شد. اما سائورون ارباب تاریکی قدرت همه‌ی حلقه‌ها در یک حلقه جمع کرد و چون می خواست بر سرزمین میانه فرمانروایی کند، از آن استفاده و به آن جا حمله کرد. اتحاد انسان‌ها و الف‌ها جلوی یورش او را گرفت و حلقه به دست ایسیلدور پادشاه انسان‌ها افتاد. او برای این که روح ارباب تاریکی‌ها را از بین ببرد و شر او را همیشه کم کند باید حلقه را در کوه نابودی بسوزاند اما قدرت حلقه وسوسه‌اش می‌کند و از این کار سر باز می‌زند. ایسیلدور در حمله‌ی اورک‌ها کشته می‌شود و حلقه به ته رودخانه‌ای سقوط می‌کند و از نظرها مخفی می‌ماند. تا این که …»

کتاب ارباب حلقه ها بازگشت شاه اثر جی.آر.آر.تالکین انتشارات روزنه جلد 3

۱۹. یک روز تابستانی درخشان‌تر (A Brighter Summer Day)

یک روز تابستانی درخشان تر

  • کارگردان: ادوارد یانگ
  • بازیگران: چانگ چن، الین جن
  • محصول: 1991، تایوان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪

وقتی نسخه‌ی با کیفیت فیلم «یک روز تابستانی درخشان‌تر» منتشر شد، تازه علاقه‌مندان به سینما فهمیدند که با چه اثر معرکه‌ای طرف هستند و چه جواهری سال‌ها از دسترس آن‌ها خارج بوده است. یک اثر معرکه‌ی چهار ساعته که هیچ چیزی برای قرار گرفتن در لیست بهترین‌های لترباکسد کم ندارد و این روزها انگار که حیات تازه‌ای آغاز کرده باشد، مدام دست به دست می‌شود و از سوی علاقه‌مندان به سینما به دیگران توصیه می‌گردد.

آن چه که «یک روز تابستانی درخشان‌تر» را به فیلمی جالب توجه تبدیل می‌کند، به تلاش‌های ادوارد یانگ برای ساختن یک زندگی با تمام بالا و پایین‌هایش بازمی‌گردد. این به آن معنا نیست که با یک فیلم تماما رئالیستی طرف هستیم، بلکه به نظر ادوارد یانگ و همکارانش در جستجوی آن بوده‌اند که از پس نمایش زندگی شخصیت‌ها به احساسات انسانی آن‌ها برسند و بتوانند راهی برای ترسیم آن پیدا کنند و از گذر عمر بگویند. البته در پس این داستان و نمایش زندگی شخصیت‌های اصلی، آن چه بر تاریخ یک مردم و یک سرزمین گذشته هم جریان دارد.

در واقع ادوارد یانگ در تلاش است که به تاریخ از طریق نمایش درام و زندگی بپردازد و به شیوه‌ای هنرمندانه از زیستن در یک جغرافیای خاص، در یک دوران خاص بگوید. اما مانند هر فیلم‌ساز بزرگ دیگری از پس نمایش این داستان به انسان و دغدغه‌های ازلی ابدی او می‌رسد؛ چرا که شحصیت‌ها در نهایت همان مسیری را طی می‌کنند که هر شخص دیگر در هر گوشه‌ی دنیا طی می‌کند و دستخوش همان احساساتی می‌شوند که هر شخص دیگری در دوران نوجوانی و پس از آن تجربه می‌کند.

گذر از دوران خوش خیالی نوجوانی و رسیدن به دوران بدبینی بزرگسالی، در دستان ادوارد یانگ به وسیله‌ای تبدیل شده تا تلاش کند به درون شخصیت‌هایش راه یابد. این تلاش برای نمایش احساسات انسانی است که تفاوت این فیلم را با آثار مشابه رقم می‌زند. البته باید در نظر داشت که سال‌ها است این نوع فیلم‌ها در دنیا خریدار ندارند و کمتر مشابه آن‌ها ساخته می‌شود؛ آثاری که زندگی شخصیت‌هایش را در تلاطم تاریخ به تصویر می‌کشند و از تقدیر و سرنوشت می‌گویند؛ آثاری که شخصیت‌هایش در دل غبار تاریخ دست و پا می‌زنند تا هویتی برای خود دست و پا کنند و تا چشم باز می‌کنند از بین رفتن زندگی و گذران عمر را می‌بینند و به تماشای بیکرانگی فرصت‌های از دست رفته می‌نشینند. ادوارد یانگ نمایش همه‌ی این‌ها را با به تصویر کشیدن قاب‌هایی هوش‌ربا ادغام کرده است.

«یک روز تابستانی درخشان‌تر» به عنوان نماینده‌ی کشورش به آکادمی اسکار معرفی شد اما نتوانست که به لیست نامزدهای نهایی راه یابد. این در حالی است که امروزه به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی شناخته می‌شود و حتی در شبکه اجتماعی لترباکسد در این جایگاه به عنوان یکی از بهترین‌های تاریخ قرار می‌گیرد.

«سال ۱۹۵۹. ژانگ یک دانش آموز دبیرستانی است. او به دلیل این که موفق نشده امتحاناتش را با نمره قبولی پشت سر بگذارد، باید به مدرسه شبانه برود و این موضوع سبب رنجش خاطر پدرش شده است. پدرش یک کارمند دولت محترم است و این شکست فرزندش در امتحانات، یک سرشکستگی برای او است. در سال ۱۹۶۰ ژانگ به همراه دوستش توسط حراست یک استودیوی فیلم‌سازی دستگیر می‌شود اما فرار می‌کند و به مدرسه بازمی‌گردد. در این میان او ناگهان خود را وسط نزاع دو گروه از ارازل و اوباش می‌بیند. زندگی ژانگ از این پس دستخوش تغییرات زیادی می‌شود …»

کتاب تاریخ فیلم تجربی اثر ای. ال. ریس انتشارات جیکا

۱۸. آشوب (Ran)

لترباکسد اشوب

  • کارگردان: آکیرا کوروساوا
  • بازیگران: تاتسویا ناکادای، آکیرا ترائو و میکو هارادا
  • محصول: 1985، ژاپن و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪

این اولین فیلم آکیرا کوروساوا در بین بهترین فیلم‌های شبکه اجتماعی لترباکسد است و هنوز فیلم‌های دیگری هم در راه هستند. یعنی تعداد فیلم‌های ژاپنی این لیست، همین طور و به شکل عجیبی افزایش پیدا می‌کنند. شخصا از دیدن نام این فیلم‌ساز بزرگ ژاپنی در هر لیستی لذت می‌برم، اما به شرط این که توازنی برقرار باشد. اما خود فیلم حکایت دیگری است؛ «آشوب» بهترین اثر اقتباسی از نمایش‌نامه شاه لیر ویلیام شکسپیر است. اصلا کوروساوا استاد اقتباس از آثار آن ادیب بریتانیایی بود. از سوی دیگر بسیاری فیلم «آشوب» را آخرین شاهکار آکیرا کوروساوا می‌نامند. در این جا کوروساوا ضیافت رنگ و نور و قاب بندی‌های با شکوهش را در خدمت فیلمی قرار داده که ابعاد همه چیز آن غول‌آسا است.

«آشوب» در ظاهر، فیلم شلوغی است اما در پایان در باب تنهایی شخصیت اصلی است. تمام تلاش آکیرا کوروساوا در این جا صرف نمایش وحشتی می‌شود که این پیرمرد به خاطر اعمالش دیده است. او که جنگ سالاری سالخورده و با تجربه و دنیا دیده است، باز هم از تماشای این همه وحشی گری به وحشت می‌افتد و به سمت جنون حرکت می‌کند. تاتسویا ناکادای در اجرای تمامی جنبه‌های شخصیتی این نقش سنگ تمام گذاشته است و هم توانسته اقتدار او در اوج قدرت را به درستی بازی کند و هم جنون وی ناشی از بی رحمی دنیا را خوب از کار در بیاورد. جدال با تقدیرگرایی همیشگی در آثار آکیرا کوروساوا با تصویر کردن تنهایی و دردی که شخصیت‌ها پس از یک تصمیم سخت تحمل می‌کنند، در اوج بدبینی قرار دارد و همین موضوع فضای رنگارنگ فیلم را به تلخی و تیرگی می‌کشاند.

در چنین چارچوبی است که «آشوب» را باید نمایشگر پرده‌ی دیگری از هبوط انسان از بهشت و رانده شدن او بر زمین و کسب آگاهی دانست؛ راهی پر خطر که یک سر آن دوزخ است. آدمی که در بهشت می‌زیسته و حال باید با آگاهی به دست آمده به زمین گرم انسانی برسد و البته مساله اخلاقی هم هست؛ چرا که جنگجوی بزرگ گذشته و پیرمرد مفلوک امروز باید با نتیجه‌ی آن چه که انجام داده روبه‌رو شود. سکانس‌های جنگ‌ فیلم با کلی سیاهی لشکر و البته آب و تاب ساخته شده اما در نهایت تمرکز فیلم بر تنهایی شخصیت اصلی است. او آهسته آهسته چیزی کشف می‌کند که در ابتدا از آن بی خبر بوده، غافل از این که در پایان امیدی برای رستگاری وجود ندارد. در فیلم مانند نمایش شکسپیر دلقکی وجود دارد که فراموش کرده چگونه ارباب خود را بخنداند. از طریق همراهی او با همین ارباب است که میزان سنگینی فضا احساس می‌شود. پیرمرد داستان، غمی باستانی با خود به همراه دارد که گریزی از آن نیست و حال که می‌داند در تمام طول عمر از آن فرار می‌کرده، دیگر عنان خود را از کف داده است.

آکیرا کوروساوا برای این فیلم تصاویر و پلان‌های بی نظیری خلق کرده است. تصاویری که وارد حافظه‌ی جمعی سینما دوستان در سرتاسر دنیا شده است؛ اما حتما ماندگارترین این تصاویر به جوان نابینایی در پایان فیلم تعلق دارد که لبه‌ی پرتگاهی ایستاده تا نفس مخاطب در سینه حبس شود. اگر قرار باشد فیلمی از دهه‌ی ۱۹۸۰ شایستگی حضور در لیست بهترین‌های لترباکسد را داشته باشد، قطعا همین فیلم کوروساوا است.

«یک امپراطور جنگجوی پیر حکومتش را بین سه پسر خود تقسیم می‌کند. او امیدوار است تا آن‌ها به عدالت حکومت کنند اما رسیدن به قدرت آن‌ها را کور می‌کند و به جان هم می‌اندازد. اموراطور ابتدا از پسر بزرگتر می‌خواهد که حکومت کند اما فرزند دیگر او علیه پدر شورش می‌کند و طرد می‌شود. از سویی پسر بزرگ هم از پدر نشان حکومت را طلب می‌کند تا قبل از مرگ پدر حاکم مطلق سرزمین شود. این موضوع پدر را ناراحت می‌کند و باعث می‌شود تا از قصر خارج شود و به دنبال دیگر پسرانش برود …»

کتاب شاه لیر اثر ویلیام شکسپیر نشر دات

۱۷. خوب، بد، زشت (The Good, The Bad And The Ugly)

خوب بد زشت

  • کارگردان: سرجیو لئونه
  • بازیگران: کلینت ایستوود، لی وان کلیف و ایلای والاک
  • محصول: 1966، ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪

«خوب، بد، زشت» همواره فیلم محبوبی بین مردم بوده و حتی در IMDb هم رده‌d بالایی را به خود اختصاص داده است. تماشای این فیلم محشر لئونه همیشه لذتبخش است و به همین دلیل دیدنش در بین بهترین‌های لترباکشد، باعث خرسندی است. به ویژه که علاوه بر سرگرم کردن مخاطب، می‌تواند کاری کند که علاقه‌مندان به سینما سری به دیگر گنجینه‌های وسترن اسپاگتی هم بزنند و بیشتر با آن‌ها آشنا شوند. اصلا از همان اولینش، یعنی «به خاطر یک مشت دلار» (A Fistful Of Dollars) باز هم کار سرجیو لئونه شروع کنند.

وقتی سرجیو لئونه قصد داشت فیلم معرکه‌ی «به خاطر یک مشت دلار» را بسازد، کسی تصور نمی‌کرد که کار او به این اثر باشکوه، یعنی فیلم «خوب، بد، زشت» و پس از آن «روزی روزگاری در غرب» (Once Upon A Time In The West) ختم شود. در آن زمان بسیاری از جمله بزرگان سینمای آمریکا به این فیلم‌های ایتالیایی خرده می‌گرفتند که هیچ چیز آن‌ها ربطی به آن سینمای وسترن کلاسیک ندارد و قهرمانان این ژانر جدید پوچ‌تر از آن هستند که لقب وسترنر بگیرند. در چنین شرایطی بود که سرجیو لئونه به کاری که می‌کرد ایمان داشت. داستان فیلم حول زندگی سه شخصیت می‌گردد که سرجیو لئونه همان ابتدا به معرفی آن‌ها می‌پردازد. او حتی پا را فراتر می‌گذارد و خصوصیت اصلی این شخصیت‌ها را در همان افتتاحیه‌ی فیلم برای مخاطب لو می‌دهد. حال مخاطب می‌داند که در طول نزدیک به سه ساعت آینده با چه کسانی سر و کار دارد و قرار نیست که آهسته آهسته با تماشای اعمال آن‌ها خودش نتیجه‌گیری کند و هر یک را بشناسد.

معروف‌ترین شخصیت داستان، بلوندی یا همان خوب با بازی کلینت ایستوود است اما نکته‌ی جالب این که با دقت در احوالات و اعمال او، نمی‌توان از خوب بودنش مطمئن شد؛ در واقع وی همه چیز هست جز یک انسان خوب و نیکوکار. شاید تنها تفاوت او با دو شخصیت دیگر در این نکته نهفته است که او کمی زرنگ‌تر است و البته به اصولی اعتقاد دارد. در سوی دیگر شخصیت بد ماجرا است. بد یک ماشین کشتار بی رحم است که از کشته، پشته می‌سازد و به کسی رحم نمی‌کند. خیلی راحت می‌توان درنده‌خویی او را گرفت و در قالب قاتل بی رحم فیلمی اسلشر قرار داد که بی دلیل آدم می‌کشد. اما جذاب‌ترین شخصیت داستان بی شک زشت با بازی بی‌نظیر ایلای والاک است. او آدمی بدون اصول اخلاقی است که به اندازه‌ی بد آدم می‌کشد اما نوعی زبونی و حقارت در وجود او است که باعث می‌شود برای هر چیزی التماس کند و برای فرار از هر موقعیتی مدام حرف مفت بزند. زشت نه به سر و وضع خود اهمیت می‌دهد و نه به حال و احوال دیگران توجهی دارد و فقط به پول فکر می‌کند اما چیزی در شخصیتش وجود دارد که لئونه به بهترین شکل ممکن از آن استفاده می‌کند.

موسیقی متن انیو موریکونه هم که نیازی به تعریف ندارد. در واقع این موسیقی شاید بهترین کار او نباشد اما قطعا معروف‌ترین اثر این آهنگساز بزرگ ایتالیایی است که مستقیم وارد فرهنگ عامه شده. فیلم «خوب، بد، زشت» بدون شک معروف‌ترین وسترن اسپاگتی در تاریخ سینما هم هست. فیلم «خوب، بد، زشت» سومین فیلم از سه‌گانه‌ی دلار سرجیو لئونه است.

«بلوندی یا همان خوب جایزه بگیری است که در راهش با توکو یا همان زشت برخورد می‌کند. آن‌ها روش عجیبی برای پول درآوردن دارند؛ توکو تحت تعقیب است و دولت برای سر وی جایزه گذاشته است. بلوندی، توکو را در شهرهای مختلف تحویل کلانتر می‌دهد و درست زمانی که کلانتر قصد دارد او را اعدام کند، با تفنگ و از راه دور طناب دار را می‌زند و توکو فرار می‌کند. این مسأله تا شهر بعد ادامه پیدا می‌کند. در این میان انجل آیز یا هان بد که آدمکش قسی‌القلبی است، به دنبال طلاهایی است که در دل جنگ‌های داخلی آمریکا گم شده و فقط فردی به نام کارسون از جای آن اطلاع دارد. خوب و زشت به طور اتفاقی در لحظات پایانی زندگی کارسون به بالای سر او می‌رسند و فقط خوب از محل دفن طلاها باخبر می‌شود. حال این سه برای پیدا کردن طلاها به جان هم می‌افتند …»

کتاب سینمای وسترن اثر احسان خوشبخت

۱۶. نفرت (La Haine)

نفرت

  • کارگردان: متیو کاسوویتس
  • بازیگران: ونسان کسل، هوبرت کنده و سعید نغماوی
  • محصول: 1995، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪

«نفرت» در دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی فیلم محبوبی میان منتقدان بود. بررسی چرخه‌ی خشونت در جامعه‌ی چند فرهنگی فرانسه و زیر ذره‌بین بردن پلشتی‌های لانه کرده زیر پوست شهر، باعث شد خیلی زود «نفرت» در سرتاسر دنیا برای خود مخاطبانی پیدا کند و پس از آن‌ هم رفته رفته به فیلم کالتی تبدیل شد که تصویری متفاوت از شهر پاریس ارائه می‌دهد. ظاهرا این اقبال به اثر متیو کاسوویتس هنوز هم ادامه دارد تا آن جا که سر از لیست بهترین فیلم‌های لترباکسد درآورده است.

«نفرت» فیلم غریبی است. چند جوان بعد از دو روز درگیری و زد و خورد و تعقیب و گریز، مدام دور سر خود می‌چرخند و از این جا به آن جا می‌روند و لاف می‌زنند و از این می‌گویند که چنین و چنان خواهند کرد. این ول گشتن‌ها در دستان فیلم‌ساز تبدیل به راهی شده تا به کشف ریشه‌های خشونت در کشورش بپردازد و بخشی از جامعه‌ی طرد شده‌ی فرانسه را زیر ذره‌بین ببرد. در چنین قابی حضور چند عنصر فیلم را به اثری قابل بحث تبدیل کرده است.

اولین نکته فیلم‌برداری منحصر به فرد کارگردان است. او دوربین خود را مانند بخشی از داستان و یکی از شخصیت‌ها مدام بین افراد حاضر در صحنه می‌گرداند و کاری می‌کند که اصلا منفعل نباشد. چنین تصویربرداری به ساختن یک فضای مالیخولیایی شبیه می‌شود که انگار قصد دارد مخاطب را هیپنوتیزم کند. از سوی دیگر تصاویر سیاه و سفید فیلم به کمک خالق اثر برای ساختن این جهان هذیانی می‌آید. این تصویربرداری سیاه و سفید هم در خدمت ساختن یک فضای دو قطبی است و هم به تیره‌تر کردن فضا برای ترسیم آن جهان مالیخولیایی مورد نظر کارگردان کمک می‌کند.

از سمت دیگر تدوین نمایشی اثر به خلق این جهان تیره کمک می‌کند. ترکیب سکانس‌ها در کنار هم به شکلی است که مخاطب از رئالیسم فاصله بگیرد و متوجه شود که همه چیز صحنه‌گردانی دارد که همان کارگردان است. این چنین به مخاطب چنین القا می‌شود که در حال تماشای چکیده‌ای از یک وضعیت نا به هنجار است که ریشه‌ای بزرگ و زمینه‌های بیشتری برای کاویدن دارد. این تدوین غیر رئالیستی و بر هم زننده‌ی واقعیت در برابر و در کنتراست با آن چه که در برابر دوربین حضور دارد قرار می‌گیرد. فیلم‌ساز تلاش کرده که لوکیشن‌هایش تا می‌توانند به این دنیای طرد شده نزدیک باشند. ترکیب همه‌ی این‌ها جهانی آخرالزمانی ساخته که انگار آدم‌هایش در یک روز پس از پایان دنیا و از بین رفتن بخشی زیادی از مردم بیدار شده‌اند و حال باید با این دنیای جدید که همه چیزش ویران شده، روبه‌رو شوند.

ونسان کسل که در نقش نوجوانی کله شق و بی کله درخشید و نام خود را بر سر زبان‌ها انداخت و بعدا به ستاره‌ای بین‌المللی تبدیل شد. شخصیت او از آن دسته از جوانان است که یاد نگرفته‌اند فکر کنند و بی گدار به آب می‌زنند و حتی بعد از گند زدن هم نمی‌دانند که چه بر سرشان آمده است. هوبرت کنده در قالب نوجوانی که کمی فکر می‌کند و از وضع اطرافش ناراضی است، خوش می‌درخشد. اما می‌توان فیلم «نفرت» را عرصه‌ی یکه تازی سعید نغماوی دید. او نقش جوانکی مهاجر را دارد که مدام حرف می‌زند و این حرافی را در هر شرایطی ادامه می‌دهد. اصلا هم مهم نیست که چه می‌گوید. اما سعید نغماوی چنان شیرین این کار را انجام داده و چنان جای خود را در قلب مخاطب باز می‌کند که نمی‌توان دوستش نداشت و همراهش نشد.

همه‌ی این‌ها باعث شده که مخاطب شبکه اجتماعی لترباکسد از فیلم «نفرت» استقبال کند.

«سه نوجوان پس از یک شب درگیری و زد و خورد، مدام از این جا به آن جا می‌روند. آن‌ها قصد دارند که کاری انجام دهند و خلافی مرتکب شوند اما خودشان هم نمی‌دانند که چه می‌خواهند و به کجا می‌روند. فیلم به پرسه‌زنی‌های این سه جوان می‌پردازد تا این که یکی از آن‌ها اسلحه‌ای پیدا می‌کند و …»

کتاب تاریخچه سینما اثر ریچارد پلات انتشارات سبزان

۱۵. شهر خدا (City Of God)

شهر خدا

  • کارگردان: فرناندو میرلش و کاتیا لوند
  • بازیگران: الکساندر رودریگز، آنیس براگا و داگلاس سیلوا
  • محصول: 2002، برزیل
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪

اگر «نفرت» به بررسی ریشه‌های خشونت در کشور فرانسه دست می‌زند، «شهر خدا» همین کار را با کشور بزریل می‌کند. در این جا فاولاها (حلبی آبادهای حاشیه‌ی شهرهای بزرگ) محلی برای این جرم و جنایت‌ها ترسیم می‌شوند که همچوم مردابی همه چیز را در خود غرق می‌کنند. در چنین قابی است که بزرگترین دستاورد هر فردی در زندگی‌اش، فرار کردن از آن محیط می‌تواند باشد. در عین حال چنان همه چیز سرگرم کننده ساخته شده که نباید از حضورش در لیست بهترین‌های لترباکسد غافلگیر شد.

«شهر خدا» در فاولاهای ریودوژانیرو اتفاق می‌افتد و قصه‌ی عده‌ای نوجوان را تعریف می‌کند که در نبود حاکمیت قانون و زیر سایه‌ی هرج و مرج زندگی می‌کنند. سازندگان «شهر خدا» برای ترسیم وضعیت جاری در این محله‌ها، بر نمایش واقع‌گرایانه‌ی خشونتی تمرکز کرده‌اند که همه چیز را تحت تاثیر خودش قرار می‌دهد. در چنین چارچوبی است که خشونت جاری در قاب، در بخش‌هایی از اثر بیش از اندازه می‌شود. در این جا با دار و دسته‌های خلافکاری که اصول و قوانینی برای خود دارند و در دل یک سلسله مراتب مشخص تعریف می‌شوند، سر و کار نداریم. وضعیت از این چیزها بحرانی‌تر است و هر کس باید دو دستی کلاه خودش را بچسبد. تلخ این که این حجم از خشونت فقط در زندگی شخصیت‌های بزرگسال وجود ندارد؛هر کس آن قدر بزرگ شود که بتواند اسلحه‌ای را حمل کند، به سمت گروهی کشیده و در مرداب اعمال تبهکارانه غرق می‌شود.

نکبت و بی‌پناهی حاکم بر فضا سبب می‌شود تا فرار از شهر مانند خروج از جهنم تصویر شود و قرار گرفتن در آن هم هیچ راهی در مقابل فرد قرار نمی‌دهد جز این که دوام بیاورد و آرزو کند که فقط بتواند یک روز بیشتر زنده بماند. البته این تلاش برای زنده ماندن هم چیزی جز دوام آوردن نیست؛ چرا که در این محیط خشن، مفهومی به نام زندگی وجود ندارد و همه مرده‌های متحرکی هستند که در آتش جهل خود دست و پا می‌زنند و رانده شده‌اند که تا آخر عمر دور از چشم ثروتمندان نگه داشته شوند.

در نهایت این که فیلم «شهر خدا» از یک تعلیق معرکه و داستان‌گویی درجه یک هم برخوردار است که حسابی مخاطب را با خود درگیر می‌کند و باعث می‌شود که او تا پایان فیلم لذت ببرد و با شخصیت‌ها همراه شود؛ شخصیت‌هایی همدلی برانگیز که تنها گناهشان این است که چند محله آن طرف‌تر از دارندگان یک زندگی معمولی به دنیا نیامده‌اند تا در محیطی نرمال پرورش پیدا کنند و زیبایی‌های جهان را ببینند. ریتم فیلم هم بسیار سریع و با ضرباهنگ بالا است و همین کمک می‌کند که مخاطب کم حوصله هم از تماشایش لذت ببرد.

همه‌ی این‌ها در کنار هم «شهر خدا» را به اثر مشهوری در عالم سینما تبدیل کرده است. برخی آن را یکی از بهترین فیلم‌های قرن حاضر می‌دانند و تصویری که از نکبت زیر پوست شهر ریو دوژاینیرو ارائه می‌کند را با واقعیت جاری در آن فضا منطبق می‌دانند. در چنین قابی است که می‌توان حضورش را در لیست بهترین‌های لترباکسد توجیه کرد.

«داستان فیلم در دهه‌های ۶۰، ۷۰ و ۸۰ میلادی می‌گذرد و داستان دو کودک را روایت می‌کند که در یکی از فاولاهای حومه‌ی شهر بزرگ ریودوژانیرو به نام شهر خدا زندگی می‌کنند. یک حلبی آباد ترسناک که هیچ قانونی در آن وجود ندارد و قتل و مواد مخدر در آن بیداد می‌کند. این دو کم کم دو مسیر متفاوت را در زندگی در پیش می‌گیرند و سرنوشت متفاوتی پیدا می‌کنند …»

کتاب تاریخ سینمای هنری اثر اولریش گرگور و انو پاتالاس نشر ماهور

۱۴. زیستن (Ikiru)

ایکیرو

  • کارگردان: آکیرا کوروساوا
  • بازیگران: تاکاشی شیمورا، میکی اوداگیری
  • محصول: 1952، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪

«زیستن» دومین فیلم آکیرا کوروساوای بزرگ و پنجمین فیلم ژاپنی حاضر در لیست بهترین فیلم‌های لترباکسد تا این جای کار است. هنوز چند فیلم این‌چنینی دیگر هم باقی مانده و حضور ژاپنی‌ها کماکان پر قدرت ادامه دارد. این بار اعضای شبکه اجتماعی لترباکسد فیلمی را انتخاب کرده‌اند که به نمایش چهره‌ی انسانی مردی می‌پردازد که همه چیزش را فدای هدفی در ظاهر ساده اما شدیدا والا می‌کند. برای او تبدیل کردن یک محله‌ی کثیف به پارکی تفریحی، بزرگترین خدمتی است که می‌تواند تصورش را بکند.

آکیرا کوروساوا زندگی پیرمردی را زیر ذره‌بین برده که تمام عمرش کارمند ساده‌ای بود و ناگهان تصمیم می‌گیرد که خودش برای خودش تصمیم بگیرد. در این جا گندابی در یک محله وجود دارد که اهالی منطقه خواهان تبدیل شدنش به چیز دیگری هستند. پس پیرمرد دست به کار می‌شود تا کاری انجام دهد. در بسیاری از فیلم‌های آکیرا کوروساوا روند داستان به همین گونه است. یک تباهی در حال گسترش است و کسی نمی‌تواند برای رهایی از آن کاری کند. همه سرگرم زندگی روزمره‌ی خود هستند و محافظه‌کار‌تر از آن که ریسک کنند و برای حل بحران آستین بالا بزنند. اما همواره مردی وجود دارد تا راه حلی پیدا کند. در «زیستن» این اراده و تلنگر برای برچیدن آن نکبت در پی به وجود آمدن یک بیماری در تن مرد، شکل می‌گیرد.

آکیرا کوروساوا فیلمش را با نمایش پر جزییات و پر از وسواس روند فرسایشی زندگی آغاز می‌کند. پیرمرد قصه چیز چندانی از زندگی نخواسته اما بیماری او گره ماجرا را گسترش می‌دهد. پس از این کوروساوا مانند اکثر فیلم‌هایش که داستان آن‌ها در ژاپن معاصر می‌گذرد، سری به محله‌های شهر می‌زند و وحشت خود از زندگی مصرف گرایانه مردم شهر را نمایش می‌دهد. پیرمرد داستان باید چند صباح باقی مانده را زندگی کند اما برای او معنای خوش بودن و خوشبختی با آن توده‌ی غرق شده در زیر نور چراغ خیابان‌های شهر، متفاوت است.

بخش پایانی فیلم یکی از اوج‌های کار کارگردانی در تاریخ سینما است. مردانی گرد هم جمع شده‌اند و هر کدام حرفی می‌زند. اما کوروساوا هر حرکت را زیر نظر دارد و چنان وجدان بیدار خود را به جان آن آدمیان می‌اندازد که هیچ‌کدام توان بالا نگه داشتن سر خود را ندارد. میزانسن‌های هندسی سینمای او و استتیک تصویر در این سکانس، درخشان است. با توجه به تمام موارد گفته شده می‌توان فیلم «زیستن» را فیلمی با زاویه‌ی نگاه اگزیستانسیالیستی به حساب آورد. در این فیلم زنده بودن به تنهایی کافی نیست بلکه باید دلیلی برای زیستن پیدا کرد؛ دلیلی که آدمی با آن بتواند بگوید من هم وجود دارم. شخصیت اصلی داستان به دنبال پیدا کردن همین دلیل است تا به زندگی خود معنا ببخشد و احساس کند که وجود دارد، تا احساس کند کاری برای زنده نگه داشتن نامش کرده است.

در چنین قابی است که «زیستن» سر از لیست بهترین‌های لترباکسد در می‌آورد.

«فیلم زیستن از سه بخش تقسیم شده است. کانچی واتانابه کارمند اداره‌ی شهرداری است. او سی سال در آنجا کار کرده و بسیار از این موضوع خسته شده است. بوروکراسی اداری و کاغذ بازی همه چیز را فلج کرده و کارمندان را هم مانند مردم دیگر فرسوده کرده است. روزی او متوجه می‌شود که سرطان دارد و کمتر از یک سال خواهد مرد. همسرش سال‌ها مرده و جز عروس و پسرش کسی را ندارد. کارمندی به نام توپو از اداره استعفا می‌دهد و به دنبال کار تازه‌ای می‌گردد. واتانابه با او همراه می‌شود و در جستجوی خوشگذرانی اول به نوش‌خواری و بیرون رفتن از خانه روی می‌آورد اما آهسته آهسته متوجه می‌شود که باید در این اندک عمر باقی مانده برای مردم شهرش کاری بکند …»

کتاب سینمای اگزیستانسیالیستی اثر ویلیام سی. پامرلو نشر بیدگل

۱۳. فهرست شیندلر (Schindler’s List)

فهرست شیندلر

  • کارگردان: استیون اسپیلبرگ
  • بازیگران: لیام نیسن، بن کینگزلی و رالف فاینس
  • محصول: 1993، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪

«فهرست شیندلر» از آن آثار پرطرفدار جهان سینما است که قرار گرفتنش در هر لیستی باعث تعجب نمی‌شود. پس انتخاب اعضای شبکه اجتماعی لترباکسد، نه تنها عجیب نیست، بلکه با توجه به حضور پر رنگ آثار مختلف با محتوای انسانی در لیست بهترین‌های آن که خبر از ذائقه‌ی خاصی می‌دهد، بدیهی هم به نظر می‌رسد. فیلم داستان مردی است که مانند قهرمانی در برابر خطر می‌ایستد و سعی می‌کند تا می‌تواند جان دیگران را نجات دهد. فیلم «فهرست شیندلر» با تصاویر عیاشی این مرد آغاز می‌شود. استیون اسپیلبرگ به خوبی توانسته کاری کند تا مخاطب در نیمه‌ی اول فیلم از او متنفر شود تا بتواند در میانه‌ی ماجرا و در نیمه‌ی دوم روند تغییر گام به گام او را ترسیم کند.

بعد از آن استیون اسپیلبرگ تمام تمرکزش را بر ترسیم درست وقایع جاری در پشت جبهه‌های جنگ دوم جهانی می‌گذارد. پلشتی‌های لانه کرده در آن جا به خوبی به تصویر در آمده و وحشت جاری در فضا برای مخاطب قابل لمس است. اما کارگردان به این هم راضی نیست و در ادامه افسری عالی رتبه‌ی آلمانی را به ما معرفی می‌کند که در درندگی چیزی از یک هیولای آدم‌خوار کم ندارد. شخصیت اصلی باید میان این دو دسته، یعنی یهودیان و نازی‌ها مدام در رفت و آمد باشد و همین باعث می‌شود تا رفته رفته دگرگون شود. حال او هوش سرشار خود را در بازی دادن آدم‌ها در مسیر دیگری به کار می‌برد و تبدیل به بندباز ماهری می‌شود که میان دو دسته می‌چرخد و البته دیگر فقط به امیال شخصی خود توجه ندارد.

لیام نیسن قطعا بهترین بازی خود را در همین فیلم ارائه کرده باشد. نقش او نقش سختی است و باید تحول درونی و عمیق شخصیت را به گونه‌ای از کار دربیاورد که برای مخاطب قابل باور باشد. از سویی دیگر رالف فاینز هم بی نظیر است. او چنان درنده‌خویی رییس زندان و اردوگاه‌ها را به تصویر کشیده و چنان جنون درونین قش را از کار درآورده است، که صرف نگاه کردن به او باعث وحشت می‌شود. بن کینگزلی هم گویی نمی‌تواند بد بازی کند و همواره درخشان است.

تماشای «فهرست شیندلر» کار چندان ساده‌ای نیست؛ چرا که تصاویر دلخراش و غیرانسانی کم ندارد. اما اسپیلبرگ حواسش هست که همه چیز را از زاویه‌ی دید انسانی‌اش نمایش دهد. این مهم با همکاری آهنگساز همیشگی فیلم‌های اسپیلبرگ یعنی جان ویلیامز به خوبی محقق می شود. از سویی دیگر یانوش کامینسکی هم در مقام مدیر فیلم‌برداری کار خود را بی بدیل انجام داده است. هر دوی این افراد موفق شدند مجسمه‌ی اسکار را به خاطر همین فیلم به خانه ببرند. ضمن اینکه اسپیلبرگ اسکار کارگردانی را گرفت و فیلم هم اسکار بهترین فیلم را دریافت کرد. استیون اسپیلبرگ فیلم «فهرست شیندلر» را از کتابی با نام کشتی شیندلر به قلم توماس کنیلی استرالیایی اقتباس کرده است.

«اسکار شیندلر تاجری بی سر و پا است که سعی دارد از شرایط جنگ استفاده کند و پول فراوانی به جیب بزند. او عضو حزب نازی است و سعی می‌کند با استفاده از شخصیت فریبکار خود و در عین حال تهیه کردن بساط عیش و نوش برای افراد بلند مرتبه، در بین سران محلی حزب نازی دوستان پر نفوذی پیدا کند. شیندلر از این رفاقت‌ها استفاده می‌کند و کارخانه‌ای را از آن خود می‌کند. وی با استفاده از همین روابط کارگران یهودی را به کار می‌گیرد تا پولی بابت دستمزد آن‌ها نپردازد و سود بیشتری ببرد. این در حالی است که او رفته رفته متوجه جنایت‌های نازی‌ها در حق مردم یهودی می‌شود تا این که …»

کتاب استیون اسپیلبرگ کیست اثر استفانی اسپینر انتشارات پیدایش

۱۲. یی یی (Yi Yi)

یی یی

  • کارگردان: ادوارد یانگ
  • بازیگران: وو نین جن، الین جین و ایسه اوگاتا
  • محصول: 2000، تایوان و ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪

این دومین فیلم ادوارد یانگ در لیست بهترین فیلم‌های تاریخ از دید کاربران شبکه‌ی اجتماعی لترباکسد است. فیلم اول «یک روز تابستانی درخشان‌تر» بود که ادوارد یانگ در دهه‌ی ۱۹۹۰ ساخت و نامش با آن فیلم سر زبان‌ها افتاد. اما فیلم «یی یی» تاکنون معروف‌ترین اثر او است و بیش از دیگر آثارش مورد ستایش و تقدیر قرار گرفته است. پس طبیعی است که در جایگاهی والاتر از آن فیلم دیگر در فهرست بهترین‌های لترباکسد قرار گیرد. «یی یی» توانست جایزه‌ی بهترین کارگردانی را برای ادوارد یانگ از جشنواره‌ی فیلم کن به ارمغان آورد و از سوی دیگر در بسیاری از نظرسنجی‌ها به عنوان یکی از برترین آثار قرن بیست و یکم شناخته شود.

نام فیلم را به راحتی نمی‌توان ترجمه کرد؛ در ظاهر «یک به یک» یا «یکی پس از دیگری» معنا می‌دهد اما اگر در زبان چینی حروف آن پشت سر هم نوشته شوند، به شکل عدد ۲ خوانده می‌شود. پس بهتر است که آن را معنا نکرد و اجازه دارد که ابهام موجود در آن دست نخورده باقی بماند. همان طور که در ذیل مطلب فیلم «یک روز تابستانی درخشان‌تر» هم به آن اشاره شد، ادوارد یانگ استاد فراچنگ آوردن احساسات جاری در وجود آدمی، از پس نمایش زندگی و روزمرگی است. او خوب بلد بود که با توجه به ایده‌های بصری، قدرت نویسندگی، قاب‌ها، بازی بازیگران و واقع‌گرایی استادانه‌ی خود به چنین دستاوردی برسد.

از سوی دیگر نمایش این احساسات جاری باعث می‌شود که من و شمای مخاطب احساس کنیم که تک تک شخصیت‌ها را از نزدیک می‌شناسیم؛ چرا که به وسیله‌ی چیره دستی فیلم‌ساز، آن‌ها همچون هر آدم دیگری، با همه نوع احساسات گاه متضاد انسانی تعریف می‌شوند. می‌توان در آن‌ها غم‌ها را در کنار شادی‌ها دید یا از احساسشان نسبت به دیگران یا تصمیماتشان باخبر شد. می‌توان از فهم این احساس به این درک رسید که آن‌ها هم مانند ما فکر می‌کنند و مانند ما با وقایع اطراف خود روبه‌رو می‌شوند.

فیلم‌های ادوارد یانگ درباره‌ی مفهوم تجربه هستند. شخصیت‌ها مدام درگیر اتفاقات روزمره می‌شوند، شکست می‌خورند، یا پیروز می‌شوند، حسرت می‌خورند یا شاد هستند، به جلو حرکت می‌کنند یا در جا می‌زنند اما مهم‌ترین نکته این است که گرچه انگار سر جای اول خود ایستاده‌اند، اما آن آدم سابق نیستند و پخته‌تر شده‌اند. به همین دلیل هم فیلم با یک عروسی آغاز و با یک مراسم ختم تمام می‌شود تا کارگردان اثر بتواند به چرخه‌ی حیات و به آن چه که زندگی در مفهوم عامش برای ما ترتیب داده، اشاره کند. حال این وسط خودش جزییات همان زندگی را به شکل ریزبینانه و هنرمندانه‌ای به تصویر می‌کشد.

یکی از نقاط قوت فیلم، بازی بازیگرانش است. تیم بازیگران فیلم به خوبی از پس نمایش احساسات مد نظر کارگردان برآمده‌اند. به همین دلیل هم «یی یی» چنین تاثیرگذار است. پس از تماشای «یی یی» این حسرت باقی می‌ماند که جامعه‌ی سینما چه زود با این کارگردان معرکه وادع کرد. ادوارد یانگ هنوز هم می‌توانست فیلم بسازد و ما را با تصاویر خیره کننده‌ی بیشتری شگفت‌زده کند. اما همین تقدیر از کار او و قرار گرفتن اثرش در لیست بهترین‌های جایی مانند لترباکسد، نشان می‌دهد که کاربران این شبکه‌ی اجتماعی قدر کار معرکه‌ی او را به خوبی می‌دانند.

«ان جی به همراه همسرش مین مین، دخترشان تینگ تینگ و پسرشان یانگ یانگ زندگی می‌کند. آن‌ها یک خانواده‌ی طبقه‌ی متوسط هستند که در ظاهر زندگی آرامی دارند. در عروسی برادر جوان‌تر مین مین، ناگهان داماد از ازدواج منصرف می‌شود و فرار می‌کند. داماد به آمریکا می‌رود تا به نامزد سابقش ملحق شود. در این میان حال مادر مین مین هم چندان خوب نیست و تحت نظر دکتر است. تا این که …»

کتاب بازآفرینی هنر از هنر در تاریخ سینما اثر سارا غفوریان انتشارات نسل روشن

۱۱. وضعیت بشر: بخش سوم – دعای یک سرباز (The Human Condition Part: A Soldier’s Pray)

وضعیت بشر

  • کارگردان: ماساکی کوبایاشی
  • بازیگران: تاتسویا ناکادای، میچیو آراتاما و کیجی سادا
  • محصول: 1961، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪

سومین قسمت از حماسه‌ی سه قسمتی ماساکی کوبایاشی یعنی «وضعیت بشر» هم در لیست بهترین فیلم‌های لترباکسد قرار دارد تا جمع ژاپنی‌ها جمع‌تر شود. این ششمین فیلم ژاپنی فهرست است و در کنار خیل زیاد آثار شرق آسیایی فهرست قرار می‌گیرد تا نشان دهد که شبکه‌ی اجتماعی لترباکسد در آن سوی دنیا طرفداران زیادی دارد. در کنار آثار ژاپنی، می‌توان به دو فیلم ادوارد یانگ هم اشاره کرد و هم‌چنین فیلم «انگل» بونگ جون هو را هم به آن‌ها افزود که متعلق به سینمای کره‌ی جنوبی است و این روزها طرفداران زیادی هم در سرتاسر دنیا دارد.

در مطلب فیلم «عشق بزرگتری وجود ندارد» یا همان قسمت اول این مجموعه اشاره شد که در دنیا هیچ چیز برای ماساکی کوبایاشی مهم‌تر از کرامت انسانی نیست. شخصیت‌هایش حتی گاهی جان خود را بر سر حفظ این کرامت انسانی از دست می‌دهند. حال شخصیت برگزیده‌ی او در این حماسه‌ی نزدیک به ۱۰ ساعته باید برای همین حفظ جانش تلاش کند و راه چاره‌ای بیاندیشد. اما موضوع فیلم‌ساز این نیست که فقط شخصیتش را در جستجوی راهی برای این تلاش نشان دهد؛ او همان کاری را می‌کند که همیشه انجام می‌دهد: نمایش تلاش یک انسان و یک زندگی برای له نشدن زیر آوار ناملایمتی‌هایی که زندگی یکی پس از دیگری بر سرش می‌ریزد.

در واقع کوبایاشی در تلاش است که دو چیز را به شکل همزمان به تصویر بکشد؛ هم تصویری از تلاش‌های یک مرد برای انسان ماندن را ترسیم کند و هم با نمایش بلای نازل شده بر سرش، قدرت صبرش را نمایش دهد. نکته این که از پس این نمایش، به تصویر بزرگتری هم می‌رسد که همان ترسیم چهره‌ی زشت جنگ است. قهرمان درام او در این فیلم سوم اصلا شبیه به آن مرد ساده دل و خیرخواه فیلم اول نیست. نمی‌تواند هم باشد چرا که از پس تماشای زجر دیدن آدم‌ها، فوران خون، جان کندن برای به دست آوردن لقمه‌ای نان و خشونت جاری در جنگ دوم جهانی، دنیا را تاریک‌تر از آن می‌بیند که تصور کند می‌توان در طول زندگی خوشبخت شد یا نفسی از سر آسودگی کشید.

این دیدگاه بدبینانه‌ی موبایاشی دقیقا همراه و هم‌قدم با دیدگاه او در آثار تاریخی‌اش است. او در فیلم‌های سامورایی محور خود هم به نمایش زندگی مردانی دست می‌زند که تمام عمر در جستجوی ذره‌ای سعادت بوده‌اند اما لحظه‌ای فرا رسیده که آن‌ها را مجبور به انتخاب کرده است؛ انتخاب بین انسان ماندن یا مانند برده‌ای زیستن. در چنین قابی است که شخصیت‌هایش دست به انتخاب می‌زنند و در نهایت متجلی می‌شوند.

سه‌گانه‌ی «وضعیت بشر» شاید بهترین فیلم ماساکی کوبایاشی نباشد اما برای فهم جهان او بهترین آثار ممکن است. اگر چکیده‌ای افکارش را در «هاراکیری» می‌بینیم در این جا او به شکلی کاملا مفصل از آن‌ها می‌گوید. پس حضور آن در لیست بهترین‌های لترباکسد و توجه بیشتر به این فیلم، می‌تواند به دیده شدن بیشتر دیگر آثار این نابغه‌ی ژاپنی کمک کند.

«ارتش ژاپن پس از اتفاقات فیلم دوم از هم می‌پاشد. حال کاجی که دیگر از نبرد خسته شده، به همراه چند تن از همرزمانش عازم جنوب می‌شود تا به خانه برسد. در این میان آن‌ها با سختی‌های زیادی دست و پنجه نرم می‌کنند و حتی با گرسنگی هم روبه‌رو می‌شوند. قضیه برای آن‌ها زمانی پیچیده می‌شود که به اسارت دشمن ژاپنی‌ها، یعنی سربازان ارتش سرخ در می‌آیند …»

۱۰. مرد عنکبوتی: در میان دنیای عنکبوتی (Spider- Man: Across The Spider- Verse)

مرد عنکبوتی

  • کارگردان: خواکیم دوس سانتوس، جاستین تامسون و کمپ پاورز
  • صداپیشگان: شمیک مور، اسکار آیزاک و هیلی استنفیلد
  • محصول: 2023، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 95٪

«مرد عنکبوتی: آن سوی دنیای عنکبوتی» این روزها حسابی گل کرده و نامش را می‌توان در هر جایی دید؛ حتی در بین بهترین فیلم‌های تاریخ سینما از دید کاربران لترباکسد. اما طرفدارانش نمی‌توانند به این جایگاهش چندان دلخوش کنند. چرا که در این مدت فیلم‌های بسیاری با ایجاد یک جو رسانه‌ای و هم‌چنین هجوم طرفداران برای بالا بردن اثر مورد علاقه‌ی خود در اپلیکیشن‌ها و شبکه‌های اجتماعی مختلف، اثری را بر صدر نشانده‌اند و خیلی زود هم به جای اصلی خود بازگشته‌اند. شبکه اجتماعی لترباکسد که تاریخچه‌ای طولانی از این اتفاقات را به یاد دارد. پس اگر «مرد عنکبوتی: در میان دنیای عنکبوتی» حتی تا زمان انتشار این مطلب به جایگاه دیگری رفت و جابه‌جا شد، چندان تعجب نکنید و بر نگارنده هم ببخشید.

تا پیش از این آثار تازه، جهان سینمایی «مرد عنکبوتی» بیش از هر ابرقهرمان دیگری از دنیای مارول پیچیده‌تر می‌نمود. این نوجوان که در اثر یک گزیدگی ساده به ابرقهرمانی یاری‌رسان تبدیل می‌شد، طوری طراحی شده که گرچه پاسخی است در جهت برآورده کردن رویاهای فانتزی نوجوانان، اما از ظرافتی جذاب هم برخوردار است. قهرمان آن داستان‌های حالا قدیمی، کودکی سختی داشته و از عشق کسانی بهره برده که پدر و مادرش نیستند.

همین هم او را برای مخاطب به شخصیتی قابل باورتر از دیگر قهرمان‌های ریز و درشت مارول می‌کند و از او انسانی می‌سازد که می‌توان لمسش کرد و با او همراه شد. در بین ابرقهرمانان دی سی، بتمن جایگاهی مشابه مرد عنکبوتی دارد، با این تفاوت که از اساس دنیای ابرقهرمانی دی سی تیره‌تر و تاریک‌تر است. اما قضیه به این سادگی‌ها نیست و نمی‌توان به این راحتی با این مخلوق تازه همراه شد.

نکته این که «مرد عنکبوتی: در میان دنیای عنکبوتی» در ادامه‌ی گسترش دنیای این شخصیت قرار نمی‌گیرد و از اساس با آن فیلم‌هایی که پیتر پارکر در آن‌ها حضور دارد، متفاوت است. در سال ۲۰۱۱ شخصیتی تازه توسط کمیک‌نویسان معرفی شد که این بار یک نوجوان آفریقایی- آمریکایی‌تبار است که داستانش در دنیایی موازی با جهان سینمایی مارول‌ها که تاکنون با آن‌ها طرف بودیم، می‌گذرد. پس نمی‌توان مانند شخصیت پیتر پارکر که در پاراگراف قبل به آن اشاره شد با آن برخورد کرد. انگار سازندگان دنیای مارول تا ایده‌ای را تا به انتها مصرف نکنند، دست از سر مخاطب خود برنمی‌دارند.

نکته این که فیلم فروش خوبی داشته است. این اعتبار را می‌توان به سازندگان فیلم داد که مخاطب هدف خود را به خوبی می‌شناسند و می‌دانند که نوجوانان جدید، نیازهای تازه‌ای دارند و اصلا به شکلی دیگر هم فکر می‌کنند. پس می‌توان یک دنیای کاملا فانتزی طراحی کرد که در آن چندین و چند مرد عنکوتی، در چند جهان موازی وجود دارد و آن‌ها را به جان هم انداخت و بعد هم سدی در برابرشان قرار داد و متحدشان کرد. این روند هم تا آخر هستی می‌تواند ادامه داشته باشد؛ چرا که هر روز می‌توان دنیایی تازه خلق کرد و گفت این جهانی موازی با آن یکی است و فرق دارد.

تیم صداپیشگان فیلم، تیمی قدرتمند است. کیفیت تصاویر سازندگان هم در بالاترین سطح قرار گرفته. همه‌ی این‌ها برای یک بار دیدن «مرد عنکبوتی: در میان دنیای عنکبوتی» کافی به نظر می‌رسد. اما قرار گرفتنش در این فهرست و بین این همه فیلم معرکه را هیچ جوره نمی‌شود توجیه کرد جز این که کاربران لترباکسد کمی جو گیر شده‌اند یا این که هنوز کاربران دست به قلم‌تر و حرفه‌ای‌تر فیلم را ندیده‌اند.

«مایلز یا همان مرد عنکبوتی به همراه زن عنکبوتی در سرتاسر جهان چندگانه به ماجراجویی می‌پردازد. در نهایت او با کسان دیگری مانند خودش ملاقات می‌کند تا این که با فردی به نام مرد عنکبوتی ۲۰۹۹ روبه‌رو می‌شود. این دو در ظاهر مشکلاتی با هم دارند اما وجود تهدیدی مشترک آن‌ها را با هم متحد می‌کند …»

کتاب آموزش طراحی متحرک‌سازی کارتون‌ها انیمیشن اثر ژانت نون انتشارات برگ نگار

۹. رستگاری در شاوشنک (The Shawshank Redemption)

رستگاری در شاوشنک

  • کارگردان: فرانک دارابونت
  • بازیگران: تیم رابینز، مورگان فریمن و باب گونتن
  • محصول: 1994، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 9.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪

رسیدیم به فیلم‌های صدر فهرست بهترین آثار لترباکسد. این که فیلم «رستگاری در شاوشنک» که می‌توان آن را به «رهایی از شاوشنک» هم ترجمه کرد در صدر لیست سایت IMDb قرار گرفته نشان دهنده‌ی محبوبیت آن میان مخاطبان عام سینما است. اما این که در این فهرست و در بین محبوب‌های کاربران شبکه اجتماعی لترباکسد هم هست، نشان دهنده‌ی قدرت سینمایی آن است؛ در هر صورت این کاربران به شکلی جدی‌تر سینما را دنبال می‌کنند و به چیزهایی بیش از سرگرمی می‌اندیشند. داستان زندگی اندی دوفرین و مشکلاتی که در سر راه خود برای ادامه‌ی حیات دارد، در دستان فرانک دارابونت به چنان قصه‌ی پر فراز و فرودی تبدیل شده که چونان خود زندگی با تمام مشکلاتش، امید به تغییر جهان اطراف را برای یک زندگی بهتر باقی می‌گذارد.

در چنین شرایطی برخی از رفتارهای او در قبال محیط سخت اطراف حالتی آیینی پیدا می‌کند؛ فقط کافی است سکانس پخش موسیقی در محوطه‌ی زندان و حالت یَله و بی خیال دوفرین را به یاد آورید تا برگزاری آیینی این امید به ادامه‌ی حیات را درک کنید. جهان پر از امید این فیلم در نهایت از دل یک نکبت متکثر می‌گذرد و به رستگاری می‌رسد؛ همچون خود زندگی و همچون سکانسی که باز هم به شکلی کاملا آیینی و البته نمادین عبور از تعفن را به تصویر می‌کشد.

پس فیلم «رستگاری در شاوشنک» برای همه ساخته شده و به همین دلیل هم چنین محبوب است. اما در نهایت «رستگاری در شاوشنک» یک اثر فرار از زندانی است. فیلمی مهیج که در آن مردی سعی می‌کند از زندانی فرار کند. البته تفاوتی با فیلم‌های این چنینی وجود دارد. عموم فیلم‌های فرار از زندانی به ترسیم دقیق نقشه‌ی فرار و همدستی زندانیان می‌پردازند اما «رستگاری در شاوشنک» چنین نیست. در این جا فرانک دارابونت دوست دارد شخصیت اصلی خود را از خلال روزمرگی‌هایش در حیات زندان، در میان بندها، در سالن غذاخوری و در نهایت سلولش به مخاطب معرفی کند.

صدای گیرای مورگان فریمن در نقش دوست شخصیت اصلی و راوی فیلم با آن مونولوگ‌های پر احساس از نقاط قوت فیلم است. دیگر نقطه قوت فیلم بازی معرکه‌ی بازیگران است. تیم رابینز در قالب نقش اصلی داستان بازی معرکه‌ای ارئه داده است. بازی او کمک می‌کند که مخاطب رفتارهای روزمره‌‌ی شخصیتش را درک و جسارتش برای رسیدن به هدف را تحسین کند. مورگان فریمن هم علاوه بر روایت قصه، در قالب دوست و همراه شخصیت اصلی بی‌نظیر است. می‌توان چنین ادعا کرد که این دو بهترین بازی‌های خود را برای فرانک دارابونت و در «رستگاری در شاوشنک» ارائه کرده‌اند.

همه‌ی این‌ها از «رستگاری در شاوشنک» فیلمی ساخته که استحقاق قرار گرفتن در این جایگاه در بین فهرست بهترین فیلم‌های تاریخ لترباکسد را دارد.

«اندی دوفرین بانکدار جوانی است که به جرم قتل همسر و معشوق او به حبس ابد در زندان ایالتی شاوشنک محکوم می‌شود. او پافشاری می‌کند که هیچ جرمی مرتکب نشده اما گناهکار شناخته و روانه‌ی زندان می‌شود. به نظر می‌رسد که زندان شاوشنک آخرین محل او برای زندگی تا پایان عمر است. در ابتدا همه چیز سخت به نظر می‌رسد و از آن جایی که اندی مردی اهل خانواده و مبادی آداب است، دیگران هم به او سخت می‌گیرند. پیدا کردن چند دوست در میان زندانیان و مقامات به او کمک می‌کند که زندگی راحت‌تری داشته باشد. در نهایت رییس زندان به خاطر مشکلات مالی‌اش به او کمک می‌کند؛ چرا که دوست دارد از دست اداره‌ی مالیات فرار کند و توانایی‌های اندی به کمکش می‌آید. اما …»

۸. پدرخوانده (The Godfather)

پدرخوانده

  • کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
  • بازیگران: مارلون براندو، آل پاچینو، جیمز کان، رابرت دووال، جان کازال و دایان کیتون
  • محصول: 1972، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 9.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪

در این که «پدرخوانده» یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما است، هیچ شکی نیست. به همین دلیل هم اگر در صدر این فهرست قرار می‌گرفت و کاربران شبکه‌ی اجتماعی لترباکسد آن را به عنوان محبوب‌ترین فیلم عمرشان برمی‌گزیدند، نه کسی تعجب می‌کرد و نه کسی خرده می‌گرفت. در هر صورت این شاهکار کوپولا یکی از بی‌نقص‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما است و برخلاف بسیاری از آثار شاخص، جایگاه والایی هم میان عامه‌ی مخاطب دارد. فرانسیس فورد کوپولا داستانی از ظهور یک خانواده‌ی ایتالیایی در قلب آمریکا تعریف کرده و چنان آن را انسانی از کار درآورده که به راحتی می‌تواند بخشی از تاریخ زندگی انسان در قرن بیستم میلادی باشد. قصه‌ی او چنان جهان شمول است که علاوه بر پرداختن به بازی‌های قدرت، می‌تواند فیلمی عاشقانه باشد یا فیلمی درباره‌ی سقوط اخلاقی یک فرد.

از سویی با شخصیت دن ویتو کورلئونه طرف هستیم که انتخاب خود برای نحوه‌ی زندگی را سال‌ها پیش کرده است و از سویی با داستان پسرش مایکل طرف هستیم که مایل است جایی بیرون از کسب و کار خانوادگی بایستد و زندگی شرافتمندانه داشته باشد. تقابل این دو دنیا به خاطر اهمیت خانواده و چیرگی تاریکی بر نور به سمت تباهی می‌رود و در سکانسی با شکوه، مایکل کورلئونه پس از مشت خوردن از افسر پلیس، انتخاب می‌کند تا برای خانواده کار کند. همین ضربه‌ی مشت افسر پلیس، آغازگر داستان زندگی مردی می‌شود که بهترین سه‌گانه‌ی تاریخ سینما را به ارمغان آورده است. از این پس داستان فیلم، داستان قدرت گرفتن یک مرد از یک سو و فرو رفتن او در گنداب جنایت و از بین رفتن ارزش‌های اخلاقی از سوی دیگر است.

این تقدیرگرایی البته سویه‌ی دیگری هم دارد؛ گرچه شرایط پیش آمده برای مایکل، راه چاره‌ای باقی نگذاشته است اما در نهایت این خود او است که انتخاب می‌کند تا جا پای پدرش بگذارد و فرانسیس فورد کوپولا با دقت این موضوع را نشانه ‌گذاری می‌کند. کوپولا در کنار گوردون ویلیس، عامدانه از انتخاب فضاهای پر زرق و برق خودداری کرده و تمرکز خود را بر فضاسازی و هم‌چنین شخصیت‌ها گذاشته است. دوربین همواره نگاهی بدون قضاوت‌گری نسبت به شخصیت‌ها دارد و البته در برخورد با عظمت شخصیت دن ویتو کورلئونه، خویشتن‌دار و با ملاحظه است. توجه به چنین جزییاتی فیلم «پدرخوانده» را به چنین جایگاه رفیعی رسانده است و البته باید توجه داشت که در نهایت «پدرخوانده» فیلمی درباره‌ی اهمیت خانواده است؛ یکی از نهادهایی که جامعه‌ی آمریکا بر اساس آن شکل گرفته.

تیم بازیگری فیلم و اجراهای آن‌ها، یکی از قله‌های دست نیافتنی هنر هفتم است. مارلون براندو در قالب شخصیت اصلی، بدون شک یکی از بهترین بازی‌های تاریخ سینما را اجرا کرده است. نقش‌آفرینی او امروزه یکی از نمادهای همیشگی تاریخ سینما است. آل پاچینو در قالب نقش مایکل کورلئونه به شخصیتی جان داده که در هر سه فیلم مجموعه، روح اصلی اثر است و البته این نقش هم یکی از بهترین‌های تاریخ است. بازی دیگران هم عالی است و رابرت دووال و جان کازال و جیمز کان و دایان کیتون، بی نقص ظاهر شده‌اند.

«سال ۱۹۴۵. فیلم پدرخوانده با عروسی کانی دختر دن ویتو کورلئونه آغاز می‌شود. دن ویتو در حال رسیدگی به امور جاری کسب و کار خانواده است تا اینکه دوستی خانوادگی به نام جانی فونتین از پدرخوانده تقاضا می‌کند تا به او کمک کند به آرزوهایش که بازی در قالب نقش اول فیلمی هالیوودی است، برسد. جناب دن، وکیل خانواده یعنی تام را مأمور انجام این کار می‌کند. مایکل پسر کوچک خانواده به تازگی از جنگ برگشته و قصد دارد وارد سیاست شود. در این میان گروه تازه‌ای از راه می‌رسد و از دن ویتو تقاضا می‌کند تا در کسب و کار قاچاق مواد مخدر به آن‌ها کمک کند اما دن مخالفت می‌کند و همین باعث به وجود آمدن جنگی میان خانواده‌های مختلف تشکیلات سازمان یافته‌ی جنایتکاری در نیویورک می‌شود …»

تابلو مدل پدرخوانده GodFather کدS1655-w

۷. بهشت و دوزخ (High And Low)

بهشت و دوزخ

  • کارگردان: آکیرا کوروساوا
  • بازیگران: توشیرو میفونه، تاتسویا ناکادای و کیوکو کاگاوا
  • محصول: 1963، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 95٪

شمارش تعداد فیلم‌های ژاپنی لیست بهترین‌های لترباکسد از دست بنده خارج شده است. این سومین فیلم جناب آکیرا کوروسوا تا به این جا است و فیلم دیگری از او هم در ادامه خواهد آمد. البته تماشای تک تک آثار استاد کار مقبولی است که امیدوارم انجامش دهید و اگر این عمل به بهانه‌ی سر زدن به لیست برترین‌های کاربران شبکه‌ی اجتماعی لترباکسد باشد، باعث خرسندی است. در این جا کوروساوا مانند فیلم «زیستن» سری به زمان معاصر خودش زده و فیلمی ساخته که بدبینانه‌تر از آن اثر باشکوه است. چرا که با داستانی سراسر پوچ‌گرایانه طرف هستیم که در آن هر شخصی انگار در جهنم زندگی می‌کند.

اگر در فیلم «زیستن» تلاش یک تنه‌ی مردی ساده و معمولی همه چیز را عوض می‌کند و بقیه‌ی سهل انگاران را به پشیمانی وادار می‌کند، در فیلم «بهشت و دوزخ» همه چیز به یک داستان جنایی گره می‌خورد و خبری هم از قهرمانی نیست تا یاری رسان باشد. علاوه بر آن این فیلم‌ها نشان می‌دهد که کوروساوا چه توانایی بالایی در خلق درام‌های شهری دارد. فیلم از مکانی شروع می‌شود که مسلط بر همه چیز در شهر قرار گرفته است. مردی در آن جا زندگی و خیال می‌کند از گزند محیط پایین پایش در امان است. مخاطب هم مانند او از آن چه که در آنجا جریان دارد بی‌خبر است اما اتفاقی سبب می‌شود تا فیلم‌ساز ما را همراه با او تا آن اعماق وحشتناک پایین ببرد تا نظاره کنیم چه چیزی در زیر پوست شهر جریان دارد و مردمان عادی بر خلاف شخصیت اصلی داستان چگونه زندگی می‌کند.

آکیرا کوروساوا با این کار داستانش را از یک موقعیت منحصر به فرد فراتر می‌برد و آن را قابل تعمیم می‌سازد. در این مسیر چشمان ما مانند شخصیت کاخ نشین فیلم به همه جا می‌افتد؛ به خرابه‌ها، به خانه‌ی زنان بدکاره، به کوچه‌ای که معتادان به مواد مخدر در آن زندگی می‌کنند و به خانه‌ای در منطقه‌ای به ظاهر خوش و آب و هوا که در آن جنازه‌ی معتادانی چند روزی مانده و گندیده است. در واقع فیلم «بهشت و دوزخ» از بهشت آغاز و گام به گام به سمت دوزخ کشیده می‌شود. از این بابت که انسان جنایتکار این فیلم در واقع اخلاقیات آن جامعه که در آن عده‌ای در بالای شهر و مسلط بر دیگران زندگی می‌کنند و بقیه زیر پای آن‌ها در زاغه‌ها و خرابه‌ها به زندگی در کثافت عادت کرده‌اند را به چالش می‌کشد. به همین دلیل در زمان‌هایی که پلیس یا قهرمان داستان و دیگر شخصیت‌ها به آن‌ها نزدیک می‌شوند از هیچ جنایتی روی گردان نیستند.

بازی موش و گربه‌ی پلیس با این ضد قهرمان‌ در نیمه‌ی دوم فیلم زمانی شکست می‌خورد که کارآگاه داستان وهمچنین جامعه‌ی غرق شده در ظواهر زندگی مدرن پس از جنگ دوم جهانی، از تصور درنده‌ خویی این جانی عاجز است و نمی‌تواند باور کند که چنین فردی وجود دارد. سکانس پایانی فیلم شاید درخشان‌ترین قسمت آن باشد؛ جایی که دو مرد با دو دیدگاه متفاوت، گویی از دو ژاپن متفاوت با هم رو در رو قرار می‌گیرند و بر خلاف آثار کلاسیک آن زمان، انگیزه‌ها رو می‌شود؛ پس شاید بتوان فیلم «بهشت و دوزخ» را به لحاظ شخصیت پردازی به خصوص در سمت شر ماجرا، پیشروتر از سینما و داستان گویی کلاسیک دانست.

«فرد ثروتمندی که سهامدار یک کارخانه‌ی تولید کفش است، در حین برگزاری یک جلسه تلفن مشکوکی دریافت می‌کند. تماس گیرنده ادعا می‌کند که پسر او را دزدیده است و در عوض آزادی او ۳۰ میلیون ین می‌خواهد. او این پیشنهاد را می‌پذیرد اما متوجه می‌شود که آدم ربا به اشتباه پسر راننده‌اش را دزدیده است؛ حال سؤالی اخلاقی مطرح می‌شود: آیا این مرد باز هم حاضر است پول را بپردازد یا نه؟»

۶. انگل (Parasite)

انگل

  • کارگردان: بونگ جون هو
  • بازیگران: سونگ کانگ هو، لی سون کیون
  • محصول: 2019، کره جنوبی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪

به نظر می‌رسد که «انگل» بونگ جون هو مدام در حال سفت کردن جای پای خود در بین آثار برتر سینما است. شخصا باور ندارم که می‌توان آن را در لیستی در کنار «پدرخوانده» یا «هفت سامورایی» نشاند. حال که کاربران شبکه اجتماعی لترباکسد چنین کرده‌اند، ما هم مجبور هستیم که به آن بپردازیم.

«انگل» در زمان اکرانش حسابی سر و صدا کرد و جوی را در سینما به راه انداخت که هنوز هم ادامه دارد. زمانی نه چندان دور فیلم‌هایی که مضامین خود را چنین رو بیان می‌کردند، چندان مورد توجه اعضای آکادمی قرار نمی‌گرفتند. حقیقتا «انگل» در بیان مضامینش با ظرافت عمل نمی‌کند و آن‌ها را در صورت مخاطبش فریاد می‌زند. این شیوه امروز به روشی تبدیل شده که جشنواره‌ها و مراسمی چون اسکار هم از آن استقبال می‌کنند و متاسفانه مخاطب هم درگیرش شده است.

«انگل» اثر قابل احترامی است که مخاطبان بسیاری در سرتاسر دنیا دارد. اما باز هم عرض می‌کنم که نمی‌توان آن را با آثار برتر تاریخ سینما مقایسه کرد. به ویژه این که لیستی مانند لیست لترباکسد آن را در جایگاهی رفیع بنشاند، در حالی که هیچ خبری از شاهکارهای ارسن ولز، آلفرد هیچکاک، جان فورد یا فیلم‌سازانی از این دست در آن وجود ندارد. باید پرسید که آیا ذائقه‌ی مخاطب جدی سینما تا این اندازه عوض شده است؟ من که چنین فکر نمی‌کنم.

داستان «انگل»، داستان هجوم اهالی یک محله فقیرنشین به خانه‌ای از افراد ثروتمند است. جالب این که در این جا فقرا بسیار باهوش هستند و ثروتندان به شکلی کاملا کاریکارتوری، احمق. نکته این که توجه فیلم‌ساز به هر دو سوی ماجرا است. او در ظاهر هم بر شخصیت‌پردازی اهالی خانه تمرکز می‌کند و هم طرف مقابل را زیر ذره‌بین می برد و رفتار آن‌ها را به مخاطب نشان می‌دهد. از آن جایی که بونگ جون هو به جای تعریف کردن قصه‌ی خود به دنبال راهی است که حرف‌هایش را بلند بلند بزند، فیلمش بیش از آن که اثری جنایی یا ترسناک باشد که در هجومیانی به یک خانه حمله می‌کنند، فیلمی در باب اختلاف طبقاتی و بحران هویت جامعه‌ی امروز کره جنوبی است. به همیم دلیل هم طنزی تلخ و تاریک در فیلم وجود دارد که کمی از زهر اثر می‌کاهد.

پس اثر، بیش از آن که درباره‌ی هجوم عده‌ای به یک خانه باشد، در باب اختلاف طبقاتی و هم‌چنین معضلات فرهنگی در جامعه‌ی پیشرفته‌ی کره‌ جنوبی امروزی است؛ اثری در باب تلاش دیوانه‌وار عده‌ای برای بالا رفتن از پله‌های ترقی و رسیدن به طبقات بالای جامعه. از این بابت بونگ جون هو فیلمی ساخته که در آن از بین رفتن ارزش‌های انسانی و جابه‌جا شدن آن‌ها با ارزش‌های مادی و پول و ثروت را هشدار می‌دهد. کارگردان در این مسیر سری به خودباختگی فرهنگی کشورش می‌زند و تاثیر فرهنگ غرب در کره جنوبی امروزی را زیر بار انتقاد خود می‌گیرد. اما مشکل زمانی آغاز می‌شود که هیچ‌کدام از این پیام‌ها از سطح فیلم خارج نمی‌شود و به عمق راه پیدا نمی‌کند.

بونگ جون هو پیش از آن که با فیلم «انگل» شهره‌ی عام و خاص شود و نامش جهان را درنوردد، به واسطه‌ی ساخت فیلم «خاطرات قتل» (Memories Of Murder) میان مخاطبان جدی‌تر سینما، آوازه‌ای برای خود دست و پا کرده بود. اگر آن فیلم در لیست بهترین‌های لترباکسد در این جایگاه قرار می‌گرفت، معقول‌تر بود.

«یک خانوداه‌ی فقیر که در زیرزمینی در محله‌ای بدنام زندگی می‌کنند، تصمیم می‌گیرند تا خود را به جای افراد دیگری جا بزنند و از سادگی زن و شوهر ثروتمندی استفاده کنند. آن‌ها تمایل دارند تا انگل‌وار به این زندگی بچسبند و با دوز و کلک از مزایای آن استفاده بهره ببرند اما در ادامه متوجه یک راز مخوف در خانه‌ی این مردمان می‌شوند …»

کتاب سینمای کالت سینمای تخطی اثر فرنام مرادی نژاد انتشارات نظام الملک

۵. پدرخوانده: قسمت دوم (The Godfather: Part Two)

پدرخوانده 2

  • کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
  • بازیگران: آل‌ پاچینو، رابرت دنیرو، جان کازال و رابرت دووال
  • محصول: 1974، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 9 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪

قسمت اول «پدرخوانده» که بر پرده افتاد، به نظر می‌رسید که دیگر کار فرانسیس فورد کوپولا با سینما تمام شده و او و تیمش دیگر نمی‌توانند فیلمی بهتر از این یا حتی هم‌سطحش خلق کنند. آن شاهکار که می‌توانست به عنوان بهترین فیلم لترباکسد هم شناخته شود، هم یکی از بهترین شخصیت‌های تاریخ سینما یعنی دن ویتو کورلئونه را داشت که مارلون براندو در نقشش یکی از بهترین بازی‌های تاریخ را انجام داده بود، هم یکی از بهترین کارهای فنی روی آن صورت گرفته بود و به عنوان نمونه فیلم‌برداری گوردون ویلیس هنوز هم تماشایی و هوش‌ربا است، هم این که بازی بازیگرانش به شکلی غبطه‌برانگیز کاری بود، کارستان و هم این که خود فیلم حس و حالی ناب داشت که مخاطبش را مجذوب می‌کرد. همه‌ی این‌ها در کنار هم تشکیل دهنده‌ی یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما بود.

نوبت به «پدرخوانده: قسمت دوم» که رسید، دیگر خبری از مارلون براندو نبود. شخصیت ویتو کورلئونه در فیلم حاضر بود اما داستانش به پیش از قدرت گرفتنش بازمی‌گشت و ماریو پوزو و فرانسیس فورد کوپولا در مقام نویسندگان قصه، داستان قدرت گرفتنش را طراحی کرده بودند. پس بازیگری در آن زمان جویای نام به نام رابرت دنیرو را در قالبش نشاندند که یکی از بهترین‌های کارنامه‌ی پر از قله‌اش را در قالب این نقش ارائه داد. شخصیت دن ویتو کورلئونه هم تبدیل شد به تنها شخصیتی که دو بازیگر به خاطر بازی در دو فیلم متفاوت و در دو دوره‌ی سنی متفاوت، به خاطرش اسکار می‌گیرند.

از آن سو، فیلم دوم «پدرخوانده» داستان قدرت گرفتن مایل کورلئونه را به موازات قدرت گرفتن پدرش هم تعریف می‌کرد. در این قسمت مایکل هر چه در سلسله مراتب تشکیلات مافیایی خود پیشرفت می‌کند، به لحاظ اخلاقی بیش از پیش در باتلاق فرو می‌رود تا این سقوط اخلاقی او در تناظر با پیشرفت پدرش در سلسله مراتب اجتماعی تصویر شود. این چنین داستان ظهور آمریکای صنعتی در قرن بیستم هم در پس زمینه قرار می‌گیرد و فیلم‌ساز از پس تعریف کردن قصه‌ی دو مرد در دو دوره‌ی مختلف زمانی، به آن چه که بر کشورش در قرن بیستم گذشته می‌رسد.

«پدرخوانده: قسمت دوم» مانند قسمت اول مجموعه، برخوردار از برخی بهترین بازی‌های تاریخ سینما است. آل پاچینو، رابرت دنیرو، جان کازال، رابرت دووال، دایان کیتون و تالیا شایر، همگی در نقش‌های خود درخشیده‌اند و گوردون ویلیس هم به خوبی توانسته حال و هوای اثر اول را از طریق بازی با نور و سایه‌ها گسترش دهد. جهان اخلاقی «پدرخوانده»‌ها با این دو فیلم کامل می‌شود. این دو را به راحتی می‌توان ادامه‌ی هم و یک فیلم دانست. در حالی که فیلم سوم مجموعه، سازی جداگانه می‌زند و اصلا حرف‌های دیگری برای گفتن دارد. به همین دلیل هم با فاصله نسبت به این دو قرار می‌گیرد و نه مخاطب عام و نه مخاطب خاص چندان دوستش ندارند. پس قرار گرفتن دو فیلم اول مجموعه «پدرخوانده» در لیست لترباکسد، باعث خرسندی است.

«سال ۱۹۰۱. خانواده‌ی ویتو آندولینی در دهکده‌ی کورلئونه، واقع در سیسیل ایتالیا توسط سرکرده‌ی یک مافیای محلی کشته می‌شوند. ویتو فرزند کوچک خانواده، از دست افراد او می‌گریزد و به آمریکا مهاجرت می‌کند. ویتو بزرگ می‌شود و در جایی در نیویورک مشغول به کار می‌شود. اما باز هم رییس یک تشکیلات مافیایی باعث اخراجش می‌شود. ویتو که زن و بچه دارد، این بار تصمیم می‌گیرد که انتقامش را بگیرد و فرار نکند. در نهایت ویتو قدم در مسیری می‌گذارد که او را به یکی از مردان قدرتمند نیویورک تبدیل می‌کند. از آن سو و در سال ۱۹۵۸ مایکل پس از حذف سران پنج خانواده‌ی قدرتمند نیویورک، در حال گسترش دادن به فعالیت‌های پدرش است. او در دیاچه‌ی تاهو مجلسی را برگزار کرده و مانند پدرش در فیلم اول، در حال رسیدگی به کسب و کار است …»

کتاب پدرخوانده اثر ماریو پوزو

۴. هفت سامورایی (Seven Samurai)

هفت سامورایی

  • کارگردان: آکیرا کوروساوا
  • بازیگران: تاکاشی شیمورا، توشیرو میفونه و کیکو سوشیما
  • محصول: 1954، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪

همین طور به تعداد فیلم‌‌های ژاپنی لیست لترباکسد اضافه می‌شود و طبیعی است که آکیرا کوروساوا بیشترین سهم را داشته باشد. «هفت سامورایی» هم که یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما است و بودنش در جایی نزدیک به صدر فهرست، یکی از درست‌ترین انتخاب‌ها تا به این جای لیست. از سوی دیگر این تراکم فیلم‌های کوروساوا ممکن است که خواننده‌ی احتمالی بهترین فیلم‌های شبکه اجتماعی لترباکسد را ترغیب کند که همه‌ی فیلم‌های این غول ژاپنی را ببیند. اتفاقی که در صورت وقوع، باعث افزایش سلیقه‌ی سینمایی مخاطب می‌شود. جالب این که «هفت سامورایی» بهترین فیلم سامورایی لترباکسد نیست.

آکیرا کوروساوا گرچه تا پیش از ساختن این فیلم برای خود نامی در سطح جهانی دست و پا کرده بود، اما این فیلم «هفت سامورایی» بود که همه‌ی چشم‌ها را به سمت وی برگرداند و او را کنار بهترین فیلم‌سازان تاریخ نشاند. «هفت سامورایی» همه چیز برای جلب مخاطب دارد؛ هم شخصیت‌ پردازی جذاب، هم صحنه‌های زد و خورد و شمشیرزنی، هم روابط مردانه‌ی پر فراز و فرود، هم عشق، هم فراغ یار و افسوس بر عمر رفته و خلاصه همه‌ی آن چه که تماشای یک فیلم را برای هر مخاطبی، با هر سلیقه‌ای جذاب می‌کند.

داستان با تلاش اهالی یک دهکده برای استخدام چند سامورایی آغاز می‌شود. اهالی دهکده از دست گروه بزرگی از راهزنان جان به لب شده‌اند اما در نهایت فقط موفق به استخدام شش رونین و یک آدم در ظاهر بی سر و پا می‌شوند. تصمیم این شش نفر آن‌ها را به سامورایی‌های شرافتمند و متفاوتی تبدیل می‌کند. در تاریخ آمده که سامورایی‌ها، شمشیرزنانی بودند که به اربابی از طبقه‌ی ثروتمند خدمت می‌کردند. در واقع آن‌ها حافظان قدرت امپراطور و سپس شوگان بودند اما این چند نفر راهی وارونه طی می‌کنند.

به همین دلیل سامورایی‌های این فیلم را باید از تمام سامورایی‌های تاریخ سینما جدا کرد. نکته‌ی دیگر که آن‌ها را به شخصیت‌هایی جذاب تبدیل می‌کند، تفاوت‌های آشکاری است که کوروساوا به هر کدام بخشیده تا با ۷ مرد با ۷ خصوصیت رفتاری متفاوت طرف شویم؛ یکی توان رهبری دارد، یکی توان شمشیرزنی. یکی آموزگار خوبی است و یکی جوانی عاشق پیشه و از همه مهم‌تر کسی هم هست که زهر تلخ فیلم را می‌گیرد و گاهی ما را می‌خنداند. این مردان سخت‌گیرانه‌ی بوشیدو (آیین سامورایی‌ها) را با همین تفاوت‌های خود منعطف می‌کنند تا به دستاورد بزرگتری برسند.

اما مهم‌ترین تغیر همان خدمت کردن به اربابی است که بسیار در تاریخ نادر است؛ ارباب آن‌ها عده‌ای روستایی هستند و هیچ‌کدام هم برای کسب مال و ثروت دست به این ماجراجویی نزده است. از همین جا است که نگاه اخلاق‌گرایانه و عمل‌گرایانه‌ی همیشگی کوروساوا خودش را نشان می‌دهد تا «هفت سامورایی» داستانی از دل تاریخ، درباره‌ی ژاپن بعد از جنگ باشد. از سوی دیگر آکیرا کوروساوا حین ساخت فیلم آن قدر آگاه است که بداند باید داستانش شعارزده نشود و به سمت احساسات‌گرایی هم نغلتد. پس همه چیز را به اندازه برگزار می‌کند تا مخاطب از تماشای مضمون فیلم زده نشود.

بازی توشیرو میفونه در نقش کشاورززاده‌ای دست و پا چلفتی که یاد می‌گیرد سامورایی باشد، از نقطه‌های اوج بازیگری تاریخ سینما است و البته در نیمه‌ی اول حسابی شما را می خنداند و در نیمه‌ی دوم هم حسابی غمگین می‌کند. همه‌ی این‌ها حضور «هفت سامورایی» را در جایگاه چهارم بهترین‌های لترباکسد توجیه می‌کند.

«مردم روستایی به شکل پیوسته توسط راهزنان مورد سرقت قرار می‌گیرند. سارقان مردم را به فلاکت و بدبختی کشانده‌اند، به طوری که برخی از آن‌ها حاضر هستند خود را بکشند و خلاص شوند تا این وضع را تحمل کنند. در چنین شرایطی، پیر دانای روستا پیشنهاد می‌کند تا روستاییان تعدادی سامورایی برای دفاع از خود استخدام کنند. چند نفر از اهالی دهکده در حالی که چیز چندانی برای پیشکش کردن ندارند، رهسپار شهر می‌شوند تا چند سامورایی پیدا کنند اما به دلیل نداشتن پول کافی مدام جواب رد می‌شنوند. تا این که …»

تابلو مدل فیلم هفت سامورایی seven samurai BE014

۳. ۱۲ مرد خشمگین (۱۲ Angry Men)

12 مرد خشمگین

  • کارگردان: سیدنی لومت
  • بازیگران: هنری فوندا، لی جی کاب و جک واردن
  • محصول: 1957، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 9 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪

«۱۲ مرد خشمگین» یکی از آثار معرکه‌ی تاریخ سینما است. اما قطعا نمی‌توان آن را سومین فیلم برتر در نظر گرفت. این در حالی استت که در طول سال‌ها بنا به دلایل مختلف مدام بر محبوبیتش اضافه شده است؛ برخی پیام انسانی آن را ستایش می‌کنند و برخی هم کار فوق‌العاده سیدنی لومت با ۱۲ نفر در یک محیط کوچک را دوست دارند. در هر صورت همه‌ی این ستایش‌ها آن را در جایگاه سوم بهترین فیلم‌های تاریخ سینما از دید کاربران لترباکسد قرار داده است.

زمانی هنری فوندا به شمایل مردان خوب و نیک سرشت تبدیل شده بود؛ مردانی اهل مبارزه برای برپایی نیکی و عدالت در محیط اطراف خود که وجود آن‌ها چند صباحی زندگی را برای همه بهتر می‌کرد. مردانی که در نبود آن‌ها معلوم نیست تا حالا چه بلایی بر سر انسانیت آمده بود. اما هیچ کدام از آن نقش‌ها به اندازه‌ی نقش آدم مخالف‌خوان فیلم «۱۲ مرد خشمگین» سیدنی لومت ماندگار نشده است. هنری فوندا در این جا نقشی را بازی می‌کند که کامل کننده‌ی با شکوهی برای آن شمایل ماندگار و آن کارنامه‌ی درخشان بازیگری خود است.

سیدنی لومت به خوبی با ساختن فیلم «۱۲ مرد خشمگین» جهانی را مقابل چشمان مخاطب قرار می‌دهد که همه چیزش در یک اتاق کوچک می‌گذرد. این اتاق می‌تواند نمادی از جهان انسانی باشد، با همه‌ی پستی‌ها و بلندی‌هایش. در این محیط وی به نتیجه‌ی مستقیم قضاوت کردن‌های اشتباه آدمی می‌پردازد و در اثری با شکوه به مخاطب نشان می‌دهد که قبول دربست ظواهر و هم‌چنین پذیرفتن هر چه که در نگاه اول به ذهن می‌رسد، تا چه اندازه می‌تواند خطرناک باشد.

در برخورد با فیلم «۱۲ مرد خشمگین» با فیلمی طرف هستیم که مناسبات اخلاقی جامعه‌ی خود را به چالش می‌کشد و آدمی را متوجه مسئولیت سنگین خود در قبال دیگران می‌کند. در ابتدای فیلم ۱۱ نفر از اعضای هیات منصفه فقط تا نوک دماغ خود را می‌بینند و از توان تفکر و تحلیل اوضاع بی بهره هستند. آن‌ها دربست هر چه را که در دادگاه شنیده‌اند، پذیرفته و از خود قدرت فکر کردن ندارند؛ به جز یک مرد: نفر دوازدهم با بازی هنری فوندا. او مجبور است تا به جای همه فکر کند و سعی کند تا ۱۱ فرد دیگر را در مسیر درست قرار دهد.

اما آن چه که فیلم را جذاب می‌کند و مخاطب را تا به انتها پای اثر می‌نشاند، هیچ کدام از این‌ها نیست. سیدنی لومت داستان خود را چنان پر ضرباهنگ و البته پر تنش تعریف کرده است و روابط افراد را به درستی ترسیم کرده که مخاطب نمی‌تواند چشم از پرده‌ی سینما بردارد. هر لحظه اتفاقی در قاب فیلم‌ساز می‌افتد و با وجود این که همه‌ی داستان در یک لوکیشن می‌گذرد اما باز هم تصاویر تئاتری نمی‌شوند و چشمان مخاطب را خسته نمی‌کند.

«جوانی هجده ساله به اتهام قتل پدرش دستگیر شده است و اگر گناهکار شناخته شود اعدام خواهد شد. همه‌ی شواهد بر علیه او است، به ویژه حضور چاقویی در صحنه‌ی جرم بیش از همه بر علیه او گواهی می‌دهد. حال اعضای ۱۲ نفره‌ی هیئت منصفه‌ی دادگاه دور هم جمع شده‌اند تا درباره‌ی سرنوشت این جوان بخت برگشته تصمیم بگیرند. ۱۱ نفر از همان ابتدا رأی به گناهکار بودن این فرد می‌دهند اما یک نفر با بقیه مخالف است …»

کتاب کارگردانان سینمای معاصر آمریکا اثر بیژن اشتری انتشارات زرین

۲. بیا و بنگر (Come And See)

بیا و بنگر

  • کارگردان: الم کلیموف
  • بازیگران: الکسی کراوچنکو، لیوبومیراس لوکویکیوس و الگا میرونووا
  • محصول: 1985، شوروی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪

رسیدم به جایگاه دوم لیست، جایگاه یکی مانده به صدر. کمتر کسی می‌توانست پیشبینی حضور چنین فیلمی را در این جایگاه لترباکسد بکند. «بیا و بنگر» فیلم خوبی است. حتی می‌توان اغماض کرد و آن را شاهکار هم دانست. قطعا استحقاق بیشتری از فیلمی چون «انگل» یا «مرد عنکبوتی: در میان دنیای عنکبوتی» یا حتی «نفرت» برای قرار گرفتن در لیست بهترین فیلم‌های تاریخ سینما از دید کاربران شبکه‌ی اجتماعی لترباکسد دارد.

اما قرار گرفتنش در این جای لیست، که می‌توانست جایگاه «سرگیجه» (Vertigo) ساخته‌ی آلفرد هیچکاک باشد یا فیلم «همشهری کین» (Citizen Kane) ارسن ولز یا «داستان توکیو» (Tokyo Story) ساخته‌ی باشکوه یاسوجیورو اوزو، کمی توی ذوق می‌زند. بالاخره مانند حضور عجیب و غریب فیلم‌های ژاپنی در این فهرست که خبر از اقبال این شبکه‌ی اجتماعی در کشور ژاپن می‌دهد، اقبال عمومی مردم یک منطقه از کره‌ی خاکی به یک فیلم، ناگهان آن را چنان بالا می‌برد که کمتر کسی فکرش را می‌کند.

خواننده‌ی احتمالی سطور بالا نباید تصور کند که «بیا و بنگر» ارزش تماشا کردن ندارد. کاملا برعکس، حتما باید این اثر درخشان الیم کلیموف را دید و درباره‌اش حرف زد. بالاخره با فیلمی انسانی و البته بسیار تاریک طرف هستیم که شدیدا مخاطب را در فکر فرو می‌برد و او را دستخوش احساسات می‌کند. کارگردان هم کار خود را به خوبی بلد است و می‌داند که از قصه‌ی خود چه می‌خواهد. «بیا و بنگر» در پرتو توان فیلم‌سازی کارگردانش و بازی خوب بازیگرانش است که به اثری قابل بحث تبدیل می‌شود. البته تفاوت‌هایی هم میان این فیلم با آثار مشابه وجود دارد.

عنوان فیلم ما را به یاد عنوان فیلم «اسب کهر را بنگر» (Behold A Pale Horse) به کارگردانی فرد زینه‌مان می‌اندازد. فرد زینه‌مان عنوان فیلمش را با اشاره به بخشی از مکاشفه‌ی یوحنا انتخاب کرده بود؛ آن جا که اسب کهری می‌آید که سوارکارش مرگ است. عنوان فیلم الم کلیموف هم با اشاره به همان بخش نوشته شده که از طریق آن می‌توان به عمق داستان نفوذ کرد. قصه‌ی فیلم، قصه‌ی اشغال نازی‌ها است که بخشی از بلاروس شوروی را اشغال کرده‌اند و حال پسری نوجوان قصد دارد که با ملحق شدن به وطن‌پرستان، از کشورش دفاع کند. در چنین قابی است که می‌توان ارتش آلمان هیتلری و نیروهای جانی‌اش را همان اسب کهری دانست که مرگ را با خود به آن سرزمین می‌آورد.

فیلم تمام قدرتش را از تصویر وحشتناکی می‌گیرد که از جنگ ترسیم می‌کند. در این جا هیچ چیز و هیچ کس در امان نیست. همه چیز توسط نیرویی مخرب نابود شده و آخرین کسانی هم که مقاومت می‌کنند، در ترس از دادن انسانیت خود رنج می‌برند. از بین رفتن این احساس، می‌تواند منجر به پیروزی نهایی ارتش اشغالگر شود و فیلم‌ساز هم در تلاش است که خطرات از بین رفتن همین احساس انسانی را هشدار دهد. اصلا انتخاب نوجوانی معصوم در نقش قهرمان ماجرا، تاکیدی است بر همین نکته که چگونه بشر در آن جنگ بزرگ معصومیتش را از دست داد. همه‌ی این‌ها می‌تواند برای قرار دادن یک فیلم در لیست بهترین‌های لترباکسد کافی باشد، اما قطعا برای این جایگاه کافی نیست.

«سال ۱۹۴۳. ارتش آلمان نازی بخش بلاروس شوروی را به اشغال درآورده و مردم زندگی سختی دارند. این در حالی است که نیروهای ارتش مقاومت در جنگل‌ها پنهان شده‌اند. پسری نوجوان به نام فلوریا اسلحه‌ای را پیدا می‌کند و همین سبب می‌شود که بخواهد به پارتیزان‌ها بپیوندد. در این میان ارتش نازی‌ها به جنگل‌ها حمله کرده و پارتیزان‌ها را به عقب می‌رانند. تا این که …»

کتاب دیالوگ های ماندگار تاریخ سینما

۱. هاراکیری (Hara-Kiri)

هاراکیری

  • کارگردان: ماساکی کوبایاشی
  • بازیگران: تاتسویا ناکادای، شیما ایشاواتا و آکیرا ایشیهاما
  • محصول: 1962، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪

رسیدیم به فیلم اول فهرست. باز هم فیلمی از سینمای ژاپن و باز هم کاری از ماساکی کوبایاشی. ظاهرا کاربران لترباکسد «هاراکیری» را به «هفت سامورایی» ترجیح می‌دهند و آن را اثر بهتری در بین آثار سامورایی می‌دانند. اما شخصا خرده‌ی چندانی نمی‌گیرم؛ چرا که شاید کوبایاشی شهرتی در حد کوروساوا، اوزو یا میزوگوچی نداشته باشد اما قطعا فیلم‌هایش آثاری درخشان هستند که هیچ کم از شاهکارهای آن بزرگان ندارند. در این جا با فیلمی از او طرف هستیم که به زندگی سامورایی‌ها می‌پردازد و دوباره عزت نفس و کرامت انسانی را در قصه‌ی زندگی آن‌ها می‌جوید.

قصه‌ی مردی که تلاش می‌کند کل آیین سامورایی‌ها را به ریشخند بگیرد تا ثابت کند که انسانیت و کرامتش بالاتر از هر چیزی است، در دستان کوبایاشی تبدیل به فیلمی شده که هم فراز و فرودهای دراماتیک دارد، هم پر است از سکانس‌های اکشن و آدمکشی و هم قاب‌هایی ماندگار که دست از سر مخاطب پس از اتمام فیلم برنمی‌دارند. به ویژه آن نمای بسیار معروف که در آن یک سامورایی نشسته بر زمین و سامورایی‌هایی دیگری دوره‌اش کرده‌اند، همان قابی که در چهره‌ی مرد آرامشی ویرانگر است و از شکل ایستادن دیگران مشخص است که از چیزی هراس دارند. این قاب را می‌توان چکیده‌ای از سینمای کوبایاشی دانست.

سامورایی‌های محاصره کننده‌ی مرد، غلامانی منفعت طلب هستند که جز رضایت ارباب نمی‌خواهند تا از این راه کیسه‌ای از زر و طلا برای خود بدوزند و سامورایی نشسته بر زمین هم آدمی پایبند به اصول انسانی است که خط قرمزی به نام ظلم به کانون گرم خانواده‌ی خود را دارد. این همان مساله‌ای است که سبب می‌شود تا قهرمان داستان نه تنها بر علیه ارباب خود قیام کند، بلکه انسانیت را به همه‌ی آن آموزه‌های کهن زندگی سامورایی ترجیح دهد و شرافت را نه در خدمت ارباب، بلکه در جایی دیگر، در سمت انسانیت بجوید.

«هاراکیری» سکانس شمشیرزنی معرکه‌ی مفصلی دارد. سکانسی که از یک قاب‌بندی خوب، ضرباهنگ معرکه، ریتم مناسب، کوروئوگرافی درست بازیگران، قطع‌های به موقع و کارگردانی معرکه‌ی فیلم‌ساز سود می‌برد. هدف کارگردان در این سکانس مفصل این نیست که فقط توان شمشرزنی قهرمانش را به رخ بکشد؛ او دوست دارد که مرتبه‌ی والاتر انسانی او نسبت به دیگران را هم به من و شما نشان دهد. قهرمان ماجرا در جایی ایستاده که حقیقت آن جا است. همین نکته هم می‌تواند او را آسیب‌پذیر کند؛ چرا که طرف مقابل همه چیزش را می‌دهد تا این حقیقت آشکار نشود. همه‌ی این‌ها فیلم کوبایاشی را به اثری تلخ و آمیخته به یک تقدیرگرایی شوم کرده است.

اگر «هاراکیری» را ندیده‌اید به سویش بشتابید. فیلم معرکه‌ای است. می‌دانم که بهترین فیلم تاریخ سینما نیست و لترباکسد در این جا چندان درست نمی‌گوید اما نمی‌توان دیدن و دوباره دیدنش را توصیه نکرد.

«یک سامورایی پس از سال‌ها زحمت برای نجات خانواده‌اش از فقر و بدبختی و شکست در این راه به خدمت اربابی می‌رود تا از او برای ستاندن جان خودش در محوطه‌ی قصر کسب اجازه کند. سامورایی‌های قصر به دلیل زیاد شدن فقر در میان سامورایی‌ها این ترفند را راهی برای کسب چند ریو (واحد پول ژاپن در آن زمان) می‌دانند. غافل از آنکه سامورایی ستم دیده فکر انتقامی خونین در سر دارد. چرا که اهالی آن قصر را سبب مرگ اعضای خانواده‌اش می‌داند …»

کتاب هاگاکوره (کتاب سامورایی) اثر یاماموتو


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X