۲۰ اپیزود در تاریخ سریال‌ها که کاملا بی‌نقص هستند

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۱ دقیقه
20 اپیزود بی‌نقص سریال‌ها

طی این سال‌ها، تلویزیون و سریال‌ها تبدیل به مدیوم و رسانه‌ای قدرتمند شده است که هیچ نمونه و مانندی ندارد و استودیوهای گوناگون یکی پس از دیگری مرزهای قصه‌گویی را جابه‌جا می‌کنند و سراغ سوژه‌ها و ایده‌های هیجان‌انگیز بیشتری می‌روند. این تولید انبوه روزافزون باعث شده تا خیلی از سریال‌ها به شکستی فاجعه‌بار دچار شوند و خیلی‌ها هم پتانسیل خودشان را هدر بدهند، تعدادی هم تلاش کردند اثری ماندگار بگذارند اما برعکس بیننده‌ها را گیج و گمراه کردند و زود فراموش شدند.

اما در این فهرست قرار نیست سراغ آن دسته از سریال‌ها برویم. نه، این فهرست مخصوص بهترینِ بهترین‌هاست. خیلی وقت‌ها بهترین‌ فصل‌های سریال‌های متفاوت را رتبه‌بندی می‌کنند، اما بررسی تعدادی از بهترین اپیزودهای تاریخ سریال‌سازی هم کار هیجان‌انگیزی است.

در این مقاله سراغ تمام ژانرها و سریال‌ها رفته‌ایم، از سیت‌کام‌های نیم‌ساعته گرفته تا قسمت‌های پایانی حماسی و درجه‌یکی که یک سریال را به سرانجامی حیرت‌انگیز رساندند. همچنین سری هم زده‌ایم به سریال‌هایی تجربی و غیرمتعارف. در ادامه مقادیر اندکی اسپویل وجود دارد، ولی نه آن‌قدری که همه چیز را لو بدهد و تجربه‌ی تماشای اپیزودهای مورد اشاره را برای کسانی که هنوز آن‌ها را ندیده‌اند خراب کند. پس نگران نباشید و به خواندن ادامه دهید.

این شما و این هم ۲۰ اپیزود برتر تاریخ سریال‌ها که صد در صد و کاملا بی‌نقص و عالی ساخته شده‌اند.

۲۰. سریال دروغ‌های کوچک بزرگ (Big Little Lies) –  اپیزود ۷ از فصل اول

فصل اول دروغ‌های کوچک بزرگ یکی از جذاب‌ترین تجربه‌های سریال‌بینی این سال‌های ما بود که با تعداد محدودی اپیزود قصه‌ای درگیرکننده روایت می‌کرد. قصه‌ای پر از غافلگیری درباره‌ی خانواده، دوستی، قتل، نیرنگ و آسیب‌های روحی روانی که یک لحظه هم بیننده را به حال خودش رها نمی‌کرد و هیجان و تعلیقی تمام‌نشدنی داشت.

در قسمت پایانی این فصل (که می‌توانست قسمت پایانی کل سریال هم باشد و به‌عنوان یک مینی‌سریال ماندگار شود) همه چیز روشن می‌شد و معمای مرکزی داستان را برملا می‌کردند.

در طول قسمت‌های سریال، تمام شخصیت‌های داستان را می‌دیدیم که با خودشان و اسرار گذشته‌شان کلنجار می‌روند، به‌ویژه کاراکتر نیکول کیدمن که رابطه‌ای بیمارگونه با همسر آزارگرش داشت و کم‌کم سمت فروپاشی ذهنی می‌رفت.

قسمت ۷ فصل اول این سریال همه چیز را به اوج خودش می‌رساند و پاسخ خیلی از سؤال‌ها را به نحوی قانع‌کننده و رضایت‌بخش می‌داد، و مهم‌تر از همه اینکه فصل پایانی‌اش به بهترین شکل اجرا شده. با بازی‌های خوب و درست و به اندازه، و موقعیتی که تأثیرگذار است.

۱۹. سریال ساینفلد (Seinfeld) – اپیزود ۱۱ از فصل ۴

این اپیزود که در میانه‌ی فصل چهارم ساینفلد پخش شد، تعدادی از بهترین موقعیت‌های کمدی کل سریال را داشت و لری دیوید و جری ساینفلد در آن با ایده‌هایشان سنگ تمام گذاشته بودند و هر صحنه و سکانسش شبیه کلاس درسی برای ساخت سیت‌کام‌های خنده‌دار و بامزه بود. در این قسمت، جری و جرج و الین و کریمر  با هم شرطی احمقانه و به‌غایت خنده‌دار می‌بندند تا ببینند کدامشان می‌تواند بیشتر از بقیه خویشتن‌داری کند.

با توجه به موضوع حساس این قسمت در آن دوره و زمانه، و اینکه در ساعت پربیننده‌ی تلویزیون پخش می‌شد و شبکه‌ی NBC به هیچ وجه دلش نمی‌خواست جنجال و داستان درست کند، در کل این قسمت هیچ‌وقت از لفظ به‌خصوصی استفاده نمی‌کنند و تمام شوخی‌ها و موقعیت‌های کمدی آن با طعنه و کنایه و عبارت‌های دوپهلو اجرا شده. اتفاقی که دیوانه‌وار بودن موقعیت این اپیزود را دوچندان می‌کند و خنده‌های بیشتری هم از مخاطب می‌گیرد.

لری دیوید و جری ساینفلد با این اپیزود دست روی موضوعی حساسیت‌برانگیز گذاشته بودند که در آن زمان تابو به حساب می‌آمد، و با هوشمندی تمام شوخی‌هایشان را جوری نوشتند که نه زیادی توی ذوق بزند و نه زیادی مبهم باشد.

۱۸. سریال بازماندگان (The Leftovers) –  اپیزود ۸ از فصل ۳

20 اپیزود بی‌نقص سریال‌ها

کمتر پیش می‌آید که اپیزود پایانی یک سریال مثل قسمت آخر بازماندگان از آب در بیاید و تا این حد بیننده‌ها را راضی و خشنود کند و شخصیت‌هایش را به سرانجام دلچسبی برساند.

دو فصل اول این سریال ساخته و پرداخته‌ی دیمون لیندلوف عالی و درجه‌یک بود، اما سومین و آخرین فصلش تمام انتظارها را جابه‌جا کرد و فراتر از تصور همه ظاهر شد. در این فصل سرانجام می‌دیدیم که شخصیت‌های متعدد سریال با خودشان و گذشته‌شان کنار می‌آیند و رهسپار آینده می‌شوند.

حالا می‌رسیم به بهترین اپیزود این فصل، که در آن شخصیت نورا درباره‌ی رازهایی مگو حرف می‌زند، درباره‌ی معماهایی که تمام مدت ذهن شخصیت‌های سریال (و ذهن ما) را درگیر خودش کرده بود و به دنبال پیدا کردن پاسخ‌هایشان تا این قسمت آمده بودیم. اما به سبک و سیاق سایر فصل‌های بازماندگان، این افشاگری هم کامل و ساده نیست و بخش‌های حل‌نشده‌ی زیادی را باقی می‌گذارد. حفره‌هایی که باید با ذهن خودمان پر کنیم تا تجربه‌ی تماشای سریال تکمیل شود.

قسمت آخر سریال بازماندگان با نقش‌آفرینی‌های مثال‌زدنی و عمیقا تأثیرگذار، کارگردانی درخشان و فکرشده و مضامین تأثیرگذارش درباره‌ی عشق، فقدان، خاطره و زمان، یکی از بهترین پایان‌بندی‌هایی است که در این سال‌ها در سریال‌ها دیده‌ایم.

۱۷. سریال آشنایی با مادر (How I Met Your Mother) – اپیزود ۱۶ از فصل ۹

فصل پایانی آشنایی با مادر اصلا در حد و اندازه‌ی سایر فصل‌های سریال ظاهر نشد و خیلی از هوادارانش را سرخورده و ناراحت کرد، ولی با این حال بخش‌هایی از آن به‌یادماندنی بود و حیف است نادیده‌اش بگیریم. یکی از تأثیرگذارترین این بخش‌ها، اپیزود ۱۶ بود با نام چطور مادرتان با من ملاقات کرد.

ماجراهای این اپیزود از فصل اول سریال تا عروسی پایانی آن را پوشش می‌داد و بخش‌هایی از تمام اتفاق‌های این سال‌ها را می‌دیدیم. مخاطب‌های آشنایی با مادر در این قسمت با قصه‌ای ناراحت‌کننده و غمگین روبه‌رو می‌شدند و می‌دیدند که شخصیت مادر (تریسی) طی این سال‌ها چه ماجراهایی را از سر گذرانده.

این اپیزود نشان‌دهنده‌ی تمام قوت‌ها و امتیازهای سریال بود، چیزهایی که هواداران به خاطرش عاشق آشنایی با مادر شده بودند و مدتی می‌شد که خبری از آن‌ها نبود. در این اپیزود بخش‌های مهمی از داستان به سرانجام می‌رسید و پاسخ معماهای زیادی را به ما می‌داد. کریستین میلیوتی در نقش تریسی نقش‌آفرینی زیبایی به نمایش گذاشته بود و ما با ویژگی‌های او آشنا می‌شدیم و از طریق تصمیم‌هایی که در زندگی‌اش می‌گرفت، مسیری را می‌دیدیم که منجر به آشنایی او با تد و همسر آینده‌اش می‌شد. جدای از تمام این‌ها، صحنه‌های که تریسی آهنگ La Vie en Rose را می‌خواند شدیدا احساسی و تأثیرگذار از آب در آمده و هر بار تماشایش می‌کنیم جذبش می‌شویم.

۱۶. سریال پسرها (The Boys) – اپیزود ۸ از فصل ۲

20 اپیزود بی‌نقص سریال‌ها

اگر به دنبال سریالی می‌گردید که اکشن و ابرقهرمانی باشد ولی درست خلاف جریان کلیشه‌های این ژانر حرکت کند، حتما پسرها را ببینید. در این سریال، ابرقهرمان‌ها سمبل عدالت و مهرورزی و کار نیکو نیستند، بلکه یک مشت موجود از خودراضی تشنه‌ی قدرت و توجه و ثروت‌اند که به جز خودشان به هیچ‌چیز دیگری اهمیت نمی‌دهند. اما تصویری کاملا متضاد با واقعیتشان به مردم نشان می‌دهند و به خاطر همین، در دید عموم محبوب و پرطرفدار هستند و خیلی‌ها عاشقانه می‌پرستندشان.

در قسمت پایانی فصل دوم، گروه پسرها (تعدادی انسان بدون قدرت‌های ماورایی که کنار هم جمع شده‌اند تا ابرقهرمان‌های خطرناک را شکست بدهند) با سخت‌ترین و مرگبارترین چالش عمرشان مواجه می‌شوند، و همزمان پیچیده‌ترین شخصیت سریال یعنی هوملندر هم می‌بینیم که بیشتر از پیش در دل جنون و دیوانگی غرق شده و دیگر نمی‌تواند خودش را کنترل کند.

این اپیزود هم صحنه‌های اکشن نفس‌گیر و تماشایی دارد و هم موقعیت‌های احساسی پیچیده که شخصیت‌ها را وارد چالشی جدی و عمیق می‌کند. اتفاق‌هایی در این اپیزود می‌افتد که ما را مشتاق تماشای ادامه‌ی داستان در فصل سوم می‌کند و مدام می‌خواهیم حدس بزنیم در آینده چه خواهد شد.

پسرها در حال حاضر یکی از بهترین سریال‌هاست که قسمت به قسمت و فصل به فصل بهتر و درگیرکننده‌تر شده و حالا با قسمت پایانی فصل دومش نوید یک فصل سوم طوفانی را به ما می‌دهد.

۱۵. سریال اجتماع (Community) –  اپیزود ۴ از فصل ۳

20 اپیزود بی‌نقص سریال‌ها

وقتی سریال اجتماع به فصل سومش رسید، دن هارمون و تیم نویسنده‌هایش اطمینان خاطر بیشتری نسبت به جایگاهشان حس می‌کردند و دیگر نگران کنسل شدن سریال نبودند، برای همین سراغ سوژه‌های جنجالی‌تر رفتند و مرزهای خودشان را جابه‌جا کردند. آن‌ها به ایده‌هایی رسیدند تا بدون اینکه هسته‌ی مرکزی سریال و روح و احساس آن از بین برود، موقعیت‌های کمترامتحان‌شده‌ای را تست کنند و نتیجه‌اش را ببینند.

این اپیزود نتیجه‌ی چنین رویکردی بود. موقعیتی عجیب طراحی می‌شد که در آن شخصیت‌های سریال نمی‌توانستند تصمیم بگیرند چه کسی از آن‌ها باید برود طبقه پایین و غذایشان را بیاورد، و در همین حین با چند خط زمانی گوناگون آشنا می‌شدیم که در هم تنیده با هم پیش می‌رفتند.

این اپیزود با لحن ثابتی پیش نمی‌رود و حس‌وحال شخصیت‌ها و مدل نقش‌آفرینی بازیگرهایی که مدتی بود می‌شناختیم، بسته به موقعیت تغییر می‌کرد، اما در عین حال بطن و اصل و اساس آن‌ها دست‌نخورده باقی مانده بود و می‌شناختیمشان.

اجتماع اپیزودهای به‌یادماندنی و تماشایی کمی نداشت، ولی این یکی در بین همه بیشتر می‌درخشد و در یادها می‌ماند چون شبیه هیچ اپیزود دیگری نیست و اتفاق‌های بدیع و نویی در آن جریان دارد.

۱۴. سریال مردگان متحرک (The Walking Dead) – اپیزود ۲۲ از فصل ۱۰

به نظر می‌رسید سریال مردگان متحرک طی فصل‌های هفت و هشت به بن بست خورده و نمی‌تواند جلو برود، هر قسمتی را که می‌دیدیم از قبلی بدتر بود و حس می‌کردیم که هیچ راه نجاتی برای این سریال سابقا موفق و پرطرفدار نیست.

همین موقع‌ها بود که تهیه‌کننده‌ی تازه‌ای به نام آنجلا کنگ به سریال پیوست، کسی که از فصل ۹ به بعد کارگردانی تعدادی از بهترین اپیزودهای سریال را هم شخصا بر عهده داشته، اپیزودهایی که خاطرات خوش قسمت‌های قبلی مردگان متحرک را زنده می‌کردند و حتی گاهی بهتر از آن‌ها بودند.

یکی از این اپیزودهای درخشان، قسمت آخر فصل ۱۰ بود. اپیزودی یک ساعته که تمامش در فلاش‌بک می‌گذشت و در آن با گذشته‌ی یکی از پیچیده‌ترین شخصیت‌های کل سریال یعنی نیگان آشنا می‌شدیم و می‌دیدیم که با چه ماجراهایی درگیر بوده و چطور به هیولایی که حالا می‌شناسیم تبدیل شده.

جفری دین مورگان در نقش نیگان و در این اپیزود به‌خصوص، یکی از بهترین و تحسین‌برانگیزترین نقش‌آفرینی‌های عمرش را به نمایش گذاشته و ما را به اعماق ذهن این شخصیت چندلایه و منحصربه‌فرد می‌برد. با دیدن این قسمت، خیلی از ابهامات شخصیت نیگان برایمان برطرف می‌شود و ابعاد تازه‌ای از او را می‌بینیم.

۱۳. سریال آنجل (Angel) – اپیزود ۲۲ از فصل ۵

20 اپیزود بی‌نقص سریال‌ها

ساخت یک اپیزود پایانی برای یک سریال، کاری سخت و پرچالش است که هر کسی از پس آن بر نمی‌آید. بی‌شمار سریال دیده‌ایم که با قسمت پایانی همه چیز را خراب کرده‌اند و زحمت و تلاش چندین ساله را به باد داده‌اند (دکستر، بازی تاج و تخت، آشنایی با مادر، لاست)، ولی از سوی دیگر سریال‌هایی هم داریم که به بهترین شکل ممکن داستانشان را به سرانجام رساندند و یک اپیزود پایانی درجه‌یک تحویل همه دادند.

خوشبختانه اسپین‌آفی که در دنیای «بافی قاتل خون‌آشام‌ها» (Buffy the Vampire Slayer) ساختند، در دسته‌ی دوم قرار می‌گیرد. سریال آنجل با یک اپیزود پایانی تماشایی به کار خودش پایان داد و در یاد و خاطره‌ی هوادارانش ماندگار شد.

در این قسمت، با دنیایی طرف هستیم که بار دیگر در دو قدمی نابودی و آخرالزمان قرار گرفته و حالا آنجل، اسپایک و رفقا مجبور می‌شوند برای آخرین بار کنار هم بیایند تا مسببین این آخرالزمان را نابود کنند و سرانجام نیروی پلید و شری را که در کل سریال برایشان دردسر ایجاد می‌کرد  از میان بردارند.

در این اپیزود بسیاری از نقاط مبهم بخش‌های قبلی حل می‌شد و به جواب معماها و پرسش‌هایمان می‌رسیدیم، و هم‌زمان با شخصیت‌های محبوبمان خداحافظی می‌کردیم. نمای پایانی و پرابهام این اپیزود هم تأثیر جالبی روی بیننده می‌گذارد، متوجه می‌شویم که نبرد علیه تاریکی و پلیدی هرگز متوقف نخواهد شد، ولی می‌دانیم که قهرمان‌های ما همیشه پیروز میدان هستند.

۱۲. سریال سیمپسون‌ها (The Simpsons) – اپیزود ۲۱ از فصل ۷

این اپیزود که با نام ۲۲ فیلم کوتاه درباره‌ی اسپرینگ‌فیلد پخش شد، سریال سیمپسون‌ها را در اوج خودش نشان می‌دهد. اگر به‌عنوان یک قسمت مجزا نگاهش کنید، تمام مؤلفه‌هایی که این سریال را تبدیل به پدیده‌ای جهانی کرده در آن می‌بینید، داستانی چندوجهی درباره‌ی ساکنین شهر که هم خنده‌دار و سوررئال و عجیب است و هم گرم و احساسی و صمیمانه.

فصل هفتم سیمپسون‌ها ایده‌های جذاب بسیاری داشت، مثل جریان لیسا و گیر کردن آدامس لای موهایش، زنبوری که اسمیترز را نیش می‌زد، وقتی اسکینر خانه‌اش را به آتش می‌کشید و نلسون مقابل مرد بسیار قدبلند معروف می‌ایستاد. اما گل سر سبد این فصل همین اپیزود بود که لحظاتی به‌غایت سرگرم‌کننده و بامزه برای بینندگان خلق می‌کرد و با ایده‌های جسورانه و بدیع همه را به تحسین وا می‌داشت.

۱۱. سریال منطقه گرگ و میش (The Twilight Zone) – اپیزود ۵ از فصل ۱

20 اپیزود بی‌نقص سریال‌ها

معمولا وقتی به سریال منطقه گرگ و میش فکر می‌کنیم، یاد اپیزودهای ترسناکش می‌افتیم که خیلی‌ها را به وحشت انداخت. اما این سریال با اپیزودی تلخ و شیرین به اوج خودش رسید، اپیزودی که قرار است درباره‌اش صحبت کنیم.

در این قسمت ماجرای مردی را می‌بینیم که در زمان سفر می‌کند و به گذشته می‌رود و صحنه‌هایی را از کودکی خودش می‌بیند، به زادگاهش بازمی‌گردد و زمان‌هایی را به یاد می‌آورد که واقعا خوشحال و شاد بوده.

این اپیزود که روی نوستالژی و خاطره‌بازی دست گذاشته و حس‌‌وحالی شبیه رؤیا دارد، درباره‌ی یکی از دردناک‌ترین نیازهای بشر صحبت می‌کند، اینکه می‌خواهیم به عقب برگردیم و همه چیز را از نو آغاز کنیم. ولی همچنین به ما یادآوری می‌کند که اگر زیادی غرق گذشته شویم، واقعیت‌های پیش رویمان را نابود خواهیم کرد.

این قسمت با لایه‌های احساسی عمیق و تأثیرگذار و رویکرد ساده و بدون تجملات و جلوه‌گری‌اش جایگاهی ویژه در ذهن هواداران سریال پیدا کرده.

۱۰. سریال کارآگاه حقیقی (True Detective) – اپیزود ۴ از فصل ۱

در فصل اول و فوق‌العاده‌ی کارآگاه حقیقی، تا میانه‌های ماجرا چیزی که داستان را جلو می‌برد و بیننده‌ها را جذب سریال می‌کرد، نقش‌آفرینی خیره‌کننده‌ی متیو مک‌کانهی و ووودی هارلسون، معمای قتل تلخ و تاریک و تکان‌دهنده و لحن تأثیرگذار داستان بود.

داستان با حوصله جلو می‌رفت و صحنه‌های زیادی صرف تعامل شخصیت‌ها می‌شد، و تمام مدت حس می‌کردیم که نیرویی شر و پلید در پس تمام اتفاق‌های داستان جریان دارد و با جهان وحشتناکی طرف هستیم.

بعد ناگهان اپیزود چهارم را دیدیم، جایی که تعلیق کشنده‌ی قسمت‌های قبل تبدیل به موقعیت‌های هیجان‌انگیز و دلهره‌آوری می‌شد که با صحنه‌های اکشن ماهرانه به اوج خودش می‌رسید. در این قسمت راست کول (متیو مک‌کانهی) به‌عنوان مأمور مخفی در دل یک گروه خلافکار نفوذ می‌کند تا اطلاعاتی درباره‌ی پرونده‌ی قتل مخوف و مرموزی به دست آورد که روزها و شب‌هایش را به کابوس تبدیل کرده.

در انتهای این اپیزود با یک پلان سکانس هیجان‌انگیز و خیره‌کننده طرف هستیم که تحسین همه را برمی‌انگیزد. فصلی اکشن و دلهره‌آور که بیننده را لبه‌ی صندلی خودش نگه می‌دارد و موقعیت‌های تکان‌دهنده‌ی بسیاری دارد.

۹. سریال فیوچراما (Futurama) – اپیزود ۷ از فصل ۴

20 اپیزود بی‌نقص سریال‌ها

در یکی از غم‌انگیزترین و فراموش‌نشدنی‌ترین اپیزودهای فیوچراما، قهرمان داستان فرای به باقیمانده‌ی فسیل‌شده‌ی سگش سیمور بر می‌خورد. وقتی فرای در قرن بیستم منجمد شد و به آینده رفت، سگش را جا گذاشت و او تنها ماند.

در طول این اپیزود، بخشی از داستان در زمان حال می‌گذرد و در آن فرای را می‌بینیم که سعی می‌کند سگش را به زندگی بر گرداند، و هم‌زمان طی فلاش‌بک‌هایی دوست‌داشتنی و ناراحت‌کننده با رابطه‌ی او و سگش آشنا می‌شویم و می‌فهمیم که این سگ چه اهمیت ویژه‌ای برای او دارد.

فیوچراما معمولا به خاطر ایده‌های دیوانه‌وار و شخصیت‌های خنده‌دارش شناخته می‌شود، ولی مت گرونینگ سازنده‌ی سریال با این اپیزود به ما نشان داد که شخصیت‌هایش به خوبی می‌توانند صحنه‌های دراماتیک و تأثیرگذار هم خلق کنند.

البته این اپیزود موقعیت‌های کمدی همیشگی فیوچراما را هم دارد، موقعیت‌هایی بامزه که فرصتی برای تنفس تماشاگر فراهم می‌کند، تا برای لحظات پایانی و غم‌انگیزش حسابی آماده باشد. چون با رسیدن به بخش‌های نهایی این قسمت، غمی عجیب را تجربه می‌کنیم.

۸. سریال سوپرانوز (The Sopranos) – اپیزود ۱۱ از فصل ۳

سوپرانوز یکی از بهترین آثاری است که تا به حال خلق شده، سریالی بی‌نظیر و استثنایی و حیرت‌انگیز که احتمالا شبیه‌ش را هرگز نخواهیم دید. یکی از جنبه‌های جذاب و دوست‌داشتنی این سریال، موقعیت‌های کمدی به‌شدت خنده‌دارش است که با مهارتی مثال‌زدنی درون داستان درام و جدی و تلخ و گزنده‌ی آن جا شده.

یکی از بهترین مثال‌های این قضیه، همین اپیزود از فصل سوم است که در آن کریستوفر و پاولی در جنگلی برفی به دنبال خلافکار روسی می‌گردند که از چنگشان گریخته. با اینکه این اپیزود در ابتدا جدی و تهدیدآمیز به نظر می‌رسد، ولی همین که کریستوفر و پاولی در این جنگل برفی گیر می‌افتند، موقعیت‌های کمدی درجه‌یکی خلق می‌شود که هر بار تماشایش می‌کنید می‌خندید. کریستوفر و پاولی تمام تلاش خودشان را می‌کنند تا این روس جان‌سخت را پیدا کنند، اما نمی‌توانند با هم کنار بیایند و مدام خرابکاری‌های بیشتری به بار می‌آورند.

نکته‌ی جالب‌تر اینکه، کارگردان این اپیزود استیو بوشمی است. او موفق شد یکی از بهترین و به‌یادماندنی‌ترین اپیزود کل سوپرانوز را بسازد و بعد هم که خودش هم به‌عنوان بازیگر به سریال اضافه شد.

۷. سریال بازی تاج و تخت (Game Of Thrones) – اپیزود ۹ از فصل ۶

20 اپیزود بی‌نقص سریال‌ها

این اپیزود از تمام جهات حماسی بود. فیلم‌برداری‌اش یک ماه طول کشید، صدها نفر از عوامل رویش کار کردند و برای آماده‌سازی‌اش صدها ساعت وقت گذاشتند تا نبرد عظیم و حیرت‌انگیز بین جان اسنو و رمزی بولتون را به شکلی که الان می‌بینیم در آورند.

در این قسمت، جان اسنو لشکرش را سمت نبردی نهایی با نیروهای رمزی بولتون هدایت می‌کند و در نهایت به فصلی مهیج و خونین از نبردی حیرت‌انگیز می‌رسیم، نبردی با صحنه‌ها و موقعیت‌های تکان‌دهنده و خیره‌کننده، نبردی که به نظر می‌رسد هیچ‌وقت تمام نمی‌شود و هر بار که ورق برمی‌گردد بیننده را در شوک و حیرت نگه می‌دارد.

تماشاگران و هواداران سریال بازی تاج و تخت مدت‌ها بود که برای نبرد حرامزاده‌ها لحظه‌شماری می‌کردند و انتظارها از آن بسیار بالا بود، و وقتی اپیزودش پخش شد همه فهمیدند که با یکی از تاریخ‌سازترین قسمت‌های سریال طرف هستند. نبرد حرامزاده‌ها جای هیچ حرفی را باقی نگذاشت و به بهترین شکل ممکن انتظار مخاطبان را پاسخ داد و حق مطلب را در مورد رو در رویی نیروی خیر و شر ادا کرد. این اپیزود همیشه به‌عنوان یکی از بهترین قسمت‌های کل بازی تاج و تخت شناخته می‌شود.

۶. سریال آینه سیاه (Black Mirror) – اپیزود ۴ از فصل ۳

این سریال آنتولوژی ساخته و پرداخته‌ی چارلی بروکر، همیشه ایده‌های ترسناک و تکان‌دهنده‌ای درباره‌ی آینده‌ی بشر مطرح می‌کند و آثار مخرب تکنولوژی‌های عنان‌گسیخته را به نمایش می‌گذارد. به نحوی که بیننده‌ها بعد از تماشای هر اپیزود آن، دچار نگرانی و وحشتی عمیق می‌شوند و نمی‌دانند نسبت به آینده چه حسی داشته باشند.

اما در یکی از اپیزودهای فصل سوم این سریال، با داستانی خلاف مسیر همیشگی آن طرف هستیم که حسی کاملا متفاوت به ما منتقل می‌کند. اپیزودی به نام سن ژونیپرو که یک داستان عاشقانه‌ی علمی-تخیلی و تأثیرگذار روایت می‌کند و بعد از تماشایش هرگز فراموشش نمی‌کنید. در این اپیزود، با دنیایی آشنا می‌شویم که در آن افراد کهنسال این فرصت را دارند تا زندگی را از طریق نسخه‌های جوان‌تری از خودشان تجربه کنند، البته در یک دنیای مجازی و کامپیوتری که شبیه‌سازی بی‌نقصی است از واقعیت.

سن ژونیپرو سراغ مضامین عمیقی چون اراده‌ی آزاد، تقدیر و شرایط انسانی می‌رود و موقعیت‌هایش را به زیبایی تمام به تصویر می‌کشد. این اپیزود در یک ساعت داستانی عاشقانه و تأثیرگذار روایت می‌کند که خیلی از فیلم‌های بلند سینمایی نمی‌توانند از پس آن بر بیایند. با تماشای این اپیزود تجربیات دسته‌اولی را از سر خواهید گذراند و به این فکر می‌کنید که پیر شدن به چه معناست، و دیدگاهی کاملا تازه نسبت به عشق پیدا می‌کنید.

۵. سریال جوخه برادران (Band Of Brothers) –  اپیزود ۶

20 اپیزود بی‌نقص سریال‌ها

تک‌تک اپیزودهای این درام جنگی ساخته‌ی HBO مثال‌زدنی و خیره‌کننده است، اما قسمت ششم آن در جایگاهی بالاتر قرار می‌گیرد و کیفیتی عجیب دارد و دستاوردی شگفت‌انگیز در آثار تلویزیونی به حساب می‌آید.

داستان این اپیزود درباره‌ی نبرد سهمگین و دلخراش آردن یا بولج است، و در آن شخصیت‌هایمان را در بدترین شرایط ممکن می‌بینیم. نه غذایی دارند نه تجهیزات پزشکی، و مهماتشان هم به‌شدت محدود است. مخاطب تمام این ماجراها را از زاویه دید بهیار این گروهان می‌بینیم، کسی که تمام تلاش خودش را می‌کند تا اعضای گروه را زنده نگه دارد.

در طول این اپیزود، شخصیت‌های آشنای ما به خاطر جراحت در حاشیه قرار گرفته‌اند، و خیلی‌های دیگر هم کشته می‌شوند چون موضع آن‌ها مدام زیر بار بمباران شدید قرار می‌گیرد. در همین حین، این بهیار سراسیمه به این‌سو و آن‌سو می‌دود تا به زخمی‌ها کمک کند، و کم‌کم و به تدریج اعتقادش را از دست می‌دهد.

این اپیزود یکی از حیرت‌انگیزترین و تأثیرگذارترین آثار تاریخ تلویزیون است، مدام تماشاگر را غافلگیر می‌کند و وحشت‌ ویران‌گر جنگ را به تصویر می‌کشد و تنشی کشنده دارد که بیننده را رها نمی‌کند. اما نکته‌ی اصلی این اپیزود و چیزی که باعث شده تا این حد ماندگار شود، پایان‌بندی‌اش است؛ سربازها سرانجام بر ترس و وحشت و ناامیدی‌شان غلبه می‌کنند تا پیش بروند و هم‌زمان به یکدیگر یاری می‌رسانند.

۴. سریال جای خوب (The Good Place) – اپیزود ۱۳ از فصل ۴

خالق و سازنده‌ی این سریال مایکل شور است، از تهیه‌کننده‌ها و نویسنده‌های اصلی سریال‌های درجه‌یکی مثل «اداره» (The Office) و «بروکلین نُه-نُه» (Brooklyn Nine-Nine). این سریال که از بهترین کمدی‌های این چند وقته به حساب می‌آید، چهار فصل فوق‌العاده ادامه یافت و در نهایت با اپیزودی که احتمالا بهترین پایا‌ن‌بندی تمام دوران است، به سرانجام رسید.

شخصیت‌های اصلی سریال که بالاخره به جای خوب اصلی واقعی رسیده‌اند، در آرامشی عمیق زندگی می‌کنند و حالا می‌توانند از بهشت و زندگی بعد از مرگ لذت ببرند بدون اینکه مجبور باشند با شیاطین پلید مبارزه کنند و قوانین زمان را تغییر دهند و جلوی انفجار جهان را بگیرند.

اما مثل تمام چیزهای خوب، این یکی هم یک گیر دارد، نکته‌ای که نمی‌گذارد همه چیز بی‌نقص و عالی باشد – چیزی که الان درباره‌اش نمی‌گوییم که لو نرود – همین گیر باعث می‌شود تا تمام شخصیت‌های سریال با ایده‌ی شادی ابدی و آرامش درونی رو در رو شوند و از تمام دانش فلسفی خودشان بهره ببرند تا آخرین مشکل ممکن را حل کنند و بتوانند بالاخره به پیش بروند.

این اپیزود با ایده‌های به‌شدت هوشمندانه و موقعیت‌های احساسی و فکرشده، بهترین پایان را برای این سریال رقم می‌زند و با دیدنش حسابی به فکر فرو می‌روید و تا مدت‌ها اثرش را حس می‌کنید.

۳. سریال برکینگ بد (‌ Breaking Bad) – اپیزود ۱۴ از فصل ۵

20 اپیزود بی‌نقص سریال‌ها

وقتی درباره‌ی اپیزودهای بی‌نقص و عالی حرف می‌زنیم، حضور برکینگ بد اجتناب‌ناپذیر خواهد بود. سریالی که تعدادی از بهترین قسمت‌های تاریخ سرگرمی را تقدیم بیننده‌ها کرد و برای همیشه در یاد و خاطره‌ی همه‌ی ما ماندگار شد.

در این اپیزود که معمولا به‌عنوان یکی از بهترین قسمت‌های تاریخ سریال‌های درام تلویزیون شناخته می‌شود، والتر وایت سرانجام به آن نقطه‌ی بی‌بازگشتی می‌رسد که همیشه ترس و وحشتش را داشت. تا پیش از این قسمت، او با وجود تمام کارهایی که کرده و تمام خشونت‌هایی که به بار آورده بود، همیشه راهی پیدا می‌کرد تا کنار خانواده‌اش برگردد و این زندگی دوگانه را ادامه دهد. اما در این قسمت اتفاق‌های هولناک و غم‌انگیزی می‌افتاد که زندگی او را برای همیشه زیر و رو می‌کرد و تمام پل‌های پشت سرش را خراب. در این قسمت است که سرنوشت نهایی والتر رقم می‌خورد و او سمت مسیری سوق داده می‌شود که انتهایش را همه می‌دانیم.

در طول این اپیزود، والتر در موقعیت‌های مرگباری قرار می‌گیرد و تا دو قدمی مرگ هم می‌رود، اما در نهایت اتفاقی جلو چشمانش می‌افتد که از مرگ هم برایش بدتر است و تمام فکرها و برنامه‌هایش را خراب می‌کند. در هر صحنه از این اپیزود، غافلگیری تازه‌ای رو می‌شود و تماشاگر را در وضعیت‌های احساسی بغرنجی قرار می‌دهد. موقعیت‌هایی را می‌بینیم که نمی‌توانیم هضمشان کنیم، و اتفاق‌هایی پیش چشمانمان رخ می‌دهد که شاید همه انتظارش را داشتیم، ولی نمی‌خواستیم ببینیم. تک‌تک فصل‌ها و اپیزودهای قبلی برکینگ بد ذره ذره کنار هم چیده شدند تا به این اپیزود برسند و وقتی سرانجام آن را می‌بینیم، متوجه نبوغ و هوش عجیب‌وغریب وینس گیلیگان می‌شویم که چطور داستان ریزبافتش را روایت کرد تا به این نقطه‌ی سرنوشت‌ساز برسد.

۲. سریال بوجک هورسمن (BoJack Horseman) –  اپیزود ۱۵ از فصل ۶

در اپیزود یکی مانده به آخر بوجک هورسمن، همه چیز جوری چیده شده تا با انتظارات مخاطب بازی کند و ما مجبور شویم مدام حدس بزنیم که قرار است چه اتفاقی بیفتد.

در ابتدای اپیزود، بوجک انگار در یک دنیای موازی عجیب‌وغریب گرفتار شده و تمام کسانی که قبلا در زندگی او بوده‌اند و حالا مُرده‌اند، دورش را گرفته‌اند. کم‌کم متوجه می‌شویم که همه چیز یک کابوس پرابهام است و بوجک در می‌یابد که تمام چیزهای اطرافش معانی بیشتری از ظاهرشان دارند.

این اپیزود یک اثر بی‌نقص انیمیشنی است که از ابتدا تا انتهایش با هنرمندی تمام روایت شده. در اینجا بوجک بالاخره با فانی بودن خودش مواجه می‌شود و بزرگ‌ترین اشتباهاتش را به یاد می‌آورد و بسیاری از نقص‌هایی را که سعی می‌کرد نادیده بگیرد، جلو چشمانش می‌بیند. این اپیزود سراغ مضامین عمیق و پیچیده‌ای مثل مرگ، اعتیاد، فقدان و خودکشی می‌رود و همه چیز را همچون معمایی چندلایه به تصویر می‌کشد، معمایی سخت که رسیدن به جواب‌هایش در ابتدا ناممکن به نظر می‌رسید.

۱. سریال توئین پیکس: بازگشت (Twin Peaks: The Return) – اپیزود ۸

درباره‌ی قسمت هشتم توئین پیکس: بازگشت چه چیزهایی باید بگوییم تا حق مطلب ادا شود؟ این اپیزود، ذاتا غیرقابل توضیح است. تصاویر سیاه و سفید با کمترین دیالوگ، نمادها و سمبل‌هایی که ابعاد پیچیده‌ای دارند و برای درکشان باید دوباره آن را ببینیم، کنایه‌های بصری عجیب‌وغریب و سوررئال به دهه‌ی ۵۰ آمریکا. تمام این‌ها در ابتدا و هنگام تماشای این اپیزود، مبهم و عجیب به نظر می‌رسند. ولی بعدا که جلوتر می‌رویم و قسمت‌های آینده را می‌بینیم، معنایشان را متوجه می‌شویم و می‌فهمیم که چه نقش مهمی در ساختار کلی داستان دارند.

قسمت هشتم با حس‌وحال وحشتناک و غم‌بار و تصاویر باشکوهش، دیوید لینچ را در آزادترین حالت خودش نشان می‌دهد. انگار لینچ هنگام ساخت این اپیزود از تمام قید و بندهای دنیا رها بوده و در دنیای دیگری سیر می‌کرده. به هیچ‌کدام از فرمول‌های تلویزیون پایبند نیست و اطلاعات چندانی هم به مخاطب نمی‌دهد تا مجبور شویم خودمان ذهنمان را به کار بگیریم.

این اپیزود نه زمان مشخصی دارد و نه مکان مشخصی. از مقاطع گوناگون می‌گذرد و شخصیت‌ها و اتفاق‌های متنوعی را به نمایش می‌گذارد و مدام بین ژانرها و لحن‌های متفاوت جابه‌جا می‌شود. تمام این موارد کنار هم، مجموعه‌ای از تصاویر فراموش‌نشدنی را خلق کرده‌اند که تجربه‌ای منحصربه‌فرد رقم می‌زنند.

منبع: WhatCulture

راهنمای تماشای سریال


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۳ دیدگاه
  1. محمد

    سریال اتک آن تایتان دارای اپیزود های زیاد و بی نقصی هست که قطعا باید توی این لیست قرار بگیره گرچه انقدری اپیزود خوب داره که خودش یک لیست میخواد

  2. kourosh

    دو سال پیش که این اپیزود black mirror رو دیدم فکرش رو نمیکردم به این زودی ها وارد همچین دنیایی بشیم !

  3. آرش دهستان

    هیچ چیز در این دنیا بی نقص نیست

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X